بخشی از مقاله

مقدمه:
سلطة كمونيسم بر بخش اعظم تاريخ قرن بيستم تا حد زيادي ناشي از نقشي است كه كمونيسم، بموقع، در جهت «بيش از حد ساده جلوه دادن» مسائل ايفا نمود. كمونيسم كه مالكيت خصوصي را منشا تمام بديها مي دانست ادعا كرد كه الغاي مالكيت خصوصي، نيل به عدالت حقيقي و كمال انسانيت را امكان‌پذير خواهد ساخت اين وعده صدها ميليون نفر از مردم جهان را متعهد ساخت و اميدهايي را دردل آنان زنده نمود. بدين ترتيب، كمونيسم با احساسات

توده‌هايي كه به تازگي آگاهي سياسي پيدا كرده بودند، تطبيق مي‌كرد. از اين نظر، بين كمونيسم و مذاهب بزرگي كه هر يك تفسير جامعي از مفهوم زندگي انسان ارائه مي دهند، شباهتهايي وجود داشت. جامعيت و سادگي كمونيسم بود كه آن را چنان فريبنده و اطمينان بخش مي ساخت و به يك تابلوي راهنما براي مبارزه‌اي پرشور تبديل مي‌نمود.


همانند مذاهب بزرگ، مكتب كمونيسم نيز تحليلهاي متعددي را ارائه نمود كه از ساده‌ترين تحليل شروع و به مفاهيم نسبتاً پيچيده‌تر فلسفي ختم مي‌شد. براي آن كسي كه كوره سوادي داشت، همين كافي بود كه ياد بگيرد كه تمام زندگي در جنگ طبقاتي خلاصه مي شود و سعادت اجتماعي فقط در جامعة كمونيستي تحقق خواهد پذيرفت. آنچه كه از نظر رواني سخت خوشايند فرد محروم واقع مي‌شد، توجيه اعمال خشونت وحشيانه علي «دشمنان خلق» بود، يعني عليه كساني كه از منافع مادي بيشتري برخوردار بودند و از آن پس مي‌شد آنان را با خشنودي تحقير نمود، مورد تعدي قرار داد و نابود كرد.


ولي كمونيسم فقط يك پاسخ پرشور به نگرانيهاي عميق [محرومين] و يا يك عقيدة مبتني بر تنفر از جامعه نبود. كمونيسم، در عين حال، نظام فكري كاملا قابل دركي بود كه انسان را ظاهرا به طور بي‌سابقه‌اي نسبت به گذشته و آينده بصير مي ساخت و آرزوي قشرهاي جديداً سواد آموختة جامعه را كم خواستار فهم عميقتر جهان پيرامون خويش بودند، برآورده مي‌ساخت. بدين ترتيب، فرضية ماركسيسم، در نظر كساني كه بصيرت بيشتري داشتند كليد فهم تاريخ بشر، يك شيوة تحليل براي تشخيص علل تحولات اجتماعي و سياسيع يك تفسير دقيق از حيات اقتصادي و مجموعه‌اي از آگاهيهاي گوناگون دربارة قواي محركة جامعه جلوه نمود. مفهوم «ديالكتيك تاريخي» وسيلة بس ارزشمندي براي مقابله با تناقضات عالم واقع به نظر رسيد. در عين حال، تاكيد روي مبارزة سياسي در جهت پيشبرد يك «انقلاب»رهايي بخش و همچنين تاكيد بر سلطة همه جانبة دولت، به منظور ايجاد يك جامعة عادلانة مبتني بر برنامه‌ريزي معقول، سخت باب طبع روشنكفراني واقع شد كه مشتاق يك مبارزة ظاهراً مبتني بر عقل بودند.


بدين سان، كمونيسم چه در نظر ساده لوحان، و چه در نظر فرهيختگان خوشايند جلوه كرد زيرا به هر دو گروه راه نشان داد و تقسيري رضايتبخش، همراه با يك توجيه اخلاقي، ارائه نمود. كمونيسم باعث شد تا پيروانش خود را محق، درستكار و متكي به نفس احساس كنند. كمونيسم هيچ نكته‌اي را مبهم باقي نگذاشت و ادعا كرد كه هم يك فلسفه و هم يك علم است اين مرام هر كس را با هر سطح فكر، به نحو مناسبي راهنمايي مي‌كرد به او تسلاي تاريخي مي‌داد و مهمتر از همه دربارة آنچه كه از طريق مبارزة مستقيم سياسي قابل حصول بود، سخت مبالغه مي‌كرد.


علاوه بر اين، مكتب كمونيسم، با تلفيق عقل و احساس، توانست دو منشا اصلي رفتار آدمي را به نحو موثري تحت تاثير قرار دهد احساسات تند سياسي مي‌تواند به نيروي سياسي عظيمي تبديل گردد. فكر مهندسي اجتماعي كه عقل را شيفته مي‌سازد، سرآغاز بسيج قدرت سياسي است. تلفيق دو عامل فوق، قدرت عظيم متمركز دولت را به وجود آورد كه بعدها به بارزترين خصيصة كمونيسم تبديل شد.


بدين سان، قرن بيستم، قرن دولت شد. اين رويداد تا حد زيادي غير منتظره بود. در واقعع هيچ فرد دورانديشي پيش‌بيني نمي‌كرد كه عقايد يك كتابفروشي يهودي مهاجر آلماني كه يك نويسندة سياسي گمنام روسي در اوايل قرن مشتاقانه به آنها خواهد گرويد. به نظرية غالب قرن تبديل گردد چه در آمريكا و چه در اروپا، هيچ كس احتمال نمي‌داد كه ماهيت نظام موجود از نظر عقيدتي به طور جدي به مخاطره بيفتد. بنيادهاي فلسفي وضع موجود در نظر همه محكم و حتي لايتغير جلوه مي‌كرد.


همان گونه كه انتظار مي‌رفت، در اول ژانوية 1900 سيل پيش‌بيني‌هاي مربوط به سدة آخر هزارة دوم سرازير شد. پيش‌بيني‌ها طبيعتاً متفاوت بودند ولي مضمون نوشته‌هاي روزنامه هاي معتبر جهان غرب و سخنان دولتمردان غربي من حيث المجموع خودستايانه بود.
ظهور كمونيسم، به عنوان يكي از مظاهر سياسي عمدة قرن بيستم، بايد در رابطه با او‌ج‌گيري نازيسم و فاشيسم مورد توجه قرار گيرد. در واقع، كمونيسم، فاشيسم و نازيسم نوعاً با هم مربوط، از نظر تاريخي مرتبط و از لحاظ سياسي كاملاً شبيه يكديگر بودند.


نظریه های بیش از حدساده انگارانة کمونیسم را یکجا بلعیدند یک رمان نویس آلمانی به نام لاین فوختوانگر نوشت که «دفاع از تجربة هاجکین آمریکایی نیز، نظیر بسیاری از رهبران مذهبی افراطی، تحت تاثیر فصاحت کمونیستی حکومت شوروی اظهار داشت که «انسان وقتی به تجربة بزرگ شوروی در زمینة برادری نظر می افکند. احساس می کند که درک مبهمی از راه و رسم عیسی مسیح، ناخودآگاه الاهم بخش آن است.» ادموند ویلسون مدینة فاضلة دنیوی تری را مجسم می نمود: «در شوروی انسان احساس می کند که بر فراز قلة معنویت جهان ایستاده است جایی که خورشید واقعاً هرگز غروب نمی کند.»


در نزد این روشنفکران، «دموکراسی» سبک شوروی اگر نه بیشتر، لااقل به اندازة دموکراسی غربی مشروع بود خودکامگی استالین بندرت مورد توجه قرار می گرفت و هرگز محکوم نمی‌شد سیدنی و بئاتریس وب تاکید می کردند که استالین مثل یک مستبد حکومت نمی کند. «او حتی از قدرتی نظیر آنچه کنگرة ایالات متحده موقتاً به رئیس جمهور روز ولت اعطا کرد و یا قدرتی که قانون اساسی امریکا برای مدت چهار سال به هر رئیس جمهور تفویض می کند برخوردار نیست.»
کار ستایش بی حد و حصراز نظام شوروی در دوره استالین به جایی کشید که از گولاگ ها تمجید شد دکتر گیلین که زمانی رئیس انجمن جامعه شناسی آمریکا بود، نوشت: «این بدیهی است که نظام مذکور برای اصلاح فرد خلافکار و بازگرداندن او به جامعه ابداع شده است.»


هارولدلسکی، اقتصاددان سیاسی انگلیسی، در مقام رقابت برآمد و نوشت که به گمان او در نظام شوروی «سعی بر آن است که زندانی حتی المقدور خوب و با عزت نفس زندگی کند.» موریس هیندوس، یک روزنامه نگاربا سابقه در زمینة امور شوروی، گامی بیش فراتر نهاد و گفت: «در این نظام جایی برای انقامجویی،تنبیه، شکنجه و تحقیر وجود ندارد.» جورج برناردشا و «انگلستان وقتی بزهرکاری وارد [زندان] می شود، در بدو ورود یک آدم معمولی است ولی وقتی از آنجا بیرون می آید یک جنایتکار شده است حال آنکه در روسیه، یک جنایتکار وارد زندان می شود و یک آدم معمولی بیرون می آید، بدون آنکه هیچ مشکلی در راه ورود او به جامعه بروز کند. تا جایی که من می دانم، آنان می توانند هر قدر که خود مایل باشند در آنجا بمانند.»


شیفتگی- دهة 1930- نسبت به تلاش شوروی برای بنای یک جامعة نوین که در افکار وهی خوشبینانة فوق منعکس گردیده با شکست هیلتر از استالین سخت فزونی گرفت. حتی جن سرد نیز نتوانست افسانة بازسازی کمونیستی جامعه را از ذهن بسیاری از روشنفکران غربی بزداید. طی دهة 1950 و حتی دهة 1960، در بسیاری از دانشگاههای غرب، بینش غالب نوعی «چپ گرایی» بود که در آن اتحاد شوروی. به دلیل جاذبه ای که آزمایش اجتماعی داخلی از سوی دولت رهبری شدة آن برای روشنفکران داشت، غالباً بیگناه تشخیص داده می شد.


آیین جدید کلاً به تاکید روی برنامه ریزی اجتماعی تحت نظارت سیاسی دولت گرایش داشت. دنیا اکنون به سوی عصری پیش می رفت که در آن رفتار اجتماعی به نحو فزاینده ای به مجاری سیاسی سوق داده می شد و فعالیت اقتصادی پاسخی بود به رهبری برنامه ریزی شده سیاسی. این وضع تا حد زیادی ناشی از بحران بزرک. و جنگ دوم جهانی بود. بسیاری از هواداران آیین جدید به این نکته وقوف داشتند که وضع واقعی شوروی به نحو چشمگیری با وضع کمال مطلوب آنان فرق دارد در عین حال معتقد بودند که توانایی لازم برای نیل به وضع مطلوب در درون نظام شوروی نهفته است. و نتیجتاً راه خود را ادامه می دادند.


تاثیر نهایی توفیق ظاهری نظام شوروی آن بود که قرن بیستم را به دوره ای تبدیل نمود که پیشرفت و جاذبة کمونیسم ویژگیهای اصلی آن بود. با اینکه در این قرن، آمریکا به عنوان قدرت جهانی برتر پا به عرصة وجود نهاد و با اینکه شیوة زندگی آمریکایی، به نحو غیر قابل مقایسه ای، جاذبة محسوس بیشتری روی مردم جهان اعمال نمود. مع ذلک بسیاری از مردم تصور می کردند که آمریکا درگیر یک مبارزه تدافعی بازدارنده است و بیهوده می کوشد تا جریان جبری تاریخ را منحرف کند. اشاعة کمونیسم در اروپای مرکزی و چین سیاست جهانی را عمیقاً دگرگون ساخت. مباحثات روشنفکران را تحت تاثیر قرار داد و طلیعة یک عصر نوین به نظر رسید.


با این وجود، کمونیسم، در حالی که فقط صد سال از پیدایش آن گذشته اکنون تدریجاً از بین می رود. افکار و اعمال ملهم از کمونیسم، چه در دنیای کمونیست و چه در خارج از آن، بی اعتبار شده اند تا اواخر دهه 1980، رهبران کمونیست شوروی چین و اروپای شرقی، به منظور تقویت اقتصادهای عقب ماندة خود در جهت بازدهی بیشتر و ترغیب کارگران بهتلاش بیشتر دائما سخنانی به زبان می آوردند که نظایر آنها را در جلسات سالانة انجمن تولید کنندگان آمریکایی نیز می شد شنید. نتیجتاً همان طور که پراودای 11 اوت 1988 گزارش داد، کارگران شوروی به گوش خود شنیدند که آلکساندر یاکوولف عضو دفتر سیاسی و مسئول وقت نظریه مارکسیسم- لنینیسم اظهار می دارد که امروزه «ایدئولوژی مالک باید فائق باشد» و اینکه «القای تدریجی فکر مالکیت سودمند است زیرا اگر کارگر خود را در چیزی سهیم ببیند می تواند کوهها را از جا تکان دهد و اگر چنین نباشد بی اعتنا می‌شود.»


تقریباً در همین زمان، استانیسلاو کیوشک، یکی از اعضای دفتر سیاس [حزب کمونیست لهستان] به کارگران لهستانی خاطر نشان ساخت که «سطح زندگی همة کارگران نمی‌تواند به یک اندازه بهبود یابد مطمئناً کسانی که بیشتر به اقتصاد کشور خدمت می کنند از شرایط بهتری برخوردار خواهند شد و دستمزد بیشتری خواهند گرفت. کیوشک برای تفهیم سخنان خود افزود که «قوانین خشن اقتصاد چنین حکم می کند.» چند ماه پیش از آن نیز، در منتهی الیه شرق دنیای کمونیست، هوکیلی، عضو جدید دفتر سیسای حزب کمونیست چین، ضمن توجیه عقیدتی کارگران چینی اظهار داشته بود که «هرچه برای توسعة نیروهای تولیدی کشور مفید باشد. از نظر سوسیالیسم مشروع و ضورری است.»


بدین سان، در آغاز آخرین دهة قرن بیستم، تقریباً کلیة نظامهای کمونیستی در صدد انجام اصلاحاتی برآمدند که در واقع به مثابة طرد تجربة مارکسیسم- لنینیسم و مهمتر از آن، طرد فلسفی اصول بنیادی کمونیسم بود.
تقریباً در همه جا، ستايش از دولت جای خود را به اعتلای مقام فرد، احترام بیشتر به حقوق بشر و ابتکار شخصی و حتی تجارت خصوصی داد.
انصراف از دولت گرایی، اهمیت فزایندة حقوق بشر و گرایش بیش از حد دیر به مصلحت گرایی اقتصادی، مبین انقلابی عظیم در رفتارها و اساس فلسفة زندگی می‌باشد. همچنین مبین تغییر سیاستی که آثار آن به احتمال قوی دامنه دار و دراز مدت خواهد بود و از ه اکنون نیز سیاست و اقتصاد جهان را تحت تاثیر قرار داده است. این احتمال فزاینده وجود دارد که کسانی که در ابتدای ژانویة 2000 به پیش‌بینی اوضاع قرن آینده خواهند پرداخت. همانند اسلاف خود در یک صد سال پیش، اهمیت اندکی برای مرام کمونیسم قایل شوند. البته با این تفاوت که آنان در تشخیص خود بیش از اسلافشان محقق خواهند بود.


بدین ترتیب بحران نهایی کمونیسم معاصر، خصوصاً به دلیل بروز ناگهانی آن، از نظر تاریخی بسیار چشمگیر است و طبیعتاً این سوال پیش می آید که برای مکتب و نظامی که طی بخش اعظم قرن حاضر گسترش آتی آن محتمل به نظر می‌رسید چه رخ داد چه چیز موجب سرخوردگی شکست و خصوصا جنایاتی شد که نهایتاً مرام، نهضت سیاسی و آزمایش اجتماعی ای را که بدواً تصور می شد راه رستگاری دنیوی را به روی بشر خواهد گشود، چنین بی اعتبار ساخت.


بخش اول

شکست بزرگ

شکست تجربة شوروی، عامل تسریع احتضار کمونیسم است. در واقع، اکنن که به پایان قرن بیستم نزدیک می شویم باور کردن اینکه الگوی شوروی زمانی جاذبه داشته و شایستة تقلید پنداشته شده، دشوار به نظر می رسد از اینجا می توان فهمید که ترجربة شوروی تا چه حد ارزش خود را در نزد افکار عمومی جهان از دست داده است. با این وصف، در گذشته ای نه چندان دور، الگوی شوروی مورد تجلیل، تحسین و حتی رقابت بود. بنابر این را دارد بپرسیم که چه چیز درست آب در نیامد و علت آن چه بود.


برای تفکر دربارة شکست شوروی، شرح مختصر مسیر تاریخی ای که پدیده مارکسیسم در روسیه پیمود، خالی از فایده نخواهد بود. پیوند یافتن نظریه ای که اساساً از اروپای غربی نشات می‌گرفت و یک روشنفکر مهاجر یهودی- آلمانی آن را در اتاق مطالعة بریتیش میوزیوم ساخته و پرداخته بود با سنت استبدادی شبه شرقی یک امپراتوری نسبتاً دور افتادة اروپایی آسیایی و یک رساله نویس انقلابی روس که بعدها عامل دگرگونی تاریخ شد، کار بس شگفتی بود.
با این وصف، به هنگام انقلاب روسیه، مارکسیسم چیزی بیش از فرضیه یک کتابدار فضل فروش بود. در آن هنگام، مارکسیسم یک نهضت بزرگ اجتماعی – سیاسی اروپایی بود که در چندین کشور اروپای غربی نقش مهمی ایفا می کرد و چهرة سیاسی مشخصی داشت. این چهره آشکارا چهرة مشارکت اجتماعی بود.


کلمات سوسیال دموکراسی- نامی که تقریباً همة مارکسیستهای آن دوره بر خود نهاده بودند- مظهر این تعهد نهضت نسبتاً نوپای سوسیالیسم بود. بنابراین، در غرب، سوسیالیسم و به تبع آن مارکسیسم ذاتاً دموکراتیک پنداشته می شد.


قدر مسلم آنکه، به هنگام جنگ جهانی اول، شاخة کوچکی از مارکسیستهای اندیشة یک انقلاب خشونت آمیز منتهی به تحمیل حکومت استبدادی طبقة کارگر را شدیداً تبلیغ می کرد کسانی که از نضج سوسیالیسم به هر صورت بیمناک بودند با به یاد آوردن خاطرات خونين كمون 1871 پاريس برخود مي لرزيدند. در همان موقع نيز، براي بسياري از مردم واژة كمونيست نقطة مقابل واژة دموكرات بود بدين‌سان سقوط تزاريسم واكنشهاي متنوعي را از اشتياق آكنده از اميد براي نيل به دموكراسي گرفتاه تا پيش بيني هراس انگيز برقراري يك حكومت استبدادي كمونيست- در غرب بر انگيخت.


وقايعي كه بعد از انقلاب بلشويكي در روسيه رخ داد براي كساني كه آثار ولاديميرايليچ لنين را بدقت خوانده اند، ماية تعجب نيست. رهبر افراطي ترين جناح ماركسيستهاي روسيه، در واقع هيچ ابهامي در مورد مقاصد خود به جا نگذاشت. او در رساله‌ها و سخنرانيهاي متعدد خويش، آن دسته از ياران ماركسيست خود را كه به شيوة عمل دموكراتيك روي آورده بودند، به باد تمسخر گرفت لنين صراحتاً اظهار داشت كه به نظر او كشورش آمادگي يك دموكراسي سوسياليستي را ندارد و اينكه در روسيه، سوسياليسم بايد «از بالا»، يعني از طريق حكومت استبدادي طبقة كارگر، پي‌ريزي شود.
فصل اول: ميراث فرهنگي


همكاري لنين و عزم راسخ او در ايجاد يك سازمان منضبط متشكل از انقلابيون حرفه‌اي، در تكوين شخصيت سياسي نخستين دولت ملهم از يك نهضت سوسياليستي اهميت بسزايي داشت. در اينجا، بحث دربارة اينكه تعهد لنين تا چه حد با مرام سوسياليسم تطبيق مي كرد و اينكه آيا صحيح است كه سوسياليسم را با نام لنين و پيروان او مترادف بشماريم لزومي ندارد در ديدة كساني كه عميقاً به سوسياليسم دموكراتيك اعتقاد دارند يك چنين ترادفي كفر آميز است.


وضع مبهم روسية دورة لنين نيز در جلب علاقة غربيها موثر بود اين دوره (كه تا چند سال بعد از مرگ لنين در سال 1923 نيز ادامه يافت) گرچه با دموكراسي فاصلة بسيار داشت، و از همان ابتدا در آن به سركوب خشونت آميز كلية مخالفين مبادرت گرديد، مع ذلك شاهد تجربيات اجتماعي و فرهنگي بسياري بود. روحية غالب بر هنر، معماري، ادبيات و كلا زندگي فرهنگي، روحية ابداع، سنت شكني وايجاد مرزهاي نوين علمي بود پويايي فكر با تمايل لنين به قبول اين واقعيت مهم سياسي – اجتماعي كه روسيه هم عقب مانده است و هم اينكه اقتصاد آن سرمايه داري ابتدايي است. مقارن گرديد. سياست اقتصادي جديد (نپ) معروف- كه براي بهبود اوضاع اقتصادي اساسا بر مكانيسم بازار و ابتكار شخصي مبتني بود- يك مصالحة تاريخي بود كه بناي سوسياليسم از طريق حكومت استبدادي جديد طبقة كارگر را به آينده موكول مي‌ساخت.


ولي اين چشم انداز دل انگيز، دهة 1920را خصوصاً به خاطر مقايسة آن با دورة استالين- بيش از اندازه زيباتر از آنچه هست نشان مي دهد مهمتر از پديدة نوآوري فرهنگي و اجتماعي كه فقط در ظاهر زندگي مردم در مسكو، لنينگراد و چند شهر بزرگ ديگر به چشم مي‌خورد، تحكيم نظامي حكومتي تك حزبي در سراسر كشور، رسميت بخشيدن به خشونت اجتماعي گسترده و تحميل سليقة مرامي بود و همچنين اعتقاد به اين اصل ثابت كه هدفهاي عقيدتي هر گونه وسيلة سياسي، حتي ظالمانه‌ترين وسيله را، توجيه مي‌كنند.


تمركز قدرت سياسي در دست افراد معدود و اتكاء به ارعاب، از مهمترين ويژگيهاي ميراث مصيبت بار لنين است. خصيصة اول به تمركز قدرت سياسي در يك حزب پيشتاز منجر گرديد، حزبي كه جنبة ديوان سالارانة آن رفته رفته بيشتر مي شد و كل ساختار جامعه را از طريق طبقة ممتاز فراگير نومان كلاتورا كنترل مي كرد نومان كلاتورا يك تشكيلات كاملا طبقه بندي شدة مبتني بر سلسله مراتب بود كه كلية انتصابات را از نظر سياسي كنترل مي‌نمود. تمايل به اعمال خشونت عليه مخالفين خيالي يا واقعي و توسل عمدي لنين به اصل مجرميت جمعي به منظور توجيه آزار اجتماعي در سطح وسيع موجب شد تا خشونت سازمان يافته به وسيله اصلي حل مشكلات سياسي، اقتصادي نهايتا اجتماعي و فرهنگي تبديل گردد.


توسل به ارعاب نيز موجمب تقويت همزيستي فزاينده ميان حزب حاكم و پليس مخفي (كه لنين تقريباً بلافاصله پس از به دست گرفتن قدرت آن را بنيان نهاد) گرديد. اين تصادفي يا بي ربط به تاريخ روسيه نسبت كه بيش از شصت سال پس از مرگ لنين، ويكتوم، چبريكوف، رئيس پليس مخفي شوروي در سخنراني سپتامبر 1987 خود در مراسم بزرگداشت خاطرة نخستين رئيس دستگاه مزبور سخنان لنين را در توجيه اعمال خشونت عليه دهقانان روسي با لحني تاييد

آميز نقل كرده و مي گويد: «كولاك از قدرت شوروي سخت نفرت دارد و آماده است تا صدها هزار كارگر را خفه و قتل عام كند.» لنين، چه قبل و چه بعد از به دست گرفتن قدرت، آشكارا ازاعمال خشونت و ارعاب دسته جمعي به منظور نيل به اهداف خود جانبداري نمود او از همان سال 1901 گفت كه «ما، در اصل، هيچگاه از ارعاب صرف نظر نكرده ايم و نمي توانيم بكنيم.» در آستانة انقلاب بلشويكي، لنين در دولت و انقلاب نوشت كه منظور او از دموكراسي، «سازماني براي ا عمال قدرت منظم يك طبقه يا يك بخش از جامعه عليه يك طبقه يا يك بخش ديگر از جامعه» است. لنين در ساير نوشته ها و سخنرانيهايي كه در مجموعة آثار او گرد

آمده، به اين طرز فكر وفادار باقي ماند و صراحتاً اعلام داشت كه در نظر او دموكراسي متضمن حكومت استبدادي طبقة كارگر است: «ما در پاسخ كساني كه ما را به خاطر حكومت استبدادي تك حزبي سرزنش مي كنند مي گوييم، آري، حكومت استبدادي تك حزبي! ما به آن معتقديم و مني توانيم بدون آن كار كنيم.» لنين همچنين نوشت كه «حكومت استبدادي، به مفهوم علمي آن، عبارت است از قدرتي كه هيچ قانوني آن را محدود نمي سازد قدرتي كه به هيچ اصلي پايبند نيست و صرفاً به زور متكي است.»

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید