بخشی از مقاله

قسمت دوّم
فرق كمال با تمام
تمام در جايي گفته مي شود كه در يك شي همه آنهچه كه براي اصل وجود لازم است بوجود آمده باشد بعضي از چيزها بوجود نيايد ، اصلا" اين شي در ماهييت خودش ناقص است ، تمامش بوجود نيامده است بلكه قسمتي از آن بوجود آمده است و اصطلاحا" تمام قابل كســر است يعني مي شود گفت : دو ثلثش موجود نيست


مثلا" يك ساختماني را تصور كنيد كه قرار است بر اساس نقشه اي ساخته شود ،اگر همه آن چيز هايي را كه سا ختمان احتياج به آن دارد نباشد ، نمي توان از آن استفاده كرد و وقتي همه پيدا شد ، مي گويند ساختمان تمام است و درست نقطه مقا بلش ( ناقص ) است


كمال در جايي است كه يك شي بعد از آنكه تمام گشت يك درجه بالاتر هم مي تواند داشته باشد و البته يك درجه هم بالاتر از آن و الي آخر اين نكته حائز اهمييت است كه بدون تمام ، كمال معنا و مفهومي ندارد ودر واقع تمام شرط لازم براي كمال است براي روشن تر شدن مطلب ،چند مثال ذكر مي كنيم
مثلا" مي گويند عقل فلان كس كامل شده ، يعني قبلا" هم عقل داشت ، اما حالا عقلش يك درجه بالا آمده است يا مثلا" مي گويند علم فلاني كامل شد ، يعني قبلا" هم علم داشت و از آن استفاده مي كرد ولي حالا بك درجه بالا آ مده و بيشتر شده و كاملتر شده است


تعبير انسان كامل در ادبيات اسلامي تا قرن هفتم هجري وجود نداشت و بعد از اين تاريخ به كار رفت و مي توان گفت اولين بار در دنياي اسلام پيدا شده است و اول كسي هم كه اين تعبير را كرده عارف معروف ( محيي الدين عربي اندلسي طايي ) است
در باره او مي توان گفت كه او پدر عرفان اسلامي است اين شخص مردي عربي نژاد از اولاد حاتم طا يي و اهل اندلس ( اسپا نياي امروزي ) است.}2

قسمت سوم
انسان تمام و انسان ناقص
اين بحث را با يك سوال شروع مي كنيم و أن اين است كه :
اسا سا" أ يا ما انسان سالم و انسان معيوب داريم يا خير ؟


البته يك سلامت و يك عيب است كه مربوط به جسم و تن انسان است و در اين شكي نيست كه بعضي ها از نطر جسمي سالم يا مريض هستند . ولي اينها مربوط به شخص انسان است .


( أيا تا كنون دقت كرده ايد كه اگر انساني نقص عضو داشته باشد اين را ملاك در انسانيت او قرار نمي دهند ؟ مثلاً فيلسوف معروف و بزرگي همچون سقراط از بدشكلترين افراد بوده است . اما تاكنون بدشكلي را براي او ملاك قرار داده اند و از روي حال ظاهر اين شخص قضاوتي درباره ايشان كرده اند . أيا أن ديگري فيلسوف بزرگي همانند ابوالعلا معري كور بوده است يا طه حسين در زمان معاصر و بسياري از افراد ديگر … اين خود دليل بر اين است كه انسان دو چيز دارد : شخصي دارد و شخصيتي . تني دارد و روحي . جسمي دارد و رواني .


حال كه معلوم شد هدف ما در سوال اول روان انسان بوده است ، بارديگر سوالمان را البته به شكلي ديگر طرح مي كنيم .
اساساً آيا روان انسان مي تواند بيمار باشد در حاليكه جسم انسان سالم باشد يا خير ؟


كساني كه منكر روح و اصالت روح هستند و تمام خواص روحي را اثر مستقيم و بلاواصطه سلسله اعصاب انسان مي دانند بنا بر نظريه اينها اساساً روان حكمي ندارد و همه چيز تابع جسم است . اگر روان بيمار باشد حتماً جسم بيمار است كه روان بيمار است ، بيماري رواني همان بيماري جسمي است .
خوشبختانه امروزه اين مطلب ثابت شده است كه ممكن است انسان از نظر جسم و از نظر خون و حتي شمارش گلبولهاي سفيد و قرمز خون ، از نظر سلسله اعضاب و بطور كلي از لحاظ متابوليسم بدن كاملاً سالم باشد ولي در عين حال از لحاظ رواني بيمار باشد مثلاً به اصطلاح خودمان عقده رواني داشته باشد ،

يعني بدون اينكه اختلالي در دستگاه جسمي او باشد ، دستگاه رواني او اختلال دارد . مثلاً كسي كه عقده رواني داشته باشد ، يعني بدون اينكه اختلالي در دستگاه جسمي او باشد ، دستگاهرواني او اختلال دارد . مثلاً كسي كه عقده رواني ( تكر ) دارد . ثابت شده است كه واقعاً بيمار است ، اختلال روحي دارد . ولي آيا ما توان دوايي براي آن در داروخانه ها يافت كه اگر انسان آن را مصرف كند تكبرش مبدل به تواضع و فروتني بشود ؟ يا انسان قسي القلبي را در نظر بگيريد آيا براي جلاد صفتي داروئي اختراع شده است و اساساً امكان چنين داروئي وجود دارد ؟ كه وقتي آمپول و قرص آن را مصرف كرديم تبديل به يك انسان عطوف و مهربان شويم .


پس انسان از نظر رواني ممكن است بيمار باشد و اين اصل را قرآن نيز تائيد كرده :
(( في قلوبهم مرض فزاد الله مرضاً ))
در دلشان ( روحشان ) مرضي است .
( قرآن نفي فرمايد چشمشان بيمار است و قلبي كه قرآن از آن سخن مي گويد ، غير لز قلبي است كه پزشك مي گويد قلب منظور روح و روان انسان است .
امير المومنين علي (ع) مي فرمايد : { (( فان تقوي الله دواء داء قلوبكم )) }3
تقوي دواي بيماري دلهاي شما است .
و نيز مي فرمايد : (( الا و ان من الابلاء القاقه )) از جمله بلاها و شدائد فقر است .
(( و اشد من الفاقه مرض البدن )) و از فقر بدتر مريض بدن انسان است .
(( و اشد من مرض البدن مرض القلب )) و از بيماري بدن بدتر ، بيماري قلب است .
از بخش قبل مي دانيم كه هر چيزي قبل از اينكه بتواند درجات كمال را طي كند بايد به درجه تمام رسيده باشد و در مورد انسان تمام بودن آن معطوف به سالم بودن كرديم و البته گفتيم كه سالم نه از نظر جسمي بلكه از لحاظ روحي و رواني زيرا كه انسان بودن به جسم نيست بلكه به شخصيت آن است كه در آينده بيشتر در اين مورد بحث خواهيم كرد . حال كه قرار است انسان از لحاظ روحي سالم باشد تا بتواند به درجه تماميت برسد بهتر است بدانيد كه اين درجه همان است كه (قرآن از آن به عنوان تزكيه نفس ياد مي كندوآن را سر لوحه اهداف خود قرار داده است قرآن مي فرمايد){(( قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها ))}4 }5
قسمت چهارم
مقايسه پيشرفت و تكامل
آيا پيشرفت همان تكامل است ؟
اينها نيز با يكديگر تفاوت دارند ، بهتر است به موارد استعمال اين دو دقت كنيم .
به عنوان مثال در مورد يك بيماري مي گوئيم كه اين بيماري در حال پيشرفت است و هرگز از لفظ تكامل در اينجا استفاده نمي كنيم .
يا اگر سپاهي در سرزميني بجنگند و قسمتي از سرزمين دشمن را تصرف كند مي گوئيم فلان لشكر در حال پيشرفت است ولي نمي گوئيم در حال تكامل است همين سپاه را در نظر بگيريد ، فرض كنيد هيچ منطقه اي را تصرف نكرده باشد و همانطور كه يكجا ساكن ايستاده به نوع جديدي از تسحيلات تجهيز شود ، مثلاً اگر نيروي هوايي نداشت . اين سپاه را مجهز به هواپيما كنيم ، آنگاه مي گوئيم اين سپاه تكميل شد يا كاملتر شد . شايد بپرسيد چرا ؟
( زيرا در مفهوم تكامل ، تعالي خوابيده است ، يعني تكامل از سطحي به سطحي بالاتر است ، يعني آن موجود يا آن شي به نوع برتري تبديل شده است و اصطلاحاً مي گوئيم كامل شده است ولي پيشرفت در يك سطح هم مي شود يعني مي توان پيشرفت كرد بدون اينكه از سطحي به سطح ديگر و بالاتري رفت . پس تكامل با پيشرفت و همچنين با توسعه متفاوت است . ( توسعه و پيشرفت تقريباً يك مفهوم را دارند . ) }6


قسمت پنجم
مسخ انسان
مسئله مسخ شدن خيلي مهم است . مسخ يعني چه ؟ شما شنيده ايد كه مي گويند در امتهاي گذشته مردمي بودند كه در اثر اينكه زياد مرتكب گناه شدند و مورد نفرين پيغمبر زمان خودشان واقع شدند . مسخ گرديدند . يعني تبديل به يك حيوان شدند اين را مي گويند ( مسخ ) شدن . ولي مسئله اين است كه آيا انسانها واقعاً به يك حيوان چهاردست و پاي واقعي تبديل شدند ؟


همانطور كه سخن از مسخ شدن به ميان آورده ايم و مي گوئيم مسخ شدن يعني وقتي انسان به حيوان تبديل مي شود ، منظور روح و روان و در واقع شخصيت يك انسان است كه مي تواند به يك حيوان و حتي پست تر از آن كه قرآن از آن به تعبير ( بل هم اضل ) ياد مي كند تبديل شود . خوك را كه ما مي بينيم خوك است ، جسمش تناسبي دارد با روح خودش ، انسان ممكن است تمام خصلتهايش خصلتهاي خوك باشد كه اگر چنين باشد از انسانيت مسخ شده است و او در معني و باطن و به چشم حقيقت و در ملكوت واقعاً يك خوك است و غير از اين چيزي نيست ، اين بحث را با يك ماجرايي به اتمام مي رسانيم .


آن شخص گفت با امام سجاد (ع) رفته بوديم مكه ، در صحراي عرفات بوديم ، نگاه كرديم ديديم حاجي چقدر زياد است . از بالاي تپه كه نگاه كردم ، ديدم امسال صحرا از حاجي موج مي زند ، به امام عرض كردم : ( ما اكثر الحجيج ) الحمد لله چقدر امسال حاجي زياد است . امام فرمود { ( ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج ) }7 ( چقدر فرياد زياد است و چقدر حاجي كم است . ) بعد آن شخص مي گويد : من نمي دانم امام چه كرد و چه بينشي به من داد و يك وقت به من فرمود حالا نگاه كن ، يك وقت نگاه كردم ديدم صحرايي است پر از حيوان ، يك باغ وحش كامل است فقط يك عده انسان هم در لابلاي اين حيوانها دارند حركت مي كنند : حالا مي بيني ؟ باطن قضيه اين است . }8


قسمت ششم
كمال در انسان
( كمال ) هر موجودي با موجود ديگر متفاوت است . مثلاً انسان با فرشته كامل و آنها نيز با حيوان كامل تفاوت خواهد داشت ، زيرا كه فرشتگان موجوداتي هستند كه از عقل و انديشه محض آفريده شده اند . و همچنين حيوانات تنها جنبه خاكي دارند يعني شهوه و غضب ، امام اين تعبير از متن حديثي ايت كه در اصول كافي آمده است : انسان مركب آفريده شده است يعني موجودي است هم ملكوتي و هم ملكي .
{ (( ان الله عز و جل ركب في الملائكه عقلاً بلا شهوه و ركب في البهايم شهوه بلا عقل و ركب في بني آدم كليهما ، فمن غلب شوه فهو خير من الملائكه و عن غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم )) }9


كه اهل سنت هم در اين روايت را نزديك به عبارت فوق دارند ، مولوي هم در مثنوي معنوي همين حديث را بصورت شعر در آورده مي گويد :
در حديث آمد كه خلاق مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد


يك گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر از دانش تهي همچو حيوان در علف از فربهي
او نبيند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف
و آن سوم است آدميزاد و بشر از فرشته نيمي و نيمش ز خر


نيم خر خود مايل سفلي بود . نيم ديگر مايل علوي شود
تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دو گانه تا كدامين برد نرد .}10
در قرآن مجيد نيز در باره خلقت انسان آياتي وجود دارند اما در اين مبحث به اين آيه توجه كنيد :
(( انا خلقنا الانسان من نطفه امساج نبتليه … )) }11


ما انسان را از يك نطفه اي آفريديم كه در اين نطفه و به تعبير امروز در ژنها مخلوطهاي زيادي مقصود اينست كه استعدادهاي زيادي هست . يعني مي خواهد بگويد به مرحله اي رسيده كه مي خواهيم مورد آزمايش قرار دهيم و آزاد و مختار است كه كدام استعداد را بپردازند .
و بعد از اين آيه مي گويد :


(( فجعلنا سميعاً و بصيراً انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا )) }12
او را شنوا و بينا كرديم براستي راه را به او نمايانديم خواه شاكر باشد و يا تكفير كند .
از اين آيات بوي آزمايش و امتحان مي آيد اما اينكه چه ارتباطي بين انسان و استعدادهاي او و آزمايش الهي وجود دارد موضوع بحث ديگري است كه ما را به شناخت كمال انسان سوق مي دهد .


همانطور كه گفتيم استعدادهاي بسياري در بطن انسان قرار داده شده اما كسي كه بتواند توازن و رشد هماهنگ در بين استعدادهاي خويش ايجاد كند راه كمال را پيموده است .
براي درك موضوع به يك مثال ساده متوسل مي شويم :
كودكي را تصور كنيد كه موقع رشد مثلاً دماغش از بقيه اعضاء بيشتر رشد مي كند نهايتاً بشود شبيه كاريكاتور هايي كه مي كنند اين شخص رشد كرده ولي رشد ناهماهنگ داشته است .


انسان كامل آن انساني است كه همه ارزشهاي انساني با هم رشد كند ، هيچ كدام بي رشد نباشد و هماهنگ يكديگر رشد كنند و رشدشان به حد اعلاء برسد اين همان كسي است كه قرآن مجيد از او تعبير به امام مي كند :
(( اني جاعلك للناس اماماً )) (( ما تو را امام مردم قرار داديم . )) }13


بعد از اينكه حضرت ابراهيم (ع) از پس امتحانات الهي برآمد . به درجه امامت رسيد ، يعني الگويي براي مردم شد و در واقع به كمال رسيده بود كه الگوي مردم شد .
بشر در طول اعصار گذشته هم اكنون نيز معيارهاي مختلفي را باري كمال خود در نظر گرفته و هر بار روي ارزش بيشتر تكيه كرده و كم كم هم اكنون نيز آن ارزش را فراگير كرده طوري به ديگر ارزشها لطمات سختي وارد كرده و موجب انحراف جامعه شده است . تمام جامعه هيچ وقت از راه باطل به گواهي كشيده نمي شود . و معمولاً فساد جامعه از افراط در يك حق ناشي مي شود . مثلاً عبادت يك ارزشي است كه اسلام آن را صد در صد تاييد مي كند ، عبادت در معني خاصش ذكر و تسبيح و خلوت با خداست . در اينجا معني خاصه اش مقصود است يك وقت مي بينيد اگر مراقب نشود فقط به سوي اين ارزش كشيده مي شود . مي بينيد كه اسلام مي شود فقط كردن و فقط به مسجد رفتن و نماز مستحب خواندن و دعا خواندن و تعقيب خواندن و غسلهاي مستحب به جا آوردن و تلاوت قرآن كردن و …….
عمر و بن عاص پسري دارد به نام عبدالله كه هم تيپ و هم خط پدرش نبود و مي گويند كه وقتي عمرو بن العاص با پسران خويش مشورت مي كرده ، عبدالله پدرش را دعوت به جانب علي (ع) مي كرده است . عبدالله يك تمايلي به جنبه هاي عبادي داشت . يك روزي پيامبر در راه به او رسيده و فرمودند عبدالله به من خبر داده است كه به شبها تا صبح عبادت مي كني و روزها روزه مي گيري ، عرض كرد بله يا رسول الله . چنين چيزي هست ، حضرت فرمودند : ولي من چنين نيستم و قبول هم ندارم و اين درست نيست .
از ديگر ارزشها كه در جامعه ما درباره ء آن افراط شده است ، ارزش عشق و عرفان است .
مثلا‍ عرفا كه گرايششان به ارزش عشق است عقل را اكثرا رد مي كنند . اصلآ گرايش ضد عقل دارند و رسمآ با عقل مبارزه مي كنند . حافظ مي گويد :
عارف از پرتو مي راز نهاني دانست
گوهر هر كس از اين لعل تواني دانست
شرح مجموعه ، گل مرغ سرخ سحر داند و بس
كه نه هر كو ورقي خواند معاني چيست
اي كه در دفتر عقل آيت عشق آموزي
ترسم اين نكته بتحقيق نداني دانست.
مجموعه گل منظور ذات مستجمع جميع كمالات (يعني ذات حق ) است و بيت آخرش هم به بوعلي سينا است كه در آخر اشارات ، سخن از عشق گفته است و ديگر اساسآ انسان و انسانيت عبارت ميشود از « عشق » و عقل به دليل اينكه پاي بند است و عقال است ، بكلي محكوم مي شود و از آن طرف ارزش ديگري مي آيد و مي گويد : اين عرفاء چيست ، همه شان خرافات است اينها حرفهاي يك مجنون است و شخصي مثل بوعلي گاهي سخنان عرفا ء را اشبه به خيال ناميده و مي گويد « با مركب عقل بايد جلو رفت».


ارزشهاي ديگري نيز از قبيل عدالت ، حكمت ، آزادي ، محبت ، قدرت ، زهد و … در جامعه وجود دارد اما به راستي انسان كامل كيست ؟ آن كه فقط بايد محض است ؟ آن كه فقط زاهد محض است ؟ آنكه عاشق محض است ؟ آنكه عاقل محض است ؟ كداميك از اينها ؟ بايد گفت كه هيچ از اينها انسان كامل نيستند ، انسان كامل كسي است كه همه اين ارزشها به حد اعلا ء و به طور هماهنگ در او رشد كرده باشد. و مي توان گفت مولود كعبه علي ( ع ) چين شخصيتي است . }14


ارجاعات فصل 1
صمدي افشار، غلام حسين ، فرهنگ زبان فارسي امروز ، چاپ اوّل1370-چاپ سهند،موسسه نشر كلمه
2-مطهري ، مرتضي ، انسان كامل ، ديماه 1362 ، ص9
3-صالح ، صبحي ، نهج البلاغه ، خطبه 198


4-قرآن مجيد ، سوره شمس ، آيه 2
5-انسان كامل ، ص12
6-مطهري ، مرتضي ، تكامل اجتماعي انسان ، چاپ هفتم پائيز 1372 ، انتشارات صدرا
7-سفينه البحار ، ج2 ، ص 71 و اثبات الهداه ، ج5 ، ص39


8-انسان كامل ، ص18
9-علل الشرايع ، باب 6 ، ص4 و الوسائل ، ج11 ، ح2 ، ص164
10-مثنوي ، صفحه 316
11-قرآن مجيد ، سوره انسان ، آيه 2
12-همان ، آيه 3
13-همان، سوره بقره ، آيه 124
14-انسان كامل ، ص26

فصل2
نظر اسلام و مكاتب مختلف در مورد كمال انسان

قسمت اوّل
ضرورت شناخت انسان كامل
شناخت ((انسان كامل)) با اصطلاح قدماء و ((انسان ايده ال)) به اصطلاه امروز بسيار ضرضوري خواهد بود چرا كه تربيت و اخلاق ، در هر مكتبي بر اساس شناخت انسان كامل و انسان ايده ال در آن مكتب خواهد بود.
براي آن كه نظر انسان را در مورد انسان كامل بدانيم ناچاريم مكاتب مختلفي كه در اين زمينه وجود دارد را بررسي كنيم ، البته روي دو مورد كه در جامعه ما تاثير بسزايي داشته اند بيشتر تاكيد خواهيم كرد و باز البته نظر اسلام را در مورد هر يك به تشريح بيان خواهيم كرد. }1

قسمت دوّم

مكتب عقليون
به عقيدة فلاسفه قديم اساسا جمهر انسان همان عقل انسان است ، «من» واقعي انسان همان عقل انسان است همچنانكه بدن انسان جزء شخصيّت انسان نيست ، قوا و استعدادهاي روحي و رواني مختلفي كه انسان دارد هيچكدام جزء سخصيت واقعي انسان نيستند ، شخصيت واقعي انسان همان نيرويي است كه فكر مي كند و در يك جمله انسان كامل كسي است كه در فكر كردن به حدّ كما رسيده است .


از ديگر مواردي كه در اين مكتب مرد توجه است اين كه عقل نيرويي است كه توانائي دارد تا جهان را آن چنانكه هست كشف و درك كند ، واقعيت جهان را آنچنان كه هست در خود منعكس كند و آئينه ايست كه صورت جهان را در خود مي تواند صحيح و درست منعكس كند .
حكماي اسلامي هم اين نظر دارند و معتقد هستند كه ايمان اسلامي ، يعني شناخت جهان بطوركلي آنچنان كه هست ، شناخت نظام جهان و شناخت اينكه جهان به چه نقطه اي


بر مي گردد؟؟؟
اولين مكتبي كه با اين مكتب مبارزه كرده است و ضدّ اين مكتب بوده است مكتب «اشراقيون» و «مكتب عرفاء» يا همان مكتب اهل عشق است.و ديگر مكتب «اهل حديث» است ، اخباريون و اهل حديث هم عقل و آن همه ارزش هاي فراواني را كه دارد انكار كرده اند ، كه در مورد اين مكاتب جداگانه بحث خواهيم كرد.
اما از ديگر موارد بسيار مهم در رابطه با عقل مسئله سندييت و حجيّت عقل است .
يعني ميخواهيم بدانيم از نظر اسلام عقل قابل استناد است يا نه ؟


اول اينكه قرآن دائما از تعقّل سخن مي گويد ، ديگر اينكه در اخبار احاديث آنقدر براي عقل اصالت و اهمييت شدهان كه وقتي كتب حديث را باز مي كنيد اولين «كتاب العقل» است و در واقع احاديث شيعه از تا آخر به حمايت از عقل بر خواسته اند .
موسي بن جعفر سلام الله عليه تعبيري دارند فوق العاده عجيب مي فرمايند:


{خدا دو پيغمبر دارد ، يكي پيامبر بيروني كه انسان بوده اند و مردم را به يكتا پرستي دعوت كرده اند و ديگري پيامبر دروني كه همانا عقل انسان است .}2
و در نهايت چند تعبير از ديگر تعابيري كه در مكتب ما در مورد عقل گفته شده را مي اورم:
(( خواب عاقل از عبادت جاهل بالاتر است ))
(( خوردن عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است ))


(( سكوت و سكون عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است ))
(( خدا هيچ پيامبري را مبعوث نكرد مگر آنكه اول عقل ايشان را به حد كمال رساند)).}3

قسمت سوّم
انسان كامل از ديدگاه عرفان و تصوف

انسان كامل از ديدگاه اين عدّه « عرفاء » اهمييت بيشتري براي ما خواهد داشت زيرا مكتب عرفان و تصوف نظر خود را در مورد انسان كامل در ميان مردم بسط داده است چه به نثر و چه به نظم . عرفاء برخلاف عقليون موفق شده اند از راه احساسات و با استفاده از ابزاري مثل شعر در ميان مردم نفوذ پيدا كنند.
در اين مكتب عرفاء «من» واقعي انسان را عقل انسان و فكر انسان نميدانند بلكه عقل و فكر را به منزله يك ابزار مي دانند و من حقيقي هر كسي را آن چيزي ميدانند كه از او به « دل » تعبير مي كنند البته شكي نيست كه دلي كه يك نفر عارف مي گويد مقصود اين دل گوشتي كه در طرف چپ انسان قرار دارد نيست بلكه دل يعني آن مركز احساس در انسان يا همان مركز خواست در انسان نه مركز فكر در انسان .


عارف براي احساس و براي عشق كه قويترين احساس در انسان است ارزش و اهميت زيادي قائل است و البته عشقي كه عارف مي گويد از عشقهاي روزنامه اي ما جداست و تفاوت دارد عشقهاي كه عارف مي گويد از عشقهاي روزنامه اي ما جداست و تفاوت دارد عشقهاي روزنامه اي عشقهاي جنسي است ، عشق عارف عشقي است كه اولا در انسان اوج مي گيرد تا به خدا برسد ، معشوق حقيقي عارف خدا است وتازه عشقي كه عارف ميگويد منحصر به انسان نيست عارف معتقد است كه عشق در همه موجودات سريان دارد .


تا جائي كه مولوي مي گويد :
{ عشق بحري است آسمان بر وي كفي چون زليخا در هواي يوسفي }4
يا حافظ مي گويد :

ما در اين در نه پي حشمت و جاه آمده ايم
از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم


رهرو منزل عشقيم زسر حد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم

اين بيت حافظ بر گرفته از ترجمه جمله اي است از صحيفه سجاديه كه پس از حمد و ثنا ميفرمايند :{ (( إبتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم علي مشيّته اختراعا ثمّ سلك بهم طريق ارادته و بعثهم سبيل محبته )) }5
« خدا عالم را از عدم آفريد و ابداء كرد ( ابداء يعني از روي نمونه ديگري نبوده است ) بعد آنها را در راه محبت خودش بر انگيخت ».
اما از مواردي كه در انسان كامل عرفان هست ولي اسلام آن را تاييد نمي كند اين است كه :
در عرفان فقط درون گرائي است يعني برون گرائي در آن خيلي تحت الشعاع قرار گرفته است ، جنبه فردي در آن زياد است ، جنبه اجتماعي يا بايستي بگوييم محو شده است و يا بايد بگوييم كمرنگ است ، انسان كامل عرفان ديگر انسان اجتماعي نيست ، انساني است كه فقط سر در گريبان خودش دارد و بس .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید