بخشی از مقاله

فهرست مطالب
عنوان
مقدمه مترجم
ماجدین علی بن مرتضی بحرانی
ماجدین محمد بحرانی
ماجدین هاشم بن علی بن مرتضی بحرانی
مانکدیم بن اسماعیل بن عقیل علوی
مؤید بن ابن علی مقری مسکنی
مؤید بن صالح
مؤید بن مسعود بن عبد الکریم
مجتبی بن امیره بن سیف النبی جعفری زینی
مجتبی بن حمزه بن زید
مجبتبی بن داعی بن قاسم حسنی
مجتبی بن محمد حسنی کلینی
مجمع بن محمد بن احمد مسکنی
محسن بن حسین بن احمد نیشابوری خزاعی
محسن بن محمد دیباجی
محسن بن محمد مؤمن استرآبادی
محفوظ بن وشاح بن محمد
محمد معزالدین
محمد رفیع الدین
محمد بن ابراهیم بن جعفر ، ابو عبدالله کاتب نعمانی
محمد بن ابراهیم شیرازی ، صدر الدین
محمد بن ابراهیم بن زهره حسینی حلبی
محمد بن ابی جعفر بن أمیر کا مصدری
محمد بن ابی الحسن بن هموسه ورامینی
محمد بن ابی الحسن بن عبد الصمد قمی
محمد بن ابی عمران موسی ، ابوالفرج کاتب قزوینی
محمد بن ابی غالب ، نجیب الدین
محمد بن ابی القاسم بن محمد طبری آملی
5 – تحلیل چند نمونه شعر از نظر طاهری
5 – 1
شیخ محمد حسن بن زین الدین شهید ثانی بن علی بن احمد عاملی ( وفات 103 ه . ق )
وی از علما و فضلا و محققان و مدققان و متبحران و جامع مراتب علمی بوده و دانشوری کامل و پرهیزکاری مورد وثوق و فقیهی محدث و متکلم و حافظ حدیث به شمار است و سراینده ی ایدب و تألیفات بسیاری دارد ؛ از جمله شرح تهذیب الاحکام ؛ شرح الاستبصار در سه مجلد در طهارت و صلاه ؛ حاشیه بر شرح لمعه در دو مجلد از آغاز تا کتاب صلح ؛ حاشیه معالم ؛ حاشیه اصول الکافی ؛ حاشیه الفقیه ؛ حاشیه المختلف ، شرح الاثنی عشریه پدرش ؛ حاشیه المدارک ؛ حاشیه المطول ؛ روضه الخواطر و نزهه النواظر در سه مجلد ؛ رساله فی تزکیه الراوی ؛ رساله التسلیم در صلاه ؛ رساله للتسبیح و الفاتحه فیما عدا الاولیین و ترجیح التسبیح ؛ کتاب مشتمل علی مسائل و احادیث ؛ کتاب مشتمل علی مسائل جمعها من کتب شتّی ؛ حاشیه کتاب الرجال لمیرزا محمد ؛ دیوان شعر ؛ رساله ای به نام تحفه الدهر فی مناظره الغنی و الفقر و دیگر کتابها . او اشعار خوب و نغزی می سروده است .


این دو بیت از قصیده ای است که برای یکی از فضلا سروده است :
یا خلیلیّ باللطیف الخبیر و بودّ أضحی لکم فی الضمیر
خصّصا بالثنا إماماً جلیلاَ و خلیّاً أضحی عدیم النظیر


- ای دوست من ؛ سوگند به خدای مهربان که از حال همة ما با کاملاً با خبر است و سوگند به دوستی که از شما در دل من افتاده است .
- ( تا گوید ) اختصاص یافته اند به مدح کردن از پیشوای بزرگ و دوست مشترک بی همتا .
و این دو بیت هم از یکی از چکامه های اوست :


ما لفؤادی مدی بقائی قد صار و قفاً علی اعناء
و ما لجسمی حُلیف سقمٍ بدا به الیأس من شفائی
- چه کنم با دلی که در مدت زندگانی اش همگام با درد و رنج است .


- و چه چاره سازم برای جسمی که پیوسته بیمار است و از بهبودی مأیوس می باشد .
باری فرزندش چندین قصیدة طولانی از وی ایراد کرده است ، از جمله همین دو قصیده ، دو قصیده ای که پیش از آن یاد شد .
از اشعار او قصیده ای است که در سوگ حضرت سید الشهداء علیه السلام سروده است ؛ از آن جمله اشعار زیر است :
کیف ترقی دموع أهل الولاء و الحسین اشهید فی کربلاء
جدّه المصطفی الأمین علی ال وحی من الله خاتم الانبیاء
و أبوه أخو النبّی علیّ آیه الله سیّد الأوصیاء


أمّه البضعه البتول أخوه صفوه الأولیاء و الأصفیاء
یا لها من مصیبه أصبح ال دین بها فی مذلّه و شقاء
لیت شعری ما عذر عبد محبٍّ جامد الدمع ساکن الأشحاء
و ابن بنت النبّی أضحی ذبیحاً مستهامناً مرّملاّ بالدماء


و حریم الوصیّ فی أسر ذلٍّ فاقدات الآباء و الأبناء
و علیّ خیر العباد أسیرِ فی قیود العدی حلیف العناء
مثل هذا جزاء نصح نبیٍّ کَلَّ عن نعته لسان الثناء


أسّس السابقون بیعه غدرٍ و بنی الاحقون شرّبناء
حرّفوا بدّلوا أضاعوا أقاموا بدعا بالعناد و اشّحناء
و استبدّوا بإمره نصبوها شرکا للأئمه النجباء
یا بنی الوحی لا یخفف و جداً نالنا من شماته الأعداء


غیر ذی الأمر نور وحی له حجه الله کاشف الغماء
لهف نفسی علی زمان أری فی ه مزیلاً لدوله الأشقیاء
أتری یسمح الزمان بهذا و یحوز الراجون خیر رجاء
- چگونه اشک چشم دوستان اهل بیت خشک شود ، با آن که حضرت امام حسین ( ع ) در کربلا به شهادت رسیده است .
- جدّ او خاتم الانبیا و محمد مصطفی و امین وحی حضرت پروردگار بود .
- و پدرش علی ( ع ) می باشد که برادر رسول اکرم ( ص ) بود . آیت و نشان کامل جلال و جمال خدا و بزرگ همه اوصیاست .
- مادرش حضرت بتول عذرا است که پارة تن پیغمبر اکرم ( ص ) است و برادرش حضرت امام حسن مجتبی ( ع ) است که خلاصة اوصیا و برگزیدة اصفیا می باشد .
- آری ، از شهادت حضرت سید الشهدا علیه السلام اندوهی به وجود آمد که در نتیجة آن دین اسلام را ذلیل و تیره دلان را همواره بر اسلام مسلّط کرد .
- ای کاش می دانستم چه عذری دارد آن دوستی که در این اندوه نمی گرید و آرامش خاطر دارد . فرزند دختر پیغمبر اکرم ( ص ) در حالی به تیر ستمگری دشمنان از پای درآمد که در خون خویش دست و پا می زد .


- و پردگیان وصی پیغمبر در حالی که پدران و فرزندان خود را از دست داده بودند ، به ذلّت اسیری گرفتار گردیدند .
- و حضرت سجاد که بهترین بندگان خدا بود به زنجیر اسارت دشمنان درآمد و پابند رنج و اندوه قرار گرفت .
- آری ، این کارها که دشمنان انجام دادند ، پاداش رنجهایی بود که پیغمبر برای هدایت آنان بر خود هموار کرده بود .
- آن پیغمبری که زبان از ستایش او درمانده و عاجز است .


- پیشینیان از این دشمنان ، بیعت حیله گری برای خویش گرفتند و پیوستگان به ایشان هم ناپسند ترین بناها را بنیان نمودند .
- آری ، کتاب خدا را تغییر دادند و حق وصی خدا را نادیده گرفتند و بدعتهایی را که همراه با خشم و عداوت بود بر پای داشتند .
- و کاری را به انجام آوردند که نسبت به پیشوایان با نجابت حق ، مخالفت صریح داشت . و با رأی فاسدی که صادر کردند ، ارث فاطمه الزهرا علیها السلام را که از پدرش می برد ، از دستش باز گرفتند . ای خاندان وحی ، شماتتی که از دشمنان دیده ایم ، تخفیفی نخواهد داشت و جز حضرت ولی عصر که نور وحی خدا و حجت او و نابود کنندة اندوههاست ، کس دیگری دست ستمگران و شماتت آنان را کوتاه نخواهد کرد . وچه حالی خواهم داشت آنگاه که حضرت ظهور کند و پایة دولت ستمکاران را از بیخ و بن براندازد . آیا آن روزگار را خواهم دید و آیا آرزومندان به بهترین آرزوهای خود خواهند رسید . ( افندی ، 1376 ص 104 )
حر عاملی – ابیاتی در حدیث قدسی


فضل الفتی بالبذل و الإحسان والجود خیر الوصف اللإنسان
أوُ لیس إبراهیم لمّا اصبحت أمواله وقفاً علی الضَّیفان
حتّی إذا أفنی اللهی أخذ ابنه فسخا به للذبح و القربان


ثمّ ابتغی النمرود إحراقاً له فسخا بمجهبته علی النیران
بالمال جادو وبابنه و بنفسه و بقلبه للواحد الدیان
أضحی خلیل الله جل جلاله ناهیک فضلاً حلّه الرحمان
صحّ الحدیث به فیا لک رتبه تعلو بأخمصها علی التّیجان
- فضیلت جوانمرد در سخاوتمندی و بخشندگی بهترین صفت انسان است .


- مگر نه این است که حضرت ابراهیم علیه السلام همة ثروتش را به مصرف میهمانان رسانید .
- و هنگامی که ثروتش به پایان رسید ، فرزندش اسماعیل را به قربانگاه برد .
- پس از آن نمرود آتشی افروخت و آن حضرت خود را برای سوختن آماده ساخت .
- آری ، ابراهیم با دادن مال و جان و فرزند و فدا کردن خواستة خود در راه خدا که کاملاً دلش را متوجه به او ساخته بود .
- به مقامی رسید که خدا او را ذلیل خویش قرار داد و فضیلتی بهتر از آن نیست که آدمی با سخاوتمندی به مقام حلّت الهی نایل بیاید .
- آری ، حدیث مزبور حدیث صحیحی است و چه مربته ای بهتر از آن مرتبه که می توان با کف دست سخاوتمندانه بر تاجهای پادشاهان برتری پیدا کرد . ( همان منبع ، ص 117 )


قسمتی از چکامه ای متجاوز از چهارصد بیت که در مدح نبی اکرم و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین سرود ه است :
کیف تحفظی بمجدک الأوصیاء و به قد توسّل الأنبیاء
ما لخلق سوی النبیّ و سبطی ه السعیدین هذه العلیاء


فبکم آدم استغاث و قد م سته بعد المسرّه الضراءُ
- با تمجیدی که می کنی نمی توانی به مقام اوصیای حق نایل گردی و حال آن که پیمبران هم به این کار اقدام کردند و سودی نبردند .
- آری ، بجز پیغمبر اکرم ( ص ) و دو نواده نیکبختش کس دیگری به این مقام عالی نرسیده است .
- حضرت آدم پس از آن همه شادمانی که در بهشت داشت ، از مقامش فرود آمد و دست توسل به دامن شما دراز کرد .
از اشعار او چکامه های محبوکات الاطراف  است که در مدح ائمه طاهرین علیهم السلام سروده . اکنون پاره ای از چکامه ای که به قافیه همزه سروده شده است :


أغیر أمیر المؤمنین الذی به تجمّع شمل الدین بعد تناء
أبانت به الأیّام کلَّ عجیبه فنیران بأس فی بحور عطاء
- آیا بجز از امیر المؤمنین علی علیه السلام کس دیگری وجود دارد که پس از آن همه رنجی که تحمل کرده باز هم امور دینی را تحت نظر خود داشته باشد .
- روزگار گرفتاریهای شگفت آوری برای او ایجاد کرد و آتشهای ناراحتی را در دریاهای عطا و بخشش بیافروزند .
چکامه های مزبور بیست و نه قصیده است که به همین سبک سروده شده و از سروده های او قصیدة محبوکه الاطراف است :
فإن تخَفً فی الوصف من إسراف فلذ بمدح الساده الأشراف


فخر لهاشمیّ أو منافس فضل سما مراتب الآلاف
فعلمهم للجل شاف کافی و فضلهم علی الأنام وافی


فاقوا الوری منتعلاً و حافی فضل به العدو ذو اعتراف
فها کها محبوکه الأطراف فنّ غریب ما قفاه قاف
- هر گاه از اسراف کردن در ستایشگری بیم داری ، برای آن که از این بیم رهایی پیدا کرده باشی به تمجید از بزرگان اشراف بپرداز .
- دانش آنها برای نابودی نادانی کافی است و فضیلت آنها برتر از همه جهانیان است .
- چه با کفش باشند و چه پابرهنه ، ( چه بر اریکه خلافت بنشینند و چه از بی اعتباری مردم گوشة انزوا گزینند ، بر همگان برتری دارند و این فضیلتی است که دشمن هم به آن اعتراف کرده است . چکامه محبوکه الاطراف :
إنّ سر صدیق عندی مصون لیس یدریه غیر سمعی و قلبی


لم أکن مطلعاً لسانی علیه قطّ ، فضلاً عن صاحب و محّب
حکمه أننی أخّلده فی السج جن أعنی الفؤاد من غیر ذنب
لست أخفی سرّی و هذا هو الوا جب عندی إخفاء أسرار صحبی


- سرّ دوستم را در نزد خود نگه می دارم و بجز چشم و دلم دیگری از آن خبر ندارد .
- زبانم هم از آن اطلاع پیدا نمی کند تا چه رسد که رفیق و محبم از آن خبردار گردد .
- آری ، سرّ او را بدون آن که مرتکب گناهی شده باشد در زندان دلم محبوس کرده ام .
- وقتی که بر من لازم است اسرار خودم را از دیگران پنهان بدارم ، پنهان داشتن اسرار دوستانم را هم بر خود واجب می شمارم .
از اشعار او چکامه طولانی است که مدح را با غزل آمیخته است :


لئن طاب لی ذکر الحبائب إنّنی أری مدح أهل بیت أحلی و أطیبا
فهنّ سلبن العلم و الحلم فی الصّبا و هم و هبونا العلم و الحلم فی الصّبی
هو اهن لی داء هو اهم ؤه و من یک ذا داء یرد منطببا


لئن کان ذلک الحسن یعجب ناظراً فانّا رأینا ذلک الفضل أعجبا
- هرگاه یاد دوستان موجبات شادی قلبی مرا فراهم می آورد ، خواهم دانست که مدیحه سرایی خاندان پیغمبر اکرم ( ص ) شیرینتر و گواراتر است .
- اینان اند که در خردسالی دانشی را که دارا بودند از دیگران گرفتند و خود دانش و بردباری را به ما فرا دادند .
- عشق به ایشان درد و دواست و کسی که دوای درد را داشته باشد به طبیب نیازمند نیست .
-هرگاه وجاهت ایشان ، بیننده را به شگفتی وادار کند ، ما خود این فضیلت را شگفت آورتر از فضایل دیگر می دانیم .
قصیدة دیگری به سبک فوق :


سعدی بسعدی فإذا ما نأت سعدی فلا مطمع فی السعد
و فضل أهل البیت مع حسنها کلاهما جازا عن الحدّ
و تلک دنیانا و هم دیننا و ما من الأمرین من بدُّ


و حبّها من أعظم الغَی و ال حبّ لهم من أعظم الرشد
بل حبّها عار و حبّی لهم مجد ، و لیس العار کالمجد
- شادی من دسترسی به سعدی است و هر گاه سعدی از من دور باشد ، چشم طمع به شادکامی و نیکبختی ندارم .
- آری ، فضیلت اهل بیت و زیبایی سعدی هر دو از حد گذشته اند .
- او دنیای ماست و اینان دین ما می باشند و بر ما لازم است که دین و دنیا را دارا باشیم .
- حب دنیا ( سعدی ) از بزرگترین گمراهیها و دوستی اهل بیت از بزرگترین هدایتهاست .
- علاقه مندی من به دنیا مایة ننگ و علاقه مندی من به اهل بیت دلیل بزرگواری است و چنان که می دانیم ، ننگ همانند نام نیست .
از اشعار اوست :


کم حازم لیس له مطمع إلا من الله کما قد یجب
لأجل هذا قد غدا رزقه جمیعه من حیث لا یحتسب
- چه بسیار احتیاط کاری که چشم طمع به دیگران ندارد و تنها چشم طمعش به خدا می باشد .
- و بر اوست که تنها به او متوجه باشد و به همین مناسبت است که حق تعالی روزی او را از محلی که امیدوار نمی باشد ، مقرّر می فرماید .
کم من حریص رماه الحرص فی شعب منها الی أشعب الطماع ینشعب


فی کلّ شیء من الدّنیا له طمع فرزقه کلّه من حیث یحتسب
- چه بسا آزمندی که آزمندی او راههایی برای او گشوده است تا آن جا که بعضی از آن راهها به اشعب طماع می رسد .
- چنین آدمی در همه چیز چشم طمع دارد و روزی چنین آدمی از محلی است که خود گمان می برد نه از جایی که گمان ندارد .
سترت وجهاً بکفّ خضیب إذا رأتنی من خوف عین الرقیب


کیف نحظی بالاجتماع و قدعا ین کلّ إذا ذاک کفّ الخضیب 
و بودّی لو کان ذاک الذی لا ح من الورد فی الخدود نصیبی


ذلک الهجر فی الصبی کان خیراً من وصال سخت به فی مشیبی
- به مجردی که مرا دید – برای این که از رقیب بیمناک بود – رخسار خود را به دست حنا شدة خویش پوشید .
- چگونه می توانیم از حظ اجتماعی خود بهره مند گردیم و حال آن که هر کسی چنان حالی « کف الخضیب » را مشاهده کرده است .
- سوگند به دوستی ام که اگر از گل رخسار او بهره مند گردم ، چنین و چنان خواهد شد .
- آری ، هر گاه دوری از محبوبه در خردسالی برای من اتفاق افتاده بود ، بهتر از آن بود که در پیری به وصال او برسم .
از اشعار اوست :
و لمّا التقینا عانقتنی غزاله بدیعه وصف من حسان الولائد
و لم اجتهد فی الضمّ منفرداً به و لکننّی قلّدت ذات القلائد
- در هنگام ملاقات آهو وشی زیبا چهره که از بهترین تولد یافتگان بود با من معانقه کرد و مرا در کنار گرفت .
- کوشش من منحصر در آن نبود که بتنهایی در میان دو دست قرار گرفته ام ؛ بلکه احساس من در آن بود که گردنبندهایی را که گردن او را زیور داده است ، به گردن خود درآورده ام .
سترت محاسنها الحسان بلؤلؤء و بجوهر و فضّه و بعسجد
هیهات ذاک الستر أظهر حسنها حتّی لقد فتنت أمام المسجد
- زیباییهای از حد افزون خویش را به مروارید و گوهر و نقره و طلا پوشانیده بود .
- بر خلاف انتظار ، جواهرات مزبور بیشتر به ارزندگی ، و زیبایی او افزود تا آن جا که امام مسجد را هم مفتون خویش ساخت .
و ذات خال خدّها مشرق نورا ، کرکن الحجر الأسود
کعبه حسن و لها برقع من الحریر المحض و العسجد
قد أکسبت کلّ امری فتنه حتّی امام الحیّ و المسجد
کم هام إذ شاهدها جاهل بل هام فیها عالم المشهد


- زیبا صنم خالداری که گونه درخشنده او مانند رکنی بود که حجر الاسود در آن قرار گرفته است .
- او کعبة زیبایی بود و روپوشی از ابریشم خالص و طلا بافت بر رخسار خود افکنده بود .
- و هر کس حتی امام قبیله و امام مسجد را هم مفتون خویش می ساخت .
- تنها انسان نادان و بی اطلاع از حقیقت زیبایی ، سرگردان او نمی شد ، بلکه دانای به حقیقت زیبایی هم متحیر و سرگردان او می گردید .
تنها نه من به خال لبش مبتلا شدم بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست
أبخلتِ سالمی بردّ سلامِ و فتنت شیخ مشائخ الاسلام
- ای سلمی ، از پاسخ سلام خودداری کردی و شیخی از شیوخ الاسلام را مفتون خود ساختی .
- از اشارات اوست :


یا سلیمی سلبت لو تعلمینا قلب شیخ الاسلام و المسلمینا
ظالم طرفک الضعیف و إنّا لَضعاف القوی فلا تظلیمنا


- ای سلیمی ، هر گاه متوجه باشی دل شیخ الاسلام و دیگر مسلمانان را از عشوه و ناز خود ربودی .
- دیدگان ضعیف تو ، ستمکار و نیروهای بدنی ما ناتوان است . بنابراین ، ما را به چشم ستمکار خویش گرفتار مکن و شکنجه مده .
فتکت سلیمی و المحاسن قد بدت بشیخ شیوخ المسلمین و لم ترعی


تحصنّت منّی یا سلیمی مع الهوی بحصنین مجددی ذی التقدّس و الشرع
- ای سلیمی ، مرتکب کار عظیمی شدی و در آن حال که خوبیهای تو برای شیخی از شیخهای مسلمانان هویدا گردیده بود .
- رعایت هیچ موقعیتی را ننموده و مرا با عشقی که به تو پیدا کرده بودم ، در زندان تقدس و شرع محبوس ساختی .
لا تکن قانعاً من الدین بالدوّ ن و خذ فی عباده المعبود


و اجتهد فی جهاد نفسک و ابذل فی رضی الله غایه المجهود
- از فراگیری دین به اندکی قناعت مکن و به بندگی معبود اشتغال بورز .
- در جهاد با نفس جدیت کن و تا حدی که ممکن است خرسندی خدا را به دست آور .
و در ضمن چکامه ای از اهل بیت علیهم السلام مدح کرده ، گوید :


و ما حاز أجناس الجناس و سائر ال محاسن من فنّ البدیع سوی شعری
و دیوان شعری فی مدیحهم لما حوی من فنون السحر من کتب السحر
- به غیر از شعر من ، اشعار سرایندگان دیگر جامع اجناس جناس و حاوی محسنات فن بدیع نبوده است .
- و دیوان شعر من که در مدح اهل بیت علیهم السلام گرد آمده است ، انواع سحر حلال را از کتابهای سحر ، در پرتو خود قرار داده است .
چکامه ای که در مدح اهل بیت علیهم السلام سروده است :
و فی کل بیت قلته ألف نکته تحسنّه من فضلهم و تجیده
و غیری اذا ما قال شعراً محافظ علی وزنه من غیر معنیّ یفیده
- در هر بیتی که سروده ام ، هزار نکتة باریک تر از مو وجود دارد و این حسن را از آن جا به دست آورده است که سروده های من در مدح اهل بیت علیهم السلام می باشد که هم شایسته است و هم پسندیده .
- و سرایندة دیگر هر گاه شعری بسراید ، کوشش می کند که وزن شعر را رعایت کند ، لیکن به معنای ارزنده ای دقت نمی نماید .
و در چکامه ای گفته است :


قلّما فاخروا سواهم و حاشا ذهباً أن یفاخر الفخارا
و أری قولنا ألائمه خیر من فلان و من فلان عارا
إنّما سبقهم لبکرو عمرو مثل ما یسبق الجواد الحمارا
إنّنی ذو براعه و اقتدار جاوز الحدّ فی الأنام اشتهارا
و اذا رمت وصف أدنی علاهم لا أری لی براعه و اقتدارا
- کمتر پیش آمده است که مردم بتوانند به غیر از ائمه طاهرین علیهم السلام به دیگران ببالند و اتفاق نیفتاده که طلا به سوفار ببالد و گوهر به خر مهره مباهات نماید .


- آنچه دربارة ائمه علیهم السلام گفته به جا و مایة آبرومندی است ، به خلاف آنچه که دربارة فلان و بهمان سروده که وسیلة ننگ و عار برای ما می باشد .
- ائمه طاهرین در میدان مسابقه بر عمر و بکر پیشی می گیرند ، آن چنان که اسب نجیب و تندرو در آن میدان بر الاغ پیشی می گیرد .
- من دانشمند با نفوذی هستم و شهرتم در میان مردم از اندازه بیرون است .
- و در عین حال ، هر گاه بخواهم به اندک وصفی از آنها دهان بگشایم ، از هر گونه دانشی تهی است و از هر گونه اقتداری در مانده ام .
قصیده ای که مشتمل بر هشتاد بیت بوده و تهی از حرف الف است ، در مدح اهل بیت علیهم السلام :
ولیی علیّ حیث کنت ولیّه و مخلصه بل عبد عبد لعبده


لعمرک قلبی مغرم بمحبتی له طول عمری ثمّ بعدی لولده
و هم مهجتی هم منیتی هم ذخیرتی و قلبی بحبهم مصیب لر شده
و کلّ کبیر منهم شمس منبرٍ و کلّ صغیر منهم شمس مهده
وکلّ کمّی منهم لیث حربه و کلّ کریم منهم غیث و هده


بذلت له جهدی بمدح مهذّب بلیغ و مثلی حسبه بذل جهده
و کلّفت له جهدی فکری حذف حرف مقدّم علی کلّ حرف عند مدحی لمجده
- علی علیه السلام ولیّ من و مولای صاحب اقتدار من است . هر گاه من هم دوست او باشم و اظهار اخلاص کیشی نمایم ، آری ، من بندة بنده بنده او می باشم .
- به جان تو سوگند در تمام عمرم دلم فریفتة محبت اوست و پس از او دلدادة فرزندانش هستم .
- اینان پارة دل من و آرزوی من و ذخیره فردای قیامت من اند و دلم بر اثر علاقه مندی به آنها به پایة رشد و هدایت خویش نایل آمده است .
- بزرگ آنها خورشید منبر و کوچک آنها ، خورشید گهواره است .


- دلاور آنها شیر بیشة جنگ است و بخشندة ایشان مانند بارانی است که در گرمای شبانه می بارد .
- کوشش خود را در مدح او که پاکیزه از هر گونه نارواگویی است به کار بردم و ابیات بلیغی سرودم و همچو منی سزاوار است در مدیحه سرایی او بکوشد .
- اندیشة خود را به کار بردم تا در مدیحه سرایی او چکامه ای بسرایم که از اولین حرف یعنی حرف الف تهی باشد .
علمی و شعری اقتتلا و اصطلحا فخضع الشعر لعلمی راغما
فالعلم یأبی أن أعدّ شاعراً و الشعر یرضی أن أعد عالما


- دانش و سرایندگی من به مبارزه برخاستند و سرانجام به آن جا رسید که شعر من در برابر دانشم افتادگی و خضوع نمود .
- دانش امتناع می ورزد از این که من سراینده باشم و سرایندگی من خرسند است که من دانشمند باشم .
ودر چکامه ای گفته است :


حسن شعری مازال یرضی و لا ینکر لی أن أعدّ فی العلماء
و علومی غزیره لیس ترضی أبدا أن أعد فی الشعراء
- سرودة پسندیدة من همواره خرسند است و انکاری ندارد که در ردیف دانشمندان قرار بگیرم .
- و دانشهای فراوان من هیچگاه راضی نمی شوند که نام من در میان سرایندگان به زبان آورده شود .
حذار من فتنه الحسنا و ناظرها و لا توح بفؤاد منه مکلوم


فقالها صخره مع ضعف قوتّها و طرفها ظالم فی زیّ مظلوم
- از آشوب زنان صاحب جمال و چشم جادوگر آنها در حذر باش و به دلی که از دلبستگی به آنها جریحه دار شده است ، توجه مکن .
- آری ، دل آنها در عین حالی که ضعیف اندام اند مانند سنگ سخت و چشم آنها با آن که مظلوم و محجوب می باشد ، ستمکار است .
لحی الله من لا یغب النفسّ و الهوی إذا طلبا ما لیس یحسن فی العقل
تمکّن منه حبّ دنیا دنیّه فأورده شرّ الموارد بسالجهل


و ألجأء حبّ الجاه منه إلی الردّی فعانی العناء الصعب فی المطلب السهل
- خدا لعنت کند کسی را که بر نفس و هوای آن پیروز نگردد ، هنگامی ملعون خدا باشد که چیزی را که بر خلاف عقل است از وی بخواهند و او انجام دهد و آنها را از پای در نیاورد .
- آری ، نفس است که نشأ علاقه مندی به دنیای بی اعتبار را ایجاد می کند و او را به پست ترین پرتگاه های نادانی می افکند .
- و حبّ جاه و مقام است که او را به زشت ترین بیچارگی دچار می سازد و در نتیجة آن از راهنمایی به ظاهر آسانی که نفس به او می نماید ، به مشکلترین رنجها مبتلا می گردد .
از اندرزهای اوست :
یا صاحب الجاه کن علی حذر لا تک ممّن یغترّ بالجاه
فإنّ عزّ الدنیا کذلّتها لا عزّ إلّا بطاعه الله
- ای جاه طلب ، بر حذر باش که از این که به جاه و مقام ، مغرور گردی .
- زیرا عزت دنیا برابر با ذلت آن است و عزت و ارجمندی منحصر به اطاعت از خداست .
أما تبغی مدی الأیّام شکری أما ترضی بهذا الحرّ عبدا


- آیا در تمام روزها به شکر من نمی پردازی و آیا به جای این آزادی به بندگی راضی نمی شوی .
و در ضمن چکامه ای که در مدح اهل بیت علیهم السلام سروده است می گوید :
أنا الحرّ لکن برهم یسترّقنی و بالبرّ و الاحسان یستعبد الحر
من آزادم و لکن بر ایشان کرده دربندم بلی آزاد از احسان همی گردد به جان بنده
أنا الحرّ لکن کرق لخود سلبتنی سکینه و وقارا


کلّ حسن من الحرائر لابل من إماء یستعبد الأ حرارا
و هوی المجد و الملاح و أهل ال بیت فی القلب لم یدع لی قرارا
- در عین حالی که آزادم ، مانند برده ای هستم که آرامش و وقارش را از دست داده است .
- هر نوع زیبایی از آن آزادان است . در عین حال ، برخی از کنیزان افراد آزاد را بردة خود می سازند .
- دلبستگی به بزرگواری و صاحب جمال آن ملیح آرامش را از دل من برده است .
سادتی إنّنی لعبدکم ق ن و إنّی أدعی مجازا بحر
- ای بزرگان ، من بردة بندة شمایم و مرا به طریق مجاز ، حرّ ( آزاد ) خوانده اند .
و در چکامه ای دیگر گفته است :


خلیلیّ مالیّ و الزمان معاندی بتکسیر آمالی الصحاح بلا جبر
زمان یرینا فی القضا یا غرائباً و کلّ قضاء منه جور علی الحرّ
- ای دوستان ، نمی دانم چرا روزگار با من دشمنی می کند و بدون آن که درصدد جبران برآید ، استوانه آرزوهای درست مرا می شکند .
- روزگار در پیش آمدها امور بی سابقه ای را به نظر ما می آورد و هر گونه پیش آمدی که اتفاق می افتد ، به زیان انسان آزاد است .
ولکنما یقضی من المدح واجباً علیه و فرضاً عبدک المخلص الحر


- بنده اخلاص کیش شما ، حر عاملی ، مدحی که بر خود واجب می دانسته به انجام آورده است .
والجواری الحور الحسان جوار مقبلات بالأنس بعد النفار


عاد قلبی رقّا و لیس عجیبا کلّ حر رقّ لتلک الجواری
- کنیزکان حوروشی که چهره ای بس زیبا و دلفریب داشتند ، پس از آنکه از کنار ما کوچ کردند دوباره بازگشتند و انس و علاقه را از سر گرفتند .
- بار دیگر دل من بردگی به آنها ابراز کرد و این کار که از دل من سر زد ، هیچ گونه شگفتی همراه نداشت ؛ زیرا تمام آزاد مردان ، بردة چنین کنیزکانی می باشند .
و إنّی له عبد و عبد لعبده و حاشاه أن ینسی غدا عبده الحرا
و لم یسب قلب الحر کالحور و العلی و حبّ بنی الحوراء فاطمه الزهرا
- من بندة او و بردة بندة او هستم و گمان ندارم فردای قیامت از بندة حرّش فراموش نماید .
- آرامش دل حرّ به حور و بهشت نمی باشد ؛ بلکه آرامش دل او به محبت فاطمه زهرا ( ع ) است .
أنا حرّ ، عبد لهم فإذا ما شرّ فونی بالعتق عدت رقیقا
أنا عبد لهم فلوأ عتقونی ألف عتق ماصرت یوماً عتیقا


- من که حرّم ، بندة ایشان می باشم و در صورتی که مرا آزاد کنند ، باز هم بنده ایشان خواهم بود .
أنا حرّ لدی سواهم و عبد لهم ما حییت بل عبد عبد
- من در پیش دیگران حرّم و تا زنده باشم بندة ایشان ، بلکه بندة بردة ایشانم .
و نبیّ الهدی و کلّ النبییّ ن بل الله مادح الابرار
مدح عبد حرّ حقیر لدی مدح النبیین ساده الاحرار
- پیغمبر راهنما و همگی پیمبران ، بلکه خدای متعال

مدیحه سرای نیکوکاران اند .
- اکنون مدیحه سرایی این بندة حرّ در برابر مدیحه سرایی پیمبران که بزرگ مردان اند ، ناچیز و پست است .
طاق لیلی و لم أجد لی علی السه د معیناً سوی اقتراح الأمانی


فکأنّی فی عرض تسعین لمّا حلّت الشمس اوّل المیزان
لیت أنّی فیما یساوی تمام ال میل عرضا ً و الشمس فی السرطان
- شب من به درازا کشید و برای بیدار خوابی خویش همرازی جز آرزوها به دست نیاوردم .
- گویا من در آن حال در نود درجة خورشید در برج میزان قرار گرفته بودم .


- ای کاش در آن هنگام مساوی با تمام میل عرضی واقع شده بودم که خورشید در آن موقع در برج سرطان قرار می گرفت .
غاده قد غدت لها حکمه ال عین و أضحت عن غیرها فی انتفاء
بین ألحاظها کتاب الأشارا ت و فی ریقها کتاب الشفاء


- عادتی که برای او ظاهر گردید ، حکمت العین ( تألیف کاتبی ) بود و از غیر آن اعراض کرد .
- در میان پلکهای او کتاب اشارات ( بوعلی ) و در آب دهن او کتاب شفای بوعلی سیناست .
فروی لحظها کتاب الاشارا ت و کم قد روی عن الغزالی
و کتاب الشفاء عنم ریقها یر ویه حیث یروی بذاک الزلال


- پلکهای او از کتاب اشارات بو علی سینا حکایت می کند و گاهی هم از غزالی روایت می نماید .
- و آب دهان او از کتاب شفا دم می زند و از آب خوشگوار خبر می دهد .
باز گفته است :
مطّول الفرع علی متنها و خصرها مختصر النافع

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید