بخشی از مقاله


مقدمه
دوست داريم زندگى هايمان، سرشار از صميميت و خونگرمى و صفا باشد. حريم انسانها و حرمت همگان، محفوظ بماند و معاشرت هايمان نشات گرفته از «فرهنگ قرآنى » و تعاليم مكتب باشد. و اين، يعنى «زندگى مكتبى ». پايدارى و استحكام رابطه هاى مردمى، در سايه رعايت نكاتى است كه برگرفته از «حقوق متقابل » افراد جامعه باشد. در اينكه «چگونه بايد زيست » و چه سان با ديگران بايد رابطه داشت، نكته اى است كه در بحث «آداب معاشرت » مى گنجد.
بر خلاف فرهنگ غربى، روح و محتواى فرهنگ دينى ما بر پايه «ارتباط »،«صميميت »، «تعاون »، «همدردى » و «عاطفه » استوار است. جلوه هاى اين فرهنگ بالنده نيز در دستورالعملهاى اخلاقى اسلام ديده مى شود.


«زندگى مكتبى »، در سايه شناخت اين رهنمودها و به كار بستن آنها درصحنه هاى مختلف زندگى است، نه با شعار و ادعا. به هر ميزان كه معيشت ومعاشرت ما با اينگونه هدايتهاى دينى در مقوله رفتار، هماهنگ باشد، به همان اندازه زندگيهايمان «مكتبى » است. مسلمان بايد به گونه اى در چارچوب اصول وسنن فرهنگ دينى خودش زندگى كند كه با شهامت و افتخار، بتواند «امضاى دين »را پاى همه رفتارش بگذارد و زندگيش «برچسب اسلام » داشته باشد و الگوى اسلامى را بر زندگى خويش در خانه و جامعه، سايه افكن سازد.


«آداب برخورد»، «ديد و بازديد»، «رفت و آمد»هاى خانوادگى و دوستانه،نحوه «گفتار» و «رفتار» با اقشار مختلف، «دوستى » و حد و حدود آن، مراعات «حقوق ديگران »، «ادب و سپاس و احترام »، از جلوه هاى بارز اخلاق معاشرت است. اين گونه رابطه هاى اجتماعى، با عنوانهاى مختلف و در شرايط گوناگون انجام مى گيرد.


گاهى به صورت «صله رحم » است; در ارتباط با اقوام و بستگان.گاهى نام «عيادت » به خود مى گيرد; در مورد بيماران. گاهى نسبت به برادران وخواهران دينى، عنوان «زيارت » مى يابد، گاهى با همسايگان است، گاهى بامستمندان. گاهى هم بر محور اطعام است و گاهى به شكل مسافرتهاى دور ونزديك و بردن هديه و آوردن «سوغات سفر». گاهى هم براى شركت در مجلس عقدو عروسى يا مشاركت در مراسم سوگ و تسليت گويى است.
به هر حال، همه اينها نوعى «رابطه » و «معاشرت » است و نشان دهنده منش انسانى و فرهنگ اخلاقى هر فرد. اسلام نيز در اين باره ها بسيار سخن گفته و رهنمودداده است كه در اين كتاب، گوشه اى از معارف و آموزشهاى دين در اين زمينه ها رامرور مى كنيم.


باشد كه «فرهنگ خودى » و «هويت دينى » را پاس بداريم و با افتخار وسربلندى و رها از سلطه فرهنگى بيگانه و با تكيه بر رهاورد مكتب و وحى، زندگى وروابط خويش را بر پايه ارزشهاى برگرفته از قرآن و اهل بيت (عليهم السلام)،سامان بخشيم و براى نسلهاى آينده هم «ادب و اخلاق » را ميراث بگذاريم.
آنچه پيش روى شماست مجموعه اى است از رهنمودهاى اخلاق دينى درمعاشرت با ديگران كه نخست، در سالهاى 78 - 1376 در مجله پيام زن با عنوان «اخلاق معاشرت » انتشار يافت و اينك با اندكى بازنگرى تقديم مى گردد.


قم - جواد محدثى.
اسفند 1378 ش.

آيين دوستى


نعمت «دوست »
از قديم گفته اند: هزار دوست كم است و يك دشمن بسيار. دوست، همدم تنهاييهاى انسان، شريك غمها و شاديها، بازوى يارى رسان در نيازمنديها، تكيه گاه انسان در مشكلات و گرفتاريها ومشاور خيرخواه در لحظات ترديد و ابهام است. بعضى از مردم، به خاطر خصلتهاى خودخواهانه يا توقعات بالا ياتنگ نظرى يا سختگيرى يا دلايل ديگر، نمى توانند براى خود، دوستى برگزينند و از «تنهايى » درآيند. اين به تعبير حضرت امير(ع) نوعى ناتوانى و بى دست و پايى است.
هم دوست يافتن، «هنر» است، هم دوست نگه داشتن، هم دوستيهاى تعطيل شده و به هم خورده را دوباره پيوندزدن و برقرارساختن. على(ع) مى فرمايد:
«اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان، و اعجز منه من ضيع من ظفربه منهم »; (1) .


ناتوانترين مردم كسى است كه از دوستيابى ناتوان باشد. ناتوانتر ازاو كسى است كه دوستان يافته را از ست بدهد و قدرت حفظ آنها رانداشته باشد.
تامل در اينكه چه خصلتها و برخوردها و روحيه هايى سبب مى شود انسان، دوستان خود را از دست بدهد و تنها بماند، يا آنكه ازآغاز، نتواند دوستى براى خويش بگيرد، ضرورى است. سعدى گفته است: «دوستى را كه به عمرى فراچنگ آرند، نشايد كه به يك دم بيازارند.».


همرنگ و هماهنگ
دوستان هر كس، مبناى قضاوت ديگران نسبت به اخلاق وشخصيت و افكار او است. بعلاوه، تاثيرپذيرى انسان از دوستان، درسنين مختلف، چه كودكى، چه جوانى و چه حتى ميانسالى، بسياراست. از اين رو دقت در گزينش «دوست موافق »، به سلامت اخلاقى ورفتارى انسان كمك مى كند. به فرموده حضرت على(ع):


«الصاحب كالرقعة فاتخذه مشاكلا»; (2) .
دوست، همچون وصله جامه است، پس آن را هم شكل و هم سان با خودت برگزين.
ارتباط قلبى و درونى ميان انسانها، به پيوندهاى اجتماعى وبيرونى مى انجامد. روابط اجتماعى هم، در روحيات و اخلاق افراد، اثرمى گذارد. بنابراين، آنان كه به تعالى فكر و سلامت اخلاق و تهذيب نفس و تكامل خصيت خويش علاقه مندند، ناگزير بايد در انتخاب دوست، «معيارهاى مكتبى » را لحاظ كنند و به آنچه از دوست «مى گيرند»،اهتمام ورزند. اينكه گفته اند:

• تو اول بگو با كيان زيستى. پس آنگه بگويم كه تو كيستى.
• پس آنگه بگويم كه تو كيستى. پس آنگه بگويم كه تو كيستى.
نشان دهنده معيار «دوستان » در ارزيابى شخصيت يك فرد است كه مردم نيز آن را در داوريها و ارزيابيهاى خويش به كار مى گيرند.
اين سخن زيباى حضرت رسول(ص)، خواندنى و شنيدنى است:


«مثل الجليس الصالح مثل العطار، ان لم يعطك من عطره اصابك من ريحه ومثل الجليس السوء مثل القين ان لم يحرق ثوبك اصابك من ريحه »; (3) .
مثل همنشين شايسته و خوب، مثل عطار است، كه اگر از عطرخودش هم به تو ندهد، ولى از بوى خوش او به تو مى رسد، و مثل همنشين بد، همچون كوره پز آهنگرى است كه اگر لباس تو را هم(جرقه هاى آتش كوره) نسوزاند، ولى بوى كوره به تو مى رسد! اين همان سروده حكمت آميز سعدى است، در مورد گل خوشبوى در حمام، كه در اثر همنشينى با گل، معطر مى شود و از «كمال همنشينى » بهره مى برد، «و گرنه من همان خاكم كه هستم! ... .».
دوست شايسته


در منابع دينى، در اينكه «دوست خوب » كيست؟ و با چه كسانى بايددوستى و مودت داشت و از معاشرت و همنشينى چه كسانى بايد پرهيزكرد، و ... احاديث بسيارى است، با رهنمودهاى كاربردى و جالب.


در صدد بررسى و نقل اين گونه احاديث نيستيم، اما در قلمروبحث از آداب معاشرت با دوست و آيين دوستى، توجه به نكاتى كه به عنوان صفات دوست خوب مطرح شده است، ضرورى است. همان معيارها، حاوى دستورالعمل چگونگى معاشرت هم هست. به عنوان نمونه به يكى از اين روايات، اشاره مى كنيم.
امام حسن مجتبى(ع) در بستر بيمارى بود و پس از آن مسموميت كه به شهادتش منجر شد، در ديدارى كه جناده (از اصحاب وى) باحضرت داشت، امام چنين توصيه فرمود:


«اصحب من اذا صحبته زانك، واذا خدمته صانك و اذا اردت منه معونة اعانك و ...»; (4) .
با كسى همنشينى و مصاحبت و دوستى كن كه:
1- هرگاه با او همنشين شدى، مايه آراستگى تو باشد،
2- آنگاه كه خدمتش كنى، تو را نگهبان باشد،


3- هرگاه از او يارى خواستى، كمكت كند،
4- اگر سخنى گفتى، تو را تصديق كند،


5- اگر (بر دشمن) حمله بردى، قدرت و صولت تو را بيفزايد،
6- اگر دستت را به فضل و نيكى دراز كردى، او هم دست، پيش آورد،
7- اگر در تو (و زندگيت) رخنه اى پديد آمد، آن را برطرف سازد،
8- اگر از تو نيكى ديد، آن را در شمار و حساب آورد،
9- اگر چيزى از او طلبيدى، عطا كند،


10- و اگر تو ساكت بودى (و چيزى نخواستى) او آغاز كند (ونيازت را برطرف سازد).
اينها اوصاف كسى است كه شايسته رفاقت و دوستى از ديدگاه امام مجتبى(ع) است. از اينها برمى آيد كه آيين دوستى عبارت است از:آراستن دوست، يارى رساندن، قدرشناس بودن، تقويت كردن،همكارى داشتن و در راه دوست، فداكارى و خدمت كردن.


از سوى ديگر، اگر در سخنان ائمه از دوستى با بعضى نهى شده،آنها نيز به عنوان صاحبان «رفتار ناپسند» محسوب مى شوند كه در قلمروآيين دوستى نمى گنجد، از قبيل: عيبجويى، نابخردى، كينه توزى،پرتوقعى، كم ظرفيتى، بددهانى و بدزبانى، بى تقوايى، لجاجت وستيزه جويى، شوخيهاى بيجا و آزاردهند، خودپسندى و بدرفتارى واز اين دست خصلتها و رفتارها. اينها، هم موجب كاهش دوستان وسستى دوستيها مى گردد، و هم شيوه هاى ناپسند در معاشرت با دوستان است كه بايد از آنها پرهيز كرد.


دوستى حد ومرزى دارد كه بايد آن حريم حفظ و آن حق، ادا شود.امام صادق(ع) در سخن بلندى اين حدود و حقوق را بيان فرموده،مى افزايد: مراعات اين حدود، در هر كس بود (همه اش يا مقدارى) اودوست است، و گرنه نسبت دوستى و صداقت به او نده. اين پنج نكته عبارت است از:
اول: آنكه نهان و آشكار دوست، براى تو يكسان باشد.


دوم: آنكه زينت تو را زينت و آراستگى خودش ببيند و عيب ونقصان تو را عيب خويش بشمارد.
سوم: اگر به رياست و ثروت و پست و مقامى رسيد، اين پست وپول، رفتار او را نسبت به تو عوض نكند.
چهارم: اگر قدرت و توانگرى دارد، از آنچه دارد نسبت به تو دريغ و مضايقه نكند.
پنجم: (كه جامع همه آنهاست) اينكه تو را در گرفتاريها، رها نكند وتنها نگذارد. (5) .
آرى ... اينهاست آيين دوستى و برادرى دينى.


جلوه دوستى كامل و راستين، در مودت قلبى، حفظ حرمتها،مراعات حقوق، يارى در هنگام نياز و مساعدت در وقت گرفتارى است و بدون اينها ادعاى دوستى پذيرفته نيست. امام على(ع) مى فرمايد: مردم، جز با امتحان و آزمايش شناخته نمى شوند. پس همسر و فرزندانت را در حال غيبت و نبودنت امتحان كن، و دوستت را در مصيبت و گرفتارى، و خويشاوندان خود را هنگام نيازمندى و تهيدستى ... «و صديقك فى مصيبتك.» (6) .
دوست بى عيب؟!


واقعگرايى در همه مسايل، پسنديده است، از جمله در دوستيابى و دوست گزينى. بعضيها چنان آرمانى فكر مى كنند كه از واقعيتهاى ملموس و عينى فاصله مى گيرند و در عالم خيال و ذهن، سير مى كنند. «دوست بى عيب » ازاين گونه آرمانهاى دست نيافتنى است.
البته بايد كوشيد تا حد امكان و توان، در دوستيها سراغ افرادى رفت كه نقطه ضعف كمترى داشته باشند و اگر بى عيب باشند، چه بهتر. ولى ... آيا انسان بى عيب (غير از معصومين) مى توان يافت؟ هركس در موردى ممكن است نقصان و نقطه ضعفى داشته باشد. همان طور كه طالبان همسر ايده آل و صد در صد بى عيب و نقص، مجرد وبى همسر مى مانند، آنان هم كه در پى دوست صد در صد بى ضعف باشند، تنها مى مانند. اين حقيقت، به عنوان توجه به يك واقعيت عينى در كلام مولا على(ع) اين گونه آمده است:


«من لم يواخ الا من لا عيب فيه قل صديقه »; (7) .
كسى كه بخواهد جز با افراد بى عيب دوستى و برادرى نكند،دوستانش كم خواهند شد.
نكات ديگر ....
در باب دوستى، گوهرهاى فراوانى در گنجينه هاى حديثى ما نهفته است كه در اين مختصر، مجال بسط سخن نيست. براى اينكه از آن محتواهاى سودمند و كاربردى بى بهره نباشيم، در اينجا فهرستى ازنكات ديگر كه در آيين دوستى بايد به كار بست، مى آوريم كه برگرفته از احاديث اين موضوع است:
از هر چيز، تازه اش را انتخاب كن و از دوست، قديمى اش را.
از نشانه هاى بزرگوارى انسان، حفظ دوستان قديمى است.


بهترين دوستان، آنانند كه در نصيحت و خيرخواهى،سازشكارى و مصانعه نمى كنند، عيبهايتان را به شما مى گويند، دركارهاى اخروى كمك كار شمايند، شما را از گناهان باز مى دارند، و ازلغزشهاى شما چشم مى پوشند. دوست خود را خيلى عتاب و سرزنش نكنيد كه «كينه » مى آورد. بدترين دوستان، آنانند كه دوستى آنان، شما را به تكلف و رنج وزحمت بيندازد. دوست واقعى كسى است كه عيب دوست خود را در نهان به خودش بگويد، نه در آشكارا و نزد ديگران.
هرگاه با كسى دوست شديد، از نامش، نام پدرش، نام قبيله وشهر و ديارش بپرسيد، كه اين گونه كسب شناختها نشانه صدق دردوستى است. هرگاه به دوستى علاقه و محبت داشتيد، آن را ابراز كنيد و به اوبگوييد، كه موجب افزايش محبت و علاقه مندى مى شود. آنچه از دوست مى رسد تحمل كنيد، تحمل و بردبارى، عيبها رامى پوشاند. برادران و دوستانتان را نسبت به هر خطا مؤاخذه و محاسبه نكنيد، كه دوستانتان كاهش مى يابند.


خداوند، تداوم دوستيها را دوست مى دارد. پس بر دوستيهاى خود، استمرار بخشيد. با كسانى كه صرفا از روى طمع يا ترس يا تمايلات يا براى خوردن و نوشيدن با شما دوست مى شوند، دوستى نكنيد. در پى يافتن دوستان باتقوا باشيد! محبت و دوستى خود را بيجا و بى مورد صرف نكنيد، كه اين گونه دوستيها در معرض گسستن است.


پايان اين بخش را حديث جالبى از اميرالمؤمنين(ع) قرار مى دهيم كه ما را به مراعات حقوق دوستان و برادران دينى فرا مى خواند و از زيرپا گذاشتن حقوق آنان به بهانه دوستى و خودمانى بودن، نهى مى كند.على(ع) مى فرمايد: «حق برادر دينى خود را با اتكاء به رابطه اى كه ميان تو و اواست، ضايع مكن، چرا كه هرگز، كسى كه حقش را ضايع و تباه كرده اى، برادر تو نيست:


«لا تضيعن حق اخيك اتكالا على ما بينك و بينه، فانه ليس لك باخ من اضعت حقه.» (8) . قدر دوستيها و پيوندهاى عاطفى و دوستانه را بدانيم، از دوستان صادق و وفادار و پاك و پرهيزكار، دست برنداريم، چراغ محبت را در دلهاى خويش، روشن و شعله ور نگاه داريم، از زخم زبان و كلمات تحقيرآميز و برخورد دشمنى برانگيز بادوستان برحذر باشيم، «آيين دوستى » را بشناسيم و به كار بنديم.

ابراز دوستى
رابطه هايى كه بر پايه دوست داشتن و محبت است، استوارتر وديرپاتر است. اهرم نيرومند عشق و محبت نيز، در بسيارى از زمينه هاى اجتماعى و ارتباطات انسانى، كارسازتر از عوامل ديگر است. از اين رو،ريشه يابى عوامل تقويت كننده دوستى، ريشه كنى عوامل سست كننده علاقه ها و استفاده از عوامل محبت آفرين، در بهبود مسايل معاشرت مهم است.
اگر عقل و انديشه، در زندگى نقش «چراغ راهنما» دارد كه روشنى مى بخشد و راه را نشان مى دهد، عشق و محبت قلبى نيز نقش «موتورمحرك » را دارد كه پيش برنده است و حركت آفرين و زبان دل، قوى تر اززبان عقل است و گاهى هم كه محبت و عشق، فرمان مى دهد، عقل ازپاى مى ماند و مطيع مى گردد.
آثار مثبت و منفى محبت


در روابط انسانى، عشق و علاقه، هم آثار نيك و جهات مثبت داردو هم اگر بى حساب و بى معيار و خارج از كنترل باشد، پيامدهاى سوءخواهد داشت. به همان اندازه كه دوست داشتن و عشق ورزيدن، در انسان دوستدار، كشش و اميد و دلگرمى ايجاد مى كند، او را به همرنگى وهمسانى با محبوب و اطاعت از معشوق مى كشاند و عاشق را به فداكارى، گذشت و ايثار در راه محبوب مى كشاند، گاهى هم حقايق رابر انسان پوشيده مى سازد و عيبها را كتمان مى كند و نقاط ضعف را به نقاط قوت تبديل مى نمايد و زشت را زيبا جلوه مى دهد و اين، ازعوارض سوء «افراط در محبت » است.


به تعبير حضرت رسول(ص): «حب الشئ يعمى و يصم »; (1) علاقه به چيزى انسان را كور و كر مى كند. و به فرموده حضرت امير(ع): «من عشق شيئا اعشى بصره و اعمى قلبه ...»; (2) كسى كه به چيزى عاشق و شيفته شود، اين محبت، چشم صورت و چشم دل او را نابينا مى سازد، پس او با چشمى ناسالم مى نگرد و با گوشى ناشنوا مى شنود و خواسته ها و تمنيات، عقل او را ازهم مى گسلد و دنيا، دلش را مى ميراند ...


محبت، گاهى در داورى انسان نسبت به ديگران هم اثر مى گذارد ومحبت را به داورى ناحق مى كشاند. علاقه، در نپذيرفتن نقد و انتقاد هم مؤثر است. اگر شما دوستدار كسى باشيد، اغلب حاضر نيستيد در باره او انتقاد و عيبجويى بشنويد.


محبت، بعضى محبوبها را مغرور مى سازد. برخى ظرفيت آن راندارند كه طرف محبت قرار بگيرند و گرفتار عجب مى شوند. بعضى كودكان اگر محبت زيادى ببينند، لوس و پرتوقع و دشوار و خودپسندمى گردند. به هر حال، اينها عوارض نيك و بد محبت است كه نبايد ازنظر دور بماند.
ابراز علاقه


آنچه بيشتر به جنبه معاشرتى مربوط مى شود، آشكار كردن محبت و علاقه به ديگران است. اگر كسى را دوست داريد، چه از دوستان وبرادران ايمانى، يا نسبت به فرزندان و همسر و ... اين محبت را بر زبان آوريد و آن را ابراز كنيد، تا محبتها افزوده شود و دوستيها تداوم واستمرار يابد.
انسان علاقه دارد كه مورد علاقه و محبت ديگران باشد. اگر آن دوستداران، محبت خود را آشكار كنند، محبوب هم به محبان علاقه مند مى شود و اين محبت دو جانبه، زندگيها را از صفا و صميميت بيشترى برخوردار مى سازد. ما اگر بدانيم كه خدا دوستمان دارد، ما هم خدا را بيشتر دوست خواهيم داشت. اگر بدانيم و بفهميم كه رسول خدا(ص) و اهل بيت(ع) به ما شيعيان عنايت و محبت دارند و اين علاقه را بارها نشان داده و اظهار كرده اند، محبت عترت در دل ما بيشترخواهد شد.


اينكه خداوند بارها در قرآن كريم، محبت خويش را ابراز كرده ودر آياتى كه «ان الله يحب الذين ...» دارد، مى فرمايد كه دوستدار پاكان،توبه كنندگان، پاكى جويان، نيكوكاران، متقين، متوكلين، صابران، اهل قسط و عدل است. و در جايى از كسانى ياد مى كند كه هم خدا آنان رادوست دارد و هم آنان به خدا علاقه دارند (يحبهم و يحبونه) (3) توجه به اين نكته، «حب خدا» را در دلها شعله ور مى سازد. وقتى ائمه معصومين(ع) محبتهاى خويش را نسبت به هوادارانشان ابراز مى كنند،متقابلا اين اظهار عشق، عشق مى آفريند.


از حضرت على(ع) مى پرسند: يا على! چگونه ايد؟ مى فرمايد:دوستدار دوستانمان و دشمن دشمنانمان هستم: «اصبحت محبا لمحبنا ومبغضا لمن يبغضنا». (4) آيا اگر بدانيم كه مولاى متقيان به دوستانش علاقه دارد، نخواهيم كوشيد كه گوهر عشق او را در سينه داشته باشيم؟!
آنچه روابط دوستانه را نيرومندتر مى سازد، ابراز علاقه است.ممكن است شما به كسى علاقه و ارادت داشته باشيد، ولى به دليل تنبلى و بى حالى، يا خجالت و شرم يا به هر علت ديگر هرگز بر زبان نياوريدو به او نگوييد كه دوستش داريد، او از كجا پى به علاقه مندى شما ببرد وبه شما علاقه پيدا كند؟ كليد جلب محبت او، ابراز علاقه خودتان است.اين نكته در دستورالعملهاى اخلاقى آمده و حتى بابى براى آن گشوده شده است. (5) .


امام صادق(ع) فرمود: «اذا احببت رجلا فاخبره »; (6) اگر به كسى علاقه و محبت داشتى، او را آگاه كن. در روايت است كه مردى از مسجد گذر كرد، در حالى كه امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نيز در مسجد نشسته بودند. يكى از اصحاب امام باقر(ع) گفت: به خدا قسم من اين شخص را دوست مى دارم.امام فرمود: پس به او خبر بده، چرا كه اين خبردادن، هم مودت ودوستى را پايدارتر مى كند، هم در ايجاد الفت، خوب است «الا فاعلمه فانه ابقى للمودة و خير فى الالفة ». (7) .
از پيامبر خدا(ص) نيز روايت است كه فرمود:


«اذا احب احدكم صاحبه او اخاه فليعلمه »; (8) .
هر يك از شما دوست يا برادر دينى اش را دوست بدارد، پس به اواعلام كند.
در حديث ديگرى همين مضمون آمده، با اين اضافه كه «فانه اصلح لذات البين »; (9) اين اعلام دوستى، براى اصلاح و آشتى ميان افراد،شايسته تر و مفيدتر است.


نقش ابراز علاقه در خانواده
نكته اى كه ياد شد، غير از محيط اجتماعى و روابط انسانى مسلمانان با يكديگر، در محيط خانه و ميان افراد خانواده هم مطرح است. صفاى زندگى به حاكميت عشق و علاقه بر محيط زندگى ومعاشرت است و اگر دوستى و علاقه نباشد، زندگى جهنمى است سوزان و محيطى است سرد و بى روح.
گاهى گفتن كلمه «دوستت دارم »، شعله محبت را فروزان مى كند و به زندگيها روح و نشاط مى بخشد. ابراز عشق و علاقه در محيط خانواده،ميان دو همسر، يا ميان پدر و مادر نسبت به فرزندانشان خانه را به بهشت تبديل مى كند. چه دوزخهاى سوزانى كه معلول كمبود محبت وعاطفه فرزندان از جانب والدين است و حسرت شنيدن «عزيزم، دلبندم،تو را دوست دارم و ...» سالها بر دل كودكان مى ماند و گرفتار عقده كمبودمحبت مى شوند.


پيامبر اكرم(ص) فرمود:
«قول الرجل للمراة انى احبك لا يذهب من قلبها ابدا»; (10) اينكه مرد، به همسر خود بگويد: «تو را دوست دارم »، هرگز از دل همسر بيرون نمى رود!
شگفتا كه يك جمله كوتاه و ساده، ولى يك دنيا تاثير وعشق آفرينى! و چقدر بخيلند آنان كه از گفتن چنين واژه هاى محبت آورى نسبت به همسر و فرزندان و دوستان و بستگان خويش،مضايقه دارند و از عواقب و پيامدهاى نيكو و آثار سازنده آن غافلند. ابراز دوستى و محبت، تنها به گفتن و لفظ نيست. گاهى احترام كردن، بوسيدن، نوازش كردن، هديه و سوغات خريدن و اين گونه حركات، نشانه عشق و دوستى است.


رسول خدا(ص) فرمود: «احبوا الصبيان و ارحموهم »; (11) كودكان رادوست بداريد و به آنان ترحم و شفقت نماييد. لطف و مهربانى به خردسالان، گواه عشق و محبت نسبت به آنهاست. و ترحم، خود نشانه محبت داشتن به فرزندان است. در روايات بسيارى به بوسيدن فرزندتوصيه شده و براى هر بوسيدن اولاد، درجه اى در بهشت منظور گشته است «من قبل ولده كتب الله له حسنة ... .» (12) .


در روايت است: روزى حضرت رسول(ص)، دو فرزندش امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) را بوسيد. اقرع بن حابس كنارحضرت بود. گفت: من ده فرزند دارم، تاكنون هيچ كدام را نبوسيده ام!پيامبر خدا فرمود: من با تو چه كنم، كه خدا رحمت و عطوفت را از دلت كنده است. (13) در روايات متعددى هم به رعايت عدالت در بوسيدن وپرهيز از تبعيض در بوسيدن و ابراز محبت به فرزندان تاكيد شده است.


راستى، فرزندى كه از پدر و مادر محبت نديده و سخن گرم وعشق آفرين نشنيده است، آيا به اين نتيجه نمى رسد كه دوستش ندارندو در خانه جايى ندارد و كسى او را به حساب نمى آورد؟ و آيا اين «عقده »، بعدها براى او چه پسر باشد و چه دختر، مشكل به بارنمى آورد؟ كودكانى كه از خانه فرار مى كنند، پسران و دخترانى كه جذب برخوردهاى عاطفى دشمنان دوست نما مى شوند و به فسادمى گرايند، آيا جز معلول فقدان محبت و عاطفه در درون خانواده است؟ اگر فرزندان در محيط خانه از نظر عاطفى و محبت اشباع شوند،هرگز به دام شيادان كه با تور محبت به شكار جوانان و نوجوانان مى پردازند، نمى افتند.


بررسى پرونده برخى از بزهكاران و مجرمين يا فراريان از خانه يااقدام كنندگان به خودكشى، نشان دهنده كمبود محبت آنان در خانه و ازسوى والدين است. در نامه دخترى كه پس از آلوده شدن و گرفتارى دردام شيادان و گرگهاى عفاف، اقدام به خودكشى كرده، چنين آمده است(در باره مادرش):


«او مادر من بود. براى تربيت من كه تنها فرزندش بودم رنج بسيار كشيد، ولى هرگز نخواست دوست من باشد ... روزى رسيد كه اين كمبود را شيطان ديگرى جبران كرد. من كه تشنه محبت بودم، دست پرمهر او را به گرمى فشردم و به رويش آغوش گشودم. يقين دارم كه دختران محبت ديده، هرگز دچار اين لغزش نمى شوند. كسى كه در خانه اش چشمه آب حيات دارد، به دنبال سراب نمى رود ... .» (14) .


نتيجه آنكه; حيات اجتماعى، شادابى و صفاى خود را مديون محبت و دوستى است. وقتى به كسى علاقه و محبت داريم، چه پدر ومادرمان باشد، چه برادر و خواهرمان، چه فرزندانمان، چه استادمان،چه شاگردمان، چه هر انسان ديگرى كه به دليل داشتن فضيلتى وبرخوردارى از عملكردى شايسته و تحسين برانگيز، محبوب ما شده ودر خانه دلمان جاى گرفته است، اين دوست داشتن و ارادت و عشق رابر زبان آوريم و در دل نگه نداريم.
ابراز دوستى و اظهار علاقه، خود ما را هم مورد علاقه و محبت ديگران قرار مى دهد. معاشرت گرم و محبت آميز با ديگران، هنرى است شايسته كه بايد كوشيد اين ادب اجتماعى را فرا گرفت و به كاربست.

سلام و مصافحه
پيوندهاى اجتماعى، نيازمند «تحكيم » است. استوارسازى اين رشته ها با كلى گويى به دست نمى آيد. بايدنمونه هاى عملى و مصداقهاى خاص و روشن ارائه شود، تا مرزهاى دوستى و پيوندهاى عاطفى استوارتر گردد و پايدار بماند. «سلام » ودست دادن يكى از اين امور است.
سلام، چراغ سبز آشنايى است.


وقتى دو نفر به هم مى رسند، نگاهها كه به هم مى افتد، چهره ها كه رو در رو قرار مى گيرد، نخستين علامت صداقت و مودت و برادرى،«سلام دادن » است و در پى آن، دست دادن و «مصافحه ». دو نفر را تصور كنيد كه به يكديگر مى رسند، آشنا و دوست هم هستند. در اين برخورد، بهتر است نخستين كلامشان چه باشد؟ آيامناسب تر از «سلام » چيزى سراغ داريد؟
مفهوم سلام


سلام، اطمينان دادن به طرف مقابل است كه: هم سلامتى وتندرستى تو را خواستارم، هم از جانب من آسوده باش و مطمئن، كه گزندى به تو نخواهد رسيد. من خيرخواه تو هستم، نه بدخواه وكينه ورز و دشمن. نيز نوعى درود و تحيت اسلامى است كه دو مسلمان به هم مى گويند. اين معناى شعار اسلامى سلام است.
دست دادن و دست هم را صادقانه به گرمى فشردن، نشان ديگرى از محبت و صميميت و خيرخواهى است. دلها را به هم نزديكتر ومحبتها را بيشتر مى سازد. تماس دو دست، قلبها را نيز به هم نزديكترمى كند، اگر منافقانه و دروغ و فريب نباشد!
«دست در دست، چو پيوند دو قلب.
گرمتر مى گردد،


دل آزرده دوست،
نرمتر مى گردد ...»
بارى ... سلام، نام خداست و تحيت الهى. سفارش پيامبر است وامامان. تا آنجا كه فرموده اند: اگر كسى پيش از سلام، شروع به سخن كرد، جواب ندهيد:
«من بدء بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه.» (1) . در حديث ديگرى امام صادق(ع) از قول خداوند نقل مى كند كه:بخيل، كسى است كه از سلام دادن به ديگرى بخل ورزد: «البخيل من بخل بالسلام.» (2) .


راستى ... سلام دادن به ديگرى نه تنها چيزى از قدر و جايگاه انسان نمى كاهد و هيچ گونه ضرر و زيان مادى، پولى، آبرويى و ... ندارد، بلكه محبت آور و صفابخش است و خداپسند و سيره رسول خدا(ص) و روش و منش اولياء الهى است. به علاوه، نشانه اى ازتواضع و فروتنى و نداشتن كبر است. انسانهاى متواضع، نه تنها زيان نمى بينند، بلكه عزت و محبوبيت هم پيدا مى كنند. امام صادق(ع)فرمود:


«من التواضع ان تسلم على من لقيت »; (3) .
از نشانه هاى فروتنى اين است كه به هر كس برخوردى، سلام دهى.
پيامبر اكرم(ص) نيز فرمود:
«اذا تلاقيتم، فتلاقوا بالتسليم و التصافح »; (4) .
هرگاه يكديگر را ديدار كرديد، با «سلام » و «دست دادن » با هم ديداركنيد.
ادب و آداب سلام


سيره رفتارى پيامبر خدا آن بود كه به هر كه مى رسيد - حتى كودكان- ابتدا به او سلام مى كرد، بخصوص در مورد سلام كردن به كودكان مى فرمود: پنج صفت است كه تا زنده ام، آنها را رها نخواهم كرد، يكى هم سلام دادن به كودكان است، تا پس از من «سنت » گردد. (5) .
اين خصلت خجسته، از اخلاق حسنه و روحيه پاك و تواضع اوسرچشمه مى گرفت. اينها درست; ولى ادب اقتضا مى كند كه كوچكترها به بزرگترها سلام كنند. در حديث آمده است كه پيامبراكرم(ص) فرمود:


كوچك به بزرگ سلام كند،
يك نفر به دو نفر،
و جمعيت كم به جمعيت فراوان،
و سواره بر پياده،
و رهگذر، بر كسى كه ايستاده است.
و ايستاده بر كسى كه نشسته است. (6) .
و البته كه اگر جز اين باشد، نشان تواضع نخواهد بود!


سلام را بايد آشكارا، بلند و با صداى رسا ادا كرد. احاديث فراوانى با عنوان «الجهر بالسلام » و «افشاء سلام » آمده كه سفارش اكيد دارد كه سلامها، رسا و بلند باشد، نه زير لب و آهسته و نامفهوم و ناقص. جواب سلام نيز بايد همين گونه باشد، يعنى بلند و واضح، تا طرف بشنود.


اگر در برخورد با ديگران يا ورود به جلسه و جمعى، يا رسيدن به خانه و محل كار، سلام بگوييد، ولى آهسته، شايد سلامتان را نشنوند. بااينكه شما سلام داده ايد، ولى به دليل سر و صدا يا جمع نبودن حواس ياهر عامل ديگر، سلامتان را نشنوند، شما را بى ادب و بى اعتنا خواهندشمرد و متكبر خواهند پنداشت.
يا اگر سلام ديگرى را جواب دهيد; اما آهسته و زير لب، به گونه اى كه نفهمد و نشنود، شايد پيش خود فكر كند مساله اى، خصومتى و ...پيش آمده، يا شما سرسنگين و متكبر شده ايد كه حتى جواب سلامش را هم نمى دهيد يا با دشوارى و بى علاقگى جواب مى دهيد. راه جلوگيرى از اين سوءتفاهمها و بدگمانيها، رعايت همان دستور دينى در معاشرتها است، يعنى آشكارا سلام كردن.


امام صادق(ع) مى فرمايد:
«هرگاه يكى از شما سلام مى دهد، سلامش را آشكارا بگويد. نگويد كه «سلام دادم، ولى جوابم ندادند»، شايد سلام داده ولى آنان نشنيده باشند! و هرگاه يكى ازشما جواب سلام مى دهد، جواب را آشكارا و بلند بگويد، تا آن مسلمان ديگرنگويد كه «سلام كردم ولى جوابم را ندادند!» (7) . اگر سلام مستحب است، جوابش واجب است. البته بيشترين ثواب نيز از آن كسى است كه شروع به سلام كند.


آن كه سلام مى دهد، پاسخش را بايد گرمتر و بيشتر داد، چرا كه سلام نوعى تحيت و هديه از سوى يك مؤمن است و هديه را بايدپاسخى بهتر ارائه داد، تا نشان قدرشناسى باشد. و اين تعليم قرآن كريم است كه تحيت ديگران را به گونه اى بهتر پاسخ دهيد: «... فحيوا باحسن منها» (8) ، يا مثل همان را بازگردانيد.
دست دادن


گفتيم كه «مصافحه » هم، «دوستى آور»، «كدورت زدا» و «محبت آفرين »است. ما علاقه خود و صميميت را با دست دادن ابراز مى كنيم.برعكس، اگر با كسى كدورت و دشمنى داشته باشيم، از دست دادن با اوپرهيز مى كنيم. به همين خاطر، اين دستور مقدس و پربركت اسلامى،در تحكيم رابطه هاى دوستى و اخوت، ثمربخش است. امام باقر(ع) فرمود: هر دو نفر مؤمنى كه با هم دست بدهند، دست خدا ميان دست آنان است و دست محبت الهى بيشتر با كسى است كه طرف مقابل را بيشتر دوست بدارد. (9) .


و نيز امام صادق(ع) فرمود:
هنگامى كه دو برادر دينى به هم مى رسند و با هم دست مى دهند،خداوند با نظر رحمت به آنان مى نگردد و گناهانشان، آن سان كه برگ درختان مى ريزد، فرو مى ريزد، تا آنكه آن دو از هم جدا شوند. (10) .
شيوه مصافحه


دست دادن نيز، همچون سلام، ادب و آدابى دارد. يكى از آنهاپيوستگى و تكرار است. در يك سفر و همراهى و ديدار، حتى چند باردست دادن نيز مطلوب است. ابوعبيده نقل مى كند: همراه امام باقر(ع) بودم. اول من سوارمى شدم، سپس آن حضرت. چون بر مركب خويش استوار مى شديم،سلام مى داد و احوالپرسى مى كرد، چنان كه گويى قبلا يكديگر رانديده ايم. آنگاه مصافحه مى كرد. هرگاه هم از مركب فرود مى آمديم وروى زمين قرار مى گرفتيم، باز هم به همان صورت، سلام مى كرد ودست مى داد و احوالپرسى مى كرد و مى فرمود: «با دست دادن دو مؤمن،گناهانشان همچون برگ درختان فرو مى ريزد و نظر لطف الهى با آنان است، تا از هم جدا شوند.» (11) .


از آداب ديگر مصافحه، فشردن دست، از روى محبت و علاقه است، اما نه در حدى كه سبب رنجش و درد گردد. (12) . جابر بن عبدالله مى گويد: در ديدار با رسول خدا(ص) بر آن حضرت سلام كردم. آن حضرت دست مرا فشار داد و فرمود: دست فشردن، همچون بوسيدن برادر دينى است. (13) . همچنين هنگام مصافحه، طول دادن و دست را زود عقب نكشيدن از آداب ديگر اين سنت اسلامى است. در مصافحه، پاداش كسى بيشتراست كه دستش را بيشتر نگه دارد. (14) . پيامبر اسلام(ص) نيز اين سنت نيكو را داشت كه چون با كسى دست مى داد، آن قدر دست خود را نگه مى داشت، تا طرف مقابل دست خود را سست كند و عقب بكشد. (15) . بارى ... محبت قلبى را بايد آشكار ساخت.


علاقه، گنجى نهفته در درون است كه بايد آن را استخراج و آشكاركرد، تا از بركاتش بهره برد. روشنترين خير و بركتش، تقويت دوستيهاو تحكيم آشناييها و رابطه ها است. به دستور اسلام، هرگاه مؤمنى راملاقات مى كنيد، مصافحه كنيد، خوشرويى و چهره گشاده و بشاش وخندان به هم نشان دهيد. (16) .
از آثار ديگر مصافحه، «كينه زدايى » است. پيامبر خدا(ص) فرمود:


«تصافحوا، فان التصافح يذهب السخيمة » (17) و «تصافحوا فانه يذهب بالغل ». (18) مصافحه كنيد و دست دهيد، چرا كه آن، كينه و كدورت را مى زدايد.
دست دادن با زنان.
بر اساس «مكتبى » بودن مرز دوستيها و رابطه ها و معاشرتها، دست دادن با نامحرم، حرام است و صرف دوستى و رفاقت و آشنايى وهمكار بودن يا ملاحظات سياسى و ديپلماسى در سفرهاى خارجى وديدارهاى رسمى، دليل نمى شود كه كسى با نامحرم و اجنبى، مصافحه كند. روشنفكر مآبى در اين مساله جايى ندارد. رسول خدا فرمود: بازنان دست نمى دهم (19) (البته زنان نامحرم). و در حديث نبوى ديگرى آمده است:


«اگر زنى بخواهد با مرد نامحرم دست بدهد (كه نبايد دست دهد) و ناچارباشد، يا بخواهد با او «بيعت » كند، از پشت لباس (و با وجود حايل و پوشش دست،دستكش) مانعى ندارد.» (20) . البته معيار عمل، فتواى مجتهدى است كه از او تقليد مى كنيد و هرمسلمان متعهد، بايد براى عمل خود ملاك و حجت شرعى داشته باشد.

ادب
از قيمتى ترين سرمايه ها و ميراثهاى حيات آدمى «ادب » است،حتى بالاتر از ثروت و سرمايه است (ادب مرد، به ز دولت اوست). در برخوردها چيزى به زيبايى و جذابيت ادب نمى رسد. بايد آن را آموخت، به كار بست تا روابطى سالم و احترام آميز و پايدار ميان افراد، حاكم شود. اما همين واژه متداول و مشهور، گاهى تعريفى ناشناخته و حد و مرزى مبهم دارد. از اين رو مناسب است كه بر مفهوم وجايگاه و شرايط آن، تاملى مجدد داشته باشيم و بدانيم كه براستى «ادب چيست؟».


ادب چيست؟
اين صفت كه سرمايه ارزشمند رفتارى انسان و رسالت پدر و مادرو مربى است بر چه پايه هايى استوار است؟ آيا يك خصلت درونى است؟ آيا رفتارى اجتماعى است يا حالتى روحى؟ رمز اينكه انسان ازافراد مؤدب، خوشش مى آيد چيست؟


وقتى سخن از «ادب » به ميان مى آيد، نوعى رفتار خاص و سنجيده با افراد پيرامون (از كوچك و بزرگ و آشنا و بيگانه) در نظر مى آيد. اين رفتار كه از تربيت شايسته نشات مى گيرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سؤال، جواب و ... مربوط مى شود. ادب، هنرى آموختنى است. مى توان گفت: «ادب، تربيت شايسته است »، خواه مربى، پدر و مادر باشد، يا استاد و مربى.


امام صادق(ع) فرمود: پدرم مرا به سه نكته ادب كرد ... فرمود: هركس با رفيق بد همنشينى كند، سالم نمى ماند و هر كس كه مراقب و مقيدبه گفتارش نباشد پشيمان مى گردد و هر كس به جاهاى بد، رفت و آمدكند، متهم مى شود: «ادبنى ابى بثلاث ... قال لى: يا بنى! من يصحب صاحب السوء لا يسلم و من لا يقيد الفاظه يندم و من يدخل مداخل السوء يتهم.» (1) .


آنچه در اين حديث مطرح است، ضابطه داشتن «دوستى » و «گفتار»و «معاشرت » است. دوست دارى با تو چگونه رفتار كنند؟ مگر نه اينكه مى خواهى تو را با احترام ياد كنند؟ خوبيهايت را بگويند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نه اينكه از توهين و تحقير و استهزاى ديگران نسبت به خودت ناراحت و رنجيده مى شوى؟ مگر نه اينكه دوست دارى در جمع مردم، مورد تكريم و تشويق و توجه قرار گيرى؟


يكى از نكات مهم مربوط به معاشرت، آن است كه آنچه را در باره خود نمى پسندى، در باره ديگران هم روا ندانى و آنچه نسبت به خويش دوست مى دارى، براى ديگران هم بخواهى و آنچه را در كارديگران زشت مى شمارى، براى خود نيز زشت بدانى. اگر از كارهاى ناپسند ديگران انتقاد مى كنى، همان كارها و صفات در تو نباشد. اين نوعى «خود ادب كردن » است و كسى به اين موهبت دست مى يابد كه ازفرزانگى و هوشيارى و عقلانيتى تيز و بصير برخوردار باشد. به فرموده حضرت امير(ع):


«كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك »; (2) . در ادب كردن تو نسبت به خويشتن، همين تو را بس كه آنچه را ازديگرى ناپسند مى بينى از آن پرهيز كنى. هر كس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است. بى ادبى، نوعى ورود به منطقه ممنوعه و پايمال كردن حد و حريم در برخوردهاست. اين سخن بلند علوى را هم در اين زمينه بخوانيم كه فرمود:


«افضل الادب ان يقف الانسان على حده و لا يتعدى قدره »; (3) . برترين ادب، آن است كه انسان بر سر حد و مرز و اندازه خويش بايستد و از قدر خود فراتر نرود. ادب، به خودى خود يك ارزش اخلاقى و اجتماعى است وارزش آفرين، هم براى فرزندان، هم براى اولياء كه تربيت كننده آنانند.ادب در هر كه و هر كجا باشد، هاله اى از محبت و مجذوبيت را بر گردخود پديد مى آورد و انسان باادب را عزيز و دوست داشتنى مى كند.ادب، خودش يك سرمايه است و هر سرمايه اى بدون آن بى بهاست. مدالى است بر سينه صاحبش كه چشمها و دلها را خيره و فريفته مى سازد.


آراستگى هر چيزى به چيزى است.
آن گونه كه علم، با حلم آراسته مى گردد،
و شجاعت، با گذشت و عفو زينت مى يابد،
و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پيدا مى كند،


حسب و نسب هم با ادب، ارج مى يابد. شرافت نسب و اعتبارخانوادگى و آبرو و وجهه اجتماع، بدون داشتن ادب، آرايشى سطحى بر چهره اى زشت است. اين سخن حضرت على(ع) است كه:
«لا شرف مع سوء الادب »; (4) .
با بى ادبى، هيچ شرافتى نيست.
كسى كه بى اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت مى يابد. ادب، حتى نسب و تبار نامناسب را هم مى پوشاند. كلام اميرالمؤمنين(ع) چنين است:
«حسن الادب يستر قبيح النسب.» (5) .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید