بخشی از مقاله

حضرت ابوالفضل علیه السلام


شناسنامه حضرت ابوالفضل علیه السلام
عباس بن علی ( علیه السلام) پدرش امیرالمؤمنین ( علیه السلام)، مادرش فاطمه‏ ام‏ البنین و کنیه‏ اش ابوالفضل و ملقب به قمر بنی‌ هاشم و سقای کربلا است . حضرت ابوالفضل در چهارم شعبان سال 26 هجری متولد شد. «عباس‏» جوانی دلاور، زیبا و بلند بالا بود . وقتی‏که سوار اسب می ‏شد، پاهایش به زمین می ‏رسید . او علاوه بر مزایای جسمی، از نظر ملکات روحی و کمالات نفسانی نیز بعد از برادرش امام حسین ( علیه السلام) در میان همه جوانان و رجال اهل‏بیت ( علیه السلام) نظیر نداشت. در جنگ‏های صفین و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش مشارکت داشت.
به خاطر سیمای جذاب و نورایش، او را «قمر بنی هاشم‏» می‏ خواندند و به خاطر آوردن آب به خیمه‏ ها، «سقا» لقب یافت .


امام سجاد ( علیه السلام) می‏فرماید: «خدا رحمت کند عمویم را که جان خویش را در راه برادرش فدا کرد تا آنکه دست هایش قطع شد . خداوند دو بال به او داده است که به وسیله آن با فرشتگان در بهشت پرواز می‏کند . چنانکه خداوند برای جعفر بن ابیطالب قرار داده است .» حضرت ابوالفضل در کربلا سی و چهار ساله بود . (1)

کودکی و نوجوانی ابوالفضل (ع)

مادری ستوده خصال
از مطالبی که روان‏شناسان در خصوص دوران رشد کودکِ شیر خوار مورد تأکید قرار داده‏اند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمی‏کند و خصوصیات شخصیتی وی همراه با محبت‏ها، عواطف و نوازش‏های او به فرزندش انتقال می‏یابد و به رشد روانی او کمک می‏کند. امام علی علیه‏السلام قرن‏ها قبل، این ویژگی را مورد توجه قرارداده و فرموده‏اند:

 


این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که دیگری از دادن آن امتناع می‏کند. این مادر است که که با تمامی اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.1
حضرت علی علیه‏السلام در سیره عملی و زندگانی فردی خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبی می‏شناخت، فراخواند و از او خواست برای وی همسری بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندی شجاع به دنیا آورد؛ چرا که به طور مسلّم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تأثیر

یافته و به او منتقل می‏شود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفی نمود و خاطر نشان کرد: پدران و دایی‏های این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیری و رادمردی‏ها نقل کرده‏اند؛ آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود می‏آورده‏اند. در میان عرب شجاع‏تر و قهرمان‏تر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز چنین همسری بود؛ چرا که در میان تیره فاطمه که به «امّ‏البنین» هم موسوم است، شخصی وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جدّ ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قه

رمان‏سالاری و شجاعتش، او را بازی‏گیرنده سرنیزه‏ها (نیزه باز) لقب داده‏اند.
حزام پدر امّ‏البنین از استوانه‏های شرافت در میان عرب به شمار می‏رفت و در بخشش، دلاوری و حماسه آفرینی شهرت داشت. خاندانش از طوایف و قبایل ریشه‏داری بودند که علاوه بر رشادت و شجاعت در میادین نبرد، به دستگیری از مستمندان، میهمان‏نوازی و یاری رسانیدن به درماندگان نیز اشتهار داشتند. برخی از برجستگان این خاندان متّصف به صفات والا وگرایش‏های عالی انسانی بودند که به حکم قانون وراثت، ویژگی‏های اخلاقی خود را از طریق امّ‏البنین به فرزندان بزرگوارش انتقال دادند.2
علی علیه‏السلام وقتی از گزارش برادرش درباره خاندان همسر آینده‏اش مطلع گردید، به وی فرمود تا برای خواستگاری از امّ‏البنین به نزد بستگانش مراجعه کند. عقیل پذیرفت و به دیدن حزام بن خالد رفت و موضوع را با او مطرح کرد. وقتی حزام از مقصودش باخبرگردید، بدون لحظه‏ای درنگ، موافقت خود را با این وصلت اعلام داشت و برای این که دخترش را در شادمانی خود شریک نماید، این خبر مهم را به اطلاع او رساند. چون دختر حزام به هویت خواستگار با فضیلت خویش پی‏برد، در

حالی که عرق شرم و حیا بر پیشانی‏اش نشسته بود، نتوانست از ابراز سرور و شعف خودداری کند؛ زیرا این وصلت مبارک برای او و خانواده‏اش افتخاری بزرگ و سعادتی فوق العاده محسوب می‏گردید. عقیل به وکالت از سوی برادرش مولا علی علیه‏السلام خطبه عقد را جاری کرد و بدین ترتیب، فاطمه دختر حزام رهسپار خانه امیرمؤمنان علیه‏السلام شد.3
بانویی پارسا و مهربان
امّ‏البنین پیش از آن که پای در خانه نخستین فروغ امامت نهد، «فاطمه» نام داشت. او که از خصال نیکو و ایمانی استوار برخوردار بود، در همان نخستین روزهای زندگی مشترکش با حضرت علی علیه‏السلام ، از ایشان خواست تا نام او را تغییر دهد. امیرمؤمنان علیه‏السلام با شگفتی علت آن را جویا شدند. امّ‏البنین با نهایت بصیرت و تیزهوشی، گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا می‏زنی، حسن و حسین علیهماالسلام به یاد مادرشان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام می‏افتند و خاطره غم‏بار جدایی از او و رنج بی‏مادری، در ذهنشان تداعی می‏گردد و من راضی نیستم که آنان از این بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوی گرامی به «امّ‏البنین» تغییر یافت.4 چون حضرت علی علیه‏السلام در همسرش خردمندی و صفات نیکو مشاهده کرد، در تکریم و احترامش از صمیم قلب کوشید.


گروهی از مورّخان در پی‏اثبات این نکته بوده‏اند که امیرمؤمنان علیه‏السلام پس از شهادت فاطمه علیهاالسلام با دختر حزام عامریه ازدواج کرد.5 و دسته‏ای دیگر می‏گویند: این وصلت بعد از ازدواج آن حضرت با بانویی به نام «امامه» بوده است.6 اما به طور مسلّم، این پیمان مبارک بعد از رحلت حضرت صدیقه کبرا علیهاالسلام می‏باشد؛ زیرا تا فاطمه علیهاالسلام در قید حیات بود، اختیار همسر دیگری برای امام علی علیه‏السلام روا نبود.7


امّ‏البنین از بانوان ارجمند و با معرفت نسبت به جایگاه اهل‏بیت علیهم‏السلام و دارای اخلاص و صفا در ولایت و محبت به این خاندان، بود همان‏طور که نزد اهل‏بیت علیهم‏السلام از شأن و مقامی بس والا بهره داشت و زینب کبری علیهاالسلام همان‏گونه که در ایام عید به دیدارش می‏آمد، پس از واقعه کربلا و ورود به مدینه؛ به دیدارش رفت و شهادت فرزندانش را به وی تسلیت گفت.8


از عظمت مقام و موقعیت اهل‏بیت علیهم‏السلام نزد او چنین نقل کرده‏اند که وقتی به عقد ازدواج حضرت علی علیه‏السلام درآمد، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بیمار بودند و او همچون مادری دلسوز و پرستاری مهربان به مراقبت و دل‏نوازی از آنان مبادرت نمود، و چنین امری از همسر سرور اهل ایمان که از انوار معارفش بهره‏ها گرفته، در بوستان علوی پرورش یافته و به اخلاق و آداب مولای متقیان مؤدّب و متخلّق شده، امری شگفت نمی‏باشد.9


امّ البنین بر آن بود تا در حدّ توان جای مادر را برای نوادگان پیامبر و سروران جوانان بهشت پرکند؛ مادری که در اوج جوانی پژمرده شد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوی پارسا، مادر خود را می‏دیدند و از فقدان مادر کم‏تر رنج می‏بردند. امّ‏البنین فرزندان دختر پیامبر را بر کودکان خود مقدم می‏داشت و عمده محبت و عاطفه خود را نثار آن نمونه‏های والای کمال می‏نمود. تاریخ، مانند چنین بانوی بزرگواری که فرزندان زن دیگری را بر کودکان خویش برتری دهد، کمتر به خود دیده است. او این توجه و رجحان را نه تنها وظیفه‏ای عاطفی، بلکه فریضه‏ای دینی می‏شمرد و این حقیقت قرآنی را در نظر داشت که خداوند متعال اجر رسالت پیامبر خویش را محبت به خاندان او قرارداده و آنان عزیزترین اهل‏بیت آخرین فرستاده الهی بودند. و وی با درک چنین عظمتی، کمر به خدمتشان بست و حقشان را در حدّ توان ادا کرد.


امّ‏البنین نزد مسلمانان به دلیل این گونه محبت‏ها و پرورش انسان هایی شجاع و فداکار، جایگاهی ویژه دارد و بسیاری معتقدند او به دلیل پارسایی، در پیشگاه خداوند منزلتی والا دارد و اگر دردمندی، او را واسطه خود نزد حضرت باری تعالی قرار دهد، لطف خداوند شامل حالش گردیده و حزن و اندوهش برطرف می‏شود. از این جهت به هنگام سختی‏ها و درماندگی‏ها، این مادر فداکار را شفیع خود قرار می‏دهند.10
امّ‏البنین همان زنی بود که حضرت علی علیه‏السلام می‏خواست؛ بانویی که قادر گردید فرزندانی حماسه‏آفرین به جامعه اسلامی تحویل دهد که از همان سنین طفولیت از خصم نهراسند و در مقابل شمشیرها و نیزه‏ها مقاومت کنند و بیمی به دل راه ندهند. او برای شوهر گران قدرش، چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت آن امام همام، زنی باوفا، فداکار و پاکدامن بود.


نقل کرده‏اند: پس از این که حضرت علی علیه‏السلام توسط یکی از شقاوت پیشگان نهروان در محراب عبادت به فوز عظیم شهادت نائل گردید، مغیرة بن نوفل و پس از او، ابوهیاج بن سفیان از «امامه» خواستگاری کردند و او در این باره با امّ‏البنین مشورت کرد. آن زن وفادار در جوابش گفت: سزاوار نیست بعد از مولای پرهیزگاران، بدن ما با مرد دیگری تماس پیدا کند. این پاسخ سنجیده آن‏چنان اثر ژرفی در روح و روان امامه و دیگر زنان حضرت علی علیه‏السلام از جمله لیلا و اسماء برجای نهاد که از آن پس، هیچ یک ازدواج نکردند و این زنان فداکار پس از شهادت همسرشان در حال تجرّد باقی ماندند تا آن که به داربقا شتافتند و به شوهر ارجمندشان ملحق گشتند.
فاطمه‏امّ‏البنین دومین یا سومین زنی است که به حباله نکاح علی علیه‏السلام در آمد و چهار پسر به دنیا آورد که در واقعه کربلا و در رکاب برادر بزرگوارشان، امام سوم، پس از پیکاری عزّت آفرین با دشمنان، جام شهادت نوشیدند.


گفته‏اند: چون اهل‏بیتِ امام حسین علیه‏السلام به مدینه آمدند، امّ‏البنین برکنار مرقد مطهّر رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با زینب کبری علیهاالسلام ملاقات نمود و به وی عرض کرد: ای دختر امیرمؤمنان! از پسرانم چه خبر دارید؟ آن بانوی بزرگ فرمود: همه کشته شدند. امّ‏البنین با استواری و بدون آن که تغییری در روحیه‏اش پدید آید، عرض کرد: جان همه به فدای حسین علیه‏السلام ! از او چه خبر دارید؟ خواهرش با ناگواری گفت: او را با لب تشنه کشتند. تا این سخن را شنید،

دست‏های خویش را به سر و سینه کوبید و با صدای بلند و به حالت گریان گفت: واحسیناه! زینب کبری علیهاالسلام فرمود: از فرزندت عباس یک یادگار آورده‏ام و آن، سپری خونین است. با مشاهده آن سپر، امّ‏البنین طاقت نیاورد و بیهوش شد. چون به هوش آمد به دلیل شهادت آن جانبازان راه حقیقت و مجاهدان طریق انسانیّت به گریستن و نوحه‏سرایی ادامه داد و در چنین حالتی به اطرافیان گفت: به من امّ‏البنین نگویید؛ زیرا دیگر پسری ندارم که مادرشان باشم. و از آن پس، گوشه عزلت گزید و یار و همدمش غصه و اشک بود تا آن که در مدینه دعوت حق را لبیک گفت و در گورستان بقیع دفن گردید که آرامگاهش هم اکنون زیارتگاه شیعیان و اهل ایمان می‏باشد.11


چهار روز از ماه شعبان سال 26 هجری می‏گذشت؛ ماهی که برای اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام و پیروان آنان با برکت، رحمت و وارستگی توأم است. در این روز در شهر مدینه ستاره‏ای پرفروغ در آسمان فضیلت هویدا گردید که درخشش آن، خاندان عترت و اصحاب ائمه را در موجی از شادی و شعف فرو برد. این مولود شکوهمند در خانه‏ای دیده به جهان گشود که ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش به نور معنویت آراسته بودند.12


با تولد این کودک که «عبّاس» نامیده شد، مدینه به گُل نشست و موجی از سرور، خاندان علوی را فراگرفت. وقتی مژده ولادت این طفل به امیرمؤمنان علیه‏السلام داده شد، به خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه‏اش را بوسه‏باران کرد و مراسم شرعی را درباره‏اش اجرا نمود؛ یعنی در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. نخستین کلمات، بانگ روح بخش توحید بود که توسط پیشاهنگ پارسایی و پرهیزگاری بر صفحه ذهن و دلش نشست و سرود جاویدان یکتا پرستی، جانش را نوازش داد و در اعماق وجودش جوانه زد و به درختی بارور از باورها و ایمان و تقوا مبدّل گردید تا آن جا که در راه حفظ آن، جان باخت و خونش را به پای آن ریخت.


در هفتمین روز تولد، بنا به سنّتی اسلامی که رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آن را بنیان نهاده بود، حضرت علی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم سرفرزندش را تراشید و هم سنگ موهایش طلا یا نقره به فقیران و مستمندان داد و همان گونه که نسبت به حسنین علیهماالسلام عمل کرده بود، گوسفندی به عنوان عقیقه برای این نوزاد ذبح کرد. پدر تمامی آرمان‏های خدا پسندانه را در سیمای نورانی این کودک خواند و در پس پرده‏های غیب؛ جنگاوری، دلیری و فداکاری این فرزند را در عرصه پیکار با پلیدی‏ها دریافت و به همین جهت، او را عباس (شیر بیشه) نامید؛ چرا که این طفل به همه ثابت کرد که هرگز به اهل باطل روی خوش نشان نمی‏دهد و در برابر جویندگان حقیقت و پویندگان این مسیر، خندان و شاداب است.13


روزی امّ‏البنین امیرمؤمنان صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه می‏زند و می‏گرید. چون آن بانوی با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانی و ناگواری شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندی چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوی، برای پدرش اضطراب و پریشانی به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملی که موجب آشفتگی شود دروی دیده نمی‏شد. پس امّ‏البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت علی علیه‏السلام او را نسبت به حقیقتی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مدد رسانی به امام حسین علیه‏السلام قطع می‏شود. با شنیدن این خبر غیبی، صدای فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه علی علیه‏السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه‏گری پرداختند. حضرت افزود: ای امّ‏البنین! نور دیده‏ات نزد خداوند منزلتی بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده‏اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در می‏آید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابی‏طالب عنایت نموده است. امّ‏البنین با شنیدن این بشارت ابدی و سعادت جاودانه، مسرور گردید.14


از جمله آداب و سنت‏های مربوط به کودکان در صدر اسلام و در میان خاندان عترت، این بود که برای فرزندان خود، کُنیه تعیین می‏کردند. مزیت این ویژگی آن بود که از همان دوران کودکی شخصیت فرزند مورد توجه قرار می‏گرفت و در اجتماع از اعتماد به نفس بیشتری برخوردار بود. همچنین وقتی طفلی را با کنیه صدا می‏کنند، مورد محبت واقع شده و آرامش می‏یابد و یاد می‏گیرد که بزرگان را چگونه مورد خطاب قرار دهد. امام باقر علیه‏السلام فرموده‏اند: ما برای فرزندانمان در دوران خردسالی کنیه مشخص می‏کنیم تا در سنین بالاتر به لقب‏های ناگوار مبتلا نشوند.15


حضرت عباس علیه‏السلام نیز به کنیه‏ها و لقب‏هایی اشتهار یافت؛ کنیه مشهور آن حضرت «ابوالفضل» می‏باشد؛ زیرا که از جهتی، فرزندی به نام «فضل» داشته و از طرف دیگر، به دلیل مکارم اخلاقی و فضیلت‏های انسانی، شایسته چنین کنیه‏ای می‏باشد واگر فضل و سیادت را بنیانی رفیع تصوّر کنیم، عباس علیه‏السلام از پایه‏های مهم آن است.


القاب آن حضرت نیز معرف شخصیت و ارزش معنوی وی می‏باشد. از آن‏جا که سیمایی نیکو و با صلابت داشت و چون بدر می‏درخشید و از آیات کمال و جمال به شمار می‏رفت، او را «قمر بنی‏هاشم» لقب دادند.
در آن هنگامه‏ای که جنایت پیشگان آب را بر امام حسین علیه‏السلام و یارانش بستند، حضرت عباس علیه‏السلام بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رسانید و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت و به همین دلیل، از بزرگ‏ترین و بهترین القابش «سقّا» می‏باشد.
آن حضرت در کنار رودخانه‏ای که «علقمه» نام داشت، به شهادت رسید؛ لذا وی را قهرمان «علقمه» لقب دادند.
«باب الحوائج»، «سپه‏سالار»، «کبش الکتیبه» و «پرچمدار» یا «علمدار» کربلا از دیگر القاب آن حضرت است.16
حضرت علی علیه‏السلام ضمن رعایت اصول تربیت دینی، نظارت دقیق و مداومی در مورد فرزند خود داشت و سعی وافرش براین بود تا وی را به عنوان شخصی اهل دیانت، دارای تعهد و مسئولیت و برخوردار از کرامت‏های انسانی پرورش دهد. امام با عباس همچون دیگر فرزندانش دوست و رفیق بود و با نهایت عطوفت و محبت با او رفتار می‏نمود. یار و یاورش بود و در مشکلات و دشواری‏ها دستش را می‏گرفت. هرگز اجازه نمی‏داد کودکش در مسیر تربیت تحقیر گردد و می‏کوشید زمینه هایی فراهم کند تا او احساس شخصیت کند و دوران کودکی و نوجوانی را با اصلاح و تعدیل غرائز و احساسات پشت سر بگذارد؛ چرا که وقتی فردی گرامی داشته شود و از او به عنوان انسانی صاحب هویت مستقل و کرامت نفسانی سخن گفته شود و با چنین نگرشی به سوی رشد و شکوفایی گام بردارد، برای تکمیل حالات ملکوتی در وجود خویش به فضایل و خصال نیکو روی می‏آورد و در میدان معرفت و در عرصه مبارزه با نفس امّاره پیروز و سر بلند می‏گردد و از ورطه‏های گناه اجتناب می‏نماید و تمایلش به بوستان معارف و گلستان معنویت افزون‏تر می‏شود.

 


امام علی علیه‏السلام عباس علیه‏السلام را بخصوص در سنین کودکی و دوران رشد، نصیحت و امر به معروف می‏نمود و بر این امر، اصرار داشت. در هر فرصتی ذهن پاک فرزندش را با حکمت‏ها و مطالب سازنده و عمیق بارور می‏کرد. و همچون لقمان حکیم، جان کودک خود را با مواعظ و حکمت‏های ژرف می‏نواخت، و این توصیه‏های اخلاقی، یا نوازش‏های عاطفی با لحنی صمیمانه توأم بود. بر همین اساس این جوان هاشمی، انسانی برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آیینه تمام نمای جمال و کمال پدر پاک خود گردید.


در محیط پرورشی عباس علیه‏السلام چشمه توحید جاری بود و او با دلی لبریز ازعشق الهی و مهر ملکوتی تربیت می‏گردید. دوران کودکی او مملوّ از عنایت و لطف ابراز محبت پدر و برادرانی بود که لحظه‏ای از پرورش وی به عنوان انسانی والا و صاحب کرامت‏های اخلاقی، غافل نبودند.
روزی حضرت علی علیه‏السلام در منزل خویش نشسته و حضرت عباس و حضرت زینب علیهماالسلام در طرف راست و چپ امام بودند. پدر، پسر را مورد خطاب قرار داد و به وی فرمود: بگو یک! گفت: یک. امام فرمود: بگو دو! عرض کرد: حیا می‏کنم با زبانی که یک گفته‏ام، دو بگویم.
این نکته اشاره به یک لطیفه توحیدی است؛ یعنی انسان یکتا پرست هرگز به شرک و دوگانه‏پرستی روی نمی‏آورد. حضرت علی علیه‏السلام به منظور تشویق و تحسین این کودک و به پاس پاسخ جالب و بجای او، چشمان فرزند خویش را بوسید.17 زیرا امام متوجه این حقیقت بود که اگر او به طور شایسته مورد تمجید قرار نگیرد و این گونه جواب نغز و زیبایش با بی‏اعتنایی والدین توأم باشد، امکان دارد، دچار کم‏رویی و خجالت شود. به علاوه تحسین به موقع، از بهترین وسایل مسرور کردن کودکان است. به همین دلیل علی علیه‏السلام نسبت به عباس علیه‏السلام مهر و محبت افزون‏تری مبذول نمود و در واقع، فزونی عطوفت خود را پاداش او قرار داد.


ابوالفضل علیه‏السلام از بالندگی شایسته‏ای برخوردار بود؛ چرا که در پرتو پدری پارسا، که حجّت خدا بر روی زمین بود، رشد کرد و از گرایش‏های والا جرعه‏های جان‏بخش و جاودانی نوشید تا در آینده نمونه کاملی از فضایل و مکارم باشد. مادرش نیز در تربیت فرزندش اهتمامی شایسته داشت و بذر همه صفات پسندیده را در مزرعه وجود عباس علیه‏السلام افشانید. حضرت ابوالفضل علیه‏السلام ملازم دو نوه گرامی رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یعنی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام سروران جوانان بهشت بود و در کلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت و آداب والا را آموخت. بخصوص هماره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وی جدا نمی‏شد و از اخلاق و رفتارش تأثیر می‏پذیرفت و الگوهای رفتاری او را در جان خویش استوار می‏ساخت تا آن‏جا که

پرتوی از برادر در خصوصیات و دیدگاه‏هایش گردید. امام حسین علیه‏السلام نیز که ارادت بی‏شائبه و جانبازی برادرش عباس علیه‏السلام را نیک دریافته بود، او را بر تمامی اهل‏بیت خود مقدم می‏داشت و خالصانه، نسبت به او محبت می‏ورزید. اسوه‏های تربیتی ابوالفضل علیه‏السلام او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقاء داد؛ آن بزرگانی که با فداکاری‏های والا و تلاش‏های مستمر برای نجات

جامعه انسانی از ذلّت و احیای آرمان‏های بلند انسانی مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این کودک از همان روزهای آغازین رشد و شکوفایی، آموخت که در راه اعتلای کلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازی کند و چنین باوری در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستی او عجین کشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایی را طی کند؛ زیرا پدرش امیرمؤمنان و برادرانش حسن و حسین علیهماالسلام و نیز مادر نیکو خصالش، نهال ارزش‏ها را در کشتزار روح و روانش غرس کرده بودند.
سیمای با صلابت عباس علیه‏السلام


از عنایات الهی در خصوص حضرت عباس علیه‏السلام این بود که علاوه بر بزرگواری، کرم، نیک خویی و عطوفت، دارای سیمایی جذّاب و چهره‏ای شکفته و با حُسن و جمال بود و در واقع، نور ایمان از پیشانی وی می‏درخشید ولوای مَجد و شکوه پدرش را بردوش می‏کشید و رخساری زیبا و اندامی متناسب و نیرومند داشت که آثار دلیری و شجاعت در آن نمایان بود. راویان و مورّخان، او را خوب‏رو و پرجاذبه وصف کرده‏اند. رشادت اندام و قامت ایشان در حدی بود که براسب نیرومند و بزرگی می‏نشست؛ لکن در همان حال پاهایش بر زمین کشیده می‏شد.18

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید