بخشی از مقاله

خلاصه:
این مقاله با بررسی حقانیت وعقلانیت دین و پلورالیزم دینی ، ابتدا نظریات عقل گرایان که در مورد اساسی ترین موضوعات دین است یعنی وجود خدا ونفش و عالم ما بعد الطبیعه را بررسی نموده وبعد نظریات معرفت شناسانی مانند لاک وهیوم وکانت وهگل را تحلیل وتبیین می کند در ادامه به فلسفه معاصر وفلسفه دین بر خواسته از آن پرداخته و به این نتیجه می رسد که تمامی این نظریات درجات مختلفی از معنای پلوراالزم دینی را تایید می کنند و رسالت دولت دینی وزمینه ساز برخوردی فلسفی- فرهنگی با ایجاد معانی وگزاره های دقیق علمی ومعرفتی با این پدیده ی شناختی است و البته تمرکز مرجعیت تصمیم گیری برای دین و دنیا و ولایت فقیهان به این رسالت کمک می کند.


مقدمه:
جامعه علمی جهانی امروز چگونه شکل گرفته ودین وایمان چه نقشی در جامعه کنونی داشته است؟عقل با هر مکتب و فکر واندیشه ای قدمی به سوی علم و معرفت و تحقیق خود برداشته و جهان طبیعی را جهان علمی و عقلانی نموده است. فیلسوفان و اندیشمندان هر کدام با دغدغه های ایمانی و عقلانی به این حرکت کمک نموده اند . افلاطون و ارسطو ودیگر عقل گرایان مانند ، دکارت ، اسپینوزا، لایپنیتس و مالبرانش وبار کلی و پاسکال با استفاده از مفاهیم مبهم و مشکل فلسفی به عقل و عقلانیت شکل داده اندو معرفت شناسانی مانند لاک وهیوم وکانت وهگل راه دشوار عقل گرایی را به پایان رسانده اندو معرفت عقلانی وزبان علمی را به فلسفه معاصر تقدیم نموده اند.دانشمندان و ریاضی دانان وجامعه

شناسان وفیلسوفان معاصر نیز از این هدیه ی عقلانی استفاده نموده و به عقلانی وعلمی کردن جهان با تحقق زبان معرفتی وشناختی واحد پرداخته اند و آرمانها وآرزوهای انسان وبشریت جهان را برآورده می کنند.البته در این سیر معرفتی با دشواریهای فکری ومعرفتی وتقابل با جوامع مختلف و ادیان روبرو بوده اند که این مقاله در غالب پلوراالیزم دینی ، به این تقابلها اشاره می کند وحل معرفتی و علمی وشناختی این تقابلها و تضادها را می خواهد که با تعاریف دقیق و علمی و معرفتی وحذف معانی و گزاره های مبهم و بی معنا وآشنایی کامل با زبان معرفتی و علمی جهان و پرداختن به فلسفه معارف شیعه چنین معماهایی حل می شود ، با انجام این رسالت توسعه شناختی و معرفتی و علمی جای رفتارهای سیاسی و تعصبات دینی می نشیند و البته ایجاد دولت دینی و زمینه ساز جامعه ایده ال و تمرکز تصمیم گیری برای دین و دنیا و ولایت فقیه می تواند به حل معرفتی و شناختی تسریع بخشد.

1- معرفت شناسی و پلورا الیزم دینی.
1-1 – پلوراالیزام دینی بحثی است از فلسفه دین که در آن از ادله و حقانیت و معقولیت دین نسبت به دین خاص یا ادیان دیگر شناختها ومعرفتهای انسانی سخن به بیان می آید. فلسفه و معرفت شناسی گر چه مستقیماً به این نپرداخته است ولی موضوعات اساسی ومهم آن مثل خداو نفس و عالم مابعد الطبیعه مورد مطالعه فلسفه و معرفت شناسی است ، بنابراین برای شناخت ماهیت دین و پلورا الیزم دینی باید به فلسفه و معرفت شناسی پرداخت . البته با تقسیمی ساده می توان شناخت انسانی را به فلسفه و معرفت شناسی و فلسفه معاصر تقسیم کرد و فلسفه دین را از بطن فلسفه معاصر متولد کرد وآن گاه پلوراالیزم دینی را که بحثی از فلسفه دین است روشن وآشکار ساخت وبه ماهیت پلورالیزم دینی پی برد.

 

1-1 – فلسفه و معرفت شناسی (1) Fhilosophy and episte mologe :
افلاطون ( حدود 347-427 ق. م ) با گفتگوی افراد چه بسا خیالی ودراماتیک(2) مثل سقراط ودیگران به ایجاد نظام فلسفی و معرفت شناسی کمک شایانی کرد، در این گفتگوها همه افراد سعی در کلی کردن وکاستن (reduction) وتقلیل ویک دست کردن امور جهان داشتند. مثلاً بعضی تمام اجسام را به مواد چارگانه ی آب ، خاک و هوا وآتش کاستند ولی بعضی آتش را رقیقتر دانسته وآن را مادة المواد و عنصر اولیه گفتند ؛ البته در این سیر معرفتی بعضی با فراط برمعقول کردن امور حتی به انکار کثرت وحرکت قائل شدند وهمه امور را ثابت و مطلق انگاشتند ولی بعضی بر جزئیات واحساسات وفرد انسانی تاکید کردند. افلاطون خود جانب مطلق کردن امور را می گیرد و برای اولین بار به دستگاه معرفت شناسی انسان می پردازد. او به دمیوز و خدایی قائل است که به جزئیات جهان نظم و معرفت می دهد، و جزئیات را از مثل وکلیات وامور مطلق و ثابت بهره مند می کند.


ارسطو (326-384ق.م) شاگرد بدون واسطه افلاطون با رد مثل از افراط متافیزیک کاست وبه تبیین این جهانی امور وجزئیات ، بدون کمک گرفتن از دمیوژ و خدا پرداخت واعتقاد به عالم مثل و خدای دمیوژ را اضافه شدن غیر معقول معرفت انسانی دانست.
او با کمک منطق و روش قیاسی فکر کردن و توصف علل چهارگانه امور جهان یعنی اخلاق ونقف و معرفت و حتی شعر را تبیین می کرد.(3) بعد از افلاطون و ارسطو فلسفه و معرفت شناسی با رکود مواجه شد ولی با شوک دینی ورنسانس در قرون وسطی دوباره دانشمندان به تبیین امور متافیزیکی یعنی شناخت جهان ونقش وخدا پرداختند وبا طرح دستگاههای فلسفی و معرفت شناسی منسجم و منظم ، این امور را تبیین می نمودند.


با طرح این دستگاهها و نظامهای معرفت شناسی و فلسفی معرفت انسانی منسجم تر گشت وبر دستگاههای معرفت شناسی متمرکز گردید البته می توان دستگاه معرفت شناسی کانت راستنز وجامع معرفت شناسی دانست.

2-1 ) دستگاههای فلسفی و عقل گرایی (rationalism) :
بعد از رنسانس و شک کردن در اساسی ترین موضوعات دین یعنی خدا ونفش عالم مابعدالطبیعه فیلسوفان وکشیشان و دانشمندان هر کدام با طرح دستگاههای فلسفی سعی بر اثبات وعینی کردن و یقینی کردن موضوعات دین داشتند.


دستگاههای فلسفی وعقل گرا با فرض مفاهیم و مقررات اولیه و فطری وخطا نابر و محض وخالی از هر گونه شک می خواستند. مفاهیم و مقولات اساسی دین وتصدیقات درباره ی آن موضوعات را اثبات کنند وبه این موضوعات دینی وفلسفی و متافیزیکی جزم و یقین داشته باشند.

1-2-1 ) دستگاه فلسفه دکارت :
با مطالعه دکارت (1650-1596) و دستگاه فلسفه او می توان به عقل گرایی و rationalism پی برد واضافه ی فلسفه به شخص خاص را فهمید.(4) هر گونه شناخت و معرفت انسانی مدیون معرفت شناسی ودستگاه فلسفی متافیزیکی اوست.


دکارت با شک در همه ی باورها و تصدیقات یقینیش دستگاه فلسفه خود را با معیار درک وضوح و متمایز و معقولاتی که صفات و وضوح و تمایز را داشته باشند ، شروع می کند و آنها را مفاهیم محض و فطری و خطا ناپذیر می داند. مفاهیم فطری ومقولات و جواهر او عبارتند از : خدا و نفس و جهان زمانمند وممتد نفس انسانی مقوله وجوهری فطری و خطاناپذیر است چرا که انسان بدون هیچ واسطه ای به آن پی می برد ودرتصدیق هر مقوله ای که شک کند نمی تواند در وجود شک خود وبه دنبال آن ، خود شک کننده ، شک کند، اما این نفس

انسانی چگونه به جهان خارج وبه جسم انسان پی می برد او جسم جهانی رامسلم و فطری می داند چرا که جسم انسانی است و واضح و متمایز درک می شود وهمین طور مقررات خارج از وجه انسان نیز واضح و متمایز درک می شوند ولی گوئی هر لحظه توسعه ای در معنا و مفهوم واضح و متمایز صورت می گیرد وبا این ملاک خیلی از نظریات و مقولاتی که در آن شک شده بود دوباره هجوم می اورد انسان با اراده ی نامحدود درباره شناختهای محدود وحکم جزمی می کند و چگونه آن مقولات و مفاهیم وتصدیقات جزمی و یقینی هستند؟
شاید شیطانی شریر چنین وانمود کرده است ، دکارت ابهام مقولات و مفاهیم را به شیطان نسبت می دهد واز خدا کمک می گیرد.


او با کمک خدایی مهربان با صفات قادر و عالم و نامتناهی چنین باورهایی را جزمی و یقینی دانست. چگونه خدایی که خالق معرفت شناسی است اجازه باورهایی نادرست را می دهد ، ولی خدایی مهربان و کامل ترین موجود نیز خود وجود دارد چرا که کاملیت خدا وخدای کامل به طور واضح و متمایز درک می شود واگر چنین خدایی وجود خارجی نداشته باشد دیگر کامل وخدا نخواهد بود. بنابراین گرچه روش دکارت در طرح دستگاههای فلسفی کمک شایانی کرد وسبد میوه معرفتی را ابتدا خالی نمود ولی نتوانست در آن سبد معرفتی

مشکوک میوه ی معرفتی ویقینی بگذارد چرا که او مهمترین و اساسی ترین معقوله خدا را فرض می گیرد واز تصور مفهومی خدا به به جوهر بودن خدا ووجود خدا و کاملیت او و... بدون هیچ دلیلی پل می زند.از مزیتهای دستگاه فلسفی دکارت بارز کردن دو مقوله جوهر و جسم انسانی و تفکیک وجدایی ایندوست.این دو جوهر چگونه با هم در ارتباطند و با یکدیگر چه نسبتی دارند. دیگر دستگاههای فلسفی عقل گرایان نیز به این بحث پرداخته اند ولی خود دکارت با کوچک کردن اشکال و قائل شدن به غده ای کوچک در مغز رابطه ی بین جوهر ونفس انسانی و جوهر انسانی را حل شده می داند.

2-2-1 ) دستگاه فلسفه اسپینوزا :
شاید دقیق ترین و منسجم ترین و هماهنگ ترین دستگاه فلسفه با تاکید بر وجود شناسی دستگاه فلسفه اسپینوزا (77-1632) باشد.(5)
به طوری که هگل گفته است یا فلسفه نخوان یا اسپنوزایی باش ، ملاک ومعیار فلسفه اسپینوزا هماهنگی وسازگاری است و با این معیار به شناخت جهان وطرح فلسفه اش می پردازد. او ابتدا از تعریف جوهر شروع می کند و می خواهد دیگر تصدیقات جهان شناختی را از درون تعریف بیرون کشد.او جوهر را طوری تعریف می کند که سلب ناپذیر است یعنی تمام مقولات و مفاهیم و تصدیقات را در دل خود دارد در این صورت او نه تنها یک جوهر بلکه تک وجودی است وبلکه برای همان وجود متعالی و خدای نامحدود اراده ی آزاد(freedon of the

will) نمی گذارد. یعنی تمام روابط و تصدیقات ضروری و ازلی و قدیم هستند. وجود و جوهر او تمام مکان را پر کرده و جهان چنان به هم چسبیده و پر است که هیچ حرکتی و تصدیق اخباری نداریم. وهیچ مقوله ومفهومی در کنار آن و جدای از آن تصور ناشدنی است.


مفهوم فرضی جوهر خدا وخدای اسپنوزا چنان بزرگ است ، که همه تصدیقات و گزاره ها را در دل خود جای می دهد وحتی خود نمی تواند تصدیقی را ایجاد واخبار کند و موجبیت وجبر مطلق (determinism) با وسپیع ترین معنای آن حاکم است. او در توجیه اخلاق واراده ی آزاد انسانی می گوید که ما اخلاق موعظه ای نداریم و فقط می توانیم توصیفی از تصدیقات و روابط گزاره های اخلاقی که ضروری و تحلیلی هستند را بیان کنیم. بنابراین گرچه دستگاه اسپنوزا انسجام و هماهنگی بسیاری دارد ولی اولین تعریف و فرض تک جوهر او چنان بزرگ است که به همان اندازه انسجام بخش دستگاه فلسفی او.


پس می توان انسجام و هماهنگی دستگاه فلسفه او را فقط مفروض و فرض بزرگ دانست و نامید.


3-2-1 ) فلسفه لایپ نیتس :
دستگاه فلسفه لایپ نیتس (1716-1646) با تاکید بر وجود شناسی و جهان شناسی آغاز می شود. او همانند اسپنوزا گرچه تک جوهری است ولی یک جوهری نیست ، یعنی جهان پر از عنصرهای واحد ومتحد الشکلی هستند که آنها را مناد می نامند. وحتی خدا مناد خالق است ، یعنی به جای وحدت وجودی ووحدت خدایی اسپنوزا ، همه خدایی وهمه وجود خدایی را می گذارد.مناد جوهری است که همه تصدیقات امکانی را در دل خود دارد وهیچ گونه ارتباطی با دیگر منادها وجواهر ندارد ، بلکه هر گونه رابطه و تصدیق و اسنادی با دیگر

منادها از روز ازل مانند ساعتهای کوک شده هستند ، که این منادها در مکانی خاص با یکدیگر هماهنگ می شوند ورابطه برقرار می کنند. این نظریه که هماهنگی پیشینی بنیاد ((pre-established harmony)) مشهور است ، تمام روابط و اسنادها و تصدیقات را ضروری وجبری می داند. معرفت شناسی لایپ نیتس بر پایه منادولوژی وجهان شناسی نهاده می شود ، یعنی آن اسناد وتصدیقی و یقینی و جزمی است که به توان قرائن کافی بر هماهنگی پیشینی بنیاد منادها وجوهرها آورد.بنابراین اصل جهت کافی (principle of sufficient reason) و معرفت شناسی لایپ نیتس گمان و پنداشت تالیف و اخبار از مفاهیم و مقولات است ، یعنی گرچه ما اخبار از این گزاره ها می دهیم وآنها را ایجاد می کنیم ولی در حقیقت این روابط و

اسنادها ضروری وجبری هستند و گوئی دترمینسم علی و وجودی بر آنها حاکم است وسیر حرکتی ثابت ومنظم دارند که برای اراده ی آزاد و ایجاد خلق فعل واخبار گزاره جایی باقی نمی ماند ، چه فعل جوهر خدا باشد وچه فعل غیر خدا ، چرا که همه منادند واز یک جوهرند.

4-2-1 ) فلسفه مالبرانش
فلسفه مالبرانش دو جوهر دارد یعنی خدا ونفس انسانی وبرای ارتباط این دو نظریه ی یا ملل موقعه ای واکازیونالیسم را مطرح می کند. اکازیونالیسم به این معناست که انسان هرگاه می خواهد به خلق اراده و فعل و گزاره و تصدیق اقدام کند ، در همان موقع خدا اراده ی آن فعل را می کند وتصدیق وگزاره از آن خداست ولی انسان گمان می کند که آن فعل وگزاره وتصدیق انسانی است و از آن اوست ، یعنی اراده ی انسانی به موجبیت وجبر خداست. و ما اراده ی آزاد برای جوهر انسانی نداریم. .البته معرفت شناسی مالبرانش نیز مدیون خداست ، او نظریه رویت فی الله را مطرح می سازد یعنی انسان اول به خدا علم پیدا می کند و خدا ادراکات حقیقی و کلی و یقینی و جزیی را در درون انسان قرار می دهد . گویی فلسفه ی مالبرانش مانند فلسفه ی افلاطون است. که نه تنها در معرفت شناسی بلکه در وجود شناسی وشناخت جهان مدیون خداست وبا این فرض بسیار بزرگ فلسفه اش را بنا نهاده است.

 

5-2-1 ) دستگاههای فلسفی بار کلی و پاسکال :
شاید بتوان واژه فلسفه را به بار کلی (1753-1685) نیز اضافه کرد ، او معرفت شناسی وفلسفه حتی تجربه گرایی را نه تنها رد جوهر روحانی یعنی خدا نمی دانست بلکه وجود جوهر روحانی خدا را واضحتر ویقینی تر از جوهر مادی وخارجی اثبات می کرد وبا رد ماتریالیسم و انکار ماده به سه جوهر نفس و تصورات و خدا قائل بود.فلسفه ی او با این جمله شروع می شود که وجود همان مدرک و تصور ماست. این تصورات را نفس خود ما ایجاد نکرده است ولی نمی توانیم ضرورتاً آن مدرکات و تصورات را به خارج و ماده نسبت دهیم بلکه این تصورات را

جوهرروحانی و خدا دردرون ما قرار می دهد. بنابراین جوهر خدا واضح تر از جوهر ماده و جسم خارجی است بلکه ما جوهر جسمانی و خارجی نداریم ، البته این حکم غیر وجدانی وفلسفی را کسی نپذیرفته است.پاسکال بر ناتوانی دستگاههای فلسفی وعقل گرایی rationalism تاکید کرد او عالم و جهان را سرمدی و نامتناهی وناشناختنی می دانست و علم حقیقی را فقط همان اعتقادات دینی توصیف کرد البته این اعتقادات با اشراق بر قلب انسانی حاصل می شود ، نه با عقل و دستگاههای فلسفی و عقل گرایی.

6-2-1 ) نقد دستگاههای فلسفی و عقل گرایی rationalism :
عقل گرایان با استفاده از اصطلاحات پیچیده و مبهم به جای اثبات وجود خدا برای ایجاد دستگاه فلسفی خود از خدا کمک گرفته اند ، با نگاهی اجمالی به فلسفه دکارت و اسپینوزا و مالبرانش این حقیقت روشن می شود.وحتی اگر بپذیریم دستگاههای فلسفی عقل گرایان مستقل از خدا ارائه شده است باز می توان ناکامی آنها را در اثبات جوهر خدا یافت.درماندگی عقل گرایان در تبیین اراده ی آزاد خدا وانسان و ارتباط نفس و بدن و خدا نیز از دیگر اشکالات است. گویی جدایی دونسخ جوهر نفس و بدن و ارتباط ایندو ونیز ارتباط دونسخ ودو نوع نسخ جوهر خدا و انسان فرضهایی حل نشده است. وبه عبارتی دیگر اسنادها و تصدیقات جبری وجزمی گزاره های جهان وشناخت عالم غیر وجدانی تبیین شده است . گزاره های اخلاقی نیز حل نشده است.البته با پرداختن به دستگاههای معرفت شناسی کانت ومعاصرانش وتمرکز آنها بر معرفت شناسی و استفاده از مفاهیم روشنتر می توان اشکالات عقل گرایان را بهتر تبیین وتوصیف کرد.

 

3-1 ) دستگاه معرفت شناسی لاک :
لاک (1704-1632) با رد مفاهیم فطری و خطا ناپذیر وماقبل تجربه حسی سعی در حل مناقشات معرفتی عقل گرایان کرد.او تمام مقولات و مفاهیم و جواهر و وجود و نسبتها و گزاره های معرفتی را به تجربه حسی و تصور حسی بر گرداند.یعنی تمام اشیاء و جواهر و تصدیقاتی که از عالم خارج گزارش می دهیم وبه آنها یقین و جزم داریم را به بررسی ذهنی وعقلی کاهش داد.لاک به جای اراده ی آزاد وحکمهای نامحدود عقل گرایان و یقین وجزم پر ادعای وجود شناسی برتحلیل ذهنی و معرفت شناسی تاکید می کرد. معرفت شناسی لاک با رد تصورات فطری شروع می شود یعنی تصوراتی که عقل گرایان پایه عقل گرایی خود قرار می دهند ، اعتبار و اصالتی ندارد گرچه که بسیاری از مردم وزبان عرفی ناخود آگاه این مفاهیم غیر مبهم آن را می پذیرد .در ادامه به تقسیمات تصور دهنی می پردازد و تمام مقولات و نسبتها را به آن بر می گرداند البته در این راه از حس ظاهر یعنی حواس پنج گانه و حس باطن یعنی تفکر و اراده استفاده می کند.


تصور یا بسیط است یا مرکب ، تصور بسیط حکایت و گزارش حواس پنج گانه از عالم خارج است و تصور مرکب شامل جواهر و نسبتها و تصدیقات می شود.جوهر مجموعه ای از تصورات است که با هم درک می شود، مثل جسمی که دارای تصورات و صفات و امتداد وزمان مندی و رنگ و حجم وجرم ودیگر آثار است. بدون آن که ذات مبهمی به نام جوهر و وجود جوهری برای آن فرض کنیم.(substance=being essence=stand firm)


نسبتها و روابط جواهر نیز تصورات مرکبی هستند که از سازگاری بین آنها خبر می دهند. البته شناخت نسبتها و گزاره های معرفتی دارای درجات متفاوتی از یقین و ادراک هستند. بالاترین درجه شناخت قضایای شهودی ست که ازتحلیل یک تصور و مفهوم ، تصور و مفهوم دیگری را با آن ادراک می کنیم و سازگاری بین آن دو تصور را با هم می سنجیم ، مثلاً علیت فلسفی تصوری است که مفهوم معلول را در درون خود دارد و تصدیق به گزاره "هر علت فلسفی معلول فلسفی دارد" گزاره و تصدیق شهودی و قضیه ی تحلیلی است. بعد از تصدیقات

شهودی ، تصدیقات و گزاره های برهانی هستند که از درجه ی شناخت کمتری برخوردارند و یعنی در این قضایای ذهن به ادراک وسازگاری ترکیبی ونسبت بین آن دو تصور را می فهمد حکم می کند و مثلاً گزاره ی هر علیت فیزیکی معلول فیزیکی دارد یعنی دو پدیده و تصور خارجی با یکدیگر سنجیده می شوند و ذهن به ادراک و نسبت آنها حکم می کند. بنابراین با تمرکز بردستگاه معرفتی انسان و معرفت شناسی حکمهای خطای اراده آزاد و جزمیت افراطی کمتر می شود ، در نتیجه خطاهای ومغالطه های می کاهد. و مناقشات و خطاهایی که در اثر تعریفهای مبهم جوهر و وجود و مفاهیم فطری دیگر پدید آمده بود ، با دستگاه معرفت شناسی لاک می شود.

4-1) دستگاه معرفت شناسی هیوم :
هیوم (76-1711) دستگاه معرفت شناسی لاک را ادامه داد وتجربه مستقیم حسی و تصور مستقیم به اصطلاح هیوم ، انطباع را معیار و عنصر و اصل معرفت شناسی دانست.(6)
بنابراین هر چه که به انطباع برنگردد امری موهوم وبا طل و خطاست وبا این عنصر معنایی دقیق به نتایج بهتری از معرفت شناسی دست یافت. او همه تصدیقات و گزاره ها و نسبت ها را به انطباع برگرداند ولی از همه مهمتر گزاره و نسبت علیت را تحلیل وبررسی کرد، تصدیقات و نسبتها از مشابهت و مجاورت و علیت دو تصور و انطباع حاصل می شود ولی اخبار از

ونسبت علیت به انطباع بر نمی گردد و امری موهوم است.گزاره علیت از علت بودن یک انطباع و تصور برای تصوری دیگر خبر می دهد وعلیت علاوه برمجاورت و تقدم وسنخیت ، تصور ضرورت را نیز به همراه دارد ولی چگونه انسان ضرورت یک انطباع را برای انطباعی دیگر می فهمد وبه آن حکم جزمی می کند.ضرورت و علیت به انطباع بر نمی گردد و اراده ی آزاد انسانی و طبیعت انسان میل دارد که بین دو انطباع وتصور که از پی هم می آیند به علیت یکی برای دیگری و ضرورت داشتن انها برای هم حکم کند. این حکم اراده ی آزاد انسانی از

طبیعت متعارف و عرضی انسانی سرچشمه گرفته است.نه این که حکمی فلسفی ویقینی جزمی وواقعی باشد ، به عبارتی جزم و یقین فلسفی با جزم و یقین روانی وروانشناسی فرق دارد. ما هیچ حکم تصدیق یقینی و جزمی فلسفی نداریم ، بلکه علیت فلسفی به تداعی معانی و تصورات روانی بر می گردد. بنابراین تمام گزاره ها و تصدیقات معرفتی انسان یقینی و جزمی و فلسفی و عقلی نیستند.وانسان نمی تواند به چنین یقین و جزمی رسد ، با رسیدن این اشکالات به کانت خواب جزم گرایی کانت به گفته خودش آشفته می شود.انسان چگونه به معرفت یقین وجزمی می سد و گزارهای علمی وفلسفی و متافیزیکی چه ارزش شناختی دارند؟ قضایای ریاضی وفیزیکی و فلسفی و اخلاقی چهدلالت معرفتی دارند و کدام یک از انها موهوم وکدام درست و معرفت بخش هستند؟

 

5-1 ) دستگاه معرفت شناسی کانت ودین :
کانت (1804-1724) برای معرفت بخش دانستن قضایای متافیزیکی و اخلاقی و حتی علمی و ریاضی دستگاه معرفت شناسی خود را بنا نهاد. او دستگاه معرفتی خود را به دو قسمت عقل نظری محض و عقل عملی محض تقسیم کرد.(7)


بنا به دستگاه عقل نظری او تصدیقات و گزاره های متافیزیکی معرفت بخش نیستند ، ومعرفت وشناخت انسان توان چنین تصدیقات را ندارد. واین از قسمت فلسفه او به فلسفه نقادی و منفی نام گرفت. ولی او قضایا و مقولات متافیزیکی وفلسفی یعنی خدا ونفس و عالم مابعدالطبیعه را برای دستگاه اخلاق خود لازم دانست.


عقل نظری کانت بعد از فروکاستن خطاهای مقولات فلسفی توسط لاک با تعریف دقیق تر وتصوری از مقولات جوهر و وجود و... ونیز کاستن خطاهای تصدیق توسط هیوم با اشکالاتی بر تصدیقات معرفتی مثل علیت ، بنا نهاده شد. بنا به دستگاههای معرفتی کانت می توانیم مقولاتی مانند وجود و علیت وضرورتی که از تصدیقات و گزاره هایی که به شهود در آمده اند در مورد تصدیقات متافیزیکی بکار بریم و مقولات متافیزیکی را اثبات و تصدیق کنیم. یعنی ذهن انسان با رجوع به تصدیقات وگزاره هایی که به شهود حسی در امده اند مقولاتی مانند وجود وضرورت و علیت و جوهر را میگیرد این مقولات از تصدیقات حاصل شده اند که به شهود حسی در امده اند ، مشروط ونسبت به یکدیگر هستند و این مقولات در تجربیات و گزاره های بعدی که مانند دیگر قضایا هستند به کار می بریم. مثلاً ما علت و وجودی که در قضایای فیزیکی می بینیم می توانیم علت و وجود ر ابه همان معنا وبه همان درجه شناختی به کار بریم ، ولی چگونه این مقولات مثل وجود وعلت را به قضایای متافیزیکی مثل خدا ونفس سرایت دهیم .


ذهن انسان که با تصدیقات و حمکهای متافیزیکی و دیگر تصدیقات شهود به مقوله ی علیت و وجود و ...(14 مقوله ) رسیده است ، از آنجا که دارای اراده ای آزاد است ، دوست و میل دارد که این مقولات را در اثبات تصدیقات متافیزیکی به کار برد ولی این فقط میل ذهن و میل اراده ی اوست و معرفت بخش نیست ودلالت معرفتی ندارد.


بنابراین مقولات و تصدیقات متافیزیکی مانند خدا ونفس ما ناشناختنی هستند و شناخت به آنها تعلق نمی گیرد و ذهن ومعرفت انسان نمی تواند انها را تصدیق کند یعنی تصدیق و جزم به قضایای متافیزیکی تجاوز عقل از محدوده ی خود وسرایت حکم امور شناختی به حکم و تصدیق امور ناشناختنی است.مقولات متافیزیکی مثل خدا و نفس را Nomene و ذاتهای

ناشناختنی می داند یعنی معرفت انسان اصلاً نمی تواند به آنها برسد ودر مقابل این نومنها ذاتهای ناشناختنی fhenomen پدیدارهایی هستند که در علوم مختلف به کار می بریم و مشروط و نسبت به یکدیگر معنا پیدا می کند و به شهود حسی در می آیند ، بنابراین این پدیدارها شناختی و معرفت بخش هستند کانت گرچه ناشناختی بودن وخارج بودن مقولات و نسبتهای متافیزیکی را از شناخت عقلی و ذهنی انسان روشن کرد ولی در پی جستجوی آنها و معنا دارای و معرفت بخشی آنها در دستگاه فلسفه اخلاق و عقل عملی سعی و افری انجام داد.


دستگاه عقل عملی و فلسفه اخلاق کانت از اراده ی خیری شروع می شود که هر انسانی مطابق ذات و فطرت و طبیعت خود آنرا می جوید وبه دین طبیعی می رسد. انسان با گذر از تمایلات شخصی و اراده و عمل کردن مطابق قوانین همگانی و عمومی منطقاً وتحلیلاً به شخصیت و خوشبختی و سعادت می رسد. و اراده ی خیر تام او تا حدودی ارضاء می یابد. ولی انسان ها هنگامی به این قوانین همگانی عمل می کنند ، واین قوانین حقوقی وقتی عینیت و تحقق می یابد و کلیت و ضرورت پیدا می کند . که انسانها به قضایای متنافیزیکی اعتقاد پیدا کنند. انسان وقتی به وجود خدایی توانا معتقد بود که در درون انسان نفسی نابود شدنی قرار داده واو را در عالم مابعدالطبیعه خوشبخت و به خیر تام می رساند.با این اعتقاد انسان همواره به قوانین عمومی و وظیفه اش عمل می کند ، قوانین اخلاقی وکلی و ضروری وجزمی می شود و تحقق و عینیت می یابد و اراده ی خیر تام خیر تام و انسان نیز کاملاً ارضاء می شود. بنابراین : گرچه کانت وجود خدارا ودین را ناموجه وبی معنا می داند ولی به جای آن در دستگاه شناخت انسان دین طبیعی (8) که از طبیعت انسان سرچشمه گرفته در دستگاه اخلاق خود می نشاند ، البته فلسفه اخلاق او به اصالت وظیفه مشهور شد و اندیشمندان چنین لازمه ی اعتقادی را برای رسیدن به آرمان اخلاقی نپذیرفتند وبه اخلاق چیزی و ضروری قائل نیستند.


بلکه با پیروی از هنجارهای اخلاقی و پدیدارهای آن انسان به شخصیت می رسد. نیازی به اعتقادات جزمی مابعد الطبیعه و ارضاء کامل خیر تام نیست.

6-1)دستگاه معرفتی هگل و عقل و روح مطلق :
گرچه کانت در فلسفه اخلاق ناکام ماند ولی دستگاه معرفت شناسی کانت نتایج درخشانی ایجاد کرد، که فلسفه معاصر فرزند ناخوانده ی اوست.دستگاه پیچیده ی کانت نتایجی به بار آورد که می توان پایان فلسفه سنتی و رشنالیزم و جزمی گرایی را اعلام کردو فلسفه های بعد از او به نام فلسفه معاصر با فعالیتی بسیار از قبل ادامه یافت .


تقسیم مقولات به نومن و فئومن و بیان اینکه فلسفه و رشنالیزم نمی تواند به امور نومن خداوند و نفس وجاودانه بودن نفس در عالم مابعد الطبیعه دست یابد وفقط می تواندبه امور فئومن و پدیدارها برسد نتیجه ای است که اکنون ادامه یافته است.هنگل (1381-1770)این تقسیم راادامه داد ودستگاه فئو منولوژی وپدیدار شناسی ذهن هگل افزود که باید نومن از فلسفه و شناخت حذف شودو انسان به پایان فلسفه وبه تمامی فنومنها وپدیدارها دست یافته است روح مطلق و عقل مطلق هنگل (geist=mind=spirit) بدین معناست که فلسفه ورفت انسان در سیر تاریخ در تقابل وتعارض معرفتی ازیونان تا معاصر پیشرفت و ادامه یافته وانسان معاصر نه تنها سنتز و جامع تمام پدیدارهای فلسفی ماقبل است بلکه تمامی

فنونهای جهان وکارائی آنهاپی برده وخلل رفخنه ای در بین این پدیدارها نیست که نیازی به اعتقاد به نومن یعنی خداونفس و عالم مابعد الطبیعه باشد. فکر انسان معاصر وروح و عقل مطلق مساوی پدیده های جهان وواقعیتهای جهان است وانسان به معرفت مطلق absolute knowledge رسیده است بنابراین نیازی به بحثهای فلسفی در باره ی نومنها وما بعد الطبیعه نداریم .


البته دستگاه معرفتی هگل فقط توصیه ی صرف نیست بلکه واقعاً بر معرفت انسان افزود و آن را به نهایت رساند.یعنی انسان وقتی بعد از کانت فهمید که امور متافیزیکی غیر شناختی هستند و معرفت بخش نیستند و خارج از عقل و ذهن و شناختند انسان به این نتیجه می رسد که معرفت و ذهن و عقل انسان اصیل وخود بنیاد است و خارج از معرفت وشناخت

انسانی مقوله جوهر و وجودی نیست که پدیدارها و تصدیقات و گزاره های معرفتی او را نظم دهد ، در این صورت ذهن مادی جهان دو اختیار پدیدارهای جهان است. یعنی ذ هن و معرفت خود بنیاد ، تمام واقعیتهای جهان را می شناسد و امور موهوم و بی معنا را از ذهن خود خارج می کند واین ذهن و عقل انسانی است که باید به معرفت خویش نظم دهد . عقل خود بنیاد ، عقل خود به سامان می شود و پدیدارهای خود را نظم می دهد و معرفتی انها را روشن می کند به عبارتی دیگر ماچرا به نومن و وجودهای متافیزیکی که روشن شده است معرفت بخش نیستند وارزش شناختی ندارند ، قائل شویم و حتی انها را واصیل در سازمان دهنده ی معرفت انسانی به عبارت بسیار دقیق با مطالعه و معرفت والتفات انسان به این نومن ها ، نومنها تبدیل به فنومن ودیگر نومنی و موجود ناشناختنی باقی نمی ماند وانسان پی می برد که آن نومن ها ، پدیدارهایی غیر معرفت بخش هستند یعنی نه تنها آنها نومن واصیل نیست بلکه پدیداری غیر معرفتی هستند که باید ذهن و عقل انسان به این پدیدارهای اعتقادی و غیر معرفتی سامان و نظم دهد .


بنابراین مقولات و مفاهیم متافیزیکی مثل خدا ونفس و عالم غیر این جهانی پدیدارهایی اعتقادی هستند نه معرفتی و معرفت بخش و معنا دار و ذهن انسان مساوی جهان و واقعیتهای آن شده است و این امور متافیزیکی بیگانه از ذهن و عقل معرفت انسانی هستند که باید به وسیله ذهن و معرفت انسانی سامان داده شوند. با رسیدن به فلسفه هگل ، انسان و معرفت انسانی آزادی مطلق پیدا می کند و دیگر به امور غیر خارج از معرفت خود ملتزم نیست بلکه این انسان و معرفت و شناخت انسانی است که اصیل و خود بنیاد سازمان دهنده است و انسان بر نهایت معرفت و عقلانیت رسیده است وروح و عقل مطلق هگل و انسان شکل یافته است.(9)

7-1 ) فلسفه تحلیلی معاصر و زبان معرفتی واحد :
انسان معاصر از خود بیگانگی رها یافت و به خود بنیادی و خود سازمان دهنده وآزادی عقلانی پی برد وبا عقل آزاد به ایجاد زبان معرفتی واحد اقدام کرد ، زبان معرفتی و شناختی که فقط منشا شناختی و ذهنی و عقلی انسانی دارد ودیگر موجودات متافیزیکی و غیر انسانی و غیر شناختی در ان دخالتی ندارند. انسان با آزادی مطلق شناختی و عقلانی سعی در نظم دهی به پدیدارهای عقلانی کرد و با گزاره ها و مقولات و تصدیقات شناختی و علمی به نتایج درخشانی رسیده است البته هوسرل (1938-1859) نیز به روش فلسفی و فرواستن پدیدار شناسانه the nomeno logical redauction وتحقق مقولات وگزاره های شناختی وایجاد زبان معرفتی واحد نقش داشته است. برنتانو استاد هوسرل با حذف nomene و ذات شناختی ، فنومن وپیدار کانت را به object ( موضوع متعلق دار خارجی ) و subject (موضوع ذهنی ) تقسیم نمود ولی هوسرل با حذف object و تقسیم subject افزود که همه

subject ها (10) به حیث التفاتی (intentionality) و حالتهای ذهنی فرد بر می گردند البته بعضی از دانشمندان معاصر همین مفهوم فلسفی حیث التفاتی را مانع کامپیوتری شدن و فیزیکی شدن تمام گزاره های علمی و تحقق همه گزاره ها به زبان معرفتی واحد می دانند که البته با گذر از این باقیمانده های مفاهیم مبهم فلسفی وتبدیل این گزاره ها به گزاره های منطق جدید و زبان کامپیوترو شرطی کردن گزاره ها ، زبان واحد معرفتی شکل گرفته است.


برای تحقق چنین زبان معرفتی واحد ریاضی دانان و فیلسوفانی همچون (11) فرگه (1925-1848) ، راسل (12) ( 1970-1848) و واینعهد و اعضای دین نقش و افری داشته اند ، فرگه ریاضی دان معروف فرمول های ریاضی و مقولات ریاضی را برای حل معادلات فلسفی به کار برد و در ادامه به این فعالیت راسل و این عهد نیز بناهای منطق جدید را پایه گذاری کردند و بسیاری از مقولات و تصرفات مبهم متافیزیکی و اخلاقی از زبان و معرفتی وشناختی حذف شد. کارناپ ودیگر جمله اعضای حلقه دین با نظراتی درباره ی معنا داری تصدیقات و جملات معرفتی مانند تحقیق پذیری وتایید پذیری وابطال پذیری در حذف خیلی از جملات بر معنای معرفتی کوشیدند.


اتو نیز از دیگر اعضای حلقه ی وین با استفاده از مفاهیم فیزیکی نظریه و فیزیکالیسم و دیگر دانشمندان با مفاهیم و مقولات زیستی از فلسفه گرایی و مقولات مبهم کاستند وخیلی از معانی مبهم مانند معانی ماند وگستردگی معانی آنها را حذف و کم نمودند و نقش و .... البته سیر و ادامه حذف معانی مبهم و تمایز یکی و بی معنا با استفاده از علوم زیست شناسی و فیزیکی وریاضی ادامه پیدا کرده است با استفاده از تخیل و تعریف دقیق مقولات و مفاهیم گزاره های معرفتی وبا استفاده از انواع منطق جدید این گزاره ها علوم کامپیوتری و هوش مصنوعی دست یافته است و با دیجیتال شدن این گزاره ها انسان با حذف مطالعه ها به نتایج و استدلال ها پی سریع دست می یابد وبه حوزه های معرفتی و مطالعات جدیدی راه یافته است.


بنابراین هر روز که می گذرد روح مطلق هگل و عقل خود بنیاد و خور سامان بیشتر تحقق می یابد واین نتیجه معرفتی حاصل بخشتری می شود وآرمانهای انسان با زبان معرفتی واحد تحقق می یابد.

8-1 ) فلسفه انتقالی اگزیستالیسم existencealism :
Ex دو حرف اول از existence یعنی خروج وبه معنای خروج از عقلانیت و شناخت و معرفت و معیار و قانون وزبان واحد معرفتی است که با این خارج شدن از معرفت وشناخت عقلانی ، انسان جدای از دیگر موجودات وانسان ها می شود و وجودی برتر پیدا می کند و موجودیت می یابد ، اگزیستالیستها با زبان فلسفی و متافیزیک به مطالعه ی انسان می پردازد و بر

وجود انسانی تاکید می کنند ، فلسفه ی هگل که جامع وسنتی فلسفه های قبل از خود است اعلام کرد که فکر مادی واقعیتهای جهان وپدیدارها و تصدیقات شناختی شده است و معرفت انسان مطلق شده است و معرفت انسان مطلق شده ودیگر جایی برای امور غیر معرفتی و غیر شناختی کانت ولی اگزالیستالیستها به دنبال جایی برای پدیدار و وجود انسانی در این فضای پر می گشتند. نتیچه (16) (1900-1844) اگزیستانسیالیستها با نقد عقلانیت عام به معرفتهای انسانی نه می گفت وبه دنبال ابر مردی (Super man) می گشت که با اراده ای معطوف به قدرت تصدیقات معرفتی و عقلانیت انسان را بشکند وبه زندگی روح و معنا بخشد وبزرگمردان را کسانی می دانست که اسنادها وتصدیقات و معیارهای شخصی

دارند نه عقلانیت عمومی ومعرفت انسانی ، که اگزایستانس (55-1813) کی یر کگارد (17) مومن و از بنیانگذاران این مکتب اصالت وجودی است ، می گفت ؛ ایمان وقتی حاصل می شود که انسان معیارها شناختی اخلاقی و دینی را بشکند و باریسک و شورمندی و در لحظه ای اتفاقی به عمل غیر معرفتی و غیر عقلانی ولی ایمانی اقدام کند ، همچون عمل حضرت ابراهیم در ذبح و قربانی کردن فرزندش به دستور موجودی خارج از ذهن وشناسایی و معرفت انسانی وبرتر از شناخت و مقدس به نام خدا.
(18) هایدگرا اصطلاح da – sein را استفاده کرد لفظ da یعنی جا را با فاصله از sein یعنی هستی و وجود انسان به کار می برد.

 


انسان در ابتدا being in the word وحالت واقع بودگی در جهان و معرفت جهانی دارد وباید از این حالت شیء وارگی خارج شود و با وجودی جدای از دیگران و بر خلاف جهت معرفت عقلانی حرکت کند وبه خود تحقق بخشد.
خلاصه این که اگزیستانسیالیستها چه مومن the ism و چه ملحد گرچه می خواستند از اسنادها و تصدیقات و شناختهای انسانی خارج شوند ولی با روش و زبان فلسفه و عقلانی و سنتی دوباره به همان معرفت انسانی می رسند که اکنون با تصدیقات و گزاره های دقیق باعلوم مختلف از جمله جامعه شناسی و روان شناسی و .... به آن پرداخته می شود وبه نتایج علمی ومعرفتی می رسد ، بنابراین فلسفه اگزیستانسیالیسم ومکتب اصالت وجود انسانی فقط انفعالی در برابر زبان معرفت واحد و عمومی انسان است که با استفاده از اصطلاحاتی پیچیده و مبهم فلسفی بر اراده ی انسانی تاکید می کند و گوئی همان فلسفه اخلاق رواقیون یونان است که بر صیانت ذات انسانی در مقابل ناملایمات اصرار می ورزد.

9-1 ) فلسفه ی اسلامی واصالت وجودی انسانی :
شاید بتوان فلسفه ی اسلامی وفلسفه ی ایران زمین با اصطلاحات متافیزیکی آن را به عنوان فلسفه ی معاصر درزیر مجموعه فلسفه ی اگزسیتانسیالیسم طرح کرد.
رسمی ترین و متاخر ترین قرائت از فلسفه ی اسلامی فلسفه ی صدارای وحکمت متعالیه است ، فلسفه صدرای مخلوطی از فلسفه یونان یعنی معرفت شناسی افلاطونی و منطق و علل ارسطو و هستی شناسی و مابعد الطبیعه فلوطین و حکمت و عرفان مشرق زمینان است.
ملاصدرا (1050- ق) با استفاده از عرفان نظری ابن عربی (123 ق) ونظریه وحدت وجود او و حکمت اشراقی و نظریه تشکیک و ذو مراتب وجودی سهروردی ( ) ومنطق و ماده و صورت ابن سینا (428 ق) و دستگاه فلسفه ی متعالیه را طرح نمود.(19)


فلسفه صدرایی وبه عبارت بهتر انسان شناسی او بر تکامل پذیری وجود انسانی تاکید می کند ، وبا نظریه ی حرکت وجودی این تکامل پذیری را ترسیم می نماید. حرکت جوهری بدین معناست که انسان با اعمال ارادی می تواند صورت جسمیه خود را تغییر دهد و با عادات وملکات اخلاقی صورتهای تکاملی را بپذیرد و با تکامل وجودی انسان از این عالم ماده به عوالم مابعد الطبیعه عالم مثال وعالم عقل وعالم ربانی سیر صعود کند و به تصرفات وسیعی و گسترده ای با برخورداری از تمامی علوم و معرفت دست یابد ، علت در فلسفه صدرایی به معنای علت فیزیکی و روانی و ریاضی نیست ، بلکه به معنای علت وجودی است ، وجو دو جوهر در فلسفه ملاصدرا عبارت است از یک جوهری تک وجودی که همه جواهر دیگر درزیر مجموعه او هستند و دیگر موجودات عین ربط و وابسته به او می باشند ، انسان متکامل کسی است که وجود خود را به وجود یگانه و جوهر اصیل و واحد نزدیک می کند. و از وجود علوم او بهره مند می شود ، بنابراین فلسفه صدرایی یک نظریه انسان شناسی و فلسفه ی اخلاق است که می توان آن را با تطبیق با فلسفه اگزیستانس به صورت فلسفه ی معاصر مطرح کرد و دراین صورت همان نتایج فلسفه اگزسیتانسیالیسم را بر خواهد داشت.


به هر حال نمی توان ایجاد تحول شگفتی در سیر فلسفه ی معاصر و زبان واحد معرفتی از آن توقع داشت و حرکت وسیر فلسفه ی معاصر و زبان واحد معرفتی و عقلانیت انسان را تغییر داد.

10-1-) بازی زبانی دین و فلسفه دین:
گرچه فلسفه ی اگزیستانسیالیسم در خروج از عقلانیت و زبان واحد معرفت انسانی ناموفق بود ولی ویتکنشتاین (1951-1889) با نظریه بازیهای( language game) زبانی توانست میدانی را برای بررسی زبان فلسفه دین و زبان دین باز نماید ،(21) ویتکنشتاین با فراگیری آثار فرگه و راسل و وایتعهد رسالت تحلیلی و توجیهی فلسفه را خاتمه یافته دانست. زبان فلسفه هیچ معرفت بخشی و دلالت معرفتی ندارد ولی رسالت فلسفه با توصیف و تشریح کاربرد الفاظ و مقولات و تصدیقات فلسفی و متافیزیکی ادامه پیدا می کند.فلسفه ی دین گرچه معنایی ندارد ولی آن زبان ابزاری است که کاربردهایی درزبان عرف مردم ایجاد می کند که اندیشمندان می توانند به موارد استعمال و نوع استفاده ابزاری و کاربردی آن بپردازند ،

ویتکنشتاین در اثر معروف خود یعنی رساله ی منطقی – فلسفی ( تراکتاتوس ) نظریه تصویر معنا picture theory of conception of meaning را ارائه داد و در ادامه به این نتیجه رسید که جملات فلسفی و دینی معنایی ندارد با ادامه ی این نتیجه معرفتی در اثر دومش یعنی پژوهشهای فلسفی ، نظریه کاربردی و ابزاری معنا cuse or tool coneption of meaning را ارائه داد یعنی گرچه زبان دین و فلسفه معرفت بخش نیست ولی می توان به کاربرد این زبان در میان عرف عام و مردم پرداخت ، و اندیشمندان جمله ی معروف او را با زیرکی تکرار می کند که "به دنبال معنا نروید واز استعمال بپرسید؟"


با این نتیجه معرفتی گوئی رگ فلسفه ی دین اعلام شده و به تعبیری زبان فلسفه دین دیگر معرفت بخش نیست و دانشمندان وفیلسوفان با روش هرمنوتیکی و تفسیر ی به شباهت خانوادگی family resemblance زبان ها ی عرفی و دینی می پردازند و کاربرد این نوع زبان ها و تاثیرات این زبان را برمردم با علوم مختلف جامعه شناسی و روان شناسی و مردم شناسی و... دنبال می کنند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید