بخشی از مقاله

تاثیر عوامل انتقادی در تئاتر

1-چکیده
تلاش من در این پروژه آن بوده است که تاثیر نظریه های انتقادی را بر تئاتر بررسی کنم و به این مسئله بپردازم که این نظریات چه تاثیری بر روند آفرینش هنری هنرمندان تئاتر داشته اند همانطور که می دانیم تئاتر طی یک روند خود جوشانه از دل آئین و مراسم انسانهای ابتدایی بوجود آمده و لذا به صورت فعالیتی خود به خود وجود داشته است . پس از آن بوده که عده ای نظریه پرداز درباره آن نظریه پردازی کردند و این روند ادامه داشته است تا آنکه کارگردانی به شکل امروزی آن بوجود آمد وسبکهای جدید ساخته شد.


در این میان کارگردانان و درام پردازانی بوده اند که خودشان هم نظریه پرداز بودند و به طبع پردازان دیگری نیز به وجود آمدند و کار اینها را نقد کردند.
لذا من ابتدا به تاریخچه پیدایش نقد از دوران باستان تا به امروز یعنی (نقد قدیم و نقد جدید) به همراه بررسی تعامل میان نقد و هنر تئاتر به طور اجمالی نظری افکنده ام . پس از آن تاریخچه پیدایش کارگردانی را در جهان به شکل امروزی آن مورد برررسی قرار داده ام تا بعد به تبیین بازتاب میان نظریه های انتقادی و کارگردانی در تئاتر ایران علی الخصوص تئاتر دهه هفتاد ایران بپردازم و این امر البته با تحقیق و تفحص در تاریخچه پیدایش هنر نمایش و تئاتر در ایران و تاریخچه پیدایش نقد در ایران میسر گشته است که البته پیدایش نقد در ایران به صورت امروزی آن تا اندازه ای هم با تلاش نخستین افراد برای ایجاد تئاتر به صورت غربی و امروزی آن در ایران مقارن بوده است.


و با این تحقیق بدین نتیجه رسیدم که نظریه پردازی در ایران به شکلی که در نقاط دیگر جهان وجود داشته و نیز نظریات انتقادی کشورهای دیگر به صورت عمیق در تئاتر ما را پیدا نکرده است.


به نظر می رسد در ایران کارگردانها بر این باورند که نقد هیچگونه تاثیری بروی کار آنها و پیشبرد خلاقیت هنریشان ندارد.از سوی دیگر منتقدین نیز بر این عقیده اند که کارگردان هیچ نقش یا تاثیری بر روند جریان نقد نخواهد گذاشت و همچنین به نظر می رسد که دیدگاه های موجود بیانگر آن است که منتقدان و کارگردانان رو در روی هم به عنوان دشمن ایستاده اند و نه بعنوان پل ارتباطی . در ظاهر امر در حال حاضر تنها یک شیوه ی نقد آنهم نقد ژورنالیستی در ایران شناخته شده است. در حالی که من به هر نوع نظریه پردازی معتبر در این حیطه نقد می گویم.


از مشکلاتی که بر سه راه تحقیق من قرار داشت عدم وجود پژوهشگاه تئاتری در ایران به عنوان یک نیاز ضروری فرهنگی و هنری بوده است.

2-مقدمه
به نظر می رسد که در تئاتر ایران بازتابی میان کارگردانی و نظریه های انتقادی وجود ندارد و به علت این عدم حضور حفره ی عظیمی در تئاتر ایران ایجاد گردیده است. در نتیجه اگر به این گونه پروژه ها پرداخته نشود این حفره روز به روز عمیق تر می شود.


تلاش بر این است که اهمیت مسئله مورد تحقیق با مقایسه میان تئاتر کشور ما و تئاتر کشورهایی که از اجراهای تئاتری به مراتب پویاتر و بالنده تری برخوردارند بررسی گردد.
و نیز تلاش بر این است که وجود تعامل ناشی از همکاری دو جانبه دو قشر اندیشمند یعنی منتقد به عنوان نظریه پرداز و کارگردان به عنوان هنرمند صاحب سبک بررسی شده و نشان داده شود که این تعامل موجب پیشبرد هنر کارگردانی تئاتر می شود.


این تحقیق قصد دارد به این سوال پاسخ دهد که آیا تئاتر و نظریات انتقادی به هم تاثیر متقابلی دارند یا نه و اگر دارند این تاثیر متقابل تئاتر و نظریات انتقادی مثبت بوده است یا خیر.
و نیز هدف از اجرای این تحقیق آن است که هنرمند و نظریه پرداز راه تعامل با یکدیگر را یاد بگیرند به سخن دیگر در این تحقیق تمام نظریات انتقادی مورد بررسی قرار گرفته است و تاثیر هر یک بر هنر تئاتر به صورت جداگانه مورد بررسی قرار گرفته است.


3- فصل اول زمینه
پژوهش در گذشته:
الف) بررسی تاریخچه پیدایش نفت و همراه رویکری بر تأثیر متقابل نظریه های انتقادی و درام پردازان جهان

الف-1) نقد قدیم:
ادبیات و نقادی در یونان باستان


در شعر و ادب، یونان یگانه کشوری است که به قول بعضی محققان تحول و تطوری منظم داشته است و در هر یک از مراحل تکامل اجتماعی آثار و انواعی را که مقتضای آن مرحله از تحول بوده است به وجود آورده است. اما در یونان، برخلاف سایر ممالک اروپا تطور و تکامل انواع شعر تقریبا همواره با تحول اجتماعی حیات عمومی همقدم بوده است.(1) این تطور و تکامل بدیع به تدریج، لیکن بدون وقفه و انقطاع صورت گرفته است. انواع و فنون شعری از حماسی و غنایی و تمثیلی هر کدام به اقتضای اوضاع و احوال زمانه به توالی پدید آمده اند و هر یک از انواع و فنون مزبور ثمره مقتضیات حیاتی قوم یونانی در عصر و دوره خاصی به شمار می آید.(2) اما در باب نقد و تاریخ آن پیش از ظهور افلاطون و ارسطو اطلاعات زیادی در دست نیست.


پیزیسترات، جبار و سردار معروف آتن را که از سال 525 تا 600 قبل از میلاد می زیست شاید بتوان قدیمیترین منتقد در ادب یونان بشمرد زیرا او ظاهراً نخستین کسی بوده است که در صدد جمع و تدوین آثار هومر برآمده است.

آریستوفان
در دوره سقراط، آریستوفان شاعر را می توان از قدیمیترین نقادان دانست. وی تنها نویسنده کومدی در یونان قدیم است که آثار کاملی از او باقی مانده است. نویسندگان کومدی در آن زمان، اینگونه نمایشنامه ها را وسیله‌یی جهت نقد و بحث عقاید و آراء جاری تلقی می کردند و اگر شاعری موفق می شد که این عقاید و رسوم را مسخره و انتقاد کند ، دیگر در بند آن نبود که آنچه گفته است و آنچه نمایش داده است با واقع و حقیقت موافق هست یا نه ؟(3) کومدی غوکان پیش از همه آثار آریستوفان عقاید او را در باب مسایل مربوط به نقد ادبی نشان می دهد. اما باید متوجه بود که در آثار این شاعر نقد بیشتر به منظور مزاح و استهزاء است و بنابراین نمایشنامه غوکان را هرگز نباید به چشم یک اثر دقیق انتقادی نگریست .

سقراط
اما عقاید سقراط در باب نقد ادبی، مثل همه مسائل دیگر، چنان با آراء و عقاید شاگردش افلاطون بهم در آمیخته است که آنها را به آسانی از یکدیگر جدا نمی توان کرد. مع ذلک در بعضی رسائل افلاطون، از آنجمله رساله دفاع سقراط، می توان عقیده و رأی این حکیم بزرگ اخلاقی را در باب شعر جستجو کرد. (5)
از این فقره می توان این نتیجه را گرفت که سقراط ظاهراً نخستین کسی است که پی برده است به اینکه قوه فهم و نقد شعر با قوه ابداع و نظم آن تفاوت دارد و بسا که منتقد شعر را از شاعری که گوینده آن است بهتر بشناسد و از این جهت اصل و منبع فن نقد را بعضی در همین گفته سقراط جستجو کرده اند .(6)


باری، سقراط با آنکه در طی مکالمات خود مکرر بر سبیل تمثیل و استشهاد از شاعران یاد می کند و حتی گاه از بعضی از آنها مانندهومر و پیندار و اوریپید اشعاری نقل می کند، لیکن از لحاظ اخلاق که فلسفه او مبتنی بر آن است به شعر چندان توجه ندارد و آن را کاری بی‌فایده و عبث می شمارد.

افلاطون
از بحثهای متعددی که افلاطون در باب شعر و شاعری دارد پیداست که بیش از اسلاف خویش به شعر و ادب توجه داشته است و هرچند تمیز آراء این دو حکیم آسان نیست اما برای تحقیق در تاریخ نقادی به هر حال به کتب افلاطون باید نظر انداخت. از جمله این کتاب، رساله فدروس می باشد که در باب زیبایی بحث می کند و در آنجا از قول سقراط درباره شعر سخنان دلنشین می گوید و شعر را از غلبه بیخودی می داند و می گوید که اگر این حالت بر کسی مستولی گردد او را برمی گیرد و از خویشتن بیخود می کند و در آن حال شعرها و

نغمه ها بدو القاء و الهام می گردد. (7) در حقیقت افلاطون در این کتاب بطور کنایه شعر را نوعی از « هذیان» (Maniai) می خواند و شاعر را کسی می داند که آشفته و پریشانست و از خود برآمده و بی خویشتن شده است و از این رو در سلسله مراتب ارواح و عقول انسانی برای روح شعر جایی در مرتبه نهم و بین درجه اهل رموز و اهل صنعت معین می کند. در صورتی که صدر مراتب را که بلافاصله بعد از مقام خدایان است به فلاسفه و حکما وا می گذارد و همین فاصله زیادی که بین مقام حکیم و مقام شاعر قایل می شود معلوم می دارد که در نظر افلاطون شعر چندان مقام مهمی ندارد. (8) به عقیده افلاطون، اساس کار شاعر قصه گویی و داستان سرایی است و « خواه شاعران امروز و خواه شاعران گذشته، کاری جز این ندارند که خلق را بوسیله امثال و قصص سرگرم دارند»؛ لیکن این امثال و قصص باید چنان باشد که در مسایل دینی و اخلاقی موجب ضلال و غوایت جوانان نگردد. (9)


تحقیقات افلاطون در باب شعر و ادب منحصر به بعضی مندرجات کتاب فدروس و کتاب جمهور نیست بلکه چون وی اهمیت زیادی به امر شعر و شاعری می داده است و لازم می‌دانسته است که گفتنیهای خود را در آن باب بگوید، رساله جداگانه یی نیز در این باره تألیف کرده است. نام و عنوان این رساله ایون یا شعر و شاعری است و هر چند از رسالات نسبتاً کوتاه افلاطون است اما این نیز هست که بحث حکیم درینجا برخلاف کتاب جمهور، در باب تراژدی نیست بلکه راجع به حماسه است و در حقیقت این رساله بحثی در باب شعر حماسی و

نقدی درباره هومر است، هرچند در مسایل دیگر نیز وارد شده است و بحث جامع و مفصلی در باب شعر کرده است. (10) در آن جا شاعر بعنوان خواننده حرفه ای (راوی) الهام یافته ای معرفی می شود که رب النوع هنر با زبان وی سخن می گوید، مردی که از هنر و اراده ی آزاد از آن خود عاری است و وسیله بی اراده محض است. (11) ایون خواننده ای حرفه ای rhapsodist بود که اشعار شاعران بزرگ را روایت می کرد و آنها را بجلوه می آورد. شاعر از خدا الهام می گیرد و راوی از شاعر ، و به این طریق زنجیر مغناطیسی ادامه می یابد. (12) بنابراین هنرمند فقط مقلدی از تقلیدی است ، بعلاوه از استعمال واقعی و طبیعت چیزی که تقلید می کند بی خبر است. این اعتراض عمده افلاطون به شعر است اما دو اعتراض دیگر- که با آن پیوند نزدیک دارد- نیز هست : تقلید هنری خواه بصورت نقاشی خواه بصورت ادبیات، نه فقط از حقیقت بسیار دور است بلکه به قسمت پست تری از ملکات بشری روی آورده آنرا بکار می گیرد. (13) این به اعتراض سوم و جدی تری منتهی می شود و آن این است که « شعر بجای آنکه شور و احساسات را ضعیف و خشک سازد آنها را می پرورد و آبیاری می

کند» طبیعی این است که افلاطون فیلسوف، عقل را در برابر شور و احساس قرار می دهد (همان کاری که برخی از متفکران مسیحی بعدها ناگزیر انجام دادند) : وظیفه مرد داناست که شور و احساس را بوسیله عقل مهار کند. (14)


باری، خلاصه تحقیقات افلاطون درین کتاب این است که شعر علم نیست زیرا نه آن را میتوان بتعلیم کسب کرد و نه می توان بتعلیم به دیگران آموخت بلکه امری است الهامی و یکی از اسرار خدایان محسوبست. صنعت و فنی هم نیست چون هر فنی و صنعتی دارای قواعدی است.


بدینگونه افلاطون شعر و ادب را بیشتر، از نظرگاه اخلاق می دید و انتقاداتی هم که بر شعر و ادب متداول عصر خویش وارد می آورد غالباً از طنز و هجو خالیی نبود، اما، در هر حال عقاید او درین باب به عقاید سقراط شبیه بود. (15) بنابراین به نظر افلاطون، شعر خیلی از حقیقت دورست و از معرفتی مبهم و نیز از عجز شاعر در درک کیفیت استعمال و چگونگی ساختن چیزی که وصف می کند سرچشمه می گیرد؛ شعر محصول « جزء پست تر نفس» است و از طریق پرورش شور و احساسات – که باید مهار شود و تحت ضابطه درآید- زیان می رساند. (16)


سقراط و افلاطون شعر و ادب را نتیجه قوه الهام می دانستند و هرچند معتقد بودند که آنها را باید از لحاظ تاثیرات اخلاقی که دارند محدود و مقید کرد لیکن چون تصرف و تدبیر و ابتکار شاعر را در ایجاد آثار ادبی قابل ملاحظه نمی دانستند هرگز در صدد برنیامدند که قوانین و قواعدی برای ادب و شعر بیابند اما ارسطو که فکر منطقی او هیچ چیز را از سلطه قانون و قاعده کلی خارج نمی دانست، بر آن شد که ضابطه و قاعده خلق و ابداع شعر و ادب را بیابد و برای نقد و شناخت آثار شاعران ملاکی و میزانی بدست آورد. (17) از اینروست که ارسطو را موجد نقد ادبی در یونان قدیم شمرده اند. در حقیقت وی نه فقط در علم و فلسفه استاد شمرده میشد بلکه در معارف انسانی و در ادب نیز سرآمد بود. به علاوه، او نخستین کسی بود که آثار قوه ذوق و عقل انسان را نیز مانند آثار طبیعت تابع قوانین و نوامیس کلی شمرد و خود در رسائل و کتبی که در باب شعر و خطابه نوشت از نقد و بحث عملی هیچ فرو نگذاشت و با همان دقتی که امروز محققان در مسائل تاریخ و ادب بحث می‌کنند به تحقیق در قواعد و اصول شعر و خطابه پرداخت. (18)

 

ارسطو
مع ذلک عقاید و آراء ارسطو را در باب شعر و نقد آن از همین مقداری هم که از رساله فن شعر او بازمانده است می توان استنباط کرد. علاقه به تحقیق و استقراء و قدرت در تحلیل امور و تقسیم هر مسأله به اجزاء آن و نیز مهارت در ترتیب قیاسات برهانی، مختصات عمده شیوه نقد ارسطو به شمار می آید. (19) مع ذلک، همین مقدار که از این رساله باقی مانده است اساس نقد و نقادی اروپایی است و اهمیت و اعتبار بسیار دارد.


نقادان و محققان غالباً آن را بسیار ستوده اند. بهرحال رساله فن شعر ارسطو را غالب محققان دقیق ترین آثار قدما در مباحث نقد شعر دانسته اند . (20)
اسلوب نگارش ارسطو، برخلاف افلاطون از لطف و زیبایی عاری است. افلاطون افکار خود را بشکل محاضرات در عباراتی محشون به تخیل و شور و احساس بیان می کند اما ارسطو که همواره بدون واسطه با خواننده سخن می گوید مطالب خود را عاری از هرگونه پیرایه در میان می گذارد. محققان گمان دارند که ارسطو اینگونه مطالب را جهت مراجعه خود یادداشت می کرده است و برای استفاده عموم نمی نوشته است. عجب آنست که این رساله هر چند ظاهراً قسمتی از یک کتاب مفقود بیش نیست، مدتهای دراز، حتی هنگامی که فلسفه ارسطو

نفوذ و حجیت خود را از دست داده بود، همچنان در اروپا بر ذوق مردم استیلا داشت، ترجمه های متعددی که در السنه اروپایی از این رساله موجود است از وسعت دائره نفوذ این کتاب حکایت می کند. رساله فن شعر درباره ماهیت و اصول شعر، علی الخصوص تراژدی و حماسه، مطالب دقیق و جالبی دارد. در این رساله ارسطو ضمن بحث در ماهیت شعر و ارکان و مبانی آن، سعی می کند به ایرادات و اعتراضاتی که افلاطون بر شعر کرده است پاسخ دهد .(21) در این رساله، قصد ارسطو، بطوریکه از آغاز کتابش معلوم است، اینست که در باب فن شعر بحث کند و انواع آن را معلوم نماید و وظیفه هر کدام از انواع مزبور را معین سازد. درباب اصل و مبدأ شعر، ارسطو تأکید می‌کندکه ظهور و وجود شعر دو علت طبیعی دارد، یکی

غریزه تقلید (Mimysis) و دیگر علاقه طبیعی انسان به وزن و ایقاع (Rythmos) ؛ و در بیان این امر می گوید تقلید از غرائزی است که هم از زمان کودکی در انسان بنهایت قوت است و آنچه مایه امتیاز انسان از سایر حیوانات می باشد این است که وی از همه آنها بیشتر تقلید می کند و بوسیله همین تقلید است که تعلم را شروع می کند و از اینروست که همه از آغاز کودکی تقلید را دوست می دارد چنانکه مناظر و اشیاء هستند که از مواجهه و رؤیت آنها انسان نفرت دارد اما همانها را وقتی خوب تقلید و تشبیه کنند با لذت و علاقه می نگرد.
علاقه بوزن و ایقاع نیز طبیعی است و انسان امر موزون را از امر ناموزون دوست تر دارد. بعقیده ارسطو سبب ظهور شعر و نضبح و کمال آن مقارنت و موافقت این دو غریزه در وجود انسان بوده است. (22)


در طی رساله متن شعر ارسطو فرصتی می‌یابد تا قواعدی را در باب نقد شعر و ادب خاطرنشان کند و این قواعد که غالباً از اصول مباحث مندرج در مواضع مختلفه رساله استنباط می‌گردد در حقیقت اساس نقد فنی در ادبیات یونان، بلکه اروپا به شمار می‌آید. (23) روش ارسطو اساساً بررسی پدیده های مشهودست بمنظور آن که صفات و خصائص آنها دانسته شود. توجه او بیشتر به هستی شناسی ontology و کشف این که ادبیات در حقیقت چیست معطوف است یا به حالتی معیاری Normatire مبنی بر وصف این است که ادبیات چه باید باشد. او وصف می کند اما قانون وضع نمی نماید. ارسطو خاطرنشان می‌کند که در عصر او چه در نثر و چه در نظم، اصطلاح جامعی که همه طرق کاربرد زبان را شامل شود وجود

نداشته است. یعنی هیچ اصطلاحی نبوده است که قابل مقایسه با مفهوم جدید کلمه « ادبیات» باشد. (24) ارسطو تراژدی را بیشتر یک نوع ادبی بشمار می‌آورد تا یک نمایش صحنه ای، از اینرو صحنه آرایی را جزء لاینفک ادوات کار درام پرداز محسوب نمی دارد. ارسطو به معنی اساسی و ارزش یک نمایشنامه توجه دارد نه به فنون القاء آن معنی و ارزش به تماشاگران . (25) اما باید به خاطر داشته باشیم که ارسطو با روشی استقرائی پیش می رود؛ او قبل از آنکه به استنتاج بپردازد نخست دلائل و اطلاعات خود را گردآوری می کند و شرحی که درباره عناصر مختلف موثر در خلق تراژدی می‌دهد قسمتی از پژوهش او بمنظور پی بردن به ماهیت اصلی تراژدی است. و فقط با کشف ماهیت اصلی تراژدی از این طریق

است که وی می تواند به نتیجه برسد که کدام تراژدی خوب و کدام بد است (باید بیاد داشت که چگونه در خلال این بحث معیارهای داوری از توصیف ماهیت تراژدی حاصل می شود. اگر تراژدی چنان باشد که گفتیم، پس هرچه عناصر آن منظم تر و طوری اختیار شده باشد که به حصول دقیق این کیفیت کمک کند تراژدی بهتر است) و نیز ارزش و کار آن چیست البته ارسطو تراژدی را بعنوان پرتأثیرترین نوع ادیبی که می شناخته برگزیده است . (26)


اما ارسطو بزرگترین ضربه خود را در مقابل حمله افلاطون به شعر مبنی بر این که تقلیدی از تقلید است، موقعی وارد می آورد که به بحث ارتباط شعر و تاریخ می رسد. بنابراین او کارش اساساً علمی تر و جدی تر از مورخ است، مورخی که باید خود را به آنچه بالفعل روی داد محدود کند و نمی تواند بمنظور ارائه آنچه از لحاظ روان شناسی انسان و ماهیت اشیاء بیشتر احتمال وقوع دارد واقعیات را تنظیم یا ابداع نماید. (27) هر هنری متضمن صناعت هست اما هر صناعتی حتماً پدید آورنده هنر نیست. (28) در حال حاضر اجازه دهید به یادآوری این نکته

قانع باشیم که نظرهای ارسطو راجع به « احتمال» شاید عمیقترین اظهارات در تاریخ نقد ادبی باشد. (29) وی می خواهد بخصوص به این رأی افلاطون نیز که هنر با آبیاری و پرورش شور و احساسات موجب فسادست، جواب گوید، پاسخ ارسطو به این اتهام ساده و در خور توجه است، وی ادعا می کند که هنر نه تنها شور و احساسات را پروش نمی دهد بلکه آنها را بصورتی بی مرز و حتی مفید تزکیه می کند. اظهارات ارسطو درباره طرح داستان آگاهی وی را از اهمیت ساختمان تراژدی، وحدت هنری و درک او را از ارتباط بین ساختمان و « حقیقت» نشان می دهد. (30) نکته در خور توجه آن است که ارسطو حقایق اصلی مربوط به ماهیت حقیقت ادبی و صورت (فرم) ادبی را بنحوی کم نظیر و روشن درک کرده است. ارسطو از یک

طرف بین معرفت علمی و حقیقت واقعی بوضوح تمایز قائل می شود و از طرف دیگر بین درک تخیل و حقیقت شعری، و با این کار نشان می دهد که بیشتر بحث افلاطون درباره این جنبه موضوح، کاملاً درهم آشفته است. شرح ارسطو در باب حماسه امروز برای ما دارای اهمیت خاص است زیرا در میان انواع ادبی جهان قدیم ، حماسه نزدیک ترین انواع به زمان امروزست. (31) داستان منشور در روزگار ارسطو ناشناخته بود و از این رو وی نظم را بعنوان وسیله اساسی داستان گویی تلقی می کند. (32)


حقیقت این است تکه آراء و عقاید ارسطو هر چند بسیار دقیق است اما یکسره، بر نمونه‌هایی از ادب یونان در عصر ارسطو مبتنی است، یعنی هنگامی که حکیم یونان به تحریر این رساله مشغول بوده است جز نمونه هایی چند از تراژدی و کومدی در پیش چشم نداشته است و از حماسه نیز هر چند نمونه های خوب در دست داشته است لیکن آن نمونه ها نیز جز نوع خاصی از حماسه نبوده است، باری، عیب عمده نظریه ارسطو این است که از روی نمونه های معدود و محدود عصر خود خواسته است قواعد کلی و مبادی مشترکی برای شعر استنباط کند. (33) در رساله فن خطابه هم ارسطو تحقیقات جالب و ذیقیمتی در بعضی مسایل راجع به نقد ادبی دارد. در این رساله ارسطو قواعد و اصول فن خطابه را ممهد کرده

است و در باب بلاغت تحقیقات مهم کرده است و سعی نموده است اصول و قواعد فن خطابه را از مقتضیات و احوال طبیعت و فطرت انسان استنباط نماید. و تفاوتی را که به اقتضای سنین در طرز فکر و شیوه بیان انسان ممکن است حاصل شود بدقت بررسی نماید. از خلفاء و تلامذه ارسطو کسی مانند او دیگر در یونان به ظهور نیامد. قدرت فکر و وسعت دایره تحقیقات ارسطو عرصه تحقیق را بر آیندگان وی تنگ کرد. آراء و عقاید او چنان فکر معاصران و تلامذه را تحت سیطره خویش گرفت که از آن پس تا مدتها در هیچ مساله جز نقل رأی و فکر او کاری نداشتند. (34)


 


شاگردان ارسطو
از شاگردان ارسطو، کسی که در تاریخ نقد بتوان از او نام برد « تئوفراست» می باشد. وی از مهترین تلامذه ارسطو بشمار می رفت و کسی بود که بعد از مرگ استاد بجای او در مکتب مشائیان به تعلیم پرداخت و چنانکه دیوژن لائرس گفته است قریب دو هزار تن شاگرد و مستح در حوزه درس او حاضر می شدند. کتاب فن شعری هم داشته است که از میان رفته است و نام و عنوان بعضی فصول آن که باقی است نشان می دهد که تا چه اندازه فقدان آن باید موجب تأسف باشد. دیگر از تلامذه ارسطو هر سیب از میری واریستوکسن می باشند.
اولی رساله یی داشته است در باب رقص تراژیک و دومی کتابی راجع به آثار ادبی بردگان متأسفانه از این هر دو کتاب نیز که از جهت تاریخ نقد ادبی اهمیت دارند اکنون نتیجه یی در دست کسی نیست.

دو : مکتب اسکندریه
پس از افول دولت مقدونیه، حکمت و ادیب یونان قدیم نیز رفته رفته به سقوط و انحطاط گرایید. وقتی اسکندریه پدید آمد، آتن از شوکت و جلال افتاده بود. از آن پس اسکندریه فقط مرکز مهم تجارت، بلکه کانون بزرگ حکمت و ادب یونان نیز گشت. اما این دوره، شور و ذوق قریحه یونانی به خاموشی گرائیده بود. ادب و شعر دیگر آن لطف و عظمت سابق را نداشت. نقد و انتقاد درین دوره بیشتر جنبه لغوی و نحوی و بلاغی داشت. فضلا و ادبابه جمع و تدوین و تصحیح و تهذیب متون قدما ، رغبت و علاقه یی خاص نشان می دادند. عده یی از اهل بلاغت

به شرح و تفسیر آثار هومر توجه خاص می داشتند. مسایل و مباحث راجع به هومر در مدارس و مکاتب آن عصر خیلی بیشتر از عصر ارسطو و ماقبل آن رواج داشت و البته از لحاظ نحو و لغت بیشتر از سایر جهات به این مسایل توجه داشتند. تأسیس موزه و کتابخانه اسکندریه کار اینگونه تحقیقات را آسان می کرد و همین امر موجب شد که نقد متون در آن عصر رواج زیادتر بگیرد. (1) از استادان مکتب اسکندریه یکی دیمتریوس بود از اهل فالر، که به جمع و تدوین و قصص و امثال منسوب به ازوپ پرداخت. دیگر از نودوت بود از اهل افسوس که به سال 280 ق.م رئیس کتابخانه اسکندریه شد و در آنجا به تصحیح متون و دواوین شعرای سلف همت گماشت. از جمله نسخه یی مصحح و متقح از ایلیاد و ادیسه هومر فراهم آورد و اساس کار خود را بر مقابل نسخ قدیم قرار داد و بدین ترتیب زوائد و ملحقاتی را که بر اثر تصرف نساخ و کتاب در متن این دو منظومه درآمده بود، خارج نمود و همین کار را در باب آثار آناکرئون

پیندار نیز کرد. دیگر آرسیتوفان نامی بود از اهل بیزانس که در 188 قبل از میلاد کتابدار اسکندریه شد و او به تصحیح و تنقیح متون افلاطون و ارسطو همت گماشت و نیز با مقابله نسخی از آثار هومر و پیندار از هر کدام از این دو گوینده نسخه مصحح منقحی ترتیب داد. (36)


از آثار نقادان این دوره کتابی را می توان ذکر کرد، در باب بیان یا عبارت و معروف به پارمیناس، (peri Ermrneras) که مؤلف آن معلوم نیست. کتابی است در فن بلاغت و اصول نویسندگی که بیشتر مطالب آن مناسب مبتد یا نست و در بعضی موارد نیز نویسنده از مقدمات به متوسطات تجاوز کرده است، آن را به دیمتریوس فالری نسبت کرده اند اما صحت این انتساب مورد تردید است؛ چیزی که همه محققان تصدیق کرده اند این است که این کتاب از آثار ادب اسکندریه است.


باری شهرت و آوازه مکتب اسکندریه به واسطه فضل و تبحر و جامعیت استادان آن در فنون ادب خاصه نحو و لخت بود هرچند آراء و عقایدی که ائمه و استادان ادب این مکتب اظهار و تعلیم می کردند فاقد تازگی و اصالت بود و هیچ تازگی نداشت. از سر


آمدان نقد درین دوره دوتن قابل ذکرند یکی به نام اریستارکس و دیگری به نام زوئیلوس، اولی نماینده اسلوب نقد متکلفانه ادباست لیکن آزادانه و سماجت او قابل تحسین است، دومی نمونه نقد ظالمانه و دور از انصاف و حقیقت است و وقاحت و سفطه او قابل ملاحظه می باشد. (2)

زوئیلوس
زوئیل یا زوئیلوس (ق.م 320-400 حدود) از مردم آمفی پولیس بود؛ از ادبا و ارباب بلاغت بشمار می رفت و رساله هایی در رد و نقد بر آثار افلاطون و هومر نوشت. تاریخی هم تألیف کرد که از اقدم ازمنه یونان را تا مرگ فیلیپوس مقدونی متضمن بود. کتابی که در باب هومر تألیف نمود شامل نه قسمت بود و در طی آن سعی کرد تمام اساطیر نامعقول و وقایع و احادیث مجعولی را که شاعر در باب انواع روایت کرده بود ذکر و نقد کند. صفت بارز طریق او در نقد این است که علی الاطلاق توجه به جنبه تاریخی مسایل ندارد و اوضاع و احوال و آداب و عقاید

هر عصر را در نظر نمی گیرد. (3) انتقادهایی که زوئیلوس بر هومر وارد می کرد چنان سخت و تند و زننده بود که موجب نفرت و انزجار عامه گشت؛ سخنانش را چون تازیانه و ساعقه یی که بر سر هومر فرود آید تلقی کردند و او را « تازیانه هومر » (Homeromastix) لقب دادند. از بعضی قصه های کهن چنین برمی آید که انتقادهای او بر هومر، چنان موجب انزجار عامه گشت که بطلمیوس فیلادلف به همین جرم او را کشت . به موجب روایتی دیگر، خود از بیم نفرت و سخط مردم مجبور شد خویشتن را به دریا افکند و هلاک کنند. طریقه نقد او به شیوه اهل جدل و مشاغبه می ماند و جز نکته گیریهای با رد و اعتراضات غیر وارد چیزی در بر ندارد. این طرز انتقاد یکنوع نکته سنجی موذیانه است که بر هیچ اساس علمی مبتنی نیست. (4)

ارسیتارکس
اما ارسیتارکس (ق م 143-220) از اهل ساموتراس بود. نام وی همواره مرادف با مفهوم دقت و وسواس در تصحیح متون قدیم است. تمام فضلای جوانی که در عصر او در یونان می زیستند گرد او فراز آمدند و روش او را در تصحیح متون و نقد آثار قدما بکار بستند. مع‌ذلک او در اسکندریه نماند؛ به قبرس رفت و در آنجا به سن هفتاد و دو سالگی وفات یافت. کاری را، که دو استاد سلف وی زنودوت و اریستوفان در تصحیح و تنفیح آثار هومر آغاز کرده بودند وی ادامه داد و تمام مشغول مقابله نسخ قدیمی آثار هومرگشت و مقدار زیادی از اشعارالحاقی

چندان دقت و وسواس و احتیاط ورزید که او را به افراط و مبالغه درین شیوه متهم نمودند و کار او را قدح کردند و متکی بر تمایلات شخصی دانستند. نسخ موجودی که امروز از آثار هومر در دست می باشد حاصل تحقیق و تتبع اریستارکس است و او بود که ایلیاد و اودیسه را به بیست و چهار منظومه تقسیم نمود و این تقسیم و تبویت هنوز هم معتبر و مطرد است . (5) بدینگونه، طریقه نقد اریستار کس بکلی با طریقه نقد زوئیلوس تفاوت دارد. اریستارکس نخستین کسی بود که متوجه شد حماسه هومر یا هر اثر ادبی دیگر را فقط از روی مقتضیات اوضاع و احوال عصر خود شاعر باید نقد و حکومت کرد و هرچند خود وی در مواردی محدود بر خلاف این قاعده در تصحیح متون آثار هومر دنبال قیاس و استحسان رفته است اما این

قاعده را در اکثر موارد بکار برده و در تهذیب کتاب هومر توفیق بسیار یافته است. همچنین اریستارکس کوشیده است استعارات و مجازات را که بعقیده او نساخ و کتاب در متن اشعار وارد کرده بودند از آن اشعار خارج کند و در این کار هم افراط و مبالغه را به جائی رسانید که آثار هومر را از هرگونه مجاز و استعاره منزه خواست کرد و شک نیست که این اندیشه هرچند اصلا درست است و زبان اصلی هومر نباید چندان مجاز و استعاره داشته باشد لیکن ابرام و اصرار در نفی مطلق مجاز و استعاره نیز البته خالی از تعصب وجود نیست و این نکته ایست که محققان بر طریقه نقد بسیار خشک و عالمانه او گرفته اند. (6 )


دوره استیلای روم بر یونان که منتهی به انقراض قطعی دولت و حکومت یونان گشت عصر انحطاط و رکود ادب یونان است. این دوره نیز مانند دوره ترقی و توسعه ادب و فرهنگ یونان شش قرن طول کشید و گوئی همان مدت و مهلتی که برای برآمدن و بالیدن ادب و فرهنگ یونانی لازم بود جهت فرود آمدن و از میان رفتن آن نیز لازم می نمود.

دیونیزوس
یکی دیونیزوس بود ، از اهل هالیکارناس که مورخ و نیز معلم فن بلاغت بود. وی در حدود پنجاه و چهار سال قبل از میلاد ولادت یافت و پس از آموختن فن بلاغت در آغاز شباب به روم رفت (حدود 25ق م) و تا پایان زندگی همچنان در آن شهر زیست و علاوه بر تدریس و تعلیم فنون بلاغت به تألیف کتابی در تاریخ رم و کتبی در مسایل مربوط به ادب و بلاغت نیز پرداخت . (8) از تاریخ او که مسوم به دوره باستانی روم (Rhomaice Archaiologia) می باشد جز قسمتی مختصر باقی نمانده است و همان قسمت نیز بقدری تکلفات منشیانه دارد که چندان فایده تاریخی از آن بدست نمی آید اما آثاری که این نویسنده در مباحث مربوط به نقد و بلاغت نوشته است و تقریبا شامل نیمی از مصنفات اوست، ارزش و اعتباری دارد. (9) بهرحال

دیونیزوس از لحاظ نقادی و نیز از حیث فن بلاغت شهره و آوازه بسیار دارد، هر چند آراء او در باب افلاطون و توسیدید، بسیار ناروا می شمردند و آن انتقادات را بیجا و ناشی از تعصب و شاید حسادت می دانند . اما آنچه محقق است اینست که وی از رموز و دقائق فن بلاغت آگاه بود و آثار بلغا و خطباء یونان را نیک خوانده و آزموده بود و از اینجهت آنچه در تقریظ و تحلیل آثار متقدمان نوشته است ارزشی خاص دارد و بهر تقدیر از لطفی و ظرافتی خالی نیست. روی هم رفته در آثاری که انتساب آنها به وی محقق است دیونیزوس خود را منتقدی بصیر، اما نه از طراز اول، نشان می دهد که ذوقی خوب را با تفسیری درست و دقیق و با اطلاعاتی وسیع توأم می کند اما بر او نکته گرفته اند که نتوانسته است به این قضیه هم توجه کند که اگر نویسنده یی داعیه صنعتگری و « عرض هنر» ندارد دلیل آن نیست که اثر او را بتوان به کلی بی اهمیت شمرد. (10)

 

لوسین
دیگر لوسیانوس یا لوسینوس ( م 200-130 حدود) است از اهل ساموزات از بلاد سوریه که زبان مادریش ظاهراً سریانی بود و به هر حال با آنکه در آغاز جوانی نمی توانست به یونانی سخن بگوید در آن زبان از طریق آموزش تسلط و تبحر یافت و حتی بزرگترین نویسنده یونانی عصر خویش شد. در حدود 130 میلادی به دنیا آمد و نزدیک سال 200 میلادی وفات یافت. وی نویسنده یی زبردست و خطیبی زبان آور بود و در سوریه و فلسطین و مصر و یونان و جنوب فرانسه مدتی سفر کرد و کتب و رسالات متعدد نوشت که از حیث بلاغت و حلاوت و لحن طنز آمیز مزیتی دارند. (11)



لونگینوس
آخرین اثری که از یونان قدیم در باب نقد و نقادی باقی مانده است کتابی است در باب نمط عالی (peri Hypsous) که مؤلف آن در اصل کتاب به صراحت مذکور نشده است اما از قدیم آن را به لونگینوس از ادبا و حکماء قرن سوم میلادی یونان منسوب داشته اند، از این رو به کتاب لونژن یا رساله لونگنیوس معروف شده است و بعد از این کتاب دیگر اثر مهمی در باب نقد به زبان یونانی بوجود نیامده است و ادبیات یونان از این پس تحت نفوذ و استیلای آئین مسیح اندک اندک از میان رفته است و چیز قابل ذکری پدید نیاورده است. (12)


لونگینوس آثار بسیاری در بلاغت و ادب و حکمت داشته است. از جمله شروح و تفسیری بر آثار افلاطون و هرموژن و دموستن و هومر نوشته است و رسالاتی در باب مثل افلاطونی ، و درباره نفس و مبادی اولی داشته است، کتبی نیز در فن بلاغت و علم لغت و علم نحو نگاشته بود که جز نام یا اجزاء مختصری از آنها باقی نمانده است اما مهمترین اثر او رساله ایست در باب نمط عالی که بیش از سه ربع آن اکنون باقی نیست. این رساله را بعضی کتاب زرین خوانده اند و بعضی دیگر آن را از کتاب فن خطا به ارسطو برتر شمرده اند، برای هرچند

بسیاری از مطالب مندرج درین کتاب را می توان در آثار متقدمان یافت لیکن قدرت و صراحتی که لونیگنوس در بیان مطالب دارد خود مزیتی است. در این رساله، لونگینوس قریحه نقادی عالی از خود نشان می دهد و با شور و حرارت اما با نهایت دقت و صراحت آثار نویسندگان رامدح یا قدح می کند. احکام و فتاوی او با صراحت بیان خاص مقرونست و شواهد و نمونه هایی که برای بیان مطالب خود از آثار متقدمان می آورد با نهایت دقت انتخاب شده است. شیوه نقداونه مثل شیوه ارسطو جنبه فلسفی دارد و نه مثل طریقه دیونیزوس جنبه فنی.

هومر و سازندگان تراژدی و همچنین افلاطون و دموستن بیش از سایر نویسندگان مورد تحسین و ستایش او هستند لیکن او جزالت و فخامت و باصطلاح خودش « نمط عالی» را همه جا و در هر سخنی می یابد و فی المثل از موسی و از سسیرون نیز نام می برد و شیوه بیان آنها را می ستاید. لونگینوس در شیوه نقادی طریقه ادباء اسکندریه را که عبارت از مجرد نقل و انتخاب آثار متقدمان است کنار گذاشته به بحث و نقد در آثار نویسندگان قدیم پرداخته است و همین امر است که کتاب او را از آثار بلغاء و ادباء مکتب اسکندریه امتیازی بخشیده است. (13)


به هر تقدیر، مؤلف کتاب نمط عالی چنانکه بعضی محققان گفته اند ظاهراً می خواسته است اسلوبی را در سخنوری معرفی کند که شورانگیز و مؤثر بوده و در عین حال، هم از طنطنه و طمطراق خالی باشد و هم به درجه رکاکت و ابتذال نرسد، هم از تکلف و تصنع برکنار باشد و هم از بیذوقی و خشونت بدوی منتره باشد، از عظمت فکر و حدت عاطفه و شور الهام بیگرد و یا علو بیان وجودت تألیف مقرون گردد و این است آن اسلوبی که از آن به نمط عالی تعبیر می کند. (14)


اهمیت در این نکته است که مباحث وی درباره ادبیات با مباحث افلاطون و ارسطو کاملاً تفاوت داشت. لونگینوس با قبول نظر ارسطو مبنی بر این که شعر لذت خاص خود را بدست می دهد. توجه خویش را به تأثیر لذت بخش آن در خواننده یا تماشاگران معطوف داشت و نخستین نظریه « تأثیرگذاری» ادبیات را در خواننده بوجود آورد. (15) بنابر گفته لونگینوس ارزش یک اثر ادبی را می توان با امعان نظر در حالات خواننده یا شنونده ارزیابی کرد. اگر خواننده یا شنونده بر اثر عظمت و شد رو احساس اثر ادبی از خوبی خود شد، دگرگون گردد و به شور وجه درآید، آنگاه می توان گفت آن اثر خوب است. (16) وظیفه غایی ادبیات و توجیه نهایی آن این است که « عالی» باشد و در خوانندگان موجب شور و وجد و یا دگرگونی شأن از علو گردد

.
در اهتمام از برای طبقه بندی برخی از پاسخهای مهمتری که منتقدان به مسائل مربوط به ماهیت و ارزش ادبیات داده اند توجه ما به لونگینوس به این جهت است که وی با شناخت این خصائص در مصنف (فکر و شور و احساس مؤثر)، در اثر ادبی (علو) و تأثیر در خواننده (هیجان، دگرگونی، شور و وجد)- که حاکی از عظمت در ادبیات است- به آن مسائل پاسخ دهد. (17) به نظر لونگنیوس اثر ادبی بزرگ آن است که نه یک بار بلکه بتکرار خواننده را بهیجان آورد و برانگیزد، اگر اثری بعد از خواندنهای مکرر، و در بین اشخاص « با علائق، زندگیها، آرمانها، سنتها و زبانهای مختلف» باز هم چنین تاثیری بوجود آورد، در این صورت در بزرگی آن تردیدی نیست. برای آن که مصنف بتواند چنین تاثیری در خوانندگان پدید آرد باید بعنوان یک فرد واجد

صفاتی معین و نیز بعنوان یک مصنف از موهبت مهارتی خاص برخوردار باشد. بعنوان یک فرد وی باید دارای نفوذ فکری وحدت عاطفه باشد. بعنوان مصنف باید سه خصلت داشته باشد که « تا حدی زاییده هنر» است (دو صفت اولی فطری است) و آنها عبارت است از : قدرت کاربرد « صنایع» ( لفظی و معنوی) و نجابت گفتار، و توانایی در ترکیب عناصر مختلف بطوری که موجد عظمت و اعتلاء گردد. (18) هدف ادبیات این است که بر انگیزنده، مهیج، اعتلابخش و دگرگون کننده باشد و وظیفه منتقد آن است که با ارائه عناصری که ادای این مقصود را به بهترین صورت ممکن می‌سازد ببینید این منظور چگونه حاصل می شود. (19)


نباید گمان برد که درین کتاب عقاید و آراء جدیدی در باب بلاغت و سخنوری آمده است. هم طرح کلی کتاب، و هم بسیاری از مندرجات آن از کتب متداول علماء بلاغت اقتباس شده است، علی الخصوص آنچه را در باب اقسام مجاز و یا در بیان کیفیت تألیف کلام گفته است در خیلی از کتب و رسایل پیشینیان می توان یافت. حتی حدود مباحث کتاب هم درست مشخص نیست. آنچه او « نمط عالی» خوانده است گاه عبارت از آنست که عواطف و احوال قلبی سخنور و نویسنده علو و رفعتی پیدا کند و از اوقات عادی برتر و بالاتر باشد و گاه مقصود از نمط عالی آنست که کلام دارای تشبیهات ظریف و مجازات بدیع باشد و با کلام معمولی تفاوتی داشته باشد. در بعضی موارد نیز مراد او از نمط عالی آنست که سخن چنان تألیف و تلفیق شده باشد که خاطرها را بشوراند و دلها را به هیجان آورد و با کلام عادی شباهت نداشته باشد. تعاریف متعددی هم که از « نمط عالی» ذکر کرده است هیچکدام به اصطلاح اهل منطق جامع و مانع نیست. (20)

 


سه : ادبیات و نقادی در روم باستان
آغاز ادبیات قوم رومی را از وقتی می دانند که تمدن و فرهنگ یونانی دربین این قوم منتشر گشت. قبل از آن دوره اطلاعات کافی از وجود ادبیات لاتینی در دست نیست. بطور کلی، اگر ادبیات محلی و بومی هم قبل از نفوذ تمدن و فرهنگ یونان در روم وجود داشته است اکنون از آن اطلاعی نیست. در واقع هر قدر رومیها در متون سیاست و حرب مهارت داشته اند از ذوق و معرفت بی بهره بوده اند و فقط وقتی با عوالم ذوق و هنر مربوط شدند که یونان را تسخیر کردند و به منبع حکمت و ادب راه یافتند. (1) به طور کلی، پیش از آنکه این قوم از منبع ذوق و قریحه یونانی کسب فیض کند از خود تقریبا هیچگونه ذوق و قریحه یی نشان نداد. این نکته را، حتی شاعران این قوم بعدها اعتراف کردند. ویرژیل ، شاعر قرن اگوست، با

سرفرازی و افتخار اقرار می کرد که قوم روم برای هنر آفریده نشده است بلکه جهت تسلط به وجود آمده است. (2) در حقیقت، فن تاتر بواسطه بی وقوفی و کژ ذوقی مردم هرگز در روم رونق و شکوه یونان را نیافت و همواره در حال انحطاط بود . عامه مردم به تفریحات خشونت آمیز خود بیشتر راغب بودند تا به تاتر و نمایش . نوشته اند که وقتی در تماشاخانه یی اثری از ترانس شاعر رومی را نمایش می دادند، ناگهان خبر رسید که رقاص بندبازی پدید آمد و به بازی مشغول است. همه تماشاییان به شنیدن این خبر از تماشاخانه بیرون آمدند و به نظاره او رفتند. این خشونت ذوق مخصوص عامه نبود؛ رجال و زعمای قوم نیز از سایرین بهتر نبودند. (3) رومیها قبل از آشنایی با فرهنگ یونان در چنین احوالی بودند. اما فتوحات نظامی روم و

آشنایی این قوم با امم مجاور دریای مدیترانه اندک اندک در ذوق و فکر آنها رسوخ کرد. این فتوحات در روح ملت روم تغییرات کلی داد، و بیشتر این تغییرات نتیجه نفوذ و تأثیر تمدن یونان بود . نفوذ و رسوخ تمدن و فرهنگ یونانی مقارن قرن دوم قبل از میلاد در روم آشکار گشت . فرهنگ و ادب یونان در عین آنکه قلب و روح رومیها را تلطیف کرد، افق نظر آنها را نیز توسعه بخشید، ذوق آنها را برانگیخت، و قوه خیال آنها را تشحیذ نمود. رفته رفته تلکم به زبان یونانی مزیتی بشمار می رفت و اشراف و اعیان مملکت عادت کردند که اطفال خود را برای تعلم بلاغت و ادب یونانی، یکچند به آتن و یا جزیره ردس بفرستند. طولی نکشید که در روم به تقلید از ادب یونانی پرداختند. اولین شعرا و نویسندگان لاتین کسانی مانند پلوت و ترانس و انیوس بودند که اولین نقادان روم هم بشمارند اما هیچکدام هم از اصل و نژاد رومی به شمار می‌آمدند.


بدینگونه بود که ادبیات لاتینی به وجود آمد و از ادبیات یونانی سرمشق گرفت. عده ای از مردم روشن رأی و جهاندیده نیز رفته رفته به ادبیات علاقه ورزیدند و اندک اندک نظر استحقاری که مردم نسبت به شعر و ادب داشتند تعدیل یافت. (4)


در فن تقادی، از جمله کسانی که در بین رومیها در خور ذکرنده یکی لوسیوس ایلیوس استیلو می باشد که در مکتب اسکندریه تربیت یافته بود و سعی داشت توجه هموطنان خود را به زبان و ادبیات قدیم لاتین جلب کند و تحقیق و تتبع بسیار جالبی هم در باب آثار پلوت شاعر لاتینی نمود، دیگر مارکوس ترنیتوس و ارو (ق م 27) که تألیفات بسیار در رشته های مختلف کرده است و از آنجمله آنچه باقی است کتابی در باب زبان لاتینی داشته است که جزء اول آن به کلی از میان رفته است و نیز تحقیقات استاد خویش استیلو را در باب پلوت تکمیل کرده است. از سیسرو، خطیب معروف، و سزار یعنی قیصر، نیز در تاریخ نقد و ادب روم باید یاد کرد. (5)


سزار، یعنی قیصر معروف، با وجود اشتغالات نظامی و سیاسی به ادب و بلاغت عنایتی داشت، هرچند مثل عامه مردم روم ادبیات، و علی الخصوص خطابت و بلاغت را وسیله و افزاری برای عمل و سیاست تلقی می کرد. کتابی از وی باقی است در باب جنگهایی که وی در ایالت گالیا و در فرانسه امروز کرده است؛ لیکن کتب و رسایل دیگری هم داشته است که از میان رفته است؛ از جمله دو رساله در باب تشبیه و قیاس (Analogia) داشته است که امروز جز بعضی منقولات از آنها در دست نیست. درین دو رساله ها چنانکه محققان گفته اند قیصر در صدد آن بوده است که زبان لاتین یعنی « زبانی را که هنوز هیچ قاعده یی و هیچ دستوری نداشته است تحت ضابطه درآورد» و درین نیت قیصر بخوبی می‌توان این نکته را دریافت که نقد رومی، برخلاف نقد یونانی بحث و تحقیق صرف در مسایل نظری نیست بلکه جنبه عملی دارد و متوجه هدف و غایتی عملی است. (6)

 

سیسرو
سیسرو، خطیب معروف نیز در باب بلاغت و اصول خطابه بحثهایی دارد که از لحاظ تاریخ نقد قابل ملاحظه است. در باب خطابه، که گذشته از مجالس ملی در محاکم نیز مورد حاجت بود، رومیها عنایتی خاص می ورزیدند و چون این فن جنبه عملی داشت، بیشتر از شعر با طبع و ذوق سودجوی رومی موافق بود. در هر صورت ، سیسرو در باب بلاغت سخنانی دارد که از آنها می توان اصولی در باب بیان و اسلوب سخنوری استنباط کرد. از جمله رساله بروتوس (Brutus) تاریخچه یی از متن بلاغت را با تحلیل مختصری از سبک بیان سخنوران رم عرضه می کند. رساله خطیب (De Oratore) او نیز خود شاهکار فن بلاغت رومی است. در این رساله سیسرو نخست این نکته را خاطرنشان می کند که بلاغت موهبتی است ،

کسبی و عاریتی نیست بنابراین آن را نمی توان از روی فن خطابه آموخت، چیزی که هست، اگر کسی از این موهبت فطری بهره مند باشد، با تمرین و ممارست در فن خطابه می تواند در کار بلاغت امتیازی به دست آورد و سرآمد اقران گردد. سیسرو تحت تأثیر ارسطو غایت خطیب و سخنور را با غایت فیلسوف و حکیم فرق می نهد. می‌گوید هدف خطبا بیشتر تحریک و تهیج است اما حکما و فلسفه جز اقناع و تسکین غرضی ندارند، و از همین رو هر کدام از علم و خطابه، دارای سبک بیان خاصی باید باشد که سیسرو مختصات هر یک را به شرح بازمی گوید. در باب شعر و شاعری نیز سیسرو عقایدی دارد و رأی او را در این باب باید از خطابه معروف او به نام « دفاع از آرکیاس» (pro Archia) استنباط کرد که خطیب رومی آن را در مقام دفاع از شاعری به نام آرکیاس ایراد کرده است. (7)



هوراس
بعد از سیسرو، کسی که در ادبیات قوم رومی، از جهت نقادی اهمیت دارد هوراس شاعر است. این هوراس ( 8-65 ق.م) در جوانی به یونان سفر کرد و در آنجا با عقاید و افکار مشائیان و همچنین اصحاب ابیقور آشنایی یافت. در روم با ویرژیل و مسن دوستی گزید و در مصاحبت آنها زندگی را به سرآورد. آثار او چندان زیاد نیست و از پاره یی قصاید و هجویات و نامه های منظوم تجاوز نمی کند. بحث در باب شاعری هوراس و اسلوب سخن او در این صحایف مورد نظر ما نیست، آنچه مقصود و مراد ماست بیان عقاید و آراء او در باب نقد ادبی و هنر شاعریست این آراء و عقاید را در نامه های منظوم او می توان یافت. از جمله در نامه هایی که خطاب به آگوست سروده است (EpistulaII , I) به مناسبت صحبت از شعر و شاعری پیش می آورد و بر کسانی که فقط شعر قدما را تحسین می کنند و به شعر معاصران اعتنایی ندارند می تازد و بین پیشینیان و نوآمدگان به داوری می‌پردازد. در نامه منظوم دیگری

(Epistula II,2) خطاب به ژولیوس فلوروس با لحنی آکنده از نیش و طنز و استهزاء سخن از شاعران کم مایه و پر ادعا می راند و از اینکه توجه عامه به امور ذوقی رفته رفته روی به ابتذال نهاده است با لحن پر از تأسف یاد می کند. (8) در منظومه دیگر که خطاب به پسران پیزون است، شاعر با لحنی دلکش و زیبا برای این جوانان نوخاسته که می خواهند به کار شاعری آغاز کنند، از فن شعر گفتگو می کند. درین منظومه که آن را فن شعر (Ars poetica) نیز می گویند ، شاعر به بیان آراء و عقاید خود در باب شعر و شاعری می پردازد. وی

خشونت و تازه کاری و بی تجربتی گویندگان قدیم را به دقت انتقاد می کند و اصول و قواعدی برای شعر و علی الخصوص برای اشعار دراماتیک بدست می دهد. توصیه می کند که در شعر و هنر، عقل و منطق باید حاکم و قاهر باشد. می گوید اگر عقل و منطق مبدأ و منشأ اثر شاعر نباشد ممکن نیست آن اثر زیبا و دلپسند افتد. نظم و ترتیب در تألیف، و وحدت و یکرنگی در موضوع، بایستی همواره ملحوظ نظر شاعر باشد. اگر وحدت و سادگی در موضوع، مورد نظر قرار نگیرد، بهیچوجه آن موضوع نمی تواند چنانکه باید بخوبی بیان گردد. شاعری کاری آسان نیست و آن را نباید ساده و سرسری گرفت. آنچه در شعر لازم است تناسب وحدت است . لیکن رعایت تناسب و وحدت کار سهلی نیست. (9) در حقیقت هوراس برخلاف

ارسطو، در فن شعر خویش نظریه و فرضیه ادبی خاصی مطرح نمی کند. رساله منطقی و استدلالی نمی نویسد و فقط خود را به این سرگرم می دارد که شاعران و نویسندگان بیهنر مسخره کند. معذلک، عقاید او را در باب شعر می توان به سه اصل برگرداند؛ اول آنکه شعر، فنی شریف و جدی است نه اینکه وسیله تفریح در مجالس باشد؛ دوم آنکه، بهمین دلیل، شعر، فنی مشکل است و مهارت و براعت در آن به آسانی دست نمی دهد؛ سوم آنکه اگر کسی بخواهد به شعر اشتغال جوید تنها راه درست آن تتبع و تقلید از قدماء یونان است. (10)

دوره امپراطوری
در دوره امپراطوری ، دوره یی که بعد از هوراس و ویرژیل بوجود آمد، جامعه رومی بسوی انحطاط عجیبی گرایید. مفاسد و قبایح اخلاقی ، علی الخصوص در بین اشراف و اغنیا، رواج فوق العاده داشت. در اشعار ژوونال، شاعر معاصر تراژان، نمونه های بسیاری از بین قبایح را می توان یافت. مع ذلک فراغت از جنگهای داخلی و امنیت و آسایش و رفاه، مردم را به ادب و صنعت متمایل کرد، هرچند در دوره امپراطوری ادب و هنر روی هم رفته عمق و عظمت دوره اگوست را نداشت و گویندگان بزرگی از قبیل ویرژیل و هوراس را پدید نیاورد در عهد حیات سیسرو، صرف عمر در مطالعه آثار ادبی عیب بود لیکن در دوره امپراطوری مردم بدینکار رغبتی می ورزیدند. (11)

سنکا
از نقادان این دوره، یکی سنکا (م 65- 4 ق م) ، حکیم و نویسنده معروف رومی است که مربی نرون امپراطور بود. وی فنون بلاغت را از پدر خود که معلم فن خطابه بود آموخت و چندی در محاکم عدلیه، حرفه وکالت را پیش گرفت. (12) سنکا در اخلاق و فلسفه تحقیقات لطیف دارد که درینجا مورد نظر ما نیست اما از مکاتبی او مطالبی در باب بلاغت استنباط می شود که از لحاظ تاریخ نقد اهمیتی دارد. از جمله یکجا از شیوه بیان سخن می گوید و خاطرنشان می کند که طریقه بیان باید طبیعی باشد و نویسنده باید سعی کند که آنچه را می اندیشد بنویسد، و پیرامون تکلفات و تصنعات نگردد و حتی می گوید اصول و قواعد بلاغت را باین شرط می توان قبول کرد و در سخن بکار بست که بیشتر فکر و اندیشه گوینده را انشان دهد نه مهارت و حذاقت او را در سخنگویی و در نامه دیگر توصیه می کند که بسیار خواندن فایده ندارد، باید آنچه را خوانده می شود با دقت خواند. کسی که هر کتابی را می خواند و می گذرد از آن سودی نمی برد. مطالعه کتاب برای کسی سودمند می افتد که بکوشد با روح و اندیشه نویسنده آشنایی بیابد. (13)

کنتی لین
دیگر از ناموران این دوره کنتیلین است، متوفی در 95 میلادی، که از استادان فن بلاغت بشمار می رود. وی در حدود سنه 25 میلادی در اسپانیا بدنیا آمد و در روم به تحصیل پرداخت. چندی وکیل دعاوی بود و سرانجام به سمت استادی خطابه منصوب گشت. کنتیلین نخستین کسی بود که در رم با حقوق دولتی به سمت استادی برگزیده شد. پلین جوان، نویسنده معروف، و هادرین که بعدها به امپراطوری رسید، از شاگردان او بودند. از سه کتابی که در تاریخها به نام او ضبط کرده اند، کتابهای فن بلاغت و انحطاط فن خطابه از میان رفته است و فقط کتاب تربیت سخنور از او باقی است که از لحاظ اشتمال بر نقد عملی اهمیت بسیار دارد. درین کتاب کنتیلین بیان می کند که کودک را چگونه باید تربیت کرد تا سخنور گردد. از این رو مجالی پیدا می کند که در باب کتب و آثار نویسندگان اظهار عقیده کند و آنچه را خواندنش برای سخنور لازم است توصیه نماید.


کنتیلین درین کتاب مطالعه آثار قدمای یونان و روم را برای خطباء جوان ضروری می داند و این همان سخنی است که هوراس نیز به شاعران جوان تعلیم می داد. کنتیلین در ضمن توصیف گویندگان و نویسندگان رومی و یونانی، گاه سخن را به نقد آنها می کشاند و این همان نقد عملی است که در فوق بدان اشارت رفت. (14)
تاسیت
دیگر تاسیت مورخ و وقایع نگارست که در اوایل قرن دوم میلادی (119) در گذشته است. وی کتابی دارد به نام گفتگو در باب سخنوران که به صورت گفتگویی است بین یک شاعر و دو خطیب سخنور. مدتها نیز آن را کنتیلین نسبت می دادند اما اکنون در انتساب آن به تاسیت محققان را تردیدی نیست.
در این رساله، تاسیت مساله مقایسه بین شعر و خطابه را مطرح می کند و همچنین در باب مقایسه پیشینیان و نوآمدگان سخن می گوید و سرانجام به بحث در باب اسباب انحطاط فن سخنوری می پردازد. در دنبال موضوع « نزاع پیشینیان و نوآمدگان» با قدرت و حرارت خاصی علل انحطاط سخنوری را در روم بیان می کند. این رساله قطعاً از مهمترین آثار انتقادی در ادب روم محسوب تواند شد. در واقع هر چند یک جا از سیسرو هم انتقاد می کند اما طرز برخورد با مسایل و همچنین طرز حل مسایل در نزد تاسیت تا حد زیادی تحت تأثیر سیسرو به نظر می رسد. وی درین رساله مقام ارجمندی برای شعر قائل شده و آن را اساس سخنوری و بلاغت می شناسد. (15)

فترت و مسیحیت
قرن سوم میلادی که دوران آشوبها و اغتشاشهای سیاسی بود دوره نزع و احتضار شعر و ادب لاتین محسوب می شد. بسختی می توان ادعا کرد که ملت روم درین دوره ادبیاتی داشته است. درین دروه، دیگر از آنچه « روح رومی» گفته می شد اثری نبود. این روح در عصر مارکوس اورلیوس، تحت سیطره و نفوذ فرهنگ و تمدن سریانی داده بود. این تأثیر و نفوذ فرهنگ سریانی در سیاست و دین و فرهنگ و هنر روم آشکارا جلوه می کرد. سنن قدیم بتدریج تحت استیلابی بدعتهای جدید متروک و منسوخ می گشت و عروض این احوال موجب می شد که در کار شعر و ادب نیز فتوری و خللی روی نماید و ادب رومی دچار جمود و برودت گردد و در نقادی نیز اثری جالب ظاهر نشود. (16)


برای، بطور خلاصه، غایت و هدف رومیها، در نقد شعر مقصور به بحث در اصول حماسه و درام و در نقد نثر مقصود به امر بلاغت و خطابه و تاریخ بوده است. در آنچه به تحقیق راجع به بلاغت مربوط بود به تفاوت بین سبک بیان در هر مورد از موارد مربوط به مقتضیات احوال توجه بسیار کردند. و غرض آنها در این علاقه یی که نسبت به بلاغت اظهار می‌کردند این بود که سخنوران را در واقع برای مشاجره در فوروم آماده کنند و حتی پس از آنکه فوروم از جوش و خروش مشاجرات افتاد و دوره استبداد قیاصره فرا رسید، باز توجه رومیها مقصور بر فنون سخنوری بود لیکن بطور غیرمستقیم این امر در تهذیب زبان لاتینی مؤثر بود و تاثیری بسیار قوی داشت. (17)


در نقد رومی ها، تا آنجا که به لفظ و عبادت مربوط می شد توجه بیشتر به رعایت اعتدال در بیان، دقت در انتخاب الفاظ سنجیده، و سعی در حفظ وحدت بین اجزاء کلام معطوف بود. یک عیب عمده نقد آنها این بود که توجه زیادی به انگیزه های روانی و آنچه ناشی از عواطف و احساسات انسانی بود نداشت و به همین سبب بیشتر در قالب و ظاهر در پیچید و متوقف ماند. بطور کلی شاید برای رومیها که جز در پی مطالب علمی و سودمند نمی‌رفته‌اند و هر چیز را باعتبار سود و منفعت آن نگاه می کرده اند، نقد ادبی و نقد شعر مطالبی فوق العاده نظری و غیرعملی بوده است و ازین رو هرگز آن را بجد دنبال نکرده اند. از این جهت رومیها نقد را بصورت فن خطابه و فن نحو درآوردند و باقی مباحث را به یونانیها واگذشتند که همچنان سرگرم مباحث نظری بودند. (18)



الف-2) نقد جدید
ادبیّات و قرون وسطی
در هر حال تا آنجا که ارتباط به ادبیّات و نقد ادبی دارد جامعۀ قرون وسطی که بر اساس نظام فئودالی استقرار داشت مخصوصاً در دوره بعد از تماس با دنیای اسلام آثار ادبی ارزنده یی در زبانهای محلّی به وجود آورد که از آنجمله در ادب فرانسوی شانسون دو رولان ( اوایل قرن12)، در ادب اسپانیایی منظومۀ ال سید ( حدود 1140 ) و در ادب آلمانی منظومۀ معروف به نیبلونگون لید ( حدود 1200 ) نمونـه های بر جستۀ آنست و مهمترین آنها که شاید بزرگترین اثر ادبی همۀ اروپا در تمام قرون شناخته میشود منظومۀ عظیم کمدی الهی ( حدود 1300 ) است که اثر دانتۀ ایتالیایی است.1


از لحاظ تاریخ دنیای قرون وسطی با سقوط تدریجی روم در مقابل هجوم روز افزون قبایل بربر سر بر آورد.2 در هر حال آنچه در سخنان این نخستین بنیانگذاران قرون وسطی برای ما در خور توجه است علاقه یی است که آنها به نحوی بارز یا خفی نسبت به فرهنگ عهد شرک نشان داده اند. درست است که این علاقه متضمن تشویق وتأیید نیست اما حاکی است از احساس ضرورت ارتباط بین دنیای مسیحی ودنیای روم و یونان عهد شرک. در حقیقت مسیحیت هم – مثل یهودیت روم و اسکندریه - از خیلی قدیم تحت تأثیر فرهنگ یونانی درآمده بود و بعضی آباء کلیسا حتی امثال پطروس و یوحنا را هم با این فرهنگ به کلی بی ارتباط نمی دانستند.3

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید