بخشی از مقاله

خاتمیت پیامبر اسلام


در آغاز کار، برای من همانند هر کس دیگری که بیش و کم آگاهی دارد یک جهت و وایمان کلی مطرح بود وآن، جهت وایمان به اسلام وتشیع بود... ولی،هر قدر زمان می گذرد وهرقدر ،مسائل روشن تر می شود ،هر عکس العملها ، تهمتها ، بدگوئیها ، توطئه ها ، دشنامها و شایعه ها زیادتر می شود ودشمنی ها شدیدتر و دستها روتر و نقاط تحریک معلوم تر وترس آنها بیشتر می شود ، این جهت و ایمان کلی که اسلام و تشیع علوی است ، برایم دقیقتر ، عمیقتر ، حساس تر ، عینی تر وعلمی تر از پیش مطرح می شود وبیش از پیش ، ن

سبت به علی ، نسبت به راه علی و خانه کوچک فاطمه که از همه تاریخ بزرگتر است ، آگاهی ، اخلاص ، ارادت ، ایمان و تعصب پیدا می کنم ... تا آنجا که دربرابرم درتازه ای به این خانه بی کران ، گشوده می شود ، تا اینکه ... آخرین برداشت و اندوخته ام این است که " معلوم است که آنها از تشیع علوی بیشتر از هر چیز دیگری می ترسند " از این همه قرائن پیدا است که تشیع صفوی وولایت ابوسفیانی ریشه همه پریشانی های ودشمن اصلی شیعه و ولایت علوی است . و بالاخره پس از بررسی همة مکتبها ، ایدئولوژیها ، جامعه ها ،

انقلابها ، نهضت ها ، اسلام شناسی ، بررسی تاریخ ، تحقیق عوامل انحطاط فرهنگی و انحراف فکری و اجتماعی و شناخت عمیق تر خاندان وامامت و ولایت وانتظار و عدل و وراثت آدم در طول تاریخ بشری و پس از تجربه ها ودر گیری ها وروشن شدن تاریکی ها وپنهانی ها ، به این اصل نهایی رسیده ام که :
اساسا " شیعه یک حزب تمام " است .


حزبی که با تمام خصوصیات و ابعادی که در قرآن میگوید و با همه ویژگیها و مشخصاتی که در تلقی روشنفکر امروز ، سنگر نجات انسان امروز است .در آگاهی بخشیدن به توده های جامعه متحجر ، در رهبری مبارزه طبقاتی آنها ، در رفع مشکلات و موانع راه چنین مبارزه ای ودر تحقق آرمانهای طبقات محروم . شیعه می تواند پاسخگوی چنین نیاز مبرمی باشد . و می تواند برای این نسل روشنفکر مسئول ، حزب ایده آل و کاملی است .


هر چه زمان می گذرد ، هر چه مشکلات و سختیها شدیدتر و بیشتر و تیزتر می شوند و انسان، هر قدر در این راه فراتر گام می نهد ... شدیدا و موانع و پیچ خم راه ، راه را روشنتر و آشکار تر می سازد و اگر گروهی در راه حقیقت ، صادق و کوشا گام بردارند ، در گیر و دار و رنج و کار برای حقیقت ، حقیقت برایشان آشکار تر می شود و راه را روشنتر می یابند ، تحقق عینی یا مصداق این آیه عجیب است که :


" والذین جاهدوا فینا ، لنهدینهم سبلنا "
این منطق قرآن است که بر خلاف منطق صوری ارسطوئی است ، زیرا منطقی است ماوراء منطق . در منطق عقل نظری ، اول خدا باید راههای خود را به انسان نشان دهد و آنگاه ، آن افرادی که راههای او را شناخته اند ، به راه افتند و جهاد کنند . در حالیکه خداوند در منطق خود ، اول به راه افتادن – عمل و جهاد – را می گوید وآنگاه به راهروان – عاملین و مجاهدین – وعده هدایت می دهد ...


هر فردی ، گروهی ، حزبی ، ویا ملتی که در راه وجهت خدا از هر چیز خود بگذرد، بی هیچگونه محاسبه های شخصی و مصلحت بازیهای اجتماعی ، با اخلاص و ایمان ، " ایثار " ، کند وپیش برود هر چند که بیفتد و برخیزد ، و هر چند در آغاز، آمادگی و ارزش رفتن بر این راه نداشته باشد چنانچه جهاد کنند . چه این جهاد با شمشیر یا با قلم یا با جان باشد و چه با انفاق مال و مقام و آبرو ... ، در هر حال خداوند در بطن عمل و حوادث و دشواریها ، همواره راههای روشنتر را در پیش چشمش نماید و گوئی او را در صراط مستقیمی قرار می دهد . در مشکلات به قدرت " صبر" و اعجاز" توفیق"جان می گیرد و آرامش و یقین، به نیروی خدائی تفویض ، می گذرد و پیشتر می تازد.


دیگران نصیحتمان می کنند که اول باید فکر کنی ، مطالعه و تحصیل و علم کنی و بعد از آنکه عارف حکیم فقیه جامع معقول و منقول و بصیر به حق و باطل و خبیر از اسرار الهی و علیم به حقایق دینی و عالم کامل به عقاید و احکام شرعی ، شدی ، ( که محال است که بشوی ) وارد مرحله دوم می شوی ، وارد مرحله ، عمل ، اصلاح ، اما عمل فردی ، اصلاح خود ، انحصارا از طریق عبادت و ریاضت و دعا و توبه و استغفار و استرحام و روزه های استحبابی و عمل به مستحبات و ترک مطلق مکروهات و بالاتخره ، توسل و شفاعت و ندبه و استغاثه و نذر و نیاز و گریه ، یعنی ریشه کن کردن کامل همه امیال ، لذات و ضعف ها ، آلودگیها در خود، به مقام قدس و ثقوی و درجه کمال را درک کنی و مرتبه اخلاص را نائل شوی وبه تمام معنی مومن صالح متقی عابد زاهد مخلص کامل که شدی ، آنوقت می توانی مرحله سوم را شروع کنی و به اصلاح دیگران بپردازی و مسئو لیت دین و دنیای مردم را هم به گردن بگیری .
این است طرز تفکر و متد راهنمائی بعضی از قدما در مذهب . و اما در ایدئولوژی هم چنین است .
" اول " باید خود را از نظر ایدئولوژی بسازی . جهان بینی ات را انتخاب کنی ، تکلیف خود را با مذهب یکسره کنی ، متد تحلیل منطقی پدیده های طبیعی و اجتماعی را برگزینی ، آگاهی کامل و همه جانبه ای از مسائل اجتماعی ، طبقاتی ، سیاسی ، جهانی و ملی پیدا کنی ، پایگاه فکری و موضع اجتماعی و سلاح ایدئولوژیک و منطق دیالکتیک و بالاخره ، جهان بینی ماتیالیستی و بینش ضد مذهبی و سنگر حزبی و تکیه گاه جهانی ات را معین کنی و بعد از آنکه به صورت یک عدد روشنفکر استاندارد شده بر اساس ضوابط معمول در سراسردنیا ، در آمدی ، آن وقت حق داری ، به عنوان یک روشنفکر انقلابی طراز نوین ، برای تحقق مالکیت اجتماعی بر منابع اقتصادیش و نفی تضاد طبقاتی واستثمار انسان از انسان ومالکیت فردی بر ابزار و منابع تولید جامعه تلاش کنی و متعهد شوی .


می بینید که هر دو می گویند : اول ، فکر بعد عمل .
اسلام می گوید وقتی به سن بلوغ رسیدی پس به سن تکلیف رسیده ای یعنی انسان مکلفی و مسئولیتهایی را برایت تعیین می کند : انتخاب دین و پذیرش آگاهانه آن ، نه دیگر به تقلید پدر و مادر و بزرگترهایت ، که به تعقل خودت ، فهم خودت ، درک پایه های اعتقادی مذهب از راه خود ، آگاهی واستدلال وانتخاب ، و عمل به شاخه های عملی مذهب ، احکام ، واجبات ، نماز ، روزه ، جهاد ، زکات ، حج ، امر به معروف و نهی از منکر .


و این مسئولیت های حتمی عملی مرحله به مرحله نیست . همه با هم ، در یک حال و هم فرضیه ، مسئولیت ناگزیر هر مسلمانی ، از نخستین روز تکلیف ، از نخستین روز بلوغ هر دختر و هر پسر !
عجبا ! اختلاف دو اسلام را ببین ! او ، امر به معروف و نهی از منکر به مسئولیت اجتماعی – را به پس از طی دو مرحله علم و تقوی در فرد موکول می کند ، دو مرحله ای که برای رسیدن به نهایت هر کدام ، عمر نوح هم کافی نیست .
و این ، مسئولیت اجتماعی امر و نهی را ، بر دوش های ظریف یک دختر بچه ، یک پسر بچه می نهد ، درست از همان لحظه که او را به نماز و روزه دعوت می کند ! نماز و روزه ، همزمان با مسئولیت امرو نهی در برابر معروف و منکر اجتماع و نیز جهاد !


یعنی که مسئولیت های یک انسان مسلمان ( واجبات ) در این اسلام ، در طول هم قرار نگرفته اند ،در عرض هم اند و با هم ، بر خلاف مو عظه های دینی و اخلاقی این " اندیوید و آلسیت های مذهبی " که تحت تاثیر اخلاق صوفیانه شرقی و زهد گرائی مسیحی قرار دارند و یا رندانه احکام را کلا سه می کنند تا آخرین حکم را به امر و نهی بدهند و آنرا با شرط و شروط عجیب و غریبی که عملا محال است مشروط کنند و تعلیق به محال ! و این هم ، برای فرار از فکر پر دردسر و مشکل امر و نهی اجتماعی است و توجیه حقیقت جوئی ذهنی و خود گرائی فردی و گریز از مسئولیت است و کشیدن پرده سپید و یا سبزعلم و تقوای دینی ، بر روی لش بودن انسانی ! و چه ماهرانه و چه خوب ! در همان لحظه که امر و نهی آغاز

می شود ، و به اصلاح جامعه پرداخته شده است . که در اسلام ، فرد، در متن مردم سازی ، به خود سازی می پردازد . در حالی که با تفکر و تجربه و در گیری و صبر و مقابله با مشکلات و را هیابی ها و رو یاروئی با تازه ها و پیش بینی نشده ها و واقعه ها و واقعیت ها و حقایق دینی ... می کوشد تا به زیبائیها ( معروف ) دعوت کند و برای نابودی زشتیها در جامعه ، مبارزه کند و محیط را بسازد . خودش ساخته می شود ، قدرت روح می گیرد ، و به رشد ارزشهای اخلاقی ، تزکیه نفس ، تقویت نیروی تقوی ، بیداری وجدان خفته انسانس ، صفای روح و قوت ایمان می رسدو استعداد نهفته بشری در فطرتش می شکفد . و بدین گونه است که در مسلمانی کردن ، هر روز ، مسلمان تر می شود !!


و امروز نیز ، مردان بزرگی که آگاهی بر واقعیات انسانی و اجتماعی را – نه در کتابخانه ها و دانشکده ها وکنفرانس های علمی و مصاحبه های نظری – بلکه از "عمل اجتماعی " و " مبارزه و درگیری و مسئولیت " کسب کرده اند بر خلاف " منطقیون نظری " که معتقدند : " بدیهی است که اول باید فکر کرد ، بعد عمل ، به این واقعیت عینی پی برده اند که فکر و عمل دو مرحله پشت سر هم ، و مقدم و مؤخر نیست و میان این دو " رابطة علیت " یکجانبه ، برقرار نیست ، بلکه میان این دو ، رابطة علیت متقابل و دو جانبه ای وجود دارد که بطور مداوم ، در تأثیر وتأثر از یکدیگرند به طوریکه یکی از برجسته ترین متفکران اجتماعی قرن ما بیان کرده است : " میان عقیده و عمل ، یک رابطة دیالکتیکی وجود دارد . " یعنی فکر و عمل ، سازنده و زایندة یکدیگرند . هر کدام ، در دیگری و به دست دیگری ، ساخته و پرورده می شود و شکل می گیرد و " رابطة دیالکتیکی " میان فکر و عمل ، یعنی این !
که علی بزرگ ، این رابطه را ، در تعبیری دقیق وزیبا خبر داده است که :


" فبالایمان یستدل علی الصالحات ، و بالصالحات یستدل علی الایمان " ( از کلام 155 نهج البلاغه )
ما مردمی هستیم که خطا می کنیم ، اما امیدواریم که در این تلاشی که آغاز کرده ایم وتنها در راه " او " است ، او خود درست ترین و نزدیک ترین راههای خویش را به ما خواهد نمود .
" و الذین جاهدوا فینا ، لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین " ( عنکبوت – 69 )
کسانی که در کار ما به مجاهدت آغاز کردند ، ما راههای خویش را برای رستگاری و رهائی شان ، پیش پایشان خواهیم نهاد ،
" ... و بی تردید خداوند با کسانی است که خوب کار می کنند و کار خوب می کنند . "


یکی از این " راه ها " ، فهم تشیع علوی ، به عنوان یک " حزب تمام " !
" امت " ، عبارت از جامعه ای است که ، در بطن آن ، " تعهد " ، " تحرک " و " تکامل " نهفته است.
کلمه سوسیته ( SOCIETE ) – جامعه – بمعناي نفس تجمع افرادیست در یک مکان که طبیعتاً دارای " روابط اجتماعی " هستند . یا واژة ناسیون یا نیشن ( NATION) از ریشة NAITRE ( تولد یا زادن ) است و به مجموعه افرادی اطلاق می شود که ریشة نژادی مشترکی دارند . کلمه "راس " ( RACE ) - نژاد – حاکی از مجموعه افرادیست که دارای رنگ و

پوست و خصائص بدنی ... مشترکی هستند . کلمة " شعب " ، در زبان عربی شعبه یا شاخه ای از بشریت است . کلمة " قوم " ، به مجموعه افرادی اطلاق می شود که بخاطر هدف خاص یا کار مشترکی "قیام " می کنند . و کلمة " قبیله " اجتماعی است از افرادی که در صحرا بسوی " قبله " یا مقصد مشترکی حرکت می کنند . " طایفه " ، به گروهی از افراد انسانی گفته می شود که به دور چراگاه ، مرتع یا چاه آبی مشترک ، در طواف اند .


اما اسلام ، واژة " امت " را برای اطلاق به جامعة خاص خود " انتخاب " کرده است بی آنکه آنرا اختراع کرده باشد .
" امت " ، از ریشة " ام " است . " ام " از نظر لغوی ، بمعنای راه ، عزیمت ، آهنگ رفتن ، سفر ، هجرت ، حرکت به پیش ... و بخصوص " راه مستقیم و آشکار و استوار " است . بنابراین ، " امت " عبارتست از مجموعة افراد انسانی ئی که دور هم ( با اختیار خود ) جمع آمده اند تا " راه " واحد ، مستقیم ، آشکار و استواری را بطور دسته جمعی بپیمایند .
هدف جامعه های مختلف بشری ، بطور کلی ، بهزیستی ، بهبود و " سعادت " است . بدین معنی که آنها در قالب انستیتوسیونها ، نظام ها ، تشکیلات و روابط حقوقی ، طبقاتی و اجتماعی خاصی شکل گرفته اند تا هر چه بیشتر " ثروتمند " ، " راحت " ، " برخوردار "، " مرفه " ، " آسوده " ، "قدرتمند "، " مسلط بر طبیعت " ، " بهره مند از لذت " و بالاخره ، سعادتمند " باشند " . ( " باشیدن " اینجا یک فعل ربط بی ربط نیست ، همه چیز است ، اصل است ) .


در صورتیکه هدف " امت " ، " کمال " است در برابر " سعادت " چرا که " سعادت " ، عبارت از " خوش بودن " است ، و حال آنکه ، کمال بمعنای " خوب شدن " است .
امت ، یک جامعة در حال حرکت است ، جامعه ای نه در مکان ، که در راه ، عازم یک هدف ، دارای یک جهت . این است معنی " امت " و از اینجاست " ضرورت امامت " !
آنچه امت را – که علت وجودی اش : " خوب شدن " یا " خوب رفتن " ( تکامل یا پیشرفت ) است – تهدید می کند ، یکی خطر " بودن " یا " ماندن " است ، بجای " شدن " یا " رفتن " ، که در اثر تضاد داخلی ، هجوم خارجی ، پراکندگی ، انحراف ، گمراهی ... و یا هر مانع دیگری که بر سر راه امت ایجاد می شود ، پیش می آید و امت را از رفتن باز می دارد – که دیگر امت نیست ... – و دیگری خطر " خوشی " بجای " خوبی " است که امت را گرفتار می کند ، چرا که خطر اول ، " شدن " را از امت می گیرد گر چه " خوب باشد " ، و خطر دوم ، " خوبی " را از آن سلب می کند ، گرچه " خوش بشود " ، که در هر حال ، امتی وجود ندارد .


اینجاست که برای اینکه " امت " ، از شر این دو خطر در امان باشد ، عامل حیاتی و حتمی نیرومندی را نیاز دارد که سد راه بروز این دو خطر گردد و نگذارد در " امت " بیماری " ماندن " بجای " رفتن " ، و " رفاه " ، بجای " کمال " بروز کند و امت رو به اضمحلال برود و این عامل ، " امامت " یا رهبری و رهنمونی است که عامل حیات و حرکت امت است ، زیرا ، وجود و بقای اوست که وجود و بقای " امت " را ممکن می سازد و موتور حرکت جامعة اعتقادی و عامل جهت دهندة ( معالم الطریق ) آن می شود . و امام ، شخصیتی است که در وجود خود ، الگوی " شدن " و در عمل خود ، رهبری امت را تحقق می بخشد .


و اما هدف دیگر رسالت اسلام و بالاخص تشیع ، که تنها ساختن " امت " ی نیست که بر خلاف جامعه های دیگر ، تنها هدفش " خوب شدن " یا " کمال " خویش باشد :
" تلک امة قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبت ولا تسئلون عما کانو یعملون" ( بقره – 134 )


" او را است آنچه خود کسب کرده است و شما را است آنچه خود کسب کرده اید و شما مسئول " اعمال " آنها نشوید . "
بعبارتی دیگر ، سرنوشت هر امتی آنچنان است که خود بدست خویش می سازد . آنها که در گذشته بوده اند دارای آن سرنوشتی بودند که خود ساخته بودند و شما امت – اسلام – هم سرنوشتتان همانست که خود بدست خویش ساخته اید . و نمی توانید ناهنجاریها ، کژیها ، بدبختی ها و اسارتهای خود را تنها به این بهانه که نتیجه سستی ها یا خیانتهای دیگران است ، طبیعی تلقی کنید و خود را غیر مسئول .


اگر به بدبختی هائی که دیگران بر شما تحمیل کرده اند " تمکین " کنید در حقیقت ، خودتان آن بدبختی را بدست خویش فراهم آورده اید و این ، خودتان هستید که بخاطر این " تحمل " و " تمکین " کیفر می بینید .
قرآن می فرماید : " و کذلک جعلنا کم امة وسطا "


" و اینچنین شما را امت میانه –نمونه – قرار دادیم " نه به این سو گرا و نه به آن سو گرا " .
و از این جاست که مهمترین رسالت امتی که ما باشیم مطرح می شویم و " حزب " دارد شکل می گیرد .
" لتکونوا شهداء علی الناس و و یکون الرسول علیکم شهیدا "


" تا پیش روی مردم جهان نمونه باشید و پیامبر ، در پیش روی شما نمونه باشد ! "
بعبارتی روشنتر ، رسالت و هدف مهمتر " امت برتر اسلام " این است که برای تمام جهانیان ، الکو ، سرمشق و نمونه باشد – آنچنانکه رسول خدا برای او سرمشق است .
" شهید " انسانی است نمونه که در هر زمانی و در هر مکانی ، با " حضور خود ، الگوئی برای همه انسانهاست . و شاهد نیز به همین معنی است ، شاهد کسی است که همه چشمها به او است ، و شهید ، شاهدی است ، همیشه حی و حاضر ، میزان حق و باطل ، نمونه عمل و خود سنجی و الگوی برترین انسان .


شهید ، مشهود همه است و در میانه جمع و جمع ، همه در پیرامونش . طبیعی است که چنین کسی ، باید در " وسط " جا داشته باشد . در یک " شعاع ثابت و از همه سو یک اندازه " با تمام گروههای متضاد و پراکنده در چپ و راست .


در این جاست که می بینیم " امت " ، یه " حزب " کامل و تمام نزدیک تراست تا به یک " جامعه ایده آل . چرا که رسالتش تنها " تعالی " و کمال خود نیست بلکه علاوه بر آن ، در " میانه " ی صحنه انقلاب جهانی و در " قلب " مردم ستمدیده و راه جوی نجات ایستاده است و رسالت نجات و رهبری و آگاهی مردم را متعهد است !
بنابراین در این " امت " ، هر انسانی ، تا به سن تکلیف رسید مسئول می شود ، نه تنها مسئول رستگاری خودش که مسئول رستگاری امتش ، و چه می گویم ؟ مسئول رستگاری بشریت !


امت ، گروهی در " راه " است ، راهی که از " وسط " بشریت و از قلب مردم زمین می گذرد ، زیرا مرز اسلام تا آنجا کشیده می شود که انسان هست ، که مردم هستند . میهن مسلمان ، جهان است ، پهنه وجود است و مالک و تنها قدرت حاکم بر این امت ، خداست !
و پیامبری که کتاب در دستی و ترازو ، در دستی دیگر ، برای " قیام مردم به برابری " آمده است ، و " شهید " امت خویش است ، به سراغ مکان و زمان و نژاد ویژه ای نیامده است ، او بر" مردم " بر " تمامی مردم جهان " مبعوث است ،
" ... کافة للناس " !
شعار ماوراء علمی و فوق دیالکتیکی اسلام را آن سرباز مسلمان فهمیده است که در برابر فرمانده سپاه ساسانیان که اعتراض می کند : به چه کار آمده اید ؟ چرا دست به شمشیر برده اید و بر ما فرود آمده اید ؟ در حالیکه ما به شما قصد حمله نداریم ، چرا به ما حمله می کنید ؟ - قابل توجه دشمنان اسلام که آنرا متهم به جنگ تجاوزکارانه می کنند و دوستانش که او را متهم به صلح و سلم کلی – می دهد که : ما آمده ایم تا شما را از بندگی یکدیگر به بندگی خدا ، از ذلت زمین به تعالی آسمان و از جور ادیان به عدل اسلام رهائی بخشیم .
این یک گفتگوی میان یک وحشی متجاوز است که از صحرا آمده ، در برابر یک افسر تربیت شده متمدنی از بزرگترین جامعه پیشرفته جهان ! اما او " ایدئولوژی " دارد و این " تمدن " ، او " ایمان و آرمان " و این " فرهنگ و علم " ، او " عشق " و این " قدرت " .


اسلام را از صورت یک " ایدئولوژی " به صورت یک " فرهنگ " درآورده اند ، آنچنان که عالم آنرا می فهمد و مردم دیگر نمی فهمند ، مردم عامی اند و عامی فرهنگ ندارد و این است که اسلام را دیگر عالم می فهمد نه عامی !


پیامبر در سال ششم و هفتم ، دعوت جهانی خود را آغاز می کند و نامه های آنچنانی به بزرگترین قدرتهای مسلط بر جهان دو قدرت جهانی شرق و غرب ، امپراطور روم و شاهنشاه ایران ، با لحنی خشک و کوتاه ، قاطع ، آمرانه و بدون تشریفات می نویسد : " اسلم ، تسلیم " ( تسلیم اسلام شو ، تا سالم مانی ! ) . و این در حالی است که در این ایام ،هنوز دامنه قدرتش از حومه شهر کوچک مدینه که یک قصبه بیش نبود ، نمی گذرد و حتی مکه را در دست ندارد .
و این است که قدرتهای جهان که از این تهاجم انقلاب جهانی بهراس افتاده اند ، این " رسالت " را متهم کرده اند که : این دین شمشیر است . اینها جنگ تجاوزکارانه و جنگ رهائی بخش را از هم تشخیص نمی دهند .


" ولتکن منکم امة یدعون الی الخیر ، و یأمرون بالمعروف ، و ینهون عن المنکر ، و اولئک هم المفلحون "
باید از میان شما " امتی " باشند ، که به " خیر " دعوت می کنند و به " معروف " امر و از " منکر " نهی می نمایند . و اینان ، آری اینان ، رستگارانند .
مسئولیت چنین امتی ، صرفا " مسئولیت اجتماعی " نیست تا – مانند ناسیونالیست ها – در برابر " جامعه خود " احساس مسئولیت کنند . " مسئولیت طبقاتی " تنها نیست تا افراد آن – مانند سوسیالیست ها ( ولو جهان بینی بسیار گسترده و رسالت وسیع طبقه جهانی کارگر هم داشته باشند ) – تنها در برابر طبقه خود مسئول باشند ، بلکه ، مسئولیتی است فوق اجتماعی ، مسئولیتی جهانی و جاودانه ، مسئول است برای اینکه " مبارزه کند " ، مبارزه در راه دعوت به " خیر " و امر به " معروف " و نهی از " منکر " .


اسلام نخستین و علی راستین ، این حکم را در درجه ای از معنی تلقی می کرده اند و در وسعتی از ظرفیت ، که تمامی شعارها و هدف هائی را که در فرهنگ روشنفکران جدید و انسان دوستان و عدالتخواهان و مبارزان راه آزادی و مجاهدان ضد استعماری و همه ایدئولوژی های مترقی و انقلابی جهان ، تحت عنوان " مسئولیت " عنوان شده است ، در خود جای می دهد و از آن همه ، در می گذرد .


و این است که علی بزرگ می گوید : " امر به معروف و نهی از منکر در برابر تمامی عبادات ، همچون دریائی بزرگ است در قبال نمی که از بخار نفسی پدید می آید ! "
زبانی که اسلام برای " مسئولیت اجتماعی " پیروان خود انتخاب کرده است زبان مذهبی است که باید در همه ادوار تاریخی و در همه نظامهای اجتماعی و در همه درگیری ها و تضادهای بیشماری که مردم را رنج می دهد ، زنده باشد و در نقش رهبری .


این است که دو کلمه عام پرظرقیت " معروف " و " منکر " را برگزیده است و یافتن مصادیق هر یک را ، به اجتهاد و فهم هر عصری و هر نظامی و به طرح زشتی ها و زیبائی های هر زمانی و زمینی برای مردم ، واگذاشته است .


مردم از منکرهای دیگری رنج خواهند برد و معروف های دیگری را نیازمند خواهند بود و مذهب از معروف و منکرهای دیگری حرف خواهد زد و این فاصله ، مذهب را از زمان عقب خواهد انداخت !


بزرگترین " منکر" ها همین است که ما دایره امر به معروف ونهی از منکر را در چهار چوب مسائل " فرعی و فردی " محصور کنیم و به پدیده های ثابتی منحصر !
بزرگترین منکرات امروز در چشم بهترین امتی که برای مردم خروج کرده است ، امپریالیسم بین المللی ، صهیونیسم جهانی ، استحمار ، استعمار کهنه و نو ، استثمار ، استبداد ، تضاد طبقاتی ، کارتل ها ، تراست ها ، نژاد پرستی ، استعمار فرهنگی ، غربزدگی ... است و به حکم اینکه توسل به منسوخ برای نفی ناسخ و مرجوح برای غفلت از راجح و تکیه بر " فرع " ، بجای یک " اصل " و پرداختن به امر فردی برای گریختن از امر جمعی و طرح یک حق کوچک تر برای جهل از یک حق بزرگتر خیانت است .
و این ، بر عهده رهبری علمی و اجتهاد فقهی هر عصری است که از طریق اجتهاد ، " معروف " ها و" منکر " های زمان خود را کشف و مشخص کند و آنگاه امر به معروف و نهی از منکر را رهبری کند .


در آیه 110 از سوره آل عمران دو مفهوم " امت " – در مسئولیت مردمی – و " امر به معروف و نهی از منکر " – در اصالت عمل و رسالت امت – عالی ترین و بلیغ ترین قله تعبیر را پیدا کرده است :
" کنتم خیرا امة اخرجت للناس ، تأمرون بالمعروف ، و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله "
" شما بهترین امتی هستید که برای مردم قیام کرده اند ، خروج کرده اند "
این بهترین امتی که هدفش " مردم " است ، چه می کند ؟ بر چه پایه هایی استوار است ؟ بر سه پایه :
1- " به معروف امر می کند " ،
2- " از منکر نهی می کنند " ،
3- " به خدا ایمان دارند " !


شکفتا ! چرا بر عکس ؟ این چه ترتیبی است ؟ اول ، امر به معروف ، دوم ، نهی از منکر ، سوم ، ایمان به خدا ؟
" اهل فن " و کسانی که به علوم دین و منطق شرع واردند ، می دانند که اول ایمان به خداست ، بعد نوبت به عمل می رسد ، تازه کدام عمل ؟ اصلاح خویش ! بعد که از اصلاح خویش فارغ شدی ! نوبت به اصلاح دیگران می رسد و تکلیف امر و نهی ، آن هم ، اول نهی از منکر است ، بعد امر به معروف ! در غالب مواعظ دینی که بیشتر دم از " نکن ، نرو ، نخوان ، نباش ... " می زنند تا " برو ، بخوان ، بفهم ، بشو ، ... " .


راستی چرا قرآن ، مطالب را پس و پیش نقل کرده ؟ شک نیست که ایمان به خدا پایه است و خدا پرستی مقدم است . قرآن نمی خواهد تکرار مکررات و ابلاغ بدیهیات کند – می خواهد آنچه را که به ذهن معمول ما نمی آید ، به ما بیاموزد – در اینجا ، قرآن از" امتی " سخن می گوید که " از همه امت هائی که به خاطر مردم قیام کرده اند ، بهترند " ! ، از یک " گروه متعهد " ، و در توصیف اینان است که عمل را مقدم بر عقیده آورده است .


امر به معروف و نهی از منکر ، به معنی امروز ، " مسئولیت عملی اجتماعی " است ، این مسئولیت از متن ایمان به خدا سر چشمه می گیرد ، نتیجه عملی این اصل عقیدتی است ، " عینیتی " است که از این " ذهنیت " سر زده است ، و در این عینیت ، هدف ، تحقق معروف است ، نهی از منکر ، بر سر راه این هدف پیش می آید .
قرآن می خواهد بگوید : با ایمان به خدا ، بدون تکیه اصلی بر مسئولیت و بدون هدف عملی برای مردم و بدون تلاش در راه معروف و مبارزه علیه " منکر " در زندگی ، می شوی فیلسوف الهی ، صوفی باصفا ، عارف کامل ، عابد زاهد ، اما مسلمان ؟ نه ! می شود اهل صومعه ، مدرسه ، خانقاه ، ... اما " امت " ؟ نه !
امت یعنی یک " گروه متعهد معتقد " !


اما ، به نظر من – اگر چه ممکن است نظر مرا نپذیرند – دلیل تأخیر " تؤمنون بالله " بر دو عبارت " تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر " این است که می خواهد نمایانگر این حقیقت باشد که مسئولیت اصلی شما و هدف غائی خداوند از ایجاد شما – که بعنوان " برترین امت " برانگیخته شده اید – این نبوده است که به خدا ایمان بیاورید ، چرا که خداوند به ایمان شما نیازی ندارد بلکه هدف از " برانگیختن شما " این بوده که در راه " مردم " ، برای تحقق معروف تلاش کنید و در طرد منکر ، مبارزه کنید ، برای آنها – همچنانکه پیامبر برای شما – نمونه کمال انسانی و عامل آگاهی و هدایت و رستگاری باشید ، خود را ، به راه پیامبر بسازید و خلق را شاهدی راهنما گردید ، به سوی خیر دعوت کنید ، به معروف امر کنید ، و از منکر نهی کنید .


این واقعیت تلخی است که با هیچ تعبیر و توجیهی نمی توان انکار کرد که اکنون ، در بخشی از زمین که ایمان به خدای یگانه قوی تر است و بیش از همه نقاط دیگر جهان ،پرستش می شود ، منحط ترین نقطه دنیای عقب مانده قرار دارد و مؤمنان از نظر بهره مندی از نعمت های مادی و معنوی و امکاناتی که خداوند برای بندگانش خلق کرده است و تحقق استعدادهائی که در نهاد انسان قرار داده است بی نصیب ترند .


این یک " واقعیت تلخ و هولناک ، اما صریح " است ! که ماتریالیست ها ، یهودی ها و نصرانی ها غرق نعمت اند و بر زمین و زمان و حتی ماه و مریخ مسلط و مسلمانان ؟ هنوز از رنج های انسان اولیه رنج می برند ، آب ، نان ، آزادی ، سواد !


روشنقکران غیر مسلمان ، و یا غیر مذهبی ، می گویند : این خود دلیل عینی است بر اثبات این اصل که اسلام مذهب فناتیسم است و فلج کننده اراده و اصالت انسان ، دین قضا و قدری است و مغایر علم و پیشرفت و تکیه کردن بر اصالت انسان و زندگی .


و اما توجیه های بعضی مؤمنین مسلمان که چون عزت و قدرت و پیشرفت و ... را در آن سو ، و بر عکس ، ذلت و ضعف و عقب ماندگی را در این سو ، نمی توانند انکار کنند ، بنام دین ، همه آن موهبت های خدائی را تحقیر می کنند و همه این نکبت های انسانی را تجلیل و حتی تقدیس !
شک نیست که توجیه ضد مذهبی و ضد اسلامی ، آنها تهمت است و هم توجیه شبه مذهبی و شبه اسلامی این ها ، خرافه !
پس علت چیست ؟


"اگر آنها که به خدا ایمان ندارند ، شایستگی بقاء و کسب قدرت و سیادت در زمین را داشته باشند ، خدا به آنان آنچه را که صلاحیتش را دارند می دهد ، و اگر شما که ایمان به خدا دارید ، در عمل ، خود را تسلیم ذلت و ضعف و زوال کردید ، خدا به شما ، آنچه را که صلاحیتش را ندارید ، نمی دهد " !
" قومی که از نظر فکری و روانی خود را دگرگون نساخت و شایستگی نعمت و قدرت را در خویش پدید نیاورد ، در راه کسب معروف تلاش ننمود ، در راه طرد منکر ، مبارزه نکرد ، خدا ، هرگز ، سرنوشت وی را که به دگرگونی خویش دست نزده است و شایستگی نعمت و قدرت در خویش ایجاد نکرده است و در برابر معروف و منکر ، مسئولیت احساس نمی کند به عنوان پاداشی ، در ازای " ایمان به خویش" ، دگرگون نخواهد کرد !


در یک کلمه ، پیشرفت و عزت ، حاصل " عمل " است و رستگاری حیات و سیادت یک اجتماع ، در گرو جهد برای معروف و جهاد علیه منکر و آنها که " ایمان به خدا " دارند ، اما در" عمل " عاجزند و از مسئولیت امر و نهی اجتماعی ، گریزان ، ایمان به خدا ، آنرا سودی نمی بخشد !
و سرنوشت کنونی دنیا ، این درس را به تلخی به ما می آموزد !


و این است که خدا ، در آنجا که از " امت برتر " سخن می گوید ، امر به معروف و نهی از منکر را مقدم آورده است .
پس چرا ، " ایمان به خدا " را نیز بر این دو افزوده است ، هر چند پس از امر و نهی ؟
از یکسو، عمل و مسئولیت اجتماعی را بر ذهنیت و ایمان مقدم می آورد ، زیرا می خواهد بر عینیت و عمل تکیه کند ، واز سوی دیگر ، می خواهد بیاموزد که بهترین عمل و خالصانه ترین مسئولیت اجتماعی و جهاد و تلاش در جهت مردم ، از منبع لایزال و قدرت شکست ناپذیر خداپرستی تغذیه می کند . و خدا پرست راستین است که می تواند مردم دوست راستین باشد و رهائی بخش مخلص !


یک خداپرست - که جهان را صاحب شعور و حساب و منطق می یابد و خود را عملی زوال ناپذیر که در این هستی گم نمی شود – با قدرتی که از " خدا " و " معاد " می گیرد، در راه مسئولیت خویش و برای حیات خلق ، مرگ را آنچنان طبیعی و آسان می فهمد که در انتخاب آن ، حتی احساس قهرمانی نمی کند و مقابله با آن را حقیر تر از من می یابد که به دلیری نیاز باشد .


واینانند که ازمیان همه انسانهای آگاه ومجاهد ودوستارآزادی و مسئول دربرابرمردم، تا کنون ، برای مردم قیام کردهاند ، امر به معروف و نهی از منکر می کنند ، بهترین امت ند .
در این آیه ها " امت " را هم ، از نظر معنی و مصداق وهم فلسفه وجودی و مسئولیتهای اصلی آن ، بگونه ای معرفی می کند که امروز ، در عالی ترین مفهوم اعتقادیش " حزب " نام دارد و بر این اساس ، اکنون موضوع اصلی سخن من – شیعه یک حزب تمام – کاملا مشخص شده است .
اکنون که معنی و مصداق و شعارها و مسئولیتهای امت (حزب) را معین کرده است ، به بیان رابطه این امت با خویش ، می پردازد :
" ان هذه امتکم امه واحده ، و انا ربکم ، فاعبدون " ( انبیا – 92 )


" این امت امت شما ، امت واحد ، و من خداوند شمایم ، بپرستید " .
" عبادت " از ریشه " عبد " امت به معنای کوفتن و هموار کردن جاده ، " عبدالطریق " یعنی " جاده هموار شد " ، بنابراین " عبادت " کوفتن و هموار کردن نا هنجاریها ودست اندازهای " خویشتن " است ، تا انسان ، راهی شود ، راسته و هموار ، در زیر پای اراده حاکم برهستی ، تا " حقیقت " ، همچون نهری بر بستر رام خویش ، بر گذرگاه وجودی آدمی بگذرد ، آدمی ، با ضربه های عبادت ، خود را در برابر سلطنت راستی و ایمان و " حق " ، در هم کوبد و خرد کند ف " راه " کند !
راجع به کلمه " ملت " که از اصطلاحات اساسی قرآن است و حدود هفت هشت بار در قرآن و بیشتر به صورت " ملت ابراهیم " یا " ملت ابراهیم واسحق و یعقوب " عنوان شدهاست اشاره ای بکنم .


" ملت ابراهیم " ، به عنوان مکتبی مطرح شده است که پیامبر اسلام ، ادامه دهنده آن مکتب است ،به عبارت دیگر ، ملت ابراهیم ، مکتبی است که از آغاز رسالت توحید تا پیامبر اسلام ، همه پیغمبران ، دعوت کنندگان به این " ملت " اند ، بنابراین همه پیامبران راستین ، در هر عصری و در میان هر قومی ، بشریت را به یک " ملت " دعوت کرده اند ، گر چه " شرعیت " هایشان با هم دیگر اختلاف داشته است .
و این " دعوت مشترک " وجهت و جهان بینی واحد به نام بر جسته ترین شخصیت تاریخیی که بزرکترین وقویترین نهضت را دراین مسیر مشترک آغازکرده است " ملت ابراهیم " نامیده می شود.


یکی از پیروان مکتب ابراهیم معتقد است که در قرآن ، وقتی کلمه " ملت " به کار می رود ، همان معنی را اراده می کند که امروز، " ایدئولوژی " نام دارد . به این معنا که " ملت ابراهیم " ، ایدئولوژی ابراهیم " است .
ممکن است " ملت " را به معنای " نهضت " گرفت ، ایکن " نهضت " ، کلمه ایست که بیشتر نماینگر " حرکت " است ، نه " مکتب " . در صورتی که " ملت " ، غنی تر و عمیق تر از آن است که در ظرف سادة این کلمه بگنجد .


اگر آنرا به معنی " مکتب " بگیریم ، به مفهوم ایدئولوژی نزدیکتر می شود ، اما در اینجا هم کلمه مکتب ، نسبت به ایدئولوژی ، از دقت خالی است ، چه ، به اصطلاح منطقی ها ، " جامع " هست ولی " مانع " نیسشت ، یعنی مفهوم ایدئولوژی را در خود جمع می کند اما ، از ورود معانی دیگر جز ایدئولوژی ، مانع نمی شود ، زیرا ، " مکتب " به معنای " مکتب فلسفی علمی ، ادبی ، هنری ، ... " هم می تواند باشد که ایدئولوژی نیست و با مفهوم " ملت " در اینجا نمی سازد .


در صورتی که ایدئولوژی ، یک جهان بینی و مکتب و خط مشی " اعتقادی " است که هدفش هدایت ، آگاهی دادن ، حرکت بخشیدن ، آزاد کردن " مردم " است و ارائة شیوه مشخصی از زندگی و شکل ایده آل از شخصیت انسانی و آرمانهای مقدسی در مسیر وجودی نوع انسان یا قوم خود و به طبع ، اخلاق ، ارزش ها ، و مسئولیت های معین و این همه بر اساس تلقی خاصی از جهان و فهم ویژه ای از حقیقت نوعی انسان ...


در این معنی است که " ایدئولوژی " ، نزدیکترین فاصله را با مفهوم دین ، نبوت و رسالت پیامبران بزرگ و به اصلاح : اولوالعزم و صاحب کتاب ، پیدا می کند و نزدیکترین از " مکتب " ، فیلسوف و عالم و هنرمند و ... بعبارت دیگر :


عالم و فیلسوفی مانند ارسطو ، مکتبی را ارائه می دهد که بیشتر ابو علی سینا ، غزالی یا امثال آنها را می پرورد ، در حالیکه ، محمد ( ص ) ایدئولوژی را طرح می کند که " توابین " و " سربداریه " می سازد ، شخصیت هائی چون علی و حسین و ابوذر و دعبل و کمیت ... می پرورد .
ایدئولوژی ، ایمانی است که بر اساس مفاهیم " خودآگاهی " ، " هدایت " ، رستگاری " ، " کمال " ، " ارزش " ، " آرمان " و" مسئولیت " استوار است .
فلسفه و علم :
" پدیده شناسی " می کنند .
ایدئولوژی :
" ارزیابی و خوب و بد " می کند .
فلسفه و علم :
" تا مرز معرفت " پیشتر نمی روند .
ایدئولوژی :
به " هدایت " دست می زند .
فلسفه و علم :
در برابر طبیعت ، جامعه و انسان ، یک " آینه " است ،
ایدئولوژی :
یک " دست " !
فلسفه و علم :
...." آگاهی " است ،
ایدئولوژی :
راستین و تمام ، با" خود آگاهی " تحقق می یابد .
فلسفه و علم :
" ارزش ها " را توجیه می کنند .
ایدئولوژی :
ارزش ها را می کشد و می آفریند .
فلسفه و علم :
تو را تشریح می کنند ، کشف می کنند ،
ایدئولوژی :
تو را خلق می کند .
فلسفه و علم :
فیلسوف و عالم می سازد ،
ایدئولوژی :
" روشنفکر مجاهد " .
فیلسوف و عالم تماشاچی جهان اند و ایدئولوگ مدعی یی که در جایگاه خدا ایستاده است و امر و نهی می کند و خوب و بد ، ویران می کند و می سازد ، انتقاد می کند ، تصحیح ، خط مشی تعیین و جهت و شعار و آرمان ...
آنچه در مفهوم ایدئولوژی –بگونه ذهنی – مطرح است ، همان عناصری است که تشکیل دهنده مصداق کامل دین است . ایدئولوژی انسانی با اسلام ، به عنوان کامل ترین دین الهی بایک زبان حرف می زنند :
ایدئولوژی :
پیام – رسالت – تعهد – مسئولیت – مبارزه – مردم !
اسلام :
دعوت – رسالت – تکلیف – مسئولیت – جهاد – ناس !
ایدئولوژی :
برابری – عدل – نفی فاصله طبقاتی – اصالت انسان – انسان خدای طبیعت .
اسلام :
قسط – عدل – انفاق – تفویض یا هبوط – انسان خدای طبیعت .
ایدئولوژی :
پارسائی انقلابی – نفی مالکیت فردی – مالکیت اجتماع – رهبری – سرمایه داری – سود از آن سرمایه نیست .
اسلام :
زهد – نفی مالکیت فردی – مالکیت خدا – امامت – کنز – ربا جنگیدن با خدا است.
ایدئولوژی :
اصالت اقتصاد – بهره کشی – آلیناسیون یا حلول دیو پول در انسان پول پرست ، سوسیالیستهای اخلاقی : درباره انسان در نظام بورژوازی ،اسلام :
اصالت معاش – استضعاف – " یتخبطه الشیطان من المس " ، قرآن : درباره پولزدگی رباخوار .
ایدئولوژی :
زندگی پست بورژوازی – اقتصاد زیر بنای اخلاق و معنویت – نفی استثمار ،
اسلام :
زندگی پست دنیوی – من لا معاش له ، لا معادله – اصل " لا ضرر و لا ضرار ".
ایدئولوژی :
فقر ریشه فساد – تولید از آن بازوی تولید است نه منبع تولید – انقلاب نهائی تاریخ – ایمان به آینده – جامعه بی طبقه موعود ،
اسلام :
کاد الفقر ان یکون کفرا – الزرع للزارع و لو کان غاصبا – انقلاب آخر الزمان – انتظار – جامعه بی تضاد موعود .
ایدئولوژی :
حکومت مردم – شور و رأی – رهبری از بالا در دوران انقلاب – راز داری ،
اسلام :
حکومت اجماع – شوری و بیعت – وصایت – تقیه .
ایدئولوژی :
اطاعت تشکیلاتی ،
اسلام :
تقلید .
اما برای آنکه این سنجش را تمام کرده باشیم ، بجائی می رسیم که ایدئولوژی انسانی دیگر ساکت می شود اما ایدئولوژی اسلامی هنوز حرفهائی برای گفتن دارد :
اسلام :
غیبت ، اخلاق ، عشق ، پرستش ، رستگاری ، پاداش ، کیفر ، معاد ، بقاء ،
در یک کلمه : اسلام – ایدئولوژی مذهبی – امارآلیست ، منطقی است زیرا برای ، ا رزشهای " اخلاقی " و " ایثار و شهادت " بر اساس جهان بینی خدا – معاد ، توجیه عقلی دارد .

ایدئولوژی :
ایدئولوژی مادی در اینجا ، ایده آلیست ، ذهنی است ، زیرا در پاسخ کسی که می پرسد : چرا برای مردم خود را فدا کنم ؟ باید به " احساسات قهرمانی " تکیه کند !
اما فلسفه و علم ... شناختی که بر یک اصل استوار است و آن رابطة ذهنی با عینیت است .
بینش ایدئولوژیک ، بینشی حقیقت پرستانه است و بینش فلسفی یا علمی ، بینشی ، واقعیت طلبانه ،


ایدئولوژی مسئولیت آور است یعنی " تعهد " و " تکلیف " ایجاد می کند ، چه ، تعصب ، خصیصة ذاتی ونتیجة حتمی آن است .
در حالیکه فلسفه و علم ، به خودی خود ، لا ابالی است ، ایدئولوژی می گوید : " باید اینچنین باشد" و فلسفه و علم ، فقط می گوید " اینچنین است " .
میبینیم که اسلام – به عنوان یک " رسالت " ، یک " پیام " و یک مکتب هدایت و نجات " برای مردم ، از نوع " ایدئولوژی " است ، نه فلسفه و علم وهنر وادب و صنعت ... منتهی ، یک ایدئولوژی راستین و کامل . ایدئولوژی " مردمی " که ریشه " خدائی " دارد .


اسلام را از ایدئولوژی به مجموعه ای از " سنت های نا خود آگاه اجتماعی و قالب ها و ظاهرهای ثابت متحجر موروثی و عادتی " – که ویژه عوام است – و به مجموعه ای فرهنگی ، مرکب از فلسفه و علوم و فنون تخصصی – که ویژه خواص است – تبدیل کرده اند .


اسلام را دو تکه کرده اند ، یک تکه اش را بصورت احکام عبادی و مراسم و شعائر نا آگاهانه تکراری موروثی ، برای عوام عقب مانده ، در تکیه ها و روضه ها و دوره ها ، یک تکه اش را بصورت رشته های تخصصی علمی در مدرسه ها ، و بقول بعضی ، برای " اهل فن " ! اسلام فنی!


پس آن اسلامی که یک بدوی صحرا گرد را – بدون اینکه تحصیلات فنی کند – با یک شعار توحید و یک آگاهی روشن به رسالت و یک خود آگاهی انسانی ، بیدار می کرد و در برابر زمان ، به فریادش می آورد و " ابوذر " ش می ساخت ، کجاست ؟ کجا سراغش را باید گرفت ؟ از که باید آموخت و چگونه ؟
آری ، اسلام نیز یک " علم " است . علمی که اسلام از آن سخن می گوید نه فیزیک یا فقه و جامعه شناسی و یا اطلاع فنی یک مغز بر یک سلسله قواعد خاص یک رشته بلکه ،علمی که اسلام از آن سخن می گوید : " نور " است ، " العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء " ، نوری است که دل را روشن می کند ، خود آگاهی فطری ، احساس مسئولیت و شناخت راه و " علم هدایت " است .


پیامبر اسلام معرفی می کند که :" علماء امت من ، از پیامبران بنی اسرائیل برترند " .
در اینجا علمای امت با پیامبران مقایسه شده اند نه با فیلسوفان و دانشمندان ! نمی گوید از علمای یونان و حکمای هند و چین برترند . بنابراین ، سخن از علمی است پیامبرانه ، پس ، عالمی پیامبروار !


این عالم چکاره است ؟
خود پیامبر معرفی می کند : علما وارثان پیامبران اند " ! پیامبران " پیام " را به میراث گذاشته اند ، رسولان ، رسالت رابجا نهاده اند .
قرآن به روسنی نشان داده است :


" انا ارسلنا رسلنا بالبینات ، و انزلنا معهم الکتاب و المیزان ، لیقوم الناس بالقسط ... "
عالم امت ، وارث " کتاب " است و" ترازو " ، آن هم نه برای درس و بحث در حوزه یا دانشگاه ، برای آنکه مردم را در " قیام به قسط " به حرکت آرد و هدایت کند . در تعهد رسالت امر به معروف و نهی از منکر . " بهترین امتی را که به خاطر مردم خروج کرده اند " یاری دهد .


عالم اسلام – روشنفکر اسلام فهم مسئول – در قوم خود و زمان خود ، نقشی نه فیلسوفانه و عالمانه ، که " راهبرانه " دارد . او راهبری است که پیامش را از انبیاء می گیرد ، رسولی است که رسالت رسولان رابه ارث گرفته است . جبرئیل او محمد ( ص ) است ! و کتابش قرآن . " شهید " او محمد است و امامش علی ، و بالاخره کتابش قرآن ، برای قوم خویش و در محدوده زمان خویش ، پیامبری می کند و از همه پیامبران قوم یهود ، برتر است .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید