بخشی از مقاله

خلاصه
انسان با توجه به پيچيدگي‌ها و دشواري‌هاي زندگي جهت رسيدن به رشد و پيشرفت در جنبه‌هاي گوناگون مي‌‌بايست از توانايي لازم و كافي جهت مقابله با موقعيتهاي دشوار زندگي و همچنين فراهم نمودن شرايط مناسب به منظور پيشرفت همه جانبه برخوردار باشد. بنابراين افراد موفق، تكامل يافته و داراي سلامت رواني كساني هستند كه توانايي و مهارت كافي را در برخورد با شرايط گوناگون زندگي دارند و همواره در صدد تغيير موقعيت خويش در جهت رشد و تكميل هستند. اين ويژگي‌ها نشانگر برخورداري اينگونه افراد از مهارتهاي زندگي مي‌باشد.

در حال كه افراد ناموفق و كساني كه به رشد و پيشرفت متعادل در جنبه‌هاي گوناگون زندگي دست نيافته‌اند از سلامت رواني كمتري برخوردارند و همچنين توانايي حل مؤثر مشكلات و مسائل زندگي را ندارند مي‌توان گفت كه فاقد مهارتهاي زندگي كافي هستند. بدين ترتيب برخورداري از مهارتهاي زندگي و به كارگيري آن جهت دستيابي به رشد و كمال مي‌تواند بسياري از مشكلات،‌ ناكامي‌ها و ناهنجاري‌ها را رفع نمايد و در عوض يك زندگي با نشاط، پرتلاش، رو به پيشرفت و كمال،‌ مفيد و سازنده را به ارمغان آورد و چه بهتر است كه كسب اين مهارتها از دوران نوجواني آغاز گردد.

با توجه به اينكه تحقيقات بسياري موضوع فوق را مورد تأييد قرار داده‌اند و همچنين باور و اعتقاد پژوهشگر به اينكه لازمه موفقيت و تكامل همه جانبه در زندگي، برخورداري از سلامت رواني و آگاهي از شيوه صحيح و مناسب زندگي و در نتيجه سبك زندگي سالم مي‌باشد، به همين جهت،‌ پژوهش حاضر به بررسي تأثير آموزش مهارتهاي زندگي بر سلامت روان و منبع كنترل نوجوانان پرداخته است.

در اين پژوهش به منظور بررسي تأثير آموزش مهارتهاي زندگي بر سلامت روان و منبع كنترل. كه به شيوه آزمايشي و طرح پيش آزمون- پس آزمون- با گروه كنترل انجام گرديد،‌ چنين فرض شد كه آموزش مهارتهاي زندگي موجب افزايش يا بهبود سلامت روان و دروني‌تر شدن منبع كنترل در نوجوانان مي شود. به همين منظور از بين 191 دانش آموز دختر مقطع دبيرستان، 30 دانش‌آموز كه بالاترين نمرات را از پيش آزمون (پرسشنامه سلامت عمومي و پرسشنامه منبع كنترل) به دست آوردند، انتخاب شدند و به طور تصادفي به دو گروه آزمايشي و كنترل تقسيم گرديدند كه هر گروه شامل 15 دانش آموز بود.

پس از اجراي پيش آزمون در گروه آزمايشي و كنترل، گروه آزمايشي آموزش مهارتهاي زندگي را در هشت جلسه دو ساعته دو بار در هفته دريافت نمود. پس از يك ماه، پس آزمون (پرسشنامه سلامت عمومي و پرسشنامه منبع كنترل) در دو گروه آزمايشي و كنترل اجرا گرديد.
پس از نمره‌گذاري، تفاوت ميانگين بين دو گروه در پيش آزمون و پس آزمون با استفاده «از آزمون t دو گروه مستقل» مورد مقايسه قرار گرفت. نتايج نشان داد كه بين ميانگين دو گروه در «پرسشنامه سلامت عمومي» تفاوت معناداري وجود دارد. در نتيجه فرضيه پژوهش تأييد گرديد. بنابراين، آموزش مهارتهاي زندگي مي‌تواند سلامت روان را افزايش دهد يا بهبود بخشد. همچنين نتايج نشان مي دهد كه تفاوت بين ميانگين هاي دو گروه در كليه مقياسهاي پرسشنامه سلامت عمومي به جز مقياس C (نارسا كنش وري اجتماعي) كاملاً معنادار است. نكته ديگر اينكه بيشترين ميزان كاهش در نمرات مقياس D (نشانگان افسردگي)‌ پرسشنامه مذكور مي‌باشد.

بنابراين مي‌توان گفت كه آموزش مهارتهاي زندگي بيشترين تأثير را بر كاهش ميزان افسردگي آزمودني‌ها داشته است. اما در مورد ميانگين دو گروه در پرسشنامه منبع كنترل، عليرغم كاهش اندك در نمرات تفاوت معناداري وجود ندارد. در كل مي‌توان گفت،‌ با توجه به كاهش اندك نمرات، آموزش مهارتهاي زندگي تا حدودي بر دروني‌تر شدن منبع كنترل در گروه آزمايشي مؤثر بوده است.

همچنين در اين پژوهش، رابطه بين متغيرهاي پژوهش با استفاده از «ضريب همبستگي پيرسون» به دست آمد. اين نتايج نشانگر آن است كه بين سلامت روان و شيوه مقابله‌اي و بين منبع كنترل و شيوه مقابله‌اي ارتباط مثبت و معناداري وجود دارد. اما بين متغير (سلامت روان و منبع كنترل) ارتباط مثبت و معناداري وجود ندارد. يافته‌هاي جانبي اين پژوهش نشانگر رابطه معنادار بين سطح تحصيلات مادر، اشتغال مادر و عملكرد تحصيلي دانش‌آموزان با سلامت روان و شيوه مقابله‌اي آنان مي‌‌باشد.

مشاهدات كيفي نيز در طول جلسات دوره آموزشي با نتايج كمي حاصل از داده‌ها مطابقت و هماهنگي دارد. بطوريكه آزمودني‌هايي كه در طول جلسات فعاليت گروهي بيشتري داشتند، انگيزه و تمايل بيشتري جهت شركت در اين دوره آموزشي داشتند، نظم گروهي بيشتري را رعايت مي‌نمودند. در انجام تمرينات و فعاليتهاي عملي علاقمندي و انگيزة بيشتري نشان مي دادند،‌ توجه و دقت كافي نسبت به مطالب و محتويات آموزشي داشتند و خواهان تداوم اين دوره آموزشي در طول سال تحصيلي بودند، در ميزان نمرات سلامت عمومي و منبع كنترل آنان كاهش بيشتري ايجاد شده است. در واقع مي‌توان گفت كه آموزش مهارتهاي زندگي در مورد اين آزمودني‌ها منجر به افزايش سلامت روان و دروني‌تر شدن منبع كنترل آنان شده است. بدين ترتيب مشاهدات كيفي دال بر تأثير مثبت آموزش مهارتهاي زندگي مي‌باشد.

مقدمه
پيشرفت‌هاي علمي و تكنولوژي در سال‌هاي اخير، انسان‌ها را با انبوهي فزاينده از مسائل گوناگون مواجه ساخته است. كار، تحصيل و فشارهاي رواني- اجتماعي از جمله مسائلي هستند كه اغلب نوجوانان و جوانان با آنها روبرو هستند. توانايي حل مؤثر مسائل مذكور و مشكلات مشابه از جمله مهارت‌‌هاي مهم و مفيدي هستند كه نقش تعيين كننده‌اي در تأمين سلامت رواني و موفقيت فرد و در نتيجه زندگي سالم و اثر بخش دارند.

همه انسان‌ها به طور فطري توانايي حل مشكلات زندگي را دارند، وليكن اين توانايي بايد مطابق با شرايط و موقعيت فرد پرورش يابد بطوريكه به عنوان مهارت‌هاي كارآمد در آنان دروني شود. متأسفانه طبق بررسي‌هاي انجام شده توانايي‌ها و مهارت‌هاي عملي و سازشي بسياري از نوجوانان و جوانان كشور ما براي حل مؤثر مسائل زندگي فردي و اجتماعي آنان كفايت نمي‌كند. بنابراين آموزش مهارت‌هاي زندگي با تأكيد بر مهمترين مسائل فردي و اجتماعي نوجوانان به عنوان اصلي مهم و انكار ناپذير است كه تاكنون عليرغم توجه خاص بسياري از كشورهاي جهان و تأكيد خاص «سازمان بهداشت جهاني» . جاي آن در برنامه‌هاي تحصيلي مدارس كشورمان خالي مانده است. البته اخيراً گامهايي برداشته شده است كه نيازمند توجه علمي و تخصصي بيشتري مي‌باشد.

آموزش مهارت‌هاي زندگي مبتني بر يادگيري مشاركتي و عملي مي‌باشد. اين گونه فعاليت‌ها در افزايش سلامتي و پيشگيري اوليه از بروز مشكلات و همچنين كمك به نوجوان جهت يادگيري رفتارهاي مثبت و حفظ سلامت رواني خويش بسيار اثر بخش است. بنابراين برنامه‌هاي بهداشت مدارس و مداخلات پيشگيرانه مبتني بر مدرسه مي‌توانند در جهت ايجاد رفتارهاي سالم و افزايش آگاهي دانش آموزان در جهت تمرينات حمايت كننده از سلامتي جسماني،‌ رواني و اجتماعي و به طور كلي مهارت‌هاي زندگي به كار گرفته شوند. بنابراين از طريق اينگونه برنامه‌ها، نوجوانان نسبت به سلامتي‌شان مسؤوليت پذير مي‌شوند، تصميمات بهداشتي مناسبي را اتخاذ مي‌نمايند و به طور كلي سبك زندگي سالمي در طول نوجواني آغاز مي كنند و در طول زندگي تداوم مي‌بخشند. اين امر نوجوانان را قادر مي‌‌سازد كه طبق استعدادهاي بالقوه خويش عمل نمايند و آماده رويارويي با تغييرات و نيازهاي زندگي آينده شوند.

روان شناسان در دهه‌هاي اخير، در بررسي اختلالات رفتاري و انحرافات اجتماعي به اين نتيجه رسيده‌اند كه بسياري از اختلالات و آسيب‌ها و ناتواني افراد در تحليل صحيح و مناسب از خود و موقعيت خويش، عدم احساس كنترل و كفايت شخصي جهت رويارويي با موقعيت‌هاي دشوار و عدم آمادگي براي حل مشكلات و مسائل زندگي به شيوه مناسب، ريشه دارد. بنابراين با توجه به تغييرات و پيچيدگي‌هاي روزافزون جامعه و گسترش روابط اجتماعي، آماده سازي افراد بخصوص نسل جوان جهت رويارويي با موقعيت‌هاي دشوار،‌ امري ضروري به نظر مي رسد، در همين راستا،‌ روان‌شناسان با حمايت سازمان‌هاي ملي و بين‌المللي، جهت پيشگيري از بيماري‌هاي رواني و نابهنجاري اجتماعي، آموزش مهارت‌هاي زندگي را در سراسر جهان و در سطح مدارس آغاز نموده‌اند.

آنچه كه امروزه تحت عنوان مهارت‌هاي زندگي مشهور است، تنها حاصل كار پژوهشگران عصر حاضر نيست، بلكه بسياري از اين مهارت‌ها در لابلاي تعاليم الهي بخصوص در قرآن و احاديث معصومين (ع) بيان شده است، بطوري كه تلاش براي برقراري ارتباط مفيد و مؤثر با ديگران، خودشناسي و توجه به ارزش‌ها كه از فصول اساسي درس مهارت‌هاي زندگي است، به كرات در قرآن، نهج البلاغه و صحيفة سجاديه و احاديث منقول از ساير معصومين (ع) مورد تأكيد قرار گرفته است.

دوره نوجواني، دوره‌اي بحراني است كه تغييرات عمده‌اي در فرد (از لحاظ فيزيولوژيكي ، شناختي و رواني) و محيط بيروني فرد (فشار همسالان، انتقال از محيط كوچك درس به محيطي بزرگتر در جامعه و مواجه شدن با هنجارها) به وجود مي‌آيد. چنين تغييراتي اغلب با مشكلاتي همراه است كه بسيار استرس‌زا مي‌باشد. به همين دليل اكثر نوجوانان در يك دوره بحراني به سر مي‌برند. با توجه به اين مسائل، جهت پيشگيري از اختلالات رواني و يا تداوم سلامت رواني، نوجوانان بايد راهبردهاي مقابله‌اي مؤثر را ياد بگيرند.

با توجه به گسترس خدمات بهداشت رواني مبتني بر مدرسه در كشورهاي مختلف، «سازمان بهداشت جهاني» طرح تحقيقي مهارت‌هاي زندگي را به عنوان بخشي از برنامه بهداشت رواني اين سازمان بنا نهاد. هدف اصلي سازمان بهداشت جهاني از ايجاد طرح مهارت‌هاي زندگي در زمينه بهداشت رواني اين است كه جوامع مختلف در سطح جهان نسبت به گسترش، به كارگيري و ارزيابي برنامه آموزش مهارت‌هاي زندگي كه متمركز بر رشد تواناييهاي رواني اساسي (مانند حل مسأله، مقابله با هيجانات، خود آگاهي، سازگاري اجتماعي و كنترل استرس) بين كودكان و نوجوانان است، اقدام نمايند.

بنابراين با توجه به نقش مهم مدارس در تأمين بهداشت رواني دانش‌آموزان، برنامه آموزش مهارت‌هاي زندگي، روش مؤثري در جهت رشد شخصيت سالم دانش‌آموزان و تأمين و حفظ بهداشت رواني دانش‌آموزان تلقي مي ِود. به اين ترتيب مدارس به جاي اينكه تنها بر افزايش عملكرد تحصيلي دانش‌آموزان تمركز نمايند، بايد بر تأمين و حفظ سلامت روان آنان نيز تأكيد نمايند و اقدامات لازم را به منظور تحقق هدف مذكور انجام دهند، چرا كه، اگر هدف فوق تحقق يابد، بسياري از مشكلات تحصيلي و آموزشگاهي نيز خود به خود كاهش مي‌يابند.

بيان مساله
تغييرات ناگهاني و گسترده‌اي كه در جنبه‌هاي جسماني، رواني و اجتماعي زندگي نوجوان ايجاد مي‌شود،‌ مرحله‌اي بحراني را ايجاد مي‌كند كه طبعاً مشكلات و ناسازگاري‌هايي را به همراه خواهد داشت. بنابراين با توجه به اهميت دوران نوجواني، شناخت اصولي و علمي اين مرحله، جهت پيشگيري از نابهنجاري‌ها و مشكلات ناشي از اين بحران از طريق ارائه اطلاعات و آگاهي‌ لازم به نوجوانان و كسب مهارت‌هاي مورد نياز جهت مقابله با مشكلات ناشي از اين تغييرات توسط آنان، امري بسيار مهم و حساس تلقي مي‌شود. يكي از برنامه هاي پيشگيرانه در اين زمينه، كه در سطح جهان مورد توجه است، آموزش مهارت هاي زندگي به نوجوانان مي‌باشد. تأثير اين آموزش در زمينه‌هاي گوناگوني مورد بررسي قرار گرفته است كه به نتايج مثبتي نيز دست يافته‌اند.

از همين رو با توجه به اهميت موضوع، پژوهش حاضر به بررسي تأثير آموزش مهارت‌هاي زندگي بر سلامت روان و منبع كنترل نوجوانان مي پردازد، تا بدين ترتيب، گامي ديگر در جهت تحقق اهداف پيشگيرانه پيرامون دوره بسيار مهم و حساس نوجواني برداشته شود. كاملاً واضح است كه اگر اهداف فوق ميسر شوند، راهي روشن و هموار جهت انتقال از دوره نوجواني به دوره جواني و بزرگسالي كه مرحله شكوفايي توانايي‌ها،‌ استعدادها و انديشه‌هاي نو مي باشد، فراهم مي‌گردد. اين امر موجبات تكامل فردي و اجتماعي تك تك افراد جامعه را فراهم مي‌سازد كه در نهايت به پيشرفت جامعه در ابعاد گوناگون منتج مي‌شود.

سازمان بهداشت جهاني (WHO) به منظور افزايش سطح بهداشت رواني و پيشگيري از آسيبهاي رواني- اجتماعي، برنامه‌اي تحت عنوان آموزش مهارت‌هاي زندگي تدارك ديده و در سال 1993 در «يونيسف» (صندوق كودكان سازمان ملل متحد) مطرح نمود. از آن سال به بعد، اين برنامه در بسياري از كشورها مورد آزمايش و اجرا قرار گرفته است.

بر اساس پژوهش‌هاي انجام شده، عواملي نظير عزت نفس، مهارت‌هاي بين فردي برقراري ارتباط مطلوب ، تعيين هدف، تصميم‌گيري، حل مسأله، تعيين و شناسايي ارزش‌هاي فردي در پيشگيري و يا كاهش ابتلاء نوجوانان به انواع ناهنجاري‌هاي رفتاري و اختلالات رواني و افزايش سطح سلامت روان آنان نقش مؤثري دارند. بنابراين با توجه به اهميت و ارزش آموزش مهارت‌هاي زندگي با اهداف گوناگون پيشگيرانه و ارتقاء سطح سلامت روان، فقدان اين مهارت‌ها موجب مي شود كه فرد در برابر فشارها و استرس ها به رفتارهاي غير مؤثر و ناسازگارانه روي آورد. آموزش چنين مهارت‌هايي در كودكان و نوجوانان،‌ احساس كفايت، توانايي مؤثر بودن، غلبه كردن بر مشكل، توانايي برنامه ريزي، و رفتار هدفمند و متناسب با مشكل را به وجود مي آورد.

همچنين مطالعات متعدد حاكي از آن است كه منبع كنترل دروني با سلامت رواني و احساس رضايت از زندگي ارتباط مثبت دارد و افرادي كه داراي منبع كنترل دروني هستند از فشار رواني كمتري در زندگي خود رنج مي‌برند.

«تلادو» و همكاران (1974) دريافتند كه توانايي بيشتر در حل مسأله به عنوان يك مهارت زندگي با افزايش عزت نفس و منبع كنترل دروني ارتباط مثبت دارد.
«لازاروس و فولكمن» (1984) دو شكل كلي مقابله را مشخص كردند. مقابله متمركز بر مشكل و مقابله متمركز بر هيجان،. راهبرد متمركز بر مشكل مي‌تواند معطوف به درون يا معطوف به بيرون باشد. راهبردهاي مقابله اي معطوف به بيرون در جهت تغيير موقعيت يا رفتارهاي ديگران است، در صورتي كه راهبردهاي مقابله‌اي معطوف به درون شامل تلاش‌هايي است كه براي بررسي مجدد نگرش‌‌ها و نيازهاي خود و كسب مهارت‌ها و پاسخ‌هاي تازه صورت مي‌گيرد.

مقابله متمركز بر هيجان،‌ معطوف به كنترل و مهار ناراحتي هيجاني است. پژوهش هاي به عمل آمده در زمينه‌‌ شيوه‌هاي مقابله‌اي نشان داده اند كه سازگارانه‌ترين روش براي مقابله با چالش‌ها و مشكلات زندگي، اتخاذ يك رويكرد فعال و متكي به خود از قبيل طرح ريزي و مسأله گشايي است. بطوري كه پژوهشگران پس از تجزيه و تحليل رابطه بين پاسخ‌هاي مقابله اي و هيجانات ايجاد شده در افراد،‌ به اين نتيجه دست يافتند كه حل مسأله با برنامه‌ريزي، مفيدترين و مؤثرترين پاسخ مقابله‌اي بوده است، چرا كه با بيشترين هيجان مثبت همراه است.

برخي از مطالعات رابطه بين منبع كنترل و شيوه‌هاي مقابله اي را بررسي كردند و به اين نتيجه دست يافتند كه منبع كنترل دروني به طور معنا داري با سازگاري عاطفي ارتباط دارد و يك عامل حفاظت كننده در مقابل استرس مي‌باشد. به عنوان مثال «كاك، هانن، و سارجنت» به نقل از «هيون» (1996) ، در مورد استرس زندگي بين دانش‌آموزان مقطع دبيرستان در آمريكا مطالعه‌اي انجام دادند و دريافتند كه دانش‌آموزان داراي منبع كنترل دروني، سازگاري بهتري در مقابل اضطراب دارند و از توانايي‌هاي جسماني بيشتري برخوردارند. يافته مشابهي نيز توسط «كليور» (1991)، ارتباط منبع كنترل دروني را با افزايش مهارت‌هاي مقابله اي گزارش نموده است. همچنين «بارون و ديگران» (1994) به نقل از «يونگر و ديگران» (1998) گزارش كرده‌اند

كه استفاده از راهبردهاي مقابله اي متمركز بر هيجان احتمال افسردگي و ضعف سلامت جسماني را افزايش مي دهد،‌ در حالي كه راهبردهاي متمركز بر مشكل عامل حفاظت كننده در مقابل افسردگي و ضعف سلامت جسماني مي‌باشد.

با توجه به مطالب فوق مي‌توان گفت كه افراد داراي منبع كنترل دروني به توانايي خويش در كنترل وقايع زندگي معتقدند و در مقابله با مشكل از شيوه مقابله‌اي متمركز بر حل مسأله استفاده مي‌كنند، بدين معنا كه از طريق تصميم‌گيري و طرح ريزي‌ جهت حل مشكل اقدام به حل مسأله مي نمايند. در حالي كه افراد داراي منبع كنترل بيروني معتقدند كه توانايي كنترل وقايع زندگي خويش را ندارند و عوامل ديگري غير از توانايي شخصي ايشان موثرند. به همين جهت از شيوه مقابله اي متمركز بر هيجان در مقابله با مشكلات استفاده مي كنند. بدين معنا كه به جاي تمركز بر مشكل، بر هيجانات و احساسات خويش متمركز مي‌شوند.

و دست به تلاش‌هايي جهت تنظيم عكس‌العمل‌هاي هيجاني خويش مي زنند. بنابراين با توجه به ارتباط مثبت بين منبع كنترل دروني و شيوه مقابله اي مسأله مدار با سلامت روان افراد ، پژوهش حاضر به بررسي اين سؤال مي پردازد كه : آيا آموزش مهارت‌هاي زندگي بر سلامت روان، منبع كنترل و شيوه مقابله‌اي دانش آموزان تأثير دارد، و آيا آموزش مهارت‌هاي زندگي مي تواند موجب افزايش سطح سلامت روان،‌ دروني‌تر شدن منبع كنترل و شيوه مقابله‌اي مسأله مدار شود؟

اهميت و ضرورت پژوهش
امروزه در سراسر جهان بر اهميت بهداشت رواني تأكيد مي‌شود و روز به روز با انجام تحقيقات وسيع و گوناگون، اهميت و نقش آن در زندگي فردي و اجتماعي آشكارتر مي‌گردد. بطوريكه سال 2001 ميلادي از طرف سازمان بهداشت جهاني،‌ تحت عنوان سال جهاني «بهداشت رواني» اعلام گرديد. سازمان مذكور در اين سال شعار «غفلت بس است،‌ مراقبت كنيم.» را جهت آشكارتر ساختن اهميت موضوع،‌ مطرح نمود.

اين امر نشان دهنده آن است كه بهداشت رواني موضوعي است كه بايد در سطح جهان مورد توجه قرار گيرد. يكي از دلايلي كه در اهميت اين موضوع مطرح است، شيوع روزافزون ابتلاء به انواع اختلالات رواني در سطح جهان است و دليل مهم ديگر آن، اهميت و ضرورت پيشگيري از بيماري‌هاي رواني است. در واقع مي‌توان گفت، عمده‌ترين هدف بهداشت رواني، پيشگيري است و از سه نوع پيشگيري كه در بهداشت رواني مطرح مي‌شود،‌ پيشگيري اوليه مورد توجه بيشتري قرار مي‌‌گيرد.

در پيشگيري اوليه جمعيت سالم در جامعه مورد نظر هستند و تمام اقداماتي كه در اين حيطه صورت مي‌گيرد، در جهت آماده سازي افراد و فراهم نمودن شرايط مناسب براي زندگي سالم از تمامي جنبه هاي جسماني، رواني و اجتماعي مي‌باشد. بنابراين هدف، افزايش آگاهي و توانايي افراد در برخورد صحيح و مناسب با رويدادهاي زندگي مي‌‌باشد.

حسيني (1378) معتقد است، آموزش، اساسي‌‌ترين روش پيشگيري اوليه است. از طرفي ديگر مهم‌ترين و مؤثرترين دوره سني جهت آموزش پيشگيرانه،‌ دوره نوجواني است. به همين دليل متخصصين بهداشت رواني، آموزش پيشگيرانه در دوره نوجواني را مورد توجه بسيار قرار مي دهند. و همچنين پژوهش‌ها نشان مي‌دهند كه آموزش مهارت‌هاي زندگي به ارتقاء‌ بهداشت رواني كودكان و نوجوانان در ابعاد مختلف زندگي كمك مي‌‌كند و از اساسي‌ترين برنامه‌هاي پيشگيرانه در سطح اوليه به شمار مي‌رود. سلامتي بخش اصلي يك زندگي شاد است و مدارس نقش مهمي در آگاه ساختن نوجوانان پيرامون مسائل بهداشتي و سلامتي و آموزش علوم زندگي به آنان دارند.

با توجه به مطالب فوق و اهميت و نقش ارزنده آموزش مهارت‌هاي زندگي بر سلامت روان افراد بخصوص نوجوانان و با توجه به تأثير مثبت برنامه‌هاي پيشگيرانه در مدارس، پژوهش حاضر به بررسي تأُثير آموزش مهارت‌هاي زندگي بر سلامت روان نوجوانان مي‌پردازد. از طرفي به دليل ارتباط مستقيم و مثبت بين سلامت روان،‌ منبع كنترل دروني و شيوه مقابله‌اي مسأله مدار، تأثير آموزش مهارت‌هاي زندگي بر دروني‌تر شدن منبع كنترل نوجوانان و شيوه‌هاي مقابله‌اي آنان نيز مورد بررسي قرار مي‌گيرد.

متغيرهاي پژوهش
پژوهش حاضر به بررسي تأثير آموزش مهارت‌هاي زندگي بر سلامت روان و منبع كنترل دانش‌آموزان دختر سال اول مقطع متوسطه شهر تهران مي‌‌پردازد. بنابراين متغيرهاي پژوهش عبارتند از:
- متغير مستقل
در اين پژوهش، آموزش مهارت‌هاي زندگي، متغير مستقل مي‌باشد،‌ كه تأثير آن بر متغيرهاي وابسته پژوهش مورد بررسي قرار گرفته است.
- متغيرهاي وابسته
دو متغير سلامت روان و منبع كنترل،‌ متغيرهاي وابسته پژوهش حاضر مي‌باشند،‌‌ كه تأثير متغير مستقل بر آنها مورد بررسي قرار گرفته است.
- متغيرهاي كنترل
سن، جنس و مقطع تحصيلي از متغيرهاي كنترل پژوهش هستند. به اين صورت كه دانش‌آموزان دختر سال اول مقطع متوسطه كه حدود سني 16-15 ساله داشتند به عنوان جامعه و نمونه پژوهش انتخاب شدند.

- متغيرهاي مداخله‌گر (تعديل كننده)
همچنين سطح تحصيلات والدين، وضعيت اشتغال والدين و عملكرد تحصيلي (معدل كتبي) دانش‌آموزان به عنوان متغيرهاي مداخله‌گر اين پژوهش هستند كه بررسي يافته‌هاي جانبي پژوهش،‌ ارتباط متغيرهاي مذكور با متغيرهاي وابسته مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است.
تعريف علمي و عملياتي «مهارت‌هاي زندگي» :

«موريس. اي. الياس» از دانشگاه راجرز در آمريكا و مؤلف كتاب «تصميم‌گيري اجتماعي و رشد مهارت‌هاي زندگي» مفهوم عامي از مهارت هاي زندگي ارائه مي دهد: «مهارت هاي زندگي يعني ايجاد روابط بين فردي مناسب و مؤثر، انجام مسؤوليت‌هاي اجتماعي، انجام تصميم‌گيري‌هاي صحيح، حل تعارض‌ها و كشمكش‌ها بدون توسل به اعمالي كه به خود يا ديگران صدمه مي‌‌زنند.» مؤسسه بريتانيايي TACADE و مؤلف كتاب «مهارتهاي لازم براي مدارس ابتدايي» تعريف ديگري از مهارت‌هاي زندگي ارائه مي‌دهد: «مهارت‌هاي شخصي و اجتماعي كه كودكان و نوجوانان بايد آنها را ياد بگيرند تا بتوانند در مورد خود،‌ انسان‌هاي ديگر و كل اجتماع به طور شايسته، موثر و مطمئن عمل نمايند.»

سازمان بهداشت جهاني در سال 1994 مهارت‌هاي زندگي را اين گونه تعريف مي‌كند: «مهارت‌هاي زندگي يعني توانايي لازم براي رفتار مثبت و سازگارانه كه به فرد توان رويارويي موثر با چالش‌هاي زندگي روزانه را مي‌دهد.»
در پژوهش حاضر، جهت آموزش مهارت‌هاي زندگي از «راهنماي آموزش مهارت‌هاي زندگي» استفاده شده است . بنابراين منظور از مهارت‌هاي زندگي در اين پژوهش موضوعاتي از قبيل شناخت خود و توانايي هاي خود، آشنايي با ارزش‌هاي، خانوادگي و اجتماعي، آشنايي با نحوه برقراري ارتباط با ديگران، آشنايي با مفهوم جامعه و روابط اجتماعي، آشنايي با تعيين هدف، آشنايي با تصميم‌گيري، آشنايي با مفهوم خشونت و روش‌هاي مهار آن و آشنايي با سلامت جسماني و در نهايت ارزشيابي برنامه مي‌باشد، كه هر يك، فصلي از راهنماي آموزش را به خود اختصاص داده است. هر يك از اين فصول شامل تمرينات عملي مي‌باشد. مبناي اين آموزش فعاليت گروهي آزمودني‌ها مي‌‌باشد كه در طول دوره آموزشي تمرين و ارزيابي مي‌شود.

تعريف علمي و عملياتي «سلامت روان» :
فرهنگ بزرگ روانشناسي لاروس، بهداشت رواني را چنين تعريف مي‌كند: «استعداد روان براي هماهنگ، مؤثر كار كردن، در موقعيت‌هاي دشوار انعطاف پذير بودن و براي بازيابي تعادل خويش،‌ توانايي داشتن».
سازمان بهداشت جهاني (WHO)،‌ بهداشت رواني را چنين تعريف مي‌كند: «بهداشت رواني در درون مفهوم كلي بهداشت جاي مي‌گيرد و بهداشت يعني توانايي كامل براي ايفاي نقش‌هاي اجتماعي، رواني و جسمي؛ بهداشت تنها نبود بيماري يا عقب ماندگي نيست.»
در پژوهش حاضر، سلامت روان دانش‌آموزان به وسيله «پرسشنامه سلامت عمومي گلدبرگ» (GHQ-28) سنجيده مي‌شود، كه اين پرسشنامه داراي چهار مقياس مي‌باشد:

بنابراين در اين پژوهش، اكتساب نمرات پايين در خرده مقياس‌هاي علائم جسماني (A) ، اضطراب و بي‌خوابي (B) كنش و كاركرد اجتماعي (C) و افسردگي و خودكشي (D) و همچنين شاخص كلي علائم مرضي نشان دهنده سلامت روان فرد خواهد بود.

تعريف علمي و عملياتي «منبع كنترل» :
منظور از منبع كنترل اين است كه شخص تا چه اندازه باور دارد كه مي‌‌تواند بر زندگي خود اثر داشته باشد. مفهوم منبع كنترل براي تقويت يك ساختار رواني است كه از تئوري يادگيري اجتماعي «راتر» (1954) نشأت مي‌گيرد. منبع كنترل مي‌تواند دروني يا بيروني باشد. كساني كه منبع كنترل دروني دارند،‌ معتقدند كه سازندگان اصلي زندگي خود هستند،‌ اما كساني كه منبع كنترل بيروني دارند معتقدند كه آن‌ چه بر سر آنها مي‌آيد اصولاً محصول شانس، تصادف و يا نتيجه اعمال افراد ديگر است.

در پژوهش حاضر، منبع كنترل دروني و بيروني بر اساس پاسخ آزمودني‌ها به پرسشنامه 24 ماده اي سنجيده مي‌‌‌شود كه شامل مقياس هاي C,P,I «لونسون» (1973) مي‌باشد. مقياس I تحت عنوان «مقياس عامل دروني» مي‌باشد، مقياس P تحت عنوان «مقياس افراد قدرتمند» مي‌‌باشد و مقياس C نيز تحت عنوان «عامل شانس» مطرح مي‌‌شود.

لازم به ذكر است كه سه ماده ديگر نيز تحت عنوان مقياس شيوه‌هاي مقابله به پرسشنامه فوق اضافه گرديد. اين مقياس حالات جسماني،‌ هيجاني و نوع مقابله با مشكل را هنگام برخورد با مشكلات مورد آزمون قرار مي‌دهد.

در كل مي‌‌توان گفت، كسب نمره بالا در مقياس‌هاي C,P,I نشانگر جهت‌گيري بيروني منبع كنترل است و نمره بالا در مقياس شيوه مقابله‌اي ، نشانگر شيوه مقابله‌اي نامناسب و هيجان مدار است. و بالعكس كسب نمره پايين در مقياس‌هاي مذكور نشانگر جهت‌گيري دروني منبع كنترل و شيوه مقابله‌اي مثبت و مسأله مدار است.

مبناي تئوريكي برنامه آموزش مهارتهاي زندگي
پايه مطالبي كه در آموزش مهارتهاي زندگي به كار برده مي‌شود، اطلاعاتي است كه از نحوه يادگيري كودكان و نوجوانان از طريق مشاهدة رفتار ديگران و پيامدهاي آن به دست مي‌آيد و در واقع مبتني بر نظريه يادگيري اجتماعي «بندورا» (1977) مي‌باشد. در نظريه يادگيري اجتماعي «بندورا»،‌ يادگيري فرايندي فعال و مبتني بر تجربه است و به همين جهت كودكان در جريان يادگيري و آموزش، فعالانه به امر يادگيري مهارتهاي زندگي،‌ مي‌پردازند، بنابراين در اين آموزش از روشهايي كه شركت فعال كودكان و نوجوانان در امر آموزش تسهيل مي‌بخشد، استفاده مي‌شود. اين شيوه‌ها شامل تشكيل گروههاي كوچك يا گروههاي دوتايي، بارش فكري، ايفاي نقش و بحث و مناظره مي‌باشد.

در تئوري يادگيري شناختي نوين كه مبتني بر مدل عملكرد سالم رواني انسان است سه اصل مطرح مي‌شود:‌ فرض يا اصل اول اين است كه كودك زندگي خود را با يك توانايي ذاتي جهت عملكرد رواني سالم آغاز مي‌كند. اين توانايي ذاتي شامل تمايل به يادگيري و انگيزش جهت رشد و شكوفايي تواناييهاي بالقوه در جهت سبك زندگي اجتماعي سالم مي‌باشد. بنابراين در اين ديدگاه، عزت نفس بالا فطري است و نياز به يادگيري و رشد و افزايش ندارد.

فرضيه يا اصل دوم اين تئوري آن است كه بزهكاري و ديگر رفتارهاي انحرافي از طريق يادگيري حاصل مي‌شوند. كه در اين ميان نقش خانواده بسيار مهم است. بدين معنا كه در معرض شرايط تعارض و اختلاف قرار گرفتن و ديگر اشكال ناسالم عملكرد خانواده و والدين مؤثر هستند. همچنين نوجوان در شرايطي است كه هر عاملي را كه متفاوت و يا در تعارض با الگوي او باشد، دريافت نمايد. دچار احساس ناامني مانند خشم،‌ اضطراب و افسردگي خواهد شد. بنابراين هر زمان كه الگوي نوجوان دستخوش دگرگوني شود يا مورد تهديد قرار گيرد، او به طور ناخودآگاه احساس ناامني خواهد نمود و اين احساسات بعدها به صورت رفتارهاي انحرافي مانند بزهكاري، سوء مصرف مواد مخدر و شكست تحصيلي نمايان خواهد شد.

بنابراين اگر نوجوانان يك سيستم شناختي ناآشنا را به طرح شناختي اوليه خويش ضميمه نكنند در آن صورت توانايي ذاتي و فطري آنان جهت عملكرد سالم طبيعي و رفتار تكامل يافته،‌ عزت نفس و سلامت عاطفي تكامل خواهد يافت. اصل سوم آن است كه هر توانايي ذاتي كودك براي سلامتي و عملكرد رواني تكامل يافته مي تواند در جهت رفتارهاي بزهكارانه و خود تخريبي برانگيخته شود. بنابراين اگر شرايط اصلي موجود باشد،‌ نوجوانان مي‌توانند توانايي خويش را به كار اندازند و از اين طريق عملكرد رواني سالم و طبيعي خويش را به دست آورند. بنابراين طبق مدل تئوري يادگيري شناختي نوين، نوجوانان خطر آفرين سطوح بالاتري از احساس ناامني آموخته شده دارند و از طرفي آنها مي‌توانند به چهار چوبهاي شناختي كه ناامني كمتري را تحريك مي‌كند، دست يابند.

اصل سوم تئوري يادگيري شناختي نوين بر اساس مطالعات و تحقيقات برنامه‌هاي پيشگيرانه مي‌‌باشد. «ميلز» (1987) معتقد است كه جوانان خطر آفريني كه در برنامه‌هاي پيشگيرانه شركت نموده‌اند،‌ سطوح بالاتري از عملكرد رواني سالم نشان دادند، در انواع روابط مثبت، سالم و سازنده با بزرگسالان، معلمان و همسالان درگير شدند. همچنين در نگرشهاي مثبت، توانايي حل مسأله منطقي- عقلاني، رفتار اجتماعي، انگيزش در دستيابي به اهداف تحصيلي و سبك زندگي بهنجار و سالم بهبود نشان دادند.

برنامه آموزش مهارتهاي زندگي توسط «گيلبرت. جي. بوتوين» گسترش يافته است. «بوتوين» پروفسور روانشناس عضو دپارتمان بهداشت عمومي و روانپزشكي است. وي به عنوان يك دانشمند رفتارگرا در زمينه ترويج بهداشت و پيشگيري مشهور است. «بوتوين» تحقيقات وسيعي در برنامه‌هاي پيشگيري مبتني بر مدرسه در بيش از 300 مدرسه و 400 هزار دانش‌آموز انجام داده است. اخيرا در زمينه پيشگيري از خشونت و سوء مصرف مواد در نوجوانان فعاليت داشته‌ است. وي در زمينه ترويج بهداشت رواني و جسماني فعاليت بسياري داشته است، به طوريكه فعاليتهاي اصلي‌اش شامل تحقيق،‌ آموزش تخصصي و آموزش عمومي مي‌باشد. برنامه آموزش مهارتهاي زندگي توسط «بوتوين» جهت پيشگيري از سوء مصرف مواد مخدر، سيگار كشيدن و نوشيدن الكل تدارك ديده شده است.

اين برنامه جهت آموزش اطلاعات در مورد مواد و داروها، نگرشها و هنجارهاي مربوط به مواد و مهارتهاي مقاومت در برابر تأثيرات اجتماعي و ترويج و رشد مهارتهاي خود مديريتي و مهارتهاي بين فردي مي‌‌باشد. در واقع بخش اول آموزش،‌ مجموعه مهارتهاي خود مديريتي عمومي يا كلي را آموزش مي دهد. بخش دوم مهارتهاي بين فردي و سومين بخش اطلاعات و مهارتهاي ويژه مشكل سوء مصرف مواد را آموزش مي‌‌دهد. اولين و دومين بخش جهت افزايش شايستگيهاي فردي براي كاهش انگيزش دانش‌آموزان به منظور مصرف مواد مخدر و كاهش آسيب‌پذيري ايشان نسبت به تأثيرات اجتماعي كه مصرف مواد را ترويج مي‌دهد،‌ مي‌باشد.

سومين بخش در مورد وسايلي كه مستقيماً به مصرف مواد مرتبط هستند به دانش‌آموزان آگاهي مي‌دهد در ضمن آموزش مهارتهاي مقاومت در برابر فشار اجتماعي جهت مصرف مواد و افزايش نگرشها و هنجارهاي ضد مواد مربوط به اين بخش مي‌باشد. در واقع در اين برنامه، مهارتهاي رفتاري شناختي با استفاده از تركيبي از روشها مانند ايفاي نقش، تمرين رفتاري، نمايش، پسخوراند (فيدبك)، تقويت اجتماعي (تحسين و تمجيد) و تمرين تكاليف رفتاري در منزل آموزش داده مي‌شوند. تحقيقات گوناگون تأثير مثبت اين برنامه را در كاهش سوء‌مصرف مواد بين دانش‌آموزان تأييد كرده‌اند.

آموزش مهارتهاي زندگي«بوتوين و تورتو» (1988) كه بر جمعيتهاي عادي اعتباريابي شده است، مبتني بر رويكرد تأثيرات اجتماعي (نفوذ و فشار اجتماعي)‌ و تئوري يادگيري اجتماعي است و مدلي در زمينه پيشگيري مي‌‌باشد. «بوتوين» و همكارانش چندين مطالعه در رابطه با نتايج برنامه آموزش مهارتهاي زندگي انجام داده‌اند و به نتايج مثبتي در اين زمينه دست يافته‌اند.

طبق نظر «بوتوين و كانتور» (2000) اجزاء مهارتهاي زندگي شامل مهارتهاي خود‌مديريتي و مهارتهاي اجتماعي مي‌باشد. مهارتهاي خود مديريتي فردي شامل توانايي تصميم‌گيري و حل مسأله، آگاهي از تأثيرات اجتماعي و مقاومت در برابر آن، مقابله با اضطراب ، خشم و ناكامي،‌ تعيين هدف،‌ خود رهبري و خود تقويت دهي مي‌‌باشد. مهارتهاي اجتماعي نيز بخشي ديگر از مهارتهاي زندگي است كه شامل برقراري ارتباط اجتماعي، مهارتهاي جرأتمندي كلامي و غير كلامي، احترام گذاشتن و افزايش شايستگي اجتماعي دانش‌آموزان مي‌‌باشد.

پروژه آموزش مهارتهاي زندگي يكي از برنامه‌‌هاي بهداشت رواني «سازمان بهداشت جهاني» (WHO) براي نسل نوجوان در مدارس مي‌باشد. اين برنامه‌ها كه در سطح محلي و ملي و بين المللي در جهان انجام مي‌ پذيرد شامل رشد و گسترش آموزش مهارتهايي در زمينه زندگي شامل مهارتهاي ارتباطي، تصميم‌گيري، تفكر انتقادي، همدلي و مقابله با استرس مي‌‌باشد. آموزش مهارتهاي زندگي در جهت افزايش بهداشت رواني در مدارس طرح‌ريزي مي‌شود. اين برنامه آموزشي به كودكان و نوجوانان كمك مي‌كند تا مهارتهاي مورد نياز در برخورد با نيازها و چالش‌هاي زندگي جديد را كسب كنند.

اين مهارتها، آنها را در مقابل استرسها و فشارهاي زندگي كه ممكن است سلامتي آنها را در معرض خطر قرار دهد، محافظت مي‌كند.« سازمان بهداشت جهاني» اولين گزارش خود را از خدمات بهداشتي مربوط به مدرسه در سال 1950 گزارش نمود. چندين دهه بعد، اولين داده‌هاي معنادار از برنامه آموزش مهارتهاي زندگي مطرح گرديد كه به اهميت نقش مدارس در كمك به كودكان و نوجوانان در كسب مهارتهاي زندگي جهت تأمين و افزايش سطح سلامت رواني اشاره شد.

اهداف آموزش مهارتهاي زندگي
مجموعه مهارتهاي زندگي يك رويكرد متمركز بر فرد است كه هدفش كمك به افراد جهت رشد مهارتهاي خود كمك دهي مي‌باشد. مجموعه مهارتهاي زندگي فرض مي‌كند كه همه افراد تواناييها و ضعفهايي در مهارتهاي زندگي دارند. احساسات، تفكر و اعمال نامؤثر به ناتواني و ضعف در مهارتهاي زندگي مربوط مي شود. اهداف مجموعه مهارتهاي زندگي، كمك به افراد، جهت كمك به خودشان است. بدين معنا كه افراد، برخي مهارتهاي جديد را براي زندگي به دست آورند،‌ نسبت به زندگي شان احساس تعهد و مسؤوليت پذيري داشته باشند. مجموعه مهارتهاي زندگي نه تنها به توانمند ساختن افراد در زندگي حال مي انديشد بلكه به توانمندي آنان جهت زندگي آينده نيز تاكيد مي‌ورزد

. در ضمن متمركز بر شكوفايي تواناييهاي بالقوه افراد است. به طور كلي هدف از مجموعه مهارتهاي زندگي، كمك به فرد جهت حركت از ناتوانيها و ضعفهاي مهارتي به سوي مهارتهاي توانمند و قوي و سازنده مي‌باشد. چنين مهارتهاي زندگي تصميمات متعهدانه فردي را در بر مي‌‌گيرد. مسؤوليت پذيري يا تعهد فردي يك مفهوم مثبتي است كه طبق آن افراد نسبت به سلامتي‌شان و اتخاذ تصميماتشان در مسائل زندگي خويش متعهد هستند.

در واقع هدف نهايي مهارتهاي زندگي اين است كه افراد مسئووليت برتري شايستگي فردي خويش را بپذيرند. اين شايستگي فردي شامل احساس كفايت و شايستگي سطح بالا، سلامت رواني، خودشكوفايي و پذيرش مسؤوليت فردي مي‌باشد. در نتيجه ميتوان گفت مجموعه مهارتهاي زندگي هم اهداف پيشگيرانه دارد و هم كنترل و مديريت مشكلات و همانند يك رويكرد آموزشي،‌ هم براي مداخلات گروهي و هم فردي مناسب است .

برنامه‌ مهارتهاي زندگي بر اين اصل استوار است كه كودكان و نوجوانان حق دارند توانمند شوند و نياز دارند كه بتوانند از خودشان و علايقشان در برابر موقعيتهاي سخت زندگي دفاع كنند. مهارتهاي زندگي، مهارتهايي هستند كه براي افزايش تواناييهايي رواني- اجتماعي افراد آموزش داده مي‌شوند و فرد را قادر مي‌سازند كه به طور مؤثر با مقتضيات و كشمكشهاي زندگي روبرو شود. هدف از آموزش مهارتهاي زندگي، افزايش تواناييهاي رواني- اجتماعي و در نهايت پيشگيري از ايجاد رفتارهاي آسيب زننده به بهداشت و سلامت و ارتقاي سطح سلامت روان افراد است.

دو فرض مهمي كه مورد پذيرش برنامه آموزش مهارتهاي زندگي مي‌باشد اين است كه اولا بين عملكرد زندگي و سازگاري عاطفي يك رابطه مثبتي وجود دارد و ثانيا اين كه مهارتهاي زندگي اكتسابي هستند و مي‌‌توانند آموخته شوند.

طبق نظر «شينكه» و «گيلچرست» (1984) به نقل از «كاديش» و همكاران (2001) برنامه مشاوره‌اي مهارتهاي زندگي يك رويكرد بسيار مؤثري است كه بر مبناي تئوريكي است و بواسطه تحقيق تجربي حمايت مي‌‌شود. اين برنامه براي كمك به نوجوانان جهت دستيابي به شايستگيهاي فردي و اجتماعي طراحي شده است. به نظر آنان برنامه مشاوره مهارتهاي زندگي،‌ نوجوانان را براي كنترل بحرانهاي زندگي و پيشگيري از مشكلات آينده آماده مي‌‌سازد و به اين ترتيب موجب مي شود كه آنها بتوانند سلامت جسماني و رواني خودشان را بهبود بخشند.

به نظر «كلينگمن» (1998) برنامه آموزش مهارتهاي زندگي از رويكردهاي پيشگيرانه نشأت مي‌ گيرد و اين رويكردهاي پيشگيرانه مبتني بر روانشناسي پيشگيري اجتماعي مي‌باشد كه هدف آن آموزش و ترويج شايستگيهاست.

اهميت مهارتهاي زندگي در سلامت رواني
آموزش مهارتهاي زندگي با ارتقاء بهداشت رواني و آمادگي رفتاري، فرد را به رفتاري سالم و اجتماعي مجهز مي‌كند. مفهوم آمادگي رفتاري به سه عامل بستگي دارد:
1- تواناييهاي رواني- اجتماعي فرد كه با يادگيري و تمرين مهارتهاي زندگي ايجاد مي‌شود.
2- احساس كفايت و كارآمدي فرد در زمينه مهارتهاي زندگي.

3- قصد و تمايل فرد به اجراي مهارتها. فرض بر اين است كه براي دست يافتن به رفتارهاي سالم بهداشتي و پيشگيري، در درجه اول بايد بر سلامت رواني و آمادگي رفتاري فرد اثر گذاشت. به اين منظور، برنامه آموزش مهارتهاي زندگي بايد به صورت مداخله دراز مدت انجام شود. مداخله‌هاي كوتاه مدت مثلاً مداخله‌هاي چند هفته‌اي، آثار كوتاه مدت بر بهداشت رواني دارند. مداخله‌هاي كمي طولاني‌‌تر، مثلاً مداخله‌هاي چند ماهه، بر سلامت روان، مهارتها و تمايلات رفتاري، احساس خودكارآمدي و كفايت، اثر مي‌گذارند. تنها از مداخله‌هاي طولاني مدت يعني مداخله‌هايي كه چند سال به طول مي‌انجامد، انتظار مي‌رود كه سلامت روان را بهبود بخشند و برآمادگي رفتاري اثر گذارند و در نتيجه تغييراتي در رفتارهاي سالم و رفتارهاي اجتماعي ايجاد نمايند.

طبق نظر «وايت» (2001) افراد داراي سلامت روان، چندين ويژگي دارند كه عبارتند از:
1- پذيرش خود و دوست داشتن خويش: اين ويژگي در برگيرنده دو مفهوم خودپنداره (تصوري كه فرد از خودش دارد) و عزت نفس (پذيرش و قبول خود) مي‌باشد. چنانچه اين دو مفهوم همراه با هم باشند، تكميل كننده اولين بخش از سلامت رواني (پذيرش و دوست داشتن خود) هستند.
2- برقراري روابط با ديگران: زمانيكه فرد خود پنداره و عزت نفس مثبتي داشته باشد و خود را بپذيرد و دوست داشته باشد آنگاه به خوبي خواهد توانست با ديگران ارتباط مناسب برقرار كند.

3- مقابله با نيازهاي زندگي: مقابله با نيازها و احتياجات زندگي و كنترل الزامات و چالشهاي زندگي بخشي از سلامت رواني است. اين الزامات از جانب والدين، خانواده، دوستان . مدرسه،‌‏ فعاليت‌ها، مشاغل و غيره مي‌باشد. نكته اساسي در اين زمينه موضوع مديرتي استرس مي‌باشد. زمانيكه افراد تحت استرس هستند، بايد مهارتهاي مقابله اي لازم را داشته باشند تا بدين وسيله بتوانند،‌ اثرات استرس بر جسم و روان را كاهش دهند. چنانچه استرس مديريت شود( كاهش يابد و يا كنترل شود) و مهارتهاي مقابله‌اي مؤثر موجود باشد،‌ قطعاً مؤثر موجود باشد، قطعاً فرد بهتر قادر خواهد بود تا با نيازها و چالشهاي زندگي مقابله نمايد.
4- بروز مناسب هيجانات افراد بايد بتوانند هيجانات خود را شناسايي كنند و آن احساسات را به طور مناسب بروز دهند. در غير اين صورت، سلامت رواني خود فرد و همچنين ديگران در معرض آسيب‌‌ قرار خواهد گرفت.

همانگونه كه «بروكز» (1984) اشاره كرده است، رويكرد مهارتهاي زندگي يك چهارچوب سازمان يافته‌اي را براي مراكز مشاوره و بهداشت رواني فراهم مي‌كند و يك عنصر آموزشي كليدي و مهم براي مدارس ابتدايي و دبيرستان مي‌‌باشد. بنابراين رويكرد مهارتهاي زندگي براي بسياري از موقعيتها و موضوعات متنوع و گوناگون كاربرد عملي دارد. بطوريكه مجموعه وسيعي از تحقيقات و پيشينه تئوريكي و نظري از اثر بخشي و كاربرد پذيري رويكرد مهارتهاي زندگي جهت مداخلات مشاوره‌اي بهداشت رواني حمايت مي‌كنند.

ابعاد مهارتهاي زندگي
«بروكز» يك نقش اساسي و مهم را در رشد تئوري مهارتهاي زندگي، بوسيله تحقيقش كه منتج به يك طبقه‌بندي از مهارتهاي زندگي مبتني بر رشد انسان شده‌ است. ايفا نموده است. وي پس از مرور تئوري‌هاي رشدي مربوط به عوامل عاطفي، شناختي،‌ اخلاقي،‌ هوشي، جسماني- جنسي،‌ رواني، اجتماعي، شناختي- اجتماعي و شغلي. به 305 نوع مهارت زندگي دست يافت. و در نهايت به چهار طبقه ارزشمند از مهارتهاي زندگي دست يافت كه متناسب با سنين مختلف (كودكي، نوجواني و بزرگسالي) مي‌باشد و كاربردهاي بسيار مؤثري در امر مشاوره دارد.

بنابراين بر اساس مدل طبقه‌بندي « بروكز» ابعاد مهارتهاي زندگي شامل موارد ذيل مي‌باشند:
1- مهارتهاي مربوط به ارتباط بين فردي/ روابط انساني
2- مهارتهاي مربوط به حل مسأله / تصميم‌گيري
3- مهارتهاي مربوط به سلامت جسماني/ حفظ سلامتي
4- مهارتهاي مربوط به رشد هويت/ هدف در زندگي
طبق نظر «بروكز» به نقل از «گينتر» (1999) اين طبقات كلي با هم ارتباط دارند. در ضمن داراي ماهيتي پويا هستند بطوريكه تغيير در يكي از زمينه‌ها و ابعاد،‌‌ مي‌ تواند تأثير مثبت يا منفي روي زمينه‌هاي ديگر داشته باشد.
«نلسون- جونز» در كتاب درمان و مشاوره مسؤوليت پذيري فردي (1987) مهارتهاي زندگي را در چهار بعد سلامت رواني طبقه‌‌بندي كرده است كه عبارتند از:‌
1- مسؤوليت پذيري
2- واقع گرايي
3- وابستگي و ارتباط مناسب
4- فعاليت ارزشمند،‌ مفيد و رضايتبخش.
در طبقه بندي ديگري توسط «نلسون- جونز» (1994) مهارتهاي تفكر، مهارتهاي عملي و مهارتهاي مربوط به احساسات متمايز شده‌اند.

پيشينه تحقيقاتي پژوهش
در اين بخش به بررسي پيشينه تحقيقاتي پيرامون تأثير آموزش مهارت‌هاي زندگي بر سلامت روان و منبع كنترل و همچنين ارتباط سلامت روان و منبع كنترل پرداخته مي‌‌شود.
آموزش مهارتهاي زندگي، در برنامه‌هاي گوناگوني مؤثر و مفيد بوده است، از جمله: «برنامه‌هاي پيشگيري از سوء مصرف مواد («بوتوين» و همكاران 1984، 1980؛ «پنتز» ، 1983) ، بارداري نوجوانان («زابين» و همكاران 1986؛ «شينكه» 1986)، ارتقاي هوش («گونزالس» 1990)، پيشگيري از بي‌بند و باري جنسي («اولويس» 1990)، پيشگيري از ايدز (سازمان بهداشت جهاني 1994؛ «انجمن كتاب مقدس»)،‌ آموزش صلح («پراتزمن» و همكاران 1998) و ارتقاي اعتماد به نفس و عزت نفس («تاكاد» 1990). بنابراين اهميت و ارزش آموزش مهارتهاي زندگي با اهداف گوناگون پيشگيرانه و افزايش سطح سلامت،‌ نمايان مي‌گردد».

تحقيقات متعدد انجام شده،‌ بيانگر تأثير بسيار زياد آموزش مهارتهاي زندگي در جلوگيري از بروز ناهنجاريهاي رفتاري بوده است. در تحقيقي توسط «ترزا» (1995)، افزايش مهارتهاي زندگي در پيشگيري از خود كشي مؤثر نشان داده شد. و همچنين «كيم» (1994) دريافت كه آموزش مهارتهاي زندگي بر كودكان داراي ناتوانيهاي يادگيري مؤثر است.
«هالين» (1994) نيز مهارتهاي مخصوص زندگي را بر زندگي اجتماعي مؤثر ارزيابي كرد.
يافته‌ها تأثير آموزش مهارتهاي زندگي را در پيشگيري از خود كشي نشان داده‌اند («لافروم بويز »، 1994 به نقل از همان منبع). در برنامه آموزش مهارتهاي زندگي براي پيشگيري از خودكشي، مهارتهاي ارتباطي، كنترل استرس و عصبانيت و تعيين هدف آموزش داده شد. نتايج نشان داد اين برنامه در كاهش خودكشي مؤثر است.
در مطالعات مربوط به برنامة پيشگيرانه آموزش مهارتهاي زندگي اين نتيجه حاصل شده است كه استفاده از مواد مخدر بين دانش‌آموزاني كه در اين برنامه آموزشي شركت كردند حداقل نصف ميزان مصرف دانش‌آموزاني بوده است كه در اين برنامه شركت نداشتند.

تحقيقات نشان داده است كه نوجواناني كه توانايي مهارت رد كردن (قاطعيت در «نه» گفتن) بالاتري دارند، آسيب‌پذيري كمتري در مقابل فشار همسالان دارند. بنابراين،‌ آسيب‌پذيري در برابر فشار همسالان زماني پايين تر است كه توانايي و مهارت رد كردن و يا قاطعيت بيشتر، منبع كنترل دروني‌‌تر و آگاهي بيشتر در مورد سوء‌ مصرف مواد مخدر داشته باشند. زمانيكه منبع كنترل دروني باشد،‌ عزت نفس هم بالاتر خواهد بود. برنامه‌هاي آموزش مهارت رد كردن و مقاومت در برابر نفوذ و فشار همسالان بين دانش‌آموزان نوجوان موجب كاهش آسيب‌پذيري نسبت به فشار همسالان، افزايش و حفظ منبع كنترل سلامتي دروني و عزت نفس آنان مي‌شود و در نتيجه تأثير مثبتي دارند.

«آلبرتين» و ديگران (2001) در تحقيقي پيرامون تأثير آموزش مهارتهاي زندگي بر كارگران در آفريقاي جنوبي، نتايج مثبتي در جنبه‌هاي گوناگون بدست آوردند. مهمترين ويژگي‌ گروه آزمايشي مربوط به توانايي آنان در كنترل مسائل و مشكلات،‌ انگيزش در مورد كار مثبت و فعال در جهت رسيدن به اهدافشان و بهبود زندگي خانوادگي مي‌باشد. از تغييرات ديگر، تغيير مثبت در توانايي تصميم‌گيري، تغيير مثبت در ديدگاه آنان از فرصتهايي كه در زندگي دارند، نگرش مثبت نسبت به توانايي آنان در داشتن نقش فعال در زندگي شان و مقابله بهتر با شرايط زندگي و تغيير مثبت در توانايي آنها در احساس مسؤوليت فردي محيط شغلي مي‌باشد.

همچنين نسبت به جنبه‌هاي شناختي در روابطشان با ديگران بينش و آگاهي بدست آوردند؛ ميزان احترام به خود و اطمينان به خود در آنها افزايش يافت، به خود پنداره مثبت دست يافتند و در نهايت مسؤوليت پذيري فردي، برنامه‌ريزي براي آينده و توانايي تفكر انتقادي در آنها افزايش يافت.
«چيوزي و هيمبرگ» به نقل از «پيسيني و مك كري» (1998) دريافتند كه افراد داراي جرأتمندي و اعتماد به نفس بالا، مهارتهاي حل مسأله بالاتري دارند، در ضمن مهارتهاي تصميم‌گيري بالاتري دارند بطوريكه بهتر از افراد داراي جرأتمندي پايين قادر به شناسايي راه حلهاي مؤثر هستند و به نتايج مطلوب‌تري دست مي‌‌يابند و انتظار اثر‌بخشي بيشتري در مورد پاسخهاي مؤثر و راه حلهاي مناسب دارند. آنان توانايي انتقاد كردن بالاتري دارند و اطمينان بيشتري به اثر بخشي انتقادشان دارند. بنابراين آنان از مهارت انتقاد كردن كه يك مهارت بين فردي بسيار پيچيده است،‌ برخوردارند.

«لوينسون و كلارك» (1999) در درمان رفتاري افسردگي نوجوانان به آموزش مهارتهاي حل مسأله، مهارتهاي اجتماعي، جرأت ورزي و مهارتهاي ارتباطي، آموزش كنترل هيجاني مانند تكنيكهاي آرامش‌سازي و كنترل خشم اشاره كردند. تلاشهاي پيشگيرانه نيز ميتوانند در جهت آموزش نوجوانان براي دستيابي به باورهاي در موارد ارزش زندگي، رشد خودكفايتي و خوش بيني در مقابله با تغييرات زندگي و فراهم نمودن فرصتهايي براي‌ آنان جهت تمرين باورها و عقايدشان به كار گرفته شوند.
تحقيقات زيادي پيشنهاد مي‌ كنند كه كسب مهارتهاي حل مسأله نقش مهمي در سلامت رواني و جسماني ايفا مي‌كنند، بخصوص زمانيكه افراد با رويدادها و استرسهاي منفي زندگي مواجه مي‌‌شوند.

نتايج تحقيق شريفي (1372) نشان مي‌دهد كه آموزش مهارت حل مسأله مي‌تواند در بهبودي يا كاهش ميزان افسردگي نوجوانان و علائم اختصاصي افسردگي آنان مؤثر باشد، موجب افزايش ميزان كفايت شخصي آنها و توانايي ايشان در روابط بين فردي با همسالان گردد.
در تحقيق «پاپيري» (1376) 26 نفر از دانش‌آموزان دختر و پسر كه سابقه اقدام به خودكشي داشتند به طور تصادفي انتخاب شدند و به دو گروه آزمايشي و كنترل تقسيم شدند. بعد از 12 جلسه آموزش مهارت حل مسأله به گروه آزمايشي اين نتايج حاصل شد كه آموزش مهارتهاي حل مسأله مي‌تواند در كاهش ميزان افسردگي،‌ كاهش ميزان نااميدي و بهبودي مهارتهاي مقابله‌اي نوجوانان اقدام كننده به خودكشي مؤثر باشد.

«فيندلر» و همكاران‌ به نقل از «ويت فيلد» (1999) دريافتند كه آموزش كنترل خشم بعنوان يك رويكرد شناختي- رفتاري، رفتار مخرب را كاهش مي‌دهد و خود كنترلي را در نوجوانان پرخاشگر در موقعيتهاي مختلف بهبود مي‌بخشد.
همچنين مطالعات پيشنهاد مي‌كنند كه مهارتهاي كنترل خشم و تصميم‌‌گيري به طور بالقوه مي‌توانند مشكلات تحصيلي جوانان خطرآفرين را كاهش دهند و مسائل ديگري مانند افت تحصيلي و ديگر مشكلات رواني- اجتماعي نيز بين آنان كاهش مي‌‌يابد. اين مطالعات اهميت و تأثير ايجاد و افزايش مهارتهاي رواني- تحصيلي را در نتيجه آموزش كنترل خشم و تعيين هدف براي دانش‌آموزاني كه در معرض افت تحصيلي هستند نشان مي‌دهند. به طور كلي مي‌توان گفت كه مداخلاتي مانند آموزش مهارتهاي اجتماعي و مهارتهاي مقابله اي شناختي و آرامش‌سازي عضلاني مي‌توانند خشم،‌ برون‌ريزي منفي احساس خشم و اضطراب در دانش‌آموزان مقطع متوسطه را به طور معناداري كاهش دهند.

«لازاروس» و فولكمن» (1992) به نقل از اكبر زاده (1376) معتقدند مقابله با بحران عبارت از تلاشهاي فكري و رفتاري مستمري است كه براي برآوردن نيازهاي خاص دروني يا بيروني به كار مي‌رود. اين احتياجات ممكن است مطابق و يا افزون بر منابع و امكانات فرد باشد. مقابله يا كنار آمدن تلاشهاي رفتاري و شناختي جهت كنترل فشارها هستند.
در چندين تحليل، پاسخهاي مقابله‌اي در سه طبقه بزرگ گروه‌بندي شدند: 1- مقابله مثبت (حل مسأله دقيق و روشن،‌ جستجوي كمك، جستجوي (اطلاعات) 2- مقابله معمولي و عادي (ارزيابي، حل مسأله مبهم و غيردقيق و پذيرش كنترل هيجاني دروني) 3- مقابله منفي (عدم آگاهي، فقدان يك راهبرد مناسب، فرار، تخليه هيجاني نامناسب). نتايج نشان مي‌‌دهد كه حل مسأله دقيق پيامدهاي بهتري به دنبال دارد در حاليكه پاسخهاي مقابله‌اي هيجاني با نتايج نامطلوبي در ارتباط است. بنابراين بايد بر آموزش مهارتهاي مقابله‌اي مؤثر و مثبت تأكيد شود.

«تويتز» (1995) به نقل از «يونگر» و همكاران (1998) معتقد است استفاده از راهبردهاي مقابله اي مؤثر و مثبت اثرات منفي استرس را كاهش مي‌دهد.
همچنين در پژوهشي كه توسط اسماعيلي (1380) انجام شده است،‌ اثر آموزش درس مهارتهاي زندگي در تعامل با شيوه‌هاي فرزند پروري بر عزت نفس دانش‌آموزان استان اردبيل مورد بررسي قرار گرفت. نتايج نشان داد كه ميانگين نمره عزت نفس دانش‌آموزاني كه درست مهارتهاي زندگي را گذرانده بودند بيشتر از دانش‌آموزاني بود كه درس مذكور را نگذارنده بودند. اين يافته با نتايج تحقيقات «انجمن روانشناسي آمريكا» (1994، 1996) مطابقت دارد.

بدين معنا كه آموزش مهارتهاي زندگي بر افزايش عزت نفس دانش‌آموزان تأثير مثبت دارد. در اين پژوهش با مقايسه عزت نفس دختران و پسران،‌ ميزان عزت نفس دختران پايينتر از پسران بوده است. بنابراين نتايج اين تحقيق ضرورت آموزش مهارتهاي زندگي جهت افزايش عزت نفس دانش‌آموزان دختر را، كه سلامت آينده جامعه تا حد قابل‌ ملاحظه‌اي به سلامت رواني آنان بستگي دارد پيشنهاد مي‌‌كند.

«تلادو» و همكاران (1974) دريافتند كه توانايي بيشتر در حل مسأله با افزايش عزت نفس و پايگاه كنترل دروني رابطه دارد.
پژوهشهاي مختلفي كه پس از اجراي برنامه‌هاي آموزش مهارتهاي زندگي در مدارس صورت گرفت، پيشرفتهاي معناداري را در ابعاد مختلف سلامت روان بدست مي‌دهد. مثلاً تصور از خود («كروتر» و همكاران 1991)، عزت نفس (اينت» و همكاران، 1994) خودكار آمدي («الياس» و همكاران 1991)، ناسازگاري اجتماعي و هيجاني («كاپلان » و همكاران ، 1992) و كاهش معنا دار اضطراب اجتماعي («بوتوين» و «اينگ» 1982).
در يك برنامه ترويجي بهداشت رواني مبتني بر رشد مهارتهاي زندگي كه بين سنين 5 تا 15 ساله در «اونتاريو» انجام شد،‌ نتايجي از قبيل پيشرفت و بهبود عملكرد تحصيلي مناسب، بهبود عزت نفس و غلبه بر رفتار ضد اجتماعي حاصل گرديد.
«لانگ و شرر» (1984) به نقل از «كاديش» و همكاران (2001) دريافتند كه منبع كنترل مجرماني كه تحت آموزش مهارتهاي زندگي و بحث گروهي بودند به طور معناداري از منبع كنترل بيروني به دروني تغيير يافت.

«سيمپلي» به نقل از همان منبع بيان مي‌كند كه شواهد روزافزوني در حمايت از ارتباط بين رويكرد مهارتهاي زندگي با كاهش بزهكاري نوجوانان وجود دارد.
«زوبين و اسپرينگ» (1997) به نقل از همان منبع اشاره كردند كه بهبود مهارتهاي مقابله‌اي در زمينه تعامل اجتماعي،‌ آسيب‌پذيري در مقابل اسكيزوفرنيا را كاهش مي‌دهد.
برخي از ارزيابيها ثابت كرده‌اند كه شركت در كلاسهاي آموزش مهارتهاي زندگي، موجب ايجاد عزت نفس مي‌‌شود. بر طبق يك تئوري، عزت نفس انگيزش را تقويت مي‌كند، انعطاف پذيري در مقابل تغييرات را افزايش مي‌دهد و نگرشهاي مثبت در جهت پيشرفت احساس خودكفايي را تقويت مي‌كند. در يك تحقيق، نتايج نشان داد كه آموزش مهارتهاي زندگي به زنان منجر به افزايش عزت نفس و حمايت اجتماعي و احساس كفايت مي‌ شود كه اين امر نشان دهنده اهميت اين برنامه است.
«هامبورگ» (1990) به نقل از «موت» و همكاران (1999) اشاره كرد كه برنامه‌هاي آموزش مهارتهاي زندگي موفقيت آميز داراي اهميت زيادي هستند و آموزش مهارتهاي اجتماعي كه زير مجموعه‌اي از آموزش مهارتهاي زندگي هستند در موارد ذيل تأثير مثبت دارد:

1- رفتارهاي اجتماعي مثبت در مدارس (تعامل اجتماعي مثبت بين همسالان). 2- افزايش حمايت همسالان. 3- افزايش توانايي حل مسأله. 4- خودآگاهي 5- كاهش خشم. اضطراب،‌ افسردگي،‌ عزت نفس، كمرويي و رفتارهاي بزهكارانه. 6- ايجاد منبع كنترل دروني. 7- مقبوليت اجتماعي 8- مقابله با بحران 9- رويارويي اجتماعي 10- افزايش جرأت ورزي 11- خود پنداره مثبت 12- مهارتهاي كلامي و غير كلامي اجتماعي مثبت و مناسب.
پروژه رشد اجتماعي «سيتل» كه توسط «هاوكينز» (1987) اجرا شد با هدف كمك به نوجوانان جهت رشد مهارتهاي زندگي لازم براي عملكرد موفقيت آميز در محيطهاي اجتماعي از طريق درگيري فعال خانواده، مدرسه و گروه همسالان كه داراي رفتار مثبت هستند، به نتايج مثبتي دست يافت. نتايج مثبت اين تحقيق شامل كاهش رفتار بزهكارانه و سوء مصرف مواد مخدر،‌ افزايش احساس مسؤوليت نوجوانان نسبت به خانواده، مدرسه و جامعه مي‌‌باشد.

امروزه با توجه به رشد روز افزون بيماري ايدز، لزوم اجراي برنامه‌هاي آموزش مهارتهاي زندگي جهت پيشگيري از ايدز بين نوجوانان آشكار شده است. به اين معنا كه اگر نوجوانان بتوانند به خوبي مهارتهاي زندگي را ياد بگيرند در آن صورت مي‌توانند خودشان را در مقابل ويروس HIV محافظت نمايند. بنابراين زمانيكه ياد بگيرند چگونه تصميمات خود را در مورد روابط با ديگران بيان كنند و در مورد تصميماتشان جدي و سخت باشند و همچنين در مقابل فشارهاي اطرافيان جهت مصرف مواد و روابط جنسي مقاومت نمايند،‌ از بسياري از مشكلات پيشگيري خواهد شد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید