بخشی از مقاله

چکيده
تأمل و تحقيق در حوزة شعر و ادبيات پايداري و تبيين ابعاد گوناگون دفاع مقدس ملت ايران با بهره گيري از زبان گوياي هنر (به خصوص ادبيات ) يکي از ضرورت هاي انکارناپذيري است که متأسفانه تا به امروز آن گونه که درخـور ايـن رخـداد عظـيم تاريخي است ، مورد توجه جدي هنرمندان و اصحاب قلم قرار نگرفته است ؛ بازتاب مسائل اجتماعي و سياسي يکي از موضـوعات رايج در ادبيات پايداري است . مهم ترين موضـوعات مـنعکس شـده در اشـعار شـاعران عرصـه مقاومـت ، افکـار آزاديخواهانـه و قانون خواهي، مبارزه با استبداد، وطن پرستي، بيداري مردم و برانگيختن احساسات ملـي و ميهنـي، تـرويج آزاديهـاي فـردي و اجتماعي، انتقاد و اعتراض از نابسامانيها و تغيير و تحول بنياني از طريق بيداري بود. در اين پژوهش ، ضـمن تعريـف ادبيـات پايداري، ويژگيها و شاخص هاي آن ، بيان زمينه ها، عوامل پيدايي و رواج ادب مقاومت ، به شرح و توضيح مهم تـرين مؤلفـه هـا و درون مايه هاي اعتراض ، (اعتراض و نکوهش به خدا و ظلم پسندي خلق ، به نقص ادراک بشري از شناخت خداي يکتا، اعتراض از مردم عوام و جهل و ناداني آنان ، اعتراض به مصلحان دروغگو، در نکوهش سرمايه و سرمايه داري، کارمندان دولت ، نزديکان شاه ، اوضاع نابسامان و فقر، دنيا و دنياپرستان و ...)، در اشعار يکي از شاعران عرصه مقاومت ، ملک الشعراي بهـار، پرداختـه مـيشـود؛ سپس با ارائه ابياتي به شرح ، توضيح و تبيين مفاهيم مذکور در اشعار اين شاعر پرداخته ميشود. اين پژوهش بر آن اسـت کـه در روند تحقيق ، پرسش هاي ذيل را پاسخ دهد:
ادبيات پايداري چيست ؟
جايگاه ادبيات پايداري در اشعار ملک الشعراي بهار چگونه است ؟ بيشترين شاخص انتقاد و اعتراض در شعر بهار کدام است ؟
کليد واژگان : ادبيات پايداري، درون مايه هاي مقاومت ، اعتراض ، انتقاد، اشعار ملک الشعراي بهار.
مقدمه
آثاري که توسط شاعران و نويسندگان پايداري (چه در زمان وقوع حادثۀ جنگ و چه بعد از آن ) خلق شده اسـت ، حجـم کمـي نيست ، ولي در اينکه اين آثار تا چه حد توانسته در ابهام زدايـي از ايـن واقعـه ، رفـع شـبهات ، روايـت و ثبـت حماسـه هـا، و بـه تصويرکشيدن و ماندگاري اين رخداد شگفت تاريخي موفق باشد، جاي بحث و تأمل فراوان دارد. اهتمام جدي در پـرداختن بـه شعر و ادبيات پايداري، ارائۀ تعريفي دقيق و قابل استناد، تبيين مؤلفه هاي آن ، و کالبدشکافي و آسيب شناسـي ايـن گونـۀ ادبـي، يکي از ضرورت هايي است که بياعتنايي به آن ميتواند تبعات جبران ناپذيري براي نسل امروز و فرداي انقلاب به همـراه داشـته باشد. اگر امروز ما با بهره گيري از ابزار هنـري و زبـان گويـاي هنـر (بـه خصـوص شـعر و داسـتان ) در صـدد بـه تصويرکشـيدن حماسه هاي جنگ و ثبت لحظه هاي ماندگار دفاع مقدس نباشيم ، بدون شک بخش عمده اي از هويت ملي و تـاريخي خـويش را به دست فراموشي سپرده ايم . از همين رو بر اصحاب قلم فرض است که از اين پس با دغدغه اي جدي تـر بـه ايـن مهـم اهتمـام ورزند تا حقاني ت دفاع هشت سالۀ ملت ايران در ذهن نسل پرسشـگر آينـده مـورد ترديـد و انکـار قـرار نگيـرد (ر.ک: سـنگري، .(12:1380
١. زمينه ها، عوامل پيدايي و رواج ادب مقاومت
سرشت انسان ، بدي را برنميتابد، از اين رو ناسازگاري خود را با بيداد و ناروا به اشکال مختلفي چون : اعتراض ، پرخاش ، ستيزه گري، رويارويي و مقابله نشان ميدهد. اما آن هنگام که روح عناد با مظاهر زشتي و شر در کالبد کلمات دميـده مـيشـود، ادب مقاومت جان ميگيرد. به ديگر سخن ، ادب مقاومت ، تجلي ستيز با بدي و بيداد با سلاح "کلمه " اسـت . بـر ايـن اسـاس از ديرباز انسان با اين سلاح برا و کارآ به ميدان آمده و پيروزيهاي درخشـاني را نيـز رقـم زده اسـت . طنـز، هجـو (حتـي هـزل )، حبسيه ها، نمايش نامه ها، داستان ها، سروده هاي روشـنفکرانه و معترضـانه همـه و همـه در ايـن حـوزه قـرار مـيگيرنـد. برخـي زمينه هاي پيدايي ادب مقاومت را در عوامل زير بايد جست وجو کرد:
اختناق و استبداد داخلي و سلب آزاديهاي فردي و اجتماعي.
استعمار و استثمار قديم و جديد.
غصب قدرت ، سرزمين و سرمايه هاي ملي و فردي
تجاوز به حريم ارزشهاي فردي، ديني، اجتماعي، ملي و تاريخي.
قانون گريزي و قانون ستيزي پايگاه هاي قدرت .
جريان هاي ديني (مانند اسلام و مسيحيت و...) و غيرديني و مکتب هاي فکري، نظيـر مارکسيسـم و.. ...( ر ک: خضـر، ١٩٦٨به نقل از قانوني،١٣٩٢).
٢. ادب پايداري در عصر مشروطه و معاصر
«بارزترين دوران ادب پايداري در ايران تا عصر انقلاب اسلامي، عصر مشروطه است . در اين دوره گونه هاي مختلـف ادب چون داستان ، طنز، شعر، تصنيف و نمايشنامه ، عرصه ي ستيز با بيدادگري حکومت ، رخوت زدگي جامعه ، تبعـيض و بـيعـدالتي، جهل و بيقانوني و گاه نيز ستيز با مظاهر ديني و شعاير مذهبي است . دو جريان روشنفکري غربي و شـرقي در ايـن دوره شـکل ميگيرد و شاعران و نويسندگان با ستايش وطن ، گذشته هاي افتخارآميز، دعوت به مبارزه و تاختن بـه مظـاهر بيـداد و تمسـخر آن ها، درپي آفريدن فضايي تازه هستند. داستان ها، نمايشنامه ها و سروده هاي اين دوره همگي با زباني نمادين از اوضـاع دردنـاک و تيره ي ايران سخن ميگويند» (نصرتي، ١٣٧٩).
٣. شعر مقاومت ايران در دوره ي معاصر
دوره جديد، دورة آشنايي با فرهنگ و ادبيات اروپايي و اثرپذيري از آن است . بـارزترين دوران ادب پايـداري در ايـران تـا عصر انقلاب اسلامي، عصر مشروطه است . در اين دوره ، گونه هاي مختلف ادب چون داستان ، طنز، شعر، تصـنيف و نمـايش نامـه ، عرصۀ ستيز با بيدادگري حکومت ، رخوت زدگي جامعه ، تبعيض و بيعدالتي، جهل و بيقانوني و گاه نيز ستيز با مظـاهر دينـي و شعاير مذهبي است . دو جريان روشنفکري غربي و شرقي در اين دوره شکل ميگيرد و شاعران و نويسندگان بـا سـتايش وطـن ، گذشته هاي افتخارآميز، دعوت به مبارزه و تاختن به مظاهر بيداد و تمسخر آن ها، در پي آفريـدن فضـايي تـازه هسـتند. وجـود روزنامه ها در اين دوره امکان ارتباط را ساده تر ميسازد؛ چنان که شعر طنزآميز "نسيم شمال " (سيداشـرف الـدين گيلانـي) کـه شعري ساده ، روان و سرشار از واژگان مردمي است ، از طريق روزنامه ها به افواه عمومي راه يافت و زمزمۀ پير و جوان شد.
«اي دل غافل بر احوال وطن خون گريه کن / خيز اي عاقل ، به اين دشت و دمـن خـون گريـه کـن ... / اي دريغا دستخوش شد کشور کاووس کي / آه و واويلا که عمر مملکت گرديد طي / جاي رطـل و جـام مـي، غولان نهادستند پي / جاي بلبل تکيه زد زاغ و زغن ، خون گريه کن » (قزويني گيلاني،١٣٧١).
در کنار آثار روشنفکرانه دوره معاصرکه عمدتا متأثر از انديشه هاي مارکسيستي يا غربي هستند، نويسـندگان و شـاعران ديني برجسته اي را نيز ميتوان يافت که در حوزة شعر، داستان ، نمايش نامه ، يا ساير گونه هاي ادبـي، از فقـدان آزادي و عـدالت سخن گفته اند. در سال هاي ٥٦ و ٥٧، اين آتش زير خاکستر کم کم جان گرفت و زمينه را براي اندکي صراحت در گفتار فـراهم ساخت . همين آتش اشتياق براي آزادي بيان بود که بعدها به آتشفشاني مبدل شد، که پيـروزي ٢٢ بهمـن ٥٧ را رقـم زد، ادب مقاومت را ميان مردم کوچه و بازار کشاند و هنگامي که با شور و التهاب انقلابي آن ها درآميخت ، به صورت زيباترين ، مـؤثرترين و رساترين شعارها تجلي يافت ... (ر.ک: سنگري،١٣٨٠به نقل از قانوني،١٣٩٢). در سال هاي دوم و سوم دفاع مقـدس (٦١ــ٦٠) کم کم قالب هاي ديگر شعري فرصت ظهور و بروز يافت . در سال هاي پاياني هشت سال دفاع مقدس ، سروده هايي رواج يافـت کـه ميتوان آن ها را شعر "ترديد و اعتراض " نام نهاد. ترکيب «ادب اعتراض » که تقريبا بـا مترادفـاتي چـون «ادب مقاومـت » يـا «ادبيات زيرزميني» يا «ادب شورش » يا «ادب سازش » در آثار ادب پژوهان و فرهنگ ها به تصريح از آن ياد شده اسـت ، بـه آن دسته از سروده ها و نوشته ها اطلاق ميشود که به نوعي روح انتقاد يا اعتراض يا مقاومت شـاعر يـا نويسـنده را در برابـر عوامـل تحميلي اجتماعي و سياسي حاکم منعکس کرده است . در فرهنگ اصطلاحات چاپ و نشر زير اين عنوان آورده اسـت : «ادبيـات اعتراض » ادبيات که هدف از انتشار آن ها اعتراض نسبت به چيزي معمولا اعتـراض بـه اوضـاع سياسـي اسـت (ر.ک: پورممتـاز،
١٣٧٢ به نقل از پشت دار، بيتا).
٤. اهداف پژوهش
در اين پژوهش به بررسي و تحليل برجسته ترين و مهم ترين مؤلفه ها و درون مايه هاي اعتراض ، (اعتراض و نکوهش به خدا و ظلم پسندي خلق ، به نقص ادراک بشري از شناخت خداي يکتا، اعتراض از مـردم عـوام و جهـل و نـاداني آنـان ، اعتـراض بـه مصلحان دروغگو، در نکوهش سرمايه و سرمايه داري، کارمندان دولت ، نزديکان شاه ، اوضاع نابسامان و فقر، دنيـا و دنياپرسـتان و ...)، در اشعار يکي از شاعران عرصه مقاومت ، ملک الشعراي بهار، پرداخته ميشود.
٥. پرسش هاي تحقيقاتي
اين پژوهش بر آن است که در روند تحقيق ، پرسش هاي ذيل را پاسخ دهد: ادبيات پايداري (مقاومت ) چيست؟
ويژگيها و شاخص هاي ادب پايداري چيست ؟ زمينه ها و عوامل پيدايي ادب پايداري کدامند؟
جايگاه اعتراض و انتقاد و ... در اشعار ملک الشعراي بهار چگونه است ؟
مختصري از زندگي ملک الشعرا بهار
محمد تقي بهار در هجدهم آذر ماه ١٢٦٥ ه .ش / سيزدهم ربيع الاول ١٣٠٤ ه .ق در شهر مشهد ديده بـه جهـان گشـود.
پدرش محمد کاظم صبوري، شاعر بود و عنوان ملک الشعرايي آستان قدس رضوي را به دوش ميکشـيد. بهـار از همـان دوران کودکي تحصيل و اصول ادبيات را از پدر آموخت ؛ بطوريکه ، در هفت سالگي موفق شد يک دور شـاهنامه فردوسـي را بخوانـد؛
«معاني مشکله آن را پدرم به من ميفهمانيد و اين کتاب به طبع و ذوق من در فارسي و تاريخ ايران کمک بينظيري کـرد کـه هيچ وقت فوايد آن را از خاطر نميتوانم برد » (عابدي،١٣٧٦: ٢٢). از دوران نوجواني در مجامع آزاديخواهي حضور يافت و ارق ملي و وطن دوستي در وي بيدار و مضاعف گشت ؛ «بهار از چهارده سالگي با مجامع آزاديخواهي در ارتباط بود و با افکار جديـد آشنا شد و به مشروطه و آزادي دل بست » (نصرتي،١٣٧٩). در ١٨ سالگي پس از درگذشت پدر، لقـب ملـک الشـعرايي آسـتان قدس به دستور مظفرالدين شاه به وي واگذار شد. با شروع انقلاب مشروطيت به فعاليت هاي سياسي وارد شد و پس از عضويت در حزب دموکرات مشهد، روزنامه ي «نوبهار» را انتشار داد؛ «طي مدت کوتاهي تشکيلات حزب دمـوکرات در خراسـان توسـعه يافت و برجسته ترين عضو کميته ايالتي آن ملک الشعراي بهار به خرج خودش روزنامه نوبهار را به عنـوان ارگـان حـزب انتشـار داد» (عرفاني،١٣٥٥ ). بارها با انتشار مقالات و اشعار تند عليه سياست پادشاهان مستبد کشور و دولت هـاي بيگانـه و همچنـين دفاع از آزادي و حقوق به حق مردم ، روزنامه ي نوبهار توقيف شد و سپس در فرصت مناسب دوباره آن را منتشر کرد. سـپس بـه عنوان يک آزاديخواه به مجلس نمايندگان راه پيدا کرد و طي پنج دوره نمايندگياش ، بارها به تبعيد و زنـدان افتـاد. در طـول دوره ي مشروطه و استبداد صغير در کنار ساير آزاديخواهان به فعاليت هاي سياسـي و اجتمـاعي پرداخـت و اشـعاري زيبـا در خصوص وطن و آزادي سرود؛ صداي اصلي مشروطيت ، بيشتر، يا ميهن پرستي است يا انتقاد اجتمـاعي. و ايـن صـدا بيشـتر در شعر ايرج و بهار ديده مي شود» (شفيعي کدکني، ١٣٨٧).
بهار همزمان با کودتاي رضاخان در سال ١٢٩٩ ه .ش ازدواج کرد که حاصل آن پنج پسر و سه دختر بـود. در سـال ١٣٠٠ ه .ش با ورود به مجلس چهارم در کنار مدرس به مخالفت با سردار سپه و اقدامات او پرداخت که منجـر بـه ناکـام مانـدن طـرح جمهوريت رضاخان شد. اما بالاخره رضاخان توانست در سال ١٣٠٤ ه .ش رأي موافقت نمايندگان را در خصوص تغيير سـلطنت بگيرد و بهار پس از پايان دوره ي ششم به علت ممانعت حکومت رضا شاه از حضور وي در مجلس ، منزوي شد و فرصتي يافت تا به فعاليتهاي ادبي و فرهنگي بپردازد. پس از تبعيد رضا شاه در سال ١٣٢٠ ه .ش ، بهـار توانسـت بـار ديگـر روزنامـه ي نوبهـار را منتشر کند و به فعاليت هاي سياسي و اجتماعي ادامه دهد. در سال ١٣٢٤ ه .ش در کابينه ي قوام به وزارت فرهنگ منصوب شد که پس از شش ماه فعاليت کناره گيري کرد و در مجلس پانزدهم به عنوان نماينده مردم تهران به مجلس راه يافت ؛ اما به دليـل بيماري و پيري نتوانست به فعاليت هاي خود ادامه دهد و در حاليکه آرزومند پرچم صلح بـراي جهانيـان بـود دار فـاني را وداع گفت ؛ آخرين فعاليت اجتماعي بهار رياست جمعيت هواداران صلح بوده است و در نخستين روز ارديبهشت مـاه ١٣٣٠ شمسـي به دنبال يک بيماري طولاني وفات يافت (ر.ک: نصرتي، ١٣٧٩).
٢.بررسي اعتراض و انتقاد در ديوان بهار
برخي از منتقدان ، سابقۀ شعر اعتراض را به دوره هاي اول شعر فارسي در قرون پنجم و ششم هجري ميرسـانند. مـيتـوان ادامۀ اين خط را در دوره هاي بعدي و در شعر سبک عراقي و هندي نيز جستجو کرد و به شعر مشـروطه و دورة معاصـر رسـيد.
در اين پژوهش به بررسي و تحليل برجسته ترين مهم ترين مؤلفه ها و درون مايه هـاي اعتـراض ، (اعتـراض و نکـوهش بـه خـدا و ظلم پسندي خداوند، به نقص ادراک بشري از شناخت خداي يکتا، اعتراض از مـردم عـوام و جهـل و نـاداني آنـان ، اعتـراض بـه مصلحان دروغگو، در نکوهش سرمايه و سرمايه داري، کارمندان دولت ، نزديکان شاه ، اوضاع نابسامان و فقر، دنيـا و دنياپرسـتان و ...)، در اشعار ملک الشعراي بهار پرداخته ميشود.
١-٢. در اعتراض و نکوهش خدا و بيان ظلم پسندي خداوند
بهار اشعاري در اعتراض و نکوهش خدا سروده است ، در ابتدا از اوضاع و مشکلات اقتصادي خود شکوه کرده است کـه بـه خاطر اوضاع نابسامان اقتصادي، فقر و قرض زياد مجبور شد همسر خويش را به سوي ري روانه سازد؛ براي فروش خانه و اسباب و لوازم خانه و از فرزندان خويش جدا گشت و بعد به انتقاد به پروردگار پرداخته است . در مورد ظلـم - پسـندي خداونـد، چنين آورده که : چگونه اين همه ظلم و ستم مورد پسند تو واقع ميشود؟
١-١-٢.نقص کارهاي جهان : اگر تو اختياردار و فرمانرواي جهان هستي به چه علت کارها و امور جهان ناقص و پست است ؟ اگر تـو بر زمانه توجهي نکني پس فرق تو با بنده چيست ؟ و حال که اين گونه هستي اصلا بهشت تو را طلب نميکنيم . فقـط از خـودت خون جگر نيستم از سايه ات نيز بيزاريم ، سايه خويش را بر خورشيد بيفکن تا به واسطۀ ظل خود خورشيد سرد و کم نور شود تا اين کهکشان و عالم و هر چه در آن وجود دارد همه نيست و نابود گردد.
٢-١-٢. ندامت از انتقاد به خدا و شکايت از خود: و در آخر به جاي شکايت و انتقاد از خدا از خود شکايت کرده که هر چه تا کنـون گفتم از سر جهل و ناداني بود فقط صبر و علم ما اندک است . و عمر ما کم و مشکلات و سختيها زياد، فقط پا ميبينيم و سـر نميبينيم ؛ و فقط آغاز را نگاه ميکنيم و از فرجام کار غافل هستيم . نزد شخص شاد و سـرحال ، جهـان خـوش و خـرم اسـت ؛ و
پيش شخص غمگين ، زمانه تاريک است ؛ اگر به ما بدي برسد گناه از جانب ما و اگر نيکي برسد از جانب توست:
کـــم از ايــن لااقــل کــه مــن پــدرم پــــدر پــــنج دخــــتر و پـــسرم
بــا چنــين کــس چنــين جفــا نکننــد بــــي گنــاهيــــش مبــتلا نکننــد
ور بـــود ايــــن پــدر گنــه کــاري چيســت جـــرم کســان او ، بـــاري
هفــت مــه زيــن عــزيمتم شــده طــي خانــه ام بــي اجــاره مانــده بــه ري
کــــه بـــــزرگان کشـــور و اعيـــان بيــــم دارنــــد از اجــــــاره آن
ايـــــنت دژخيـــــمي و دژآگــــاهي اينــــت نــــامردمي و بــدخواهي
بنگـــر ايـــن عنـــف و بدمـــذاقي را هــــم بــر ايــن کــن قيــاس بــاقي را
(بهار،١٣٨٠)
نکوهش و شکايت از خدا که هرچند يکبار انسان ظالم و بيخردي بر ميانگيزي و عاقلان را شکار بيخردان ميکني:
الغــــرض اي خــــــداي ناديـــده از تــو چيــزي کـــسي نفهمــــيده
هـــــربه چنـــدي ددي برانگيـــزي دد نابخـــــردي بـــرانگـــــيزي
مردمـــــان را کــــني دچـــار ددان بخــردان را شکــــار بــي خــردان
چــون کــه کــار ددان بــه گنــدافتاد خشــت آن دســته از فرنــد افتــاد
بـــار ديگـــر خـــــري بــــرون آري يــا زخـــر بدتـــري بــــرون آري عــاقـــلان را کنــي اســير خــران عــارفــــان را دچــار بــي خبــران
(همان )
نکوهش خالق که اگر اختيار جهان باتوست پس چرا کارها ناقص و بيبنياد است :
هـر چـه جـنس بشـر بـه جـد کوشــد عــاقبــت جــام بـــدتري نــوشد
در تقلــــا چــــو گــــاو عـــصاري همــه بــر گــرد خــويشتن ساري
اخــــتيار جــــهان اگـــر بــا تســت از چـه رو کارهاسـت نـاقص وسسـت ؟
ورتـــو را بـــر زمانـــه نيســـت نگـــاه چـيست پــس فــرق بنـده بـا الله ؟
(همان )
٢-٢. نکوهش و اعتراض به نقص ادراک بشري از شناخت خداي يکتا
بهار در گفتار نخست ابتدا از عظمت ذات باري تعالي ياد کرده است و در وصف باري تعالي آورده است کـه اي خـداييکـه کسي هنوز به ذات تو راه پيدا نکرده است ، اي خدايي که من در تو حيران و سرگشته ام نميدانم کيستي؟ چيستي؟ من به هستي و وجود تو اعتراف کرده ام ولي به خاطر عجز و ناتواني خويش سر از اين کار در نياورده ام ؛ و در اعتـراض بـه عجـز حکمـا اينچنين آورده است : بس که دليل آورده اند کارها را بدتر کردند و اهل کلام هر چـه بيشـتر از تـو سـخن بگوينـد بـاز در کـلام خويش غرقند؛ با ريسمان کلام باز نميتوان خدا را شناخت ، و حتي شيخ و واعظ که هدايت گر انسان هستند، از خدا بيخبرند.
لــيکن از نقــص خــويش عـــاجز وار در نيـــاورده ام ســـر از ايـــن کـــار
(همان )
اعتراض به عجز حکيمان که در نظر بهار حکما داراي صفات پسنديده نيستند:
حکمــا بــس کــه حجــت آوردنــد کارهـــا را خـــراب تـــر کـــــردند
چــون بــه گــرد تــو عقــل برگــردد ايــن کلافــه ، کلافــه تــر گــردد.
(همان )
ناتواني اهل کلام که سخنان آنان مانند طناب پوسيده است و بيشتر مردم را به چاه حيرت فرو مي برند:
هــــرچه اهــل کــلام بــيش تننــد بـــــاز غــــرق کـــلام خويشـــتند
بــا کمنــــد کــــلام بــر ايــن بــام نتــوان رفــت اينــت جــان کــلام
(همان )
نکوهش عجز شيخ و واعظ که هنوز خدا را به درستي نشناخته اند:
شــيخ و واعــظ کــه هــادي بشــرند بــه خــدا کــز خــداي بــي خبرنــد
(همان )
٣-٢.اعتراض و نکوهش بهار از مردم عوام و جهل و ناداني آنان
مردم عوام کساني هستند که براي رسيدن به دنيا و منافع شخصي همواره از پذيرفتن حقيقت سرپيچي کرده اند و دانسته يا نادانسته به دشمني با پيامبران الهي و خيرانديشان جامعه بشري برخاسته اند. به تعبير قرآن کريم ايـن گونـه افـراد بـه دنبـال رهبران گمراهند. با رهبران حقيقي و دلسوز به مخالفت بر ميخيزند و از ابداع و نوآوري از يک طرف و دست برداشـتن از آداب و عادات اجدادي سخت در هراسند، قوم بني اسرائيل نمونه اي آشکار از چنين افرادي است که پس از آن همـه تحمـل سـختي همراه رهبرشان موسي (ع ) و نجات از چنگال فرعون به محض غيبت موقت موسي (ع ) با اينکه جانشين رهبر (هارون ) در ميـان ايشان بود پس از مدتي اندک، آن مصائب را به فراموش سپردند و به دنبال سامري و گوساله اش رفتند و حتـي بـه هشـدارهاي هارون وقعي ننهادند. سامري و گوساله پرستان در همه ادوار خواهند بود. امـام علـي (ع ) در طـول بيسـت و پـنج سـال انـزوا و سکوت تنها همرازش چاه نخلستان بود و بر ناداني و جهالت عوام صبر ميکرد در حالي که «استخوان در گلو و خـار در چشـم »
داشت . ملک الشعراي بهار اين موضوع را در يک مستزاد چنين سراييده است :
از عـوام است هـر آن بـــد کـه رود بــر اسـلام داد از دســت عـوام
کــــار اســلام ز غــوغاي عــــوام اســــت تمــــام داد از دســــــت عــــوام
زآنچــه پيغمبرگفتـه اسـت ودراونيسـت شـــــکي نــپذيــــرنــــد يکـــي
وحـي منــزل شــــمرند آنـــچه شـــــنيدند از مــــام داد از دســـــت عــــوام
عاقــــل از بســمله خوانـد بــــه هـوايش نچمنــــد همچـــو غـــولان برمنـــد
غــــول اگــــر قصــــد کنـد گــر شـود از درو بــــام غمـــم افـــزون نـــــکند
سـرفرو بــــرد بــــه چـاه و غـــــــم دل گفــــت امـام داد از دســـت عــــوام
(همان )
شهيد مرتضي مطهري در اين باره ميگويد: «خاصيت عوام اين است که هميشه بـا گذشـته و آنچـه بـه آن خـو گرفتـه پيمـان بسته اند؛ حق و باطل را تميز نميدهند، عوام هر تازه اي را بدعت و يا هوي و هوس ميخوانند. ناموس خلقت و مقتضاي طبيعت و فطرت را نميشناسند. ازاين رو با هرکار نو مخالفت مـيکننـد و هميشـه طرفـدار حفـظ وضـع موجـود هسـتند» (مطهـري، بيتا:٢٦٠). او در نکوهش آدمي آورده است که انسان اگر پست شود هيچ چيز پابست او نميشود:
آه از انسان که چون شـود سـوي پسـت هــيچ چيــزش نمــي شــود پابســت
(همان )
بهار معتقد است انسان بد نام مايۀ ننگ و رسوايي است و هرچيز خوب و نيکو را بـد مـيشـمارد تـا بـديهـاي خـويش را بپوشاند. اين همه ظلم و ستم ، نوآوريها، دشمنيها و زشتيها زادة فکر اين گروه است که انسان از آن به ستوه ميآيد و از سـر عجب و تکبر لب به استغفار و بخشش نميگشايند. بلکه روش بدتري را بر ميگزينند که همان صـفت کـوري و کـري اسـت و سزاي چنين فردي نفرين است .
دشــمن مردمــــان بـــه ســر و علــن کزچــه دارنـــد مــــردمش دشـمن
آن کــــه انـــدر زمانــه شـــد بــد نــام طشـت رسوائيـــش فـــتاد از بــــام نيـــــک نــامي بــر او حــــرام شــود دشمـــن مــــــــرد نيک نـام شـود
هرکــه را نيــک يافــت بــــد خوانــد تــا بــد خــــويشتن بــــــپوشاند
ايـــن همـــه ظلـــم وجوروبـــدعت هـــا ويـــن بـــدآمــــوزي و شـناعت هـا
زادة فـــــکر ايـــــن گــــــروه بـــود کـــآدمــيزاد از آن ســـــــتوه بـود
بــه خطــايي کــه کــرده از ايــن پــيش خلــق را ســاخته اســت دشــمن خــويش
(همان )
اعتراض بهار به مردمان خودخواه و متکبر که حتي استغفار و طلب آمرزش نميکنند بلکه روش بدتر و صفت کور و کري را در پيش ميگيرند.
وز ســر عجــــــب و نخــوت و پنــدار نگشــوده لــــبي بـه استــــغفار
بلــکه هـــنـــجار بـــدتري گيـرد صفـــــــت کــوري و کــري گيــرد
پي پـــامــال کــردن يـــک بـــد مـي کنــد صــد بــدي ز فـرط خـرد!
ايـن چنـين کـس سـزاي نفـرين اسـت بدتريني کـه گفــته انـد ايـن اسـت !
هـيچ نشـنيده نکـــــته اي ز اسـباب هــيچ ناخوانــده صــفحه اي زکتــاب
خـــوب و بـــد را بـه پـاي نفـع بـرد هــر چـه نفعــي نداشـت بـد شــمرد
(همان )
اعتراض به مردم بدنام که خود را شير خشمگين و مردم را زير دست خود ميدانند:
خـــويش را شـــير شـــر زه انگـــارد خلـــق را صـــيد خـــويش پنـــدارد
(همان )
نکوهش مردم بدنام که بخشش را ناتواني و عار و ننگ ميدانند و اگر به کسي بخششي کنند تا آن را نگيرنـد دلشـان آرام نميگيرد:
جـود را عجـــــز مــــي شــــمارد او وز چــــــين عــــــجز عـــــــار دارد او
گـــر فلوســـي بـــه کـــس دهـــد روزي هسـت از آن فلـــس بـر دلـش ســـوزي
تــــا از او پــــس نگـيرد آن انعــــام نشـــــود ســـــوزش دلــــــــش آرام
آن چنان دســـــت آز بــوسيـــــــده کـــه بـــه عــــــباس دوس دوسيــــــده
(همان )
در نکوهش مردم بدنام و نادان که در سياست و لجاجت از حجاج پيشي گرفته اند:
در سياســـت زفـــرط کـــين و لجـــاج گـــوي ســـبقت ربـــوده از حجـــاج
(همان )
و از روي جهل و ناداني مردم را طفل و خويش را دايه ميخوانند:
خوانــده از جـــــهل و ملــت ســايه خلــق را طفــل و خــويش را دايــــه
دايــــه اي مهــــــربان تــر از مــادر که بريــده اسـت کودکـان را ســـر
گلــوي شيرخـــــــواره بــفشـــرد عرضشــان بـرده مالشـان خـــورده
همه چشـمش بـه مـال همسـايه اسـت واي طفلي کش اين سـبع دايـه اسـت
(همان )
اعتراض بهار به مردم نادان که خويشتن را با علي قياس کرده اند. بهار نوک پيکان اعتراض را به سمت جاهلان قـرار داده و به آن ها ميگويد که علي با شما فرق دارد؛ او امام و برترين و شير خداست . ولي تو نه علي هستي، نه معاويه و نه حتـي يزيـد درون دوزخ ، که آن دو بزرگان عرب صاحب علم و ادب و فضل بودند؛ ولي تو کافر بدانديشي هستي که دشـمن مـردم و عاشـق خودت هستي، شرف و ذات نداري و پدر ومادر نديده اي:
خويشـتن را از علي گرفتــــه قيــــاس فــــرق نــــــــــنهاده فربهــي ز آمــاس
اي علـي ناشـــدة مســـکن دغلـــي منگــر خلـــــــق را بــه چــــــشم علــي
آن کـــه غالـي خــداش پنـــدارد بــا تـــــو بسيــــــار فــــرق هــــا دارد
اوســـت شـير خــــداي عــزوجـــــــل توســــگ کيــستي جنــاب اجــل ؟
توعــلي نيــــــستي مـــــعاويه هـــم وان يــزيـــــد درون هــاويـــــه هــــم
کـــان دو بــودند مهتـــران عـــرب صاحــــب علـــم و جـــود و فضـــل و ادب
تـــويکي ملـحد بــــــد انـــــديشي دشمـــن خلــق وعاشــــق خــويشــــي
نه شـــرف بـــوي کرده اي نـــه گهـــر نـــــه پـــــدر ديــــده اي و نــه مــــادر
زادة فتـنه اي و فتـنه نـــهاد فتـــــنه بـــر خــويش گشــته اي ، فريــاد !
(همان )
٤-٢.اعتراض به مصلحان دروغگو
بهار خطاب به مصلحان دروغگوي گويد: اي کساني که ادعا ميکنيد در پي اصلاح هستيد، تاجر و کشاورز از شما در نالـه و فريادند؛ تا زماني که آز بر شما مسلط باشد، طمع سلامتي خطاست . هرکسي که از شما شناخت پيدا کرد مرگ شـما را از خـدا خواهان است ، ادعا ميکنيد که سرپرست ميهن هستيد و مصلحت حـال همـه را مـيدانيـد ولـي مثـل دايـه اي هسـتيد کـه از کودکانش بيخبر است :
اي درآورده بـــــــازي اصـــــــلاح وز دق در نالـــه تاجــــــر و فـــلاح
تــا تــو در بنــد شــهوتي و غــــضب از تــو نايــد بــه حاصــل ايــن مطلــب
تاطمــــع بـــــر تــو پادشــــا باشــد طمـــــع عـــافيـــت خطــا باشــد
هــر چــه تــو ريــش بيــــش جنبــاني دان کـــــه افســار خــويش جنبــاني
مردمانــــي کــــه از تــــو آگاهنــد همگــي مــــرگت از خــدا خواهنــد
خـــــويش را دايــۀ وطــن خــواني مصــلح حــــال مــرد و زن خـــواني
ليــک ازآن دايــه اي کــه تــابوده اســت سرپستان بـه زهـــر آلــوده اســت
دايــــه کــــز کـــودکش فــراغ بــود زو دل بــــاب و مــــام داغ بــــود
(همان )
٥-٢.در نکوهش عيب جويان
بهار در مذمت و انتقاد از مردم عيب جو در اشعار خويش اينچنين آورده : اگر عيب جويي به صورت عادت زشت بـراي شـما شد، در نيکبختي و خوشبختي به رويتان بسته ميگردد. کسي در جهان لاف گـوتر و گزافـه گـوتر از مردمـان منفـيبـاف يافـت نميشود؛ که به هر چه نظر کنند به صورت زشت در نگاه آنان جلوه ميکند و دوزخ را همانند بهشت تصور ميکنند و اگـر نـزد آن ها از قرآن سخن گوييد بر پيامبرشان عيب و ايراد ميگيرند. مردمان عيب جو سرشار از خطا، لغزش و خلاف و عاري از رحـم ، مروت ، پرهيزکاري و دانش هستند. هر سخني بشنوند رد ميکنند؛ از عبا، کلاه ، گدا و پادشاه بـدگويي مـيکنـد. آنـان در برابـر ظالمان و ستمگران خاضع و فروتنند ولي در مقابل بزرگان و آزاد مردان سرکش و عصيانگرند، گاهي همانند شير شجاع و دليـر ميگردند، و زماني همانند موش ترسو که بويي از شجاعت و انسانيت نبرده اند. مردم عيب جو روز و شـب سـرگرم حيلـه گـري و نيرنگند. همه کارشان دروغ گوئي و عيب جويي هستند؛ و اينان سپاهيان و لشکريان چنگيز و تيمورند، که دائم در حـال کشـتن ، غارت و زورگوئي هستند. به جاي خوي مسلماني خلق شيطاني برگزيده اند. انسان هايي که نزديک نه صد سال اوضاعشان بـدين منوال باشد و ظلم و ستم چنگيز و تيمور را تحمل کرده انـد، سـاليان دراز سـکوت اختيـار کردنـد و از دو جانـب هـم از امـام و پيشواي خويش و هم از پادشاهان ضربه ديده اند:
کانچــــه بيـــنند زشــت مــي بـــينند دوزخ انــــدر بــــهشت مــي بيننــد
گـرز قـرآن ســـخن کنـي بــر شـان خـرده گيــــرند بـر پــيمبرشــــان
همــه آکنــده از خــــطا وخــــلاف تهــي از رحــم و خــالي از انصــاف
همـــه از فضـــل و تقـــــــوي آواره همـه بــي بــــند و بــار و بــي کــاره
هـر چـه آيـد بـه دسـت مـي شـکنند ليـک چيـزي درســـت مــي نکننــد
هــــر چــــه را بشــنوند رد ســازند هــر چــه بــدهي زکــــف بـــيندازند
بــه قبــا و کــــلاه بــــد گــوينــــد به گـدا و بـه شــــاه بـد گـــويند
هــــر چـــه را بنگرنــد بــد شــمرند يکــي ار شــنوند صــــد شمــــرند
پــي اغــــواي چنـــــد کــودن عــام داده آزاد مــــــــرد را دشنــــام
خــوار ســازند هــــر عــــزيزي را نپـــــسندند هـــــيچ چــــيزي را
ور نشــــاني فـــراز مسنــدشـــــان ســــازي انـــــدر عمــل مقيدشــان
بــا هــــمه ادعـــــا بــه وقــت عمــل افتنـــد همـــــچو خــــربه وحـــل
(همان )
نکوهش اين گروه فرومايه و پست که روز خوشي، بددهني ميکنند و روز سختي کـه دشـمن بـر وطـن غلبـه مـيکنـد و موجب ترس و وحشت گردد عدالت و انصاف را کنار مينهند و شمشير ميکشند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید