بخشی از مقاله

استراتژی و سیاست خارجی اسالات متحده آمریکا بر ضد تروریسم در خاورمیانه و تاثیر آن بر امنیت نظام بین الملل (از 2001 تا 2012)

چکيده
ايالات متحده آمريکا در مبارزه با تروريسم در جهت امنيت نظام بين الملل به ويژه در خاورميانه و بعد از حادثه ١١ سپتامبر توانست با تاکيد و تکيه بر يک جانبه گرايي در سياست خارجي و با استفاده از منابع قدرت نرم و راهبرد نظامي پيش دستانه و اقدامات پيش گيرانه ، موفقيت هايي را در زمينه مبارزه با تروريسم به ويژه در خاورميانه به دست آورد. با اين حال اقدامات يک جانبه گرايانه آمريکا در مبارزه با تروريسم ، مشکلات بين المللي را افزايش داد. فرضيه اصلي نگارنده اين است که با توجه به پيچيدگي هاي موجود در ماهيت و عملکرد تروريسم جديد، راهبرد چندجانبه گرايي به رهبري سازمان ملل متحد بيشترين شانس موفقيت را در مبارزه با اين پديده جهاني دارد. بنابراين پيش بيني مقاله اين است که کاميابي در مبارزه با تروريسم در راستاي افزايش امنيت نظام بين الملل در گرو نزديک شدن برداشت هاي منطقه اي و جهاني است که تنها از طريق همکاري و تصميم گيري مشترک تمامي اعضاي جامعه بين الملل امکان پذير خواهد بود.
واژگان کليدي : ايالات متحده آمريکا، تروريسم ، منطقه خاورميانه ، نظام بين المللي ، جنگ پيش دستانه ، يک جانبه گرايي نظامي

مقدمه
در حال حاضر يکي از مهم ترين دستورکارهاي امنيت نظام جهاني که به مساله اي بين المللي تبديل شده تروريسم است ؛ مساله اي که به نظرمي رسد هر روز که از بزرگ ترين و هولناک ترين اقدام تروريستي بين المللي (حادثه ١١سپتامبر٢٠٠١) مي گذرد، نه تنها از پيچيدگي ها و دغدغه هاي مرتبط با آن کمتر نشده بلکه بيشترشده و در ساليان اخير همان قدر که خود مساله ساز بوده است ، اقدامات بين الملل يک جانبه برضد آن نيز بر مشکلات و مسايل امنيتي بين المللي افزوده و به سياست خارجي برخي از کشورها جهت داده است . در اين ميان ايالات متحده آمريکا به عنوان قدرتمندترين کشور جهان نه تنها از جانب تروريسم احساس خطر مي کند، بلکه با محور قرار دادن اين مشکل بين المللي به سياست خارجي خود شکل و ماهيت جديد داده و پيشوايي مبارزه با تروريسم را در سطح بين الملل برعهده گرفته است . آمريکا بعد از ١١ سپتامبر نشان داد که هرجا تصميم بگيرد، مي تواند در عرصه سياست جهاني وارد عمل شود و اين اقدام تحت عنوان يک جانبه گرايي مطرح گرديد.١ اما گرايش هاي يک جانبه گرايي آمريکا بعد از ١١ سپتامبر ٢٠٠١، در مورد مبارزه با تروريسم کنار زده شده و مقامات واشنگتن فهميده اند که آمريکا نمي تواند به تنهايي حرکت کند، بلکه نياز به متحدان و شرکايي در مبارزه عليه تروريسم دارد.٢ آمريکا براي اين پيروزي بايد بر ابزار غيرنظامي تاکيد و سازمان ملل و نهادهاي چندجانبه را تقويت کند.٣ امروزه مهم ترين مساله در مبارزه با تروريسم ، بازکردن نوعي گفتمان براي فهم متقابل و صحيح از انتظارات است و دستيابي به نتايج مطلوب در مبارزه با تروريسم و افزايش امنيت بين المللي ، نيازمند همکاري متقابل دولت هاي منطقه خاورميانه و جامعه بين الملل مي باشد.٤ اين مقاله با مطالعه اي راهبردي و روشي راه حل گرايانه و از طريق يک بررسي پژوهشي در شناخت سياست خارجي آمريکا در جنگ با تروريسم و همچنين راه هاي افزايش تامين امنيت در نظام بين الملل به ويژه در حوزه خاورميانه ، سعي در تجزيه و تحليل اين موضوع دارد. سؤال اصلي اين است که مبارزه آمريکا بر ضد تروريسم چه تاثيري بر امنيت نظام بين المللي به ويژه در خاورميانه بعد از ١١ سپتامبر ٢٠٠١ تا ٢٠١٢ داشته است ؟ در پاسخ فرض مي شود که مبارزه آمريکا بر ضد تروريسم تاثير چنداني بر امنيت نظام بين المللي ، به ويژه در حوزه موسوم به خاورميانه نداشته و متقابلا عمليات پيش دستانه و يک جانبه گرايي نظامي ، تشويق کننده سياست هاي افراطي بوده است . در اين پژوهش ، مبارزه آمريکا بر ضد تروريسم به عنوان متغير مستقل ، و عدم تامين امنيت نظام بين الملل متغير وابسته به شمار مي رود. چهار سؤال راهنماي اين پژوهش ، در بازه زماني ٢٠١٢-٢٠٠١، مي باشد : ١. جنگ پيش دستانه آمريکا عليه افغانستان و عراق چه تاثيري بر صلح و امنيت بين المللي به ويژه در خاورميانه گذاشته است ؟ ٢. ترويج دموکراسي به عنوان ابزار مبارزه با تروريسم از سوي آمريکا چه تاثيري بر کاهش تروريسم در خاورميانه داشته است ؟ ٣. سياست يک جانبه گرايي نظامي آمريکا با اقدامات گزينشي چه تاثيري بر ثبات و گسترش دموکراسي در خاورميانه گذاشته است ؟ ٤. راهبرد چندجانبه گرايي نظامي
آمريکا چه تاثيري بر صلح و امنيت و همکاري بين المللي به ويژه در خاورميانه داشته است ؟ فرضيه هاي اين پژوهش در پاسخ به سؤالات فوق بدين شکل مطرح مي گردند: ١. جنگ پيش دستانه آمريکا عليه افغانستان و عراق باعث عدم تامين صلح و امنيت بين المللي به ويژه در خاورميانه از ٢٠٠١ تا ٢٠١٢ شده است . ٢. ترويج دموکراسي به عنوان ابزار مبارزه با تروريسم از سوي آمريکا تاثير چنداني بر کاهش تروريسم در خاورميانه از ٢٠٠١ تا ٢٠١٢ نداشته است .
٣. سياست يک جانبه گرايي نظامي آمريکا با اقدامات گزينشي موجب بي ثباتي و عدم تامين دموکراسي در خاورميانه از ٢٠٠١ تا ٢٠١٢ شده است . ٤. راهبرد چندجانبه گرايي نظامي آمريکا تاثير اندکي بر صلح و امنيت و همکاري بين المللي به ويژه در خاورميانه از ٢٠٠١ تا ٢٠١٢ داشته است . نويسنده در اين پژوهش سعي دارد ارتباطي مستقيم ميان جهت گيري سياست خارجي ايالات متحده آمريکا بعد از سپتامبر ٢٠٠١ تا ٢٠١٢ و موفقيت اندک در اين مبارزه را بررسي نمايد و به اين مهم دست يابد که جنگ پيش دستانه و سياست يک جانبه گرايي نظامي آمريکا و استفاده ابزاري از چندجانبه گرايي در مبارزه با تروريسم ، بي اعتمادي متقابل را در سطح روابط بين الملل به ويژه ميان تمامي ملت هاي غربي و ملت هاي خاورميانه به وجود آورده است که به نوبه خود هرگونه راه هاي همکاري جويانه در جهت مبارزه با اين پديده را مسدود نموده و صلح و امنيت بين المللي به خطر افتاده است .
اقدام پيش دستانه بعد از ١١ سپتامبر ٢٠٠١:
اقدام پيش دستانه عبارت است از به کارگيري فعالانه نيروي نظامي به منظور جلوگيري از دستيابي به ابزارهاي حمله به ايالات متحده از سوي دشمنان. آمريکا نيروهايي براي عمليات ويژه در اختيار دارد که مي توانند ابزار پرتاب يا تاسيسات تسليحاتي دولتي را که قصد دارد از سلاح هاي کشتار جمعي عليه آن يا متحدانش استفاده کند، در اقدامي پيش دستانه نابود سازد.
هر اندازه که تهديد احتمالي عليه تنها ابرقدرت جهان جدي باشد، باز هم دفاع موشکي نبايد بدون توجه کافي به ديگر تهديدها يا گزينه هاي دشمنان به اجرا درآيد، حتي آمريکا نيز بايد در مورد هزينه هاي راهبرد مورد استفاده اش تامل کند.٥ حمله پيش دستانه ايالات متحده در مقابل تروريست ها ناشي از اين طرز تلقي مي باشد که هنوز قدرت نظامي در عرصه جهاني ، موضوعيت خود را حفظ کرده است و از بين بردن تهديدات جهاني و ايجاد و استقرار آزادي و ليبرالي شدن جهان و مناطق ، بخش مهم فرايند از طريق قدرت اجبار مي باشد. در اين ارتباط دکترين بوش نسبت به دکترين ها و راهبردهاي کلان آمريکا، بلندپروازانه و بسيار تهاجمي گرديد.٦ هدف از اين دکترين توجيه سياست خارجي آمريکا در جنگ پيش دستانه و عملکرد يک جانبه گرايانه اش در نظام بين الملل است .٧ اگرچه به نظر مي رسد مقامات آمريکايي کمتر از اين واژه براي عمليات خود استفاده کرده باشند و بيشتر فعاليت هاي خود را در چارچوب سازمان ملل توجيه مي نمايند، اما برخي بر اين باورند که شخص بوش نيز اذعان داشت حمله به عراق و افغانستان نه براساس حمله پيش دستانه ، بلکه در چارچوب شوراي امنيت بوده است .
جنگ پيش دستانه آمريکا عليه افغانستان و عراق پس از حوادث ١١ سپتامبر٢٠٠١:
اولين اقدام عملي آمريکا بعد از حوادث ١١ سپتامبر ٢٠٠١ در راستاي حمله پيش دستانه ، حمله به افغانستان براي سرنگوني گروه تروريستي طالبان بود. بحران ١١ سپتامبر به علت تبعاتي که در پي داشت ، يک بحران جهاني تلقي شد. جهاني بودن بحران به سبب تاثيراتي بود که بر امنيت بين المللي به ويژه اقتصاد جهاني و نيز ديگر جنبه هاي زندگي برجاي گذاشت .٩ کشته شدن
بيش از ٥ هزار نفر که به دلايل مختلف در اين ساختمان ها مستقر بودند، باعث گرديد افکار عمومي جهاني اين عمل را ناشي از شقاوت و بي رحمي دانسته و با محکوميت عمل آنان همچون هر عمل تروريستي ديگر، برخورد با اين گونه اقدامات تروريست ها و دولت هاي حامي آنها را خواستار شوند. اسامه بن لادن يک گروه تروريستي عظيم را تحت حمايت خود قرار داده بود که در بيش از ٦٠ کشور فعاليت تروريستي صورت مي داد و تحت حمايت دولت طالبان در افغانستان قرار داشت . بن لادن در افغانستان شکست خورده بسيار ايمن بود. در اين راستا آمريکا به همراه متحدينش اقدام به حمله به افغانستان نمود، سپس ضمن تغيير رژيم ، شروع به ملت سازي کرد.
ملت سازي در جايي که مردمان و اقوام موزاييکي دارد، امري ضروري به نظر مي رسد. دولت کرزاي قدرت يافت ، اما اين دولت خارج از کابل قدرت بسيار محدودي داشت . مقامات آمريکايي با تقويت کرزاي و آموزش نيروهاي نظامي و حمايت هاي بشردوستانه از حدود يک ميليون آواره افغاني برگشته از پاکستان ، سعي کردند پايه هاي دولت کرزاي را تقويت کنند. اين فرايند باعث شد که دولت کرزاي در داخل تقويت شود و در نهايت افغانستان تا اندازه اي از حالت شکست خورده فاصله گيرد. اما گروه القاعده تنها در افغانستان مخفي نشده بود، بلکه در کشورهايي همچون فيليپين ، يمن و سودان نيز فعاليت مي کرد. بخش ديگر از اقدامات آمريکا در راستاي پيش دستي به حملات نظامي ، سرمايه گذاري در کشورهاي مذکور در جهت تقويت و مدرنيزاسيون کردن دولت بود. اگرچه آمريکايي ها ريشه تروريسم را در اسلام گرايان و جهاديون مي دانند، اما از ديدگاه آنان رفورم در جهان اسلام جايي ندارد و براي مهار تروريست ها که ريشه هاي اسلامي دارند تنها بايد اقدامات نظامي را بسط داد. تغيير بنيان هاي نامطلوب از طريق قوه قهريه و اتکاء به نيروهاي مسلح ، همچنان مبنا و محور اصلي نومحافظه کاران در منطقه پرنفوذ اسلام گرايان همچون منطقه خاورميانه است . حمله پيش دستانه آمريکا در افغانستان و ايجاد دولت سازي در اين کشور، ايالات متحده را در تداوم راهبرد خود مصمم گردانيد، تا جايي که بسياري از محققين بر اين باور شدند که ريشه تروريسم در شکل جديد آن در افغانستان است ، لذا اگر از همان ابتدا توان بازدارندگي در افغانستان وجود داشت ، قدرت و نفوذ تروريسم بسيار کاهش مي يافت .١٠ موفقيت حمله پيش دستانه ، ملت سازي و دولت سازي در افغانستان بود که ايالات متحده را به سوي جنگ و تداوم عملي ساختن راهبرد خود نسبت به عراق سوق داد. اگر آمريکا به افغانستان حمله کرد، به آن دليل بود که در مقابل گروه هاي تروريستي که نومحافظه کاران به اسلام گرايان نسبت مي دادند، قرار گيرد و يکي از مهم ترين دشمنان ايالات متحده را از بين ببرد و همچنين به اين اميد که نه تنها در افغانستان ، بلکه در ديگر کشورهاي خاورميانه تروريسم رشد نکند. اگر بن لادن در اين جنگ پيروز مي شد، برتري هاي بسياري را کسب مي نمود، در اين ارتباط بن لادن و جهان اسلام براي تداوم بخشيدن به جنگ با مدرنيته و برپايي نظام و انقلابي اسمي فعاليت مي نمودند. به عبارت ديگر، جنگ با تروريسم هم جنگ با سنت گرايي بود و هم اسلام گرايي .١١ اما در رابطه با عراق ، ايالات متحده ٧٠٠٠ مايل از کشور خود دور شد و به عراق حمله کرد، به اين اميد که تسليحات کشتار جمعي را درکشوري غيردموکراتيک که مي تواند براي صلح و امنيت بين المللي و منطقه اي و حتي براي مردم خود تهديدکننده باشد، نابود نمايد. گام بعدي آمريکا در عراق از ملت سازي شروع گرديد، به دليل وجود جمعيت موزاييکي ، ايالات متحده در ابتدا فرايند تغيير و تعديل هويت ها، ارزش ها و آرمان ها را در بين مردم عراق خواستار شد و هدف اين بود که همه افراد خود را ضمن اينکه وابسته به يک گروه مذهبي يا قومي مي بينند، در قالب يک ملت نيز تصور کنند. هنوز اين فرايند تکميل نگرديده بود که آمريکا اقدام به دولت سازي نمود. تمامي اهداف ايالات متحده در حمله پيش دستانه به کشورهاي مسلمان خاورميانه (فارغ از اينکه اهدافي همچون تامين انرژي و ثبات را در خاورميانه در سر مي پروراند)، ايجاد دموکراسي و دموکراسي سازي در منطقه اي پرآشوب و بي ثبات همچون خاورميانه و شمال آفريقاست . تغيير رژيم در عراق و سعي در برقراري دموکراسي در اين کشور، ابتدا آمريکا را بر آن داشت که کشور عراق را به عنوان مدلي براي ديگر کشورهاي خاورميانه تبديل کند؛ زيرا از نظر بوش و نومحافظه کاران ضمن اينکه بين دولت هاي شکست خورده با تروريسم رابطه مستقيمي وجود دارد، بين دولت هاي غيردموکراتيک و ديکتاتورم̂ب و تروريسم و تسليحات کشتارجمعي که مي تواند براي ثبات ملت خود و جهان تهديدآميز باشد، ارتباط وجود دارد.١٢ بعد از اينکه آمريکا، افغانستان و عراق را به ترتيب مورد حمله قرار داد، سعي کرد حمله پيش دستانه خود را به طور ضمني نهادينه کند و همان سناريوي افغانستان و عراق را براي ايران و سوريه اجرا نمايد، اما به دليل آنکه مسئوليت اشغال گري ايالات متحده در عراق به آن حد زياد شد که ديگر نتوانست حتي سوريه را مورد تهديد قرار دهد، بسياري بر اين باور شدند که حمله پيش دستانه دوران بسيار دشواري را سپري مي کند. برخي ديگر بر اين باورند که خطرات و نابساماني هاي احتمالي به کارگيري دفاع پيش دستانه که در مورد ايران پيش بيني مي شد و هرگونه احتمال حمله پيش دستانه به ايران ، به مراتب وسيع تر از تهديداتي است که آمريکا امروزه در عراق دارد، از اين رو به اين نتيجه رسيدند که حمله پيش دستانه بسيار ناکارآمدگرديده است .١٣ اما به رغم اين نظريات ، به نظر مي رسد تا زماني که هژموني آمريکا بر عرصه نظام بين الملل تداوم داشته باشد، حمله پيش دستانه در سياست خارجي آمريکا همچنان جايگاه ويژه اي خواهد داشت . خاورميانه ازجمله مناطقي است که مورد تاکيد و عملياتي سازي حمله پيش دستانه آمريکا مي باشد. با اين شرايط ، آمريکا دليلي نمي بيند که آن را در مقابل تهديداتي که غرب و خود تصور مي کند، متوجه و آگاه نگرداند. تروريسم باعث گرديد که حمله پيش دستانه آمريکا مشروعيت خود را توجيه پذير نمايد. حمله پيش دستانه و تغيير رژيم خود به تنهايي کارايي ندارند، بلکه آن دو ابزاري مي خواهند که همواره بتوانند در سياست خارجي تداوم داشته باشند. اين ابزارها عبارتند از: ترويج دموکراسي و دموکراسي سازي. از ديگر ابزارهاي حمله پيش دستانه ، ملت سازي است و آن نيز ابزاري براي ترويج دموکراسي مي باشد.١٤ حقوق بين الملل معاصر در بررسي توسل به خشونت به منظور دفاع از خود، در مورد مساله تروريسم و سلاح هاي کشتارجمعي تاکنون هيچ معيار قانوني آشکاري در تعيين زمان مجاز بودن خشونت
جهت حملات پيش دستانه ظاهر ننموده است .١٥ در راهبرد امنيت ملي دولت بوش اعلام شد:
«ما بايد براي متوقف ساختن دولت هاي منفور و اربابان تروريست آنها آماده باشيم . قبل از آنکه آنها بتوانند ما را تهديد کنند و يا از سلاح هاي کشتارجمعي عليه آمريکا و متحدانش استفاده نمايند؛ حتي اگر اطميناني در خصوص زمان و مکان حمله دشمن نباشد، براي پيش بيني و يا جلوگيري از چنين اقدامات خصمانه اي توسط دشمنان ما اگر لازم باشد ايالات متحده ابتدا دست به کار خواهد شد.»١٦ بعضي از منتقدين بر اين باور بودند که دولت بوش با اينکه اطلاعاتي در زمينه حمله گروه هاي تروريستي به ايالات متحده داشت ، ولي عملکرد کافي در خصوص مبارزه با تروريسم نداشته است . در واقع جنگ عراق ، دکترين بوش را در آمادگي براي اقدام هاي پيش گيرانه و پيش دستانه عليه کشورهاي محور شرارت خنثي کرد و توان نظامي آمريکا را براي اقدام ديگري تحليل برد و آمريکا را تا حدودي ملزم ساخت تا دوباره به نهادهاي جامعه بين المللي روي آورد.١٧ راهبرد امنيت ملي آمريکا مبتني بر قدرت نظامي بوده و بيان مي نمايد که بهترين نوع دفاع از خود، توان تهاجمي است و آمريکا بايد صلح جهاني را از طريق حذف ديکتاتورها و ايجاد جوامع باز و دموکراتيک برقرار نمايد. بنابراين آمريکا بايستي که از قدرت خود استفاده نمايد، در غير اين صورت قدرت حاشيه اي خواهد بود.١٨ بنابراين ، سند پروژه قرن جديد آمريکايي محرک اصلي تروريست هايي بود که ١١ سپتامبر را آفريدند و همين سند بود که مقدمات حملات تروريستي عليه آمريکا را در ١١ سپتامبر ٢٠٠١ فراهم نمود.١٩ کشور عراق از جمله کشورهايي بود که با قدرت نظامي و تلاش براي به دست آوردن توان هسته اي اين ترس را در دل کشورهاي قدرتمند غربي ايجاد نمود که نهايتا آمريکا و متحدينش در مارس ٢٠٠٣ حملات نظامي خود را عليه آن کشور آغاز نمودند. آمريکا استدلال مي نمود که عراق به تکثير سلاح هاي کشتار جمعي ادامه مي دهد و امکان دارد از اين تسليحات که پيشتر عليه مردم خود (کردها) و مردم ايران استفاده کرده است ، مجددا استفاده نمايد و با اين کار صلح و امنيت بين المللي را با تهديد مواجه نمايد و يا اين سلاح ها را در اختيار شبکه هاي تروريستي قرار دهد، بنابراين تغيير رژيم عراق امري ضروري است ؛ با اين هدف که رژيم عراق با تغيير رژيم ، دموکراتيک گردد و از سوي ديگر بتواند الگويي براي ديگر کشورهاي عرب منطقه گردد. اقدام تلافي جويانه و مداخله جويانه آمريکا در خاورميانه باعث مي گردد که تروريست ها دست به اقدام بزنند و هنگامي که اين گونه فعاليت نمودند، باعث مي گردد که اقدام مداخله جويانه و حمله پيش دستانه موجه و مشروع گردد. به هر ميزان که کشورها دموکراتيک گردند، تهديدات تروريستي کاهش مي يابد و از سوي ديگر باعث مي گردد که انرژي هسته اي در راستاي اهداف صلح آميز به کارگرفته شود و چنانچه در جهت اهداف نظامي به کار گرفته شود، نوع اهداف کشورهاي دموکراتيک ، عقلاني و صلح آميز خواهد شد. در اين ارتباط فعاليت هاي تروريست ها محدود و ميزان مداخله جويي و متقابلا حمله پيش دستانه آمريکا نيز کاهش پيدا خواهد کرد. اما اگر ايالات متحده آمريکا بدون در نظر گرفتن اصول حقوقي غالب عمل نمايد، نخواهد توانست ارزش هاي اساسي خويش را محترم شمارد.٢٠ دولت بوش پس از ١١ سپتامبر با استناد به ماده ٥١ منشور عليه تروريسم ، جنگي را آغاز نمود و به شوراي امنيت نيز مراجعه کرد و حتي ساير دولت ها را در سرتاسر جهان ، با خود همراه نمود و اجماعي در خصوص اين ديدگاه به وجود آورد که اين جنگ را قانوني و موجه جلوه نمايد. آنها حمله به افغانستان و عراق را در چارچوب سازمان ملل (ماده ٥١ منشور) قرار مي دادند تا ديگر کشورها از اين راهبرد در مقابل يکديگر استفاده نکنند، در غير اين صورت ، نظمي که آمريکا بنا نهاده است با تهديد مواجه مي گردد. اين عمليات به ايالات متحده آمريکا اجازه مي دهد که با تغيير رژيم بدون ادله لازم و به طور يک جانبه اقدام به مداخله و دولت سازي نمايد و سپس نقشه کشورهاي غيردموکراتيک را (نقشه سياسي و فرهنگي ) تغيير دهد، عمده اين کشورها در خاورميانه هستند، لذا نياز به نقشه اي است که بتواند خاورميانه را باثبات سازد؛ خاورميانه بزرگ بخشي از فرايند حمله پيش دستانه مي باشد. بنابراين آمريکا سعي دارد که اسلام گرايان راديکال و افراطي را منزوي کند و با عنايت به تهديدات نامتقارني که عليه آمريکا (مشروع يا غيرمشروع) وجود دارد، پيش از هرگونه اقدامي ازجمله تغيير رژيم ، ملت سازي و دموکراسي سازي ، اين حق را براي خود قائل شود که اقدام به حمله پيش دستانه نمايد.٢١ اما مقامات آمريکايي ، به ويژه هنري کسينجر، معتقدند که در صورت دستيابي کشورهايي چون کره شمالي و ايران به تسليحات هسته اي به معناي برداشته شدن گامي بزرگ در جهت گسسته شدن آخرين بندهاي باقي مانده از سيستم وستفاليايي (در نظم بين المللي ) است و به اين ترتيب بازدارندگي معناي خود را از دست مي دهد و ديگر مشخص نمي شود که چه کسي بازنده است و به اين ترتيب مسايل دسته دومي مي توانند به مناقشه اتمي منجر شوند.٢٢ حادترين خطري که ملت آمريکا با آن از ديد بوش روبه روست ، در تقاطع راديکاليسم (افراطي گري) و فناوري قرار گرفته است . دشمنان آمريکا اعلام کردند که آنها دنبال سلاح هاي کشتار جمعي (WMD) هستند و مدارک گواه بر آن است که آنها چنين کاري را با نيت از روي عمد انجام مي دهند.٢٣ براي دولت بوش ، توانايي نابودي حملات تروريستي

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید