بخشی از مقاله

یهود قبل از بعثت

از امام صادق(علیه السلام) در ذیل این آیات چنین نقل شده: «یهود در کتاب هاى خویش دیده بودند هجرتگاه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بین کوه «عیر» و کوه «اُحد» (دو کوه در دو طرف «مدینه») خواهد بود، یهود از سرزمین خویش بیرون آمدند و در جستجوى سرزمین مهاجرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) پرداختند،دراین میان به کوهى به نام«حداد»رسیدند.
گفتند: «حداد» همان «اُحد» است در همانجا متفرق شدند و هر گروهى در جایى مسکن گزیدند.
بعضى در سرزمین «تیما».


و بعضى دیگر در «فدک» و عده اى در «خیبر».
آنان که در «تیما» بودند میل دیدار برادران خویش را نمودند، در این اثنا عربى عبور مى کرد، مرکبى را از او کرایه کردند، وى گفت: من شما را از میان کوه «عیر

» و «اُحد» خواهم برد، به او گفتند: هنگامى که بین این دو کوه رسیدى ما را آگاه نما.
مرد عرب هنگامى که به سرزمین «مدینه» رسید اعلام کرد: «اینجا همان سرزمین است که بین دو کوه «عیر» و «اُحد» قرار گرفته است. سپس اشاره کرده گفت: این عیر است و آن هم اُحد.
یهود از مرکب پیاده شدند و گفتند: ما به مقصود رسیدیم دیگر احتیاج به مرکب تو نیست، و هر جا مى خواهى برو.
نامه اى به برادران خویش نوشتند که ما آن سرزمین را یافتیم، شم

ا هم به سوى ما کوچ کنید.
آنها در پاسخ نوشتند ما در اینجا مسکن گزیده ایم، خانه و اموالى ته

یه کرده ایم و

از آن سرزمین فاصله اى نداریم، هنگامى که پیامبر موعود به آنجا مهاجرت نمود به سرعت به سوى شما خواهیم آمد!
آنها در سرزمین «مدینه» ماندند و اموال فراوانى کسب نمودند این خبر به سلطانى به نام «تُبَّع» رسید، با آنها جنگید، یهود در قلعه هاى خویش متحصن شدند، وى آنها را محاصره کرد، سپس به آنها امان داد، آنها به نزد سلطان آمدند «تُبَّع» گفت: من این سرزمین را پسندیده ام و در این سرزمین خواهم ماند، در پاسخ وى گفتند: این چنین نخواهد شد; زیرا این سرزمین هجرتگاه پیامبرى است که جز او کسى نمى تواند به عنوان ریاست در این سرزمین بماند.
تُبَّع گفت: بنابراین من از خاندان خویش کسانى را در اینجا قرار خواهم داد تا آن زمانى که پیامبر موعود بیاید وى را یارى نمایند، لذا او دو قبیله معروف «اوس» و «خزرج» را در آن مکان ساکن نمود.
این دو قبیله هنگامى که جمعیت فراوانى پیدا کردند به اموال یهود تجاوز مى نمودند، یهودیان به آنها مى گفتند: هنگامى که محمّد(صلى الله علیه وآله)مبعوث گردد شما را از سرزمین ما بیرون خواهد کرد!
هنگامى که محمّد(صلى الله علیه وآله)مبعوث شد، اوس و خزرج که به نام انصار معروف شدند به او ایمان آوردند و یهود وى را انکار نمودند این است معنى آیه «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذینَ کَفَرُوا».(1)
آرى، همان جمعیتى که با عشقوعلاقه مخصوص براى ایمان به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)آمده بودند و در برابر اوس و خزرج افتخارشان این بود که پیامبرى مبعوث خواهد شد و آنها یاران خاص وى خواهند بود، بر اثر تعصب، لجاج و دنیاپرستى در صف دشمنان او قرار گرفتند در حالى که دور افتادگان گرد او را گرفته و به یارانش پیوستند.

تاريخچه يهود
يعقوب فرزند إسحاق، كه او را اسرائيل (بنده خدا) مى‏گويند دوازده فرزند داشت كه چهارمين فرزند او (يهوذا) بود.

يهوذا و برادرانش با پدر خود يعقوب، در كنعان (فلسطين) سكونت دا

 

 

 

شتند و پس از واقعه مشهور حضرت يوسف كه يهوذا هم در آن شركت داشت، در سال1740 قبل از ميلاد، كنعان را به عزم مصر ترك گفتند.

آن روزها مصر مملكت پر جمعيّت و با ثروتى بود و هركس بر آن حكومت مى‏كرد، چنان بود كه بر جهان حكومت مى‏كند.

هنگامى كه برادران يوسف وارد اين سرزمين شدند حضرت يوسف پادشاه آن بود، از اين جهت آنها زندگى بسيار با شكوهى بهم زدند. و كم‏كم تعدادشان از هزار تجاوز كرده و قبائل متعددى را تشكيل دادند.

اين قبيله‏ها سالهاى درازى را در أمن و أمان بسر بردند، تا آنكه زمان (فرعون) فرا رسيد و چون ميان او و قبيله‏هاى بنى اسرائيل دشمنى هائى از گذشته بود، آنها را ذليل كرده و به گفته قرآن (مردهايشان را كشته و زنانشان را به اسيرى برد)
پيش از آنكه حضرت موسى(ع) به پيامبرى مبعوث گردد، بنى اسرائيل سخت‏ترين روزهاى خود را زير شكنجه‏هاى طاقت فرسا و فشارهاى گوناگون فرعون بسر مى‏بردند.

ولى چون موسى(ع) در حوالى سال1213 قبل از ميلاد مبعوث شد، روحهاى پژمرده آنها را جوان كرده و به جانهاى دربند شده آزادى بخشيد.

امّا اين پيامبر بزرگ، در برابر اين خدمات از آن‏ها چه ديد و آنها چه پاداشى باو دادند؟

براى مثال يكى از آن پاداشهاى ننگين را تاريخ چنين مى‏نويسد: شبانگاه حضرت موسى(ع) باتفاق بنى اسرائيل، مصر را مخفيانه ترك گفتند و به رود نيل رسيدند، موسى(ع) با عصاى خود آب‏ها را فرمان داد تا اينكه در ميان رود راهى نمايان شد.

موسى(ع) أمر كرد تا همگى آن راه را در پيش گرفته و از نيل عبور كنند ولى آنها يك صدا گفتند: ما از دوازده قبيله‏ايم و هر قبيله‏اى عادات و رسوم خاص خود را دارد، بايداين راه به دوازده قسمت تقسيم شود يعنى براى هريك از قبائل يك راه و يك مسير خصوصى باشد، تا فرمانت را اجرا كنيم.

موسى(ع) به دريا ندا داد: تا دوازده مسير باز كند و به فرمان خداوند چنين شد.

ولى آنها يك قدم بجلو نرفتند و عذرشان اين بود:

ممكن است كه در ميان راه ما را با يكديگر احتياجى افتد، پس دريا را بگو تا چون پنجره‏ها سوراخ‏هائى در ميان ديوارهاى آب باز كند، تا هر قبيله‏اى بتواند قبائل ديگر را ببيند و با آنها گفتگو كند، و چنين شد.

ولى باز هم برجاى خود ايستاده حركت نكرده و فرياد زدند:
پاهاى ما برهنه است و زمين دريا رطوبت دارد و تا امر نكنى زمين خشك شود ما از آنجا عبور نخواهيم كرد.

خداوند امر كرد... زمين خشک شد ولى باز هم برجاى خود ايستادند و اين بار بى‏ادبى و وقاحت را به منتهى درجه رساندند و با يكديگر چنين گفتند:

موسى ما را از شهر آواره كرده و اينك مى‏خواهد كه در دريا نابودمان كند تا ثروت و اندوخته‏هاى ما را بتصرّف خويش در آورد.

موسى(ع) با يك دنيا دهشت، در حاليكه لبخند تلخى بر لبانش نقش بسته بود پا به رود نهاده و پيشاپيش آنها به راه افتاد.

اين نخستين تجربه و آزمايش تلخى بود كه بنى اسرائيل به موسى(ع) نشان دادند.

باز تاريخ مى‏نويسد: چون بنى اسرائيل، از رود نيل خارج شده و به صحراى سينا رسيدند، به موسى(ع) گفتند: ما را از آشيانه خود بيرون آورده و در صحرائى شن زار، سكونت دادى؟ اين چه رفتارى است كه با ما مى‏كنى؟ مگر ما سنگ هستيم، مگر ما احتياج به آب و غذا نداريم؟

 

خدا امر كرد تا از آسمان براى آنها طعام فرستاده و ابرى بر آنها سايه افكند و سنگى را امر فرمود تا به آنها آب دهد.

زمانى به همين منوال گذشت تا آنكه روزى به موسى(ع) گفتند: ما طعامهاى آسمانى نمى‏خواهيم به خدايت بگو، همان پياز و عدس را براى ما بفرستد زيرا ما آنها را بهتر دوست مى‏داريم.

موسى(ع) گفت: به نزديكترين قريه‏ها كه رسيديد: آنچه مى‏خواهيد، خ

ود بكاريد و خداوند ديگر براى شما طعامى نخواهد فرستاد.

 

نافرمانى آنها آنقدر زياد شد، كه خدا عذابى بر آنها نازل كرد و آن اين بود كه مدّت چهل سال در صحراها و بيابانها سرگردان بودند و آنها كه با موسى(ع) از مصر بيرون آمدند، آرزوى شهر را بگور بردند و نوه‏ها و نواده‏هايشان با يوشع بن نون سال1500 قبل از ميلاد وارد شهر كنعان شدند(2.)

نخستين دولت يهودى هنگامى تشكيل شد كه (طالوت) يا (شأوول) در بين سالهاى 1095 ـ 1055 قبل از ميلاد پادشاه گشت، و پايتخت را در سال1049 قبل از ميلاد به يبوس (بيت‏المقدّس) تغيير داد.

سليمان فرزند داود، كه پس از پدرش به مقام پادشاهى و نبوّت رسيد، از بزرگترين پادشاهان آنها شناخته شد، در زمان او همه از آرامش و سعادت برخوردار بودند، مى‏گويند كه بناى هيكل سليمان را او ساخت و مدّت هفت سال مهندسين مصر، الجزيره و فينيقيا در آن ساختمان كار مى‏كردند(3.)

پس از مرگ سليمان (بين سال932 قبل از ميلاد) دولت آنها به دو قسمت تقسيم شد، يكى در شمال كه پايتختش سامره (نابلس) بود و ديگرى در جنوب كه پايتختش اورشليم (بيت‏المقدّس) بوده است(4.)

اين دو دولت مدّت200 سال باهم جنگيدند تا آنكه (سرجون) امپراطور آشوريها 722( قبل از ميلاد) بر آنها پيروز گشت و فرمان داد تا همه يهود را از آن منطقه خارج سازند(5).

پس از آنكه نينوى بدست كلدانيها سقوط كرد (614 قبل از ميلاد) يهود براى بهم زدن ميان آنها و مصريها كه بر كنعان حكومت داشتند سخت مشغول فعاليّت شدند، در اثر آن جنگ دامنه‏دارى ميان آنها واقع شد بالاخره (نبوخذ نصر) پادشاه بابل در سال (562 قبل از ميلاد) پيروز شد و براى انتقام از يهود اورشليم را خراب كرد و هيكل‏ها را نابود نمود و همه را دست بسته به بابل حركت داد (586 قبل از ميلاد.)

 

مدّت زيادى را در اسيرى گذراندند، تا آنكه (كورش) پادشاه ايران، آنها را كه به (اُسراى بابل) مشهور بودند، نجات داده و دوباره هيكل را بنا كرد (516 قبل از ميلاد)(6)

 

در ايّام (هيلين) يهود مورد حمله‏هاى بسيارى قرار گرفتند و آخرين آنها وقتى بود كه رهبر معروف رومانى (قيطس) اورشليم را خراب كرده، هرچه يهودى بود اسير كرد و به (رم) فرستاد، اين حادثه در سال70 ميلادى واقع شد.

و در سال125م (ادريانوس) امپراطور رومانى بر آنها حمله كرد اورشليم را خراب نمود و تعداد پانصد هزار يهودى را كشته و پنجاه هزار نفر از آنها را اسير كرد(7.)

در عهد (تراجان ـ 106م) تعداد زيادى از يهود مخفيانه وارد اورشليم شده و بناى خرابكارى را گذاردند و چون (ادريانوس) پادشاه روم شد. (117 ـ 138م) اورشليم را به تصرف در آورد و انجام دادن مراسم مذهبى را بر يهود آزاد كرد.

يهود به رهبرى باركوخيا (135م) شورش كردند، ولى پيروز نشدند، در اين واقعه بيش از580 هزار يهودى بقتل رسيد و آنها كه جان سالم بدر بردند، شهر را ترك كرده ادريانوس مجددا اورشليم را خراب كرده و به جاى آن شهر (ايليا) بنا كرد(8.)

پس از اين تاريخ، يهود خرابكارى‏هاى زيادى كردند و بدنبال آن چندين بار قتل عام شدند كه خود مسبب همه آنها بودند(9).

1 ـ سوره بقره، آيه49.
2 ـ (موقف علماء الاسلام من‏اليهود)، چاپ كربلا، صفحه10.
3 ـ مجله العربى چاپ كويت7، شماره 109، سال1967.
4 ـ فلسطين والضمير الانسانى، صفحه54.
5 ـ مجله العربى شماره109 صفحه54.
6 ـ تاريخ الاسرائيلين ـ تأليف شاهين مقاريوس، چاپ المقتطف1904.
7 ـ مجله العربى109، صفحه55.
8 ـ تاريخ القدس، تأليف عارف المعارف، چاپ دارالمعارف1951.
9 ـ براى توضيح بيشتر به كتاب (خطراليهودية العالمية)، تأليف عبدالله التل مراجعه شود.

چرا يهود بايد در فلسطين زندگى كنند؟
هركس اين سؤال را به سليقه و منطق خود جواب مى‏دهد.
يهود مى‏گويند: ما ساكنان اصلى اين سرزمين هستيم و اين حقّ طبيعى ماست كه به وطن اصلى خود باز گرديم.
ولى قبل از هرچيز از آنها بايد سؤال كرد: اگر چنين است پس چرا اين معنى را هيچ يك از آباء و اجداد شما درك نكردند؟ چرا اين استدلال بچّه‏گانه و پوچ پس از قيام اسرائيل بر سر زبانها افتاد و حتّى پيش از صدور نامه سازمان ملل متحد، از آن خبرى نبود؟ چرا هنگامى كه كنفرانس صهيونيستها در سال1903 تشكيل شد، اكثر قبائل يهودى عقيده داشتند كه (اوگاندا) را بايد ميهن خود قرار دهند؟ چرا فيلسوف مشهور يهودى آقاى (ليوپنسكر) در سا

 

ل1850 گفته است كه يهود بايد به يك شهر عقب مانده هجرت كنند و در آنجا دولتى تشكيل دهند(1)؟
تازه اگر يهود از سال1290 قبل از ميلاد تا سال586 قبل از ميلاد يعنى فقط704 سال در آنجا سكونت داشتند آن هم در زمانى كه دولت، مفهوم و معنى نداشت امّا بيش از دو هزار سال هم از آنجا مطرود بودند و اگر هر شخص عربى كه از آواره شدن او چهار سال گذشته باشد (چنانچه قانون اسرائيل مى‏گويد): (بهيچ وجه حقّ ندارد كه به وطن خود باز گردد)! پس چگونه ممكن است كسى كه بيش از دو هزار سال از آنجا بيرون بوده، حقّ دارد كه با سرنيزه

 

آنجا را به تصرف خود در آورد، ساكنان و صاحبان اصلى آنجا را آواره كند؟

اين را هم مى‏دانيم كه بانيان و وارثان اصلى بيت‏المقدّس پايتخت فلسطين عربها بودند، چنانچه در تمام تواريخ تصريح شده كه حدود سه هزار سال پيش از ميلاد (يابسى) فرعى از قبائل كنعانى‏هاى عرب هستند، شهر بيت‏المقدّس را بنا كرده و آن را (يبوس) نام نهادند، كنعانى‏ها آن را (اورسالم) يعنى شهر (سالم و آرامش) ناميدند و اين اسم از (ملك صادق) پادشاه كنعانىها كه خود بشر دوست بوده او را (ملك السلام) يعنى پادشاه آرامش مى‏گفتند، گرفته شده ولى يهود با زبان خاص خود كه (سين) را (شين) بيان مى‏كنند، آن را (اورشليم) نام نهادند، رومانيها آن را (هيروسليما) گفتند، چنانچه اسم اروپاى آن (چيرو سالم) از آن گرفته شده است.
و در سال 139 (هدريان) امپراطور روم آن را (ايلياكابيتولينا) نام نهاد و تا زمان عثمانيها به اين اسم مشهور بود. ولى عثمانيها آنرا (قدس شريف) ناميدند(2(.
و همچنين مى‏دانيم چند قبيله پراكنده و بيابانى (عبرى) در صحراهاى فلسطين آن هم براى مدّت بسيار كمى سكونت داشتند و اين را اضافه مى‏كنم كه قبائل بسيار بزرگى هم از (كلدانيها، آشوريها، كنعانيها، آراميها، حثيها و ايرانيان) نيز در آنجا ساكن بودند، آيا اين حقّ طبيعى فقط براى قبيله عبرى بوده و ديگر قبائل و نژادها از اين حقّ طبيعى محروم مى‏باشند؟

اگراين طور است پس قانون جنگل براى آنها مهم است كه هركه قدرت بيشتر دارد او حاكم مى‏باشد.

چرا يهود بايد در فلسطين زندگى كنند؟
نژاد و قبائل غير يهود معتقدند كه دنيا از عقائد و افكار شيطانى و غير انسانى يهود بايستى راحت شود. و حتّى هيتلر كه عقيده داشت:

يهودى در هركجا كه باشد سرانجام آن سرزمين را مبدّل به جهنّم خواهد كرد(3)، سعى مى‏كرد تا ميهن ناسيوناليسم يهودى برقرار شود(4). و حتّى جورنج و آزولا موزلى كه به عداوت يهود مشهور بودند در اين مسئله با هيتلر هم عقيده مى‏باشند.
ولى اين جواب هم دست كمى از جواب قبلى ندارد، زيرا پس از قيام اسرائيل مشكل يهود با صورتى وحشتناك‏تر خودنمائى مى‏كند و دنيا از آنها اگر ناراحت‏تر نشده‏اند، راحتى هم براى آنها ايجاد نشده.
اصولاً اين انتشار يهود سياست آنها است و به قول آنها: اين يك نعمتى است كه خداوند به آنها ارزانى داشته تا بتوانند از همه انسانهاى آدم‏نما سوارى بگيرند(5(

تازه اسرائيل با زمينهاى كنونى كه گرفته است فقط گنجايش 60٪ يهود دنيا را دارد، مگر آن كه بگويند بايد شرق اوسط را تخليه كرد تا همه يهود بتواند در آن زندگى كنند.

ولى كدام عقل چنين حكمى را قضاوت مى‏كند؟

1 ـ تذكرة عودة، صفحه43.
2 ـ مجله حضارة الاسلام، شماره 8، سال1387 هجرى قمرى، صفحه108.
3 ـ كفاحى، تأليف هيتلر، صفحه14.
4 ـ (فلسطين والضمير الانسانى)، صفحه164.
5 ـ به كتاب تلمود مراجعه شود.

يهود و پيامبر اسلام -صلي الله عليه و اله -
سرآغاز
بشر براي تکامل خود نياز به راهنما دارد، لذا خداوند متعال پيامبراني را براي هدايت بشر در طول تاريخ برگزيده است ، تا آنان را به سعادت برسانند. حضرت موسي (ع ) هم به همين دليل مبعوث شد، اما پيروان او در طول تاريخ براي سود دنيوي خود اين دين را تغيير داده و تحريف کردند، حتي يهوديان با آنکه نشانه هاي پيامبر اکرم (ص ) را در تورات خوانده بودند ومنتظر ظهور او بودند، ولي بعد از بعثت دست به کارشکني زدند، چون آرمانهاو دستورات اسلام با منافع دنيوي آنها مخالف بود. با مروري بر عملکرد يهوددر عصر نبوي ، مي توان به حوزه هاي کارشکني يهود عليه پيامبراکرم (ص )، علل و پيامدهاي اين کارشکني پي برد:

يهود مهاجر
در باره علت مهاجرت يهوديان به جزيرة العرب نظريه هاي مختلفي وجوددارد، از جمله :
1 ـ حمله پادشاه آشور، بخت النصر يا نبوکد نصر، به فلسطين و آواره ش

 

دن يهود از ديار خود که بخشي به جزيرة العرب کوچ کردند.
2 ـ در 70 ميلادي با حمله تيتوس و خرابي معبد يهود، تعدادي از آنها ازفلسطين آواره شدند، عده اي هم در سال 132 ميلادي در اثر شکنجه ها وآزار آدريان رومي به اين ناحيه مهاجرت کردند.
3 ـ در اثر تماس بازرگاناني که در زمان حضرت سليمان (ع ) و پس از او به کشور سبا سفر مي کردند، مردم جزيرة العرب با رسم و آيين يهود آشنا شدند.

 


4 ـ در اثر تخطي گروهي از بني اسرائيل از فرمان پادشاه شان از کشور خودرانده شدند و به حجاز رفتند، به نظر يهوديان اين اتفاق در عصر طالوت رخ داده است .
5 ـ بر اساس داستان ديگر، يهوديان از فرزندان داوود پيامبرند که در پي قتل يکي از فرزندان حضرت داوود (ع ) به جزيرة العرب گريختند.
6 - عده اي مي گويند يهود در سپاه نبونيد، پادشاه بابل بوده اند که به جزيرة العرب وارد شدند، اما آثار نبونيد اين موضوع را تاييد نمي کند.
7 ـ در اثر افزايش جمعيت يهود در فلسطين ، ايشان به دنبال چراگاه به

سرزمين هاي مجاور مثل مصر، عراِ و جزيرة العرب کوچ کردند.
8 ـ در بعضي روايات آگاهي يهود از ظهور پيامبر جديد در جزيرة العرب باعث مهاجرت يهود به اين منطقه شده است . البته تمام اين موارد در حديک نظريه است ، زيرا هيچ مدرک مکتوبي از گذشته يهود در جزيرة العرب وجود ندارد.

در مورد اينکه يهود مدينه بومي هستند يا اصيل ، روايات مغشوش و پراکنده است ، اما به نظر مي رسد از هر دو گروه بومي (عرب يهودي شده ) و اصيل (ازنژاد بني اسراييل ) در مدينه ساکن بوده اند.

گروهي عقيده دارند؛ يهوديان مدينه به اين طريق يهودي شده اند که زنان جاهلي براي فرزنددار شدن نذر مي کردند، فرزندانشان را يهودي کنند، البته اين گروه پس از بعثت بعد ازمسلمان شدن ، فرزندانشان را مجبور مي کردند مسلمان شوند.

در اين هنگام آيه ـ لا اکراه في الدّين ِ قَد تَبَّيَن َ الرُشدُمِن َ الْغَي ْ (بقره /2) ـ نازل شد و به آنها تذکرداد که در دين هيچ اجباري نيست .

البته اوضاع سياسي و اجتماعي يهود درمدينه به اين صورت بود که قبل از اينکه قبايل اوس و خزرج از سرزمين سباوارد مدينه شوند، يهوديان به تنهايي کنترل اوضاع سياسي و اقتصادي مدينه را در دست داشتند، اما بعد از آمدن قبايل اوس و خزرج به مدينه ، يهوديان موقيعت خود را در خطر ديدند، ناچار با اين قبايل پيمان بستند، البته يهوددر اين پيمان از موقعيت پايين تري نسبت به اوس و خزرج برخوردار بودند.

از نظر فرهنگي يهوديان شبيه اعراب بودند. افراد باسواد آنها از علماي مذهبي بودند. يهوديان براي اينکه کنترل اقتصادي را در دست بگيرند بين دو قبيله اوس و خزرج تفرقه مي افکندند.

رسول خدا (ص ) هم که وارد مدينه شد، از موضع سياسي يهود اطلاع داشت ، به همين علت با يهوديان داخل وخارج مدينه پيمان صلح بست تا براي

مبارزه با مشرکين نيروي خود رامتمرکز کند. بر اسا

س پيمان نامه يهوديان در دين خود آزاد بودند، اما موظف به پرداخت جزيه بودند، همچنين يهوديان و مسلمانان موقع حمله دشمن بايد با هم متحد مي شدند.

حوزه کارشکني
حوزه ها و قلمروهاي کارشکني يهود را مي توان در ابعاد زير بررسي کرد:
1- مهم ترين عرصه کارشکني هاي يهود عليه پيامبر، در عرصه نظامي است . به بيان عميق تر:
بر اساس مدارک و اسناد معتبر يهوديان در طول تاريخ ، پيامبران زيادي را آزاررسانده و کشته اند، حتي آنان پيمان خود با پيامبر (ص ) را شکستند و براي حفظ منافع دنيوي خود به کارشکني پرداختند، عده اي ظاهراً مسلمان شدند ولي به جاسوسي پرداختند و از کمک رساندن مسلمين به پيامبرجلوگيري کردند.

در اين موقع آيه 118 سوره آل عمران نال شد:
يا اَيُّهَا الذّين َامَنوُا لاتَتَّخِذوا بِطانَة ٌ مِن ْ دوُنِکُم لا يَألوُنَکُم ْ خَبالاً وَدّوا ما عَنِتُّم ْ. قَدْ بَدَت ِالبغَضْاءُ مِن ْ اَفْواهِهِم ْ و ما تُخفِي صُدوُرُهُم ْ اکْبَرُ قَدْ بَيَّنّا لَکُم ُ الأيات ِ اِن ْ کُنتُم تَعْقِلوُن .
خداوند در اين آيه دستور مي دهد مسلمانان راز خود را در بين بيگانگان افشا نکنند، خداوند در اين آيه از باطن دشمنان خبر مي دهد ويادآوري مي کند که آنها شايسته دوستي نيستند، و به اين صورت نقشه يهودبر هم ريخت . نمونه اي از جاسوسي يهوديان ، در جنگ احزاب است .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید