بخشی از مقاله

بيست و پنجم اسفند ماه، زادروز «پروين اعتصامي» شاعر معاصر ايراني است .
نوشتهاي که از نظر شما ميگذرد برگرفته از مقالهي بسيار پژوهشگرانه و عميقي است از دکتر «جلال متيني» که آن را در سال 1380 در فصلنامهي ايرانشناسي با عنوان «نامههاي پروين اعتصامي و چند نکته در بارهي ديوان شعر و زندگاني وي»، منتشر ساختهاست. «پروين اعتصامي» از شاعراني است که با وجود زندگي بسيار کوتاه و آرام خود، اشعاري سروده است که بازتاب دو گونه ديدگاه را ميتوان در آنها آشکارا ديد. ديدگاه اول، همان ديدگاه زنانه است که کاملا طبيعي جلوه ميکند اما ديدگاه دوم ديدگاه مردانه و بخصوص مردانهاي است که رنگ و بوي اخلاقيات عرفاني در آن برجستگي چشمگيري دارد.

 

نامه هاي «پروين» که در اين نوشته به همت «دکتر متيني» منتشر شده، دنياي بسيار ساده و صميمي اين شاعر را به نمايش ميگذارد. مهمتر از همه آنکه مکاتبات او با «مهکامه محصص»، نشانگر آنست که «پروين» در مجموع، معاشرت گسترده و متنوعي نداشته است. اما وقتي که شعر وي را ميخوانيم ميتوانيم ببينيم که چگونه از خانه به محيط اداره و از محيط اداره، چگونه سر از دادگاه و محيطهاي مردانهي ديگر در ميآورد تا از يکسو رنج زن را به نمايش بگذارد و از طرف ديگر، ارزش کار و شخصيت وي را به همگان بنماياند.
اين نوشتار دربردارندهي بخشهاي زير است:
- «پروين اعتصامي» و حقوق نسوان
- دستبرد برادر به ديوان خواهر
- چرا برادر، سه بيت از قصيدهي «گنج عفت» را حذف کردهاست؟
- «پروين» و «رضاشاه»
- دروغ اين مرد آمريکايي همه را گمراه کردهاست
- نشان درجهي 3 علمي
- «پروين» از نظر معاصران وي
- بيماري حصبه و درگذشت «پروين»
- دستخط «پروين»
- نامههاي «پروين»

مقدمه

پروين اعتصامي(1285- 1320 خورشيدي)شاعر بلند آوازهي دوران معاصر ما، مشهورتر از آن است که نيازي به معرفي داشته باشد. چه شعر او پس از مرگش به کتابهاي درسي قرائت فارسي در ايران را ه يافت و در نتيجه، دست کم تا انقلاب اسلامي ايران در سال 1357، دانشآموزان دبستانها و دبيرستانها شعرهاي او را در کلاس ميخوانند و برخي از اشعارش را نيز از بر ميکردند. بديهيست چنين توفيقي به ندرت نصيب شاعران معاصر ما گرديدهاست.

 

آيا شگفتآور نيست که در زمان حاضر، پس از دوازده قرن که شعر فارسي در انحصار مردان بودهاست، ناگهان دو تن از زنان، با فاصلهي سه دهه در شعر فارسي درخشيدن بگيرند؛ يکي با پيروي کامل از شعر کهن فارسي ( از نظر قالب و لفظ و محتوا و با تکيه بر سنتها و مضمونهاي اخلاقي و اجتماعي مورد قبول قدما) و ديگري، در شعر نو و با شکستن سنتهاي شعر فارسي از نظر قالب و لفظ و محتوا و از همه مهمتر در بيان احساسات زنانه در شعر.
نخستين اين زنان، «پروين اعتصامي» بود و ديگري «فروغ فرخزاد». دريغا که هر دو شاعر چيرهدست در جواني و به ترتيب در سنين 34 و 32 درگذشتند.
موضوع مورد بحث در اين مقاله، «پروين اعتصامي» است. نه شرح احوال او و نه ارزيابي اشعارش که تا کنون بارها مقالههايي دربارهي او نوشتهشدهاست.

علت نگارش مقالهي حاضر را بايد در مقالهاي جست که در تابستان 1368، با عنوان«چند نکته در بارهي پروين اعتصامي» در «ويژهنامهي پروين اعتصامي»، در ايرانشناسي نوشتم.


در آن مقالهي کوتاه پنج موضوع کلي را به اختصار در بارهي «پروين» و شعرش مورد بحث قرار دادهام، که يکي از آنها اعتقاد او به «آزادي نسوان» بود و قصيدهاي که در اين باب، با عنوان «گنج عفت» سروده و اقدام «رضاشاه» را در کشف حجاب مورد تأييد قرار داده بود.

ديگر طرح اين موضوع که چون از زندگاني «پروين اعتصامي» بسيار کم ميدانيم، از همهي کساني که مستقيم يا غير مستقيم با «پروين»، در خانه، مدرسه، محل کار و در رفتو آمدها سر و کار داشتهاند، تقاضا شدهبود اطلاعات خود را در بارهي وي، از زمان کودکي تا مرگ، ولو بسيار محدود، براي چاپ به مجلهي «ايرانشناسي» بفرستند تا براي اطلاع محققان چاپ کنيم.

همچنين از آن زمان تا کنون کوشيدهام از کساني که احتمالا با «يوسف اعتصامي»،(اعتصامالملک)، پدر «پروين»، و يا خود «پروين» آشنا بودهاند، اطلاعاتي کسب کنم. بدين منظور در سالهاي گذشته به افراد مختلف يا نامه نوشته يا تلفني در گوشه و کنار دنيا به مذاکره پرداخته و حاصل آنها را در پروندهاي نگهداري کردهام.

حاصل اطلاعاتي را که در اين مدت دراز به دست آوردهام، ضمن بررسي ديوان «پروين اعتصامي» در چند قسمت به اطلاع خوانندگان ميرسانم:

نخست از قصيدهي «گنج عفت» او سخن خواهم گفت و از سه بيتي که برادر «پروين» از سال 1323 به بعد از اين قصيده، حذف کرده و نيز از ديگر تغييراتي که او در ديوان «پروين» دادهاست.
سپس به اين موضوع مهم خواهم پرداخت که چگونه در 60 سال اخير، افرادي در نوشتههاي خود از «پروين اعتصامي»، شخصيتي سياسي و ضد «رضاشاه» ارائه دادهاند.


علاوه براينها، مرگ او را نيز از نظر دور نداشتهام. در پايان، چهل و يک نامهاي را که «پروين» به يکي از نزديکترين دوستانش نوشته – و فتوکپي آنها در اختيار بنده است- مورد بررسي قرار داده و متن همهي آنها را بي کم و کاست در بخش «برگزيدهها»ي اين شماره (مجلهي ايرانشناسي، سال سيزدهم، شمارهي 1 بهار 1380) به چاپ رسانيدهام.

«پروين اعتصامي» و حقوق نسوان

با آن که نوشتهاند «پروين» دختري کمرو و خجالتي بودهاست، او به «آزادي نسوان» از دل و جان اعتقاد داشته و سالها پيش از آن که به فرمان «رضاشاه» در 17 ديماه 1314، کشف حجاب در ايران عملي گردد، او در خردادماه 1303 خورشيدي در خطابهاي با عنوان «زن و تاريخ» در روز جشن فارغالتحصيلي خود در مدرسهي «اُناثيهي آمريکايي تهران»، از ستمي که در طي قرون و اعصار، در شرق و غرب به زنان روا داشتهاند، سخن گفت و در ضمن تصريح نمود که:

 

«سرانجام زن پس از قرنها درماندگي، حق فکري و ادبي خود را به دست آورد و به مرکز حقيقي خود نزديک شد... در اين عصر، مفهوم عالي «زن» و «مادر» معلوم شد و معني روحبخش اين دو کلمه که موسس بقا و ارتقاء انسان است، پديدار گشت. اين که بيان کرديم راجع به اروپا بود. آنجا که مدنيت و صنعت، رايت فيروزي افراشته و اصلاح حقيقي بر اساس فهم و درک تکيه کرده... آنجا که دختران و پسران، بيتفاوت جنسيت، از تربيتهاي بدني و عقلي و ادبي بهرهمند ميشوند... آري آنچه گفتيم در اين مملکتهاي خوشبخت وقوع يافت. عالم نسوان نيز در اثر همت و اقدام، به مدارج ترقي صعود نمود. اما در مشرق که مطلع شرايع و مصدر مدنيت علام بود... کار بر اين نهج نميگذشت. اخيراٌ کاروان نيکبختي از اين منزل کوچ کرد و معمار تمدن از عمارت اين مرز و بوم، روي برتافت.... درطي اين ايام، روزگار زنان مشرق زمين، همهجا تاريک و اندوهخيز، همهجا آکنده به رنج و مشقت، همهجا پر از اسارت و مذلت بود... مدتهاست که آسايي از خواب گران يأس و حرمان برخاسته ميخواهد، آب رفته را به جوي بازآرد. اگرچه براي معالجهي اين مرض اجتماعي بسيار سخنها گفته و کتابها نوشتهاند، اما داروي بيماري مزمن شرق، منحصر به تربيت و تعليم است. تربيت و تعليم حقيقي که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گستردهي معرفت مستفيد نمايد.


ايران، وطن عزيز ما که مفاخر و مآثر عظيمهي آن زينتافزاي تاريخ جهان است، ايران که تمدن قديميش اروپاي امروز را رهين منت و مديون نعمت خويش دارد، ايران با عظمت و قوتي که قرنها بر اقطار و ابحار عالم حکمروا بود، از مصائب و شدايد شرق، سهم وافر برده، اکنون به دنبال گمشدهي خود ميدود و به ديدار شاهد نيکبختي ميشتابد... اميدواريم به همت دانشمندان و متفکرين، روح فضيلت در ملت ايجاد شود و با تربيت نسوان اصلاحات مهمهي اجتماعي در ايران فراهم گردد. در اين صورت، بناي تربيت حقيقي استوار خواهد شد و فرشتهي اقبال در فضاي مملکت سيروس و داريوش، بالگشايي خواهد کرد.»

«پروین اعتصامی» در همین جلسه، شعر «نهال آرزو» را که برای جشن فارغالتحصیلی کلاس خود سروده بود، خواند. شعری که همان دختر شرمگین و آرام و کمرو در آن، فریاد برآورده که«از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند»:

نهــــــــــال آرزو

اي نهـــــــــال آرزو، خـــــوش زي کـــــه بار آوردهاي
غنچــــــه بيباد صبا، گــــــل بي بهــــــــار آوردهاي
باغبــــــانان تــــــو را امسال، سال خــــــرمي ست
زين همــــايون ميوه، کز هــــــــر شاخسار آوردهاي
شـــاخ و برگت نيکنـــامي، بيخ و بارت سعي و علم
اين هنـــــــرها، جملـــــــه از آمــــــــــوزگار آوردهاي
خــــرم آن کـــــاو وقت حاصل ارمغاني از تـــــو بــرد
برگ دولت، زاد هستي تــــــــوش کــــــــار آوردهاي

***


غنچهاي زين شاخه، ما را زيب دست و دامن است
همتي اي خواهـــران، تا فــــرصت کوشـيـدن است
پستي نسوان ايــــران، جمـــــله از بيدانشيست
مــــــرد يا زن، بــرتـــــــري و رتبت از دانستن است
زين چـراغ معرفت کامــــروز اندر دست مـــــــاست
شاهـــــراه سعي اقليـــــم سعادت، روشن است
بـــــه کـه هـــــــر دختــــــــر بداند قدر علم آموختن
تا نگويد کس پســر هوشيار و دختـــــر کودن است

***


زن ز تحصيل هنـــــــــر شد شهره در هـر کشوري
بــــرنکرد از ما کسي زين خوابِ بيـــــــداري سري
از چــــه نسوان از حقوق خويشتن بي بهـــــــرهاند
نام اين قـــوم از چـــه، دور افتاده از هــــر دفتـــري
دامـــن مــــــادر، نخست آموزگـــــار کــــودک است
طفـــــل دانشور، کجــــــا پـــرورده نادان مــــــادري
با چنين درمــــــاندگي، از مـــــاه و پروين بگـــذريم
گــــر که مــــا را باشد از فضل و ادب بال و پــــري

ناگفته نماند که سرودن شعر «نهال آرزو» در آن سالها، آنچنان با جوّ حاکم بر جامعهي ايران ناسازگار بودهاست که «اعتصامالملک»، پدر «پروين»، در سال 1314 و پيش از کشف حجاب، از آوردن اين شعر در چاپ اول ديوان «پروين» خودداري کردهاست تا غوغاي آخوندها و عوام را عليه خود و دخترش بر نيانگيزد.

بديهي است دختري که در مدرسهي آمريکايي تهران تحصيل کرده و با فرهنگ و اوضاع اجتماعي اروپا و آمريکا آشناست، وقتي در 17 دي 1314 خبر کشف حجاب و آزادي زنان را ميشنود، آن را از سر اعتقاد تأييد ميکند و بدين مناسبت قصيدهاي در 26 بيت با عنوان «گنج عفت» ميسرايد و اقدام «رضاشاه» را در سه بيت پايان آن - به صورت بسيار معقولي- مورد ستايش قرار ميدهد:

 

« خسروا، دست تـــواناي تو آسان کــرد کــــــــار
ور نه در اين کـــــار سخت، اميــــــد آساني نبود
شه نميشد گر در اين گمگشته کشتي ناخداي
ســـــاحلي پيـــدا از اين درياي طوفاني نبــــــود...»

اين قصيده را از آغاز تا پايان به دقت بخوانيم تا سپس دليل اهميت اين موضوع ، که نويسنده از کار ديوان «پروين» از سال 1368 تا به امروز غافل نبوده، روشن گردد.

زن در ايران، پيش از اين گويي که ايراني نبود
پيشهاش جز تيرهروزي و پريشــــــاني نبود
زندگي و مــرگش اندر کنج عزلت ميگذشت
زن چه بود آن روزها، گــــر زان که زنداني نبود
کس چو زن، انـــدر سياهي قرنها منـــزل نکرد
کس چو زن، در معبــــد سالوس قــرباني نبود
در عدالتخانـــهي انصاف، زن شاهـــد نداشت
در دبستان فضيــــلت، زن دبستـــــــاني نبود
دادخواهيهــــاي زن ميمانــد عمري بيجواب
آشکارا بـــــــود اين بيـــــداد، پنهـــــــاني نبود
بس کسان را جامه و چوب شباني بود، ليک
در نهـــادِ جمله گـــرگي بود، چــوپاني نبود
از بــــــراي زن به ميــــــدا ن فــــراخِ زنــــدگي
سرنوشت و قسمتي، جز تنگ ميــداني نبود


نـــــور دانش را زچشم زن نهـــان ميداشتند
اين نـــدانستن ز پستي و گرانجـــــــاني نبود
زن کجــا بافنــده ميشــد بينخ و دوک هنــر
خــــرمن و حاصل نبـــود آنجا که دهقاني نبود
ميـــوههاي دکّـــهي دانش فراوان بــــود ، ليک
بهـــــر زن هــــرگز نصيبي زين فـــــراواني نبود
در قفس ميآرميد و در قفس ميداد جان
در گلستان، نام از اين مـــــرغ گلستاني نبود
بهـــــر زن، تقليـــد تيه فتنه و چــــ اه بلاست
زيرک آن زن کاو رهش اين راه ظلماني نبود
آب و رنـــگ از علم ميبايست شــــرط برتري
بـــــــــا زمـــــرّد ياره و لعل بـــــــدخشاني نبود
جلوهيصدپرنيان ، چونيک قبايساده نيست
عزت از شايستگي بود، از هوســــــراني نبود
ارزش پوشنده، کفش و جامـــــه را ارزنده کرد
قــــدر و پستي، با گـــراني و بـــــه ارزاني نبود
ســــادگي و پاکي و پرهيز، يک يک گــــوهرند


گــــــوهر تابنـــــده، تنهـــــا گوهـــــر کاني نبود
از زر و زيور چه سود آنجا که نادان است زن
زيـــــور و زر، پــــردهپـــــوشِ عيب ناداني نبود
عيبها را جامهي پرهيز پوشاندهست و بس
جامـــــهي عجب و هـــ وا، بهتر ز عرياني نبود
زن سبکساری نبیند تا گـرانسنگ است و پاک
پـــــــاک را آسیبی از آلــــــوده دامـــــــانی نبود
زن چو گنجور استو عفت،گنج و حرصو آز،دزد
وای اگـــــــر آگـــــه از آیین نگهبـــــــــــانی نبود
اهـــرمن بر سفرهی تقو ی نمیشد میهمــــان
زان که میدانست کان جا، جای مهمانی نبود
پا بــــــه راه راست بایــــد داشت، کاندر راه کج
تـــــوشهای و رهنمـودی، جــــز پشیمانی نبود
چشم و دل ر ا پـــرده میبایست، امـا از عفاف
چــــــادر پـــــــوسیــــــده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست تـــــوانای تــــو، آسان کــــرد کار
ورنـــــــه در این کـــار سخت امیــد آسانی نبود
شهنمیشد گردر این گمگشته کشتیناخدای
ســــاحلی پیـــــدا از این دریــای طوفانی نبود
بایـــد این انـــوار را پروین بـــــه چشم عقل دید
مهــــــر رخشان را نشایــــد گفت نــورانی نبود

***

دستبرد برادر به ديوان خواهر

در بخش سوم مقالهي «چند کلمه در بارهي پروين اعتصامي» که قبلا سخنش رفت، تنها همان سه بيت آخر قصيده را نقل کرده بودم با ذکر اين عبارت که «پروين» در اين بيتها «اقدام رضاشاه را در آزادي زنان ايران مورد ستايش قرار دادهاست». مدت زيادي از انتشار آن شمارهي «ايرانشناسي» نگذشته بود که يکي از آشنايان تماس گرفت و گفت: «فلاني، تو که شاعري و شعر ميگويي و شعر خوب هم ميگويي، چرا تا به حال دست خودت را رو نکرده و از اشعارت چيزي را به چاپ نسپردهبودي؟ تازه حالا هم شعرت را به نام ديگري چاپ ميکني!»


سخنان وي را شوخي محض تلقي کردم و گفتم با آن که از قواعد و ضوابط شعر کهن بيخبر نيستم، تا کنون حتي يک مصراع هم نسرودهام، چه رسد به به شعر نو که از قواعد آن به کلي بيخبرم. بعد گفتم ممکن است بفرماييد مقصودتان از شاعري بنده چيست؟
پاسخ داد:« همين سه بيتي که خودت ساختهاي و در سرمقالهي «ايرانشناسي»، به «پروين» بيچاره منسوب کردهاي. جواب دادم اين ابيات از «پروين» است، نه من. اما او اصرار داشت که اين بيتها در ديوان «پروين» نيست.

 

آن سه بيتي را که من نقل کردهبودم از ديوان «پروين اعتصامي»، طبع دوم، تهران، مهر »1320 بود. در اين تماس تلفني همان سه بيت و کمي پيش از آن را برايش خواندم و منتظر عکسالعمل او شدم. لحظاتي گذشت تا پاسخ داد که من هم ديوان شعر «پروين» را در برابر خود دارم که اين قصيده در آن چاپ شدهاست، ولي اين سه بيت در آن نيست. ديوان مورد استفادهي او، طبع سوم و تيرماه 1323 بود. آنگاه هر دو متوجه شديم که مسأله بايست مربوط به اختلاف چاپهاي ديوان باشد.

روز بعد به کتابخانهي کنگرهي آمريکا،در شهر «واشنگتن» رفتم و به لطف «ابراهيم پورهادي» - که سالها بخش کتابهاي فارسي ايران و افغانستان و تاجيکستان زير نظر او قرار داشت- چند چاپ ديوان «پروين اعتصامي» را که داشتند برايم آوردند. به مقايسهي آنها پرداختم و معلوم شد که اين قصيده با سه بيت مورد بحث فقط در چاپ دوم آمدهاست و نه در چاپهاي بعدي ديوان.

 

طبع دوم ديوان زير نظر «ابوالفتح اعتصامي» برادر «پروين» با توضيح ذيل منتشر گرديدهاست:

« مدتي بود از خانم «پروين اعتصامي» تقاضا مينمودم موافقت کنند به طبع مجدد ديوان که نسخ چاپ اول آن از ديررماني ناياب شدهبود اقدام کنم.بر اثر اين اصرار، در نوروز امسال اجازهي تجديد طبع را دادند.

گمان ميبردم چاپ دوم نيز مانن طبع اول تحت نظر خود ايشان انجام خواهد يافت. افسوس که اجل مهلت نداد و خانم «پروين اعتصامي» که در روز سوم فروردين در بستر بيماري خفتهبودند، در نيمهي فروردين 1320، نيمه شب، در عنفوان جواني به سراي جاويدان شتافتند. کاري را که آرزو داشتم در حيات خواهر انجام دهم، ناچار با تأسف و اندوه بسيار پس از درگذشت ايشان صورت دادم و اينک چاپ دوم ديوان از لحاظ ارباب فضل و دانش ميگذرد.

طبع جديد، قسمت عمدهي قصايد، مثنويات، تمثيلات، مقطعات و مفردات خانم «پروين اعتصامي»را شامل است. قصايد و قطعاتي که در طبع اول (سال 1314) نبوده و تعداد آنها متجاوز از پنجاه است، در طبع مجدد با علامت (*) نمايانده شده تا از آنچه سابقاً منتشر گرديده متمايز باشد..ابوالفتح اعتصامي

« تهران- مهر 1320

***

از اين مقدمه چنين برميآيد که «پروين» در نوروز 1320 و يا پيش از آن، اجازهي تجديد طبع ديوان را به برادر داده و وي در فاصلهي در گذشت او در نيمهي فروردين 1320 تا مهر 1320 چاپ آن را به پايان رساندهاست. وقتي بر بنده مسلّم گرديد که «ابوالفتح اعتصامي» در فاصلهي سه سال _ بين چاپ دوم و سوم ديوان _ در يک قصيده، سه بيت مهم آن را حذف کرده و در ميراث ادبي خواهر خود خيانت روا داشتهاست، به بقيهي قسمتهاي طبع سوم ديوان «پروين» نيز مشکوک شدم. بيم آن بود که برادر که يکتنه ميراثخوار ادبي خواهر بودهاست در موارد ديگر نيز دسته گلهايي از اين گونه به آب داده باشد! پس در طي 12 سال اخير، در چند نوبت، برخي از قسمتهاي اين دو چاپ را نه به قصد استقصاء، با يکديگر مقايسه کردم و دريافتم که «ابوالفتح اعتصامي» ذر چاپ سوم ديوان، نسبت به چاپ دوم، حداقل تغييراتي را به شرح زير دادهاست:

 

1 – از قصيدهي «گنج عفت» سه بيت مورد نظر را حذف کردهاست. او نه در مقدمهي کتاب و نه در زيرنويس صفحهاي که اين قصيده در آن به چاپ رسيده _ برخلاف سنت جاري _ به حذف اين بيتها در چاپ سوم اشارهاي نکردهاست، تا چا رسد به اين که دليل کار نادرست خود را ذکر کردهباشد. مشکل آن است که چون در شصت سال اخير، چاپ دوم ديوان «پروين اعتصامي» بسيار ناياب شده و همه از چاپهاي سوم به بعد ديوان، که توسط «ابوالفتح اعتصامي» به چاپ رسيده و يا چاپهاي ديگر استفاده ميکنند، کسي از وجود اين سه بيت مطلقاً اطلاعي ندارد.

 

2 _ بعد از اين که اين موضوع روشن گرديد، متوجه شدم «ابوالفتح اعتصامي» عنوان اين قصيده را هم در چاپهاي سوم به بعد، از «گنج عفت» به «زن در ايران» تغيير دادهاست. در حالي که «پروين» به يقين عنوان «گنج عفت» را با توجه به يکي از ابيات اين قصيده «زن چو گنجور است و عفت، گنج و حرص و آز، دزد...» برگزيده، که در آن «عفت» و «گنج»را به کار برده است.
برادر که پس از مرگ خواهر اين عنوان را هم به دليلي نپسنديده، آن را به «زن در ايران» _ شايد بر اساس کاربرد آن در اولين بيت قصيده: «زن در ايران پيش از اين گويي که ايراني نبود...» _ تغيير دادهاست.

 

3 _ در چاپ دوم، تعداد قصايد 43 است و در چاپ سوم، 42 عدد. «ابوالفتح اعتصامي» شعر «فرشتهي انس» (شمارهي 43، چاپ دوم) را در بخش «مثنويات و تمثيلات و قطعات» با شمارهي 145 ذر چاپ سوم آوردهاست. بدون هيچ اشارهاي به جا به جا کردن اين شعر.
ناگفته نماند که «فرشتهي انس»، با مطلع: «در آن سراي که زن نيست انس و شفقت نيست/ در آن وجود که دل مُرد، مُردهاست روان»، با توجه به قافيه دو مصراع بيت اول آن، قصيده نيست و قطعه است.
پس اگر قرار دادن اين شعر در بخش «مثنويات و ...» چاپ سوم به اين دليل بوده، البته کار درستي بودهاست. اما معلوم نيست چرا «ابوالفتح اعتصامي» چهار «قطعه»ي ديگر را که در بخش «قصايد» طبع دوم، چاپ شده به بخش «مثنويات» منتقل نساختهاست؟
مطلع آن چهار قطعه به قرار زير است:

شمارهي 4: يکي پرسيد از سقراط کز مردن چه خواندهستي/ بگفت اي بيخبر مرگ ار چه نامي زندگاني را..
شمارهي 9: عاقل ار کار بزرگي طلبيد/ تکيه بر بيهده گفتار نداشت...
شمارهي 20: داني که را سزد صفت پاکي/ آن کاو وجود پاک نيالايد...
شمارهي 36: تو بلندآوازه بودي اي روان/ با تن دون يار گشتي، دون شدي...

4 _ در چاپ دوم ديوان، شعر معروف «روزي گذشت پادشهي از گذرگهي/ فرياد شوق بر سر هر کوي و بام خاست» با شمارهي ترتيب و عنوان «205 – کجروان» چاپ شدهاست و در چاپ سوم با شماره و عنوان«57 - اشک يتيم». در حالي که به نظر ميرسد «پروين» با توجه به لفظ «کجروان» در بيت آخر اين قطعه، عنوان شعر خود را برگزيده بودهاست:

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید