بخشی از مقاله

حافظه

پيشگفتـار :
حافظه خوب يك موهبت نيست و همه مي توانند حافظه اي بيشتر از حد طبيعي بدست آورند . حافظه در قياس با بدن مثل عضله است يعني همان طور كه عضلات در ورزش ژيمناستيك و شنا و … ورزيده مي شود مغز هم در صورت فراگيري روشهاي تقويت حافظه و تمرين زياد و ممارست مي تواند ورزيده شود . تحقيقات و آزمايش ها در كلاس هاي تقويت حافظه نشان داده است كه افراد به آساني مي توانند حافظه ي خود را 2،5،10 برابر و حتي در برخي موارد تا 100برابر افزايش دهند . اين گفته اعراق آميز نيست بلكه مبتني برده ها مصداق عيني است كه نتايج كار آنان به صورت فيلم ويديويي و افزايش معدل در دبيرستان ها موجود است . شما هم اگر بخواهيد ظرف مدت كوتاهي مي توانيد با قدري كوشش و ممارست حافظه اي شگفت انگيز داشته باشيد .


در سيستم آموزشي، دروس متعدد و متنوعي را در اختيار دانش آموزان و دانشجويان قرار مي دهند بدون آن كه راهي را براي سريع خواني و زود آموزي و به خاطر سپاري و به يادآوري، به آنها ارائه نمايند . از طرف ديگر انتظارات فراوان اولياء مدرسه و پدر و مادر و… اين است كه خوب بخوان، خوب بفهم، خوب ياد بگيرد و خوب امتحان بده و نمرات عالي بگير، به بيان ديگر آموزش و پرورش خواندن را مي آموزد ولي چگونه خواندن و چگونه به حافظه سپردن را نمي آموزد و فرد را در برابر بمباران مطالب درگردابي از درس هاي مختلف رها مي نمايد و او، دو راه دارد يا اين قدر دست و پا مي زند تا راهي بيابد، يا از كتاب و مطالعه و تحصيل چشم ميپوشد و از ادامه تحصيل مي گريزد .


ـ در حالي كه با تجديد نظر در روش مطالعه و به حافظه سپاري مي توان ذوق و شوق جوانان را به درس و مدرسه جذب كرد و شاهد شكوفا شدن متفكرين و مخترعين بزرگ و چهرهاي درخشاني از بين همان افرادي بود كه از مطالعه و درس خواندن گريزان و بيزار بوده اند .
ـ پژوهش گران نزديك به يك قرن كوشيده اند تا با تحقيقات و تجربيات مختلف بهترين و كوتاه ترين روش را براي درس خواندن، به حافظه سپردن، تمركز حواس، تعيين هدف، برنامه ريزي، اعتماد به نفس و كنترل اضطراب و تشويق بيابند و گذرگاههايي پيش پاي جوانان قرار داده اند .


مقدمـه
از آغاز سده كنوني، در پرورش و رشد و شگفتگي حافظه زياد غفلت ورزيده اند . بعضي از مربيان به بهانه ارزش نهادن به هوش ساده حافظه را از نظر دور داشته و توجهي كه در خورآن است به آن نكرده اند و رشد حافظه را مخالف رشد هوش دانسته اند . در نتيجه اين طرز فكر ، نسل كنوني ، به حق از داشتن حافظه اي غيركافي رنج مي برد . حافظه و هوش نه تنها مخالف هم نيستند ، بلكه به عكس ، حافظه به طور گسترده اي در رشد هوش سهيم است ..هوش براي تخيل و براي استدلال يا براي قضاوت كردن به حافظه نيازمند است تا هرچه را كه احتياج دارد از آن استخراج كند . هر چه بيشتر اين حافظه بتواند عناصري را براي هوش و عقل فراهم سازد ، تخيل ما بارورتر و خلاق تر و استدلال ما منطقي و قضاوت ما درست تر خواهد بود . از طرف ديگر اين امري شناخته شده است كه مردمان بزرگ ، تقريبا هميشه حافظه اي قوي داشته اند . چنانكه حافظه ناپلئون جنبه افسانه اي پيدا كرده است . اما بي آنكه به دنبال زندگي افراد استثنايي باشيم ، مي توان ملاحظه كرد كه در زندگي عادي ، حافظه خوب يكي از عوامل قطعي پيشرفت است . يك حافظه خوب ، از همان آغاز دوره مدرسه اي ، ورق برنده اصلي را تشكيل مي دهد . زيرا در فراگرفتن فيزيك ، شيمي ، تاريخ ، جغرافيا ، علوم طبيعي ، ادبيات يا زبانهاي خارجي ، حافظه نقشي اساسي دارد .

براي توفيق در امتحانات بايد مطالب زيادي را به خاطر سپرد . غالبا ، داوطلبان بسيار باهوشي را مي بينيم كه بر اثر داشتن حافظه اي بد ، در امتحانات موفق نشده اند در حالي كه افراد ديگر ، با داشتن حافظه اي خوب موفقيت درخشاني را بدست آورده اند . اين موضوع در زندگي حرفه اي نيز صدق مي كند . پزشك و وكيل دادگستري و صاحبان ساير مشاغل پيوسته بايد متن ها ، تاريخ ها ، چهره ها و رقم ها را به خاطر بسپارند . كساني كه مي توانند فورا مطلب ثبت شده در حافظه ي خود را بازيابند ، الزاما از تفوق .و برتري بزرگي سود مي برند براي آنان موفقيت بسيار آسان و پيشرفت بسيار سريع است . همچنين براي رسيدن به پست هاي جالب توجه در موسسات خصوصي يا در اداره ، داشتن حافظه ي خوب ضروري است.


( در كارهاي روزانه و براي با موفقيت گذراندن امتحانات و مسابقات حرفه اي و شغلي ) . پس در نوشتن تساوي زير چنين مبالغه نشده است :
حافظه = موفقيت
هيچ پيش داوري به اندازه آن كه حافظه يك موهبت است رواج ندارد .


ميليونها نفر فكر مي كنند كه حافظه اي خوب يابد دارند ، و اگر جزو اشخاصي نامستور باشند كاري نمي شود كرد . آزمايش هاي علمي بسيار ، كاملا خلاف آن را اثبات مي كند . حافظه يك موهبت نيست و هر كس بخواهد مي تواند حافظه اي بيشتر از حد معمولي داشته باشد .
مانند ساير استعدادهاي بدن انسان ، مغز مي تواند پرورش يابد و حافظه پيشرفت و تكامل حاصل كند . تنها مسئله ورزيدگي و تمرين است ، و اين تمرين آسان در دسترس همگان است . شما اين سطور را مي خوانيد هر اعتقادي درباره ي حافظه ي كنوني خود داشته باشيد ، مي توانيد به آساني امكانات حافظه اي خود را 2 ، 5 ، يا 10 و شايد هم 100 برابر كنيد . اين گفته اي اغراق آميز نيست ، بلكه مبتني بر هزاران مورد زنده است و به زودي خواهيد دانست كه چگونه شما هم مي توانيد حافظه اي شگفت انگيز داشته باشيد .


همه داراي حافظه اند : اما …
روانشناسان بسيار با صلاحيتي به شما مي گويند : « همه داراي حافظه اند ، اما معدودي اشخاص طرز به كار بردن آن را مي دانند . » چرا اكثرا نمي دانند ؟
خيلي ساده است ، براي اين كه به هيچ وجه طرز به كار بردن اين ابزار شگفت انگيز را كه حافظه است ، نياموخته اند .
شما سال هايي از زندگي خود را در مدرسه ، براي مطالعه بسياري از مواد
گذرانده ايد ، ولي آيا به خاطر داريد كه در طي اين سال ها كه مطالب زيادي را
مي بايست به خاطر بسپاريد ، به شما آموخته باشند كه چگونه حافظه ي خود را به كار بگيريد ؟ پيش از آن كه هزاران مفهوم را به خاطر بسپاريد ، هرگز به شما طرز به كار بردن منطقي حافظه را ياد نداده اند . عده بسياري در همه دوره زندگي ، از اين خلاء رنج مي برند ، و مي گويند كه ما حافظه نداريم .
پايان مقدمه


از گذشته تا حال
مغز شما به دو قسمت تقسيم مي شود كه اين دو قسمت از هم جدا هستند در دو هزار سال پيش بشر چيزي راجع به مغز نمي دانست . قبل از يونانيها فكر به بدن متصل نبود و به عنوان بخار يا گاز يا روح جدا از بدن تلقي مي شد . يونانيها بيش از اين نميدانستند


كه حتي ارسطو متفكر معروف فلسفه و باني علوم قديم چنين گفته است كه مركز احساسات و عاطفه در قلب است . از زمان يونانيها تا رنسانس چنين فهميدند كه مركز و هوش در سر است . تا قرن بيستم مغز به صورت يك راز باقي بود تا اين كه براي فهم دقيق مغز ما قدمهايي برداشته شد و بيشتر مردم چنين فرض كردند كه اين پيشرفتها در نيمه اول قرن بيستم انجام شده است .
در طول سالهاي 1930 و 1940 ما هنوز فكر مي كرديم مغز يك ماشين است كه مانند يك كامپيوتر ، سريع عمل كرده و پيغام ما را دريافت مي كند و آنها را در جعبه هاي مناسب قرار مي دهد . و همين و بس ! اين تفكر درباره ي مغز در كتابهاي سال اول تحصيلي وروانشناسي را تغيير داده و بر اين حقيقت كه مغز معمولي قوي تر از آنست كه تصور مي شود ، تاكيد مي كند .


مغز چپ و راست شما
براي مدتي چنين معلوم شده بود كه مغز به دو قسمت چپ و راست تقسيم شده و همچنين اگر به طرف چپ مغز آسيبي وارد شود طرف راست بدن فلج مي شود و آسيب طرف راست مغز قسمت چپ بدن را فلج مي سازد . به گفته ديگر هر قسمت از مغز طرف مخالف بدن را كنترل مي كند . با توجه به اين مسئله كه دو نيمه مغز مشابه هستند و هر يك مانند مغزي جدا عمل مي كند و نه اينكه يك مغز به دو قسمت تقسيم شده . پروفسور ارنستاني تصميم به يافتن عمليات مختلف شخص علاوه بر عمليات فيزيكي گرفت . با گذاشتن كلاه هايي براي اندازه گيري امواج مغز به سر دانشجويان از آنان خواست كه انواع مختلف كارهاي مغزي را انجام دهند . مانند جمع اعداد و نوشتن رسم و ترتيب مكعبهاي رنگي و تجزيه و تحليل منطقي و افكار رويايي در تمام مدتي كه اين اعمال انجام مي شد ارنستاين امواج مغز حاصل از دو نيمه مغز هر شخص را اندازه گرفت .


يافته هاي او هم تعجب آور و مهم بود . به طور كلي مغز چپ اعمال فكري زير را انجام مي دهد .
1 ـ رياضيات 2 ـ زبان 3 ـ منطق 4 ـ تجزيه و تحليل 5 ـ نوشتن 6 ـ فعاليتهاي مشابه .
و قسمت راست مغز اعمال زير را :
1 ـ تصورات 2 ـ رنگ 3 ـ موسيقي 4 ـ آهنگ 5 ـ رويا 6 ـ اعمال مشابه ديگر


ارنستاين همچنين دريافت كه كساني كه از يك قسمت مغز استفاده مي كنند قادر به استفاده از قسمت ديگر مغز نيستند . ارنستاين چنين دريافت كه وقتي قسمت ضعيف مغز تحريك شود و يا قسمت قوي تر كار كند . نتيجه ازدياد در اثر و قدرت كلي است اين افزايش ها بيشتر از مقداري بودند كه ارنستاين انتظار داشت به وسيله كار كردن قسمت ضعيف تر يا قسمت قوي تر افزايش طرف به علاوه طرف 2 عملكردي دو برابر دو اجرا را مي دهد نتيجه در اصل نشان داد كه مغز گاهي با روش رياضيات استاندارد به طور مختلف عمل مي كند و وقتي يك قسمت به قسمت ديگر اضافه مي شود نتيجه 5 تا 10 بار موثر تر مي شود . يافته هاي ارنستاين براي كساني كه در غرب تحصيل كرده اند اهميت خاصي دارد . ما دانشجويي را كه از نظر هنر با استعدا د است و كمي رويايي است احمق و كودن مي دانيم و اين اشتباه است و هر كس با اين خواص به اندازه ي دانشجوي ديگر باهوش است .


حافظه با سن و سال پيشرفت مي كند
مشكلات حافظه معمولا توسط مردمي كه از آن ها پرسيده مي شود چه در مغزشان دارند ذكر مي شود . در حقيقت جامعه قبول مي كند كه ما داراي حافظه بدي هستيم و حافظه با سن و سال كاهش مي يابد .
بعضي افراد حتي به خودشان در حافظه ي خويش تبريك مي گويند كه « حافظه من به خوبي قبل نيست » در حقيقت عكس آن واقعيت دارد ، براي تاييد اين امر ما به ظاهر يا بهتر است بگوييم به ظواهر مختلف حافظه مي گوئيم و بعد از اين كه گفتيم : حافظه با زمان تغيير مي كند ( در موقعي كه ياد مي گيريم و بعد از اين كه ياد گرفتيم


و چه طور ما از حافظه ي خويش مواظبت كنيم كه آن چيزي كه ما مي خواهيم بياد بياورد و با سن و سال پيشرفت كند .

حافظه و فراگيري
حافظه پايه و اساس فراگيري است . به عبارت ديگر فراگيري متكي به حافظه است . وجه متمايز بين فراگيري و به ياد آوردن تا حدودي اختياري است در واقع و مرز مشخصي بين آن ها وجود ندارد . شايد بتوان گفت وجه متمايز آن ها اين است كه : حافظه همان فراگيري است منتها با اثري مداوم . اما تشابه و يكساني آن ها بيش از اختلاف براي ما اهميت دارد .
براي كساني كه مي خواهند حافظه ي خود را تقويت كنند ، قوانين مربوط به فراگيري موثر راهنماي مفيدي محسوب مي شوند . اين قوانين مربوط به فراگيري طي سالها تجربه كامل شده و به اينجا رسيده اند .


حافظه و پندار
حافظه و پندار هر دو از تصاوير گذشته استفاده مي كنند . وقتي كه تصاوير موجود در حافظه ي شما با واقعيت سازگار باشد ، داراي حافظه اي درست و دقيق
مي باشيد .به عبارت ديگر حافظه المثنايي است كه از آنچه كه در گذشته فرا گرفته استفاده مي كند . مي گويند پندار . فعاليت آزادانه ي مغز است كه چيزهاي تازه اي


مي آفريند ليكن در تحليل نهايي به اين نتيجه مي رسيم كه پندار متكي به حافظه است
شما مي توانيد يك فيل پرنده را در پندار خود مجسم كنيد ـ چيزي كه هرگز وجود نداشته ـ اما تصوير اين پندار تنها تركيبي است از دو چيز ، يعني فيل و پرنده ، كه هر دو را به خوبي مي شناسيد .


از سوي ديگر ، آنچه مردم فكر مي كنند كه به يادشان مي آيد . غالبا زاييده ي پندار يا زاييده ي تركيبي از حافظه و پندار آن هاست . « فرويد » كشف كرد كه پاره اي از چيزهايي كه مردم از دوران كودكي خود به ياد مي آورند هرگز واقع نشده است .در اوايلي كه « فرويد » كارش را آغاز كرده بود ، زني كه دچار اختلاف و اختلالات عصبي بود ، به او گفته بود كه كارش را آغاز كرده و پدرش او را به عنف مورد تجاوز قرار داده است و فرويد اين داستان را باور كرده بود . ولي زماني كه تجربيات بيشتري كسب كرد به اين نتيجه رسيد كه اين گونه داستان ها معمولا خاطره هايي دروغين هستند ـ محصولي از هوسها و هراسهاي كودكي . مردم بيشتر تخيلات گذشته ي خود را حقيقي مي پندارند و براي اين كه از اثر تحقير كننده ي آن ها بكاهند و يا اين كه آن ها را براي خود خوشايند تر سازند ، وقايع و حوادث گذشته را تغيير شكل مي دهند و يا ( ناخود آگاه ) به آن ها شاخ و برگ داده و آنها را مي آرايند . بنابراين ، حافظه و پندار ، در واقع چون دو روح اند در يك قالب . پندار تركيب تازهاي از خاطره هاست ، و آن چه را كه ما به نام حافظه مي خوانيم ، آميخته اي است از خاطره و پندار .


حافظه و عادت
حافظه و عادت از هر دو از فراگرفتن ناشي مي شوند . تمام عادات ناشي از خاطرات هستند ، خاطره اي را كه بدون هيچ گونه كوششي مكررا به كار مي بريم مي توان عادت ناميد . وقتي كه از عادات گفتگو مي كنيم معمولا در فكر خود اعمالي را مجسم مي كنيم كه انسان آن ها را به تكرار انجام مي دهد . اما عادت تنها همين نيست ، بلكه يك نوع عادات كلامي ( مثل اينكه در پاسخ تلفن مي گوييد « الو » ) و نيز عادات هيجاني ( مثل اينكه در برابر مخالفت عصباني مي شويد ) وجود دارد .وقتي كه بر حسب عادت دست به كاري مي زنيد ، فقط به فكر زمان حال هستيد و ديگر فكر نمي كنيد كه اين عادت متكي به فرا گرفته هاي گذشته است ، اما زماني كه چيزي را به
« ياد مي آوريد » ، آگاهانه به گذشته باز مي گرديد .


حافظه ؛ ذهن ؛ هوش
گاهي مردم مي پرسند ، « آيا حافظه بخشي از ذهن است » نه ، حافظه بخشي از ذهن نيست ( در مقايسه ي موتور و اتوموبيل كه يكي بخشي از ديگري است ) . ذهن چيزي قابل لمس نيست كه داراي بخش هايي هم باشد . به ياد آوردن ، يكي از وظايف ذهن است ، مانند درك كردن و استدلال كردن . ذهن علاوه بر به ياد آوردن ، كارهاي ديگري هم انجام مي دهد . ( اين موضوع كه آيا يك خاطره ي معين ، در بخشي از مغز جاي گرفته و يا اين كه با بخشي از مغز در ارتباط است ، مساله ي ديگري است كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد )


حافظه و هوش به صورت تركيبي يكپارچه اند ، زيرا تمام هوش به حافظه متكي بوده و بيشتر به صورت « توانايي در فراگيري » تعريف شده است . تست هاي هوشي كه به طور گسترده اي مورد استفاده قرار مي گيرند ، مانند تست هاي « ستنفورد ـ بينه » و تست هاي « وكسلر ـ بل وو » شامل تست هايي هستند كه منحصرا تست حافظه


مي باشند و تست حافظه الزاما در كليه ي انواع تست ها به كار برده مي شود قاعدتا هر چه شخص با هوش تر باشد ، حافظه ي بهتري هم دارد ، ليكن چون هوش بيش از حافظه است . وابستگي آن ها به يكديگر زياد نيست . اشخاصي كه نقص ذهني آن ها جزئي است ، داراي « حافظه ي عادتي » بسيار قوي اي هستند ، به طوري كه مي توانند بدون اينكه كمترين فشاري به خود وارد كنند و كوچكترين دركي از مطلب داشته باشند مسايل و مطالب بسياري را به ياد بياورند .


در ياد مانده
روانشناسان اين اصطلاح را به گونه اي ويژه معني كرده اند . آن ها مي گويند : مطلبي كه به طور ناقص فرا گرفته شده است معمولا بعد از آن كه دو سه روز از آن گذشت، به مراتب بهتر از وقتي كه آن را به طور كامل آموخته ايم، به ياد مي آيد .
اكنون، پس از آگاهي از تمام اين وجوه تمايز، آماده ايم بپرسيم؛ حافظه چيست؟ اين سئوال شبيه آن است كه بپرسيم، انرژي چيست؟ كه پاسخ به اين سئوال بسيار آسان است : هيچ كس نمي داند ! هر چند كه ما حقايق بسياري در مورد حافظه مي دانيم .


فراموش كردن
گاهي تصور مي كنيم چيزي را فراموش كرده ايم، در حالي كه واقعيت آن است كه يا آن را اصلا نياموخته و يا به خوبي نياموخته ايم . اگر قرار است چيزي در حافظه ضبط و سپس به ياد آورده شود، دست كم بايد آن را يك بار به درستي، آشكارا و به صورتي موكد به ذهن بسپاريم . فرا گرفتن ناقص در اثر عدم دقت ـ ناشي از عدم علاقه يا تداخل ساير مسايل ـ پيش مي آيد . به اين ترتيب، اگر بگوييد « اسم آن شخص يا چيز ديگري را فراموش كرده ام » امكان دارد از ابتدا توجهي به فراگرفتن آن نكرده باشيد .


فراموشي در اثر سالخوردگي
در سال خوردگان مي توان كمبود حافظه را به ويژه در مورد مطالب كم اهميت، مشاهده كرد . همين طور ديده مي شود كه هر چه « مادرها » پيرتر مي شوند، اشتباه هايي املايي و انشايي آن ها هم قروني مي يابد .
گاه گاه حافظه سر در گم مي شود، به طوري كه مي بينيم پدر بزرگ، نوه ي خود
« جان» را « فرد » و نوه ي ديگر خود « فرد » را « جان » صدا مي كند .


وقتي فساد حافظه در اثر پيري باشد، سبب آن احتمالا بخشي جسماني و بخشي رواني است . هر گاه فرد سالخورده اي مطالبي را كه مي خواهد به ياد بياورد فراموش كند ممكن است دليل جسماني داشته باشد ولي اگر مطالبي را كه ديگر براي او اهميتي ندارد فراموش كند . دليلش رواني است . معمولا هر دو علت مصداق پيدا مي كنند . شهرت دارد كه سالخوردگان خاطرات جالبي از حوادث كودكي و جواني خود را به خوبي به ياد مي آوردند . اين واقعيت با نظريه اي كه قبلا ارائه داديم ـ كه آسيب مغزي بيش تر روي خاطرات مربوط به حوادث اخير تاثير مي گذارد تا حوادث گذشته ـ سازگاري دارد . اما عامل ديگري را در اينجانبايد از ياد برد و آن اين كه بيش تر سال خوردگان چندان توجهي به حال و آينده نداشته و بيش تر از ياد آوري تجربيات كودكي و جواني خود احساس رضايت مي كنند . پيران اگر از زندگي قطع علاقه كنند؛ بيش تر خاطرات خود را بي ارزش قلمداد كرده آن ها را به دست فراموشي مي سپارند . و به اين ترتيب است كه ذهني ـ اين خدمتكار متواضع ـ آنچه را كه ياد آوري اش ديگر بر ايمان اهميتي ندارد، با سرعت هر چه تمام تر فراموش مي كند .


نظر به اين كه با گذشت زمان حافظه ضعيف تر مي شود، بايد انتظار داشت كه دانش هايي را كه در جواني ذخيره كرده ايم در اثر مرور زمان محو و ناپديد شوند، مگر آن كه گاه گاه محتواي حافظه ياد آوري گردد. ولي ديده مي شود كه سال خوردگان موضوعات مورد علاقه خود را كمتر فراموش مي كند .
اشخاصي در حالي كه با سرعت ها و به طرق گوناگون به پيري مي گرايند پاره اي از توانايي هاي خود را از دست داده و پاره اي را حافظه مي كنند .
دكتر كارل منين جر در كتاب ذهن انسان مطلبي در مورد آغاز پيري مي نويسد بازرگان پنجاه و پنج ساله ي موفقي ناگهان دريافت كه اسامي مشتريان معتبر خود را نمي تواند به ياد بياورد . چند سالي نگذشت كه حتي قادر نبود راهي را كه تمام عمر براي رفتن به شهر استفاده مي كرد، پيدا كند .
علت اين امر را دكتر منين جر سخت شدن شريان هاي مغزي مي دانست .


از سوي ديگر، افراد صد ساله ي هستند كه داراي بنيه اي قوي ، حواس تيز و بسيار حاضر الذهن مي باشند.« ئي .وي .كاودري » در كتاب « مشكلات پيري » وضع يك مرد 106 ساله را چنيني توصيف مي كند :
اين مرد از نظر حافظه و ساير قواي ذهني به سر حد كمال بود ، به طوري كه قادر بود بدون هيچ گونه اشكالي از نظر يادآوري يا احساس ضعف در ابر از عقيده، درست در مورد موضوعي كه با او در ميان گذاشته مي شد و همين طور در مورد عادي و روز مره ي شغلي اش با ديگران به بحث و گفتگو بپردازد .
همه داراي حافظه اند
واقعيت اين است كه ما همه داراي حافظه هستيم . و اگر به آساني مي گوييم كه حافظه بدي داريم، به علت اين است كه آن را بد به كار مي بريم . خوشبختانه همه ما بعضي از انديشه هاي و وقايع و داده ها را به خاطر مي سپاريم، زيرا بدون آن ، زندگي غير ممكن خواهد بود .
چگونه مي شود كه نام بعضي از اشخاص را به خاطر مي سپاريم و برخي ديگررانه چگونه است كه ما بعضي وعده ها را به خاطر مي سپاريم ، در حالي كه بعضي ديگر را بايد در دفترچه يادداشت ثبت كنيم؟ چرا ما انجام بعضي كارها را به ياد مي آوريم و برخي ديگر رانه چگونه است كه ما بعضي وعده ها را به خاطر مي سپاريم، در حالي كه بعضي ديگر را بايد در دفترچه يادداشت ثبت كنيم؟ چرا ما انجام بعضي كارها را به ياد مي اوريم و برخي ديگر را فراموش مي كنيم؟ به طور كلي براي چه بعضي از داده ها را به خاطر مي سپاريم و عده اي ديگر را فراموش مي كنيم؟ جواب اين پرسش ها ساده است : هنگامي كه بعضي از چيزها را خوب به خاطر ميسپاريم، موقعي است كه ما به طور عمد و يا غير عمد فرآيند به ياد سپردن را به طور موثر به كار برده ايم .هنگامي كه بعضي از چيزها را به خاطر نمي سپاريم، موقعي است كه اين فرايند به خاطر سپردن به دوستي جريان پيدا نكرده .
بخاطر سپردن
براي استفاده از حافظه ي خود، شناخت چند اصل اساسي عمل مغز و ساختار آن بيفايده نيست . بنابراين، به طور مختصر از لحاظ نظري آن را بررسي مي كنيم .


مدت ها تصور مي كردند كه حافظه قابل مقايسه با برگه دان بزرگي است كه در آن اطلاعات، خبرها، داده ها ( معلومات) و غيره را جاي مي دهند . بر اساس اين تصور، در بعضي از بيماري هاي دماغي، كه عده اي از خاطره ها از بين مي روند، مثل اين است كه عده اي از فيش ها خراب شده باشد .
همچنين مي گفتند كه خاطره هايي كه اغلب با گذشت زمان ضعيف مي شوند، مانند عمل مركب است بر روي برگه ها كه به تدريج كمرنگ و سرانجام به كلي نامريي ميشوند . ولي امروز مي دانيم كه خاطره ها بصورت حك شده در حافظه، عملا مادام العمر باقي مي مانندو خراب نمي شوند. آنچه عيب حافظه براي ما محسوب مي شود، ناتواني دوباره يافتن برگه ها و يا خواندن آن ها است . يعني برگ ها هستند، ولي ما نمي توانيم آن ها را بخوانيم .


آن چه گفته شد، چيزي جز تشبيه نيست، زيرا حتي امروز هم كاملا نمي داند كه چگونه خاطره ها عملا تشكيل مي شوند و باقي مي مانند . فرض مي كنند كه پيوستگي هايي ميان چندين ميليارد ياخته عصبي مغز ما برقرار مي شود، ولي اين چيزي جز يك بيان علمي تقريبا دقيق تر از تشبيهي كه ما به برگه ها كرديم، نيست . آن چه مي دانيم اين است كه براي تحقيق خاطره ها در چه محلي قرار دارند، ولي ميدانيم كه مغز است كه آن ها را رده بندي و دوباره پيدا مي كند. آن چه برگسون به وسيله جمله معروف خود توضيح مي دهد، چنين است : « به كار انداختن حافظه كار مغز است، اما آن را نگاه نمي دارد. »
اگر در قلمرو و روانشناسي نظري وارد شده ايم، تنها براي اين است كه به شما، براي درك انديشه زير، كمك كرده باشيم :


اگر مغز حافظه را به كار مي اندازد، نتيجه اش اين است كه حافظه تابعي است از مغز و مانند همه اعمال مغزي مي تواند پرورش يافته و نيرو پيدا كند. مغز « ظرف » حافظه نيست و چنانكه برگسون مي گويد، « ظرف هاي خوب » و « ظرف هاي بد » يافت نميشود . پس طريقه تمرين و پرورش حافظه است كه از فردي به فرد ديگر تغيير ميكند . مغز هم مانند همه اندام هاي ديگر بدن ما عمل مي كند و براي درست عمل كردن لازم است كه بهداشت آن به طوري كه در آينده مطالعه خواهيم كرده تامين شود . هم چنين اگر نمي خواهيم كه حافظه مان « زنگ بزند » بايد آن را فعال نگاه داريم . دقيقا همين نكته است كه موضوع اين درس ها است .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید