بخشی از مقاله

تولد
شهيد محمد حسين قلخاني فرزند حضرت در تاريخ 1/1/1332 در شهرستان تويسركان در دامان خانواده‌اي مذهبي و در كلبه‌اي محقر، اما سرشار از مهر و محبت ديده به جهان گشود.

تحصيلات
رشته‌ي طبيعي (علوم تجربي) به ادامه‌ي تحصيل پرداخت. با وجود اين كه خانواده ي وي با مشكلات اقتصادي مواجه بود، اما اين مشكلات هرگز سد راه وي نشد و او ضمن تحصيل، اوقاعت فراغت را به كار مشغول مي‌شد تا هزينه‌‌ي تحصيل را فراهم نمايد. شهيد قلخاني از همان دوره‌ي كودكي علاقه‌ي وافري به شغل خلباني و پرواز در آسمان و ماجراجويي داشت.


به همين منظور با استعدادي كه در وجود او نهفته بود و با سعي و تلاشي كه از خود نشان داد، سرانجام در خردادماه سال 1353 موفق به اخذ ديپلم طبيعي گرديد. شهيد قلخاني پس از دريافت ديپلم، بلافاصله به دانشكده‌ي خلباني نيروي زميني ارتش (هوانيروز) مراجعه و ثبت‌نام كرد.
پس از موفقيت در آزمون ورودي و انجام تست جسماني و مصاحبه، به آرزوي ديرينه‌ي خود يعني پرواز در آسمان رسيد. پس از طي دوره‌هاي آموزشي و رزمي و كلاس‌هاي زبان انگليسي به درجه‌ي ستوان سومي نايل گرديد.


شهيد قلخاني دوره ي خلباني هلي كوپتر را در تاريخ 29/4/1356 در همان سال، دوره ي هلي كوپتري كبرا را در تاريخ 27/11/1356 با موفقيت به پايان رسانيد. ديگر او به يك عقاب تيز چنگ و بلند پرواز آماده ي دفاع از سرحدات ايران عزيز تبديل شده بود .

شركت در تظاهرات مردم اصفهان
با وجود اين كه در طول مدت آموزش خلباني، رژيم ستم شاهي در ايران حكمفراما بود و انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خمني و با به شهادت رسيدن حاج آقا شمس‌آبادي، راهپيمايي عظيم مردم اصفهان به اوج خود رسيده بود، شهيد قلخاني با آن روحيه‌ي مذهبي كه در وجود او نهفته بود، به فرمان امام خميني، به همراهي تعدادي از خلبانان و همافران، در تظاهرات و راهپيمايي‌هاي مردم اصفهان شركت مي‌نمود، كه توسط عمال سرسپرده رژيم، اين عزيزان شناسايي و بازداشت شدند.


چون بازداشت وي با پيروزي انقلاب اسلامي مصادف گرديد ، به حكم دادگاه تبرئه و ازبازداشت رها گرديد. بدين ترتيب زندگي جديد وي در راه اعتلاي جمهوري اسلامي ايران آغاز گرديد .

عمليات
در سال 1358 در حالي كه حكومت نوپاي جمهوري اسلامي ايران هنوز تشكل نيافته بود، منافقين كوردل و اشرار در كردستان دست به شورش زده و خواستار خودمختاري براي كردستان شدند. شهيد قلخاني همراه تعدادي ديگر از خلبانان شجاع هوانيروز به منطقه‌ي كردستان اعزام و با شركت در چندين عمليات رزمي هوايي و به لطف و ياري خداوند بدون هيچ گونه سانحه‌اي منافقين و اشرار مسلح را در هم كوبيدند و منطقه را از لوث وجود اين از خدا بي‌خبران پاك نمودند تا نيروهاي ارتش جمهوري اسلامي ايران و نيروي انتظامي و بسيجيان در تمامي مناطق آزاد شده، مستقر گردند.


پس از اين عمليات موفقيت آميز، همراه تيم اعزام به اصفهان مراجعت نمود. هنوز مدت كوتاهي ازاين عمليات نگذشته بود كه رژيم سرسپرده اي عراق در اوايل اربيهشت سال 1359، توسط چند فروند هلي كوپيتر روستاهاي مرزي قصر شيرين و سرپل ذهاب را مورد تجاوز قرار داد وتعدادي ازهموطنان عزيزمان را شهيد ومجروح نمود.


شهيد قلخاني همچون پرنده اي سبك بال وعاشق پرواز، با روحيه اي خستگي ناپذير وبا عشق وعلاقه اي كه به انقلاب اسلامي داشت ،داوطلبانه عازم منطقه اي درگيري شد وهمراه تيم

اعزامي ، با چند عمليات پروزاي ، مانع نفوذ و تجاوز مجدد هلي كوپترهاي عراق به مرزهاي ايران اسلامي گرديد. درشهريور سال 1359 با اعلام رسمي جنگ از سوي رژيم عراقت وتجاوز آشكار چندين لشكر تا دندان مسلح عراق به مرزهاي كشورمان ، به قصد تصرف شهرهاي مرزي وضربه زدن به پيكر انقلاب اسلامي ايران ، شهيد قلخاني بار ديگر دواطلبانه همراه تعدادي ازخلبانان تيرپرواز هوا نيروز با پرنده هاي آهنين بال خود ، عازم اهواز شدند وبسيجيان شتافته ، با منهدم كردن تعدادي از تانك هاي عراق ونيروهاي پياده آنان، مانع پيشروي مزدوران بعثي به خاك كشورمان شدند.

ياد و خاطره
يكي از دوستانش به نام عباس شريفي در اين رابطه مي‌گويد: «شهيد قلخاني يكي از خلبانان شجاع موشك‌زن ناو بود، در هر (سورتي) پرواز بعيد بود موشك را به هدف نزند. زماني كه دشمن در اهواز تا دب حردان پيش آمده بود و مردم دسته دسته شهر را ترك مي‌كردند، خلبانان تيز پرواز هوانيروز از جمله شهيد قلخاني با پروازهاي مستمر و آتشين خود عرصه را بر دشمن بعثي تنگ كرده، و تانك‌هاي آنان يكي پس از ديگري شكار موشك‌هاي قلخاني و امثال او مي‌شد. (دي‌ماه 1359)


همراه شهيد قلخاني به جبهه ي « مارد» اعزام شديم. آبادان كاملا درمحاصره بود ، تنها راه رفت وآمد از رودخانه ي بهمن شير صورت مي گرفت ، هوا نيروز درمحلي دركنار رودخانه مستقر شد. تعدادي ازنيروهاي خود ي ، اندكي توانسته بود جلوي پيشروي دشمن را در منطقه ي ذوالفقاري آبادان بگيرند.


اين جا هم هوا نيروز، عمده نيرويي بود كه دقيقه اي عراقي ها را آسوده نمي گذاشت ، صبح ها زود بلند مي شديم و به پرواز مي رفتيم . ازشادگان ودارخوين عبور مي كرديم وبه نيروهاي مهندسي رزمي دشمن، كه در حال احداث جاده واستحكامات بودند ، حمله مي كرديم . شهيد قلخاني فرياد مي زد، بچه ها ، با خيال راحت ماشين آلات راهسازي عراق را منهدم كنيد كسي به كسي نيست.


او راست مي گفت، ازدشمن خبري نبود ، درهر ( سورتي) پرواز ، ده ها دستگاه خودرو لودوزر، كاميون عراقي با آتش راكت وموشك هلي كوپترهاي كبرا به آتش كشيده مي شد. يك روز هنگام تيراندازي عليه ادوات زرهي دشمن دشمن درغرب كارون با هواپيماهاي عراقي درگير شديم ، اين اولين باري بود كه با شكارهاي دشمن درگير مي شديم ، نمي دانستيم چه كار كنيم .
شهيد قلخاني به بچه ها گفت : پرداكنده شويد وهركس ازطرفي به سوي هواپيماها آتش كند تا هواپيماها نتواند هلي كوپترها را مورد هدف قرار دهند.


روحش شاد ، چند بار تا ارتفاع هزارپايي اوج گرفت تا شايد بتواند تا تير وراكت جنگنده ي عراقي را مورد هدف قراردهد، اصلا با ترس ميانه اي نداشت وهر چه مي گفتيم حسين ، خطرناك است ،اين قدر ارتفاع نگير! گوشش بدهكار نبود . آن روز پس از 20 دقيقه مبارزه با هواپيماهاي دشمن ، همگي سالم به پايگاه مراجعت كرديم . روز بعد درست درهمان محل مجددا با هواپيماهاي عراقي درگير شديم.


شكي نبود، قصد زدن ما را داشتند، ماموريت آن ها شكار هلي كوپترها بود . شهيد قلخاني ، ليدر تيم پروازي بود ، گفت : عباس هواپيماها را به نحوي ، به يك طرف بكشانيد ضد تانك براي شكار هواپيما آن هم در ارتفاع بالا ساخته نشده است، توجه نمي كرد . دو سه بار آن چنان به هواپيما نزديك شد كه خيال كردم مورد اصابت موشك جنگنده هاي عراقي قرارگرفته است ، ولي بعد از لحظه اي ازميان دود و آتش سالم بيرون مي آمد.روزها به همين طريق سپري شد تا عمليات تيپ 37 زرهي شيراز درمارد، آغازشد.


شهيد قلخاني ازيگان هاي مانوري ، درپشتيباني آتش اين عمليات نقش بسزايي را ايفا كرد. با هم به اصفهان برگشتيم .اردبيهشت سال 1360 به اهواز اعزام شديم. لكشر 92 زرهي خوزستان، حمله ي خود را عليه دشمن درارتفاعات الله اكبر آغاز كرد. شهيد قلخاني دراين عمليات هم رشادت هاي زيادي ازخود نشان داد ، بارها هلي كوپتر او بر اثر اصابت گلوله هاي دشمن آبكش شده بود، ولي او دست بردار نبود . بدين ترتيب عمليات الله اكبر هم با پيروزي رزمندگان اسلام خاتمه يافت.»

آزادسازي پادگان حميد
شهيد قلخاني در عمليات 15 ديماه 1359 كه توسط لشكر 16 زرهي قزوين و تعدادي ديگر از يگان‌هاي ارتش و بسيج و دانشجويان پيرو خط امام انجام شد، در آزادسازي پادگان حميد نقش بسزايي داشت. در فروردين و ارديبهشت 1360 با شركت در چندين پرواز شناسايي بر فراز مناطق مختلف اهواز از جمله بيوض، سوسنگرد. خرمشهر، مقدمات عمليات بيت المقدس را فراهم نمودند.

سانحه
در مردادماه 1360، لشكر 16 زرهي قزوين تصميم گرفت حمله‌ي خود را عليه نيروهاي عراقي در جبهه‌ي كرخه نور طرح ريزي نمايد.
« من وبقيه ي بچه ها در آسايشگاه در حال استراحت بوديم با توجه به اين كه از عمليات اطلاع داشتم ، اما قرار نبود اما قرار نبود آن روز من ماموريت انجام دهم. ازمنطقه ي عمليات درخواست سه فروند هلي كوپتر كردند تازه از خواب بيدار شده بودم كه دواطلبانه و سراسميه به طرف هلي كوپترها حركت كرديم. من وستوان حميد علي مدد يك فروند ، ستوان عباس شريفي وستوان فيله كش اشرفي وشهيد سجادي هم ماموريت هلي كوپتر رسكو( نجات ) تيم ما را به عهده گرفتند.
ساعت 30/12 دقيقه ، درتاريخ 5/5/1360 همگي استارت زديم. من دراين ماموريت، ليدر تيم بودم. هلي كوپتر من در همان آغاز ماموريت دچار اشكال فني شد. به تا من هم برسم . بعد از رفع اشكال فني با سرعت به پرواز در آمدم ودرمنطقه ي حميديه به تيم پروتزي رسيدم. هلي كوپتر من در سمت چپ ، دروسط وشريفي درسمت راست قرار گرفت .


وارد منطقه ي عمومي كرخه نور( طراح ) رزمندگان اسلام در همان اوايل نبرد نيروهاي دشمن را به آن سوي كرخه نور فراري دادند. تعداد زيادي از تانك ها و نفربرهاي دشمن منهدم شد . منطقه ازسوي دو طرف به شدت زير آتش قرارداشت واز شدت دود وخاك ، شعاع ديدمان كم شده بود .
آرايش گرفتيم ، به دشمن خيلي نزديك شده بوديم ،‌آولين تانك توسط هلي كوپتر من به آتش

كشيده شد . دومين تانك توسط نجفي مورد اصابت قرارگرفت. درحال برگشتن ، هلي كوپتر من به طرف دشمن پهلو داده بود كه مورد اصابت موشك بعثيون قرار گرفت . هلي كوپتر رسكيو ( نجات ) هم كه براي كمك به من آمد، مورد اصابت قرار گرفت . ستوان سجادي خلبان برجسته ، كروچيف هلي كوپتر در دم به شهادت رسيدند. از 17 متر مانده بود. فرامين ازكنترل من خارج شده ودر آسمان سرگردان شده بود. آتش وارد كابين شده بود وكم كم به باك بنزين مي رسيد.


صورت ، دست ها ، پاهايم در حال سوختن بود . هر چه تيرانداز خود ، حميد علي مدد را صدا مي زدم جوابي ازراديو شنيده نمي شد . ملخ اصل هلي كوپتر هنوز ازكار نيفتاده بوده فقط يك معجزه مي توانست ما را از اين مهلكه نجات دهد ، نااميد نشدم واز سرور وسالار شهيدان كمك خواستم ، با فرياد يا حسين به سراغ فرامين هلي كوپتر رفتم ، احساس كردم هلي كوپتر در اختيار من است ، با سرعتي بيش از 150 كيلومتر هلي كوپتر به روي اس

كيت هاي خود به روي زمين ناهموار كشيده شد و در حدود 500 متري نيروهاي عراقي توقف كرد .
چون منطقه ازسوي دو نيرو زير آتش بود وعراقي ها هم مطمئن شده بودند كه هلي كوپتر ما سقوط كرده است ، اطراف محل سقوط ما را زير آتش گرفته ودر فكر به اسارت گرفتن ما بودند. به سرعت ازكابين پياده شدم وفرياد زدم حميد بيا بيرون ، اما او اصلا در حرف نمي زد به نظر مي رسيد كه به او شوك وارد شده است .
بالاخره او هم بيرون آمد. هر دو به طرف نيروهاي خود ي حركت كرديم ،‌هنوز چند قدمي از هلي كوپتر دور نشده بوديم كه صداي انفجار مهيبي توجه مرا به خود جلب كرد، برگشتم وديديم اثري ازهلي كوپتر شده بود. بلافاصله به خاك افتادم و به خاطر اين معجزه و امداد غيبي كه به كمك ما آمده بود سجده ي شكر انجام دادم.


بلند شدم وبه حركت خود ادامه دادم. دراين لحظه متوجه شدم كه ما ، در ميدان مين قرار داريم و حميد ( كمك خلبان) همراه من نيست ،‌ بر اثر شوكي كه به او وارد شده بود نمي دانست چكار كند وخلاف جهت من حركت مي كرد . برگشتم وا و را با خود آوردم . با خواندن آيه الكرسي وفرستادن صلوات به راحتي ازميدان مين عبور كرديم، بر اثر گرماي شديد وسوختگي بدنم ، توان حركت نداشتم ، اما با اين حال چند قدم كه جلوتر مي رفتم ، دوباره برمي گشتم تا ببينم حميد هم مي آيد يا نه . حدود 50 متر با من فاصله داشت اما در جهت من حركت مي كرد .


سرانجام كشان كشان خود را به يك خاكريز رساندم، به حالت چمباتمه به روي خاكريز افتادم، شديدا احساس تشنگي مي كردم ، آب بدنم بر اثر سوختگي و گرماي كشنده ي منطقه تبخير شده بود. از فرط تشنگي لب ها ودهانم خشكيده بود تا جايي كه ديگر توان حرف زدن را هم نداشتم .
دراين لحظه به ياد لب هاي خشكيده ي آقا ابا عبدا... الحسين (ع) افتادم كه در روز عاشورا در صحراي كربلا بر او ويارانش چه گذشت. خاطرات چندين سال زندگيم مانند فيلم به سرعت از جلو چشمانم عبور مي كرد ودر ذهنم زنده مي شد ، كه متوجه شدم سه نفر موتور سوار به طرف ما مي آيند ، يكي از آن ها كه اسلحه ي كلت در دست داشت به خيال اين كه ما عراقي هستيم به طرف من آمد وگفت دست ها بالا ،‌گفتم كه ما ايراني هستيم. چون نتوانستم دست هايم را حركت

دهم، متوجه شدم در آن حالت چمباتمه كه خشك شده و حالت گرفته واز حالت بازمانده است . اين سه نفر ازبچه هاي سپاه پاسداران بودند، به يك نفر از آن ها اشاره كردم كه مثل سايه بان جلوي من بايستد واز تابيدن نور خورشيد به بدن سوخته ي من جلوگيري نمايد. يك نفر هم به كمك حميد رفت ونفر ديگر به پشت خط برگشت تا وسيله اي بياورد وما را به پشت جبهه منتقل نمايد.
برادر پاسداري كه جلوي من ايستاده بود واشك از چشمانش سرازير شده بود گفت: ما ديديم كه هلي كوپتر شما مورد اصابت موشك قرار گرفت ومنهدم شد ، اما فكر نمي كرديم شما سالم از آن مهلكه بيرون آمده باشيد، ما به گمان اين بود كه شما عراقي هستيد و مي خواهيد خودتان را

تسليم كنيد به سمت شما آمديم ، اما حالا كه شما را مي بينم ، بدون شك معجزه اي صورت گرفته است ، چون هلي كوپتر شما به صورت پودر و خاكستر در آمد. بعد از چند دقيقه خودرو و جيپ رسيد و ما را به پشت جبهه و از آن جا به اهواز منتقل كردند. در آن جا تحت معالجه ي اوليه قرار گرفتيم و با هواپيما به بيمارستان 577 اصفهان اعزام شديم . شدت جراحات وسوختگي به قدري زياد بود كه روز بعد ما را به بيمارستان سوانح وسوختگي تهران انتقال دادند. تقريبا 40 درصد بدن من سوخته بود ، چندين بار دست ها و پاهايم را جراحي پلاستيك و پيوند پوست كردند ،‌‌اما موثر واقع نشد.


آثار سوختگي دست ها و پاهايم براي هر بيننده ي چندش آور بود . چند ماه بعد بر اثر حرارتي كه در اثر سانحه، وارد ريه هايم شده بود، دچار عفونت ريه وتنگي نفس شدم و حس بويايي خود را نيز از دست دادم.»
آري، شير بچه ي تويسركان ، عقاب تبرانداز آسمان نيلگون جمهوري اسلامي و جبهه هاي جنگ ، شكارچي تانك هاي دشمن بعثي ، اكنون بال هاي پرواز خود را سوخته مي بيند و ازاين كه براي مدت نامعلومي قادر به پرواز نخواهد بود غبطه مي خورد.
او روزهايي را به ياد مي آورد كه همگان با بسيجان صف شكن ، در راه آرمان هاي جمهوري اسلامي و آزادي ايران اسلامي دست دردست هم ، صف واحدي تشكيل داده بودند . آنان كه كرخه كور را به كرخه نور تبديل كردند ، عابدان وعارفاني بودند كه حقيقت را نه در زاويه ي انزواي آسمان و زمين ، بلكه در ميانه ي ميدان همين زندگي و در متن همين طبيعت ودر بطن همين عالم خاكي جستجو مي كردند ويافتند.
كرخه نور نمونه ي كوچكي است از آرمان هايي كه همه تاريخ بشريت را در پي خويش تا بدين جا كشانده است . آنان كه كرخه نور را زير دست و پاي دشمن و از لابه لاي چنگ و دندان مسلح او بيرون كشيدند، دل درگرو بيت الامور حقيقي و آسماني عالم وجود نهاده بودند ودر هنگامه ي قيامت آن عمليات بي نظير ، هم زمان با كلام حكيمانه و عار فانه سعدي به سوي كرخه نور زميني ، مي تاختند و مي نواختند كه اي ايران ! دوباره خرم باش و آزاد باش وبه نام و اذن حق تعالي بخوان :
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست


مأموريت‌ها
بعد از اين سانحه هوايي در صف جانبازان (شهيد زنده) جنگ تحميلي قرار گرفت. پس از گذشت 2 سال از اين سانحه كه حال وي رو به بهبودي مي‌رفت در سال 1362 پروازهاي آزمايشي خود را از سر گرفت. چندي بعد يك شركت فيلم‌سازي كه براي ساختن فيلم‌ سينمايي (كاني مانگا) از هوانيروز قهرمان كمك خواسته بود، باز هم به طور داوطلب در اين مأموريت شركت نمود و پرنده‌ي آهنين خود را به پرواز درآورد و از اين كه اين مأموريت هم با موفقيت انجام شده بود، بسيار خوشحال بود، آن قدر كه در پوست خود نمي‌گنجيد.


شهيد قلخاني كه از هوش و استعداد سرشاري برخوردار بود، دوره‌ي 41 مقدماتي توپخانه‌ي صحرايي را در تاريخ 28/7/1365 طي نمود و به عنوان نفر برتر اين دوره، انتخاب گرديد. در سال 1367 مجدداً به تكميل دانش نظامي خود پرداخت و دوره‌ي 3 عالي مكاتبه‌اي دانشكده ي توپخانه‌ي صحرايي، دانشكده‌ي

پدافند هوايي را در تاريخ 8/4/1368 با موفقيت و با طبقه‌بندي عالي به پايان رسانيد.
درسال 1368 در چندين ماموريت كه درمناطق مختلف اروميه ، مهاباد ، عليه اشرار مسلح انجام شد ، شركت جست. در سال 1370 به فاصله ي يك ماه در چند ماموريت عليه قاچاقيان مواد مخدر درطبس ، يزد و زاهدان شركت نمود كه مهمترين آن ، عمليات نصر بود كه درمنطقه ي نصرت آباد زاهدان عليه بزرگترين باند قاچاقيان بين المللي مواد مخدرانجام شد وبزرگترين محموله ي مواد مخدر درتاريخ 31/6/1370 نابود واشرار مسلح را به اسارت خود در آوردند وبه لطف اين عمليات موفقيت آميز ، منطقه ي آزاد شده ي عمليات ، نصر آباد نام گرفت.
درسال 1371 به گروه رزمي كرمان منتقل وبعد از 5 ماه مجددا او را به گروه رزمي پشتيباني اصفهان انتقال دادند. درمورد خصوصيات اخلاقي وي يكي از افراد خانواده اش مي گويد:« او درزندگي نمونه ي اخلاق وسرمشق براي تمام دوستان و آشنايان بود . او فردي متدين وبا تقوا بود وساير واجبات ديني را با خلوص نيت انجام مي داد وهيچگاه به اين امر تظاهر نمي كرد ، او جمله حضور وشركت فعال او در نماز جمعه ي شهر اصفهان بود . در مورد كمك به مستمندان وافراد زحمت كش ، هميشه ياد وياور آن ها بود ، و تا آن جا كه توان داشت نسبت به اين قشر كمك ومساعدت نمي نمود.
شهيد قلخاني ، نسبت به خانواده و اقوام ودوستان متانت غير قابل وصفي داشت. با اين كه از نظر درجه وسواد در رتبه ي بالايي قرارداشت ، اما در مقابل افراد ديگر ، كمترين تكبري از خود نشان نمي داد. دربرابر هرشخصي چنان افتادگي و تواضع از خود نشان مي داد كه دراين مورد اظهار نظر بعضي افراد كه فقط يك بار با او آشنا شده بودند حاكي ازاين موضوع است . دربرابر مشكلات و مصائبي كه درمسير كار وزندگي خصوصي اش پيش مي آمد، سنگ زيرين آسيا بود. درزمينه ي شعلي ، نمونه ي كامل يك سرباز بود وبا عشق وعلاقه به نظام جمهوري اسلامي خدمت مي كرد.»
ادارات
يكي ديگر از افراد خانواده‌اش در مورد او مي‌گويد: «شهيد قلخاني كه خود را پيرو مولاي متقيان علي (ع) مي‌دانست، سعي در انجام امور و فرايض به تبعيت از آن امام همام داشت. در هيچ موردي دروغ نمي‌گفت و پايه و اساس زندگي خود را بر راستي و صداقت بنا نهاده بود. در برخورد با ديگران بسيار بي‌تكلف و ساده بود. با توجه به اين كه از لحاظ شغلي از موقعيت برجسته‌اي برخوردار بود، هرگز اين مسئله را وسيله‌ي فخرفروشي و اثبات برتري خود نسبت به ديگران قرار نمي‌داد.


وقتي كه از ايشان درباره‌ي كارش سؤال مي شد، بسيار با احتياط و در نهايت رازداري جواب مي‌داد و همواره سعي بر امانت‌داري و حفظ اسرار نظامي داشت و در رفتار با اقوام و بستگان هميشه صله‌ي رحم را به جا مي‌اورد. هرگاه به مرخصي مي‌رفت به همه‌ي فاميل، حتي براي يك لحظه هم كه بود سر مي‌زد و احوال آن‌ها را جويا مي‌‌شد.


دوستان و آشنايان درمسائل ومشكلات خود، ازايشان به عنوان همفكر ومشاور، راهنمايي مي خواستند و اين شهيد بزرگوار با نهايت صبر وبردباري به صحبت هاي آن ها گوش فرا مي داد و آن گاه هركاري را كه مصلحت بود پيشنهاد مي كرد و از هيچ گونه كمكي به ديگران دريغ نمي ورزيد.
دربرابر مشكلات و مصايبي كه پيش مي آمد ، بسيار صبور و شاكر درگاه خداوند بود ومدام اين نكته را متذكر مي شد كه مصايب ومشكلات ، امتحاني است از جانب خداوند براي بندگان خود وبايد خواست خداوند را پذيرفت وشكر كرد. به ماديات و امور دنيوي بي توجه بود وبيشتر به مسائل معنوي و اخلاقي پاي بند بود.


دررفتار با فرزندان خود ، راهنما و دلسوز بود و آن ها را در درس هايشان كمك مي كرد و از آن جا كه از استعدادي قوي بر خوردار بود ، دربيشتر زمينه هاي علمي به عنوان معلمي دلسوز، ياروياور فرزندان خود بود وعلاوه بر آن ، به آن ها درس مردانه زيستن و آزادگي را مي آموخت . علاقه ي خاصي به اداي نماز در اول وقت داشت وهمواره ديگران را به انجام صحيح امور مذهبي سفارش مي كرد.


به اصول و فروع دين به شدت پاي بند بود. هيچ گاه به دنبال سرگرمي هاي مخرب نمي رفت. بهترين سرگرمي ايشان ورزش باستاني بود كه همه روزه همچون امري واجب به انجام آن مي پرداخت كه درنتيجه ي اين كار، ازبدني قوي و ورزيده برخورداد بود.
خصوصيات اخلاقي ايشان را مي‌توان اين گونه بيان كرد: راستگو، امانتدار، صبور، با درايت، مدير و مدبر، بي‌توجه به امور دنيوي و مسائل مادي و مردي وارسته و عارف مسلك.
با وجود اين كه براثر جراحات وارده به او درپرواز ، درچندين كميسيون پزشكي شركت كرده بود و او را از ماموريت ها و نقل وانتقالات معاف كرده بودند، لكين او هم چنان به ماموريت هاي خود ادامه مي داد. درتابستان 1372 به گروه رزمي هوا نيروز كرمانشاه منتقل گرديد و چون خانواده ي او دراصفهان به سرمي بردند وخود درپايگاه زندگي مي كرد ، اكثر ماموريت هاي واگذاري را به عهده مي گرفت و در چندين عمليات پروازي عليه منافقين واشرار درمنطقه ي كردستان و شمال غرب

شركت نمود كه همه ي آن ها با موفقيت انجام شد. سرانجام دربعد ازظهر 19/8/1372 دريك ماموريت ويژه ي زميني كه براي شناسايي منطقه ي علمياتي شمال غرب به تبريز اعزام شده بود ، در حالي كه بيش از 900 ساعت پرواز در دفترچه ثبت پرواز او به ثبت رسيده بود ، در حوالي رود مرزي ارس در محلي به نام « خدا آفرين» درسانحه ي دلخراش تصادف اتومبيل، شربت شهادت نوشيده و به لقاء الله پيوست. مزار اين شهيد در بهشت زهراي تويسركان زيارتگاه عاشثقان است . روحش شاد ، يادش گرامي وراهش پررهروباد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید