بخشی از مقاله

بانوی اسلام ، فاطمه (ع)


ولادت ميهن بانوي اسلام :
فاطمه عليه السلام در خانواده اي چشم به دنيا گشود كه از هر جهت نمونه و سر آمد بود . پدرش پيامبر خدا آخرين معمار بناي دين ، شريعتمدار سرآمد اديان ، حضرت محمد مصطفي عليه السلام ، و مادرش خديجه عليه السلام دختر خويلد از زنان برجسته عرب، از حيث نسب و حسب ، و اين سفر و ارتباط كاري پيامبر خدا با دستگاه تجاري خديجه سبب گرديد كه اين بانو ـ كه تا آن زمان به سبب عدم كفويت ديگران ، همسري براي خود انتخاب ننموده بود. به جانب پيامبر خدا كه به« محمد امين » شهـرت داشت متمايـل گرديد . اوبراي انجام مقصود ، بـا زني به نام « نفيسه » كه بعضي اورا خواهر خديجه و برخي دوست خديجه دانسته اند به مشورت پرداخت و اوبراي وساطت خدمت رسول الله صلي الله و عليه و آله فرستاد .


باري ، ابوطالب دوماه پس از واقعه سفر پيامبر خدا به شام ، پيامبر را به ازدواج خديجه كبري در آورد . زندگي اين دو زوج همچنان با خوشي و خوشبختي سپري گشت ، تا سال پنجم بعثت فرا رسيد . در يكي از روزها پيامبر خدا در سرزمين ابـطح ( ميان مكه و مني ) نشسته بود و امير مومنان ، عباس ، حمزه ، عمار ياسر ، منذر بن ضحضاح ، ابوبكر و عمر در محضرش زانوي ارادت بر خاك سوده بودند، كه جبرئيل امين به هيات اصلي خود بر حضرت جلوه نمود و گفت :
« اي محمد ! خداوند بزرگ تورا سلام رسانده فرمان مي دهد تا چهل روز از خديجه كناره بگيري ! »


اين پيغام رسول خدا را گران آمد ؛ چرا كه علاقه فراواني به خديجه داشت و اين مدت زماني بس دراز بود . اما فرمان ، فرمان حق بود و سرپيچي از آن ناممكن . از اين رو ، پيامبر خدا چهل شبانه روز از خديجه عزلت اختيار نمود و به وسيله عمار ياسر ، خديجه را پيغام دادكه :
«اي خديجه گمان مبر كه كناره گيره ام از تو ، از سر بي اعتنايي است ؛ بلكه امتثال فرمان باري است . اي خديجه ! اين فرمان را جز خير و نيكي مدان و فرمانبر حق باش زيرا خداوند به كرات به وجود تو بر فرشتگان مقربش مباهات مي كند . اي خديجه ! دل نگران مباش . شب كه فرا مي رسد در سرا را ببند ، به بستر رفته آام گير .من نيز در سراي فاطمه ، دخت اسد ( مادر علي عليه السلام ) روزگار سپري خواهم نمود.»


با اين احوال ، هرروز كه مي گذشت ، تاثر خديجه فزون مي گشت. سرانجام ، چهل روز به پايان رسيد . چهل روزي كه پيامبر روزهايش را به روزه و شبهايش را به عبادت مي گذراند . ديگر بار ، جبرئيل از آسمان هبوط نمود ، پيامبر را مخاطب ساخته گفت :
«اي محمد ! پروردگار علي اعلا سلامت مي رساند و تورا به آماده شدن براي قبول تحفه و تحيت خويش فرمان مي دهد .»

 

پيامبر خدا ، در خصوص تحفه و تحيت از جبرئيل جويا مي شود ؛ ليكن جبرئيل اظهار بي اطلاعي مي كند . در اين هنگام ميكائيل با طبقي كه دستمالي بر آن گسترده شده فرود مي آيد و آن را در خدمت رحمت عالميان مي نهد . آنگاه جبرئيل پيش آمده فرمان خدا را ابلاغ مي كند كه :
« اي محمد ! از طعام درون اين سيني تناول كن .»


پيامبر خدا ، بر خلاف رسم خود كه در افطار ديگران را شريك مي نمود ، به امر خداي بزرگ ، علي عليه السلام را فرمان ميدهد تا در اتاق را بسته و با نشستن بر در سراي فاطمه دخت اسد، از ورورد ديگران ممانعت كند. چون فرمان اجراء شد، پيامبر پوشش طبق را كنار زده از انگور و خرمايي كه درآن بود سد جوع نمودمد و با جرعه آبي از همان طبق خود را سيرآب كردند. چون از غذا فارغ شدند، جبرئيل قدم به پيش نهاد و با همان آب بر دستان پيامبر مي ريخت و ميكائيل مي شست و اسرافيل با حوله اي آب از دستان حضرت مي سترد. در آخر، باقيمانده غذا، همراه با طبق و دستمال به آسان برده شد.


رسول خدا، پس از آن،عزم بپا داشتن نماز را نمود كه جبرئيل امين حضرتش را آگاه كرد كه خداوند او را از نماز خواندن تا زماني كه به نزد خديجه رفته با وي در آميزد، بر حذر داشته است. آنگاه جبرئيل در ادامه سخنان خود، سبب اين فرمان را چنين بازگو نمود:
« خداوند به ذات خود سوگند ياد نومده كه امشب از صلب شما فرزندي پاك و پاكيزه به هم رساند »
فرستاده خدا، با سرعت هر چه تمامتر به سوي خانه روان شدند. ادامه ماجرا را از زبان خديجه علي السلام شنيدن خوشتر است :


« من كمكم با تنهايي انس گرفته بودم. چون شبانگاه فرا مي رسيد سر خود را در دستاري مي پوشاندم، در سرا را بسته پردهاش را مي افكندم و به نماز مي ايستادم. چون نمزم به پايان مي رسيد چراغ را خاموش كرده در بستر خود مي آرميدم. آن شب، هم چون ديگر شبها چنان كردم؛ اما ميان خواب و بيداري بودم كه كوبه در به صدا در آمد. سرآسيمه برخاستم و پرسيدم كيست كه بر در مي كوبد؟ رسول خدا با كلام مليح خود فرمودند: اي خديجه!در بگشاي، محمدم! شادي در وجودم رخنه كرد. در حالي كه سر از پا نمي شناختم در را گشودم و پيامبر به داخل در آمدند… »


دوران بار داري خديجه آغاز شد. همزمان با آن، پيامبر دعدت خود را آشكار نمود. مشركان قريش با آزار و اذيت او كمر بستند و زنان قريش از خديجه علي السلام كناره مي گرفتند . خديجه با مشاهده اين وضعيت، ازسويي بر سلامتي پيامبر ترسان بود و از سوي ديگر، از نداشتن همدم مغموم. اما پس از گذشت چندي از دوران حمل آنچه كه در رحم داشت، همدم او گرديد و با سخن گفتنش غم از دل خديجه مي زدود. در آغاز، خديجه اين مطالب را از پيامبر خدا مخفي مي داشت؛ اما دست بر قضا، روزي پيامبربه داخل خانه شده شنيدند كه خديجه با كسي سخن مي گويد؟ خديجه رسول خدا را آگاه ساخت كه آنچه در رحم دارد مونس تنهايي اوست. آنگاه پيامبر خدا فرمودند :
« اين جبرئيل است كه مرا به دختري بشارت مي دهد كه به زودي نسل مرا از او قرار مي‌دهد و پيشواياني در دودمان او قرار دارند، كه پس از انقضاي وحي، جانشينان من در روي زمينند.
انسيه حورا سبب اصل اقامت اصلي كه ببالد بدو نخل امامت
نخلي كه زتوليد قدش زاد قيامت گنجينه عرفان گهر بحر كرامت


دوران بارداري بدين منوال سپري شد تا اينكه زمان وضع حمل فرا رسيد . حضرت خديجه براي زنان قريش پيغام فرستاد تا بيايند و او را در امر بارداري كمك كرده كارهاي مربوط به اين برهه را ، مخصوص زنان است ، بر عهده گيرند . اما زنان قريش پاسخ دادند كه ما نخواهيم آمد ؛ چرا كه سخن مارا نشنيده انگاشتي و با محمد پيمان زناشويي بستي . خديجه عليه السلام از اين پاسخ رنجيده خاطر گشت . اما در يكي از همين روزها ، در حالي كه او همچنان در بستر آرميده بود ، چهار زن گندمگون و بلند بالا همچون زنان قريش مشاهده نمود كه بر او وارد شدند . خديجه كه از ديدن آنان در هراس شده بود به تكاپوافتاد ؛ اما يكي از زنان اورا آرام نموده گفتش :


اي خديجه ! اندوهگين و هراسناك مباش ، ما از جانب خدا به سويت گسيل شده ايم و خواهران تو هستيم . من ساره همسر ابراهيم خليلم و اين آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ، و آن يكي مريم دخت عمران و چهارمين ما صفورا دختر شعيب است .
در اين هنگام چهار زن در چهار سوي خديجه قرار گرفتند و خديجه حمل خود را برزمين نهاد و نوري از او ساطع گرديد كه شرق و غرب عالم را پرتو افكن شد . پس از آن ، ده فرشته همراه با طشت و ابريقي مملو از آب كوثر از آسمان فرود آمدند . آن بانويي كه در پيش روي خديجه قرار داشت ، مولود را با آن آب شستشو داده دو جامه كه از شير سفيدتر و از عنبر خوشبوتر بود بيرون آورد . بايكي تن مولود را پوشاند و ديگري را مقنعه او قرار داد . آنگاه دست خود را بر لبان كودك نهاد واورا به سخن گفتن وادار نمود . فاطمه دهان گشود و چنين فرمود :


اشهد ان لااله الا الله ، و ان ابي رسول الله سيد الانبياء و ان بعلي سيد الا وصياء وولدي ساده الاسباط
بر بي انباز و يار بودن خدا گواهم، پدرم فرستاده خدا ودر ميان پيامبران آ‌قا ، شويم بر اوصياسيادت دارد و دو فرزندم جلودار اسباطند .
آنگاه يكايك بانوان را سلام داده به نامشان خواند . آنها هم با رويي گشاده مولود فرخنده را مورد ملاطفت قرار دادند . حوريان بشارت تولد اورا به آسمانها بردند. در آسمان ، ايمن قدوم او نوري پديد آمد و ساطع گرديد كه تا آن زمان سماواتيان چنين نوري را روئيت ننموده بودند.
بانوان خديجه را شاد باش گفته از ميمنت و مباركي و طهارت نسلش سخنها گفتند . خديجه با سروري زايد الوصف كودك را در آغوش كشيد و با دنيايي اميد و آرزو پستان در دهان او گذارد.


چونورش در بسيط ارض از عرش برين آمد خدارا هرچــه رحمـت بود نازل برزمين آمــد
زنورش رحمت ازرب المـشارق تافت بر عالم چـو زهرارا ظهـور از رحمـت للعالميـن آمــد
به رشك آسمان طالع شد از روي زمين ماهي كه از شرم رخش خورشيدخاكستر نشين آمــد
هويدا گشـت بر چـرخ نبوت كوكبـي تابــان كه مهرش مشتري بر زهره چون ماه جبين آمد
اين واقعه را ، بزرگان شيعه و برخي از اهل تسنن ، روز بيستم جمادي الثاني سال پنجم از بعثت نبوي شريف گزارش كرده اند.


نامهاي زهراي اطهر
اين بزرگ بانو را نامهايي است :فاطمه،صديقه ،مباركه ،طاهره، زكيه،راضيه،مرضيه،محدثه، زهرا ،بتول، عذرا و حورا .
فاطمه :زيرا از هر گونه بدي جدا وبريده شده است ،شيعيان و دوستانش را از اتش دوزخ ميرهاند ، به وسياه علم و كمال از شير گرفته شده است ،بديل ندارد ،هرگز قاعده نمي شود. انسانها از شناخت او ناتوانند واز نام خدا كه فاطر است اقتباس شده است .
صديقه :زيرا راستگو بود وه آنچه كه پدرش از جانب رب ودود آورد بسيار تصديق كننده بود .
طاهره :زيرا از هرگونه زشتي وپليدي پاك و هرگز خون حيض نديد .


محدثه : زيرا ملايك آسمان ،همچون مريم ،با او سخن مي گفتند و حضرتش هم با آنان سخن مي گفت .
زهرا : زيرا خداوند او را از نور عظمت خود بيافريد وچون نور افشان ميشد آسمانها و زمين به نورش روشن ميگرديد و جلو ديد فرشتگان گرفته مي شد و داراي نوري بود كه بر علي (ع)تجلي مي كرد و يا بر هلال ماه رمضان فايق مي آمد و آن بي رنگ مي‌نمود.
بتول : زيرا عادت زنانه گريبانگيرش نبود واز زنان به سبب اين خصوصيت ممتاز وهمتا نداشت .
منصوره :خداوندحضرت را آسمانها ((منصوره)) در زمين ((فاطمه)) ناميده است.


وصف جمال فاطمه :
همچنانكه گفته شد ، فاطمه (ع) به سبب حسن منظر ،زهرا ناميده شد و اين تسميه كه از جانب خداوند صورت گرفته ما را از هر گونه توصيفي بي نياز مي سازد .
در صباحت منظر وحسن چهره ،عموم تاريخ نويسان فاطمه را ستوده اند :چرا نستايند؟فاطمه كه از حوريان بود:
فاطمه اي كه مادري چون خديجه وپدري چون محمد داشت عجب نيست كه در جمال و كمال دختري برجسته باشد .انس ابن مالك چنين گويد :
سالت امي عن فاطمه بنت رسول الله (ع) فقالت :كانت كالقمر ليلته البدر ،او الشمس كفرت غما ما اذا خرجت من السحاب .بيضاء مشربه حمره ،لها شعر اسود ،من اشد الناس برسول الله (ع) شبها .


و چه بالتر از اين كه به اقرار حسد ورزانش ،در حركات ،وسكنات ،و راه ورسم زندگي وسخن گفتن شبيه ترين مردمان به رسول خدابود.
مشكلات فاطمه زهراء در خانه پدر
از مشكلاتي كه بر فاطمه زهراء زندگاني را تيره مي نمود آنكه ايشان مبتلا به زنان پدر بودند و خصوصا به برخي از آنان كه نسبت به مقام و موقعيت و فضائل و مواهب سيده زنان عالم حسد مي ورزيدند بالاخص كه رسول خدا«ص» فاطمه زهراء«ع» را غرق در محبت ها و نوازشهاي خويش كرده و فراوان عواطف و علائق خود را نسبت به دخت عزيزش اظهار مي فرمودند و آنچنان به وي محبت مي ورزيدند كه برخي از زنان رسول خدا«ص» حسادت مخفي در دل خويش نسبت به فاطمه زهراء را ابراز و اظهار مي داشتند.


شيخ بزگوار، مجلسي رحمه الله عليه در جلد ششم بحار از كتاب خصال از امام صادق عليه السلام نقل مي فرمايد كه رسول خدا«ص» به منزل آمدند در حاليكه عايشه فاطمه
زهراء را مخاطب ققرار داده و فرياد مي زد و الله اي دختر خديجه تم خود را به خاطر مادرت از ما برتر مي داني و بر ما مي بالي و حال آنكه ا هيچ برتري بر ما نداشت و مانند ما بود رسول خدا اين سخن را شنيدند و وقتي كه اين بانو پدر را ديدند گريستند پيامبر سوال فرمودند چه چيز ترا به گريه افكنده دختر جان؟ عرض كرد عايشه از مادرم نام برده و او را خفيف نموده و من هم گريه كردم رسول خدا«ص» غصبناك شده فرمودند اي حميراء بس كن و دست بردار خداي تعالي به زني كه فرزند زياد بزايد بركت عنايت فرموده و خديجه كه درود خدا بر وي باد براي من فرزندان پاكي مانند عبدالله و قاسم و رقيه و ام كثوم و زينب را به دنيا آورده ولي نو كسي هستي كه خدايت عقيم كرده و براي من فرزندي نزاده اي.


البته موارد رودروئي عايشه نسبت به فاطمه زهراء فراوان است كه بيانگر حسادت عظيم و انحراف عميق اوست به حدي كه از هيچيك از زنان رسول خدا نسبت به فاطمه زهراء چنين سخناني شنيده نشده است. در حديث بالا تصريح گرديده كه تمتم دختران خديجه كبري از رسول خدا بودند نه از شوئي ديگر و البته دليل و مدرك منحصر به حديث ذكر شده نيست بلكه ادله و شواهد گوناگوني در دست است كه آنان كلا دختران رسول اكرم بودند ولي ما در اين جا مجال كافي براي بحث پيرامون اين مطلب را نداريم.

فاطمه زهراء در آستانه ازدواج
فاطمه زهراء سلام الله عليها به9 سالگي رسيده بودند ودر عين حال در اين سن علاوه بررشد جسماني مناسب از رشدو كمال عقلاني از ديگران ممتاز بودند و خداي تعالي ذهني وقادبه وي عنايت فرموده بود و هوشي سرشار كه قابل توصيف نيست مضافا بر آنكه بهره فراواني نيز از جمال و زيبائي نصيبش گرديده بود و لذا اين فضائل موهوبي كثير وي را از هر دختر و زن ديگري مجزا ساخته بود .


اما از ميزان بهره وري وي از معارف ديني هرچه بگوئي بلامانع خواهد بود و به زودي برتو خواننده عزيز روشن خواهد گرديد كه اين بزرگوار برترين زنان عالم در جهت فرهنگ و علم و ادب است در حاليكه مي دانيم اين بزرگوار در مدرسه اي داخل دانشگاه نشدند واز دانشگاهي فارغ التحصيل نگرديدند جز آنكه در دانشگاه الهي رسول اكرم ثبت نام نموده واز آن مركز علم و دانش الهي بهره ها بردند .


آري با تفاضيل ذكر شده جاي هيچگونه شگفتي نيست كه بسياري از صحابه معروف رسول اكرم (ص) از ايشان خواستگاري نمايند ودر مقابل درخواستهاي فراوان خواستگاران ، پيامبر خدا (ص) معذرت خواسته و مي فرمايند كه كار ازدواج فاطمه به دست خداست .
شعيب بن سعد مصري در كتاب « الروض الفائق » گويد : هنگامي كه شمس جمال فاطمه زهراء در آسمان رسالت درخشيدن گرفت ودر افق جلالت و عظمت ماه كمالش بدر تمام شد بزرگان قوم به سوي او ميل كرده و ديدگان آنان به وي خيره شد و برگزيدگان مهاجران و انصار وي را خواستگاري مي كردند ولي رسول خدا (ص) آنان را رد مي فرمود و چنين پاسخ مي دادندكه : منتظر فرمان و حكم الهي هستم .


وقتي ابئبكر و عمر از وي خواستگاري كردند رسول مكرم فرمودند او هنوز كوچك است وقتي عبدالرحمن عوف وي را خواهان شدرسول اكرم به وي پاسخ نداده وروي برگرداندند.
بعد از توجه و دقت به اين فرموده رسول خداكه وي هنوز كوچك است به سادگي روشن مي شود كه اقوالي كه گفته اند تولد فاطمه زهراء پنج سال قبل از بعثت بود ساختگي و سخيف و بي پايه اند زيرا كه اگر اين مطلب صحيح مي بود دراين هنگام عمر مبارك فاطمه زهراء 18 سال بود و مسلم است دختري كه 18 سال سن داشته باشد ديگر كوچك نيست و حال آنكه عايشه هنگامي كه به عقد رسول اكرم درآمد فقطده سال داشت و رسول اكرم اورا كوچك نمي دانست پس چگونه دختر 18 ساله خودرا براي ازدواج كوچك مي داند و نيز اگر مطلب چنين باشد كه برخي دروغ‌پردازان


ساخته و پرداخته اند بايد كه سن صديقه طاهره درمكه پيش از بهترين سنين براي ازدواج است پس چرا هيچكس در مكه ازبني هاشم و غير بني هاشم از ايشان خواستگاري نكرد و حتي هيچ بحثي از اين مطلب نيز در كتابها ذكرنشده و به گوش نرسيده است .
متقي هندي در كتاب كنزالعمال خود صفحه 99 جلد دوم از انس بن مالك نقل مي نمايد كه ابوبكر روزي حضور رسول اكرم (ص) آمد ودر مقابل ايشان نشست و عرض كرد


يا رسول الله سبقت مرا در اسلام و نيز دلسوزي و خير خواهي مرا براي اسلام و نيز دلسوزي و خيرخواهي مرا براي اسلام مي دانيد و من چنين و چنانم … رسول مكرم فرمودند چرا اين سخنان را برزبان جاري مي كني و هدفت چيست عرض كردفاطمه را به من تزويج نما پيامبر سكوت فرمودند و يا ازوي روي برگرداندند ابوبكر بازگشت و به عمر گفت هلاك شدم پرسيد مگر چه اتفاق افتاده گفت فاطمه راخواستگاري كردم ولي پيامبر (ص) ازمن روي برگرداندند عمر گفت همينجا باش تا من بروم و آنچه راتو از پيامبر خواستي من هم بخواهم پس به نزد رسول اكرم آمد ودرمقابل اونشست وعرض كرداي پيامبر خدا پيشگامي مرا در قبول اسلام و نيز خير خواهيم رابراي اسلام مي داني و نيز مي داني كه من چنين وچنانم نبي مكرم سوال فرمودند اين سخنان براي چيست ؟ عرض كرد فاطمه را به من تزويج نما پيامبر اكرم ازاو نيز روي برگرداندند عمر به سوي ابوبكر برگشت و گفت پيامبر منتظر فرمان خدا درباره فاطمه است ونيز هيثمي درمجمع الزوائد نقل مي كند كه ابوبكر و عمر هريك به دختر خود گفتند فاطمه را از رسول خدا خواستگاري كنند و هر نوبت پيامبر مكرم فرمودند منتظر فرمان خدا هستم .
و شايد كه پيامبر معظم دوست نمي داشتند كه باالصراحه به آنان بفرمايند من منتظر كفو و همشاني براي دخترم مي باشم و اين دونفر يعني ابوبكر و عمر همشان دختر عزيزم نيستند و نيز بفرمايند كه فاطمه زهراء در سطحي به مراتب عاليتر و والاتر از آندو هستند .


پيامبر بزرگوار مي ديدند كه امور مسير و جريان عادي و طبيعي خود را طي مي كند يعني خواستگاران يكي پس از ديگري از ازدواج با فاطمه زهرا ء مايوس مي گردند در چنين زماني بود كه سعد بن معاذبه سراغ علي بن ابيطالب عليه السلام رفت كه از زمان ورودش به مدينه در منزل او سكني گزيده بودند سعد به علي عليه السلام كه در يكي از بستانهاي مدينه مشغول كاربود چنين گفت : ياعلي چه چيز مانع از آنست كه فاطمه زهراء را از پسر عمويت رسول خدا خواستگاري نمائي .


در كتاب منتخب كنزالعمال آمده كه عمر به سوي علي رضي الله عنه رفت و به وي گفت اي علي چرا از فاطمه خواستگاري نمي كني فرمود مي ترسم اورا به من ندهند عمر گفت اگراورا به تو تزويج نكنند پس به چه كس بدهند در حاليكه تو نزديكترين خلق خدا به پيامبر اكرم (ص) هستي ؟
اما علي عليه السلام در طول زندگي خويش درباره فاطمه زهراء با احدي سخن نگفت و رغبت و ميل خودرا نسبت به دخت پيامبر به خاطر احساس شرم و حياء در مقابل نبي مكرم اظهار نمي داشت خصوصا كه در آن زمان وي از نظر وضع معاشي نيز حالت مساعدي نداشت و بلكه در كمال سختي زندگي مي كرد زيرا كه وي از سرمايه دنيوي نه مالي و نه زميني و خانه اي در مدينه مي داشت پس چگونه ازدواج كند و كجا ازدواج نمايد و كجا مسكن گزيند و مسلما فاطمه زهراء نيز زني نيست كه بتوان مراسم ازدواج با وي را ساده گرفت .


وقتي كه علي عليه السلام برخواستگاري دخت پيامبر تصميم مي گيرد و خدمت رسول بزرگوار شرفياب مي شود و فاطمه را خواهان شده و خواستگاري مي كند و نبي مكرم نيز برهمه مسلمانان و من جمله فاطمه زهراء ولايت داشتند ولي به خاطر حفظ حرمت بانوي دو عالم موافقت علني نفرمودند و بااين عمل نشان دادند كه درموضوع ازدواج رضايت دختر يكي ازشروط صحت ازدواج است زيرا كه او مي‌خواهد زندگي كند و بايد كه بتواند شريك زندگي خود را انتخاب نمايد و شوهر دادن دختر بدون رضايت او به هدر دادن كرامت و تحقير شخصيت اوست و تصريح عملي بر اينكه وي حق اظهار نظر پيرامون انتخاب شوهر ندارد گوئي كه وي از جرگه انسانيت خارج است و يا حيواني است خانگي كه بخشيدنش به ديگري نيازي به اجازه و موافقت او ندارد .


رسول بزرگوار فرمودند : ياعلي پيش از تو مردان زيادي او را خواستگاري كرده اند ومن مطلب را بافاطمه در ميان گذارده ودرچهره وي آثار عدم تمايل را مشاهده كرده پس بگذار خواست و پيام تورا نيز به وي رسانده و بيرون آيم و پاسخ دهم پيامبر برخاسته ورفتند در حاليكه علي عليه السلام نشسته و منتظر پاسخ و نتيجه پيامبر بردخت عزيزش وارد شد وبه وي اطلاع فرمودند كه يا زهراء علي به خواستگاري تو آمده است .
البته در هر ازدواجي شايسته است كه پدر مشخصات خواستگار را براي دخترخويش دقيقا بازگو نمايد تا اين كه دختر با علم و اطلاع ، شوي و شريك زندگي خودرا انتخاب نمايد.


ولي دراينجا نياز به معرفي خواستگارنبود زيرا چه كسي علي (ع) رانمي شناخت كه فاطمه زهراء اورانشناسد و خصوصا كه فاطمه زهراء بسي پيش ازديگران علي (ع) را مي شناخت و سوابق و خصوصيات ارزنده وي راخوب ميدانست وچيزي از علـي عليه السلام براومخفي نبود.
لذا رسول معظم به همين مقدار اكتفا فرمودند كه بفرمايند فاطمه جان علي بن ابيطالب كه نزديكي وي را با من وفضل و مراتب ايمان و اسلامش راميداني به خواستگاريت آمده ودخترجان بدان كه من از پروردگار خواسته ام كه ترا به بهترين مخلوقش تزويج نمايد ومحبوبترين بندگانش را شوي تو فرمايد خوب نظرت چيست و چه پاسخ مي گوئي ؟


فاطمه زهراء سلام الله عليها سكوت فرمود وروي خودرا برنگرداند و لذا رسول مكرم درچهره اوآثار بي ميلي رامشاهده نفرموده پس برخاست وفرمود : الله اكبر سكوت او نشانه رضايت اوست . آري پيامبر مكرم سكوت صديقه طاهره را نشانه رضايت وموافقت وي تلقي فرمودند زيرا كه از دختر جواني بيش ازاين انتظار نمي رودكه با وجود شرم و حياي فوق العاده اش صريحا اعلام موافقت نمايد وبه عبارتي ديگر به هنگام مخالفت بايد منتظر صراحت بود رسول خدا به سوي علي ( ع ) برگشت و وي را كه منتظر پاسخ بود از رضايت دختر گراميش فاطمه زهراء آگاه كرد و ضمنا ازميزان توانائي و قدرت مالي علي عليه السلام درمورد مخارج اين مساله سوال فرمودند زيرا كه موضوع مهريه و صداق شرعا و عرفا بايد مد نظر ومورد توجه واقع شده واز هرنوع سستي و اهمال خودداري گردد ولذا از علي(ع) سوال فرمودند : آيا براي اين ازدواج چيزي از مال دنيا داري ؟


علي عليه السلام عرض كردند : پدرومادرم به فداي شما چيزي بر شما مخفي نيست و همه وضع مرا مي داني تمام دارائي من يك شمشير است وزره است و شتر آبكشم آري تمام دارائي مولا علي عليه السلام اين سه چيز بود و بااين دارائي براي ازدواج پا پيش گذاشته بودند.
رسول گرامي باسعه صدر مخصوص به خويش و با گشاده روئي فراوان سخن و پاسخ اورا شنيده و فرمود وامااي علي شمشيرت را كه لازم داري زيرا كه باآن درراه خدا مي جنگي ودشمنان راكه لازم داري از پاي در مي آوري واما به شتر آبكش نيز نيازمندي زيرا كه با آن براي نخلستانها و خانواده ات آب مي كشي
و زادو توشه سفرت را با آن حمل مينمائي ولي من در قبال اين زره با ازدواج موافقت مينمايم پس زره را بفروش و پولش را برايم بياور .


آري اسلام آمده است تازنجيره هاي تقاليد قديم را كه بر دست و پاي مردمان در موضوع ازدواج بسته شده بازكرده و بگشايد ، آن زنجيرهاي كه مسلمانان را از تشكيل زندگي خانوادگي بازداشته و اين امر را بر آنان دشوار كرده وآنان را از اين خواست فطري جلوگيري نموده لذا موضوع ازدواج در آئين مقدس اسلام به سادگي و سهولت بسيار صورت ميپذيرد و تعصبات قبيله اي و نژادي در اين امر در ژرف زوال و نابودي قرار گرفته و پيامبر ( ص) كه آمده اند تا اساس برپايي ازدواجهاي سهل و آسان و بدون تكلف اسلامي را بنيان نهند خود نيز بايد اسوه والگوي مسلمانان باشند و حركات و سكنات و اعمال و افعال ايشان را براي ديگران سرمشق خواهد بود پس بايد كه اين بزرگوار باتقاليد جاهليت و عادات كفر هم با عمل و كردار مي جنگيدند وهم باسخن وگفتار .
يكي از مهريه هاي حضرت زهراء شفاعت در قيامت است


گو آنكه فاطمه زهراء سلام الله عليها با اين مهريه اندك به ازدواج علي عليه اسلام در آمدو دانستيم كه تعيين اين چنين صداقي كم به خواست و تمايل پدر بزرگوارشان رسول مكرم انجام پذيرفت و مسلم است كه اين عمل از سوي پيامبر خدا به خاطر اهداف حساب شده اي واقع گرديد ويكي از اين اهداف چنين بود كه مسلمانان دازدواج


و شوهر دادن دختر به فرستاده خدا تاسي جسته و اقتدا كنند ولي معناي قبول مهريه اندك از سوي اين بانوي بزرگوار به اين معناي مايه ،افتخار زنان عالم ، شخصيت و مقام و مرتبت و علو درجــات و شرافت بلند خويشتن را فراموش نموده و از يـاد برده اند كه چه گوهر بزرگواري هستند و فضايل كمالاتشان در چه حد واندازه اي هست با اين مقدمات توجه ميكنيم به آنچه كه احمدبن يوسف دمشقي در كتاب خويشتن به نام اخبارالدول و آثارالا ول مي گويد :


« در خبر وارد شده كه زماني كه پدر بزرگوارش اورا به شوهر داده و مالي اندك را به عنوان صداق تعيين نموده عرض كرد اي رسول خدا دختران مردم نيز شوهر كرده ومقدار كمي به عنوان صداق برايشان تعيين كرده پس فرق بين من وآنان چيست ؟ اميدوار و خواهانم كه مهريه را به علي عليه السلام برگرداني و از خداي تعالي بخواهي كه مهريه مرا شفاعت گناهان از امت تو قرار دهد پس جبرئيل نازل شد و با وي كاغذ كوچكي از حرير بود كه در آن نوشته شده بود خداي تعالي مهريه فاطمه را شفاعت گناهكاران از امت پدرش قرار داده و به همين علت زماني كه ايشان در حالت احتضار بودند وصيت نمودند كه آن كاغذ كوچك را روي سينه اشان در زير كفن قرار دهند اين وصيت عمل شد و فاطمه زهراءفرمودند هنگامي كه در قيامت برانگيخته شدم اين كاغذ را بردست ميگيرم و از گناهكاران امت پدرم شفاعت ميكنم »

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید