بخشی از مقاله

ایران باستان


مقدمه
داستانهای ملی ایران که در شاهنامه وحماسه های دیگر می بینیم چنانکه گذشت مسائلی ابداعی و ابتکاری نیست بلکه اغلب و نزدیک به تمام آنها را مبادی تاریخی است که با گذشت روزگار عناصرتداستانی مختلفی بر آنها افزوده شده و آنها را بصورتهایی که می بینیم درآورده است.


مورخان جدید که در تاریخ ایران پیش از اسلام مطالعه می کنند همواره درتحقیق تاریخ ایران از سلسله سلاطین ما در آغاز می کنند وآنجه را که در شاهنامه در باب پیشدادیان و کیان می یابیم از مقوله خرافات می شمرند. به عقیده من این حکم نتیجه عدم استقصاء و تحقیق است و هیچ داستان ملی و عام که از آغاز مورود قبول همگان شود و از روزگاران بسیار قدیم آثاری از آن بیابیم ممکن نیست بی اصل و اختراعی باشد. از اینروی به صرف اینکه از هوشنگ وجمشید و کیقباد و کاوس و کیخسرو وکتیبه ی بر صخره های جبال نمانده یا اثری از پرتوهای خاک بدست نیامده نمی توان وجود ایشان را یکباره انکار کرد و دروغ و بی اساس شمرد.


بنابراین باید تعصب و انکار را در باب یکسو نهاد و با دقت و تحقیقی بیشتر به کار پرداخت.
بنابر آنچه خواهیم دید بسیاری از رجال داستانی و اساطیری حماسه های ملی ما اصلاً و اساساً وجودهای تاریخی و حقیقی بوده اند که از بعضی ایشان در روایات ملی و مذهبی هندوان نیز آثاری می یابیم و وجود همه آنان بیاری قدیمی ترین قطعه اوستا ثابت و محقق میشود.
در گاتاها که بنابر تحقیقات مشاهر خاور شناسان منسوب به شخص زردشت و بالنتیجه قدیمی ترین قطعات اوستا نام گشتاسب و چند تن دیگر از معاصران او را می یابیم و همچینن در بعضی از پشتهای قدیم که متعلق به حدود قرن نهم و دهم پیش از میلاد است اسامی بسیاری از رجال داستانی( پیشدادیان و کیان) دیده می شود و از این طریق مسلم می گرددد که داستان این مردان اصلی قدیمی تر از آنچه می پنداشتیم دارد. در وجود گشتاسب و درباریان و اطرافیان او که از ایشان درگاتاها سخن رفته است هیچگونه تردیدی جایز نیست و

جون وجود او برای ما مسلم شود وجود نیاکان وی که مانند او عنوان کی(کوی یا کو در اوستا) دارند و اسامی همه آنها در یشتهای کهن مانند فروردین یشت و آبان یشت و یشتهای قدیم دیگر آمده است تا درجه یی محقق می گردد اتفاقاً از بعض سلاطین کیان که شهرت و قدرت بسیار داشتند مانند کاوس در ادبیات سانسکریت نیز یاد شده است و بهر حال وجود تاریخی زیاد که هنگام تحقیق در باب سلسله کیان بدانها برخواهیم حخورد وجود تاریخی سلسه کیان را ثابت می کند. از سلسله پیشدادی خاصه بعضی از رجال آن مانند جمشید و

پدرش ویونگهان و فریدون و پدرش اثو به ( اثفیان) چنانگه خواهیم دید در« ودا» سخن رفته است و از اینروی محقق می شود که این مردان از رچال مشترک دو قوم هندی و ایرانی بوده اند وناگزیر روزی که هردوان بصوسرت قبیله یی واحد در نقطه یی از نقاط آسیای مرکزی می زیستند برایشان سلطنت می کرده و خدماتی بزرگ انجام داده اند چنانکه خاطره بزرگیها و مردانگی ها و خدمات مختلف ایشان دیرگاهی د راذهان هر دو قوم باقی ماند و هر یک از ایشان را مختص خود پنداشته و زندگی آنان را با اساطیر و افسانه های مذهبی و ملی خود در آمیخته اند.


برخی از اسامی پهلوانان دیگ مانند قان و بیژن و گیوو و گودرز و فردووپلاشان و امثال ایشان را در میان بزرگان و رجال عهده اشکانی می توان دید و چنانکه ثابت خمام کرد این مردان اغلب از رجال و ملوک الطوایف اشکانیانند که هر یک به نوعی در داستانهای ملی ما راه جسته و بعهد معینی انتساب یافته اند.
چنانکه خواهیم دید اصل و اساس تاریخی افسانه دیوان و توران و تورانیان نیز هر یک بصورت خاصی درتاریخ ملی ایران ثابت و محقق است منتهی عناصر داستانی بسیاری بر آنها افزود ه شده و بصورت فعلی درآمده است.


همچنانکه اصل تاریخی حماسه های ملی لازم و وضرری است راه یافتن مطالب داستانی نیز در آنها حتمی است زیرا چنانکه میدانیم حفظ روایات حماسی که همواره قدیمی ترین روایات تاریخی یک فوم است، در روزگاران نخستین تمدن هر قوم، از طریق نقل صور ت نمی گرفت و میان وجود یافتن و مدون شدن آنها قرنها فاصله بود.


با اطلاع بر این مقدمات و برای آنکه اصل و اساس روایات حماسی و داستانهای ملی ما و آنچه که میسر است روشن گردد و محقق شود که ذ هن ایرانیان قرن چهارم و پنجم در خلق این داستانها اثری نداشته من در این گفتار به دشوارترین بحقث خود می پردازم و ریشه داستان شاهان و پهلوانان رااز قدیمی ترین ایام تمدن ایرانی جست و جو می کنم و همچنین در تحقیق اسامی شاهان و پهلوانان از لحاظ فقه اللغه تا آنجا که بضاعت مزجات من رخصت می دهد می کوشم.


مطالب این گفتار در سه فصل دیگر خواهد شد: 1 – شاهان 2- پهلوانان 3- دشمنان ایران( دیوان، تورانیان، رومیان و تازیان)
داستان بیژن و منیژه نخستین و یاا جزو نخستین طبع آزمایی فردوسی برای ورود به روند طولانی و پر مرارت رنج سی ساله سرایش شاهنامه بوده است. این نظریه اکنون دیگر یک مدعا نیست که نیاز به اثبات داشته باشد بل ک اصلی است که هم برمبنای قرائن داخلی داستان] ساختار، زبان، منطق قکری و موضوعی نسبت به آنها با کل شاهنامه[ و هم برپایه مستنداتی بیرون از منظومه فردوسی دیری است به اثبات رسیده است. طرح یک نکته مهم اما در همین آغاز درباره بیژن و منیژه ضروری است و آن این است که داستان رزم بیژن گیو با گرازان و عاشق شدن او به منیژه دختر افراسیاب و باقی قضایا نیز مانند برخی دیگر از داستانهای شاهنامه و از جمله مشهورترین آنها یعنی رستم و سهراب و رستم و اسفندیار، اگرچه به لحاظ موضوع کلی در بخش حماسی شاهنامه جای می گیرند لیکن ساخت درومی و مناسبات فکری حاکم بر تار و پود حوادث آنها بگونه ای است که با ساختار هدفمند تقابل میان

دو بن کهنه خیر و شر( ایران و توران) که به تقریب از نیمه پادشاهی فریدون آغاز می شود و با ناپدید شدن کیخسرو در بوران وبرف به پایان مقدر خود می رسد تناسبی ندارد. به نظر می رسد بن مایه های اساسی این بخش از شاهنامه که با اندکی تسامح به فصل حماسی مشهور شده است در اعصار ماقبل تاریخ به تدریج تضیج یافته و از مؤثرهای آئینی و اجتماعی دوران پرفراز و نشیب حکومت هخامنشیان و اشکانیان تأثیر پذیرفته و سپس بخشهایی از آن و بویژه بن مایه روایات شاهان در عهد ساسانیان بر مبای اوستا و مصالح سیا

سی زمان با حذف و اضافه گردآوری و تدوین شده و همراه با انبوه اخبار شفاهی و کتبی دیگر به زمان فردوسی رسیده، واجد مفهومی معین است که این سه داستان هرکدام به دلایلی نمی توانند در این طرح کلی جای داشته باشد به لحاظ سبکی و فن نیز داستانهایی مانند بیژن و منیژه، رستم و سهراب و رستم و اسفندیار که دارای زیر ساختهای فکر و داستانی مستقلی هستند نمی توانند با طرح کلی تضاد میان دو اردوگاه ایرانیان و تورانیان ک تجسم حماسی هدفمند از دوران گمیزشن ( آمیختگی) در چرخه هزاره های کهن آفرینش درباور و زروانی و مزدانی است همآهنگ و یگانه شوند. در حقیقت عنصر اساسی مشترک در زیر ساخت هر سه این داستانها اجد انگیزه های خودجوش و درونی است که از تضاد حاکم بر نبرد موضعی موجود در آنها حادث می شود.


داستان رستم و اسفندیار در برزخ تضاد میان منطق پهلوانان در حماسه ملی با نظام سلحشوری دین گسترانه رزدشتی فاقد تعادل موضوعی و ساحتاری دردل تضاد اساسی میان خیر و شر در منطق خاص حماسی آن است. عنصر پیش برنده در داستان رستم و سهراب مبین تقابل میان آرمان زمینی سهراب با وابستگی های سرزمینی رستم است؛ اگرچه این تقابل در پوشش ظاهری نبرد سپاه توران با ایرانیان شکل می گیرد، لیکن به رغم فلسفه نبردهای اساسی و طولانی شاهنامه سهراب که در جستجوی پدر ناشناخته خویش دررأس سپتاه توران به ایران آمده یکسره با انگیزه های تعارض میان دو ارودی متخاصم مبیگانه است و هرچه ا ز زمان جنگ بیشتر می گذرد منش او آشتی جویانهتر می شود تا آنجا که سرانجام خود را در سرزمین ایران عنصری خودی احساس می کند. درواق هم سهراب درست در همان زمانی به دست رستم کشته می شود که حتی همان اندک تمایل اولیه به نبرد نیز یکسره از وجودش رخت بربسته است.


در داستان بیژن و منیژه نیز به نوعی دیگر تضاد حاکن بر نبرد موضعی میان دو ادروگاه، از درون منطق موضوعی خود داستان می جوشد و به حوادث شکل میدهد. سخن بیژن خطاب به رستم آنجا که جهان پهلوان پس ا زنحات دادن فرزند گیو از زندان افراسیاب عزم دارد او را به همراه منیژه به پشت جبهه بفرستد و سپس خود با پهلوانان ایرانی به نبرد با افراسیاب بشتابد، گویای همین معناست:
بدو گفت بیژن منم پیش رو که از منی همی کیه ساز تو
که این استدلال رستم را بی درنگ قانع می کند و او را نیز همراه خود به نبرد می برد.


بدین ترتیب می بینیم که در داستان بیژن و منیژه انگیزه نبرد میان ایرانیان و تورانیان جنبه موضعی دارد و هیچگونه پیوند موضوعی و داستانی با زنجیره کلی نیروهای طولانی میان دو جبهه متخاصم که جنگ بزرگ نهایت آن است ندارد اما از آنجا که نوع حوادث و زمان کلی داستان به لحاظ فن حماسه سرائی در درون اتن مایه های اصلی دوران نبردهای فرساینده ایران و توران جای دارد، فلسفه جبهه بندی میان دو کل متعارض بر نبردهای این داستان هم سایه افکنده است. در ظاهر هم همین اصول کلی است که پیروزی و شکست در نبرد موجود در

این داستان را توجیه می کند و نه حقانیت یا عم حقانیت موضع معارضان در منطق درونی خود داستان. می توان فرض کرد که فردوسی در آستانه سرودن شاهنامه و یا حتی بیشتر از آن، یعنی در زمانی که هنوز سرودن منظومه ای حماسی با هدفمندی فکری و موضوعی خاص در ذهن او مراحل اولیه خود را می گذرانده است. داستان بیژن گیو و عشق او به شهرزاد خانم توران را به عنوان نوعی پیش درآمد کار از روی بن مایه ای جداگاه سروده و سپس بعدها پس از پایان نظم شاهنامه و یا در حین سرودن منظومه آن را در جای فعلی مرتب کرده باشد. داستانهای بیژن و منیژه و رستم و سهراب در غرراخبارثعالبی( غرراخبار ملوک الفرس و سیرهم) که به لحاظ الگوی اصلی روایات شاهان و پهلوانان به الگوی شاهنامه بسیارنزدیک است نیامده این خود قرینه دیگری است که ظن استقلال منبع با منابع این دو داستان را از مآخذ اصل فردوسی تقویت می کند.


به هر حال روایت بیژن و منیژه هم( قول« مری بویس») ماندند برخی از بخشهای مهم شاهنامه و بویژه داستانهائی که به روایت اعمال پهلوانی خاندان رستم در سیستان می پردازد جدا از سنت روائی وآئین اوستا ساخته و پرداخته شده است و منشاء آن را نیز باید در سنت خنیاگری گوسان های عهد پارت جست که چکامه سرایان باستانی و مفسران داستانهای غنائی که پیش از خود بودند. این راویان در حقیقت با بهره گیری از تسامح و تساهل گسترده دینی و سیاسی عهد اشکانیان و کوشانیان در شرق و جنوب فلات ایران و بویژه در خراسان بزرگ بهترین ضابطان و حافظاان افسانه های کهن اقوام مختلف در نجدهای ایران بودند. این نظریه« بویس» در واقع مؤید قول« کویاجی» است که د رباره داستان بیژن و منیژه اعتقاد دارد و خنیاگران پارت کهن دیرزمان داستان کارزارها و پیروزیها ی نمایان اینان] گودرز، گیو و بیژن [ را می خواند ه اند و فردوسی یکی از آنها را داستان بیژن و منیژه آشکارا در حماسه خویش عرضه می کند.


آنچه مسلم م ینماید این است که تم داستان عشق بیژن پهلوان ایرانی ] دوران پارتها؟[ به منیژه دختر پادشاه سرزمین دشمن و گرفتاری بیژن در آنجا و سرانجام نجات او بوسیله رستم جهان پهلوان] قوم دیگر؟ سکاها[ در هیچیک از کارنامه ها خدای نامه ها و دیگر مآخذی که گردآوری و تدوین آن به روزگار ساسانیان منسوب است و جود ندارد اما نشانه های آشکار از نام شخصیت های اصلی و خطوط کلی حوادث داستان به شکل جسته و گریخته در منابع شفاهی و کتبی تاریخ و افسانه های مربوط به دوران پارتها و کوشانیان دیده شده است.
روایت بیژن و منیژه از قول فردوسی این است:


کیخسرو و برجسته ترین شاه اساطیری حماسی شاهنماه و فرمانروای آرمانی فردوسی در نظام فکری حماسه او در میانه سالهای پادشاهی خویش است. روزی که خسرو نشستگه رود می ساخته و بزرگان و پهلوانان را به رایزنیی و شادخواری یرخویش خوانده است سالار بار اذن دخول می طلبد و به عرض می رساند گروهی از آرمانیان که بر سر مرز ایران و توران با کشت و کار روز گار به سر م یآورند برای دادخواهی بر در سرای بپای ان. شاه آرمانیان را بار می دهد و اینان زاری کنان و دست بر سر زنان به حضور می رسند و ماجرای حمله گرازان وحشی به کشتزارهایشان را به سمع خسرو می رسانند.


کی خسرو که از درد و خسران آرمانیا سخت اندوهگین شده است بی درهنک از میان حاضران در مجلس پهلوانی پر دل و دلیر می طلبد تا به فرونشاندن فتنه گرازان دامن همت بر کمر استوار سازد. بیژن پسر گیو و نواده کودرز گشواد، مقل همیشه بی تأمل پا پیش می نهد و اجرای این مهم را تعهد می کند.


کی خسرو شادمان میشود و یا نثار زر و گوهر به ای جوان دلاور و دلیر او را ارج می نهد و سپس به گرگین فرزند میلاد که مردی سرد و گرم آزموده است دستور میدهد تا راهنمای بیژن در این سف ر خطیر باشد. بیزن و گرگین راهی سرزمین مرزی آرمان می شوند و بی درنگ آماده نبرد با گرزان می شوند گرگینم که دیو آرزو و شک بر روانش چیره است از کمک به بیژن تن می زند و جوان دلاور را در نبرد با گرازان تنها می گذارد. لیکن واژه ترس در فاموس فرزند گیو بی معناست. او به تنها تن خویش بر انبوه گرازان وحشی یورش می برد و دیری نمی پاید

که گرازان بع تمامی به زخم خنجر و تیر بیژن به هلاکت می رسند و او دندانهایشان را از بن برمی کند. تا آنها را گواه پیروزی خویش به حضور خسرو ببرد. گرگین که سربلندی بیژن را در مصاف با گرازان با نیت خویش دمساز نمی داند به اندیشه فرو می رود و سرانجام تنها راه چاره را در فرستادن بیژن به کام خطر کمرگ می بیند. برای رزم آوری جوان از پس پیروزی در میدان هول نبرد با گرازان چه چیزی پر کسش تر ازعرصه بزم و احیاناً کامیابی از عشق شهرزاد خانمی خوبروی می تواندمتصور باشد؟ پس گرگین با توصیف جاذبه های خلوتگاه تابستانی منیژه دختر افراسیاب بیژن را به وسوسه دچار می سازد.


افسون پیر محیل در جوان کامجو کارگر می افتد و فرزند خام طمع گیو برازنده ترین لبهاسهایش را در برمی کند و خود را به جشنگاه دختر شاه توران که در چمنزار آن سوی مرز برپاست می رساند و به کمین داری می نشیند. منیزه از دور بیزن را می بیند و به یک نگاه دل به عشق او می بندد و بی درنگ ندیمه خود را برای دعوت از پهلوان جوان به سوی او روانه می کند. بیژن دعو شهزاد ختم دلربا را می پذدیرد و به دیدار او می شتابد. از پس چند روز شادخواری در دامان طبیعت هنگام بازگشت به شهر فرا می رسد منیژه که در خود تاب دوری از بیژن را نمی بیند او را با داوری هوش بر بی هوش می کند و پنهانی به شهر و به دورن کاخ خویش می آورد.


افراسیاب شاه توران بوسیله دربان خود کاخ منیژه ار ماجرا آگاه می شود. عصب و غیرت شاه توران را به خشمی کور دچار می سازد. و او برادر خود گرسیوز را مأمور می کند تا بیژن را دستگیر کند و در جا به دار آویزد. گرسیوز که در شاهنامه به سیاهدلی و کنیه توزی شهره است این مأموریت را به جان می پذیرد. کاخ منیژه به محاصره مردان گرسیوز درمی آید و بیژن که غافلگیر شده است بی درنگ آماده درگیری و نبرد می شود. گرسیوز که هیبت پهلوانی و تهور جوانی بیزن را می بیند با چرب زبانی و وعده دروغین نخست خلع سلاحش می کند و سپس او را به بند می کشد. برادر مزور اورا از جان و مان مردان خود امر می کند تا کاخ منیژه را یکسره به غارت برند و خود را از خان و مان برانند. دژخیم بر در سرای افراسیاب در کار سامان دادن چوبه دار است که دست سرنوشت پیران ویسه سپهسالار دلیر و نیک اندیش افراسیاب را بدانجا می کشاند. پیران چگونگی کار را جویا می شوند و پس از آگاهی از ماج

را به دژخیمان امر می کند تا زمانی دست از کار باز دارند تا او با فرمان دیگری از پادشاه بازگردد. منطق استوار و دور اندیشی نیک دلانه سپهدار پیر توران همچون آب سردی است که لهیب سوزان خشم و کینه افراسیاب را خاموش می کند و بدین ترتیب با پایمردی رادمردانه پیران بیژن از مرگی موهن و خفت بار رهایی می یابد و در چاهی ژرف زندانی می شود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید