بخشی از مقاله

امام حسين(ع) و رهبرى بحران از مكه تا كربلا


امام حسين(ع) و رهبرى بحران از مكه تا كربلا

بحران اختلالى است كه از جهت سطح، كل
سيستم و از جهت نوع فيزيكى يا نمادى، سيستم را
تهديد كرده و به مخاطره مى‏اندازد. بحران ممكن
است به دو صورت در جامعه به وجود آيد، يكى در


زمانى كه كل سيستم از جهت مادى و فيزيكى تحت
تاثير قرار گرفته و حيات آن به مخاطره افتاده
باشد؛ ديگر آنكه سيستم به جهت مسائل اعتبار و
حيثيت اجتماعى و به طور نمادين دچار بحران
گرديده و به ورطه سقوط كشانده شود. بحران كربلا
از نوع دوم محسوب‏مى‏شود.


در اين مقاله توضيح داده شده است كه در
مديريت بحران موفق، سه عامل، نقش تعيين كننده
دارد كه در نهضت كربلا به رهبرى امام حسين (ع)
به روشنى نمايان است:
ويژگى‏هاى رهبرى چون قاطعيت، هدف روشن،
عقيده همراه با بصيرت، مشورت در امور و...
ويژگى‏هاى پيرو چون وفادارى، مقاومت، شجاعت
و... استراتژى و سياسيت‏هاى مقابله چون داشتن
اطلاعات و خنثى كردن توطئه‏ها... نويسنده معتقد
است امام حسين (ع) پس از عدم بيعت با يزيد و
حركت از مدينه به دنبال شرائط مناسبى براى


مبارزه با يزيد بود كه با توجه به مركزيت شيعه در
كوفه، پس از اعلام آمادگى مردم، آن حضرت به
سمت عراق حركت كرد و با درايت و مديريت خود
اين هنر را داشت كه مشكل بحران را با موفقيت


پشت سر گذارد و آن را به فرصتى طلايى تبديل كند
و در جهت اهداف خود به كار گيرد، به گونه‏اى كه
زمينه براى دگرگونى در تمامى نسلها و منشاء تمامى
انقلابهاى مردمى‏گرديد.


|36|

مقدمه

در دل هر مشكلى فرصتهاى بزرگتر و عالى‏ترى نهفته است كه انسانهاى بزرگ قادرند
مشكلات را به فرصتهاى بزرگ تبديل نمايند.[1]
براى خاندان رسول خدا(ص) و شيعيان آن خاندان مظلوم ،روزى مصيبت بارتر و پر
اندوه‏تر از روز عاشوراى امام حسين(ع) و روز شهادت آن بزرگوار و يارانش نبوده و در


تاريخ اسلام ثبت نشده است. در حديثى از امام زين‏العابدين(ع) نقل شده كه فرمود: روزى بر
رسول خدا(ص) سخت‏تر از روز اُحد نبود كه عمويش حمزه فرزند عبدالمطلب و شير
رسول خدا(ص) به شهادت رسيد و پس از آن روز موته بود كه عموزاده‏اش
جعفرابن‏ابى‏طالب در آن روز كشته شد، آنگاه فرمود:
«و روزى همانند روز حسين(ع) نبود كه سى هزار مرد كه خود را از اين امت مى‏دانستند به
سوى آن حضرت هجوم برده و هر كدام با ريختن خون آن حضرت مى‏خواستند به خدا
نزديك‏تر شوند، و آن حضرت آنان را به ياد خدا مى‏انداخت ولى اعتنا نكرده تا آنكه آن بزرگوار
را از روى ستم و دشمنى كشتند.»[2]


زمينه بحران

زندگى امام در برهه‏اى از زمان كه با ستمگران مواجه بود، با بحرانهاى زيادى رو به رو
شده و تمامى وقايع گواه آنند كه او مردى پولادين بود و با تكيه بر نيروى غيبى الهى هيچ‏گاه
تسليم نشد. روح بزرگ او بسان درياى ژرفى بود كه همه ناگوارى‏ها را در خود جاى مى‏داد و
آنچنان دلش قوى و به فضل پروردگار بستگى داشت كه هيچ قدرتى نتوانست در او خللى


ايجاد كند.پيروان راستين اسلام هر كدام به نوبه خود و به مقتضاى شرايط زمان و مكان، در
طول تاريخ، در راه عمل به تكليف و انجام وظيفه الهى حماسه‏ها آفريده‏اند و ثمرات
گرانبهايى را براى اسلام و مسلمين از خود به يادگار گذاشته‏اند.بررسى تاريخ انبياى الهى و
پيشوايان معصوم ،اين امر را روشن مى‏سازد كه سراسر حيات پربركت آنان، تلاش و
استقامت در راه اداى وظيفه تبليغ رسالت الهى بوده است. و در اين راه، هيچ چيز مانع انجام
وظيفه آنان نگرديده است.
يك بحران ضمن آن‏كه حامل جنبه‏هاى مخرب و منفى است ولى از جهات ديگرى
مى‏تواند منشأ اثرات سازنده‏اى باشد و خلاقيت و نوآورى و تلاش‏ها و چالش‏هاى جديد را
ايجاد كند.[3] با مرگ معاويه و روى كارآمدن يزيد بحران به‏وجود آمد،اثبات فسق و فجور و


|37|

بى‏بند و بارى و بى‏دينى و كفر يزيد نيز براى افراد بى‏غرض نياز به استدلال زيادى ندارد.
دوران خلافت يزيد سه سال و شش ماه بيشتر طول نكشيد، ولى در اثر بى‏سياستى و پاى‏بند
نبودن به مقدّسات اسلام و پرده‏درى، در همين مدت كوتاه سه جنايت هولناك و بى‏سابقه
انجام داد كه براى هميشه نه تنها تاريخ بنى‏اميه را ننگين ساخت بلكه تاريخ اسلام را سياه و
مشوّه كرد. اجمال آنها اين گونه بود:
1. سال اول، شهادت امام حسين(ع) و يارانش و به اسارت بردن فرزندان و خاندان رسول
خدا و گرداندن آنها در شهرها و قصبات و به شهادت رساندن زنان و كودكان بى گناه ايشان در
كربلا و كوفه و شام و...


2. فرستادن لشكرى جرّار براى سركوبى مردم مدينه و مباح شمرده خون مردم آن شهر كه
بزرگترين جنايتهاى تاريخ را، لشكريان شام در كنار قبر مطهّر رسول خدا(ص) انجام دادند و
جوى خون در مسجد مدينه به راه انداختند، خانه‏اى را سالم نگذاردند و...
3. ويران كردن خانه‏هاى مكه و به خاك و خون كشيدن هزاران انسان در آن شهر و در كنار
خانه خدا و حرم امن الهى و سوزاندن و به منجيق بستن خانه كعبه و ويران كردن قسمت‏هايى
از آن و... [4]
يزيد بعد از به حكومت رسيدن سريعاً خواستار بيعت امام حسين(ع) با خود شد. در نقلى
كه يعقوبى در تاريخ خود آورد متن نامه يزيد به وليد بن عتبه اين گونه است:وقتى نامه من به
تو رسيد حسين بن على و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آنها بيعت بگير و اگر بيعت
نكردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست. امام حسين(ع) مى‏دانستند كه
زمان شهادت نزديك است (يا بيعت و يا جنگ و شهادت) در چنين محيطى ،شخص آزاده و
ديندارى مانند امام حسين(ع) نمى‏تواند دست بيعت به او بدهد. پس شِق دوم يعنى جنگ و
شهادت پيش روى حضرت قرار داشت. ابن اثير و ديگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن
سليمان ضبعى از امام حسين(ع) روايت كرده‏اند كه فرمود: به خدا سوگند مرا رها نخواهند
كرد تا وقتى كه قلبم را از درونم بيرون آورند.[5]
در همان كتاب كامل ابن‏اثير نقل شده كه آن حضرت به عبداللّه بن زبير كه علّت تصميم او
را از حركت جويا شد فرمود:
«براستى پدرم براى من حديث كرد كه شهر مكه را بزرگى است كه به وسيله او حرمت اين شهر
شكسته شود، و من دوست ندارم كه آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بيرون


|38|

مكه كشته شوم بهتر دوست دارم تا يك وجب و هر چه دورتر باشم از مكه و كشته شوم، پيش
من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از اين جانوران باشم مرا بيرون آورده
تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.[6]»
در قسمتى ديگر امام فرمود: اگر تعجيل نكنم مرا دستگير خواهند كرد[7] و بار ديگر فرمود:
بنى‏اميّه مالم را گرفتند، صبر كردم، به آبرويم تعرّض كردند، صبر كردم، خواستند خونم را
بريزند، گريختم.[8]


اين نقلها شاهد صدق اين گفته است كه به هر روى، آنان تصميم بر قتل او داشتند و اميدى
به زنده بودن، به صورتى كه بيعتى صورت نگيرد، نمى‏توانسته وجود داشته باشد. طرف ديگر
قضيه رفتن به سمت عراق است.تا اينجا با قسمت يا روى منفى بحران مواجه هستيم (درد،
رنج، تشنگى، قطعه قطعه‏شدن، آوارگى و.....) روى ديگر بحران ،قسمت مثبت و هنر تبديل
مشكل به فرصت طلائى است.كه سالار شهيدان به نحو شگفت انگيزى بحران را با موفقيت
در جهت اهداف خود به حركت درآورد و زمينه‏اى براى دگرگونى در تمامى نسلها و منشأ
تمامى انقلابهاى مردمى گرديد.


به همين علت است هنگامى كه "ابن‏زياد" به حضرت زينب(س) گفت: ديدى كه خدا با
برادرت چه كرد، فرمود: من بجز نيكويى چيزى نديدم.[9]
اين حادثه مى‏توانست با ماندن حضرت در مكه و شهادت او در آن نقطه مقدس به پايان
برسد كه اگر اينچنين مى‏شد اثرات آن نمى‏توانست وسيع و ماندگار باشد و سرمشق رهبران
آتيه قرار گيرد. خط مشى و استراتژى برخورد حضرت با اين بحران مى‏تواند راهنماى
رهبران در سوگيريى‏هاى آتى گردد.


عالمان وظيفه‏شناس، در طول تاريخ دين، به مقتضاى عصر خويش براى انجام اين مهم
قيام كرده‏اند. اكنون اين بار مسؤوليت بر دوش عالمان و دانشمندان زمان ما قرار دارد.


تعريف بحران

شايد در برخورد اوليه با موضوع، مفهوم بحران بديهى انگاشته شود، اما زمانى كه در
مسأله بيشتر غور مى‏كنيم در مى‏يابيم كه تعريف بحران كار چندان ساده‏اى نيست و
نويسندگان مختلف هر كدام به‏گونه‏اى خاص آن را تعريف و توصيف كرده‏اند.
هرمان (Herman,1963) بحران را حادثه‏اى مى‏داند كه موجب سردرگمى و حيرت افراد
شده، قدرت واكنش منطقى و مؤثر را از آنان سلب كرده، و تحقق اهداف آنان را به مخاطره


|39|

انداخته است.
پرو (Perrow,1984) قبل از پرداختن به تعريف بحران، حادثه يا رويداد جزيى را تعريف
كرده و آن را اختلال در يك جزء يا واحد از يك سيستم بزرگ مى‏داند، كه كاركرد كل سيستم با
اين حادثه مورد تهديد واقع نمى‏شود و با اصلاح و رفع نقص از آن جزء، سيستم به كار خود
ادامه مى‏دهد. اما بحران اختلالى عمده است كه كل سيستم را از كار باز داشته و جامعه را با
اشكالات عمده رو به رو مى‏سازد و حيات آن را به مخاطره مى‏اندازد.


هابرماس (Habermas,1973) رويدادهاى مشكل‏آفرين و بحران را در دو سطح فيزيكى
يا ملموس و اجتماعى و نمادين مورد مطالعه قرار مى‏دهد. با تلفيق نظريات اين دو عالم
مى‏توان نتيجه گرفت كه بحران اختلالى است كه از جهت سطح كل سيستم و از جهت نوع
فيزيكى يا نمادى، سيستم را تهديد كرده و به مخاطره مى‏اندازد.

 


بدين ترتيب بحران ممكن است به دو صورت در جامعه به وجود آيد؛ يكى بحران در
زمانى كه كل سيستم از جهت مادى و فيزيكى تحت تأثير قرار گرفته و حيات آن به مخاطره
افتاده است و دوم آنكه سيستم به جهت مسائل اعتبار و حيثيت اجتماعى و بطور نمادين دچار
بحران گرديده، و به ورطه سقوط كشانيده شده است. بحران بقاى جامعه و مشروعيت آن را
متزلزل ساخته و موجب محو يا تغييرات بنيادى در آن مى‏گردد.[10] كه بحران كربلا از نوع
دوم‏بود.


مطالعه قيام حضرت سيد الشهدا(ع) به خوبى نشان مى‏دهد كه عنصر اصلى اين قيام
مقدس، امر به معروف و نهى از منكر است و حضرت نيز در مناسبت‏هاى مختلف به اين دو
فريضه مهم، تصريح مى‏كرد. آن بزرگوار قبل از خروج از مدينه، علت قيام خويش را اين
گونه بيان فرمود:


«إنّى لَم أخرُج أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً و إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإِصلاحِ في اُمَّةِ
جَدّى(ص)؛
من از روى خودخواهى، خوش گذرانى، فساد و ستمگرى قيام نكردم، بلكه براى اصلاح امت
جدّم به پا خاسته‏ام».[11]


در حالى كه بنى‏اميه اين گونه وانمود مى‏كردند كه آن بزرگوار بر خليفه وقت و به ضرر
اسلام خروج كرده است، امام حسين(ع) با اين سخن روشن، هرگونه فساد، ستمگرى و
خودخواهى را نفى مى‏نمايد و در عوض، تأكيد مى‏نمايد كه حركت و قيام او يك حركت


|40|

اصلاحى بر محوريت سيره و سخن پيامبر اكرم(ص) مى‏باشد. و نيز فرمود: هدف من امر به
معروف و نهى از منكر و حركت بر اساس سيره جدّم رسول خدا(ص) و پدرم على بن
ابى‏طالب(ع) است.
مينتزبرگ (MINTZBERG) و همكارانش بحران را «وقوع ناگهانى و غيرمنتظره حادثه
و يا اتفاقى كه توجه فورى و فوتى به آن، براى اخذ تصميمى فورى، ضرورى
است»،مى‏دانند[12].
ايگور آنسف (ANSOFF) بحران را به «تغيير و تحولاتى كه بقا و حيات جامعه را به
مخاطره انداخته و جامعه بايد براى رهايى از نابودى و اضمحلال تلاشى فوق‏العاده نمايد»،
تعريف مى‏كند.[13]
رهبر معظم انقلاب اسلامى در اين باره مى‏فرمايند:
اگر به تحليل ظاهرى قضيه نگاه كنيم، اين قيام، قيام عليه حكومت فاسد و ضد مردمى


يزيد است؛ اما در باطن، قيامى براى ارزش‏هاى اسلامى و براى معرفت و براى ايمان و براى
عزّت است؛ براى اين است كه مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پيدا كنند؛ لذا
ابتدا كه از مدينه خارج شد، در پيام به برادرش محمّد بن حنفيه - و در واقع در پيام به تاريخ -


اين طور گفت: «إنىّ لم أخرُج أشِراً ولا بَطراً ولا مُفسِداً ولا ظالما»؛ من با تكبر، با غرور، از روى
فخر فروشى، از روى ميل به قدرت و تشنه قدرت بودن قيام نكردم؛ «إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ
الإصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى» مى‏بينم كه اوضاع در ميان امّت پيامبر دگرگون شده است؛ حركت،
حركت غلطى است، حركت به سمت انحطاط است، در ضد جهتى است كه اسلام
مى‏خواست و پيامبر آورده بود؛ قيام كردم براى اينكه با اينها مبارزه كنم.[*]


گروه ديگر از محققان معتقدند كه بحران ممكن است «در اثر وقوع حادثه‏اى غيرمنتظره و
يا بى‏توجهى تدريجى به مسائل كه باعث سراشيبى سقوط قرار گرفتن جامعه شده و تنها با
توجه فورى و اقدامات سريع و اضطرارى مى‏توان آن را نجات داد»، باشد. در همين راستا در
تعريف ديگرى از بحران مى‏گويند: «واقعه پيش‏بينى نشده كه به دليل اضطرار و فوريت آن،


بايد مورد توجه قرار گيرد، زيرا عدم توجه و رسيدگى بلافاصله به آن، به وخيم‏تر شدن
اوضاع مى‏افزايد. بدين ترتيب، روال عادى كار در جامعه متوقف و يا مختل مى‏شود و
________________________________________
[*]. از سخنان معظم له در ايام محرم سال 1378 و 1379.


|41|

رسيدگى به بحران، بر ساير مسائل در جامعه اولويت پيدا مى‏كند».[14]
با توجه به چهار تعريف اخير مى‏توان «بحران» را از ديدگاه مديريتى چنين تعريف‏كرد كه:
«وقوع ناگهانى پيش‏بينى نشده و يا غيرقابل پيش‏بينى و يا وقوع پيش‏بينى شده ولى غيرقابل
پيش‏گيرى كه باعث به مخاطره افتادن هستى كل جامعه شود، بدين سبب تصميم و اقدام
عاجل مديران را براى نجات جامعه از سقوط، نياز داشته باشد.»


در مديريت موضوع بحران به صورتى محدود بررسى گرديده و برخى از علماى اين
رشته بحران را از جهت آثار و تبعات آن مورد مداقه قرار داده و با افزايش كنترل به
چاره‏انديشى پرداخته‏اند(Hermann,1963). از اين‏رو در بعضى از متون مديريت مقابله با
بحران با مديريت ايمنى و حفاظت در برابر سوانح كارى يكى انگاشته شده است. در حالى كه
بحران را بايد در سطحى وسيع‏تر بررسى كرد و آن را از جهت و جوانب مختلف مورد


ملاحظه قرار داد. يك بحران ضمن آن‏كه حامل جنبه‏هاى مخرب و منفى است ولى از جهات
ديگرى مى‏تواند منشأ اثرات سازنده‏اى باشد و خلاقيت و نوآورى و تلاش‏ها و چالش‏هاى
جديد را ايجاد كند.[15]


بحران در زمان حكومت يزيد

معاويه با تمام ترفندهاى تبليغاتى و نيرنگها و فشارها نتوانست از امام حسين(ع) براى
وليعهدى يزيد بيعت بگيرد، و پيوسته نگران مخالفت و قيام آن حضرت بود.
امام(ع) نيز با آنكه با خلافت معاويه و اعمال ننگين و جنايت‏بار او به سختى مخالف بود و
در نامه‏هاى مختلف و سخنرانى‏هاى خود پيوسته بيدادگريها و اعمال خلاف اسلام معاويه را


به خود مسلمانان گوشزد مى‏كرد، اما روى مصالحى كه احياناً اشاره به برخى از آنها مى‏كرد و
به دوستان و شيعيان خود تذكر مى‏داد قيام مسلحانه را در آن روزگار(شناخت شرايط) به
صلاح اسلام و مسلمين نمى‏دانست و پيوسته در پاسخ نامه‏هايى كه به آن حضرت مى‏نوشتند
يا حضوراً در خواست قيام مى‏كردند مى‏فرمود:
«تا معاويه زنده است من چنين كارى را مصلحت نمى‏دانم و شما نيز در خانه‏هاى خود باشيد و
منتظر فرصت باشيد تا هر وقت مرگ معاويه فرا رسيد در اين باره تصميم خواهيم گرفت.»[16]
با مرگ معاويه امام حسين(ع) با مسئله رو به رو نبودند ،بلكه با بحران رو به رو بودند.
حضرت مى‏فرمايند:


«إنّ القَومَ لا يَترُكوني و إن أصابوني و إن لَم يُصيبوني فَلا يَزالونَ حَتّى‏ أُبايِعَ وأنا كارِهٌ أو يَقتُلونى؛


|42|

والله!اين جماعت رهايم نخواهندكرد تا به من برسند واگرنرسندبه دنبالم
خواهند بود تا يا با كراهت بيعت كنم و يا مرا خواهند كشت».[17]
از ديد تصميم‏گير ،بحران عبارت از وضعيتى است كه:


1. تهديد هدف‏هاى عالى و حياتى[18]
امام حسين(ع) علاوه بر اين كه بنى‏اميه را متهم به ظلم و
عداوت مى‏كرد،[19] آنها را كسانى مى‏دانست كه «طاعت شيطان را
پذيرفته، طاعت خداوند را ترك گفته، فساد را ظاهر ساخته،
حدود الهى را تعطيل و به بيت المال تجاوز كرده‏اند».[20] جامعه
اسلامى در سال 61 هجرى يعنى سال قيام كربلا، نسبت به آخرين
سال زندگى پيامبر خدا(ص) تغييرات فراوانى كرده بود. در زمان
معاويه و يزيد از اسلام چيزى به غير از نام باقى نمانده بود.
ابواسحاق مى‏گويد: شمر بن ذى الجوشن با ما نماز مى‏خواند؛ پس
از نماز دست‏هاى خود را بلند كرده و گفت: خدايا تو مى‏دانى كه


من مردى شريف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم
چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالى كه در قتل فرزند
پيامبر(ص) معاونت كرده‏اى؟ شمر گفت: «ما چه كرديم؟ امراى ما
به ما دستور دادند كه چنين كنيم. ما نيز نمى‏بايست با آنها مخالفت
كنيم. چرا كه اگر مخالفت مى‏كرديم، از الاغ‏هاى آبكش بدتر
بوديم.» من به او گفتم: اين عذر زشتى است. اطاعت تنها در


كارهاى درست و معروف است.[21]
ابن زياد هم، پس از دستگيرى مسلم بن عقيل به او گفت: اى
عصيانگر! بر امام خود خروج كرده و اتحاد مسلمين را از
بين‏بردى.[22]
نمايندگان عمر و بن سعيد عاص، حاكم مكّه، در زمان خروج
امام حسين(ع) از مكّه، گفتند: آيا از خدا نمى‏ترسى كه از جماعت
مسلمين خارج شده و تفرقه بين امّت ايجادمى‏كنى؟[23]


|43|

عمر و بن حجاج، يكى از فرماندهان ابن زياد، با افتخار
مى‏گفت: ما، طاعت از امام را كنار نگذاشته و از جماعت
كناره‏گيرى نكرديم[24] و به سپاه ابن زياد نيز نصيحت مى‏كرد:
طاعت و جماعت را حفظ كرده و در كشتن كسى كه از دين خارج
گشته و مخالفت با امام ورزيده، ترديدنكنيد.[25]
افرادى چون عبدالله بن عمر، كه از فقهاى اهل سنّت و


محدّثين روايات به حساب مى‏آمد به امام مى‏گفت: جماعت
مسلمين را متفرّق نكن![26] عبيدلله بن زياد نيز به امام سجّاد(ع)
گفت: «أو لم يقتل الله عليّاً؛ آيا خدا على اكبر را نكشت؟»
امام‏فرمود:


«كان لى أخ يقال له على، أكبر منى قَتَله الناس؛ برادر بزرگترى
با نام على داشتم كه مردم او راكشتند.»[27]
وقتى عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت كه چرا به سبب
حكومت رى، امام حسين(ع) را كشتى، گفت: اين كار از جانب
خدا مقدّر شده بود![28]
در نگاه امام، يزيد «تبهكار، شرابخوار و قاتل انسانهاى محترم
بود كه آشكارا گناه مى‏كرد»[29]. امام حسين(ع) در واكنش به
خلافت يزيد آيه استرجاع را بر زبان راند:
«إنا للَّه وإنّا اليه راجِعون، وعَلى‏ الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِيَتِ الاُمّةُ
بِراعٍ مِثلِ يَزيد؛
بايد با اسلام خداحافظى كرد كه امّت اسلامى به فرمانروايى
چون يزيد گرفتار آمده است».[30]
حضرت بر اين عقيده بود كه حاكمان اموى «تمام سرزمين
اسلام، بى دفاع زير پايشان افتاده، و دستشان در همه جا باز است و
مردم برده وار در اختيار آنانند»[31]، مسند نشينان «اطاعت خدا را
ترك و پيروى از شيطان را بر خود فرض نموده‏اند؛ فساد را ترويج
و حدود الهى را تعطيل ساخته‏اند»[32]:
«فَيا عَجَبا وما لي لا أعجَبُ والأرضُ مِن غاشٍ غَشومٍ و مُتَصَدِّقٍ


|44|

ظَلومٍ و عامِلٍ عَلى‏ المؤمنينَ بِهِم غَيرُ رَحيمٍ؛[33]
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين از آن ستمگرى دغل پيشه و باجگيرى ظالم و حاكمى
(شرور) است كه بر مؤمنان رحم نيارد.»


امام حسين(ع) براى اصلاح اين وضعيت اسفبار تنها به مبارزه براى دگرگونى مى‏انديشيد
و خود را «سزاوارترين فرد براى تغيير اين روند واژگونه مى‏دانست»[34] و مى‏فرمود:
«من به هدايت و رهبرى جامعه مسلمان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدين، كه دين جدم
را تغيير داده‏اند، از ديگران شايسته ترم.»[35]


2. محدوديت زمانى

زمانى كه پس از شهادت امام مجتبى(ع) مردم كوفه از امام حسين(ع) دعوت كردند تا به
كوفه بيايد، امام پاسخ داد تا معاويه در قيد حيات است او موافق با حركت انقلابى نيست.[36]
امام حسين(ع) با مرگ معاويه و روى كارآمدن يزيد با محدوديت شديد زمانى رو به رو بود.
مروان بن حكم وقتى استاندار معاويه در مدينه بود[37] به معاويه نوشت: «به من گزارش


داده‏اند كه مردانى از اهل عراق و سرشناسان حجاز نزد حسين بن على(ع) رفت و آمد مى‏كنند
و بيم آن مى‏رود كه در صدد قيام باشد ولى من تحقيق كرده‏ام و به من گفته‏اند او فعلاً قصد
انجام كارى را ندارد، اما براى آينده اطمينانى به او نيست. اكنون نظر خود را در اين باره براى
من مكتوب دار».
معاويه در پاسخ مروان نوشت:
«نامه‏ات رسيد و از مضمون آن اطلاع حاصل گرديد و در مورد كار حسين بن على(ع)
سخت بر حذر باش از اينكه متعرض او شوى و تا وقتى كه او متعرض تو نشده تو هم كارى به
او نداشته باش، زيرا ما تا وقتى او به بيعت خود پاى‏بند است و در حكومت ما به منازعه بر
نخواسته، نمى‏خواهيم متعرض او شويم. تا چيزى از او ظاهر نگشته تو نيز هر چه ديدى
پنهان دار.»[38]


ابن اثير و طبرى در تاريخ خود نقل كرده‏اند كه چون هنگام مرگ معاويه فرا رسيد پسرش
يزيد را طلبيد و به او چنين گفت:
«اى پسرم، من براستى سختى‏ها و پستى و بلندى‏ها را براى تو هموار كرده و كارها را
براى تو آماده ساخته‏ام و دشمنان را برايت رام، و گروههاى عرب را براى تو خاضع و آنچه را
هيچ كس براى ديگرى جمع آورى نمى‏كند گرد آوردم، اينك تو نگران اهل حجاز باش كه


|45|

آنها اصل و ريشه تو هستند، و هر كس از ايشان كه بر تو در آمد او را اكرام كن و هر كس كه از
ايشان غايب و پنهان بود از او احوال‏پرسى كن؛ بخصوص در مورد مردم عراق بنگر كه اگر هر
روز از تو خواستند كه فرماندارى را عزل كنى حتماً اين كار را بكن، زيرا عزل يك فرماندار
آسانتر است از اينكه صدهزار شمشير بر روى تو كشيده شود، و درباره مردم شام نيز بنگر كه
اينها بايد پشتوانه و ذخيره تو باشند كه اگر از دشمن خود چيزى مشاهده كردى آنها را به
كمك‏گيرى، و چون بهره خود را از ايشان گرفتى مردم شام را به شهرهاى خود بازگردان كه
اگر اينها در غير از شهرهاى خود اقامت گزينند اخلاقشان دگرگون شود.


براستى كه من از كسى بيمناك نيستم كه با تو در امر خلافت به نزاع برخيزد جز از
چهارنفر: حسين بن على، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، عبدالرحمن بن ابى‏بكر. اما
عبدالله بن عمر كه او مردى است كه عبادت او را سرگرم و آرام ساخته و چون همه با تو بيعت
كنند او نيز با تو بيعت خواهد كرد، و اما حسين بن على مردى است سبكبار و مردم عراق هيچ
گاه او را رها نخواهند كرد تا او را به قيام وادارند. و اگر قيام كرد و تو بر وى چيره شدى از او در
گذر، كه او را رَحِمى نزديك و حقى بزرگ و خويشى نزديك با محمد(ص) است».[39]


چون معاويه از دنيا رفت و يزيد به حكومت رسيد وليد بن عتبه در مدينه حكومت
داشت. از اين رو در يك نامه كوتاهى كه به وليد نوشت پس از خبر مرگ معاويه به او نوشت:
«با رسيدن اين نامه از حسين و عبدالله بن عمر و ابن زبير بيعت بگير و در اين دستور


هيچ‏گونه رخصتى نيست تا وقتى كه آنها بيعت كنند، و السلام.»
در نقلى كه يعقوبى در تاريخ خود آورده متن نامه يزيد به وليد بن عتبه اين گونه است:
«وقتى نامه من به تو رسيد حسين بن على و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آنها بيعت بگير و
اگر بيعت نكردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست، و از مردم نيز بيعت بگير و
هر كس امتناع كرد همان دستور را درباره‏اش اجرا كن و همچنين درباره حسين بن على و
عبدالله بن زبير.»


3. محدوديت شرايط مكانى

ابن اثير و ديگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سليمان ضبعى از امام حسين(ع) روايت
كرده‏اند كه فرمود:
«به خدا سوگند مرا رها نخواهند كرد تا وقتى كه قلبم را از درونم بيرون آورند، و چون اين كار را
كردند خداوند كسى را بر سرشان مسلّط گرداند كه خوارشان سازد تا آنجا كه از كهنه حيض
زنان خوارتر گردند.»[40]


|46|

در همان كتاب كامل ابن اثير نقل شده كه آن حضرت به عبداللّه بن زبير كه علّت تصميم او
را از حركت جويا شد فرمود:
«براستى پدرم براى من حديث كرد كه شهر مكه را بزرگى است كه به وسيله او حرمت اين شهر
شكسته شود، و من دوست ندارم كه آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بيرون
مكه كشته شوم بهتر دوست دارم تا يك وجب و هر چه دورتر باشم از مكه و كشته شوم پيش
من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از اين جانوران باشم مرا بيرون آورده
تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.»[41]


انتخاب شهر مكه توسط امام حسين(ع) انتخاب درستى بود؛ زيرا يمن يا هرنقطه ديگرى،
امنيت مكه را نداشت. در مكه اين امكان بود آن حضرت، اوضاع را بسنجد و تصميم بگيرد.
تا اينجا علّت اصلى خروج از مدينه، در وهله نخست، گريز از شرايط حاكم بر اين شهر
براى گرفتن بيعت به زور است. در وهله دوم پيدا كردن شرايط مناسبى براى مبارزه با يزيد و
احياناً اگر زمينه مساعد بود، ساقط كردن وى و به دست گرفتن حكومت.


امام حسين(ع) در بيست و هشتم ماه رجب از مدينه به سوى مكه براه افتاد و سوم شعبان
(شب جمعه) كه از قضا به نقلى روز تولد خود امام حسين(ع) است، به مكه وارد شد. امام
حسين(ع) اندكى بيش از چهارماه - از سوم شعبان تا هشتم ذيحجه - در مكه ماند. وقت ورود،
امام به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.[42]


دينورى نوشته است كه حضرت در شِعْب على وارد شد؛ مردم هر روز نزد وى آمده،
اطرافش حلقه مى‏زدند. حتى ابن‏زبير هم در جمعى كه اطراف امام بودند، حضور مى‏يافت.[43]
روشن بود كه ابن زبير احساس مى‏كرد كه با وجود امام در مكه كسى با او همراهى
نخواهدكرد. چرا كه با ورود امام حسين (ع) به مكه «فَفَرِحَ به أهلها فرحاً شديدا و جعلوا
يختلفون اليه بكرة و عشيّة؛[44] با آم

دن امام به مكه مردم آنجا خوشحال شده صبح و شام نزد
وى رفت و آمد داشتند.»
امام حسين(ع) در مكه تلاش خود را براى فراهم كردن زمينه قيام آغاز كرد. دنياى اسلام
در آن شرايط تنها دو بال داشت: عراق و شام. شام در انحصار امويان بود و اين تنها عراق بود
كه مى‏توانست نيروى لازم را براى يك قيام عمومى بر ضد امويان فراهم كند. بنابراين اگر
كسى، انقلابى مى‏انديشيد، تنها مى‏بايست به عراق فكر مى‏كرد. اگر اين انقلابى فردى مانند
امام حسين(ع) بود، آگاه بود كه اگر شيعه‏اى هم براى او وجود داشته باشد، تنها در كوفه و
احياناً در بصره است و بس. براى همين امام چشم‏انتظار اعلام آمادگى شيعيان كوفه و بصره


|47|

بود. در يمن نيز شيعيانى بودند؛ اما يمن از مركزيت دنياى اسلام دور بود.اما در كوفه با مرگ
معاويه، و بيعت نكردن امام حسين(ع) با يزيد شيعيان كوفه جان تازه‏اى گرفتند و احساس
كردند كه رهبرشان براى مبارزه با يزيد آماده شده است. حكومت سهل‏گيرانه نعمان بن بشي
مجاهرا، يُبْغض عليّاً، سىّ‏ء القول فيه[45] و در عين حال درباره‏اش گفته شده است: كانَ رجلاً
حليماً يحبُّ العافية)[46] زمينه را براى رفت و آمد شيعيان با يكديگر فراهم مى‏كرد. سكوت
شيعيان تا اين زمان، به خاطر آن بود كه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به آنان مى‏گفتند تا
معاويه زنده است، نبايد دست به اقدامى بزنند. بنابراين همه صداها در گلو فرومانده بود؛


اكنون با آمدن يزيد، آماده اعتراض و فرياد بودند. آنان از پيش انسجام سياسى خود را داشتند
و چند شخصيت معتبر كه از اصحاب امام على(ع) بودند، آنان را رهبرى مى‏كردند. برترين
آنان سليمان بن صُرَد خُزاعى بود. دست كم، يك‏سوم مردم كوفه احساس شيعى داشتند؛ اما به
هر روى عامه مردم اين شهر، تابع اشراف و رؤساى قبايل بودند كه جداى از ويژگى‏هاى
شخصى، حكومت به آنان اعتبار مى‏داد. در اين زمان شيعيان كوفه تنها يك راه در پيش داشتند
و آن دعوت از امام حسين(ع) بود. جلساتى ميان خود آنان و در منزل سليمان بن صرد برگزار
شد. وى با آنان سخن گفت و اظهار كرد: اگر واقعاً مى‏دانيد كه مى‏توانيد امام حسين(ع) را
يارى كنيد، از وى دعوت نماييد؛ فإن كنتم تعلمون أنّكم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاكتبوا


إليه.[47] و در جاى ديگر: «إن خِفْتُمُ الفشل فلا تغرّوه؛ اگر آگاهيد كه سست خواهيد شد، او را
فريب مدهيد.»[48] پس از آن كه از آنان عهد و پيمان گرفت، آنان شروع به نامه‏نگارى به
امام‏حسين(ع) كردند. تجربه گذشته در سستى حمايت مردم كوفه از امام على(ع) و فرزندش
امام حسن(ع) نشان مى‏داد كه آنان در راهى كه انتخاب مى‏كردند، چندان استوار نبودند. اين
مطلبى بود كه همه مخالفان حركت امام حسين(ع) به كوفه به آن حضرت گوشزد مى‏كردند.
شيعيان كوفه كه خبر عدم بيعت امام حسين(ع) با يزيد را شنيده و آماده براى مبارزه شده
بودند، تصميم گرفتند تا امام را به كوفه بياورند:
«اجتمعت الشيعة فى منزل سليمان بن صُرَد و تذاكرو أمر الحسين و مسيره الى مكّة، قالوا:
نكتب اليه يأتينا الكوفة؛[49]
آنان در منزل سليمان اجتماع كردند و از كار حسين و آمدنش به مكه آگاه شدند و گفتند به او
نامه مى‏نويسيم تا به كوفه بيايد.»


|48|

پس از آن نامه نگارى آغاز شد.
سليمان كه مردى با تجربه بود، نپذيرفت تا به تنهايى نامه بنويسد؛ بلكه همه آنها را درگير
ماجرا مى‏كرد. طبق تصريح همه مورخان، كوفيان نامه‏هاى فراوانى به امام حسين (ع) نوشتند.
هر گروهى نامه‏اى را مى‏نوشتند و دسته جمعى آن را امضا كرده، براى امام مى‏فرستادند. در
ميان اين افراد، افزون بر بزرگان شيعه، برخى از اشراف فرصت‏طلب هم مشاركت داشتند كه
از آن جمله مى‏توان به شَبَث بن ربعى، حجار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بن‏حَجّاج[50] اشاره كرد


كه پس از برگشتن ورق، در كربلا حاضر شده و در رأس سپاه كوفه بر ضد امام حسين(ع)
جنگيدند. اين چند نفر با هم يك نامه نوشتند[51] كه اين نشان از هماهنگى آنان در يك توطئه
دارد. بعدها برخى از كوفى‏ها كه به امام حسين(ع) پيوستند، درباره نامه نوشتن اين قبيل
اشراف نوشتند كه هدف آنان اين بود: لِيَجْعلوك سوقاً و كَسْباً؛[52] «تو را وسيله‏اى براى


بهره‏مند شدن بيشتر از مال دنيا قرار دهند.» شايد براى جذب شيعيان به خود يا به گونه‏اى
ديگر پس از پيروزى احتمالى امام حسين(ع) و يا حتى انداختن امام در دامى كه امويان تدارك
ديده بودند.
رهبران شيعه كه عبارت از سليمان بن صُرَد، مُسيّب بن نجبة، رفاعة بن شداد و حبيب بن
(مظاهر) بودند، با هم يك نامه نوشتند. اينان بعد از كربلا، رهبر جريان توابين شدند.


حركت امام به سمت عراق

نماينده رسمى امام، آمادگى مردم كوفه را تأييد كرده بود، و ديگر جاى تأمل نبود. چرا كه
به طور مطمئن با توجه به نامه‏ها و نامه مسلم، شرايط براى قيام عليه بنى‏اميّه آماده شده بود.
امام در رفتن تسريع كرد، به طورى كه در هشتم ذيحجه، يعنى در زمان مراسم حج، با تبديل
عمره تمتع به عمره مفرده عازم عراق گرديد. لحظه‏اى تأخير مى‏توانست وضع عراق را
دگرگون كند. اضافه بر اين احتمال ترور امام در مكه وجود داشته و ماندن حضرت در مكه به


هيچ صورتى مصلحت نبود. گفته‏اند همراهان امام هشتاد نفر بودند؛ اما از پاره‏اى اخبار ديگر
چنين بر مى‏آيد كه تعداد بيش از اين بوده است. به احتمال، رقم مزبور مربوط به كسانى است
كه تا كربلا همراه امام ماندند.
اولين برخورد امام در طول راه برخورد با كاروانى بود كه از يمن به سمت شام حركت
مى‏كرد. اين كاروان هدايايى را براى دربار يزيد به شام مى‏برد. امام كاروان هدايا را تصرف


|49|

كرد و از افراد آن نيز دعوت كرد تا در صورت تمايل همراه او به عراق بيايند، در غير اين
صورت باز گردند.[53] امام از منطقه نقيم، كه در آن با كاروان برخورد كرده بود، به سمت
الصفاح حركت كرد. در آنجا بود كه با فرزدق - كه آن زمان شاعرى جوان بود - برخورد كرد. او
در پاسخ سؤال امام از وضع كوفه گفت: «قلوب الناس معك و سيوفهم عليك». منطقه بعدى،


بطن‏الرّمه بود. در آنجا ضمن نوشتن نامه‏اى به مردم كوفه، با اشاره به نامه مسلم، از آنها
خواست آماده ورود او باشند.[54] اين نامه به دست قيس بن مسهّر سپرده شد تا آن را به مردم
كوفه برساند. او در راه با سپاه حصين بن نمير مواجه شده و توسط آنها دستگير گرديد. قيس
در همان دم نامه را خورد و پس از آن در كوفه به دست ابن زياد به شهادت رسيد.


امام حسين(ع) در منطقه بعدى كه زدود ناميده مى‏شد، با زهير بن قَيْن برخورد كرد. زهير
با اين كه عثمانى بود، با توجه به دعوت امام و نيز تحريك همسرش، به صورت يكى از ياران
صميمى امام در آمد. او همچنين از دوستانش خواست تا هر كدام دوستدار شهادت هستند با
او بيايند، در غير اين صورت به راه خويش به طرف مكه ادامه دهند.[55]در منطقه ذات‏عرق بود
كه شخصى از بنى‏اسد پيام شهادت هانى و مسلم را به امام حسين(ع) رساند.[56] گفته‏اند كه امام
قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم مانع شده و امام نيز به راه خود ادامه داد. به نظر
نمى‏رسد برادران مسلم خواسته يا توانسته باشند در صورت مخالفت امام، آن حضرت را
وادار به ادامه مسير كنند؛ بويژه كه ديگران در تحريك امام بر رفتن گفتند: «والله ما أنت مثل
مسلم بن عقيل ولو قدمت الكوفة لكان الناس إليك أسرع؛[57] «شما مسلم نيستيد، اگر به كوفه
برويد، مردم به سرعت به شما خواهند پيوست.» امام حسين(ع) خود براى رفتن قاطع بود.
در منطقه زباله، پيام مسلم كه در حين شهادت به عمر بن سعد گفته و از او خواسته بود كه به
امام حسين(ع) برساند، به دست امام رسيد.[58] هنوز چندى نرفته بودند كه خبر شهادت قيس
بن مسهّر[59] و عبدالله بن بقطر، برادر رضاعى امام حسين(ع) نيز به دست امام رسيد.

اين اخبار
نشان مى‏داد كه اوضاع كوفه دگرگون گشته و شرايط، با زمانى كه از زبان مسلم گزارش شده
بود، كاملاً تفاوت كرده است. در اين هنگام، امام، افرادى را كه همراه او بودند گرد آورد و به
آنها فرمود:
«أيها الناس، قد خذلتنا شيعتنا فمن أراد منكم الانصراف فلينصرف؛[60]
اى مردم! شيعيان ما، ما را تنها گذاشتند. هر كدام از شما مى‏خواهد برگردد، از همين جا
بازگردد.»

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید