بخشی از مقاله

همانطور که اشاره شد مثنوی شرح کلمات آسمانی عارفی بصیر است که پرده از اعماق حقیقت انسان برمی گیرد و بیان الهاماتی است که دست ناتوان دنیا پرستان و تن پویان از آن کوتاه است او در تک تک ابیات خود، تلاش می کند تا دریچه هایی از معرفت را بر ما بگشاید تا ما از آن چشم انداز بهتر خود را بشناسیم و راه های کمال و نقص را بهتر ببینیم . خوب در این مسیر عواملی هستند که به حرکت ما در راه رسیدن به خود شناسی سرعت می بخشند و در مقابل هم آفاتی وجود دارد که سرعت ما را کند می کند – کسی که می خواهد در این مسیر گام بردارد باید این عوامل را نیز خوب بشناسد با نگاهی نه چندان عمیق می توان این عوامل را از لابه لای ابیات مثنوی پیدا نمود.


آفات و موانع معرفتی کمال
1- پیروی از هوی و هوس و نفس پرستی
بزرگترین مانع رشد و کمال انسان خودپرستی است. آن نیرویی که موجب به تباهی کشانده شدن انسان می شود از نظر مولانا «نفس اماره» است و اهمیت این مسأله در انسان شناسی مولانا تا آنجاست که هیچ چیز به اندازه آن مورد توجه مولانا قرار نگرفته است.


نفس آدمی دوزخی است که چون شراره ای از آن دامن او را به چنگ آرد همة هستی او را بسوزاند و هر لحظه اشتهای سیری ناپذیرش افزونی گیرد. کشور وجود انسان به هنگام فرمانروایی نفس چنان ویران و ناتوان است که نه فریاد رسولان را بشنود و نه پیامبر خرد در آن سرزمین پای حضور دارد، مستی جاودانه نفس مانع از به هوش آمدن و دیدن حقایق آن سوی خودکامگی و تقاضای خویش است و دادگاه وجدان به گونه ای تعطیل است که در این سرزمین نامش نیز نا آشنا است.
پندارها و کابوس های کاذب چنان بازاری به پا کرده اند که هر انسانی بدان پای نهد شیفته مظاهر زیبا و دل انگیز آن گردد و عجولانه همة سرمایة خویش را به منظور خرید آن اجناس خرج کند این سرمایه هرچه می خواهد باشد، عقل و خرد، دین و وجدان، جان و دل و ... با این همه چگونه می توان انتظار داشت که کسی بتواند در کشوری که تحت حکومت نفس است زیست کند و امکان دیدن و یا شنیدن حقایق را داشته باشد؟
به نظر مولانا و همه بزرگان بشریت، نفس آدمی اژدهایی است که در سرمای روح بیهوش افتاده است و چون در گرمای غرایز قرار گیرد بهوش آید و همه چیز و همه کس را چون لقمه ای فرو بلعد – امروز غم فقدان اسباب او را افسرده ساخته است و چون به اسباب و آلات خویش دست یابد خدا داند چه کند!
نفس اژدهاست او کی مرده است از غـم بی آلتی افسرده است
گــر بـیابـد آلـت فــرعون او که به امر او همی رفت آب جو
آنـگه او بنـیاد فـرعـونی کند راه صد موسی و صد هارون زند


دفتر 3 – ب 1053 تا 1055
سخنان مولانا در خصوص ما دیگری اخلاقی و چگونگی ممانعت آن از دریافت حقایق فراوان است و اگر بیشتر سوزد درد مولانا را در مثنوی و حکایات آن عبارت از بیان این مصیبت و تلاش او در جهت رهایی از این تنگنا بدانیم شاید سخن به گزاف نگفته باشیم
کشش ها و مظاهر نفس اماره همه رهزن طریق معرفتند اما جلال الدین محمد از میان آنها به برخی از جلوه های بارزتر نفس نظیر شهوت و خشم و حرص و طمع بیش از دیگر نمودهای آن می پردازد، به اعتقاد او شهوت یعنی اشتهایی فزاینده، نفس به مال و جاه و نان و غریزه نوازی چنان مستی ای در انسان ایجاد می کند که عقل و هوش را بدرود می کند و نسبت به حقیقت چنان کوری و کری حاصل می کند که نه بیم جان او را باز می دارد و نه امید نان.
دان که هر شهوت چو خمرست و چو بنگ پردة هوشست و عاقل زوست رنگ
خمر تنها نیست سرمستی هوش هرچه شهوانیست بندد چشم و گوش
دفتر 4 - ب3612


خشم و شهوت مرد را احول کند ز استقامت مرد را مبدل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوی دیده شد
دفتر یک – ب34-333
2- خیال و بدگمانی
مولانا نیز وهم و خیال را به صورت های مختلف استعمال کرده است. گاه آنها را به معانی فلسفی به کار گرفته و گاه همانند دیگر عارفان این دو را مترادف و به معنی پندارهای سست و بی بنیاد و گاه در تعبیر اصولیان و همراه حالت چهارم ذهن نسبت به قضایا دانسته و در برابر تعیین ظن و شک استعمال کرده و خیال را نیز در تعبیری فیلسوفانه به معنی جهان فراتر از ماده و فزونتر از مجردات محض به کار برده است.
تنگتر آمد خیالات از عدم زان سبب باشد خیال اسباب غم
باز هستی تنگ تر بود از خیال زآن شود روی قمرها چون هلال دفتریک – ب 96- 3095
ناتوانی ها و کاستی های وهم و خیال در نقطه نظر معرفت شناسی و کژ نمایی هایی که این دو در راه دریافت حقایق موجب می شوند در چشم مولانا گوناگون و مختلفند که مهمترین آنها را می توان طی تقسیمات زیر عنوان کرد:
مهمترین دردی که خیال از آن رنج می برد دوری و جدایی از واقعیت و حقیقت است. کوچه ها خیال همه به بن بست عدم می رسند و هیچ یک از آنها را راهی به شهر هستی نیست. آنگاه مولانا هشدار می دهد که دنیا همانند گردوی پوسیده است که می باید از آن پرهیز کرد و شاید چنین تعبیری از دنیا با تعبیر بزرگان دیگری که می گفتند «کلما فی الکون وهم او خیال» از جهاتی یکسانی داشته باشد.


مولانا در موانع چندی از مثنوی خویش تأثیر شگرف خیال را بیان می کند برای مثال در دفتر سوم مثنوی آنجا که حکایت تلقین بیماری استاد مکتبی را توسط کودکان بیان می کند علاوه بر تأثیر تلقین بر این حقیقت اصرار دارد که این تأثیر بواسطة ایجاد خیال و وهم است و چون بر تلقین تأکید شود و به تکرار انجام گیرد می تواند چنان ریشه هایی در دل آدمی پیدا کند که با هزار تبر واقعیت از جای برکنده نشود تأثیر عظیم خیال چنان است که می تواند جهانی را گلستان و یا عالمی را بر هم زند و موجب فربهی کاذب انسان گردد.

3- تقلید
مولانا بر آن است که تقلید نیز همانند بسیاری از وابستگی های جهان مادی امری اجتناب ناپذیر و گسترة حضور آن چنان فراخ است که آن را می توان ستون جهان نامید ولی البته باید توجه داشت که روی سخن مولانا با تقلید در مسائل فرعی دین و آنچه را که فقیهان در باب احکام شرایع می گویند نسیت که این همه مسائل فقه اصغر است و مولانا با آن سر ستیزی ندارد در حالیکه عمده سخن همة عارفان و بویژه مولانا با فقه اکبر یعنی آن دسته از معارف الهی است که بیش از همه دل وجان آدمی را روشن می سازد و با پالایش همه وجود انسان او را پله پله به مراتب عالیه کمال می خواند تا سرانجام بنده را مستهلک از صفات بشری و پیوسته به حق کند.
لذا تقلیدی که مولانا از آن سخن می گوید ویژه عوام و جاهلان نیست بلکه هرکس جانش روشن به نور الهی نباشد و از بند استکبار خویش نرسته باشد حتی اگر صاحب استدلالهای باریکتر از مو نیز باشد در دیدة حقیقت چون طفل علیلی است که به خیالی دل خوش داشته است.


اینجا سخن از تقلیدی است که جاهلان و عالمان و فیلسوفان و صوفیان هم ممکن است به نحوی در آن غلتند. مقلدی که بر اساس محفوظات و ذخیرة ذهنیات خویش ادعای سخن دانی می کند به جوی آبی می ماند که ممکن است تشنگانی را سیراب کند ولی خود از آب بهره ای نمی برد شاید هم به این دلیل که او اصلاً احساس تشنگی نمی کند، این خرد و دانش وبال جان آدمی است چرا که سدی است در برابر پرواز روح، پس به قول مولوی از این خرد می باید دست کشید و دست در جهالت و جنون باید زد اما جهالتی که تنها نفی این دانش تقلیدی می کند نه آنکه جان را تاریک نگه می دارد.
مولانا در بیان زشتی تقلید داستان آن صوفی را نقل می کند که در خانقاهی وارد شد و صوفیان گرسنه پنهانی خر او را فروختند و برای شب طعامی فراهم ساختند و آن شب را تا سحر به سماع و پایکوبی پرداختند، ترانه سماع ایشان نیز «خر برفت و خر برفت و خر برفت» بود.
صوفی میهمان نیز از سر تقلید آن ترانه را با ذوق تر از همه سر می داد، غافل از اینکه در پس این عبارت چه حکایتی نهفته است، فردا چون از موضوع آگاه شد بر خویش نفرین می فرستاد می گفت :
مر مرا تقلیدشان بر باد داد که دو صد لعنت بر آن تقلید باد


دفتر 2 – ب – 563
آنگاه مولانا بر این مهم تأکید می کند که عکس ذوق جماعت صوفیان به هنگام سماع بر دل صوفی میهمان می زد و دل او را نیز ذوقی می نمود ولی این ذوق تقلیدی بیش نبود چرا که ذوق اگر تحقیقی باشد پایدار گردد و دوام یابد.
4- تکیه به عقل جزئی و معرفت ناقص
ادراک بشری هر چند گسترده و وسیع باشد باز هم محدود و نسبی است . عقل جزئی انسان نمی تواند همه حقیقت را دریابد فکرو وهم و حواس ما مانند نی است که کودکی بر آن سوار است و می پندارد بر اسبی سوار است.
و هم و فکر و حس و ادراک شما همچون نی دان، مرکب کودک هلا
اندیشه و خرد ناقص انسان مانند عمارتی است که گنج معرفت حق در آن نمی گنجد و به قول مولانا اگر انسان می خواهد به نور خدا برسد باید علم و دانش خویش را رها کند.
عقل جزئی چونان برق درخشنده ای است که ثانیه ای نمودار می گردد و سپس راه نیستی را پیش می گیرد با این روشنایی لحظه ای سوی کدامین نور یا مقصدی که به روشنایی کلی و دائمی نیازمند است می توان رهسپار گشت!
فریب خوردگان همین عقول جزئی و تجربی است که عمری انسان را در سراب بی سر و ته امیدهای بی جا و آرزوهایی که هرگز جامة عمل نخواهد پوشید سرگردان رها می کنند.


بزرگترین ناکامی عقل جزوی در شناخت حقایق جهان محدودیت عرضه فعالیت و تنگی گسترة حکومتی آن است. زیرا از یک طرف نیازمند به اسباب و وسایل معرفت آفرین است و از دیگر سوی متکی بر یافته های حسی و قیاسات ذهنی است.
عقل جزوی دوست دارد تا حکیم باشد و قیاس کند اما حکمت او حکمت دنیوی و قیاسش تمثیلی کودکانه است و نتیجه آن جز افزونی شک و تردید نخواهد بود و درست به همین دلیل است که گاه بر هم منطبق می گردد و اعمال و رفتار آن را انجام می دهد.
5- تکیه بر حواس
او قایل به دو گونه حواس است – حواس ظاهری و باطنی – از نظر او حواس ظاهری مانند نقاشی است که ما را از حقیقت دور می سازد اما حواس باطنی انسان را به حقیقت می رساند.
حس خفاشت سوی مغرب روان حس در پاشت سوی مشرق روان
پنج حسی هست جز این پنج حس آن چو زر سرخ وین حس ها چو مس
دفتر – ب 49 و 47
حواس ظاهری شما بخش کوچکی از حقیقت را نشان می دهند – داستان پیل شناسی هندیان در شب تاریک که مولانا در دفتر سوم مثنوی آورده است از جمله صریحترین بیانات او بر ناتوانی حواس است و چنین نشان می دهد که اگر کسی همة اعتمادش بر دست آوردهای حواس باشد به خطای کنه و وجه در خواهد افتاد چنانکه هندیان پیل شناس گرفتار آن شدند.
به نظر او حس ظاهر پرده ای بر چشم انسان است که او را از دیدن حقایق فرضی باز می دارد و همانند پوزبندی در برابر دهان ایشان مانع از نوشیدن شیر از پستان غیب است.


علم های اهل حس شد پوزبند تا نگیرد شیر از علم بلند
دفتر اول ب 1016
با توجه به نکاتی که مولانا در خصوص ناتوانی حواس باز می گوید به خوبی روشن می شود که آن بزرگ چون انسان را موجودی غیر مادی و فرادنیوی می بیند همه ابعاد او را نیز از همین زاویه مورد نقد و بررسی قرار می دهد، لذا اشیایی مثل حواس ظاهری که ابعاد گسترده وجود ندارند در جغرافیای معرفتی او جای بسیاری را اشغال نمی کنند.


6- علم و معرفت غیر شهودی
هرچند مقصود از آفرینش بشر علم و هدایت است و هیچ یک از فعالیت های بشر از نظر ارزش و اهمیت برین پایه نمی رسد اما دانش و معرفت نیز همواره چراغ راه نیست و موارد چندی را می توان برشمرد که دانش خود حجابی است که مانع از دیدن حقیقت است . عارفان نیز همواره بر این تأکید داشته اند که حجاب علم خود از جمله ضخیم ترین حجاب هاست و اگر سالک طریق حقیقت، لوح دل را در چشمه عشق نشوید و از همه زنگارهایی که دانش به دلش می ریزد پاک نگردد بکلی مسیر را گم می کند و به جای رسیدن به کعبه عشق سر از ترکستان تردید درآورند. مولوی هم برخی از دانش ها را حجاب راه می داند دانشی که برای صاحب دانش ایجاد توهم کمال نماید.


محصور ماندن آدمی در دانش های زمینی و حسی و رها کردن معرفت های شهودی و غیبی نیز از نظر مولانا حجاب حقیقت است.
اثر دیگری که مولانا برای علوم دنیوی ذکر می کند این است که عالم در بیشتر موارد چون غرق در مباحث و تجزیه و تحلیل ها می گردد خود را فراموش می کند و از راه و هدف اصلی خود باز می ماند.


7- توقف در اسباب و وسایط :
بی تردید مولانا در این موارد در پی نفی اختیار آدمی و یا جانبداری از اندیشه های متکلمان اشعری نیست که سخنان او در فراسوی همه این قیل و قالهاست. او در همه جای مثنوی از زبان عارفی شیدا سخن می گوید که جز دوست نمی بیند و توقف در میان اسباب و علل که مجابی بیش نیست را از جمله آفات بزرگی می داند که بیشتر فیلسوفان و متکلمان خواسته و ناخواسته بدان مبتلایند.
دیده ای باید سبب سوراخ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن
تا مسبب بیند اندر لامکان هرزه داند جهد و اکساب و دکان
دفتر پنجم – ب 53 – 1552
مولانا در بیشتر مواردی که از اسباب و وسائط سخن به میان می آورد تأکیدش همه بر این است که سهم عظیمی از گمراهی بشر و راه نیافتن او به حقیقت به روش توقف در اسباب و علل است و بسنده کردن ایشان بر این وسایط از جمله مهمترین نقدهای او نیز بر فیلسوفان همین افزایش اسباب و وسائط است که به گمان او نوعی گریختن از حقیقت است در مسیری که برای رسیدن به حقیقت دنبال می شود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید