بخشی از مقاله


ازدواج


مقدمه
اكثريت قريب به اتفاق مردم، حداقل يك بار در طول زندگيشان ازدواج مي‌كنند، انتخاب يا عدم انتخاب يك فرد به عنوان همسر يكي از مهمترين تصميم‌هايي است كه هر شخص در طول زندگيش مي‌گيرد. زيرا فردي كه به عنوان همسر انتخاب مي‌شود تأثير زيادي بر سبك زندگي، نوع تجربيات و احساس خوشبختي شخص در طول زندگي دارد ولي متأسفانه اين مهمترين تصميم زندگي در بسياري از موارد، سريع، آسان و گاهي تقريباً اتفاقي گرفته مي‌شود. (رضا زاده، 1381)، ازدواج آگاهانه و با برنامه، برج مراقبت زندگي است و ضرورت آن، به ويژه در اين دوران كه زندگي بشر از پيچيدگي‌ خاصي برخوردار است، پوشيده نيست

(همت‌يار، 1387) شكل‌گيري اين نظام جديد و به عبارت ديگر هسازي با ازدواج يكي از مشكل‌ترين وظايفي است كه زوجين بايد به تدريج به آن نائل شوند. در خلال اولين يا دومين سال ازدواج، زوجها بايد به طور طبيعي بتوانند با يكديگر در مسائل مختلف همسازي عمده‌اي پيدا كنند در صورت ايجاد اين همسازي تنش‌هاي هيجاني كه غالباً به وجود مي‌آيند دوره‌هاي طوفاني گذرايي بيش نخواهد بود (اسكوبل و ديگران، 1990).

 


متأسفانه به همساني متقابل در ازدواج در بسياري از مواقع كار آساني نيست، گواه اين مدعا آمار بالاي طلاق در بسياري از كشورها (مثلاً گاتمن ، 1998) و نيز افزايش طلاق در كشور ما در سالهاي اخير است . (حدود صد هزار طلاق در سال 1386).


از جمله عوامل اصلي در بروز اين مشكل عوامل شخصي است، كه در اين گستره عوامل بسيار متفاوتي قرار مي‌گيرد كه بعضي از آنها عبارتند از اختلالات و مشكلات خفيف و شديد رواني (كاهن و همكاران، 1985؛ به نقل از برگ ـ گروس، 1997)، ويژگيهاي شخصيتي منفي (اسكوبل و همكاران، 1990)، عادتهاي نامطلوب رفتاري، سبك دلبستگي ناايمن (هازن و شيور ، 1987؛ كوبك و هازن، 1991؛ به نقل از كولين 1996) ادراكهاي غلط و انتظارهاي غيرواقع‌بينانه، عدم مهارت مقابله با تنيدگي‌ها، ارزش‌ها و اهداف شخصي متفاوت و ... .


يكي از عوامل مهم كه در سالهاي اخير به آن توجه شده است و بر روي رضايت زناشويي تأثير دارد تجارب اوليه فرد با والدين و يا نوع رابطه عاطفي فرد با والدين خود در دوران كودكي است كه مي‌تواند وي را در بزرگسالي تحت تأثير قرار دهد (سيمپسون و رولز، 1998)


طرفداران نظريه دلبستگي توجه زيادي به اين مورد داشته‌اند. اين نظريه معتقد است نوع رابطه مادر ـ كودك در سالهاي اوليه زندگي و ميزان قابليت دسترسي به مادر، ميزان حمايت مادر هنگام احساس خطر، سبك دلبستگي فرد را معين مي‌كند (فني و نولر ، 1996؛ هازن و شيور، 1987). فرويد بر اين باور بود كه دلبستگي نوزاد به مادر به خاطر تغذيه و رفع نياز فيزيولوژيكي است (سانتراك 2 ـ 2)، هارلو و زيمرمن تماس بدني را عامل مهم در ايجاد دلبستگي مي‌دانند

(نقل از لسترام، 2002). سپس بالبي (1969، 1973، 1980) مفهوم دلبستگي را از ديدگاه تحولي مورد ارزيابي قرار داد. فوگل اظهار مي‌دارد كه دلبستگي پيوند هيجاني پايدار بين دو فرد است. اينثورث سه گروه دلبستگي را در بين كودكان مشخص كرد: اجتنابي ، ايمن و دوسوگرا (اسروف و واترز، 1977). در بزرگسال نيز سه سبك دلبستگي ايمن، اجتنابي و دوسوگرا مشخص شده است. طرفداران اين نظريه معتقدند به احتمال زياد سبك دلبستگي كودك بر اساس الگوهاي

عملي دروني از خود و چهره دلبستگي تا بزرگسالي ادامه مي‌يابد و در روابط بزرگسالي فرد منعكس مي‌شود (فني، 1999؛ كوهن و هاميلتون، 1999؛ وينفلد ، اسروف و اگلوند ، 2000؛ پينز، 2005). افراد مختلفي كه سبك دلبستگي متفاوتي دارند تجارب مختلفي در روابط عاشقانه تجربه مي‌كنند (هازن و شيور، 1987). پژوهش‌ها حاكي از آن است كه افراد ايمن روابط سالم‌تري در بزرگسالي دارند (وكرلي، 1998) در روابط خود پايدار هستند (فني و نولر، 1990)، رضايت بالاتري دارند (فني، 1990)، در مقابل افراد ناايمن در روابط بزرگسالي خود سطح پائيني از رضايت، تعهد و اطمينان را نشان مي‌دهند (سيمپسون، 1990). مطالعاتي

هم تأثير دلبستگي زوج‌ها را در كيفيت روابط زناشويي نشان دادند كه همگي حاكي از آن است كه زوج‌هاي ايمن همواره رضايت زناشويي بيشتري نشان مي‌دهند (پيستول، 1989؛ ووينگ، 1998؛ وايت وي، 2001؛ وانگ و ويكبرگ، 2006؛ نستا و گيبل، 2005؛ تون و هايدن، 2007).


عامل مهم ديگري كه بر رضايت زناشويي میسر است سبكهاي مقابله‌اي يا روياروگري است (ملازاده، 1381). نظريه تكاملي بر عواملي كه امكان بقاي فرد و نوع را افزايش مي‌دهد تأكيد مي‌كند در رفتارگرايي شناختي امروزي، هم به مهارتهاي حل مسئله رفتاري و هم به ارزيابي شخص و معني يك واقعه از نظر فرد تأكيد مي‌شود (موس و شيفر، 1993؛ به نقل از آبياري، 1379). در الگوي تعاملي‌نگر، ويژگي‌هاي محيط و شخص هر دو بر فرايند روياروگري تأثير دارند (بلگر، 1990؛ لازاروس و فلكمن، 1984). الگوي تحويلي نگري تنيدگي متأثر از ديدگاه فيزيولوژيكي است و مغز را تنها تعيين كننده بروز تنيدگي محسوب مي‌كنند (اسميت و دوارتكين ، 1992).


از آنجا كه روابط طولاني مانند ازدواج، مستلزم تلاشهاي مالي، اجتماعي، شخصي است از اين رو مي‌توان آن را به عنوان منبع بالقوه و حاوي اطلاعات مناسبي درباره فرايندهاي روياروگري و نتايج آن دانست. نتايج يكي از مطالعات انجام شده در اين زمينه نشان داد كه پاسخ‌هاي مقابله‌اي در مقايسه با شواهد شغلي يا اقتصادي اثرات نيرومندتري در گستره زناشويي دارد (پيرلين و اسكولر، 1978) به علاوه بسياري از محققان اثرات احتمالي روابط زناشويي بر نتايج مقابله يا روياروگري را مشخص نمودند (فلكمن، لازاروس، گروئن و ديلانگيس، 1996؛ استن و نيل ، 1984). برخي از محققان اهميت ارتباط رضايت‌مندي زناشويي با راهبردها و سبكهاي مقابله‌اي به هنگام مواجهه با مشكلات را مورد تأييد قرار دادند (باومن ، 1990؛ كهان و برادبوري، 1994؛ هوسر و همكاران، 1990؛ پاكك و دوح ، 1995؛ شاكري و همكاران، 1385؛ ملازاده، 1381).


با توجه به موارد ذكر شده به نظر مي‌رسد در اين پژوهش بتوان گام‌هايي در جهت تصريح كمي ميزان سازگاري زناشويي مزدوجين شاهد، همسرانشان و متغيرهاي مرتبط با آن مانند سبكهاي مقابله‌اي و سبكهاي دلبستگي در سطح افزايش دانش در گستره موضوعات خانواده برداشت و زمينه را براي استفاده همسان از ابزارهاي مناسب در مشاوره قبل از ازدواج، برنامه‌ريزي‌هاي آموزش بهداشت رواني، افزودن توان مناسب و منطبق با نيازهاي آنان و انجام پژوهش‌هاي تجربي فراهم نمود، بديهي است كه افزايش بينش درباره اين تأثيرات بر سازگاري زناشويي براي مداخله‌ها و خدماتي كه در مشاوره قبل از ازدواج و درمانگري زناشويي و خانواده براي افراد و زوجها و فراهم مي شود، همواره مفيد و میسر خواهد بود.

فصل دوم

2 ـ 1 ـ سازگاري زناشويي
براي توصيف سازگاري از اصطلاحات متعدّدي مانند رضايتمندي، سازش، خشنودي، موفّقيّت و كيفيّت زناشويي استفاده شده است. كيفيّت، سازگاري و رضايت‌مندي زناشويي به جاي هم به كار بسته مي‌شوند؛ با اين وجود، اغلب محققان درباره تعريف آنها اتفاق نظر ندارند (وايت ، استامن و فارو ، 1994). بر اساس نظر لاكه و والاس (1959) سازگاري زناشويي، برون‌سازي هر يك از همسران (زن و شوهر) در موقعيّت زمان معيّن تعريف شده است. ساير محققان استدلال مي‌كنند كه كيفيّت زناشويي با ساير متغيرهاي مربوط نيز مانند ارتباط، مغشوش مي‌شود (كرين ، آلگود ، لارسن و گريفين ، 1990). اسپانير (1976) كيفيّت زناشويي را به عنوان موفقيت و كنش‌وري يك ازدواج دانسته است. كيفيت زناشويي بر اساس نظر جئونگ ، بلمن و اسكام (1992)، در قالب رضايت‌مندي در روابط زناشويي با همسر تعريف شده است.


در اينجا سنجش كنش‌وري زناشويي از طريق ابزارهاي سنجش سازگاري زناشويي مطرح است؛ سازگاري به مذاكره مداوم، ارتباط و فرايند سازش مربوط مي‌شود، در حاليكه رضايت‌مندي زناشويي بيشتر سطح ارزشيابي زودگذر در مقطعي از زمان است؛ ساگاري زناشويي را مي‌توان به عنوان منبع نظام خانواده يا حتي بخشي از نيروهاي تأمين حيات و احيا كننده خانواده دانست (لاوي، مك كابين و السن، 1987).


سازگاري زناشويي مي‌تواند به طور كامل بر كيفيت زندگي تأثير گذارد و تحقيقات انجام شده اهميت تأثير آن را بر انواع نتايج باليني مانند بهداشت رواني (وارينگ و پاتن ، 1984)، بهداشت جسماني (چوانس و بينيك ، 1989) و حتي طول عمر (بركمن و سايمي ، 1979) تأييد نموده‌اند. با توجه به اهميت سازگاري زناشويي در بهداشت و سلامت، بسياري از متخصصان اين سازه را همواره مرود سنجش قرار مي‌دهند.


بخش عظيمي از تحقيقات در بيش از يك ربع قرن گذشته به بررسي پيش‌بيني كننده‌هاي عوامل اختلال در رابطه دو نفره زناشويي اختصاص يافته است (آيوب و ليندن ، 1991؛ هاگس ، گالينسكي و موريس ، 1992؛ لامك ، 1989). با وجود اين، نوشته نسبتاً كمي درباره پيش‌بيني سازگاري دو نفره وجود دارد (هاردستي و بتز 1980؛ لامك، 1989). ويلسن (1976) رابطه بين پيشينه فردي و خانوادگي را بر سازگاري دو نفره مورد بررسي قرار داد و دريافت كه تنيدگي كلّي، سلامت هيجاني، دفعات ازدواج، مشكلات خانوادگي و رضايت‌مندي خانوادگي با سازگاري دو نفره در هبستگي‌هاي دو متغيّره ارتباط معناداري دارد.

2 ـ 2 ـ نيازها و عوامل خشنودي سازگاري زناشويي
نوشته‌هاي نخستين روانشناختي، بر ادارك روابط موجود بين رضايت‌مندي والدين و رضايت‌مندي شخصي و خشنودي زناشوئي تأكيد داشته، يكي از مهمترين عوامل احساس خشنودي را سطح پائين، بلكه سطح بهينه تنيدگي مطرح نموده‌اند؛ به علاوه، اخيراً رابطه بين تغييرات روزانه و درجه احساس ارضاء سه نياز اساسي را بررسي نمودند:
احساس استقلال : شخص بتواند آنچه را كه مي‌خواهد بدون اينكه احساس كند زير تأثير ديگران است انجام دهد؛
احساس شايستگي : به معناي داشتن توانايي مواجهه يا مبارزه‌طلبي‌هاي در پيش روي خود است؛
احساس مرتبط بودن : به معناي ميزان تجربه روابط مثبت با ديگران است.

2 ـ 2 ـ 1 ـ تحوّل رابطه و صميميّت
در نظريه‌هاي گوناگون تصريح شده است كه تحوّل رابطه زناشوئي از مراحل جذّابيّت يا جذب شدن، بررسي ارزشها و بازخوردهاي يكديگر، اظهار علاقه و خواستگاري كردن، آزمون و محك رابطه (در چه حدّي مي‌توان يكديگر را همراهي و نيازهاي يكديگر را ارضاء نمود)، خود گشودگي انتخابي (در جهت شناخت يكديگر و اينكه چقدر شباهت وجود دارد) رهايي از اوهام و تثبيت رابطه صميمانه مي‌گذرد و در نهايت افراد تصميم مي‌گيرند كه تعهّد لازم را نسبت به يكديگر داشته باشند يا خير؛ در آن صورت است كه اين رابطه مي‌تواند با دلبستگي، گرمي، احساس ايمني و آرامش همراه شود؛ البتّه كيفيّت اين مراحل، در عمل ممكن است پيچيده‌تر و يا حدّاقل ترتيب آن در فرايند ازدواج و حتّي جدايي مردان و زنان متفاوت باشد.


در بين محقّقان درباره پذيرش صميميّت به عنوان عنصر اساسي در كيفيّت زناشويي، مناقشه‌اي وجود نداشه است (داندنوا و جانسن ، 1994؛ مروس ـ اكين ، اديمون و برنت ، 1991). تولستد و استوكز (1983) مطالعه‌اي را انجام دادند كه در آن صميميّت به سه نوع فرعي تقسيم مي‌شوند: كلامي ، عاطفي و

جسماني؛ اين سه متغير هر يك به سهم خود مي‌توانستند به عنوان عوامل تأمين كننده پيوند و تعامل با سايرين و پيش‌بيني كننده رضايتمندي زناشويي نقش مهمي داشته باشند (تولستد و استوكز، 1983؛ درير 1990). ساير مطالعات نيز با اندكي مفهوم‌پردازي متفاوت درباره صميمّت، يافته‌هاي مشابهي را گزارش نمودند (هارپر و اليوت ، 1988؛ مروس ـ اكين و همكاران، 1991؛ بلارينگ ، مك الراث ، لفكو و ويز، 1981). برقراري و تداوم صميميّت در رابطه زناشويي يا كميّت و كيفيّت سازگاري و رضايت‌مندي زناشويي را مي‌توان با عوامل زير مرتبط دانست:

2 ـ 2 ـ 2 ـ خانواده نخست و سازگاري زناشويي
نمرات پايداري زناشوئي از تأثيرات مناسب زمينه اجتماعي و اجتماع‌پذيري قبل از ازدواج افراد نيز نشأت مي‌گيرد؛ از جمله عوامل مؤثّر بر چگونگي ارزشيابي همسر و تعامل با وي، مي‌توان به بازخوردهاي مربوط به نقش جنس، اجتماع‌پذيري در زمينه رفتار زناشويي مناسب كه از راه مشاهده والدين فراهم آمده، ارزشهاي اجتماعي و مذهبي دروني شده و مجموعه باورها و جهت‌گيري‌هاي كنوني ناشي از تجارب پيشين اشاره نمود.


ريشه‌هاي روابط در خانواده نيز مانند روابط خوب با پدر و مادر تا حدّي با موفّقيّت و سازگاري زناشوئي مرتبط بوده است (وامبولدت و ريز ، 1989)؛ بر همين اساس مشخّص شد كه زنان داراي پدر با خصوصيات گرم و پرورش دهنده، به مردان و به ويژه به شوهر خود اعتماد بيشتري و زنان داراي پدر سرد، منزوي و اجتنابي به مردان و از جمله شوهر خود كمتر اعتماد داشته‌اند؛ به همين شكل مردان داراي مادران سرد يا ناپايدار در شيوه‌هاي برقراري روابط، زنان را بيشتر مضطرب مي‌سازند و ارتباط آنها ممكن است مشكلاتي را در پي داشته باشد. با وجود اين، پاره‌اي از شواهد دالّ بر اين بوده است كه افراد تمايل دارند همسر مشابه با والدين خود را انتخاب كنند؛ شايد بدين دليل باشد كه روابط دوستانه و محبت‌آميز، نخست از والدين آموخته مي‌شود.


توانش‌هاي اجتماعي مانند آغاز و ادامه ارتباط به شكل صحيح، مذاكره و گفتگو و حلّ تعارضها به شكل دوستانه كه نخست در خانواده آموخته مي‌شود؛ نيز ويژگيهاي نسبتاً پايداري هستند كه افراد به هنگام ازدواج از آن برخورداند و به كانون زندگي مشترك مي‌‌آورند. برخي افراد ممكن است توانش‌هاي اجتماعي و سازگاري ضعيفي داشته باشند و حتّي به رغم توانش‌هاي همسر خود در اين زمينه‌ها، ازدواجشان، كيفيّت مناسبي نداشته باشد. همچنين ممكن است عدّه‌اي برخلاف مشكلات و كاستيهاي يكي از همسران، از رابطه مناسب و توأم با رضايت برخوردار باشند.

2 ـ 2 ـ 3 ـ وضعيّت اقتصادي
نتايج تحقيقات درباره رابطه وضعيّت اقتصادي با كيفيّت زناشويي تناقض‌آميز بوده است. به عنوان مثال بوث، جانسن، وايت و ادواردز (1984) دريافتند كه افزايش وضعيّت اقتصادي زنان، احتمال افزايش طلاق يا جدايي را در پي داشته است؛ با وجود اين، تحقيق آنها بيشتر به بررسي وضعيّت اقتصادي به عنوان پيشايند طلاق پرداخته است تا رابطه بين آن و سازگاري دو نفره؛ برخي از محققّان نيز معتقدند كه وضعيت اقتصادي با سطح سازگاري دو نفره يا زناشويي رابطه‌اي ندارد (آيوب و ليندن، 1991؛ كروهان و وروف ، 1989).

2 ـ 2 ـ 4 ـ سلامت جسماني
نيازها و مشكلات مربوط به سلامت جسماني، ممكن است زمان و انرژي و توجّهي كه بايد بر روابط زناشويي متمركز شود را به خود اختصاص دهد و كيفيّت هيجاني مناسب مورد نياز در رابطه زناشويي را زير تأثير قرار دهد. در يكي از مطالعات انجام شده درباره رابطه بين ازدواج و سلامت جسماني، مشخّص شد كه رضايتمندي زناشويي با سلامت همسران سنين بالا مرتبط نبود بلكه با سلامت سنين متوسط و جواني ارتباط داشت (فارل و ماركيدز ، 1985). به عبارت ديگر همبستگي‌ها براي افراد جوان، قوي‌تر بود؛ از اين رو، رضايت‌مندي زناشويي چنانچه در سالهاي نخست ازدواج باشند و انتظار مشكلات جسماني را نداشته باشند، ممكن است با سلامت بيشتر ارتباط داشته باشد.

2 ـ 2 ـ 5 ـ سلامت هيجاني
نتايج بررسي‌هاي قبل درباره اثر سلامت هيجاني بر روابط زناشويي همواره نشان داده است كه افراد داراي مشكلات هيجاني مانند افسردگي نارضايت‌مندي بيشتري از ازدواج خود گزارش مي‌نمودند (تامپسن ، ويفن و بلين ، 1995). افراد افسرده تمايل و گرايش كمتري به استفاده از روشهاي حلّ مسئله كارآمد دارند و بيشتر از زوجهاي غيرافسرده، رفتارهاي مخرّب را پيشه خود مي‌سازند (كان ، كوين و مارگولين 1985). به علاوه افراد افسرده روابط خود را منفي ارزشيابي مي‌كنند و هرگز با اظهارات يكديگر موافق نيستند (ليندن، هاترينگر و هافمن ، 1983).


با وجود اين مي‌توان گفت كه بسته به جنس فرد افسرده، علايم افسردگي رابطه متفاوتي با رضايت‌مندي زناشويي دارد (اسكاميلينگ و جكوبسن ، 1990؛ تامپسن و همكاران، 1995). تفاوتهاي مربوط جنس، ممكن است بدين علّت باشد كه بين ميزان افسردگي در زنان داراي مشكلات در رابطه صميمي، (از آنچه در مردان مشاهده مي‌شود) رابطه قوي‌تري وجود دارد (تامپسن و همكاران، 1995). از اين رو، انتظار مي‌رود كه سلامت هيجاني با سازگاري دو نفره ارتباط معناداري داشته باشد؛ ضمن اينكه در رگرسيون چند متغيّره سلسله مراتبي، سلامت هيجاني با سازگاري دو نفره در زنان مرتبط بود نه در مردان.

2 ـ 2 ـ 6 ـ سنّ ازدواج
معمولاً ازدواج‌هاي زود هنگام ، بيشتر قرباني طلاق بوده‌اند (بالاك رشنان ، راو ، لاپيه ري ـ آدامسيك و كراتكي ، 1987). بوث، جانسون، وايت و ادواردز (1985) دريافتند افرادي كه در سنين كمتر از بيست سال ازدواج مي‌كردند، كمترين پايداري ازدواج را داشته‌اند؛ صرف نظر از طول مدّت ازدواج، نتايج منفي ازدواج زودهنگام بر پايداري زناشوئي مشهود بوده است. اين محقّقان نتايج معكوسي را براي آنهائي كه ديرتر ازدواج مي‌كنند، مشخّص نمودند. با وجود اين، فقط در هفت سال اول زندگي ممكن است مشكل وجود داشته باشد و پس از هفت سال، اثر دير ازدواج نمودن مي‌تواند كاهش يابد.


مانه كر و رانكين (1985) قادر نبودند به وضوح تأييد كنند كه پايداري ازدواج زير تأثير سنّ افراد به هنگام ازدواج است؛ با وجود اين، چنانچه مردان و زنان داراي حداقل تحصيلات دانشگاهي ولي مزدوج در سنين پائين، ممكن است ازدواجشان طولاني باشد، باز هم طول ازدواج آنها كمتر از افراد مشابه از نظر تحصيلات است كه ديرتر ازدواج كرده‌اند. اين مطلب به فهم بهتر سازگاري دو نفره كمك مي‌كند چون فرض مي‌شود كه طلاق نتيجه سازگاري زناشويي ضعيف است.


اگرچه سنّ فرد به هنگام ازدواج، به عنوان عامل پيش‌بيني كننده سازگاري زناشويي تأييد نشده، ارتباط آن با سازگاري كماكان مورد انتظار بوده است چرا كه عملكرد ضعيف در ايفاي نقش در ازدواج زودهنگام، بيشتر ديده مي‌شود (بوث، جانسن، وايت و ادواردز، 1986) و عملكرد ناكافي در ايفاي نقش با سطوح پائين سازگاري زناشويي مرتبط است و آن الگوهاي ضعيف مداوم نيز احتمالاً در گسيختگي رابطه، مشاركت داشته‌اند.

2 ـ 2 ـ 7 ـ جنس
بررسي‌هاي قبلي سازگاري دو نفره عموماً نشان مي دهد كه وضعيت جنس افراد، پيش‌بيني كننده سازگاري نمي‌باشد (اسميت ، 1985) براي نمونه اسميت دريافت كه بين سازگاري زناشويي گروه‌هاي زنان و مردان تفاوتي وجود ندارد. با وجود اين فاورز (1991) كه در بررسي سازگاري دو نفره و رضايت‌مندي زناشويي مشاهده كرد كه مردان بيش از زنان، ازدواج خود را با توجه به شاخص‌هاي مالي، والديني، خانواده، دوستان و شخصيت همسر خود مثبت‌تر گزارش نمودند.
با اين وجود مشخّص نشده است كه گزارشهاي مثبت از گستره‌هاي خاصّ زندگي زناشويي (رضايتمندي زناشويي)، مستقيماً حاكي از سازگاري دو نفره بالا باشد. پاره‌اي شواهد براي حمايت از هر دو جهت (ارتباط قوي و ضعيف افراد با سازگاري زناشويي) وجود دارد.

2 ـ 2 ـ 8 ـ نقش جنس
ارتباط گرايش همسران به داشتن خصوصيات زني و مردي همسران با تغيير طولي در رضايت‌مندي زناشوئي و رفتار حلّ مسئله، مورد بررسي قرار گرفت و نتايج نشان داد كه نخست، به نسبت كمينه بودن وجود رگه‌هاي مردي در مردان، رضايت‌مندي زناشويي زنان نيز كاهش مي‌يافت؛ دوّم، گرايش به خصوصيات مردي و زني با رفتار حلّ مسئله به ويژه در توالي‌هاي رفتاري مرتبط با پاسخهاي شوهر به رفتارهاي منفي زن همپراشي داشت؛ در نهايت ساير رفتارهاي شوهر و

متغيّرهاي رفتاري كه به طور مستقل به تغيير در رضايت‌مندي زنان مي‌انجاميدند (به جاي نقش جنس)، ميانجي رابطه بين ويژگيهاي مردي شوهر و تغيير در رضايتمندي زنان نمي‌باشد؛ نتايج به دست آمده از اين جهت مهم هستند كه ارزش متغيّرهاي فردي و بين فردي در كيفيّت پيشرفت يا از هم پاشيدگي ازدواجها را مشخّص مي‌سازد (برادبوري و فينچام ، 1993).

2 ـ 2 ـ 9 ـ ويژگيهاي شخصيت
روابط زناشويي مي‌تواند از عوامل مختلف اثر پذيرد؛ برخي از مهمترين آنها، رگه‌هاي شخصيت، سبك‌هاي هيجاني، ارتباطي، تجربي، بازخوردي و انگيزشي فرد هستند كه در طيّ زمان ثابت فرض شده‌اند (كاستا و مك گري، 1992).


در دهه‌هاي اخير تأثير شخصيت بر تعامل در روابط احساسي و صميمانه دو نفره، توّجه زيادي را به خود جلب نموده است (كل، كل و دين ، 1980؛ ديويز و اواتوت ، 1987؛ ديتارك و ميلر ، 1986؛ فيلسينگر ، 1980؛ فيلسينگر و لامك، 1983؛ فيلسينگر و ويلسن ، 1983؛ فرانزويي ، ديويز و يانگ ، 1985)

2 ـ 3 ـ همسريابي در ديدگاه‌هاي مختلف
ديدگاه رفتارشناسي طبيعي : انسان‌ها به صورت ژنتيك مستعد و آماده‌اند تا نوعي خاص از روابط اجتماعي و از آن ميان، پيوندهايي را با جنس مخالف برقرار كنند كه اساس اين پيوندها، مشاركت در عواطف و علايق مؤثر دوجانبه است. ماهيت اين پيوندها از لحاظ تكاملي، بسيار مهم است، زيرا كودك براي سالهاي بسياري قادر به كنش‌وري مستقل نيست، بنابراين براي زاد و ولد و بقاي نوع انساني، بايد يك تعهد با ثبات طولاني مدت نسبت به روابطشان و نيز به كودك‌شان داشته باشند كه ازدواج تبلور آن است (هنگيلر و بورودوين ، 1990)


روانشناسان نيز از ديدگاه خود به بررسي عوامل شخصي ازدواج پرداخته و نكاتي را يادآور شده‌اند. به نظر اينان، علاوه بر فشارهاي اجتماعي و فرهنگي و تمايل مردم به داشتن رابطه‌اي پايدار با همسري مناسب، به نظر مي‌رسد كه مردم براي به دست آوردن يك همزيستي جديد ازدواج مي‌كنند، به اين معنا كه وقتي ما كودك بوديم، در ارتباط با مادرمان، در جستجوي ايمني بوديم. اين احساس مربوط به سالهاي اوليه عمر، چه در تجارب سالهاي بعد تقويت شود يا نشود، خواه ناخواه به سمت ازدواج هدايت مي‌شود. با اين بيان ما نمي‌خواهيم بگوئيم كه يك ارتباط ساده و مستقيم، بين گذشته و حال وجود دارد. ولي به نظر مي‌رسد كه پيوند معني‌داري بين ميل بزرگسالانه براي داشتن همسر و نزديكي و صميميت با وي و رابطه‌اي كه عناصري از همزيستي را در بر دارد با انواعي از تجربيات كه ما، در زندگي اوليه داشته‌ايم، وجود دارد (كرو و رايدلي، 2000).


به نظر گولد كه دوران بزرگسالي انسان را به 5 دوره اساسي تقسيم كرده است. علت اينكه بسياري از مردم در سنين 22 تا 28 سال ـ دومين دوره بزرگسالي ـ ازدواج مي‌كنند اين است كه آنها ديگر نمي‌توانند به قدر كافي با والدينشان رابطه داشته باشند. " هر كدام از ما همسراني را انتخاب مي‌كنيم كه حداقل تا حدودي رابطه بين «فرزند ـ والدين» را كه ديگر در اختيار و كنترل ما نيست، دوباره بازآفريني كنيم" (گولد، 1987، به نقل از راتيزمن ، 1994).


ديدگاه گولد در زمينه انتخاب همسر شبيه به نظريه خانواده چند نسلي است. از اين ديدگاه افراد در جستجوي آنند كه والدين از دست داده شده را از خلال ازدواج با فردي كه به نظر مي‌رسد برخي از ويژگيهاي اساسي والدين آنها را دارد، دوباره به دست آورند. با اين جايگزيني، فرد تلاش مي‌كند تا تعهدها و وفاداريها را در شبكه خانواده دوباره برقرار سازد. (بوزورميني ـ ناجي و اسپارك ، 1973، به نقل از نيكلاس و راورت ، 1986).


از ديدگاه «روابط موضوعي»، فرد به شخصي كه با او صميمي است، بعضي از تصورات ذهني مهم از روابط قبلي، با والدينش را «فرافكني» مي‌كند. اين مسئله بخصوص در حيطه تعارضها آشكار است. از اين ديدگاه، وقتي فرد درصدد انتخاب همسر است، هم‌دفاعي عمل مي‌كند و هم در جستجوي رضايت خاطر است (همان منبع).
ديدگاه روان تحليل‌گري بر اين باور است كه افراد به گونه‌اي هوشيار و ناهشيار در جستجوي همسراني هستند كه نيازها خوددوستدارانه آنها را ارضا نمايند (اسكرتز ، 1958، ديكز ، 1967، وينچ ، 1958، به نقل از اولري ، و اسميت ، 1991).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید