بخشی از مقاله
چكيده
آنچه که برنامه ريزيهاي استراتژيک بدان جهت مهم هستند که در راستاي استراتژي سازماني تدوين شده و مورد حمايت مديريت ارشد سازمان قرار مي گيرند و اجراي موثر آنها دستيابي به بهترين منافع سازماني و نيازهاي علمي آينده سازمان را محقق مي سازد. اجراي دقيق برنامههاي استراتژيک نه تنها به ارتقاي كيفي عملكرد كاركنان و بهبود بهرهوري سازمان خواهد انجاميد بلكه حتي كاهش هزينه هايي را كه از راه پايين بودن بهرهوري پديد مي آيند را نيز در پي خواهد
داشت. به عبارت ديگر، مهمترين اهدف عمده اين برنامهها شامل كمك به طراحي و مديريت بهسازي است. به طوري كه كاركنان بتوانند كار خود را بهتر انجام دهند. ضمن اينكه در اثر به کارگيري موثر اين نوع برنامه ريزي اقداماتي مانند نيازسنجي، برنامه ريزي، اجرا و ارزشيابي بيشتر به گونه فعاليتهاي پويا، منسجم و يكپارچه در نظر گرفته مي شود تا مجموعهاي جدا و ناپيوسته. برنامههاي استراتژيک بر يكپارچگي سازماني تاکيد کرده و مواردي همچون تلفيق برنامههاي آموزشي با برنامهريزي استراتژيك سازمان و پذيرش برنامههاي آموزشي و نتايج آن از سوي مديران ارشد را در پي خواهد داشت.
پيشگفتار
اين مقاله به بحث مديريت استراتژيك ميپردازد؛ ابتدا بحث با تعريفي پيرامون مديريت و استراتژي آغاز و فرايند مديريت استراتژيك در پنج مرحله، تجزيه و تحليل محيطي، پايهگذاري جهتگيري سازماني، هدفگذاري، تعيين و تدوين استراتژيها، بسترسازي و اجراي استراتژيها و كنترل استراتژيها توضيح داده شده است. مهارتهاي بنيادين شامل مهارت تعامل، تخصيص، نظارت و سازماندهي ميشود.
مقدمه
از لحاظ مفهومي مديريت استراتژيك با تحول در تئوريهاي مديريت همگامي دارد. مكاتب كلاسيك رفتاري و كمي مديريت بر جنبههايي از سازمان و عملكرد آن تأكيد ميكردند كه توسط مديريت قابل كنترل بود. مسايلي از قبيل برنامهريزي توليد، رفتار زيردستان، بهبود محيط كار، نقش گروههاي غيررسمي در بازدهي كار، مدلهاي كمي تصميمگيري و غيره. ليكن هرگز فضاي سياسي جامعه، احساس افراد و نهادهاي خارج از سازمان، مسأله اصلي آنها نبود. چرا كه محيط از
ثباتي نسبي برخوردار بود و چنين نيازي هم احساس نمي شد. به تدريج با رشد مستمر اقتصادي، اوضاع قابل اطمينان محيطي از ميان رفت و تغييرات و حوادث شتابنده اي در جهان اتفاق افتاد. لذا تغييرات و دگرگونيهاي سريع و پيچيده جامعه و تأثير آن بر رشد و توسعه شركتها موجب شد كه مديران توجه خود را به محيط سازمان معطوف گردانند و مفاهيمي مانند سيستم، اقتصاد، برنامهريزي بلند مدت، استراتژي و فرايند مديريت استراتژيك مورد توجه صاحبنظران مديريت قرار گيرد. اين مفاهيم و نظريات پاسخ علم مديريت به دگرگوني و تغييرات وسيع اقتصادي واجتماعي بود.
توجه به محيط، آگاهي از تاثير متغيرهاي محيطي و ارائه چشم اندازي از فعاليت آينده براي سازمانها، لزوم آمادگي براي برخورد با تغييرات مداوم را توجيه ميكند. وجود عدم قطعيتهاي محيطي (Uncertainities) در مسايل سازماني به لحاظ مبهم بودن و طبيعت احتمالي رخدادهاي آتي و آمادگي سازمانها جهت تغيير، برخوردي متفاوت با تغيير، نوع تصميمات، عوامل جديد مؤثر بر تصميمگيري و قطعيت در مورد تغييرات آينده، توجه به استفاده از مدل مديريت استراتژيك را افزونتر ميكند.
تعريف مديريت
درباره تعريف مديريت اتفاق نظر خاصي در دست نيست و صاحبنظران و نظريه پردازان علم مديريت با اهداف و سوگيريهاي گوناگون، تعاريف متفاوتي ارائه كردهاند.
- مديريت عبارتست از: هنر انجام كار به وسيله ديگران (فالت،1924).
- فراگرد تبديل اطلاعات به عمل؛ اين فراگرد تغيير و تبديل را تصميمگيري ميناميم (فوستر، 1967).
- فراگرد هماهنگسازي فعاليت فردي وگروهي در جهت هدفهاي گروهي (دانلي و همكاران،1971).
- فراگرد برنامه ريزي، سازماندهي، رهبري و نظارت كار اعضاي سازمان و استفاده از همه منابع موجود سازماني براي تحقق هدفهاي مورد نظر سازمان (استونر و همكاران، 1995).
تعريف عملياتي (Operational definition)، مفهوم مديريت را با رعايت ملاكهاي عيني منوط ميسازد. از اين رو، اگر در موقعيتي ملاكهايي شامل فعاليت منظم و سازمان يافته، هدفها، روابط ميان منابع، انجام كار به وسيله ديگران و تصميم گيري برقرار باشد، ميتوان گفت در آن موقعيت،مديريت اعمال ميشود (كلاندوكينگ،1972).
استراتژي
بد نيست ابتدا به ريشه لغوي استراتژي اشاره شود. واژه استراتژي (Sterategy) از ريشه يوناني strategema به معناي فرمانده ارتش، مركب از stratos به معني ارتش و ago به معناي رهبر گرفته شده است.مفهوم استراتژي ابتدا به معناي فن، هدايت،تطبيق و هماهنگسازي نيروها جهت نيل به اهداف جنگ در علوم نظامي بكار گرفته شد. در جاي ديگر استراژي بدين شكل تعريف ميشود: «استراتژي (Strategy) مجموعه اي از اهداف اصلي و سياستها و برنامههاي كلي به منظور نيل به اين اهداف است به گونه اي كه قادر به تبيين اين موضوعات باشد كه در چه كسب و كاري (Business) و چه نوع سازماني فعاليت ميكنيم و يا ميخواهيم فعاليت نماييم.»
تعريف ديگري هم از استراتژي ميتوان ارائه كرد: « استراتژي يك برنامه واحد، همه جانبه و تلفيقي است كه محاسن يا نقاط قوت اصلي سازمان را با عوامل و تغييرات محيط مربوط ميسازد و به نحوي طراحي ميشود كه با اجراي صحيح آن از دستيابي به اهداف اصلي سازمان اطمينان حاصل شود».
سپس نظريه پردازن علم مديريت، استراتژي را چگونگي تخصيص مطلوب منابع كمياب،جهت رسيدن به اهداف اقتصادي تعريف كرده اند. استراتژي تعيين كننده زمينههاي فعاليت در محيطي پيچيده و پويا و ابزاري است كه به عنصر انساني در يك نظام سازماني حيات بخشيده و افراد را به حركت وا ميدارد.آنسوف(Ansoff) به عنوان اولين دانشمندي كه استراتژي را به شكل جامع و معنادار توضيح داد، معتقد است كه هر قدر بين اهداف و فعاليتهاي فعلي سازمان سازگاري بيشتري وجود داشته باشد، نرخ رشد و توسعه بزرگتر و منظم تر خواهد بود.
شاندلر (Chandler,1962) استراتژي را به اين صورت تعريف ميكند:
استراتژي عبارت است از يك طرح واحد، همه جانبه و تلفيقي كه نقاط قوت وضعف سازمان را با فرصتها و تهديدهاي محيطي مربوط ساخته و دستيابي به اهداف اصلي سازمان را ميسر ميسازد.
اندروز(Andrews،1971) ميگويد: استراتژي عبارت است از الگوي منظورها، مقاصد، اهداف، خط مشيهاي اصلي و طرحهايي جهت دستيابي به اهداف.
ميتزبرگ (Mintzberg) تعريف كوتاهي راجع به استراتژي ارائه داده است.از نظر وي استراتژي عبارت است از الگوي به جريان انداختن تصميمات. در حال حاضر نيز در زبان فارسي واژه استراتژي را از نظر لغوي راهبرد معني ميكنند.
مديريت استراتژيك
مديريت عبارت است از فرايند تضمين دستيابي سازمان به فوايد ناشي از به كارگيري استراتژيهاي مناسب.طبق اين بيان، يك استراتژي مناسب مطابق با نيازمنديهاي يك سازمان در زمان مشخص تعريف ميشود.فرايند مديريت استراتژيك شامل شش گام متوالي و مستمر است:
1- تجزيه و تحليل محيطي
2- پايه گذاري جهتگيريهاي سازماني
3- هدفگذاري
4- تعيين و تدوين استراتژيها
5- بسترسازي و اجراي استراتژيها
6- كنترل استراتژيها
همانگونه كه از نمودار برميآيد، يك مدير استراتژيست بايد هم به برنامهريزي و هم به كنترل بپردازد، چرا كه تنها يك غيرمدير بدون برنامهريزي، سعي در كنترل فعاليتها ميكند. لذا فرايند مديريت استراتژيك به صورت زير تعريف ميشود: «مديريت استراتژيك عبارت است از هنر و علم فرمولبندي، اجرا و ارزيابي تصميمات چندبعدي-با تاكيد بر يكپارچهسازي عوامل مديريت، بازاريابي، امور مالي، توليد يا خدمات، تحقيق و توسعه وسيستمهاي اطلاعاتي و غيره- جهت رسيدن به اهداف سازماني.»
تجزيه و تحليل محيطي
عبارت است از مطالعه محيط سازمان در راستاي شناسايي عوامل محيطي كه بر عملكرد سازمان تاثير به سزايي دارند. مديران هر از چندگاه به منظور درك بهتر رويدادهاي درون سازماني و برون سازماني از يك سو و افزايش تناسب استراتژيهاي اتخاذشده با محيط سازماني از سوي ديگر، اقدام به تجزيه و تحليل محيطي مينمايند. يك مدير براي تجزيه و تحليل كارآمد ومؤثر محيط سازماني بايد از ساختار محيط سازمان آگاهي داشته باشد. محيط سازماني معمولاٌ در سه سطح عمومي، عملياتي و دروني دستهبندي ميشود.
پايهگذاري جهتگيريهاي سازماني
اكنون مديران با بهرهگيري از نتايج تجزيه و تحليل محيطي اقدام به تعيين جهتگيريهاي سازماني مينمايند. سه عنصر اساسي در همين راستا «ماموريت سازماني» (organizational mission)، «چشم انداز سازماني» (Organizational Vision) و «ارزشهاي سازماني» (Organizational Values) ميباشند. اين سه مفهوم به منزله اتصال دهنده عناصر سازماني بوده، بيانگر ماهيت، چگونگي و نحوه جهتگيريهاي سازماني هستند.
مأموريت، معادل فلسفه وجودي، ارزش ها، به منزله اصول اعتقادي ديرپا و اساسي و چشم انداز، حكم تصوير زنده سازمان در آينده اي تعريف شده را دارد. اما وقتي دو يا چند نفر گرد هم ميآيند تا با يكديگر همكاري كنند، به تلاش مضاعفي براي رسيدن به اين موارد نياز است. براي اينكه يك گروه بتواند بهينه عمل كند، ميبايست به ارجحيتها، اولويت ها، دغدغهها و ذهنيات همگي آنها توجه شده باشد. به عبارت ديگر يك مدير استراتژيست ميبايست شرايطي را فراهم آورد كه افراد بتوانند عقيدهها و تصميمات خود را در مورد ارزشها، مأموريت و چشم انداز خود و سازمان با هم مبادله كنند.
هدف گذاري
براي كلمه «هدف» (objective) در متون مديريتي تعابير بسياري وجود دارد و البته در خارج از كتب مديريتي نيز به معناي مختلفي استفاده ميشود. حتي شايد بتوان ادعا كرد كه در مورد آن بيش از هر مفهوم برنامه ريزي بحث و نظر وجود داشته است. تعريف اسكات (scott) از هدف به شرح زير است:
«اهداف»، بيان كننده منظور (purpose) برنامه ريزي در طرحها و برنامهها هستند. اهداف در چارچوب فرايند برنامه ريزي تدوين شده، ايدههاي مبهم و تجربي را به منظورها و نتايج مشخص تبديل ميكنند. هدفگذاري جزء لاينفك يك برنامهريزي است، اگرچه ممكن است اهداف به صورت نا آگاهانه تعريف شده باشند.
اهداف سازماني مقاصدي هستند كه سيستم مديريت باز در جهت آنها حركت ميكند. ورودي ها، فرايندها و خروجيهاي يك سازمان همگي در راستاي رسيدن به اهداف عمل ميكنند. اهداف سازماني مناسب منعكس كننده منظور يك سازمان هستند. به عبارت ديگر مستقيما ً از مأموريت سازمان منتج ميشوند. سازمانها براي منظورهاي متفاوتي وجود دارند و بنا براين داراي اهداف خاصي هستند.
«آنسوف» به اهداف به منزله ابزارهاي تصميم گيري خاصي نگاه ميكند كه مديريت را به سمت ارزيابي عملكرد سازمان در رسيدن به منظورها سوق ميدهد. طبق نظر « دراكر» هر سازمان ميتواند اهداف متعددي داشته باشد. در اين راستا از ديدگاه «هامبل» (Humble) مديريت بر يك سازمان ميسر نيست، مگر با مديريت بر اهداف سازمان، شامل برنامه ريزي براي رسيدن به اهداف مورد نظر، اجراي فعاليتهايي در راستاي رسيدن به اهداف مورد نظر، بررسي نحوه عملكرد در رسيدن به اهداف و در نهايت اقدام اصلاحي براي دستيابي كارآمد و اثربخشتر به اهداف سازماني اين نظريه امروزه به عنوان «مديريت ازطريق اهداف» يا‹Management by objective-MBO› مطرح است.
تعيين و تدوين استراتژيها
مديران پس از تجزيه و تحليل محيط، تعيين جهت گيري سازماني و تعريف مأموريت، ارزشها، چشم انداز و اهداف سازماني آماده تعيين استراتژيهاي سازماني ميباشند. تعيين استراتژي عبارتست از فرآيند تعيين زمينههاي عملكرد مناسب جهت دستيابي به اهداف سازماني در راستاي مأموريت و فلسفه وجودي سازمان. به عبارت ديگر استراتژيها ميبايست تحليلهاي محيطي را منعكس كرده و منتج به رسيدن به مأموريت و اهداف سازماني شوند. روشها و مدلهاي
تعييين استراتژي به تبع مديريت استراتژيك، ازيك تكنيك و دستورالعمل خاص پيروي نكرده، هريك حاوي يك مفهوم و يك بينش هستند. در اين راستا مدلهاي برنامه ريزي استراتژيك بسياري موجود ميباشند كه انتخاب آنها با توجه به ماهيت شركت، وضعيت صنعت مربوطه و شرايط محيطي صورت ميپذيرد. بنابراين ميتوان ادعا كرد كه در هر شركتي يا سازماني كه مديريت استراتژيك پياده شده است، يك مدل برنامهريزي استراتژيك منحصر به فرد به كار رفته است كه در آن عملاً از يك يا چند مدل برنامه ريزي استراتژيك كلاسيك استفاده شده است.
بسترسازي و اجراي استراتژيها
بسترسازي و اجراي استراتژيها پنجمين مرحله از فرايند مديريت استراتژيك است كه استراتژيهاي تدوين شده را به مرحله اجرا ميگذارد. اما بسترهاي كارآمدي كه مديران بنا نهاده اند، بدون يك اجراي منظم و برنامه ريزيشده عملاً بيفايده است. جهت اجراي موفقيت آميز استراتژيها به چهار مهارت بنيادين نياز است:
الف) مهارت تعامل (Intracting skill): كه عبارتست از توانايي اداره كردن افراد طي اجراي استراتژي. مديراني كه ترسها و نااميديهاي سايرين در رابطه با اجراي يك استراتژي جديد را درك ميكنند، آمادگي اين را دارند كه بهترين اجرا كننده باشند. اين مديران تأكيدشان بر اعضاي سازمان و گفتگو براي يافتن بهترين روش به اجرا درآوردن استراتژي است.
ب) مهارت تخصيص (Allocating skill): كه عبارتست از توانايي تهيه و تدارك منابع سازماني ضروري براي اجراي يك استراتژي. مجريان موفق استراتژيها داراي استعداد زيادي در برنامه ريزي امور، بودجه بندي مالي و زماني و تخصيص ساير منابع بحراني ميباشند.
ج) مهارت نظارت (monitoring skill): كه عبارتست ار توانايي استفاده از اطلاعات براي مشخص كردن اين امر كه آيا مانعي بر سر اجراي استراتژي به وجود آمده است يا خير.
مجريان استراتژيها در صورتي موفق ميشوند كه سيستمهاي بازخور اطلاعاتي بوجود آورند و پيوسته از وضعيت اجراي استراتژيها گزارش بگيرند.
د) مهارتهاي سازمانده (Organising skill): كه عبارتست از توانايي ايجاد يك شبكه از افراد در سرتاسر سازمان كه ميتوانند به هنگام بروز مشكل در اجراي استراتژي، به حل آن مشكل كمك كنند. مجريان موفق اين شبكه را طوري طراحي ميكنند تا افراداي را كه در بر ميگيرند، بتوانند از عهده انواع خاصي از مشكلات قابل پيش بيني برآيند.
به طور كلي، اجراي موفقيت آميز يك استراتژي نيازمند افراد كارآمد، تخصيص منابع موردنياز، نظارت بر روند اجرا و حل به موقع مشكلات برخاسته طي اجرا ميباشند و شايد بتوان گفت كه تجربه ثابت كرده است كه دانستن اينكه چه افرادي ميتوانند مشكلات را حل كنند و قادرند به محض بروز مشكلات به رفع آنها بپردازند، از مهمترين ضروريات ميباشد.