بخشی از مقاله

بررسي تاثير آموزش مهارت هاي زندگي بر عزت نفس، سازگاري اجتماعي، دانش آموزان دختر سال اول دوره دبيرستان

چكيده:
هدف اصلي پژوهش حاضر، بررسي تاثير آموزش مهارت هاي زندگي بر عزت نفس، سازگاري اجتماعي، پيشرفت تحصيلي، اضطراب حالتو اضطراب صفت دانش آموزان دختر سال اول دوره دبيرستان است.
فرضيات پژوهش عبارتند از:
1- گذراندن درس مهارت هاي زندگي، عزت نفس دانش آموزان را افزايش مي دهد.
2- گذراندن درس مهارت هاي زندگي، سازگاري اجتماعي دانش آموزان را سبب مي‌شود.
3- گذراندن درس مهارت هاي زندگي، موجب پيشرفت تحصيلي دانش آموزان مي‌شود.
4- گذراندن درس مهارت هاي زندگي، سطح اضطراب حالت دانش آموزان را كاهش مي دهد.


5- گذراندن درس مهارت هاي زندگي، سطح اضطراب صفت دانش آموزان را كاهش مي دهد.
به همين منظور از بين 360 نفر دانش آموز دختر دوره دبيرستان، 60 نفر دانش آموز، بطور تصادفي، انتخاب شدند. سپس با آرايش تصادفي به دو گروه آزمايشي و كنترل تقسيم شدند.
پس از اجراي پيش آزمون در گروه آزمايشي و كنترل،گروه آزمايشي، آموزش مهارت هاي زندگي را به مدت 16 هفته و هفته اي يك جلسه دريافت نمود. پس از اتمام دوره آموزش، پس آزمون در دو گروه آزمايشي و كنترل اجرا گرديد.


نتايج پژوهش حاضر به شرح زير است
1- پس از گذراندن درس مهارت هاي زندگي، عزت نفس دانش آموزان بطور معنادار افزايش پيدا كرده است
2- پس از گذراندن درس مهارت هاي زندگي، سازگاري اجتماعي دانش آموزان بطور معنادار افزايش پيدا كرده است.
3- پس از گذراندن درس مهارت هاي زندگي، پيشرفت تحصيلي دانش آموزان بطور معنادار بيشتر شده است
4- پس از گذراندن درس مهارت هاي زندگي، سطح اضطراب حالت دانش آموزان بطور معنادار كاهش پيدا كرده است.


5- پس از گذراندن درس مهارت هاي زندگي، سطح اضطراب صفت دانش آموزان بطور معنادار كاهش پيدا كرده است.
6- بين وضعيت اشتغال پدران با اضطراب حالت و عزت نفس دانش آموزان ارتباط معنادار وجود دارد.
7- بين سطح تحصيلات والدين با عزت نفس دانش آموزان ارتباط معنادار وجود دارد.
8- بين ترتيب تولد دانش آموزان، اضطراب حالت ما اضطراب صفت و عزت نفس دانش آموزان ارتباط معنادار وجود دارد.
مقدمه:


زندگي بشر تحت تاثير تغييرات وسيع صنعتي، اجتماعي، فرهنگي، دچار تحول شده است و شمار زيادي از افراد قادر نيستند بين محركهاي متنوع بيروني ونيروهاي متعارض دروني توازون ايجادكنند ودر فرايند رشد موزون و همه جانبه كه همانا هدف اصلي تعالي انسان است، دچار مشكل مي شوند و بديهي است كه كودكان ونوجوانان به سبب بي تجربگي و نا آگاهي از مهارتهاي بازدارنده و تسهيل كننده و اصلاحي، بيشتر در معرض آسيبهاي جدي دروني و اجتماعي هستند. دانش آموزاني كه مهارتهاي مقابله با موقعيتهاي تنش زا را ندارند، به نوعي مقهور آنها خواهند شد و بدين ترتيب مستعد اختلالات رواني، و عاطفي، افسردگي، اضطراب و احتمالاً مصرف مواد مخدر و رفتارهاي ضد اجتماعي خواهند شد و نيز در فرايند تصميم گيري دچار مشكل مي شوند.


بنابراين با توجه به نقش مهم مدارس در تامين بهداشت رواني دانش آموزان، برنامه آموزش مهارتهاي زندگي، روش موثري در جهت رشد شخصيت سالم دانش آموزان و تامين بهداشت رواني دانش آموزان است.
آموزش مهارتهاي زندگي، نوعي كوشش است كه در سايه آن نوجوانان ترغيب مي شوند تا خلاقيت خود را به كار گيرند و به طور خود جوش راههاي موثر را براي حل تعارضات و مشكلات زندگي خود بيابند.


به نظر مي رسد آموزش مهارتهاي زندگي گام موثر در اين جهت باشد كه استعدادها و توانمنديهاي دانش آموزان بكار گرفته شود تا خود فعالانه سر نوشت خويش را بدست گيرند و انتخاب گر باشند. ضمناً فرايند خود باوري در نوجوانان مسير درست خود را طي كرده و نوجوان ضمن استفاده از مهارت ها مسئوليت اعمال و احساسات خود را مي پذيرد و مهارتهاي لازم را براي اتخاذ تصميم هاي مهم زندگي كسب مي كند.
بيان مسئله


كودكان و نوجوانانبدليل تجربه ناكافي وعدم آگاهي از مهارتهاي لازم از جمله آسيب پذيرترين قشر از اقشار اجتماعي هستند و به رغم انرژي واستعدادهاي بالقوه و سرشار، آنها از چگونگي بكار بردن توانمنديهاي خود در مواجهه با مسائل و مشكلات زندگي آگاه نيستند.
آموزش و پرورش بهترين بستر براي ارائه اين آگاهي به نوجوانان است. بنظر مي رسد آموزش مهارتهاي زندگي مي تواند توانمندي افراد را براي مقابله موفق با چالشهاي زندگي، افزايش دهد.
آنها را بالا ببرد و به آنها ياد بدهد كه چطور بتوانند خشم خود را مهار نموده و براي برخورد با ناكاميها روش درستي را اتخاذ نمايند دانش آموزان مي توانند با استفاده از مهارت حل مساله تصميمات مهم زندگي را بگيرند ومشكلات خود را درست تحليل نمايند.


به همين جهت با توجه به اهميت موضوع، سازمان بهداشت جهاني (WHO) به منظور افزاش سطح بهداشت رواني و پيشگيري از آسيبهاي رواني – اجتماعي، برنامه‏اي تحت عنوان آموزش مهارتهاي زندگي تدارك ديده و در سال (1993) در يونيسف «صندوق كودكان سازمان ملل متحد» پيشنهاد كرد. از آن سال به بعد، اين برنامه در بسياري از كشورها مورد آزمايش واجرا قرار گرفته است (سازمان بهداشت جهاني، ترجمه نوري قاسم آبادي، محمد خاني،1377) در اين ارتباط تحقيقات نشان داده اند كه فشارهاي ناشي از مسائل روز مره، براي افرادي كه داراي عزت نفس بالا هستند و از سيستم حمايتي خوبي برخوردارند كمتر است. بنابراين به نظر مي رسد با استفاده از آموزش مهارتهاي لازم ميتوان حس كنترل دروني را فعال نموده حالت خود كار مي آمدي و عزت نفس را تقويت نمود. با آموزش همين مهارت و در نتيجه افزايش سطح عزت نفس و كاهش تاثيرات منفي استرسهاي روزمره، مي توان سلامت روان فرد كمك كرد.


كودكان در فرآيند رشد و بالندگي خود مهارتهاي ارتباطي و نحوه مقابله با چالشهاي زندگي را ياد مي گيرند و اين آموزش بصورت الگو برداري از طريق خانواده، مدرسه و جامعه و حتي دوستان به شكل غير منظم و اتفاقي فرا گرفته مي‌شود و به نظر مي رسد فرزندان خانواده هاي توانمند (از نظر بكارگيري مهارتهاي مقابله اي) در بكارگيري مهارتهاي مقابله اي مثبت، موفق ترند و بر عكس فرزندان فاقد و والدين توانمند از اين امر محروم مي‌باشند. بديهي است كه نهاد آموزش و پرورش بعنوان يكي از نهادهاي زيربنايي جامعه مي تواند در اين خصوص نقش مهم و ارزنده اي را ايفا نمايد. كشورهاي در حال توسعه يافته مدتها است در اين ارتباط اقدام موثر داشته اند و به دنبالتحقيقات گسترده آموزش مهارتهاي زندگي به صورت رسمي و مدون در برنامه ريزي آموزشي آنان گنجانيده شده است. در كشور ايران نيز در سالهاي اخير آموزش مهارتهاي زندگي در برخي مدارس به صورت مقدماتي (ضعيف از نظر محتوي) به اجرا درآمده است.


همچنين به نظر مي رسد كه انجام پژوهشهاي متعدد به ويژه به صورت آزمايشي توجه مسئولين را بدين امر مهم معطوف مي‌كند پرسشنامه هايي كه در اين تحقيق مطرح شده است به شرح زير است:
1- آيا درس مهارتهاي زندگي، عزت نفس دانش آموزاني را افزايش مي دهد؟
2- آيا گذراندن درس مهارتهاي زندگي موجب پيشرفت تحصيلي دانش آموزان مي شود؟
3- آيا گذراندن درس مهارتهاي زندگي سطح اضطراب حالت دانش آموزان را كاهش مي دهد؟
4- آيا گذراندن درس مهارتهاي زندگي سطح اضطراب دانش آموزان را كاهش مي دهد؟
5- آيا گذراندن درس مهارتهاي زندگي سازگاري اجتماعي دانش آموزان را سبب مي شود؟
اهميت و ضرورت پژوهش


با شيوع روز افزون ابتلا به انواع اختلالات رواني در سطح جهان از يك طرف و اهميت جهاني مفهوم بهداشت رواني از طرف ديگر روز به روز لزوم انجام تحقيقات گسترده و متنوع و اهميت و نقش آن در زندگي فردي و اجتماعي آشكارتر مي شود. و اساس پيشگيري اوليه همانا آموزش است. مطالعات نشانگر اين امر است كه آموزش مهارت هاي مقابله اي سطح بهداشت رواني كودكان و نوجوانان را ارتقاء مي بخشد.


سه عامل مرتبط با مصرف مشروبات الكلي و مواد مخدر عبارتند از عزت نفس ضعيف، ناتواني در بيان احساسات و فقدان مهارتهاي ارتباطي، همچنين پژوهش ها نشان داده‌اند كه بين خود كار آمدي ضعيف و مصرف سيگار و الكل، مصرف مواد مخدر رفتارهاي مخاطره آميز و ضعف عملكرد شناختي رابطه معناداري وجود دارد. مطالعان نشان داده اند كه ارتقا مهارت هاي مباله اي و توانايي هاي رواني اجتماعي در بهبود زندگي بسيار موثر است. توانايي هاي رواني- اجتماعي عبارتند از آن گروه توانايي هايي كه فرد را براي مقابله موثر و پرداختن به كشمكش ها و موقعيت هاي زندگي ياري مي كنند. اين تواناييها فرد را قادر مي سازند تا در رابطه با ساير انسانها، جامعه، فرهنگ و محيط فرد مثبت و سازگارانه عمل كنند و سلامت رواني فرد را تأمين كنند.‌(كلينكه، ترجمه محمدخاني،1380)


براساس تحيقيات مهمترين و موثرترين دوره سني جهت آموزش پيشگيرانه دوره نوجواني است، لذا با توجه به مطالب فوق و اهميت و نقش ارزنده آموزش مهارتهاي زندگي بر عزت نفس افراد بخصوص نوجوانان و با توجه به تاثير مثبت برنامه هاي پيشگيرانه در مدارس، پژوهش حاضر به بررسي تاثير آموزش مهارت هاي زندگي، بر عزت نفس، سازگاري اجتماعي، پيشرفت تحصيلي و اضطراب حالت و اضطراب صفت دانش آموزان سال اول دوره دبيرستان مي پردازد. و همچنين رابطه اشتغال پدران، سطح تحصيلات والدين و ترتيب تولد دانش آموزان با عزت نفس سازگاري اجتماعي، پيشرفت تحصيلي، اضطراب حالت و اضطراب صفت آنها در اين پژوهش مورد بررسي قرار مي گيرند.
اهداف تحقيق


هدف كلي اين تحقيق، گردآوري اطلاعات در مورد اثرات آموزش مهارتهاي زندگي بر عزت نفس و وضعيت رفتاري نوجوانان است. همچنين نشان دادن درستي اين نظريه است كه استفاده از آموزش مهارتهاي زندگي سبب پرورش مهارتهاي رواني، اجتماعي و رفتاري مي گردد، زيرا افراد بالغ براي حضور در صحنه روابط بين فردي، مدرسه، محل كار و به طور كلي اجتماع به اين مهارتها نياز دارند.
فرضيه‌هاي اصلي تحقيق:
در جامعه دانش آموزان دختر در سال اول دوره دبيرستان در شهرستان كرج:
1- گذراندن درس مهارت هاي زندگي، عزت نفس دانش آموزان را افزايش مي دهد.
2- گذراندن درس مهارت هاي زندگي، سازگاري اجتماعي دانش آموزان را سبب مي شود.
3- گذراند درس مهارت هاي زندگي، موجب پيشرفت تحصيلي دانش آموزان مي شود.
4- گذراندن درس مهارت هاي زندگي موجب پيشرفت تحصيلي دانش آموزان را كاهش مي دهد.
5- گذراندن درس مهارت هاي زندگي، سطح اضطراب صفت دانش آموزان را كاهش مي دهد.
فرضيه هاي فرعي پژوهش:


در جامعه دانش آموزان دختر سال اول دوره دبيرستان در شهرستان كرج
1- بينوضعيت اشتغال پدران و عزت نفس دانش آموزان، رابطه وجود دارد.
2- بين وضعيت اشتغال پدران و سازگاري اجتماعي دانش آموزان، رابطه وجود دارد.
3- بين وضعيت اشتغال پدران و پيشرفت تحصيل دانش آموزان رابطه وجود دارد.
4- بين وضعيت اشتغال پدران و اضطراب حالت دانش آموزان، رابطه وجود دارد.


5- بين وضعيت اشتغال پدران و اضطراف صفت دانش آموزان، رابطه وجود دارد.
6- بين سطح تحصيلات والدين و عزت نفس دانش آموزان، رابطه وجود دارد.
7- بين سطح تحصيلات والدين و سازگاري اجتماعي دانش آموزان، رابطه وجود دارد.


8- بين سطح تحصيلات والدين و پيشرفت تحصيلي دانش آموزان رابطه وجود دارد.
9- بين سطح تحصيلات والدين و سطح اضطراب حالت دانش آموزان رابطه وجود دارد.
10-بين سطح تحصيلات والدين و سطح اضطراب صفت دانش آموزان رابطه وجود دارد.
11-بين ترتيب تولد و عزت نفس دانش آموزان، رابطه وجود دارد.
12-بين ترتيب تولد و سازگاري اجتماعي دانش آموزان، رابطه وجود دارد.
13-بين ترتيب تولد و پيشرفت تحصيلي دانش آموزان، رابطه وجود دارد.
14-بين ترتيب تولد و سطح اضطراب حالت دانش آموزان، رابطه وجود دارد.
15-بين ترتيب تولد و سطح اضطراب صفت دانش آموزان، رابطه وجود دارد.
متغيرهاي پژوهش
پژوهش حاضر به بررسي تاثر آموزش مهارت هاي زندگي بر عزت نفس، سازگاري اجتماعي، پيشرفت تحصيلي با اضطراب حالت و اضطراب صفت دانش آموزان دختر سال اول دوره دبيرستان شهر كرج مي پردازد، بنابراين متغيرهاي پژوهش عبارتند از:
1- متغير مستقل:


در اين پژوهش، دانش آموزان مهارت هاي زندگي متغير مستقل است كه تاثير آن بر متغيرهاي وابسته پژوهش مورد بررسي قرار گرفته است.
2- متغيرهاي وابسته:
در اين پژوهش متغيرهاي وابسته عبارتند از عزت نفس، سازگاري اجتماعي پيشرفت تحصيلي، اضطراب حالت و اضطراب صفت كه تاثير مستقل بر آنها مورد بررسي قرار گرفته است.
3- متغيرهاي مداخله گر (تعديل كننده):


سطح تحصيلات والدين، وضعيت اشتغال پدران و ترتيب تولد دانش آموزان به عنوان متغيرهاي مداخله گر پژوهش هستند كه در بررسي يافته هاي جانبي پژوهش در ارتباط متغيرهاي مذكور يا متغيرهاي وابسته مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است.
4-متغيرهاي كنترل:
سن، جسن و پايه تحصيلي از متغيرهاي كنترل پژوهش هستند، به اين صورت كه دانش آموزان دختر سال اول دبيرستان با حدود سني 16-15 ساله جهت جامعه و نمونه پژوهشي انتخاب شدند.
تعريف عملياتي عزت نفس:


در پژوهش حاضر مهارتهاي زندگي عبارت است از تمرين عملي كردن پس از ارائه اطلاعات در مورد هر يك از مهارتهاي حل مسأله استفاده از سيستمهاي حمايتي، آشنايي با برنامه ريزي و تعيين هدف، مشاركت جويي و آموزش مهارتهاي اجتماعي، همدلي و برقراري تعامل درست، حفظ كنترل دروني، حرف زدن با خود در هنگام چالشها، استفاده از شوخ طبعي، ورزش كردن آشنايي با مفهوم خشونت و روشهاي مهار آن و آشنايي با سلامت جسماني، مهارت نه گفتن، پاداش دادن به موفقيتهاي خود و تمرين تفكر مثبت.
جهت آموزش مهارتهاي زندگي از ‍(كتاب مهارتهاي زندگي) و نيز (راهنمايي آموزش مهارتهاي زندگي) استفاده شده است، مبناي اين آموزش به صورت فعاليتهاي گروهي آزمودنيها و تشكيل كارگاه آموزشي بوده است و براي هر جلسه تمرين عملي ارائه شده است.
تعريف عملياتي سازگاري اجتماعي:


در اين پژوهش سازگاري اجتماعي نمره اي است كه فرد در آزمون سازگاري اجتماعي وايلند به دست مي آورد.
تعريف عملياتي اضطراب حالت:
در اين پژوهش اضطراب حالت نمره اي است كه آزمودني از تست اضطراب حالت STAI كسب مي‌كند.
تعريف عملياتي اضطراب:


در اين پژوهش اضطراب صفت نمره اي است كه آزمودني از تست اضطراب صفت STAI كسب مي‌كند.
تعريف عملياتي پيشرفت تحصيلي:
در اين پژوهش پيشرفت تحصيلي عبارت است از ميانگين نمره هاي امتحاني در يك دوره تحصيلي.

فصل دوم: (مروري بر پيشينه پژوهش)
مقدمه:
امروره در سراسر دنيا، آموزش و پرورش، صرفاً تدرسي كتابهاي درسي و انباشتن اطلاعات را بر عهده ندارد، بلكه آموزش در جهت تغيير در نگرش و رفتار دانش آموز و برانگيختن آنان براي استفاده از قدرت تفكر و خلاقيت خويش مدنظر مي باشد. دانش آموزان بايد در سايه تعليم و تربيتي كه مي يابند قادر باشند مشكلات خود را در زندگي اجتماعي حل كنند و با كسب مهارتهاي مختلف و مناسب با شرايط اجتماعي و فرهنگي، افرادي موثر و مفيد به حال خود و ديگران باشند.


پيشرفت علم و تكنولوژي در سالهاي اخير، انسان ها را به انبوهي از مسائل گوناگون مواجه نموده است. اغلب نوجوانان با مشكلات عديده اي همچون احراز شغل، ادامه تحصيل و تعارضات مختلف اجتماعي و انواع تصميم گيري ها در زندگي روبرو هستند. توانايي حل موثر مسائل و مشكلات شخصي و اجتماعي مستلزم مهارتهاي مهم و مفيدي است كه نقش تعيين كننده اي در تامين سلامت رواني فرد دارد. همه انسانها به طور فطري و بالقوه توانايي حل مشكلات زندگي را دارند بديهي است كه اين توانايي بالقوه، بايد مطابق شرايط و موقعيت فرد پرورش يابد.


آموزش مهارت هاي زندگي به عنوان يك طرح پيشگيرانه مورد تأييد و توجه خاص بسياري از كشورهاي جهان و بخصوص «سازمان بهداشت جهاني» است، زيرا براساس برنامه هاي بهداشت مدارس، مداخلات پيشگيرانه در مدرسه مي تواند اشاعه رفتار درست و افزايش آگاهي دانش آموزان در رابطه با به كار بردن راه حل هاي متمركز بر مشكل مقابله با چالش هاي زندگي باشد. به وسيله آموزش مهارتهاي زندگي به مشكل فعال، دانش آموزان با مشاركت جويي در امور اجتماعي، فرهنگي و علمي آشنا مي‌شوند.
انسان معاصر درگير مسائل و مشكلات زيادي است كه براي از بين بردن يا كاهش آنها بايد از ابزارهاي مختلفي بهره گيرند.


دوره هاي حساسي در زندگي انسانها وجود دارد كه طي آن افراد مستعد فراگيري موضوعات معيني مي باشند. بلوم دوره كسب مهارتهاي لازم در آموزش و پرورش افراد را (دوره حساس) ناميده است و اعتقاد دارد كه بايد حداكثر استفاده از دوره حساس آموزش و پرورش افراد به عمل آيد. تا آنان بتوانند به صلاحيت هاي مورد نياز براي زندگي اجتماعي نائل آيند. اگر برنامه ريزي آموزش و پرورش براي كودكان و نوجوانان بر اين اساس باشد كه آنان وظايف و تكاليف خود را در ابعاد جسماني عاطفي و اجتماعي به خوبي ياد بگيرند و بتوانند به طور موثر و مناسب در دوره هاي سني معين به كار ببرند، قطعاً اينگونه برنامه ريزي موجبات رشد شخصيت افراد را فراهم مي آورد.


بنابراين، دوره تحصيل عمومي كه همزان با دوره حساس يادگيري افراد است مي تواند دوره آموزش مهارتهاي لازم در جهت احراز صلاحيت هاي فردي و اجتماعي باشد. با استفاده از آموزشهاي مناسب مهارتهاي زندگي و ايجاد عادت مثبت و مطلوب در افراد، بي تفاوت، منفي گرايي و بي انگيزگي جاي خود را به نشاط و مشاركت و مثبت انديشي مي دهد.
تعريف عزت نفس


سيف (1368) عزت نفس را به معني نياز به احترام يا كسب موفقيت، تأييد، يا نياز فرد به ايجاد تصور مثبت در مورد خود و ديگران و اينكه او افرادي قابل احترام بدانند تعريف كرده است.
شاملو (1368) عزت نفس را به عنوان درجه تصويب، تأييد، پذيرش و ارزشمندي آن فرد نسبت به خويشتن احساس مي‌كند، تعريف نموده است. اين احساس ممكن است در مقايسه با ديگران و يا مستقل از آنان باشد، ام ا در اكثريت قاطع موارد، گروه مرجع براي فرد، همگنان، همدرسان يا همسالان اوست.
عزت نفس، از تفاوت بين خود ادراك شده يا خود پنداره (يك نظر عيني از خود) و خود ايده آل (آنچه كه شخص با ارزش مي داند يا مي خواهد كه دوست داشته باشد) نأت مي گيرد، به طوري كه تفاوت و فاصله زياد اين دو منجر به عزت نفس پايين مي شود. «اين تناسب منطقي» با توجه به انواع علائق و سعي و كوششهايي كه يك فرد در زمينه هاي مختلف زندگي از خود نشان مي دهد، به وجود مي آيد. (بيابانگرد 1378)


عزت نفس به اين معناست كه ما در مجموع چگونه خود را ارزشيابي كنيم، يا چه احساسي در خود داريم. آزمونهاي روان شناختي عزت نفس را به طور كلي اندازه گيري مي كنند (بيابانگرد 1379)
شكل گيري عزت نفس با عزت نفس هر فرد براساس تركيبي از اطلاعاتي در مورد خودش و ارزشهاي ذهني براي آن اطلاعات، قايل است بنا نهاده مي شود. در بررسي عزت نفس اولين كار توسط ويليام جيمز (1980) انجام شده است وي به توضيح و تميز بين «خود شناخته» و «خوشناسانده» پرداخته است و آن را به سه عنصر مادي (بدن، خانواده، خانه)، اجتماعي (فرد در عين داشتن سطوح مختلف اجتماعي، براي ساير افراد قابل شناخت است) و روحاني (حالات هوشياري و تمايلات) تقسيم كرد. او معتقد بود كه تصور فرد از خود در حين تعاملات اجتماعي، يعني از زماني كه متولد شده است او مورد شناسايي ديگران واقع مي شود، شكل مي گيرند.


مرجع كلي (1902) به گسترش اين عقيده، يعني توجه به خود پرداخت اهميت واكنش در افراد دذيگر در شكل دادن به عزت نفس را مورد تاييد قرار داد. استور (1379) براساس مكتب روان پويايي در تعريف عزت نفس بيان مي داد كه نوزاد پس از تولد، به تدريج از نياز به بزگرسالان و ناتواني خود آگاه مي گردد. حال اگر در خانواده اي متولد شده باشد كه مورد پذيرش و توجه و محبت باشد، پس در طي رشد و تكامل خود احساس ارزشمندي مي‌كند و حس ارزشمندي در فرد دروني مي شود، در غير اين صورت اگر در خانواده اي به دنيا آمده باشد مورد پذيرش، توجه و محبت نباشد دچار احساس فقدان ارزشمندي مي شود. اين نقيصه در طي فرايندهاي رشد رواني به طرق مختلف بر رفتار فرد تاثير مي گذارد.

اهميت عزت نفس
گرينبرگ در نظريه (مديريت وحشي) بيان مي دارد، چون عزت نفس، ما را از اضطراب محافظت مي‌كند به آن نياز داريم (گرينبرگ 1992). وي در توضيح اين مطلب اظهار مي دارد: از بدو تولد تا اوايل كودكي، تنها اساس سلامتي و امنيت، مراقبتي است كه از جانب والدين اعمال مي شود. پس از مرحله نوزادي كودكان براي دريافت محبت و مراقبت بايستي خوب و ارزشمند جلوه كند و تا زمانيكه كودك خوبي باشد، پاداش دريافت مي كنند. در غير اين صورت خطر عدم مراقبت و پشتيباني والدين آنها را تهديد خواهد كرد. در نتيجه احساس امنيت با خود مثبت و احساس اضطراب و وحشت، با خود منفي، همراه مي شود. از اين زمان به بعد افراد براي خودداري از احساس اضطراب و وحشت بايد باور داشته باشند كه خوب و ارزشمند هستند. يعني براي مقابله با اضطراب به عزت نفس نياز دارد.


با افزايش تواناييهاي شناختي كودك، او مي بيند، گاهي حتي والدين نيز نمي توانند وي را از پيامدهاي خاص محافظت كنند. بدين ترتيب براي رهايي از اضطراب نابودي اساس بالاتري از ارزش و حمايت بوجود مي آيد و خوشبختانه فرهنگ از طريق ارائه ارزش ها، نقش ها، تصور منصفانه نسبت به دنيا و امكان جاودانگي، چنين اساسي را فراهم مي آورد. كودك به تدريج در مي يابد كه درون بافت فرهنگي كه نسبت به آن متعهد است، داراي ارزش و شايستگي است، به اين ترتيب، براي فرد بزرگسال، عزت نفس سپري در برابر اضطراب فرهنگي است (بامسير 1396) .


نياز به احساس ارزش و عزت نفس براي تعادل رواني و تكامل وجود فرد در شرايط اجتماعي بسيار ضروري است. در صورت خدشه دار شدن ارضاء اين نياز در فرد، احساس حقارت و يا خود بزرگ بيني پديد مي آيد. دليل اصلي احساس حقارت و خود بزرگ بيني را مي توان در طرد شدن و مستمر و مداوم از طرف والدين و ديگران دانست. (شاملو 1368،ص 141)
تحقيقات نشان داده است عزت نفس، نقش مهمي را براي روبرو شدن با مشكلات آينده، در كودكان و نوجوانان ايفا مي‌كند. كودكي كه احساس خوبي درباره خويشتن دارد، برخورد مناسب تري، با مشكلات آتي خود خواهد داشت. همان طور كه عزت نفس بالا، جزئي از اجزا سلامت رواني محسوب مي شود، عزت نفس پايين نيز نمي تواند منشأ بسياري از اختلالات رواني باشد.


روانشناسان معتقدند كه احساس بي ارزشي عميق، ريشه بسياري از نابهنجاريهاي رواني است كه در بين افراد انساني ديده مي شود. (شاملو 1368، ص 141).
پپ و همكاران (1989) اظهار مي كنند خود پنداره و به تبع آن عزت نفس، براساس تركيبي از مسائل و موضوعاتي كه در زندگي براي ما اهميت دارند، ساخته شده است. اگر فرد، زمينه هايي از آن فعاليت داشته است، با ارزش بداند، عزت نفس كلي او بالا خواهد بود، در حالي كه اگر وي آن زمينه ها را بي ارزش بداند و در مورد خودش، عقيده منفي خواهد داشت.
تفاوت عزت نفس با مفاهيم (اعتماد به نفس، خويشتن پذيري، خود پنداره)
تفاوت عزت به نفس با اعتماد به نفس:
اعتماد به نفس اساسا به انتظار غلبه‌ي موفقيت آميز بر چالشها و رفع موانع اطلاق مي شود، از سوي ديگر عزت نفس بر «حرمت نفس» و ‌«احساس خود ارزشي» دلالت مي‌كند. اعتماد به نفس يعني اعتماد به اينكه فرد مي تواند رفتاري را كه براي پيامد مطلوب، مورد نياز است، به نحو موفقيت آميزي انجام دهد.
تفاوت عزت نفس با خويشتن پذيري:


عزت نفس به عنوان احترام و علاقه به خود احساس واقع گرايا دارد. خويشتن پذيري به معني قبول كردن خود است. اين دو از لحاظ تجربي رابطه زيادي با هم دارند. به طور كلي خويشتن پذيري ممكن است براي عزت نفسِ بالا يك پايه اساسي و لازم باشد. (رابينسون 1976)


تفاوت عزت نفس با مفهوم خود پنداره:
مفهوم خود پنداره از عقايد فرد درباره خود است كه بيشتر بر منباي توصيف است تا قضاوت. ولي عزت نفس به قضاوت و ارزيابيهاي شخصي از خصوصياتش اطلاق مي‌شود.
ممكن است بعضي بخشهاي خودپنداره خوب بايد تلقي شود ولي بعضي از بخشها، نه خوب تلقي مي شود نه بد. خودپنداره عبارت است از مجموعه ويژگيهايي كه فرد براي توصيف خويش به كار مي برد. اما عزت نفس عبارت از ارزشي است كه اطلاعات درون خودپنداره براي فرد دارد.
كوپراسميت چهار عامل را در تحول عزت نفس كودك مهم مي داند. كه عبارتند از:


الف) ارزشي كه كودك از سوي ديگران، از طريق ابراز مهر و محبت، تحسين و توجه دريافت مي‌كند.
ب) تجربه همراه با موفقيت كودك؛ مقام يا موقعيتي را كه فرد خودش را در ارتباط با محيط مي بيند.
ج) تعريف شخصي كودك از موفقيت يا شكست.
د) شيوه كودك در ارتباط با پسخوراند (بازخورد) منفي يا انتقاد.
بدون شك نقش ولدين در هر كدام از موارد فوق بارز است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید