بخشی از مقاله


جان دیوئی

یکی از معروفترین فیلسوفان امریکایی قرن بیستم و از پیشتازان پراگماتیسم است که آرای انقلابی‌اش در باب سرشت فلسفه، آموزش ، جامعه و سیاست حرف و حدیثهای فراوانی را به وجود آورده اند. نگاه دیوئی به فلسفه از تلقی متعارف فاصله داشت و به نظر وی فلسفه باید به عنوان روشی برای آموزش مردمسالاری و مسائل زندگی قلمداد شود. در این مقاله این نگاه به فلسفه با تکیه بر زندگی فکری دیوئی بسط می‌یابد. جان دیوئی، فیلسوف امریکایی را بیشتر با گرایشهای عمل گرایانه اش باید به یاد آورد. او در زندگی آمیخته با کار و تلاشش، دنیای فلسفه را بی تاثیر از حضور خود نساخت و در اذهان، آنچه که از او به یاد مانده است چیزی جز یک متفکر عالیقدر و مفسر و فعال سیاسی نیست.
جان دیوئی در روز بیستم اکتبر سال 1859 میلادی در شهر برلینگتون امریکا به دنیا آمد. او پس طی مراحل تحصیلی مقدماتی وارد دانشگاه جان هاپگینز شد و در کنار تحصیل در رشته فلسفه به شغل آموزگاری در مدرسه نیز مشغول بود. دانشگاه جان هاپکینز تا زمان فارغ التحصیلی او تحت سرپرستی جرج اس موریس بود که گرایشهای آرمانگرایی داشت و توانسته بود ذهن دئوی را با اندوخته های خود در این خصوص پر کند. دئوی جان هاپکینز را به قصد تصاحب یک منصب پیشنهادی به سوی دانشگاه میشیگان ترک گفت. اولین فعالیت جدی دیوئی در زمینه فلسفه را باید با تلاشی شناخت که او در خصوص ترکیب شیوه در حال پیدایش روانشناسی تجربی با پایه های اصلی آرمانگرایی موریس صورت داد. دیوئ طی دهه 1890 بویژه بعد از حضورش در دانشگاه تازه تاسیس شیکاگو در سال 1894، در آغار راهی قرار گرفت که شروعش منجر به فاصله گرفتن او از مابعدالطبیعه آرمانگرایی شد؛ روندی که دوی آن را در زندگینامه خود با نام "استبدادگرایی تا تجربه گرایی،" به آن اشاره داشته است. دیوئی با تاثیر بسیار از "اصول روانشناسی" ویلیام جمیز، به رد ادعای آرمانگرایان پرداخت که در آن با مطالعه پدیده های تجربی، دنیا را ذهن انسان می‌دانستند. مشاجره با رئیس دانشگاه شیکاگو، دیوئی را در سال 1904مجبور به ترک این دانشگاه کرد و به تدریس در دانشگاه کلمبیا پرداخت و تا آخر زمان بازنشستگی در این دانشگاه باقی ماند. کارها و نوشته های بسیار با ارزش دیوئ در طول یک زندگی پر کار و طولانی صورت گرفته است که این کارها حوزه های بسیاری از فلسفه در کنار مسائل آموزشی، اجتماعی و سیاسی را در بر می گیرد. این نوشته ها و مقالات، با جهد زیاد توسط جوان بویدستون و همکاران او در قالب 37 جلد کتاب برای انتشارات دانشگاه ایلینویز جمع آوری شده است. در باطن و عمق تفکرات دیوئ که در مقاله " نیاز به بازیابی فلسفه " وی انعکاس پیدا کرده دغدغه ای وجود دارد که در آن فلسفه از مسائل حاشیه ای در دانش و متافیزیک فاصله گرفته و به مشکلات انسانها پرداخته است. این پیشنهادی بود که به جای دوری از فلسفه بتواند به ان زندگی دوباره ببخشد. قصد او به عنوان یک فیلسوف در پیش گرفتن این مشکلات بوده است نه آنکه بخواهد همانند یک معمار در ساختار آن اصلاحات بنیادی ایجاد کند. علاقمندی دیوی به تئوری آموزشی و اصلاحات در آن، زمانی که در شیکاگو حضور داشت به اوج رسید و ثمره آین تلاش ها در تاسیس یک مدرسه آزمایشگاهی و کتاب هایی چون "مدرسه و جامعه "، "کودک و برنامه آموزشی " و "دمکراسی و آموزش " تجلی یافته است. این علاقه دیوئ به بحث آموزش در مراحل بعدی در بعد گسترده تری به نام تغییرات تصاعدی اجتماعی شکل گرفت. او حامی مسائل از قبیل حق رای زنان و حرکتی بود که دوست او جان ادام به آن شکل داد. فعالیتهای پر تلاش او در حوزه های عمومی و سیاسی از ریاست اتحادیه معلمان، سرپرستی ACLU ، حمایت از حرکت "ممنوعیت جنگ" طی سال های جنگ، ریاست "گروه جلب آراء" و شرکت در محاکمه لنون تروتسکی در مکزیک به سال 1938، بوده است. دیوئی در آغاز جنگ جهانی اول و در زمانیکه به نیویورک سفر کرد، بخش عمده کارهای خود را که به چاپ رساند در خصوص موضوعاتی چون تفسیری بر سیاست های جاری داخلی و بین المللی و بیا نیه های عمومی در مورد موضوعات مختلف بود. از او در دایره المعارف (Encyclopedia) به عنوان تنها فیلسوفی یاد شده است که توانسته در مورد عهدنامه ورسای (the Treaty of Versailles) و ارزش ارائه هنر در دفاتر پستی مطلب به چاپ برساند. در سالهای جنگ یک دسته از کتاب هایی از او به چاپ می رسند که اعتقادات فلسفی او را بیان می کنند که از جمله آنها می توان به بازسازی فلسفه ، تجربه و طبیعت ، تلاش برای یقین ، هنر به عنوان تجربه ، اعتقاد عمومی ، منطق:تئوری پرسش ، و تئوری ارزیابی اشاره کرد. کتاب دیگر او با عنوان عوام و مشکلات آنها بحثی را شامل می شود که در آن به دفاع از آرمان های مشارکتی دمکراتیک در مقابل شک گرایانی چون والتر لیمپمان می پردازد. دیویئبر اساس نوشته های اولیه اش، از منتقدان لیبرالیسم تجارت منشانه و نگراشهای فردگرایانه اجتماعی آن بود و این انتقادها در دوران رکود اقتصادی شدت بیشتری یافت. این موضوع را در مقالاتی چون فردگرایی، قدیم و جدید ، آزادی گرایی و فعل اجتماعی و آزادی و فرهنگ که او یک شکل از جامعه گرایی دمکراتیک و آزادی گرا را به نمایش می گذارد بهتر می توان دریافت. او بیرق دار منتقدین چپ از عنوان نیو دیل روزولت بود که در زمان رکود اقتصادی امریکا به منظور بهبود اوضاع داده شده بود. این در حالی بود که در همین زمان معارض کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی و هواخواهان و مدافعان غربی اش نیز شناخته می شد.
شهرت دیوئ بعد از مرگش در اول ژوئن سال 1952، تحت تاثیر قرار گرفت و رو به افول گذاشت. نگرش او از فلسفه توسط سنت در شرف تکوین فلسفه تحلیلی، مبهم و قدیمی تلقی شد. در همین زمان بود که مقالات آموزشی او مورد آماج انتقادات از سوی کسانی قرار گرفت که او را عامل تمام مشکلاتی می دانستند که در حوزه آموزش بعد از جنگ به طور مکرر رخ می داده است. به طور کلی از هر سو، تفکر سیاسی و اجتماعی او مورد هجوم واقع شد. واقع گرایانی چون رینهولد نیبهر، تفکر دیوئی را خوش بینی کور به امید بینایی فرض کرد که به مشارکت دمکراتیک محول شده است و منتقدین دیگر از هر دو جناح چپ و راست، عنوان داشتند که هیچ چیز جز پوچی و شاید یک ازدواج بد یمن در شیوه علمی نمی تواند باشد.

هنر از منظر جان ديوئي
جان ديوئي، فيلسوف پراگماتيست آمريكايي از بزرگ‌ترين و پركارترين انديشمند اين حوزه می باشد. اگر بتوانيم بگوييم كه هيوم به عنوان خلف همه تجربي مسلكان، فلسفه آمپريستي را به نتايج منطقي‌اش كشاند، بايد اين اجازه را براي خويش قائل شويم و بگوييم كه ديويي نتيجه منطقي جرياني است كه با داروين، امرسن، پيرس و جيمز آغاز شده بود. اما در اين ميان تلقي وي از هنر نيز بايد در چارچوب تفكر پراگماتيستي‌اش، مدنظر قرار گيرد. وي هنرمند را تكنسيني ماهر مي‌داند كه مي‌تواند با بهره‌گيري از دانش خويش،باعث تغيير در عادات مرسوم شود. در اين برداشت، هنر معنايي وسيع مي‌يابد؛ به طوري‌كه ديگر نمي‌توان ميان تجربه‌ هنري و اعمال روزمره بشري جدايي چنداني قائل شد.

رويكرد فلسفي ديوئي

بسياري از ويژگي‌هاي فكري جان ديويي، در دوراني كه نظام فكري و فلسفي منسجمي را طرح كرد، حاصل و برگرفته از ايام جواني او بود. اگر بخواهيم اين عناصر را در انديشه ديويي توضيح دهيم، مي‌توان آن را عبارت دانست از: 1ـ تلقي هگلي از جامعه و پيشرفت؛ 2ـ نظريه تحول دارويني كه قائل به نظريه ارباب انواع است و برآن است كه سير تكامل زيستي بشر را از نخستين صورت‌هاي حياتي تا زماني‌كه به صورت انسان كنوني درآمده، نشان دهد.ديويي با داخل كردن نظريه تحول دارويني در نظام انديشه هگلي، توانست از غلظت مفهوم پردازي‌ هگلي كه تنها مي‌توانست از روحي آلماني برخيزد، بكاهد و آن را به كسوت انديشه‌اي زيست‌ علم‌گرايانه در آورد. بدين معنا كه تلاش نمود، همه عناصر تحولي نظام هگلي را به گونه‌اي تنقيح، تصحيح و تعديل نمايد كه هر دو نظام را تبديل به دو روي يك سكه كند. بنابراين در نهايت، ما مواجه خواهيم شد با يك بيان و تبيين علمي از نظريه‌اي فلسفي، تاريخي.ديويي در راستاي چنين پروژه‌اي دست به اختراع واژگاني زد. او ديگر خود را ملزم نمي‌ديد تا از لغت (geist/mind) استفاده كند؛ بلكه در فلسفه‌اي دارويني، به جاي mind لغت intelligence را به كار مي‌برد.در نظام تفكر هگلي، جهان موجودي ذي شعور بود كه خود در خويش مي‌دميد و روز به روز به حقيقت حقيقي‌اش نزديك و نزديك‌تر مي‌شد. در نظام فكري ديويي نيز طبيعيت همان دستگاه زنده ذي شعوري بود كه موتور حركتي آن mind/geist، نبود بلكه هوش است كه در مركز طبيعت قرار مي‌گيرد. جهان طبيعت به زعم ديويي دستگاهي ماشيني نبود، بلكه كليتي بود ساخته و پرداخته شده از همه ارزش‌ها و مفاهيم كه در جامه طبيعت به مركزيت هوش، بافته شده بود.بنابراين بسيار بديهي است كه اين تفكر چنان‌كه در كتاب «بازسازي فلسفه»(1) نشان داده شده است، مخالف تمام سنت فلسفه غربي از افلاطون تا كانت باشد؛ مخالف هر نوع تمايزي ميان ذهن و عين، نظري و عملي. در چنين فضايي است كه ديويي نظريه نظاره‌گر (spectator) به مثابه ميراث تجربي‌گرايان كانتي را كنار گذاشت و به جاي آن هوش شركت كننده را قرار داد. (participant intelligence)

به خاطر توجه وافر ديويي به علم، چه بسا گمان رود كه فلسفه ديويي صورت چكيده شده‌اي است از يك نظريه‌ علم. اما اين گرايش علمي، درست زماني فهميده مي‌شود كه آن را در مقابل تمايل آشكار رمانتيكي‌اش به هنر قرار دهيم و اين ديدگاه او را دريابيم كه مي‌گفت، هنر چكيده و خلاصه همه فعاليت‌هاي هوش است در جهان؛ از همين رو ديويي در كتاب «تجربه و طبيعت» (2) و نيز كتاب «هنر به مثابه تجربه»(3)، گفت كه هنر، فعلي يگانه است، نماينده همه عواطف آدمي است، قله اوج طبيعت در هنر است كه متجسد مي‌شود... و علم صرفا نديمه‌اي است كه همه شرايط را فراهم مي‌كند تا اين ميهمان عزيز بر سرخوان پر نعمت بنشيند.ديويي واژه ذهني را به عنوان نقطه عزيمت فلسفي رها كرده و در عوض از مفهوم كلي‌تري يا به اصطلاح، هگلي‌تري آغاز مي‌كند. او از واژه موقعيت بغرنج (problematic situation) آغاز مي‌كند.ديويي مي‌گويد، هر ارگانيسم در درجه اول بر طبق عادات جا افتاده‌اش عمل مي‌كند. ولي موقعيت‌هايي پيش مي‌آيد كه تأمل آن‌ها را همچون موقعيت‌هايي بغرنج، يعني موقعيت‌هايي مي‌يابد كه ارگانيسم را دعوت به جست و جو مي‌كند.(4) ديويي در كتاب «جست‌وجوي يقين» مي‌گويد: «انساني كه در جهان پر مخاطره مي‌زيد، مجبور است در جست‌وجوي امنيت باشد»(5). يك فرد انساني مي‌تواند به صورت ناخودآگاه به مسائل بغرنج پاسخ دهد، اما «تصورات يا انديشه‌ها، طرح‌ها و تعبيه‌هاي آينده نگرانه‌اي هستند كه در بازسازي عيني شرايط موجود، منشاء اثر مي‌شوند».(6)

بنابراين در يك كلام، موقعيت‌ بغرنج محصول تعامل هوش (فردي يا اجتماعي) است با محيط. عناصر اين موقعيت عبارتند: ادراك، احساس، اراده، تجربه زيباشناسي، آرزوها و رفتار عامل هوشمندي كه با محيط درگير مي‌شود، از آن تاثير مي‌گيرد و متقابلاً در آن موثر مي‌شود. اين عناصر مي‌توانند، در نسبت‌هاي مختلفي با هم اتحاد يا عدم اتحاد داشته باشند. اين موقعيت‌ها ممكن است، ساده يا پيچيده باشند. ساده، مثل: خش پايي بر روي برگ‌هاي خزاني و ايجاد ترنمي شاد يا حزين. پيچيده باشد، مثل: ساختن فيلم يا نوشتن رمان. همه اين موقعيت‌ها صرف نظر از آن‌كه ساده يا پيچيده باشند، عقلاني يا احساسي باشند، براي ديويي به مثابه تجربه‌اي زيبايي شناسانه تلقي مي‌شوند.

تبيين رابطه ميان هوش و جهان، تا پيش از آثار بعدي و پخته ديويي به خوبي ديده نمي‌شود، جز آن‌كه او در سال 1896 در مقاله‌اي مشهور، تحت عنوان «بازتاب مفهوم كهن در روان‌شناسي»، يك مورد عملي را مورد بررسي قرار مي‌دهد: كودكي كه شمع داغي را با دست لمس مي‌كند.

او ضمن انتقاد از تصوير قديمي محرك پاسخ، اين ديدگاه نزديك به ديدگاه‌هايدگر در كتاب «سرآغاز اثر هنري» را كه اثر هنري وحدت محسوسات نيست، بر مي‌گزيند. بدين معنا كه اين گونه نيست كه ما مثلاً ابتدا بانگ خروسي را بشنويم و سپس متوجه شويم كه خروسي مي‌خواند، ابتدا صداي ماشيني را بشنويم و سپس نوع آن را تشخيص دهيم؛ بلكه ما در قرب (nearness)به اشياء، مسكن گزيده‌ايم؛ ما خود اشياء را مي‌شنويم.

در اين مثال نيز كودك، به فعل سوختن واكنشي نشان نمي‌دهد؛ بلكه خود سوختن را درك مي‌كند. به اعتقاد ديويي و به زبان‌هايدگري، كودك در قرب سوختن است كه سوختن را درك مي‌كند. سئوال ديويي آن است كه حقيقتاً چه پيش مي‌آيد كه كودك دستش را پس مي‌كشد؟ در پاسخ مي‌گويد، اين هوش ساكن در جهان است كه بي‌هيچ كوششي خود را پس مي‌كشد. اما اين هوش، با فاعل و عامل نظاره‌گر جهان، تفاوتي آشكار دارد.

حال، مثال كودك را مي‌توان در مورد يك هنرمند نيز نشان داد. ديويي در كتاب «هنر به مثابه تجربه»، هنرمند را تافته جدا بافته‌اي فرض نمي‌كند كه در كناري آرميده و انديشيده‌ باشد و سپس وارد عرصه هنر شود و چيزي را بيافريند؛ بلكه فوتباليستي كه عضله‌اش، تماشاچيان را به وجد مي‌آورد، دست‌اندركار كاري هنري است، زني كه مشغول تيمار داري گل‌ها و گياهانش است و نيز ماشين آتش‌نشاني كه به شتاب مي‌رود و مردم از شنيدن آژير صدايش شگفت زده مي‌شوند.

ديويي همين ديدگاه را درباره رشد (growth) دارد. به نظر ديويي ما اراده نمي‌كنيم تا رشد كنيم، بلكه شبيه روح هگلي كه حركتش از نوعي جبريت و ناچاري است، به كار خويش مشغوليم. به زبان شعري، «ما انسان‌ها دست نبرده در كار، سبد بافيم». وي در اخلاق (ethics) نيز سخني دارد، شبيه به‌هايدگر در «نامه در باب اومانيسم»(7)، كه انسان را ماهي درياي اخلاق مي‌داند و نه ناظر صرف خارجي.

هنر و انتقاد از دوآليسم

ديويي به مانند تمام فيلسوفان بعد از نيچه، جدي‌ترين حملات را بر پيكره ميراث فلسفه از افلاطون تا كانت وارد مي‌سازد. اين ديدگاه ضد دوگانه انگار ديويي، به تبعيت از فلسفه هگل در كتاب «هنر به مثابه تجربه»، بسيار تكرار مي‌شود.

در نظام فلسفه هگل، تمايزات دوگانه ميان فرد دولت، ميان ذهن بدن، از ميان بر مي‌خيزد. به نظر هگل، اين اشتباه تاريخ فلسفه از آن زميني آب مي‌خورد، كه ايده مطلق در آن ظهور نكرده است. به نظر او چنان‌كه امر بيكران مورد توجه قرار گيرد، همه اين تمايزات جزئي به يكباره از ميان بر مي‌خيزند.

ديويي در كتاب «در جست‌وجوي يقين»(8)، تحليل هگل از ظهور تاريخي دوآليسم را مي‌پذيرد، بي‌آن‌كه خود را بر پذيرش امر بيكران يا مطلق، ملزم كند. در چنين اوضاعي، ديويي از فلسفه‌اي كه تجربه را در دو جان جداگانه نگه مي‌دارد، به سختي انتقاد مي‌كند؛ طبيعتي كه ساخته عليت و امكان و قلم‌رويي مافوق درك ذهن يا روح است كه از قرار معلوم در مفاهيم اخلاقي، زيباشناسي و ارزش‌هاي ديني ما اثر مي‌گذارد.

ابزار و غايات

ديويي در كتاب «سرشت و سلوك انسان»، مي‌گويد: «درست فقط نام مجردي است براي انواع نيازهاي ملموس در عمل كه ديگران بر ما تحميل مي‌كنند و ما ناگزيريم اگر زندگي كنيم، آن را ملحوظ بداريم».(9)

ديويي در مقابل انتقادات كانتي كه ممكن بود به او گرفته شود، باز در همان كتاب مي‌نويسد: «مي‌گويند اخلاقيات به معناي تبعيت امر واقع از ملاحظه مطلوب است، حال‌ آن‌كه ديدگاه ارائه شده (ديدگاه خود ديويي) اخلاقيات را فرع بر واقعيت صرف مي‌داند كه برابر با محروم كردن اخلاقيات از حرمت و حق‌ داوري است.

اين انتقاد بر جدايي كاذبي متكي است. در واقع استدلال آن اساساً اين است كه معيارهاي مطلوب چه مقدم بر رسوم باشد و كيفيت اخلاقي خود را به آن‌ها اعطا كند، و چه از رسوم تبعيت كند و از درون آن‌ها تحول يابد، در هر دو حال محصولات عرضي صرف‌اند».(10)

بنابراين ديويي نمي‌تواند، وجود هيچ‌كدام از ارزش‌هاي متكي به «قدرت دستوري برتر» (superior normative force) را در فلسفه خويش راه دهد.

به زعم او، به محض پذيرفتن اين ايده‌هاي برتر، راه بر همه پيامد‌هاي نظام دستوري دوآليستي باز خواهد شد. و امر فرادست (higher) و فرودست (lower) بر سفره فلسفه خواهند نشست.

نظريه زيبايي شناسي

علي‌رغم اشاره‌هاي پراكنده ديويي در آثارش به بحث زيبايي شناسي، اين موضوع يعني نظريه‌ زيبايي شناسي تا زمان انتشار كتاب به غايت دشوار و ظريف او يعني «هنر به مثابه تجربه»، موضوع بررسي و تأمل دقيقي قرار نگرفته بود.

با توجه به زمينه‌اي كه در بالا فراهم شد، خواننده چه بسا به درستي متوجه شده باشد كه در اين‌جا رابطه آشكاري است ميان نظريات ديويي و دو ايده آليست زيبايي شناس يعني «كروچه»، صاحب كتاب «زيبايي شناسي يا علم زبان شناسي عمومي» و «ر.ج. كالينگوود»، نويسنده «مباني هنر». در حقيقت، ديويي در كتاب «هنر به مثابه تجربه»، بار ديگر حمله‌اي جدي بر عليه هر نوع ايده‌ئاليسم فارغ از عمل، انجام مي‌دهد.

ديويي هرچند آن وجه از انديشه كروچه و كالينگوود را مي‌پذيرد كه در آن، بر احساس تأكيده شده و سهم كمي را براي بيان قائل مي‌شوند و او نيز به تبع به جاي احساس، واژه تجربه (experience) را بر مي‌گزيند، اما نمي‌تواند، مدافع آن باشد كه هنر به گفته او به قلمرويي جدا (seprate realm)، برده شود.

وي در كتاب «هنر به مثابه تجربه» مي‌نويسد:
«هركسي كه به نوشتن درباره هنرهاي زيبا مشغول است، به ناچار وظيفه‌اي دارد. وظيفه او اين است تا ميان اشكال خالص، پالوده شده و غنا يافته تجربه كه در آثار هنري متبلور مي‌شوند و حوادث روزانه، اعمال و رنج‌هايي كه عموماً به عنوان عامل قوام بخش تجربه فهم مي‌شوند، پيوندي دوباره برقرار سازد».(11)

ديويي همواره خود را موظف مي‌دارند كه به زيبايي شناس، گوش زد كند كه درگير نظريات انتزاعي نشود. و از همين رو اگر زيبايي شناس به اين كار ادامه دهد، ديويي به لحني معترضانه مي‌نويسد:

«زيبايي شناسي آن‌جا دست در كار مي‌برد كه بتواند، موضوعات هنري را از زمينه و موقعيت‌هاي اصلي و عملي تجربه، جدا كند و گرد تا گرد آن‌ها ديواري سازد تا اهميت روزانه و عادي آن‌ها را در ابهام فرود برد؛ لذا هنر آن‌گاه كه ارتباطش را با مصالح، اهداف و هر نوع ديگري از كوشش، رنج و دستاوردهاي انساني، قطع كند، به ساحتي جداگانه تبعيد خواهد شد».(12) او سپس مثالي مي‌زند و در اين مثال، آثار هنري را با كوه‌ها مقايسه‌ مي‌كند:
«ستيغ‌هاي كوه، شناورهايي سرگردان و بي‌خانمان نيستند. آن‌ها صرفاً زائده‌هايي نيستند كه از زمين برآمده باشند؛ آن‌ها خود زمين هستند كه در يكي از صورت‌هايش آشكار شده است.»(13)

تجربه

به يك معنا، جان ديويي را مي‌توان در زمره فيلسوفان حيات (vital) جاي داد. مي‌توان ميان او و فلسفه ديلتاي و اصحاب فلسفه زيست (lebens)، شباهت‌هاي آشكاري يافت. اما آن‌چه اهميت دارد، تفاوت تلقي وي از تجربه در مقايسه با تجربه باوران انگليسي است. بسامد تكرار واژه تجربه در آثار ديويي و خاصه در كتاب «هنر به مثابه تجربه»، ناشمردني است؛ اما بايد دقت كنيم تا آن را مرادف با معناي تجربه نزد فيلسوفان تجربي مسلك نگيريم.

تفاوت اساسي ميان اين دو، در استفاده و دلالت بسيار وسيع اين واژه نزد ديويي است. او در كتاب «هنر به مثابه تجربه»، جايي در ضمن بحث از پارتنون به عنوان اثري هنري نزد يونانيان، مي‌نويسد:

«اگر كسي قصد آن داشته باشد تا از لذت شخصي به سود گسترده هنر... گام بردارد و بخواهد نظريه‌پردازي كند، ناگزير است تا در تأملاتش شور و شوق، كشاكش‌ها، حس تيزياب شهروندان آتني و نيز احساس شهروندي‌شان را كه عين دين مدني آن‌ها بود و با آن تعيين و شناخته مي‌شد، در نظر داشته باشد. آناني كه معبد، باز نموده (اعتقادشان) بود. يونانيان معبد را نساختند تا اثر هنري پديد آورده باشند، بلكه معبد در نظر آن‌ها يادبودي مدني بود. به يونانيان بايد به مثابه انسان‌هايي توجه كرد كه به ساختماني نياز داشتند تا درون آن ساختمان احساس رضايت و راحتي كنند.»(14)

جان ديويي چنان‌كه آمد، نقطه آغاز فلسفه‌اش، نه ذهن و نه عين است. او از نفس حضور در جهان، حكايت و آغاز مي‌كند. «ديويي همنوا با ويتگنشتاين، از آن‌چه «مارا اسير مي‌كند»، عبور مي‌كند. وي اميدوار است از تصوير دكارتي لاكي جدا شود. بنابراين با برداشتي دارويني از آدمي به عنوان حيواني آغاز مي‌كند كه حداكثر سعي خود را به كار مي‌بندد تا با زيست بوم، همراه شود. حداكثر تلاش خود را به كار مي‌گيرد تا ابزاري بسازد كه او را توانا بگرداند تا لذت بيشتر و رنج كمتري ببرد- واژه‌ها در شمار ابزاري است كه اين حيوانات با هوش ايجاد كرده‌اند».(15)

با اين اوصاف اگر معلوم شده باشد كه مراد از تجربه در انديشه‌ ديويي چيست، لحظه آن است تا به مفهوم تجربه زيبايي شناسانه از نگاه ديويي پرداخت.

تجربه زيبايي شناسانه به مثابه هسته هنر و زندگي

ديويي ميان هنر و زندگي فاصله‌اي زياد قائل نمي‌شود. با توجه به توضيحاتي كه درباره ضديت و مخالفت‌ ديويي با هر نوعي از دوآليسم به جا مانده از افلاطون تا دكارت، داده شد، آشكار است كه هنرـ زندگي، اخلاق زندگي و... چيزهاي جدا از هم نيستند. بنابراين هنر و هرگونه تجربه زيباشناسانه را مي‌بايست، در متن زندگي دنبال كرد. از همين روست كه ديويي در كتاب «هنر به مثابه تجربه»، بر اين امر تاكيد مي‌كند كه هيچ مفهوم از پيش موجودي براي بهره‌مندي از زندگي لازم نيست. اين خود زندگي است كه زندگي را توضيح و توجيه مي‌كند.

به تعبيري، «شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت». بدين معنا كه عشق خود بيانگر است و خود حكايت‌گر است و براي حكايت آن نيازي به هيچ حكايت ديگري نيست. به عقيده ديويي، اين كاملاً بديهي است كه بدون هيچ دانش تئوريكي درباره گياهان، مي‌توان از رنگ و رايحه خوش گل‌ها لذت برد. اما چنان‌كه شخصي بخواهد تا درباره گل دادن گياهان چيزي بداند، لازم است تا درباره تعامل آب، خاك، زمين، نورآفتاب و شرايطي كه گياهان در آن باليده مي‌شوند، چيزهايي بياموزد.(16)

از عبارت فوق آشكار است كه ديويي منكر دانش تئوريك نيست. ديويي در اين‌جا تا اندازه‌اي با گابريل مارسل فيلسوف اگزيستانسياليست همراه مي‌شود. مارسل نيز همچون ديويي، برخلاف پوپر كه زندگي را «سراسر مسئله» مي‌ديد، زندگي را سراسر «راز» مي‌دانست. و برآن بود كه تا قبل از تبديل اين رازها به مسائل، لازم است كه به قول شاعر معاصر «در افسون اين رازها شناور بود».

ديويي بر آن بود كه اگرچه هر دانش تئوريكي، در ذات خود ارزشمند است، اما دانش و علم بايد هميشه آگاه باشد كه شأن راز آلوده جهان زندگي را حفظ نمايد. ديويي نيز به مانند مارسل به هيچ وجه قائل نبود كه مثلاً اشك، مايعي است سفيد كه مزه‌اي شور دارد و... و لبخند فعل و انفعالي است، شيميايي فيزيكي؛ بلكه به قول شاعر قائل بود:« اشك رازي است، لبخند رازي است، عشق رازي است».

وي سعي داشت كه همه اين امور را زيبايي شناسانه لحاظ كند. از همين رو در تكريم اين احساسات عادي و روزمره مي‌نويسد:

«رفتار ما به عنوان زيبايي شناس نبايد شبيه جامعه شناسي باشد كه براي تصديق ادعايش در جست‌وجوي نشانه‌هايي است. هركس كه بخواهد تا درباره تجربه زيبايي شناسانه‌اي كه در پارتنون متجلي شده نظريه پردازي كند، موظف است تا در باب چيزهاي عام و عادي داخل در زندگي يونانيان به عنوان خالقان آثار و نيز معبد به عنوان چيزي كه آن‌ها را خرسند و مسرور مي‌كرد، بينديشند و آن‌ها را به مانند مردمي در نظر گيرد كه ما (روزانه) در كوي و برزن و خانه‌هايمان با آن‌ها برخورد مي‌كنيم.»(17)


بنابر اين، آن‌چه براي ديويي اهميت دارد، بندبازي زيبايي شناس بر سر مفاهيم اثبات ناشدني و لغزان و موميايي شده متافيزيكي نيست؛ همچنين تعريف و توضيح امر زيبا و خلاق، نيز نيست.

او از كنار امر متعالي به راحتي در مي‌گذرد و با صراحت لهجه به شيوه‌اي سهل و ممتنع توضيح مي‌دهد كه ‌بايد بناي كار را بر شكل خام و ابتدايي تجربه گذاشت و مي‌نويسد: «به منظور درك زيبايي شناسي در بهترين وجوهش، لازم است بناي كار را بر شكل خام يا ابتدايي آن قرار دهيم؛ حوادث و صحنه‌هايي كه چشم و گوش دقيق و متوجه آدمي را به خويش جلب مي‌كند، علاقه او را بر مي‌انگيزد و چون نگاه كند و گوش بسپارد، او را مشعوف مي‌كند.

ديدني‌هايي كه توجه مردم را جلب مي‌كند، عبارتند از ماشين آتش نشاني كه به شتاب مي‌رود، ماشين‌هايي كه سوراخ‌هايي بي‌شمار در زمين حفر مي‌كنند. انسان پرنده‌اي كه از ديوار راست و بلند مي‌پرد، شخصي كه بر تيرآهني در بلنداي آسمان چون پرنده‌اي جاي مي‌گيرد و مي‌نشيند.

شخصي كه اخگرهاي گر گرفته آتش را بالا و پايين مي‌اندازد و شعبده بازي مي‌كند»(18). ديويي در جاي ديگري از همان كتاب مي‌گويد: «هنگامي كه جمعيتي از تماشاگران از تماشاي عضله يك فوتباليست متاثر مي‌شوند، مي‌توان به ريشه و منشاء هنر در تجربه آدمي پي‌برد.

و نيز هنگامي كه متوجه تيمار داري يك زن خانه‌دار نسبت به گل‌ها و گياهانش مي‌شويم... و نظاره كنيم شور و هيجان كسي را كه از سيخونك زدن به چوب گر گرفته در كف شومينه و مشاهده كردن بالا رفتن شعله‌ها، و در هوا جهيدن زغال‌ها لذت مي‌برد».(19)

بنابراين مي‌بينيم كه ديويي چگونه تجربه زيبايي شناسانه را از برج عاج خويش به زندگي روزمره مي‌آورد. او مي‌نويسد: «اين ايده كه هنر را به مثابه تافته‌اي جدا بافته تلقي مي‌كند و آن را در برج عاج مي‌نشاند، به طور ظريفي گسترده و همه جاگير شده؛ از همين رو اگر به شخصي گفته شود كه او حداقل گاهي، از سرگرمي‌هاي سطحي به خاطر شأن زيبايي شناسانه آن‌ها لذت مي‌برد، در عوض اين‌كه خوشحال شود، چهره درهم مي‌كشد و بغض مي‌كند».(20)

ديويي كساني را كه زندگي روزمره را خوار مي‌شمرند، مورد انتقاد قرار مي‌دهد؛ آن‌هايي كه خجالت مي‌كشند، بگويند كه حداقل گاهي از چيزهاي روزمره لذت مي‌برند. ديويي در نهايت، تلقي خود را از مصاديق هنري اين گونه توضيح مي‌دهد:

«هنرهايي كه امروزه جزء ضروري و لاينفك زندگي اكثر مردم متوسط الحال است، سر آن ندارند تا هنر ناميده شوند؛ از آن ميان مي‌توان به فيلم، موسيقي جاز، كميك استريپ و آن‌چه غالباً در روزنامه‌ها درباره دلدادگي و معاشقه دلدادگان، جانيان و ماجراهاي راهزنان مي‌خوانيم، اشاره كرد


بررسی تعلیم و تربیت از دیدگاه جان دیوئی
جان دیویی فیلسوف و مربی بزرگ آمریکایی، در سال ۱۸۵۹ میلادی در برلینگتون آمریکا، چشم به جهان گشود. شغل پدرش کشاورزی بود که پس از مدتی آن را رها کرده و به خواربار فروشی روی آورد. دیویی که فوق‌العاده کمرو و کم‌حرف توصیف شده است، در آغاز جوانی و دوره دبیرستان و سال‌های نخست دانشگاه، هوشمندی و استعداد قوی از خود نشان نداد، به گونه‌ای که هنگام تحصیل در دبیرستان، چنان در حد متوسط می‌نمود، که احتمال داده نمی‌شد بتواند برای تحصیلات عالیرتبه وارد دانشگاه شود، به هر حال به دانشگاه راه یافت، سال‌های آخر تحصیل در دانشگاه، نقطه عطفی در افکار وی بود ونشانه‌های خلاقیت فکری و فعالیت فلسفی ازوی بروز کرد.
وی از شارحان و مفسران بزرگ پراگماتیسم (اصالت عمل) آمریکایی است و دامنه تالیفات وی، از نظر موضوعات گوناگونی که بدان‌ها اندیشیده و به نگارش پرداخته، گسترده و متنوع است.
دیویی در تفکر و فلسفه آمریکایی و نیز در تحولات مهم آموزش و پرورش در قرن بیستم، دارای نقش برجسته‌ای بوده است و بسیاری از کتابهای وی به زبانهای مختلف ترجمه و چاپ شده است. دیویی عاقبت در سال ۱۹۰۲ بعد از ۹۳ سال عمر طولانی و پُربار که حاصل تفکرات فراوان وی بود درآمریکا دیده از جهان فرو بست.
● هدف تعلیم و تربیت‌
از دیدگاه دیویی، هدف تعلیم و تربیت، <جامعه دموکراتیک> است و در تعریف آن می‌گوید: جامعه دموکراتیک، جامعه‌ای است که از پیدایش اختلافات و تبعیضات طبقاتی، قومی و نژادی جلوگیری می‌کند. وی می‌گوید: تعلیم و تربیت عبارت است از: بازسازی و سامان‌دهی تجربه که بر معنی‌دار شدن و عمق آن می‌افزاید و توانایی هدایت جریان تجربه را توسعه می‌بخشد. دیوئی در کتاب دموکراسی و تعلیم و تربیت، چهار ویژگی تعلیم و تربیت را ذکر می‌کند:
الف) تعلیم و تربیت ضرورت زندگی است: دیویی تعلیم و تربیت را به عمدی و غیرعمدی تقسیم کرده است، اساس آموزش و پرورش را ارتباط و انتقال فرهنگی و اجتماعی می‌داند زیرا بدون آموزش و پرورش عمدی و غیرعمدی زندگی میسر نیست.
ب) تعلیم و تربیت به مثابه کنش اجتماعی: محیط اجتماعی نقش مهم‌ تربیتی دارد و فراگیری کودک امری انتزاعی و مجرد از مناسبات و روابط اجتماعی و محیط نیست، بلکه در متن همین مناسبات مطالب فراوانی را فرا می‌گیرد.
ج) تعلیم و تربیت به مثابه راهنمایی: به اعتقاد دیویی انگیزه‌ها و کوشش‌های مشخص نوآموز را باید کنترل و هدایت کرد و نقش راستین تعلیم وتربیت همین است.
د) تعلیم و تربیت به مثابه رشد: دیویی در این مورد بر این نکته تاکید تام می‌ورزد که تعلیم و تربیت به رشد رساندن است و رشد عمیق زندگی است. تا زندگی هست، تعلیم و تربیت هم است. با توجه به آنچه گذشت می‌توان گفت تعلیم و تربیت متربی عبارت است از: فرآیندی اصیل - نه فقط مقدماتی - میان مربی و مترّبی، ناشی از ضرورت زندگی اجتماعی و مبتنی بر رغبت‌های درونی و فعلی دانش‌آموز و متربی به منظور بازسازی تجربه برای رشد و دموکراسی اجتماعی.
● برنامه آموزش‌
دیویی معتقد است که در آموزش دوره‌های مختلف تحصیلی باید به امور حسی و عینی تاکید شود و فعالیت و تجربه فرد، محور برنامه‌ها باشد. به جای کُلی‌گویی و بیان مطالب به صورت ذهنی باید مطالب را به صورت ابزاری انجام دهند تا قابلیت درک شاگردان افزایش یابد. دیویی معتقد است در برنامه تربیت، باید ذهن و فرآیند یادگیری مدنظر قرار گیرد و این فرآیند چیزی جز فعالیت دانش‌آموز و تلاش برای تطبیق با محیط زیست نیست. بدین ترتیب ارزش اساسی ذهن را در خاصیت تاثیر عملی آن در تطبیق با محیط می‌داند.
به نظر دیویی در برنامه تربیت باید به تجربه و تفکر اهمیت داده شود. به نظر دیویی صرف انباشتن اطلاعات بی‌روح و بی‌معنی در ذهن، یادگیری و فهم واقعی نیست. دیویی معتقد است در برنامه تربیتی باید مراحلی رعایت گردند که عبارتند از: استمرار و پیوستگی مفاهیم با یکدیگر، رابطه متقابل یادگیرنده و یاددهنده، کنترل اجتماعی و رعایت آن در برنامه درسی. دیویی معتقد است که بایدجدیدترین روشها را متناسب با زمان در برنامه درسی منظور کرد تا شاگرد متناسب با تکنولوژی نوین پیشرفت کند. از نظر دیویی برنامه درسی مطلوب باید با علاقه و استعداد و نیاز کودک تناسب و هماهنگی داشته باشد. تمامی تغییرات و تحولات جدید باید درآن منظور شده باشد و در مجموع دیویی با اکثر رشته‌ها و دروس که جنبه‌ی عملی و کاربردی داشته باشد موافق است. دیوئی همچنین حرفه‌آموزی را که عملی و کاربردی است و همچنین تربیت بدنی را که باز درسی است عملی تاکید می‌کند.
● روش آموزش‌
دیویی معتقد است که روش آموزش باید عملی باشد تا یادگیری را تعمیق بخشد مثلاً‌ در آموزش حجم‌های هندسی، معتقد است که باید به طور عملی و در طبیعت به دنبال نمونه‌های آنها بگردیم نه اینکه با یکسری مفاهیم نظری مطلب را انتقال دهیم. دیویی تاکید می‌کند که روش آموزشی باید با محتوا هماهنگ باشد تا بتواند یادگیری را ایجاد نماید.
دیویی روش‌های فعال در تعلیم و تربیت را مدنظر قرار می‌دهد و می‌گوید که روش فعال باید فهمیدن، اختراع کردن، بازسازی کردن،‌ حرفه‌آموزی، کارها و فعالیت‌های عملی را گسترش دهد. دیویی با روش‌های سنتی مانند سخنرانی و حفظ کردن مخالف است و می‌گوید که این روشها معایب فراوانی دارند. دیویی یکی از روش‌هایی را که تاکید دارد روش کارگروهی و همکاری معلم و شاگردان با هم و یا شاگردان با یکدیگر است؛ زیرا این روشها می‌توانند، شخصیت عقلی فراگیران را شکوفا سازند و مستلزم ارتباط محیط زندگی جمعی دانش‌آموزان است. دیویی معتقد است با روش‌های گروهی، کودکان با محیط، با همسالان و با بزرگسالان تعامل پیدا می‌کنند و می‌توانند در رفع نیازهای یکدیگر سهیم باشند.


● معلّم و تربیت او
از نظر دیویی معلم نقش راهنما و همکار شاگردان را برعهده دارد. دیویی اعتقاد دارد که معلم نباید نقش دانای محض که می‌خواهد دانش خودرا منتقل کند، داشته باشد بلکه باید دانش‌آموزان را از راه فعالیت، تحقیق و پرورش به تفکر وادارد. مربی به عنوان زنده نگاه دارنده تفکر و یادگیری در ذهن دانش‌آموز است. اوست که به ایجاد موقعیت‌ها و ساختن شرایط فعالیت، کار و تلاش دانش‌آموزان اقدام می‌کند و شرایط تجربه مفید را فراهم می‌سازد، همواره درصدد است تا فعالیتی‌ نو برای شاگرد با توجه به علاقه و رغبتش فراهم کند. از نظر دیویی باید همواره یک ارتباط متقابلی میان دو رکن یاددهنده و یادگیرنده یا همان معلم و دانش‌آموز وجود داشته باشد. آنان باید به تبادل تجربه بپردازند و هر دو در حال یادگیری باشند، هر دو یکدیگر را راهنمایی و هدایت کنند نه اینکه یکی مجبور به اطاعت و دیگری دستوردهنده باشد. در این ارتباط

متقابل، تعادل ایجاد می‌شود، مساله به وجود می‌آید و تفکر منطقی می‌گردد. دیویی بر تربیت معلمان تاکید دارد و معتقد است که برای تغییر و اصلاح تعلیم و تربیت باید معلم را آماده ساخت و او را تربیت کرد و بر آموزش مداوم معلم تاکید داشت و او را به عنوان یک رکن مهم در تربیت مؤثر و مفید تشخیص داد و در تربیت او کوشید.
اگر در تربیت معلّم، دقت کافی به عمل آید و برای تربیت وی از روش‌های فعال استفاده گردد و ایجاد یک ارتباط دو طرفه میان معلم و جامعه فراهم شود در این صورت معلم تربیت می‌شود که قدرت درک و فهم بالایی برای برخورد با دانش‌آموزان و حل مشکلات آنان را خواهد داشت.


برای تحقق این هدف باید معلم با فرهنگ عمومی آشنا باشد و آن را به خوبی بشناسد، نسبت به دانش‌آموز بینش قوی و درک عمیق داشته باشد، در این صورت است که تجربه و تفکر توام می‌گردد و معلمی چندبُعدی تربیت می‌شود.
● دانش‌آموز و تربیت او


دیوئی، معتقد است که دانش‌آموز نیاز به علاقه و رغبت دارد، بنابراین باید نسبت به این دو رکن پایه‌ای و اساسی اهمیت قائل بود. دانش‌آموز باید طوری تربیت شود که خود عامل باشد نه اینکه عمل شخص دیگری را تحمل کند. دیویی اعتقاد دارد که تعلیم و تربیت باید براساس تواناییها و ظرفیت دانش‌آموزان صورت گیرد. منظور دیویی از توجه به تفاوت‌های فردی دانش‌آموزان، امتیاز قائل شدن برای برخی و یا محروم کردن عده‌ی دیگری نیست بلکه منظور آن است که با هر فرد متناسب با ظرفیت و استعدادش برخورد شود. دیویی می‌گوید: برنامه، روش و مطالب درسی باید مطابق تفاوت‌های کودکان با بزرگسالان تنظیم شود یعنی باید موارد درسی آن گونه باشد که موجب رشد تجارب، ساختار ذهنی و افزایش اطلاعات و تجارب دانش‌آموز شود.


دیوئی به فعالیت دانش‌آموز برای یادگیری تاکید می‌کند و معتقد است که شاگرد باید خود به پژوهش برای حل مساله بپردازد و از تحمیل مطالب خودداری کند بنابراین باید برای تحقق این هدف از روش‌های فعال تدریس که شاگرد را به عمل و فعالیت وامی‌دارد استفاده کرد یعنی باید تدریس را با تجارب شاگردان توام کرد و ارتباط مستقیم میان این دو برقرار نمود.


دیویی در ارتباط با دانش‌آموز و تربیت او بیان می‌دارد که باید بین دانش‌آموزان با یکدیگر و بین دانش‌آموزان و معلّم، همکاری و ارتباط متقابل وجود داشته باشد. وی به روشهای فعال و مدرسه فعال اشاره می‌کند که در این گونه روش‌ها و مدارس ارتباط و همکاری دو سویه میان یاددهنده و یادگیرنده برقرار است، همواره کارها به صورت گروهی انجام می‌گیرد. از طرفی دیویی اعتقاد دارد که پژوهش عقلی کودک نوعی ساختن اجتماعی است که علاوه بر همکاری میان کودکان، همکاری میان آنان و بزرگسالان را نیز شامل می‌شود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید