بخشی از مقاله

دروغ
بزرگ‏ترین گناهان
امیر المؤمنین‏علیه السلام مى‏فرماید:
«ان اعظم الخطایا عند الله اللسان الکذوب; (1) .
بزرگ‏ترین گناهان نزد خدا، زبان بسیار دروغ گو است.»
زبان دروغ گو داشتن، یعنى دروغ گو بودن. دروغ به وسیله زبان، وجود پیدامى‏کند و زبان یکى از علل وجودى دروغ است. اگر کسى دروغى بگوید، این کار بازبانش انجام مى‏گیرد. اگر زبانى بسیار دروغ گو باشد، دارنده آن زبان، بسیار دروغ‏خواهد گفت.

هر گناهى با عضوى از اعضاى انسان در خارج رخ مى‏دهد و گناه را مى‏توان به آن‏عضو نسبت داد; چون گناه کار گناه را به وسیله آن عضو انجام داده است. دست‏خیانت‏کار داشتن، یعنى دزد و خائن به مال بودن. چشم ناپاک داشتن، یعنى خائن به‏ناموس بودن. زبان دروغ گو داشتن، یعنى دروغ گو بودن.
سر آن که زبان پر دروغ، بزرگ‏ترین گناه است، در آینده روشن خواهد شد; اکنون‏باید معناى دروغ روشن شود.
دروغ چیست؟
دروغ، سخن بر خلاف حقیقت است و دروغ گو کسى است که بر خلاف حقیقت،خبرى مى‏دهد.
شما اگر گرسنه باشید و به منزل دوست‏خود بروید، او براى شما غذا بیاورد، شمابگویید من سیر هستم، این سخن دروغ است، چون بر خلاف حقیقت است; شما نیزدروغ گو هستید، زیرا بر خلاف حقیقت‏خبر داده‏اید.
کم را بیش گفتن یا بیش را کم گفتن، دروغ است و گوینده‏اش دروغ گومى‏باشد، چنان که بود را نبود و یا نبود را بود خبر دادن دروغ گویى مى‏باشد و نیزبد را خوب و خوب را بد یا کوچک را بزرگ و بزرگ را کوچک خواندن، دروغ‏خواهد بود.


دروغ و دروغ گویى
دروغ از صفات سخن است و دروغ گویى از صفات سخن گو و این دو همیشه باهم یار نیستند. مى‏شود سخنى دروغ باشد، ولى گوینده‏اش دروغ گو نباشد، چنان که‏ممکن است کسى دروغ بگوید، ولى سخنش دروغ نباشد، بلکه راست و مطابق‏حقیقت‏باشد.
شما اگر به وقوع حادثه‏اى اطمینان پیدا کردید، در صورتى که آن حادثه رخ نداده‏باشد، هنگامى که از وقوع آن خبر مى‏دهید، شما دروغ گو نیستید، ولى خبر شمادروغ است. دروغ گو اگر سخن راستى بگوید که به نظرش بر خلاف حقیقت‏باشد،خبر او راست است، چون مطابق با واقع است، ولى خودش دروغ گفته، زیرا به نظرخودش بر خلاف حقیقت، سخن گفته است.
در زبان عربى
در زبان عربى، دروغ را کذب گویند و خبر دروغ را خبر کاذب مى‏خوانند،چنان که خود دروغ‏گو را نیز کاذب مى‏خوانند.


پس در این زبان، کاذب بودن، هم صفت‏سخن مى‏باشد، و هم صفت‏سخن گو واین اشتراک، ممکن است گاهى موجب اشتباه بشود و به گمان برسد که هر جا که‏خبر کاذب پیدا شود، خبر دهنده هم باید کاذب باشد، یعنى صفت گفته را به گوینده‏سرایت‏بدهند.
نظریه‏اى از قرن سوم
نظام، دانشمند نامى قرن سوم در دروغ نظریه‏اى دارد; او مى‏گوید:
«دروغ، سخن بر خلاف عقیده است، نه بر خلاف واقع.»
نظام براى اثبات صحت نظریه‏اش به این آیه شریفه استدلال مى‏کند:
«والله یشهد ان المنافقین لکاذبون; (2) .


خدا گواهى مى‏دهد که منافقان، دروغ گویند.»
منافقان، شرفیاب حضور رسول خداصلى الله علیه وآله مى‏شدند و عرضه مى‏داشتند که ماگواهى مى‏دهیم که تو رسول خداصلى الله علیه وآله هستى.
خدا در این سوره مبارکه با پیغمبر خود سخن مى‏گوید و منافقان را به اومى‏شناساند. خدا مى‏فرماید: وقتى که منافقان نزد تو آمدند و گفتند که ما شهادت‏مى‏دهیم که تو رسول خدا هستى، با آن که خدا مى‏داند که تو رسول او هستى ولیکن‏بدان که منافقان دروغ مى‏گویند.
بیان استدلال: سخن منافقان که شهادت به رسالت‏بود، سخنى بود مطابق حقیقت،ولى خدا آنان را دروغ گو خوانده است.
دروغ گو بودن منافقان از این نظر است که آن‏ها این سخن را از روى ایمان‏نگفتند، بلکه در دل، بر خلاف آن، عقیده داشتند; از این پى مى‏بریم که دروغ، سخن برخلاف عقیده است، نه بر خلاف حقیقت.
نظرى به این نظریه
گویا دو چیز، موجب اشتباه این مرد دانا شده که دروغ را سخن بر خلاف عقیده‏پنداشته، نه بر خلاف حقیقت:
1. غفلت از این که کاذب هم صفت‏خبر قرار مى‏گیرد و هم صفت مخبر; اوپنداشته که کاذب، تنها صفت مخبر خواهد بود و بس.


2. گمان آن که میان خبر دروغ و دروغ گو ملازمه مى‏باشد و این صورت به‏خاطرش نرسیده که ممکن است‏خبر دهنده، دروغ گو باشد، ولى خبرش دروغ‏نباشد، لذا نتیجه گرفته که دروغ، سخن بر خلاف اعتقاد است، نه بر خلاف واقع.
ولى آیه شریفه اگر دلیل بر سخن ما نباشد، سخن نظام را اثبات نمى‏کند، زیراسخن منافقان، راست و عین حقیقت‏بود، ولى خود آن‏ها در این حقیقت گویى‏دروغ گو بودند، چون کلامشان را بر خلاف واقع مى‏پنداشتند.
علماى بیان، استدلال نظام را چنین ابطال کرده‏اند که منافقان، دروغ گوى درشهادت دادن بوده‏اند.
معماى طاووس


طاووس یمنى که از بزرگان برادران اهل سنت مى‏باشد و براى خویش مقام‏شامخى در دانش قائل بوده، به پندار خود معمایى درست کرده بود، آن را از حضرت‏امام باقرعلیه السلام بپرسید:
کدام مردمى بودند که شهادت به حق دادند، ولى در عین حال دروغ گو بودند؟
امام فرمود: آنان منافقان بودند، در موقعى که به رسول خداصلى الله علیه وآله عرض کردند ماشهادت مى‏دهیم که تو رسول خدایى با آن که گفته آن‏ها راست‏بود، ولى خود آن‏هادروغ گو بودند. (3) .
منافقان
منافقان کسانى بوده‏اند که در زبان، اظهار اسلام مى‏کردند و خود را پیرورسول خداصلى الله علیه وآله مى‏خواندند، ولى در دل، دشمن آن حضرت بودند و پیامبرى‏حضرتش را انکار مى‏کردند. قرآن آنان را چنین معرفى مى‏کند:
«برخى از مردم مى‏گویند که ما به خدا و روز قیامت ایمان آورده‏ایم، ولى آن‏هامؤمن نیستند و مى‏خواهند خدا و مسلمانان را گول بزنند; آن‏ها خودشان راگول مى‏زنند و بس، ولى نمى‏فهمند.» (4) .
«وقتى که مسلمانان را مى‏بینند، مى‏گویند ما ایمان آورده‏ایم، وقتى که با همکیشان‏پلید خود مى‏نشینند، مى‏گویند ما با شماییم و مسلمانان را مسخره مى‏کنیم; خدا هم‏آن‏ها را مسخره مى‏کند و آنان را رها مى‏کند تا در این گمراهى همچنان سر گردان‏بمانند; این‏ها کسانى هستند که هدایت و رستگارى را داده، ضلالت و گمراهى راخریده‏اند و تجارتشان سود نکرده است.» (5) .
دسته‏هاى منافقان


منافقان چهار دسته بوده‏اند:
دسته‏اى از روى طمع و براى رسیدن به مال و مقام در اسلام داخل شدند. در میان‏این دسته، کسانى بودند که خبر ظهور پیغمبر اسلام از کاهنان عرب به آن‏هارسیده بود، آن‏ها از موفقیت‏هاى آن حضرت در آینده اطلاع داشتند، اینان مردم‏هشیارى بودند و با نقشه کامل در اسلام داخل شدند.
دسته دوم که زیرکى دسته اول را نداشتند، هنگامى که فتوحات اسلام را دیدند،اسلام آوردند; پیدایش این دسته، پس از غزوه بدر بود.
دسته سوم، بر اثر فشار محیط و عدم مساعدت اوضاع و احوال با ماندن آن‏ها درکفر به اسلام رو کردند; این دسته بیش‏تر اهل مدینه بودند.
دسته چهارم، کسانى بودند که پس از ایمان آوردن، سست عقیده شده و بى دین ولا مذهب گردیده بودند، ولى طمع یا وضع محیط به آن‏ها اجازه نمى‏داد که کفر باطنى‏خود را آشکار کنند و به طور علنى با پیغمبر اسلام به مخالفت‏برخیزند.


منافقان مدینه
منافقان را در میان پیروان رسول خداصلى الله علیه وآله باید ستون پنجم کفر نامید. آن‏ها در میان‏مسلمانان ایجاد اختلاف مى‏کردند و روحیه سربازان اسلام را ضعیف مى‏کردند، درزیر پرده با کفار روابط داشتند.
وقتى که رسول خداصلى الله علیه وآله به قصد دفاع کفار از مدینه براى غزوه احد خارج شد،«عبدالله بن ابى‏» سر دسته منافقان مدینه با حضرتش مخالفت کرد و پیش‏نهاد کرد که‏در مدینه بمانید و دفاع کنید. در این پیش‏نهاد به قدرى اصرار ورزید

که کارشان باسعد بن معاذ، رئیس عشیره اوس به مشاجره کشید.
آیا منظور عبدالله از این پیش‏نهاد، تخطئه رسول خداصلى الله علیه وآله و سبک کردن اوامر آن‏حضرت، پیش مسلمانان بود؟ آیا منظورش ایجاد شکاف و اختلاف میان مسلمانان‏بود؟ آیا مى‏خواست وقت‏حمله کفار به مدینه، دروازه‏ها را بگشاید و سپاه دشمن راوارد شهر کند؟
وقتى که نقشه‏اش نقش بر آب گشت و پیغمبر اسلام با سپاه هزار نفرى اش‏از مدینه خارج شد، عبدالله نقشه دیگرى کشید و خود را در زمره لشکر اسلام‏قرار داد. در میان راه به یک بار با سیصد نفر از همکیشانش از سپاه دین جدا شده وبه مدینه باز گشت. (6) .
بایستى بزرگى این خیانت را در نظر آورد که بازگشت‏یا فرار یک سوم سپاه،آن‏هم به سرعت، چگونه روحیه سربازان را متزلزل مى‏کند، آن هم سربازانى که ازفرمانده خود هیچ گونه بیمى نداشته باشند.
منافقان مکى
غزوه احد شروع شد. در آغاز، بر اثر رشادت و فداکارى امیرالمؤمنین‏علیه السلام فتح‏نصیب مسلمانان گردید و کفار فرار کردند، ولى همین که مسلمانان به جمع کردن‏غنیمت‏هاى جنگ مشغول شدند، کفار قریش، نیروى پراکنده خود را گرد آورده وناگهان از پشت‏سر بر مسلمانان تاختند.

مردمانى که سلاح را کنار گذاشته بودندو به جمع آورى غنایم مشغول بودند، از این غافل گیرى پریشان شدند وپابه فرار گذاشتند. از سپاه هفتصد نفرى به جز شصت هفتاد نفر استقامت نکردند و ازاین گروه به جز دو تن، همگى شهید شدند; آن دو یکى على‏علیه السلام بود و دیگرى‏ابو دجانه انصارى.
علاوه بر بازگشت عبدالله، که خود روحیه سربازان اسلام را ضعیف کرده بود،غافل‏گیرى کفار نیز موجب تضعیف بیش‏تر روحیه آنان گردید، در نتیجه،رسول خداصلى الله علیه وآله در پیش دشمن تنها ماند و بزرگ‏ترین خطر، متوجه هستى اسلام‏گردید.
ارتباط منافقان با کفار
طبرى مى‏نویسد: عده‏اى از فراریان، تصمیم گرفتند که به وسیله عبدالله بن ابى ازابوسفیان رئیس کفار امان بگیرند!
از این مطلب چند نکته دقیق تاریخى استفاده مى‏شود:
یکى آن که عبدالله بن ابى با ابوسفیان، روابط صمیمانه داشتند و گرنه چنین توقعى‏از وى صحیح نبود.
دیگر آن که در میان کسانى که با رسول خداصلى الله علیه وآله ماندند و قبل از شروع جنگ‏بازنگشتند، منافقانى موجود بوده‏اند که با عبدالله روابط صمیمانه داشته‏اند، چه اگرصمیمیتى در کار نبود، انتظار میانجى گرى از او بى جا بود.
سوم آن که، این‏ها از منافقان مدینه نبودند، بلکه منافقانى از مردم مکه بودند که ازابو سفیان بر خویش بیم داشتند، چون منطقه نفوذ ابو سفیان، تنها مکه بود.
احتمال دیگرى که در کار هست، این است که اینان با عبدالله هم پیمان بوده‏اند که‏از میدان نبرد فرار کنند و رسول خدا را به کشتن دهند.


نکته دیگرى که استفاده مى‏شود این است که نفاق اینان، از نفاق منافقان مدینه‏پنهان‏تر بوده، چون آشکارا با آن‏ها هم کارى نمى‏کردند، بلکه در سر با آنان بودند.
«و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم; (7) .
وقتى که شیطان‏هاى خود را در نهان مى‏بینند، مى‏گویند ما با شما هستیم.»
مطلبى که جلب نظر مى‏کند، روابط صمیمى عبد الله با ابو سفیان بوده، به طورى‏که ابو سفیان، شفاعت او را در باره مکه‏اى‏ها مى‏پذیرفته و امان مى‏داده.
آیا این روابط صمیمانه، برخاسته از چه بوده؟ چون تاریخ نمى‏گوید که این دوقبل از اسلام روابطى داشته‏اند; اضافه بر این، قبل از اسلام، ابو سفیان شخصیتى‏نداشته است.


آیا عبدالله بعد از اسلام به ابو سفیان خدماتى کرده؟ آیا به گردن او حقوقى داشته که‏ابو سفیان نمى‏توانسته تقاضاى عبدالله را نپذیرد؟
سخنى از امام سجاد علیه السلام
«کان علی بن الحسین علیهما السلام یقول لولده: اتقوا الکذب، الصغیر منه و الکبیر، فی کل‏جد و هزل، فان الرجل اذا کذب فی الصغیر، اجترى على الکبیر; (1) .
امام سجادعلیه السلام به فرزندانش مى‏فرمود: از دروغ بپرهیزید، خواه کوچک باشد،خواه بزرگ، چه جدى باشد و چه شوخى، زیرا دروغ کوچک، انسان رادلیر مى‏کند که از دروغ بزرگ نهراسد.»
در آغاز کار، همه از ارتکاب گناه، به‏ویژه گناه بزرگ، بیم دارند. یکى از چیزهایى‏که گناه کار را وادار به‏گناه بزرگ مى‏کند، ارتکاب گناهان کوچک و بى اهمیت‏شمردن‏آن‏هاست. گناهان کوچک، خوف خدا را از دل مى‏برد و به‏جاى آن، جرات بر خدا رامى‏آورد. ترک گناهان کوچک به‏منزله پیشگیرى از گرفتار شدن به گناهان بزرگ‏مى‏باشد.


دروغ بزرگ و کوچک
دروغ بزرگ، گناهى است که شعاع عملش وسیع است. این گونه دروغ را پاره‏اى‏از مردم نادان بهتر مى‏پذیرند. شاید منظور هیتلر از این که مردم، دروغ بزرگ را ازکوچک، زودتر، باور مى‏کنند نیز همین باشد.
ممکن است که این فکر غلط به خاطر کسى برسد که بیهوده سخن به این درازى‏نیست، اگر همه آن دروغ باشد، اندى از آن راست‏خواهد بود، دروغ دروغ نمى‏باشد;البته چیزى هست، ولى به این اندازه که مى‏گوید نیست، مثلا اگر کسى بگوید: من‏دانشورترین کسم، در صورتى که نادان صرف باشد، شنونده بى فکر پیش خودمى‏گوید: بر فرض دانشورترین کس نباشد، بى گمان از دانشوران به نام وانگشت‏شمار خواهد بود یا کسى که پشیزى ندارد، خود را میلیاردر معرفى کند،شنونده بى فکر بگوید: اقلا ده هزار تومانى دارد.
به طور کلى دروغ از پاى بند ویران است و در سخن دروغ گو راه راست و سخن‏درست نمى‏توان یافت. کسى براى روضه خوانى به کراچى رفته بود، در آن جا ادعاکرده بود که در قم چهل هزار شاگرد دارد، در صورتى که شاید یک شاگرد در حوزه‏علمیه قم براى او نبود. کسى هم از هند به تهران آمده بود و ادعا کرده بود که سى هزارسنى را شیعه کرده است. وقتى راجع به او از یکى از دانشمندان هند تحقیق کردم، اوگفت: این برادر اوست; یعنى این که از هند به تهران آمده، برادر آن کسى است که از قم‏به خاک هند رفته است.
دروغ شاخدار و دروغ بى‏شاخ
دروغ شاخدار، دروغى است که دروغ بودنش آشکار است و هر کسى که بشنود،بدان پى مى‏برد، چنان که مى‏گویند: دروغ که از دور مى‏آید یک پایش مى‏لنگد. شایدمنظور از این مثل همان دروغ شاخدار باشد.
یکى گفته بود که شهر کوفه، وقتى به قدرى بزرگ بود که بیست و یک هزار احمدیک چشم کله پز داشت، در صورتى که اگر همه جمعیت کنونى روى زمین، مسلمان‏باشند و همگى نام‏هاى اسلامى داشته باشند و دکان کله پزى در همه کشورها معمول‏باشد، نمى‏توان یقین کرد که در تمام جهان، بیست و یک هزار احمد نام کله پز، افت‏شود. وجود بیست و یک هزار یک چشم در تمام کشورهاى اسلامى، موردتردید است تا برسد به احمد نام، آن هم کله پز.


دروغ بى شاخ در برابر دروغ شاخدار است و مقصود از این اصطلاح،دروغى است که نهانى باشد و کم‏تر به دروغ بودنش پى برده شود; دروغ گو وضع‏مخصوصى به خود بگیرد، سخنش ضمایمى داشته باشد که شنونده نتواند، دروغش‏را تشخیص دهد، مگر آن که خیلى زیرک باشد، یکى از واضعان حدیث مى‏گوید:حدیثى جعل کردم و در مجلس علماى بغداد خواندم، در صورتى که عددشان به‏چهل مى‏رسید، همگى تصدیق کردند، تنها یک تن آن‏ها به دروغ بودن حدیث ومجعول بودنش پى‏برد.
دروغ روزنامه‏اى
ناپسندى دروغ، اختصاص به زبان ندارد. دروغ گناه است‏خواه از زبان بیرون آید،و خواه از سر خامه تراوش کند و نوشتنى باشد.


دروغ نوشته، از جهتى از دروغ گفته، زشت‏تر مى‏باشد، زیرا دایره عملش ازنظرى وسیع‏تر است. دروغ گفتنى، فقط یک دم است و سپس نابود مى‏شود، ولى‏دروغ نوشتنى مى‏ماند.
دروغ زبان، ویژه همان چند تنى است که مى‏شنوند، ولى دروغ قلم به همه جامى‏رود و همه کس آن را مى‏خواند، به ویژه اگر در روزنامه‏هاى پر تیراژ باشد.
روزنامه نگار درست گو و درست نویس، بایستى خود را از خطر پخش دروغ ونشر اکاذیب، دور نگه دارد. خبرنگاران، بایستى کوشش کنند که خبر راست و صحیح‏براى روزنامه خود بفرستند. خبرنگار اگر دروغ گزارش دهد، روزنامه نگار اگر دروغ‏پخش کند، قطع نظر از دروغ نویسى که خود گناهى است‏بزرگ، پولى که در برابر آن‏مى‏گیرند پولى پلید خواهد بود و مانند پول دزدى است، آن هم دزدى با نیرنگ.


شاید برخى از ارباب جراید، نخواسته باشند دروغ بگویند، ولى حقایق را با افکارخود تطبیق مى‏کنند و اوضاع و احوال را به ضمیمه حدس خود، در نظر مى‏گیرند یابرنامه‏هاى خصوصى زندگى کسى را که مورد نظر است، پیش خود با وضع او تطبیق‏مى‏کنند، آن وقت‏به طور قطعى و صریح خبر مى‏دهند. اگر بگویم که خبرهایى که‏نگارنده از حقیقت آن‏ها اطلاع داشته‏ام، هشتاد درصد آن‏ها را در مطبوعات، خلاف‏حقیقت‏یافته‏ام شاید چندان مبالغه نباشد.


پاره‏اى از ارباب قلم در لقب‏هایى که براى اشخاص مى‏گذارند، دوستى و دشمنى‏را در نظر مى‏گیرند، گاهى کاه را کوه مى‏کنند، گاهى کوه را کاه; مدح و ستایشى که ازکسى مى‏کنند، روى ایمان نمى‏باشد، بلکه روى حسابى است که با او دارند.
دروغ در کتاب
دروغ‏هاى کتابى، شاید از دروغ روزنامه‏اى زشت‏تر باشد، زیرا مردم در کتاب،کم‏تر احتمال دروغ مى‏دهند، در نتیجه از دروغ کتابى بیش‏تر گمراه مى‏شوند. کتاب،خزانه تحقیق است. روزنامه، خزانه خبر است. پس دروغ در کتاب بیش‏تر گول‏مى‏زند، پس ناپسندتر خواهد بود، به ویژه کتابى که براى شناساندن مردان تاریخ‏نوشته شده که اکنون به نام تراجم احوال نامیده مى‏شود.


دروغ گویى جدش را که اصلا اهل دانش نبوده است، یکى از دانشمندان به نام‏معرفى کرده و براى او تالیفاتى جعل کرده است و براى یکى از محققان بزرگ معاصرفرستاده تا در کتاب پر ارزش خود آن را درج کند. خوش بختانه این دانشمند عالى‏قدرهر چه در کتابش آورده، مدارک آن را بیان کرده است.
دروغ گوى دیگرى بر طبق مرور زمان، لقب‏هاى پدر خویش را بالا برده تا اخیرابه عالى‏ترین لقبش رسانیده است.
بى لیاقتى فرزند و دست‏خالى بودنش، موجب مى‏شود که در عظیم قرار دادن پدرپس از مرگش بکوشد.


احمقى که به گمانم چنین پنداشته که دروغ کتبى زودتر باور مى‏شود، در حاشیه‏بعضى از کتاب‏ها نوشته است که تاکنون چند بار امیر المؤمنین‏علیه السلام را با فرق شکافته‏دیده‏ام و خدمت امام زمان رسیده‏ام. دروغ گوى دیگرى در پشت کتاب‏ها به خطخودش تقدیم مؤلف کتاب را به خود مى‏نویسد و امضاى مؤلف را مجعولا پاى آن‏مى‏گذارد. کتاب‏هاى خطى را مى‏خرد و در پشت آن‏ها مى‏نویسد که از کتب خانوادگى‏است که به طور ارث از نیاکانش به وى رسیده است. در پشت کتاب‏هاى چاپى‏مى‏نویسد که از اول تا به آخر این کتاب را خوانده‏ام و مطالعه کرده‏ام، سپس به‏کتابفروش مى‏فروشد.


به طور کلى دروغ‏هاى نوشتنى انواع بسیار دارد که بر طبق اوضاع و احوال‏دروغ‏گو تفاوت مى‏کند.
گزارش دروغ
دیگر از دروغ‏هاى نوشتنى گزارش‏هاى دروغین به ما فوق خود مى‏باشد. گزارش‏مامور بسیار حساس است. نه تنها در سعادت یا بدبختى یکى دو فرد تاثیر دارد،گاه ممکن است که بر اثر گزارش مامور، کشورى نابود شود یا سعادتى نصیب‏مردمى گردد.
بازرس‏ها، کارآگاه‏ها، ماموران انتظامى به‏طور عموم و جاسوسان مى‏توانند باگزارشى که مى‏دهند خود را رادمردترین فرد بشر قرار دهند و مى‏توانندپست‏فطرت‏ترین مردم باشند.
گزارش دهنده باید بداند که اگر گزارش دروغین به زیان کسى بدهد، نخست‏خودرا بدبخت کرده، سپس ما فوق خود را که به گزارش او ترتیب اثر مى‏دهد سیاه روزساخته و هم آن بیچاره بى گناه را که به خاک سیاه نشانیده است.
مامورى که مى‏خواهد گزارشى تنظیم کند، بایستى خداى بزرگ و دانا و بینا و توانارا در نظر بگیرد و صلاح و سعادت افراد ملت را پیش چشم مجسم سازد، آن گاه به‏تنظیم گزارش بپردازد، گزارشى که به زیان کسى باشد، اگر راست‏باشد، بسیار شوم‏است، چه برسد به دروغ.


دروغ براى خنده
نادان‏هایى که خود را خوش‏مزه مى‏نامند، و مى‏خواهند با لودگى و مسخرگى ومتلک گویى، جلب عواطف کنند، به وسائلى چند متشبث مى‏شوند: گاه ضعیفى رامورد حمله شوخى و استهزا قرار مى‏دهند، گاه رفتارهایى خلاف ادب و نزاکت ازخود بروز مى‏دهند، گاه دروغ‏هایى جعل مى‏کنند که حاضران را بخندانند. این کارها راهر کدام از دیگرى زشت‏تر و ناپسندتر باید شمرد. شیخ انصارى در مکاسب مى‏گوید:
از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل شده که در ضمن سفارش‏هایى که به‏ابوذر کرد چنین فرمود:
واى بر

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید