بخشی از مقاله

بعد جسمانی انسان
منابع :
1- ولبور اسکات،دیدگاه های نقد ادبی،مترجم: فریبرز سعادت،نشرامیرکبیر.
2- دیوید بال،از پایان تا آغاز از آغاز تا پایان،مترجم: محمود کریمی حکاک،نشر گل.
۳- کنت پیکرینگ،چگونه منایشنامه ای مدرن را بخوانیم،مترجم: مریم کبیری و دیگران،نشر نوروز هنر.
۴- گائتان پیکون،آندره مالرو حماسه سرای تمدن ها،مترجم: سیروس ذکاء،نشر علمی فرهنگی.
۵- اس.و.داوسن،درام،مترجم: فیروزه مهاجر،نشر مرکز.


۶- رضا سید حسینی،مکتب های ادبی،جلد اول،نشر نگاه.
۷- سعید شاملو،بهداشت روانی،نشر رشد.
۸- ابراهیم مکی،شناخت عوامل نمایش،نشر سروش.
۹- جمشید ملک پور،گزیده ی تاریخ نمایش در جهان،نشر کیهان.
۱۰- فرهاد ناظر زاده کرمانی،درآمدی به نمایشنامه شناسی،نشر سمت.
۱۱- آرنولد هاوزر،تاریخ اجتماعی هنر،مترجم: امین موید،نشر چابخش.
۱۲- اورلی هولتن،مقدمه ای بر تئاتر،مترجم: محبوبه مهاجر،نشر سروش.


پي نوشتها:
1. انصاريان، حسين؛ عرفان اسلامي، ج 1، ص 1.
2. سوره نحل، آيه 97.
3. ر ، ك: مجله شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان، ج 6، ص 62.
4. انصاريان، حسين؛ همان، ج 4، ص 52.
5. جوادي آملي، عبدالله؛ زن در آيينه جلال و جمال، ص 200.
بعد جسماني انسان، علم، ادراك، حكمت، فلسفه، مراحل استكمال


چون حكمت خداوند در آفرينش نفس انساني ـ با خصوصيت و ويژگي صورت بشري كه مقام و مرتبه متوسط ميان آخرين مراتب تجسم و اولين مدارج تجرد است ـ ادراك عالم وحدت محض و كثرت محض است، انسان را ذو وجهين و ذو قوتين آفريد تا وجهي به حق داشته باشد و وجهي به خلق. و در وجود او قوه‌ای لطيف بنا نهاد تا بواسطه آن مناسبتي كه با عالم وحداني مي‌يابد، آن را درك كند و آن قوه عقل بالفعل است و قوه ديگر كه مادي و جسماني است تا كثرات جسماني را همان گونه كه هستند بيابد. اما در ابتداي تكون بدليل نقص و قصورش، كثرت جسماني بر او غالب بوده فعليت دارد و بواسطه حركت از نشئه اولی بسوی نشئه ثانی در حرکت است تا بتدریج ذاتش قوی مي‌گردد و فعلیتش شدت می‌یابد و در نتیجه جهت وحدت بر او غالب گشته و عقل و معقول مي‌گردد.

و از آن جا كه فلسفه به معناي «استكمال النفس الانسانية بمعرفة حقايق الموجودات علي ماهي عليها...» مي‌باشد؛ و نيز با توجه به مسائل آن، خصوصاً عالي‌ترين و شريف‌ترين آن، كه مبدأ عالم است و همچنان تقسيمات فلسفه به نظري و عملي، حكمت همان فلسفه پيراسته از سفسطه و مطابق با واقع خواهد بود. به عقيده صدرا حكمت آن علمي است كه انسان را مستعد ارتقا به ملأ اعلي و غايت قصوي كند و اين همان حكمتي است كه گاه از آن تعبیر به «قرآن» مي‌شود. حقيقت دين چيزي جز معرفت و دريافت صحيح حقايق نخواهد بود؛ زيرا دين ابعاد مختلف ظاهري و باطني دارد و باطن دين همان علم به حقايق است و قرآن كريم كساني را كه به حقايق دست يافته‌اند «راسخون» مي‌نامد پس راسخان در علم همان حكيمانند و غايت قصوای حکیمان و راسخان در علم حكمت مطلق و مطلق حكمت است. زيرا حكيم علي‌الاطلاق خداست و همان ‌طور كه خداوند علت وحي است، علت حكمت نيز هست و حكمت مطلق نزد اوست. صدرا كساني را حكيم مي‌داند كه از علم تفصيـل


در عين اجمال برخوردار باشند و حكيم الهي را كه جامع حكمت نظري و عملي است «مؤمن حقيقي» مي‌نامد؛ و بدين ترتيب هم‌سويي دين و فلسفه امري مسلم و قطعي است و صدرا كه پرچمدار اين هماهنگي و هم‌سويي است فلسفه و دين و عرفان را عناصر يك مجموعه هماهنگ مي‌داند و بر اين عقيده است كه تنها در سايه حكمت است كه هم جنبه‌هاي علمي برهان، عرفان و قرآن به كمال لايق خود مي‌رسند و هم جنبه‌هاي عملي اخلاق به كمال لايق خود نائل مي‌شود؛ چون شهود نفس زمينه تكامل همه شؤون آن اعم از نظري و عملي را فراهم مي‌سازد. و از اين روست كه صدرا با تأويل رمزي متون مقدس، كيفيت عرفاني معناي باطني روح را به اثبات مي‌رساند و با شهود عرفاني، تفكر بحثي و عقلي را تابع حقايق كلي شناخت عرفاني مي‌نمايد و در نتيجه پايه بحثهاي علمي و فلسفي خود را بر اساس توفيق ميان عقل و كشف و شرع مي‌گذارد و در راه كشف حقايق الهيات از مقدمات برهاني و مطالب كشفي و مواد قطعي ديني استفاده مي‌كند.


مقاله حاضر به بررسي «نگرش صدرا بر پيوند وجودي انسان با حكمت و فلسفه» پرداخته است و در جستجوي اين مسأله است كه نشان دهد فلسفه و حكمت جزء ساختار وجودي انسان است. البته با اين فرض كه نگرش صدرا بر اين موضوع از موضوعات انسان‌‌شناسي به لحاظ روش‌‌شناسي نوعي كثرت‌گرايي است و روي‌آوردی متعاليه دارد. يعني با يك روي‌آورد مستقل و جامع به همه روي‌آوردهاي قرآني، عرفاني و فلسفي پرداخته است.

چگونگي مراحل استكمالي نفس انساني
صدرالمتألهين انسان را حقيقت واحد ذومراتبي مي‌داند كه در ذات و گوهر خود دائماً در تحول و سيلان است و بواسطه اين حركت مي‌تواند از مرتبه طبيعت به تجرد مثالي یا برزخي و سپس به تجرد عقلي و در نهايت به مقام فوق تجرد يعني مقام الهي كه هيچ حد و محدوديت و ماهيتي ندارد، نائل آيد[2] (صدرالدين شيرازي، 1366، باب 20، ص 380).


همين مرتبه الهي است كه مبدأ آن خداست و بسوي او باز مي‌گردد و خداوند درباره آن «نفخت فيه من روحي» (حجر، 29) و «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية» (فجر، 27-28) مي‌فرمايد (همو، 1366، ص 380). و معتقد است كه همين مراتب طبيعي، نفساني و عقلاني نيز داراي مراتب نامتناهي است كه آدمي از مراتب پائين‌تر، به ترتيب و تدريج راهي مراتب بالاتر و شريف‌تر مي‌شود و تا همه مراحل طبيعي را طي نكند وارد مراحل مرتبه نفساني و سپس عقلاني نمي‌شود. و لذا انسان از ابتداي كودكي تا عنفوان رشد خود، بشري طبيعي است و اين انسان اول است.

و سپس بتدريج مراحل اين وجود را طي مي‌كند و صفا و لطافت مي‌يابد تا هستي اخروي نفساني براي او حاصل شود، در اين مرتبه او انساني نفساني است و اين انسان دوم است. اين انسان داراي اعضاي نفساني است كه در وجود نفساني‌اش به مواضع پراكنده نيازي ندارد، بر خلاف حواس انسان در مرتبه وجود طبيعي، كه پراكنده‌اند و به مواضع مختلف نياز دارند، چنانچه موضع چشم غير از موضع گوش و موضع چشايي غير از موضع بويايي است. و برخي تفرق بيشتر و تعلق شديدتري به ماده دارند مانند لامسه. به همين دليل است كه اين قوه نخستين درجه حيوانيت است و هيچ حيواني خالي از آن نيست. اما انسان در مرتبه نفساني از جمعيت بيشتري برخوردار است. و لذا همه حواس او حس واحد مشتركي است. حال اگر اين انسان به مرتبه عقلاني و وجود عقلي منتقل شود و عقل بالفعل گردد، انسان عقلي خواهد بود كه اعضاي عقلي دارد. و ايـن انسان سوم است. البتـه تعداد اندكـي از افراد مـردم به ايـن مرتبـه از وجود نايل مي‌شوند (صدرالدين شيرازي، 1368، ج 9، ص 96-97).


انسان عقلي حقيقت كليه و مظهر اسم الله و كلمه او[3] (نساء، 171)، و روح اوست[4] (حجر، 29) و افراد و اشخاص انسان مثالهاي اين حقيقت اصليه‌اند و مشاعر و تصاوير ذهني او مظاهر اين حقيقت مي‌باشند (همو، 1368، ج 9، ص 17). صدرا در يكي از آثار تفسيري خود مراتب سه‌گانه‌اي را كه از قول ارسطو[5] براي انسان ترسيم مي‌نمايد و انسان جسماني و نفساني و عقلي مي‌نامد، مطابق قرآن مجيد مي‌يابد. یعنی به عقیده او، انسان عقلی همان انسان تام کاملی است که همه ملائکه مأمور به سجده در برابر او و اطاعت از او بودند. و انسان نفساني همان انساني است كه قبل از هبوطش به عالم ماده و طبيعت، در جنت جاي دارد، زيرا جنت از جمله مراتع و تماشاخانه‌هاي نفس است كه «فيها ما تشتهي الأنفس و تلذ الاعين» (زخرف، 71)، و انسان طبيعي يا جسماني كه مربوط به عالم سفلي است مخلوطي از خاك و منزلگاه مرگ و فساد، و شر و دشمني و خصومت است؛ چنان كه خداوند سبحان مي‌فرمايد: «اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين» (بقره، 39؛ صدرالدين شيرازي، 1366، ص 107).


پس از بيان نظر صدرا در خصوص مراتب و مراحل استكمالي نفس انساني، اكنون نوبت بررسي معناي حكمت و فلسفه رسیده است و در مرتبه بعد نشان دادن اين مسأله كه آيا علم و حكمت جزء ساختار وجودي انسان است و لذا انسانيت انسان وابسته بدان خواهد بود و در نتيجه حقيقت انسان را نمي‌توان منهای از آن تصور نمود؛ و يا امر زائدي است كه عارض بر انسان مي‌شود. براي رسيدن به اين مقصود اشاره‌اي هر چند كوتاه به موارد زير ضروري است:
1ـ معاني علم و ادراك، حكمت و فلسفه و رابطه آنها؛ 2ـ كيفيت علم و ادراك در انسان از نظر صدرا؛ 3ـ حكمت و رابطه‌اش با انسان.

معاني علم، ادراك، حكمت، فلسفه و رابطه آنها جسم
صدرالمتألهين علم و ادراك را كه در لغت به معناي يافتن و رسيدن است و حقيقت علم را كه انكشاف است، يك نحو وجود خارجي و مجرد مي‌داند نه از اعراض ذهني و كيف نفساني. قيام صور ذهني به نفس قيامي صدوري است. ملاك ادراك انتقال از نشئه‌اي به نشئه ديگر است. يعني انتقال و مسافرت كه نفس از محسوس كه همان معقول هيولاني است به متخيل كه معقول بالملكه است و از آن به معقول بالفعل و عقل فعال و رفتنش از دنيا به آخرت و سپس به جايي كه برتر از آن دو است و آيه شريفه «ولقد علمتم النشأة الاولي فلولا تذكرون» (واقعه، 62) اشاره بدان دارد زيرا نفس انساني در دنيا بواسطه رياضت و تمرين در ادراك علوم به جهان ديگر منتقل مي‌شود و از محسوسات به معقولات مسافرت مي‌كند (صدرالدين شيرازي، 1362، ص 114).
صدرا در معناي حكمت موارد زير را بر مي‌شمرد:


1ـ حكمت به هر عمل نيكو و پسنديده‌اي اطلاق مي‌شود و لذا به علم عملي و تهذيب نفس اختصاص بيشتري خواهد يافت تا علم نظري.
2ـ در بسياري از موارد، خود عمل، «حكمت» ناميده مي‌شود.
3ـ حكمت خداوند تعالي عبارت از آفرينش و خلقتي است كه در آن منفعت بندگان و مراقبت آنچه مايه سود و صلاح آنان در حال و يا آينده است.
صدرا پس از بيان معاني حكمت به معناي عام، به حكمت مرز يافته و محدود پرداخته كه همگي به نوعي اشاره به معناي خاص آن يعني فلسفه دارد از جمله:
1ـ «هي معرفة الاشياء بحقايقها» و نشان از اين دارد كه ادراك جزئيات، كمال نيست زيرا متغيرند و دگرگون پذير، اما ادراك حقايق و ماهيات، پايدار و محفوظ از تغيير و دگرگوني است. از اين رو حق تعالي آن را «ام الكتاب» ناميده و فرموده است: «يمحوالله مايشاء و يثبت و عنده أم الكتاب» (شوري، 24).
2ـ به فعليت رسانيدن چيزي كه عاقبت و پاياني نيكو و پسنديده دارد.


3ـ اقتدا و پيروي از خالق تعالي در اداره امور آفريدگان به اندازه توان بشري.
4ـ فلاسفه گفته‌اند «حكمت تشبه به اله عالم است به اندازه توان بشري» يعني كوشش نمايد تا پاك و منزه كند علمش را از جهل، فعلش را از جور و ستم، بخشش وجودش را از بخل، حلم و شكيبايي‌اش را از سفه و بي‌خردي (صدرالدين شيرازي، 1362، ص 117ـ118) و در تعريف فلسفه مي‌گويد: «الفلسفة استكمال النفس الانسانّية بمعرفة حقايق الموجودات علي ما هي عليها و الحكم بوجود‌ها يقيناً بالبراهين لا اخذاًَ بالظن و التقليد، بقدر الوسع الإنساني» (همو، 1368، ج 1، ص 20).


در اين تعريف موارد زير اخذ شده است:
1ـ استكمال نفس انساني؛ 2ـ شناخت حقيقت موجودات آن چنان كه هستند يعني تصور صحيح آنها؛ 3ـ تصديق بوجود حقايقي كه درست تصور شده‌اند؛ 4ـ تحقيقي بودن تصديق و تقليدي نبودن آن؛ 5ـ قطعي بودن تصديق و ظني نبودن آن؛ 6ـ محدود بودن شناخت به اندازه توان بشري.
در تعريف ديگر مي‌گويد: «نظم العالم نظماً عقلياً علي حسب الطاقة البشرّيه يحصل التشّبه بالباري تعالي» (همو).


پس فيلسوف كسي است كه نظم خارجي جهان را در ظرف فهم خود ادراك كند. يعني خطوط كلي هستي عيني، در جان او ترسيم شده باشد.
بنابراين تعريف، فلسفه همان استكمال نفس است به نظم عقلي جهان هستي، نه معرفت به نظم عقلي عالم (جوادي آملي، 1375، ج 1، ص 121).
با مقايسه تعاريف ارائه شده براي حكمت و فلسفه بخوبي روشن مي‌شود كه حكمت همان فلسفه پيراسته از سفسطه و مطابق با واقع است.
به عقيده صدرا خداوند تبارك و تعالي علم را «حكمت» نامید، سپس شأن آن را بزرگ داشت و در مواضع بسياري بنابر سبيل امتنان و اهتمام و استعظام آن را بيان نمود.[6]


البته مراد در اين جا مطلق علم نيست، بلكه علم به حقايق مطلق وجود است زيرا هر چه متعلق علم عالي‌تر باشد، آن علم ارزشمند‌تر است و علمي كه متعلق آن حقيقت انسان، حقيقت عالم و مبدأ آن است عنوان حكمت را مي‌يابد و به صاحبش نشان حكيم بودن را مي‌دهد و لذا فلسفه در معناي عام خود كه شامل تمام قوانين علمي جهان است اولين تقسيمي را كه مي‌پذيرد، تقسيم به فلسفه نظري و عملي است كه از آن به حكمت نظري و حكمت عملي تعبير مي‌شود. در تعريف حكمت نظري گفته‌اند علمي است كه عهده‌دار شناخت حقايقي مي‌باشد كه هستي آنها در اختيار انسان نيست. و حكمت عملي را مختص به شناخت اموري دانسته‌اند كه در حوزه تدبير و اراده انسان شكل مي‌گيرد. غايت فلسفه نظري آن است كه مشابه نظام عيني جهان به صورت نظام علمي در نفس آدمي منتقش گردد.


حصول تشابه ميان دو نظام عيني و علمي در خصوص مادي بودن آنها نيست بلكه در صورت و آرايش و نقش اشيا است. چون جهان عيني دارای دو بخش مجرد و مادي است ولي نظام علمي مجرد محض است و مطلوب پيامبر اكرم(ع)؛ چنان كه مي‌فرمايد «رب أرنا الاشيا كما هي»[7] اين دعا و نيز دعاي ابراهيم خليل(س) كه مي‌فرمايد: «ربّ هب لي حكما» (الشعراء،83) نشان دهنده غايت حكمت نظري است و غايت فلسفه و حكمت عملي استفاده از آن، جهت مباشرت عملي در اموري است كه بدليل اختيار عقل «خير» ناميده مي‌شوند. اين مباشرت بايد بگونه‌اي باشد كه بعد عقلاني نفس بر بعد جسماني آن پيروز و مسلط شود، به طوري كه بدن و غرائز بدني منقاد و مطيع عقل و دستورهاي فطري آن گردد و روح بر بدن مسلط شود، چنان كه رسول اكرم(ع) بدان اشاره نموده است، «تخلقوا بأخلاق الله» (مجلسي، بي‌تا، ج 58، ص 129( و ابراهيم خليل(ع) نيز رسيدن به غايت حكمت عملي را از خداوند منان تقاضا نموده، مي‌گويد: «و ألحقني بالصالحين» (شعراء،83). آيات سوره مباركه تين[8]

بر هر دو حكمت نظري و عملي و غايت مترتب بر آنها اشاره دارد. آيه «لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم» ناظر به صورت انساني و جنبه روحاني اوست كه از عالم امر الهي است و عارف به مجردات است و آيه «ثم رددناه أسفل سافلين» كنايه از بعد مادي و نشئه طبيعي آدمي است كه تحت تدبير اراده انساني بوده و قوانين حكمت عملي براي اصلاح آن است و «إلا الذین آمنوا» اشاره به غايت حكمت نظري دارد كه همان ايمان به مبدأ و معاد و امور واقع ميان آنهاست و «عملوا الصالحات» متوجه عمل صالح است كه غايت و نهايت حكمت عملي است. و فرمايش حضرت اميرالمؤمنين(س) در نهج‌البلاغه : «رحم الله امرءاً أعدّ لنفسه و استعد لامسه و علم من أين و في أين و الي أين» نيز اشاره به غايت اين دو قوه دارد. فلاسفه و حكما نيز به تأسي از كلام انبيا الهي در ضمن تعريف فلسفه به غايت نظري و عملي به آن اشاره كرده و گفته‌اند «الفلسفه هي التشبه بالاله» كه مراد از تشبه، تخلق به اخلاق الهي است كه پيامبر اسلام(ع) همگان را به تحصيل آن دعوت فرموده است

(صدرالدين شيرازي، 1368، ج 1، ص 20-21؛ جوادي آملي، 1375، ج 1، ص 119-129). چون هر نفسي كه علومش بيشتر و ساختمانش محكم‌تر و در اعمال و رفتار گشاده دست‌تر و بخشش و افاضه‌اش به ديگران بيشتر باشد به خدا نزديكتر و شباهتش به او شديدتر است؛ از اين روست كه حكما فلسفه را به «التشبه باله بقدر الطاقه البشريه» تعريف كرده‌اند. چون دانشي كه علمش حقيقي و صنايعش محكم، اعمالش صالح، اخلاقش زيبا، آرائش صحيح و فيضش بر ديگران پيوسته و دائم باشد؛ قرب و هماننديش به خدا بيشتر است زيرا خداوند سبحان، خود چنين است (صدرالدين شيرازي، 1368، ج 7، ص 104).
توجه به اين نكته ضروري است كه بنابر تأكيد ملاصدرا منظور از حكمت‌، آن حكمت مشهور نزد متفلسفين مجازي كه متشبث به حاشيه و تعليقه‌نويسي بر مباحث متعاليه‌اند، نيست. و نيز مراد آن علمي نيست كه آن را فلسفه گويند و فلاسفه آن را دانند؛ بلكه مراد از آن ايمان حقيقي به خدا و ملائكه مقربين و كتابهاي خدا و انبياي او و روز آخرت است. چنان كه خداوند سبحان مي‌فرمايد «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله» (صدرالدين شيرازي، 1368، ج 7، ص 6؛ بقره، 285).
بنابراين حكمت آن علمي است كه انسان را مستعد ارتقاي به ملأ اعلي و غايت قصوي كند. و چنين علمي و دانشي عنايتي است رباني و موهبتي است الهي كه تنها از جانب حق تعالي نصيب بنده‌اش مي‌شود، چنان كه مي‌فرمايد: «يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤتي الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً و ما يذكر الا اولوا الألباب» (همو، 269)، و اين همان حكمتي است كه گاهي از آن تعبير به «قرآن» مي‌شود و گاهي به «نور» چنان كه حق تعالي مي‌فرمايد: «لقد جاءكم من الله نور و كتاب مبين» (مائده، 19) و «نورهم يسعي بین ايديهم و بأيمانهم» (تحريم، 8) و عرفا آن را «عقل بسيط»‌ مي‌نامند و از احسان و فضل الهي و كمال ذات احدي و رشحات وجودي اوست كه هر كس از خواص بندگان را كه برگزيند و مورد دوستي و حب خود قرار دهد، عنايت مي‌فرمايد. چنان كه مي‌فرمايد... «فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم» (جمعه، 4؛ صدرالدين شيرازي، 1377، ص 57). از اين رو بندگان در انتقال اين مقام و منصب به ديگري اختياري از خود ندارند (همو، 1361، ص 38).


به عقيده صدرا دانشمنداني كه خداوند متعال حكمت و قدرت تمييز حق از باطل را به آنان عطا فرموده است، تنها پيامبران و وارثان آنها يعني ثابتان در علم‌اند كه از علم تفصيلي در عين اجمال برخور‌دارند. يعني در عين اجمال، حقايق اشيا ـ چه علمي، عيني، ديدني و حقي‌ ـ بر ايشان منكشف و آشكار است. پس آن دسته از فلاسفه و دانشمنداني كه بسيار مشهور هم هستند ولي از اهل اين مرتبه و مقام نيستند، پشيزي از علم تفصيل در عين اجمال نمي‌دانند و حكيم ناميده نمي‌شوند (همو، 1360، ص 13؛ همو، 1377، ص 57). زيرا فلسفه ذهني، سر پل عرفان عيني نخواهد بود. وي در مقدمه «المسائل القدسيه» مي‌گويد «فهذه مسائل قدسيه و قواعد ملكوتيه ليست من الفلسفه الجمهوريه و لامن الابحاث الكلاميّه الجدليّه... بل انّما هي من الواردات الكشفيه علي قلب اقّل العباد عند انقطاعه من الحواس... و ترقيّه من مراتب العقول و النفوس الي أقصي الغايات مسافراً من المحسوسات الي الموهومات و منها الي المعقولات حتي إتحد بالعقل الفعال اتحاداً عقلياً فعلياً بعد تكررُ الاتصالات و تعدد المشاهدات عند انتقاش النفس بصور المعلومات، انتقاشاً كشفياً نورياً»

(صدرالدين شيرازي، 1352، ص 4). ‌پس اگر چه علوم رسمي براي رسيدن به حقيقت لازم است، اما كافي نيست؛ چون فصل مقوم حيات مردان حكمت را، سير جوهري آنان تشكيل مي‌دهد، و در حركت جوهري، مسافت و متحرك عين هم‌اند «فان المسافر الي الله‌ ـ اعني النفس‌ ـ يسافر في ذاتها و تقطع المنازل و المقامات الواقعه في ذاتها بذاتها...» (همو، 1368، ج 9، ص 290)، و هرگونه تحول طبيعي در بدن، تابع تحول روحي مي‌باشد؛ زيرا بدن در روح است نه روح در بدن، چون مقيد در مطلق مي‌گنجد اما مطلق در مقيد قرار نمي‌گيرد؛ چنان كه صاحب «اثولوجيا» مي‌گويد «ليست النفس في البدن بل البدن فيها، لانّها اوسع منه» (همو، ج 8، ص 308). صدرا در بيان تفاوت ميان عالم و حكيم به حديثي از ابي‌عبدالله(س) كه مي‌فرمايد «... بين المرء و الحكمة نعمة العالم» (كليني، 1365هـ، ص60). تمسك جسته و معتقد است شايد مراد اين باشد كه حكيم از هنگام بعقل رسيدن و فهميدن تا رسيدنش به مرز حكمت برخوردار از علم و مقام علماست يعني او پيوسته در نعمت غذاهاي علوم و ميوه‌هاي معارف بسر مي‌برد؛ چون معرفت الهي مانند باغي است كه در آن چشمه‌ها جاري و درختان پر ميوه است و ميوه‌هاي آن بسيار نزديك و در دسترس است و پهناي آن باغ همانند پهناي زمين و آسمان است (همو، 1370، ص 581)، پس تنها در سایه حكمت است كه هم جنبه‌هاي علمي برهان، عرفان و قرآن به كمال خود مي‌رسند و هم جنبه‌هاي عملي اخلاق به كمال لايق خود نائل مي‌آيد. چون شهود نفس زمينه تكامل همه شؤون آن اعم از نظري و عملي را فراهم مي‌سازد (جوادي آملي، 1375، ج 6، ص 82).

كيفيت علم و ادراك انسان در نظر صدرا
به عقيده صدراالمتألهين بنابر حركت جوهري، نفس انساني در اول وهله وجود، عين ماده جسماني است و بواسطه استكمال از اين نشئه ارتحال نموده متصل به عالم برزخ و از عالم برزخ منتقل و متصل به عالم عقل مي‌گردد كه اين اتصال يـك نحوه اتحاد با مثل نوريه و عقل است. و چون حقايق موجود در اين عالم متنزل از عالم غيب‌اند و فيض وجود از سما عقل به برزخ و از برزخ به طبيعت تنزل مي‌نمايد، نفس حقايق كليه را از دريچه عقل مفارق و رب النوع انساني و حقايق جزئيه را از اتصال به برزخ مشاهده مي‌كند و بعد از اتحاد، در قوس نزول صور جزئيه و كليه را به حول و قوه عقل و برزخ، خلق مي‌نمايد زيرا نفس انساني پس از اتحاد، قوت وجودي پيدا مي‌كند و در مفاهيم و معقولات مفصله سير مي‌نمايد.

سير در معقولات مفصله به واسطه عقل بسيط اجمالي كه خلاق صورت است، حاصل مي‌شود؛ چون افراد مادي، در عالم عقل یک مجرد عقلانی بنام رب النوع دارند كه واجد همه حقايق است و عقل انساني با مواجهه با جزئيات و به سبب علل اعدادي و به واسطه تحول ذاتي كه پيدا مي‌كند، از عالم حس منتقل و متصل به عالم عقل مي‌شود و حقايق جزئيه را بنحو وحدت و صرافت مشاهده مي‌كند، و چون مناط كليت، مشاهده وجود سعي است و حقايق مذكور نيز متنزل از نشئه غيبي‌اند، معناي كلي مدَرك بوجود سعي قهراً صدق بر خارج مي‌نمايد و يا چون نفس و يا اتصالش ضعيف بوده و مجردات را از دور مشاهده كرده است از اشراقات عقل، عكوس و اظلالي كه همان كليات باشند در نفس انساني منعكس مي‌شود كه از صدق بر کثیر ابا ندارد. البته اين معنا در ابتداي ادراك عقلي است كه گويا رؤيت و مشاهده شيء از مكان دور و هواي غبارآلود مي‌باشد ـ البته ضعف ادراك گاهي ناشي از ضعف و ناتواني مدرِك است و گاهي از تماميت مدرَك ـ اما پس از اینکه نفس قوت تام يافت، تمام حقايق را در عقل به وجود وسيع كه همان سعه وجودي و احاطه عقلي تام باشد، مشاهده مي‌كند. اتحاد ميان نفس ناطقه و صور مدركه در دو موطن است.


1ـ اتحاد مقام انطواي كثرات و صور متمايزه در وجود جمعي نفس،‌ كه نفس ناطقه چون مبدأ صدور صور علميه است، به ناچار صور علميه بايد در موطن ذات نفس موجود باشند بوجود جمعي احدي؛ زيرا علت فياض وجود معلول، واجد همه شؤون معلول است.
2ـ اتحاد مقام واحديت نفس، كه همه صور به نحو تفصيل در اين مشهد معلوم نفسند.


علم اول را اجمالي نام نهاده‌اند، چون معلومات متمایز از یکدیگر نیستند و حدود آنها در مقام غيب نقش مستهلك است. و علم نفس به صور متأخر از وجود جمعي نفس علم تفصيلي است كه هر صورتي متميز از صورت ديگر است. و در اين موطن وجود سعي نفس محيط بر همه صور است، و صور از شؤون نفس‌اند؛ لذا پيدايش هر صورت علمي حاكي از يك نحوه توسعه و استكمال نفس ناطقه است و اين صورت علميه خود، مقام بسط نفس است كه بعد از مقام قبض و اتصال به عقل فعال یا رب النوع انساني حاصل مي‌شود و داخل در وجود نفس است. در نهايت چون تمامي مراتب علم و ادراك اعم از حسي يا تخيلي يا وهمي و عقلي داير مدار تجرد از ماده و هجرت از دنياست، و درجات تجرد و مفارقت متفاوت است، درجات وصول به درك حقايق اشيا و قرب به عالم الهي و كسب فيض از آن نيز متفاوت خواهد بود. پس روح انساني هر گاه به مرتبه بدن و حواس تنزل يابد، محسوسات را از عالم حس دريافت مي‌كند و گاه از عالم تخيل و تمثل جزئي اموري را درك مي‌كند و گاه از عالم عقل كه همان عالم امر الهي است، معارفي را مي‌گيرد و گاهي معارف الهي را بدون حجاب عقلي يا حسي از اله عالم دريافت مي‌كند. زيرا تصرف حس و مانند آن از عالم خلق و تقدير است و تصرف عقل از عالم امر و تدبير، پس چيزي كه بالاتر و برتر از خلق و امر باشد قطعاً پنهان و پوشيده از حس و عقل است و لذا نور حق تنها با نور حق درك مي‌شود و اين مرتبه از ادراك و معرفت براي كسي محقق است كه قوه امر و خلق را داشته باشد، چنان كه از ابي عبدالله(س)، روايت شده كه فرمود «قال اميرالمؤمنين(س): إعرفوا الله بالله، و الرسول بالرساله، و اولي الأمر بالأمر بالمعروف» (صدوق، 1318ه‍( ص 285؛ كليني، 1366، ج 1، ص 85؛ صدرالدين شيرازي، 1368، ج 7، ص 37).

نياز انسان به فلسفه و حكمت و ضرورت پرداختن به آن
اين نياز را به دو گونه مي‌توان ترسيم كرد:
1ـ حقيقت جويي و حقيقت طلبي، نياز فطري انسان است. در پاسخگويي به اين نياز، آدمي ناگزير از شناخت جهان است و شناخت خطوط كلي جهان هستي چيزي جز فلسفه نيست.


2ـ آدمي در ارتباط با اشيا جهان، اين حقيقت را مي‌يابد كه همه اشيا نسبت به او، از سود يا زيان يكسان برخوردار نيستند، پس براي بهره‌وري و استفاده صحيح چاره‌اي جز شناخت جهان وجود ندارد. از طرف ديگر اين حقيقت نيز آشكار است كه همه حقايق، آشكار و بين نيستند و از اين رو نظرات مختلف و گوناگوني وجود دارد. پس انسان نيازمند فن و صناعتي است تا بتواند به كمك آن، جهان آفرينش را شناسايي نموده و هستي و نيستي اشيا را با آن بسنجد. و بدليل محسوس نبودن همه حقايق جهان هستي نياز به فني كه بتواند واقعيت جهان و شناخت مسائلي چون نفس انساني، وحي و رسالت انبيا، مبدأ و معاد و تبيين آغاز و انجام جهان را بيان نمايد، ظاهر و آشكار است. اين فن كه ترازوي سنجش جهان‌شناسي است، همان فلسفه است و انسان متفكر با استعانت از اين فن، هم آنچه را هست و يا نيست مي‌شناسد و هم به منبع آنچه بايد ايجاد و يا معدوم كند، پي مي‌برد؛ زيرا ضرورت وحي و شريعت از مسائل حكمت نظري است كه با جهان‌بيني الهي تعليل مي‌شود و از آن پس ره آورد وحي بعنوان امر و نهي و وعده و وعيد و پاداش و كيفر در حكمت عملي محور بحث واقع شده و با عقل عملي به مرحله امتثال، ظهور مي‌كند (جوادي آملي، 1375، ج 1، ص 134-135).


به عقيده صدرا مراد از طاعات الهي تصفيه قلب و تطهير و جلاي نفس است كه به واسطه اصلاح جزء عملي صورت مي‌پذيرد، چنان كه خداوند سبحان مي‌فرمايد «قد أفلح من زكيها و قد خاب من دسيها» (شمس، 9). طهارت و صفاي نفس بخودي خود و في نفسه كمال نيست؛ زيرا امر عدمي است و عدم، كمال نمي‌باشد؛ بلكه هدف از تصفيه و تزكيه نفس، حصول نور ايمان يعني اشراق و تابش نور معرفت خداي تبارك و تعالي و افعال و كتب و رسل و روز جزا است. و اين همان چيزي است كه خداوند با آيه «فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام» (انعام، 125) اشاره بدان دارد.

چون حكمت نوري است از جانب حق تعالي و «شرح صدر» غايت حكمت عملي و «نور» غايت حكمت نظري است. در نتيجه حكيم الهي كه جامع آنهاست، همان كسي است كه در زبان شريعت «مؤمن حقيقي» ناميده شده است (صدرالدين شيرازي، 1368، ج 9، ص 139) و «ذلك الفوز العظيم». صدرالمتألهين در ضرورت و وجوب پرداختن به اين فن معتقد است در مباحث حكمت نظري، مبادي لوازم حكمت عملي جهت صدور حكم به لزوم تعلم و تعليم حكمت نيز تأمين مي‌شود. پس در شرايط گوناگون اجتماعي و نسبت به افراد مختلف گاه به صورت واجب عيني و گاه به صورت واجب كفايي لازم و ضروري است كه افرادي براي حفظ خود از خطر گمراهي و براي مصونيت بخشيدن اجتماع از آسيب‌هاي كفر و الحاد، به اين فن شريف روي آورند. بعلاوه اختلاف صور موجودات و تباين صفات و تضاد احوال حاكم بر آنها دليلي رسا و شاهدي عظيم بر لزوم معرفت اسماي حسناي الهي و صفات عليا و آيات و انوار جلال و جمال او و اسرار كلمات و وجودات و بطون قرآن دارد؛ زيرا ثابت گرديده است كه كتاب فعلي وجودي حق تعالي همتاي كتاب قولي عقلي و ما بازاي اسما و صفات الهي است البته با تفاوت اجمال و تفصيل، چنان كه مي‌فرمايد «كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون» (روم، 28) و نيز «كتاب أحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم عليم» (هود، 1). پس همان ‌گونه كه عالم خلق، تفصيل عالم عقل يعني عالم امر است، همه آنچه در عالم امر و خلق است كتاب تفصيلي وي است از عالم الهي يعني عالم اسما و صفات حق تعالي «لله الأسماء الحسني فادعوه بها و ذرو الذين يلحدون في أسمائه»

(اعراف، 137)‌، در نظر صدرا اين آيه شريفه دلالت دارد بر وجوب و لزوم و ضرورت دست يافتن به حكمت و توحيد و شناخت امر و خلق و معرفت آفاق و انفس. زيرا آگاهي از اسما كه همان ارباب انواع باشند بدست نمي‌آيد مگر به واسطه تدبر در مصنوعات و تأمل در مربوباتي كه موجود در زمين و آسمانند و از اين روست كه آيات فراواني از قرآن مجید كه دعوت به تدبر و تفكر در آنها و احوال آنها مي‌نمايد.


راه رسـيدن به اين معرفـت همان راهي است كه محققين از عرفا و علـماي الهي رفته‌اند و بر اين عقيده‌اند كه همه صور متنوع و متخالف موجود در اين عالم صور اسما الله تعالي هستند، در واقع سايه‌ها و جلوه‌ها و مظاهر حقايقي هستند كه در عالم الهي و صقع ربوبي موجودند؛ زيرا هر چه در عوالم وجودي يافت مي‌شود، حقيقت آن، اعلي و اشرف است، در عالم الهي و اسمايي به نحو ابسط و اقدس تحقق دارد «ما عندالله خير و أبقي» (قصص،60؛ شوري، 36؛ صدرالدين شيرازي، 1368، ج 7، ص 31). به همين دليل قلبي كه منور به نور رحمت و عشق باشد به حقيقت خود هر چيزي را به امر پروردگارش، خالي از هر گونه كجي و كاستي درك مي‌كند. چون حقيقت او متصف به جميع كمالات و جامع تمام حقايق موجود در عالم امر الهي است تا در حركت و سير نزولي خود از حق به سوي خلق از اطوار و عوالم مختلف گذر نمايد و متصف به معاني آنها گردد و اينكه گفته مي‌شود «ان علم الأولياء و الأنبياء ـ عليهم السلام ـ تذّكري و لاتفكري» و نيز فرمايش پيامبر اكرم كه «الحكمة ضالة المؤمن» (‌كليني، 1365ه‍، ج 8، ص 187؛ طوسي، 1414ه‍، ص 625) اشاره به اين معنا دارد (صدرالدين شيرازي، 1366، ج 2، ص 329).


حكمت و رابطه آن با انسان و بعد جسماني
انسان داراي خصيصه‌اي است كه هيچ چيزي آن را پس و پیش نمی‌سازد و آن عبارت از وصول به معقولات و قرب به خداي سبحان و تجرد از ماديات است. اگر چه در كمال‌هاي مادون با ديگر موجودات جمادي، نباتي و حيواني مشاركت دارد. ويژگي مزبور به لحاظ نظري تنها از راه آگاهي به علوم و معارف و از جهت عملي از راه انقطاع از تعلقات غير الهي بدست مي‌آيد. و همان ‌گونه كه آيات تكويني آفاقي و انفسي فراوانند رشته‌هاي علوم كه به مثابه تفسير آن آياتند نيز گوناگون مي‌باشند. و چون فراگيري و احاطه بر همه آنها ممكن نيست، علاقه و همتها در فراگيري آنها شاخه شاخه شده، برخي به دانشهاي عقلي رو مي‌آورده‌اند و گروهي سرگرم فراگيري علوم نقلي شده‌اند و عده‌اي به آموختن علوم اعتباري پرداخته‌اند. و برخي به يادگيري علوم حقيقي توفيق يافته‌اند.


به عقيده صدرالمتألهين، چون ترجيح اهم بر مهم، و تقديم اصالي بر آلي و تفصيل باقي بر فاني، فتواي عقل ناب است، بر فرزانه خردمند لازم است تمام هستي خويش را در کوره راه زندگي، صرف دانشي كند كه اختصاص به تكميل گوهر ذات او دارد. و علمي كه مخصوص چنين هدفي باشد، حكمت نظري است كه ويژه يكي از دو قوه انساني است، يكي از آن دو چهره ذات او به سمت حق تعالي است و ديگري چهره جان اوست بسوي خلق. و عقل نظري و جنبه معرفتي گوهر ذات انسان در اين دانش هيچ نيازي به جسم و ابزار بدني ندارد، بر خلاف علوم ديگر كه حتماً با دخالت قوای بدني و ابزار جسمي همراه است. و هيچ علمي جز علوم عقلی محض نمي‌تواند متكفل تكميل جوهر ذات آدمي، و پاكي و خلوص او به هنگام انقطاع از دنيا و تعلقات آن، و بازگشت به حقيقت و روي آوردن به باري و منشأ و موجد و معطي خود باشد.


همان طور كه در تعريف فلسفه و حكمت آمده است، تشبه به خداوند و تخلق به اخلاق الهي در متن غايت حكمت الهي مأخوذ است و براي نيل به چنين كمالي هيچ راهي جز عمل به دستور وحي نخواهد بود تا نفس از بند بدن و آثار مشئوم آن برهد و به صلاح و فلاح خود بار يابد، لذا حكمت عملي جزء دانشهاي مقدماتي خواهد بود و انجام كارهاي ديني جزء اعمال ضروري مي‌باشد تا روح به طمأنينه برسد و قواي بدني را شيعه خود كند تا هر سمت كه توجه نمود تمام آن قوا به امامت نفس مطمئنه، او را مشايعت كنند و مايه شيوع بينش او گردند تا آن امام القوي، وجهه همت خويش را به سوي ذات حق و اسماي حسنا و صفات عليا، و صحائف و رسولان او و كيفيت صدور نظام احسن از وي و چگونگي بازگشت نفس و ديگر موجودات به سمت او نمايد (صدرالدين شيرازي، 1368، ج 1، ص 2 ـ 3؛ جوادي آملي، 1375، ج 1، ص 71-72).


از نظر صدرا بهترين نعمت‌هايي كه خداوند بر مخلوقش افاضه نموده است، و شريف‌ترين عطايايي كه از خود به بنده‌اي از بندگانش رحمت فرموده است، حكمت الهي و شناخت ربوبي است كه در كتاب روشنگر خود كه كتاب حكيم است آن را «خيرکثیر» مي‌نامد، بر خلاف دنيا كه متاع قليل است[9]. و سير آن در اين است كه اولاً ـ حيات دنيا از محدوده خيال و وهم نمي‌گذرد؛ ثانياً ـ پايدار نيست. اما حكمت كه توجه تام به حقايق موجودات و تحقيق و تثبيت وجود موجودهاي الهي و مفارق از ماده است، اولاً ـ جايگاه اصلي آن نشئه عقل مجرد است؛ ثانياًـ زوال پذير نيست، «ما عند كم ينفد و ما عندالله باق» (نحل، 96؛ صدرالدين شيرازي، 1368، ج 6، ص 4؛ جوادي آملي، 1375، ج 1، ص 93). لذا اين شناخت الهي را عظيم‌ترين سعادت و بزرگترين نشاط مي‌داند كه انسان را به شرف بزرگ و سيادت و آقايي والايي كه سرآمد ساير درجات بلند و كمالات منيع است و در دسترس همگان نيست، مي‌‌رساند.

نتيجه
در مكتب صدرالمتألهين علم و ادراك چيزي جز طي مراحل و مدارج استكمال و انتقال از نشئه‌اي به نشئه ديگر نيست و لذا پيدايش هر صورت علمي حاكي از يك نحوه توسعه و استكمال نفس ناطقه است. و اين صورت علميه خود، مقام بسط نفس است كه بعد از مقام قبض و اتصال به عقل فعال و رب النوع انساني حاصل مي‌شود و داخل در وجود نفس است. و بنابر تعريفي كه از فلسفه ارائه مي‌دهد، فلسفه همان استكمال نفس خواهد بود به نظم عقلي جهان هستي، نه معرفت به نظم عقلي آن.


حكمت كه عبارت از علم به حقايق بلندي چون حقيقت انسان، حقيقت عالم و مبدأ آن است و به ديگر سخن همان فلسفه پيراسته است، چگونه مي‌تواند منفك از وجود آدمي باشد؟ زيرا به واسطه فلسفه و حكمت است كه انسان خود را به علم مطلق كه مساوق وجود مطلق است نزديك و نزديك‌تر مي‌سازد و چون هر چه متعلق علم عالي‌تر باشد، ارزشمندتر است پس فلسفه و حكمت كه علم الهيات نيز ناميده مي‌شود از جايگاه شرافت ويژه‌اي برخوردار خواهد بود از اين رو صدرا آن را علمي مي‌داند كه انسان را مستعد ارتقاي به ملأ اعلي و غايت قصوي مي‌كند. لذا انساني كه مراحل استكمالي را طي نموده و به مرتبه عقل بالفعل رسيده است نمي‌تواند فاقد حكمت و فلسفه باشد و اين قسم از علم جزء ساختار وجودي اوست. از اين رو صدرا انساني را كه جامع حكمت نظري و عملي است حكيم الهي و مؤمن حقيقي مي‌نامد.

زن از نگاه بعد جسماني و عرفاني
يكي از مهم ترين نيازهاي بشري كه ريشه در فطرت تمامي انسانها دارد، امور معنوي و عرفان مي باشد و راز موفقيت انسانهاي با ايمان، توكل و مقام رضا و پيوند و ارتباط آنها با خداست.
در اين ميان سهم زنان كمتر از مردان نيست و از جهت سير الي الله و رسيدن به مقام قرب جايگاه يكساني داشته و دارند و البته علايق معنوي زنان بيشتر از مردان است.


در اين نوشتار، ابتدا تحليلي از عرفان ذكر شده و بعد جايگاه زن در عرفان و زيبايي معنوي او و برخي نمونه هاي عملي آن بيان شده است.


تحليلي از عرفان:
«ريشه عرفان را، كه داراي دو جنبه نظري و عملي است، بايد در اعماق جان و سر وجود انسان جست و جو كرد. عرفان رشته و پيوند اتصال پرقدرتي است كه انسان خاك نشين را به غيب، عالم پاك، يعني مبدأ هستي پيوند مي دهد و از اين طريق تمام ابواب رحمت و بركت را به سوي انسان مي گشايد.
عرفان به معناي شهود عظمت حق تعالي از طريق بينايي دل است، اين بينايي حاصل معرفت انسان به حق است و اين معرفت جز از طريق شناخت انبيا، امامان معصوم (عليهم السلام) قرآن و پيروي از آنان به دست نمي آيد. عبادت بدون عرفان برنامه اي است خشك و كم ارزش... .
عرفان آزادي از خود پرستي، رهايي از زندان ماديت و مقيد شدن به قيد بندگي حق و منور شدن جان به نورالله و صبغه الهي بر خود زدن است.»1

جايگاه زن در عرفان:
عرفان يكي از نيازهاي جدي آدميان و از ضرورتهاي زندگي بشر امروز به شمار مي آيد. در اين ميان هيچ فرقي بين زن و مرد وجود ندارد. خداي سبحان مي فرمايد: «من عمل صالحا من ذكر او انثي فهو مؤمن فلنحيينه حياه طيبه»2

يعني در سير و سلوك و عرفان عملي، جهت نيل به قرب الي الله و كمالات وجودي، زن و مرد بودن ملاك نيست بلكه معيار، طبق كلام الهي ايمان و عمل صالح مي باشد.
بي شك، زن و مرد تفاوتهايي از نظر جسم و روح دارند و به همين دليل در احراز پستهاي اجتماعي متفاوتند. ولي هيچ يك از اينها دليل بر تفاوت شخصيت انساني آنها و يا تفاوت مقامشان در پيشگاه خدا نيست، به همين دليل معياري كه بر شخصيت و مقام معنوي آنها حكومت مي كند، يك معيار بيش نيست و آن ايمان است و عمل صالح و تقوي كه امكان دسترسي هر دو به آن يكسان است.


ولايت كه همان رسيدن به درجه اي از كمال عرفاني مي باشدوعالم وآدم را تحت تدبيرولايت مطلقه الهيه مشهودمي گرداند، تا به مقام فناي در ذات، صفات و افعال برساند، اين راه بر روي تمام زنان و مردان باز است. زن هم مانند مرد مي تواند سالك الي الله شود تا به مقام اولياء الله برسد. لذا جزو ويژگيهاي اولياء الله، هرگز زن يا مرد بودن مطرح نشده و چه بسا زناني كه به مقامات بلند عرفاني رسيده اند. بنابراين هيچ اثري از ويژگيهاي جسماني، ظاهري و صنفي چون ذكور يا اناث در عرفان اصيل اسلامي وجود ندارد. لكن در عرفانهاي ديگر از جمله عرفان هندويي مقوله طبقات و كاستهاي اجتماعي مطرح و ملاك است كه زنان و گروهي از مردان از عرفان و سيرو سلوك محروم هستند. همچنين در عرفان مسيحي، شاهد محروميت زنان از زندگي معنوي هستيم.

بدون شك زنان به دليل لطافت طبع و زيبايي روح، روحيه اي مذهبي تر از مردان دارند و به اعتراف بسياري از روانشناسان غربي و انديشمندان اسلامي، علايق ديني و زيبايي معنوي در زنان بيشتر است و زنان بيش از مردان به مسايل اخلاقي و مذهبي توجه دارند. شركت زنان در انواع كلاسهاي اخلاقي و عرفان اين مطلب را ثابت مي كند، و به همين دليل دشمنان و شياطين انسان نما خيانتهايي در حق دين و عرفان حقيقي و طالبان ناآگاه كرده اند، يعني پا به پاي عرفان اصيل شيعي كه در ميان اهل بيت و خواص و اولياي الهي وجود داشته و بعد از آنها، توسط عارفان پايبند و عامل به شريعت دنبال شده، نوعي عرفان دست ساز و تقلبي خانقاهي ديده مي شود كه هدف از آن علم كردن خانقاه در مقابل مساجد و تضعيف بنيانهاي شيعي بوده است.3


«زن در اسلام استعداد يافتن مقام با عظمت عصمت را دارد. اسلام فقط و فقط براي پاك ماندن محيط پرارزش خانه و پاك ماندن محيط با عظمت اجتماع از هر نوع گناه و آلودگي از زن مي خواهد كه ادب، عفت، وقار، كرامت، اصالت، شرافت و آداب الهي و انساني خود را حفظ كند و براي اينكه بستر فساد و گناه و شهوت گسترده نگردد از خودنمايي و عشوه گري و جلب توجه نامحرمان، جدا خودداري كرده و تقواي الهي را مراعات نمايد. در اسلام ارزش و شخصيت زن به پاكي و تقوا و عفت اوست، همان گونه حضرت زهرا قيمت و اعتبار زن را در اين مي دانند كه با نامحرمان در رابطه نباشد»4

بنابراين زن كه موجودي لطيف و زيباست مي تواند با تقويت نمودن امور مذهبي و معنوي به مقامات بلند عرفاني دست يابد و انساني كامل شود و آيت كبراي حق گردد.

عنايات ويژه حق به زن:
«از جهتي زنان نسبت به مردان از سلامت دل برخوردارند، خداي سبحان بعضي از مردها را مريض القلب معرفي مي كند و نامي از مرض قلب زن نيست. خداي سبحان در راه تهذيب نفس، زنها را مسلح تر از مردها آفريده است. خدا اسلحه جهاد اكبر را به زنها بيش از مردها داده منتها اين را بايد به جا مصرف كنند.
عنايت ديگري كه خداوند نسبت به زن دارد اين است كه دستور داده، زن با سر انگشتانش تسبح بگويد، يعني گذشته از اين كه تسبيح گفتن با تربت حسين (عليه السلام) فضيلت فراواني دارد، دستور آمده است كه اينها با سرانگشتانشان تسبيح بگويند، زيرا اين سرانگشتان در قيامت مسئول واقع خواهند شد، اين يك عنايتي از سوي خدا نسبت به زن است تا انگشت او نيز عبادت كند و متوجه باشد با اين دستي كه تسبيح گفته، معصيت نكند و چنين دستوري براي مرد نيامده است.


مسأله ديگر اينكه ذات اقدس اله، زن را 6 سال قبل از مرد مورد عنايت خود قرار داده و تكليف بر گردن او نهاده. زن بايد موقعيت خود را درك كند. دين، زن را زودتر از مرد به حضور مي پذيرد، زيرا او ريحانه است و اين گل فقط بايد به دست باغبان باشد و باغبان اين گل، فقط قرآن و عترت و ذات اقدس اله است.

كمالات انساني در سايه عبادت و اطاعت حق است و اطاعت و عبادت بين زن و مرد مشترك است، به طور قطع راه تكامل نيز مشترك خواهد بود. به عنوان نمونه دعاها و نيايشها يكي از بهترين راههاي تكامل انساني است زيرا كمال يك انسان در اين است كه به خداوند كه علم محض و قدرت صرف است نزديك شود و به اخلاق آن كامل محض آراسته شود و راه تخلق به اخلاق الهي و تقرب به آن كمال را، عبادتها و نيايشها به عهده دارند. در اين نيايشها، فرقي بين زن و مرد نيست، نگفته اند شما مردها دعاي كميل يا مناجات شعبانيه بخوانيد و زنها اين توفيق را ندارند.
اگر زني در خواندن مناجات شعبانيه يا جوشن كبير، موفق تر از مرد باشد، توفيقش در تكامل نيز بيش از مرد خواهد بود، نصيب زنها در مسأله مناجات و پند و اندرزگيري، اگر بيش از مردها نباشد كم نيست. زيرا يك موجود عاطفي و رقيق القلب است و در راه ذات اقدس اله رقت دل و عاطفه و احساس نقش مؤثري دارد. بنابراين او مي تواند در اين راه، از مردها موفق تر باشد.»5

زيبايي معنوي زن:
آنچه بيش از زيبايي حسي و ظاهري مورد اهميت است، زيبايي معنوي زن است. زيبايي و جمالي كه در هستي انساني او ظهور فعلي پيدا مي كند. در اين مرحله از زيبايي، زن موظف است نفسش را زينت دهد و به اخلاق الهي بيارايد. براي اين كه نفس مزين به جمال الهي شود، ابتدا درك و آگاهي صحيح از خدا لازم است؛ دركي كه از طريق پيامبران (صلوات الله عليهم اجمعين) به ما رسيده است.


حضرت خديجه (سلام الله عليها) آن زن ثروتمند قريش، در سير الي الله و پيدا كردن جمال باطني در شعاع جمال ارادي به مقامي نايل مي شود كه جبرئيل بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نازل شده و سلام خدا را توسط پيامبر (صلي الله عليه و آله) به خديجه (سلام الله عليها) مي رساند.


«آسيه، زني كه سالها در كاخ ستم بود، اما ايمانش را حفظ كرد و آلوده به مسايل زشتي كه زنان كاخ نشين مي شدند، نگشت او در حين شكنجه فرعون، اين در خواست را از خداي متعال كرد كه: «پرودگارم! براي من نزد خودت در بهشت خانه اي بنا كن و مرا از ستم فرعون و از گروه ستمگران نجات ده» خداوند به او الهام فرمود: «سرت را بلند كن» به بالا نظر كرد و خانه اي را كه در بهشت از مرواريد براي او بنا شده بود، ديد و خنديد. اما عمل او براي آدم احساسگرا و ماده پرستي چون فرعون قابل فهم نبود و انتظار خنده او را نداشت. بلكه فرعون انتظار داشت كه آسيه ناله كند و عذر بخواهد. اما عقل بر احساس غالب شد و با اينكه احساس و عاطفه زن بسيار قوي است، عقل، عاطفه او را رهبري مي كرد نه احساس، به همين جهت، فرعون گفت: «به اين ديوانه بنگريد كه چگونه در زير شكنجه مي خندد.»6

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید