بخشی از مقاله

خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي فرزند بهاء الدين مشهورترين شاعر عارف ايراني كه در قرن هشتم هجري (چهاردهم ميلادي) ميزيسته و يكي از بزرگترين شاعران ايران است كه معروف جهان شده اند.


درباب اين استاد فناناپذير و بي نظير كه او را لسان الغيب و ترجمان الاسرار لقب داده اند اشارتهايي در بسياري از كتابها مانند تذكره الشعراء دولتشاه سمرقندي كه بعد از فوت اوست تا مجمع الفصحا و رياض العارفين تاليف رضاقلي خان هدايت همه مشتمل بر نام و شرح مختصري از حالات وي مي‎باشد. و ليكن هيچيك از آنها مطالب مفصلي كه جزئيات احوال او را نشان بدهد ندارند. تنها اثر از معاصران حافظ كه مورد توجه و اهميت قرار گرفته مقدمه ايست كه يكي از دوستان حافظ كه جامع اشعار او بوده، موسوم به محمد گلندام، نوشته، وي در آنجا پس از اطناب كلام در ذكر صفات شريفه و محبوبين او نزد خاص و عام و شهرت جهانگيري كه حتي در زمان حيات حاصل كرده و قوافل سخنهاي دلپذيرش از فارس نه تنها بخراسان و آذربايجان بلكه به عراقين و هندوستان رفته چنين مي نويسد:


«اما بواسطه محافظت درس قرآن و ملازمت شغل سلطان و بحث كشاف و مصباح و مطالعة مطالع و مفتاح و تحصيل قوانين ادب، و تحقيق دو اوين عرب، بجمع اشتات غزليات نپرداخت و به تدوين و اثبات ابيات مشغول نشد و مسود اين اوراق اقل انام محمد گلندام عفي الله عنه ماسبق در درس گاه دين پناه مولانا و سيدنا استاد ابوالبشر قوام المله والدين عبدالله اعلي الله درجاته بكرات و مرات كه بمذاكره رفتي در اثنا محاوره گفتي كه اين فرائد فوايد را همه در يك عقد مي بايد كشيد و اين غرر درر را يك سلك
مي بايد پيوست، تا قلاده جيد وجود اهل زمان و تميمه و شاح عروسان دوران گردد. و آن جناب حوالت رفع و ترفيع اين بنابر نادرستي روزگار كردي و به عذر اهل عصر عذر آوردي تا در تاريخ سنه احدي و تسعين و سبعمائه (791 هجري) وديعت حيات به موكلان قضا و قدر سپرد.»


اطلاع دقيقي از خانواده حافظ در دست نيست. جد حافظ را شيخ غياث الدين و پدر وي را بعضي بهاء الدين و از اهل كوپاي اصفهان و برخي كمال الدين و از مردم تويسركان نوشته اند. در شغل پدر و اجداد او نيز اختلاف است: رياض العارفين آنان را از علما و فضلا مي داند و تذكرة ميخانه نويسد: شغل پدر او تجارت و صاحب ثروت و مكنت بود. جد حافظ يا پدر وي از مسقط الرأس خود در زمان اتابكان فارس عازم شيراز شد و در آن شهر توطن گزيد. مادر او بگفته عبدالنبي مولف ميخانه از مردم كازرون بود ودر محلة دروازه كازرون شيراز خانه و مسكن داشته. پس از وفات پدر خواجه سه پسر از او بجا ماند كه كوچكترين آنان محمد بود. برادران مدتي باهم زيستند و سپس جدا شدند و فقر و مسكنت بر ايشان مستولي گشت. از دو برادر يكي را حافظ خود بنام «خواجه خليل عادل» مي خواند و شايد «خليل الدين عادل» نام داشته است. حافظ ماده تاريخ ذيل را بياد او گفته:
برادر خواجه عادل طالب مثواه
پس از پنجاه و نه سال حياتش

بسوي روضة رضوان سفر كرد
خدا راضي ز افعال و صفاتش

خليل عادلش پيوسته برخوان
وز آنجا فهم كن سال وفاتش

 

چون شماره «خليل عادل» بحساب جمل 775 است كه تاريخ وفات اوست و عمر او نيز به تصريح قطعة فوق 59 سال بوده پس تاريخ توليد وي بسال 716 است. حافظ اين قطعه را نيز گويا در مرگ برادر ديگر خود كه در جواني فوت كرده بود، گفته است:
دريغا خلعت حسن جواني
گرش بودي طراز جاوداني

دريغا حسرتا دردا كزين جوي
نخواهد رفت آب زندگاني

همي بايد بريد از خويش و پيوند
چنين رفته است حكم آسماني

و كل اخ يفارقه اخوه
لعمر ابيك الا الفرقدان

در دائره المعارف بريتانيا آمده: تاريخ فرشته پس از دو قرن فقط در يك جا از خواهر حافظ و اطفال او بدون ذكر اسامي آنان ياد كرده است (تاريخ فرشته چاپ جان بريگس بمبئي 1831 ج 1 ص 77). اكثر نويسندگان بطور قطع و برخي ظاهراً مولد او را شيراز دانسته اند. ملاعبدالنبي فخر زماني قزويني در تذكرة ميخانه در باب حافظ مي نويسد: «والده اش كازروني و در محلة شيادان شيراز خانه و سكني داشته اند». برخي از نويسندگان مسكن او را در محلة شيادان شيراز نوشته اند اين محله با محلة مورستان از زمان كريم خان زند، يك كوي گشته و مجاور درب شاهزاده قرار دارد. در باب تاريخ تولد خواجه اختلاف است.

دائره المعارف بريتانيا مي نويسد: «تاريخ دقيق تولد وي نامعلو ماست ولي بطور قطع مواد او پيش از 700 هجري (1320 ميلادي) نبوده است» و غالباً تولد او را بالقطع واليقين در اوايل قرن هشتم هجري (چهاردهم ميلادي) دانسته اند. دايره المعارف فرانسه تولد او را در ربع اول قرن هشتم هجري نوشته. فرصت عمر حافظ را چهل و شش سال دانسته و چون تاريخ وفات او 791 يا 792 است بنابراين قول، مولد وي به سال 745 يا 746 باشد. مولف تذكره ميخانه عمر حافظ را 65 سال گفته بنابراين تولد او در سال 726 اتفاق افتاده است. هيچيك از دو قول اخير صحيح نيست زيرا قديمترين شعر حافظ كه مي‎توان تاريخي براي آن تعيين كرد ، اين قطعه است:


خسروا دادگرا شيردلا بحر كفار
اي جلال تو بانواع هنر ارزاني

همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صيت مسعودي و آوازة شه سلطاني

گفته باشد مگرت ملهم غيب احوالم
اين كه شد روز سفيدم چو شب ظلماني

در سه سال آنچه بيندوختم از شاه و وزير
همه بربود بيكدم فلك چوگاني

دوش در خواب چنان ديد خيالم كه سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهاني


بسته برآخور او استر من جو مي خورد
توبره افشاند بمن، گفت : مرا مي داني؟

هيچ تعبير نميدانمش اين خواب كه چيست
تو بفرماي كه در فهم نداري ثاني

و ممدوح اين قطعه جلال الدين مسعود شاه ابن شرف الدين محمودشاه اينجو برادر مهتر شيخ ابواسحاق اينجوست كه در بغداد به امر شيخ حسن بزرگ پناهنده شده بود و مورد نوازش او واقع گشته با سلطان بخت دختر دمشق خواجه و خواهر دلشاد خاتون (بيوه ابوسعيد كه درين وقت زن اميرشيخ حسن ايلكاني بود) ازدواج كرد و در سال 743 به امر شيخ حسن باتفاق اميرياغي باستي پسر هشتم اميرچوپان، كه هر دو را متفقاً بحكومت فارس معين كرده بود از طرف لرستان عازم شيراز شد. غالب مردم شيراز با وجود غلبة شيخ ابواسحاق حكومت شيراز را حق برادر بزرگ او مسعود شاه مي دانستند و اين سبب شد كه طرفداران دو برادر اختلاف ايجاد شد ولي امير شيخ ابواسحاق نسبت به برادر مهتر تواضع داشت و برحسب اشارة او از شيراز خارج شده بطرف گرمسير شبانكاره رفت.

خواجه حافظ قطعه فوق را درين هنگام گفته و از آن چنان برمي آيد كه يكي از كسان مسعود شاه استري از حافظ دزديده بود و خواجه بوسيلة اين قطعه بطور مطايبه بدو تذكره داده است، اما جلال الدين مسعود شاه اينجو بر اثر حسادت اميرياغي باستي در 19 رمضان سال 743 بدست او كشته شد. بنابراين با ملاحظه وفات خواجه در 791 يا 792 چنين برمي آيد كه او اين قطعه را لااقل 48 سال قبل از فوت خود گفته است.


دربارة طريقت حافظ گفتگو بسيار است. پيداست كه خواجه ديري در طلب و سرگردان بود:
دل چو پرگار بهرسو دوراني مي كرد وندر آن دايره سرگشتة پابرجا بود.

و در وادي حيرت فرو رفت:
از هر طرف كه رفتم جز حيرتم نيفزود زنهار ازين بيابان، وين راه بي نهايت.

و دانست:
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست كش صدهزار منزل بيش است در بدايت.

و چندان انتظار كشيد كه فرمود:
مردم ز انتظار و درين پرده راه نيستنيفزود يا هست و پرده دار نشانم نمي دهد.

خواجه از سرگرداني ملول شد و دانست كه «بخود اهتمام نمودن» تنها باعث وصال نيست:
بسعي خود نتوان برد ره بگوهر مقصودنيست
خيال بود كه اين كار بي حواله برآيد.

و نيز:
مددي گر بچراغي نكند آتش طور
چارة تيره شب وادي ايمن چكنم؟

كجاست اهل دلي تا كند دلالت خير
كه ما به دوست نبرديم ره به هيچ. طريق.
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت.
جامي در نفحات الانس آرد: «هر چند معلوم نيست كه وي به يكي از اهل تصوف نسبت ارادت كرده باشد اما سخنانش چنان با مشرب اين طايفه واقع شده است كه هيچ كس را اين اتفاق نيفتاده» و اميرشيرعلي لودي در مرآة الخيال همين مطلب را آورده است. هدايت در رياض العارفين نوشته: «جامي در نفحات الانس اورده است كه حافظ پيري نداشته و همين امر در محضر يكي از عرفا مذكور شد فرمود كه : اگر بي پير چون حافظ توان شد كاش مولوي جامي هم پير نداشتي» . از اشعار حافظ چنين برمي آيد كه وي به پيري رسيده بود:


اي دليل ره گم گشته، خدا را مددي
كه غريب ار نبرد ره بدلالت برود.

اي آنكه ره به مشرب مقصود برده
اي زين بحر قطره اي به من خاكسار بخش.
تو دستگير شو اي خضر پي خجسته
كه من پياده مي روم و همرهمان سوارانند.

كار از تو مي رود مددي اي دليل راه
كانصاف مي‎دهيم ز راه او افتاده ايم.

و حتي از «پيرطريقت» ياد مي‌كند:
نصيحتي كنمت ياد گير و در عمل آر
كه اين حديث ز پير طريقتم ياد است.

حافظ مردي بود اديب، عالم به علوم ادبي و شرعي و مطلع از دقايق حكمت و حقايق عرفان، و بالاتر از همه اينها، استعداد خارق العاده فطري او به وي مجال تفكرات طولاني همراه با تخيلات بسيار باريك شاعرانه مي داد، و او جميع اين عطاياي رباني را با ذوق لطيف و كلام دلپذير استادانه خود درمي آميخت و از آن ميان شاهكارهاي بي بديل خود را به صورت غزلهاي عالي به وجود مي آورد، مطالعات حافظ- علاوه بر مواردي كه گفته ايم- در ادب فارسي و مخصوصا در ديوانهاي شاعران پارسي گوي، بسيار وسيع بود و او كمتر شاه بيت و شاه غزلي را در زبان فارسي بي جواب گذارده است.

بهترين غزلهاي مولوي و كمال و سعدي و همام و اوحدي و خواجو و نظاير اين استادان بزرگ، و يا بهترين ابيات آنان مورد استقبال حافظ و جوابگويي او قرار گرفته، و در اين نبرد آزمايي طولاني هيچگاه وصمت شكست بر جبين اشعار آبدارش نشسته است. بدين ترتيب سخن حافظ از جانبي متضمن افكار عميق حكمي و عرفاني و از جانبي ديگر همراه با مضامين زيبا و باريك شاعرانه و عواطفي است كه گاه حدت بسيار دارد اما كلام او در همة موارد منتخب و مزين به انواع تزيينات مطبوع و شامل كلماتي است كه هر يك به حساب دقيق، انتخاب و به جاي خود گذارده شده، و پيش و پس كردن آنها ماية تباهي كلام خواهد شد.

با اين تفصيل، سخن حافظ حاوي همه شرايطي است كه در كلام مولوي و سعدي و خسرو دهلوي و حسن دهلوي و سلمان و خواجو ملاحظه مي كنيم به اضافه نحوه خاص تفكر او. اين نكته را نبايد فراموش كرد كه عهد حافظ با آخرين مراحل تحول زبان فارسي و نيز واپسين مدارج تحولات فرهنگ اسلامي ايران مصادف بوده و از اين روي زبان و انديشة او در مقام مقايسه با استادان پيش از وي به ما نزديكتر و دلهاي ما با آنها مانوس تر است. اينستكه ما حافظ را خيلي زيادتر از شعراي خراسان و عراق درك مي كنيم و سخن او را به آساني بيشتري درمي يابيم و طبعاً بيشتر مي پسنديم بخصوص كه او علاوه بر همه اينها در سخنوري سحاري بي نظير است و شنونده را با آهنگ تركيبات لطيف و در همان حال پرطنين خود مسحور مي‌كند و خواه و ناخواه به دنبال خويش مي كشاند.

از اختصاصات كلام حافظ آنست كه او معاني دقيق عرفاني و حكمي و حاصل تخيلات لطيف و تفكرات دقيق خود را در موجزترين كلام و در عين حال در روشن ترين و صحيح ترين وجه بيان كرده است. به عبارت ديگر او در هر بيت و گاه در هر مصراعي نكته اي دقيق دارد كه از آن به مضمون تعبير مي كنيم. اين شيوه سخنوري البته در شعر فارسي تازه نبود، ولي حافظ تكميل كننده آنست، و توفيقي كه در اين راه براي او حاصل آمد باعث شد كه بعد از او شاعران در پيروي از شيوه وي در آفرينش نكته هاي دقيق و ايراد مضامين باريك و گنجانيدن آنها در موجزترين عبارات، كه از يك بيت و گاه از يك مصراع تجاوز نكند، مبالغه نمايند. و همين شيوه است كه رفته رفته به شيوه سبك معروف به هندي منجر گرديد.

نكتة ديگري كه يادآوري آن هنگام بيان ويژگيهاي شعر حافظ بايسته است، توجه خاص اوست به ايراد صنايع مختلف لفظي و معنوي در ابيات خود، و اين توجه به اندازه ايست كه كمتر بيت از ابيات حافظ را مي‎توان خالي از نقش و نگار صنايع يافت. منتهي وي به حدي در سخن نيرومند و در به كار گرفتن الفاظ توانا و در استفاده از صنعتها چيره دست است كه صنعت در سهولت سخن او اثري به جا نمي گذارد و به عبارت ديگر نقشهاي صنايع در پرتو الفاظ سهل و روان و بسيار استادانه او از جلوه باز مي ماند و ميدان را به سهولت و جزالت مي سپارد تا بدان جا كه خواننده دربادي امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمي‎شود و اين حال در اشعار استادان بزرگ ديگري مانند فردوسي و سعدي نيز مشهود است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید