بخشی از مقاله

بررسی مقایسهای جایگاه مرگ دراندیشهی سنایی وناصرخسرو

چکیده

ازمیان شعرای فارسیزبان،سنایینسبت بهپدیدهی مرگ تلقی متنوعی دارد.او از دیدگاههـایعرفـانی، اجتمـاعی، روانشـناختیوگـاه فلسفی به این موضوع پرداخته است.پدیدهی مرگ ذهن شاعر حکـیم ناصرخسـرو را نیـز بـه خـود مشـغول کـرده، کـه اندیشـهای خردورزانه دارد و انسان را درانتخاب سرنوشت خود آزاد میداند. وی چهرهای چندان مطلوب از مرگ ترسیم نمیکند .در این گفتار به بررسی تطبیقی مرگ وجنبههای مختلف آن درشعر این دو شاعر میپردازیم.

کلیدواژه: دنیا، مرگ، سنایی، ناصرخسرو

مقدمه

درجهان هستی،هیچ پرسشی جدیّتر ومهمتر از چیستی مرگ و سرانجام کار انسان مطرح نبوده و نیست وهیچ اتفاقی همانند مرگ ذهن انسانها را به خود مشغول نکرده است. درمیان پدیدههای میرا و فانی، تنها انسان است که از این سرنوشت یعنی مردن خبر دارد.انسان هم از آغاز پیدایش مرگ آگاه نیست.بلکه به تدریج با مفهوم مرگ آشنا میشود. آدمی برای فرار یا غلبه بر مرگ و کاهش هراس از آن، راههای مختلفی پیموده و به خلق حماسهها واسطورهها وآثار بزرگ سرشار از تخیل دست زده است، تا شاید راه رسیدن به جاودانگی را به دست آورد»بن مایهی اساسی اسطورهها وحماسههای جهان برمرگگریزی و آرزوی زندگی جاودانی دلالت دارد)«فلاح،.(224:1387
در ادبیات ایران عارفان و ادیبان نیز از این دغدغه(پدیده مرگ)برکنار نبودهاند و برای بیان و غلبه بر این دلمشغولی دست به خلق آثاری زدهاند. در ادبیات فارسی بعد از اسلام سه دیدگاه درباره مرگ و غلبه بر هراس ناشی از آن وجود دارد که عبارتند از»دیدگاه مرگستایانه، دوم، دیدگاه مرگگریزانه و سوم، دیدگاه واقعگرایانه، دیدگاهی که زندگی این جهانی را وا مینهد، اما از فکر زندگی اخروی نیز غافل نمی ماند« (همان:.(226 در زبان عرفان مرگ یکی ازاندیشههای نیک است وهمهی عرفا ستایشگر این پدیدهاند و مرگ را به انواع مختلف تقسیم میکننداز جمله :مرگ اختیاری و مرگ اجباری، از جهت دیگر مرگ در زبان عرفا به مرگ لعنت، حسرت، کرامت و شهادت تقسیم میشود و زنده بودن نیز عبارت است از زندگی به حق، نه به جان ونه به دنیا(سجادی،714:1367 ).

در این مقاله فرض بر این است که مرگ بزرگترین دلمشغولی همه از جمله شاعران بوده و هست و تلاش شده است تا به شیوهی تحلیل محتوای شعر دو تن از شاعران توانمند زبان فارسی،سنایی و ناصرخسرو، و نشان دادن نمونههایی از شعر آنان ونظرشان دراینباره به این سوال پاسخ داده شود که: اندیشهی مرگ چه جایگاهی در ذهن و ضمیر سنایی و ناصرخسرو داشته است؟

1

به اجمال به چشماندازهای گوناگون مرگ در شعر این دو شاعر نظری میافکنیم.

مرگ در اندیشهی سنایی:

ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی، شاعر و حکیم و عارف قرن پنجم و اوایل قرن ششم است. در میان شعرای زبان فارسی، سنایی در زمینهی عرفان، دقیقترین اندیشهها را ارائه داده است که از جملهی آنها میتوان به موضوع مرگ اشاره کرد. عارفی چون سنایی با روی آوردن به مرگ میکوشد که از هراس ناشی از مرگ بکاهد، او نه تنها از مرگ هراسی ندارد و به دید کراهت و نکوهش به آن نمینگرد بلکه، آن را بسیار گرامی میدارد و میستاید.

در اندیشهی عارف مرگ عبارت است از گلخن دنیا و تعبیر ولایت ثانی که ناظر بر تلقی عارف است از پدیدهی مرگ و هرگز از مرگ چهرهای ترسناک ترسیم نمیکند، بلکه دلالت بر تولدی دیگر دارد که در نظام آفرینش در تمام موجودات ساری وجاری است، یعنی در حکم تولدی است که آدمی را در مسیر کمالات تازهای قرار میدهد و رسیدن بدان در عالم هستی امکانپذیر نیست و عالم کون و مکان، گاه در نظر عارف آنقدر محدود میشود که گنجایش وی را ندارد و تنها مرگ است که او را به فراخنای عالم دیگر و منتهای ناکجاآباد می رساند، بر این اساس،عارف همواره خواهان موت است تا هر چه زودتر در رستهی رستگان قرار گیرد، پس ترس از آن در نظر او بیمعنی وحتی واقعهای عادی مانند تمام حوادث دوران زندگی است و به نوعی طبیعی مینماید، چرا که ابتدای هر مردنی، ورود به زندگی تازهای است. یعنی ازجمادی مرده و به نما زنده میشود، از دنیا میمیرد و به حیوان سر میزند و بعد از آن به مرحلهای میرسد که در وهم نمیگنجد(مولوی،.(180:1363

سنایی به موضوع مرگ ازدریچههای متفاوت مینگرد و این به دلیل چندساحتی بودن وجود سنایی است. واعظ،ناقد و قلندر و عاشق بودن سنایی، برانگیزانندهی وی به اندیشههای متفاوت وی از یک موضوع است، یکی دیدگاه اجتماعی و انتقادی و دیگر دیدگاه عرفانی، سنایی تأملات ژرفی پیرامون دیگاه اخیر دارد و گویا به لحاظ روانشناسی فردی یک نوع وابستگی خاصی نسبت به موضوع مرگ دارد.


از چشماندازهای مربوط به مرگ، نخست مرگ ارادی یا مرگ پیش از مرگ است که مفهومی عارفانه، اخلاقی و روانشناسانه دارد و این معنی در حدیث مشهور »موتوا قبل ان تموتوا« بمیرید قبل آنکه بمیرید، نهفته است (فروزانفر،.(116:1363

سنایی در یکی از قصایدش جاودانگی را در مرگ پیش از مرگ میداند و این قصیده گویا در زمان خفقان اجتماعی و نقد جامعهی وقت بوده است، چون مربوط به نیمکرهی خاکستری وجود سنایی است وی در این قصیده بیان میدارد که زندگی واقعی و حقیقی در مرگ است و در واقع زندگی این دنیایی را زندگی نمیداند:

بمیر ای حکیم ازچنین زندگانی کزین زندگانی چو مردی بمانی
از این زندگی، زندگانی نخیزد که گرگ است و ناید ز گرگان شبانی

در این خاکدان پر از گرگ،تاکی کنی چون سگان پاسبانی

(سنایی،بیتا:(425

در این قصیده سنایی هستی را به خاکدان و خرابهای پر از گرگ تشبیه میکند که آدمی باید چون سگ جان بکند و از خرابهی پر گرگ محافظت کند، اما موت باغ و بوستانی است که انسان با ورود به آن، به زندگی واقعی و جاودانی با طراوت میرسد. در پایان قصیده این سوال را مطرح میکند که: اگر مرگ هیج گونه آسایشی ندارد، آیا نه این است که ما را، اگر فردی بدخلق و خوی هستیم از بدخویی خویش میرهاند و اگر خوشخو هستیم از دید بدخویان رهایی میبخشد؟:

اگر مرگ هیچ خود راحت ندارد نه بازت رهاند همی جاودانی

اگر خوشخویی از گران قلتبانی و گر بدخویی از گران قلتبانی؟
(همان:( 677


و سنایی چنین مردن را پسندیده و میگوید، ادریس نیز در اثر چنین مردنی بهشتی گشت و در جوار حق آرمید، عمر ابد یافتن در کشته شدن با شمشیر عشق است، در غیر این صورت کسی که با مرگ طبیعی و با شمشیر عزرائیل کشته شود جاودانه نیست و نابود میگردد:

بمیر ای دوست پیش از مرگ ،اگر میزندگی خواهی که ادریس ازچنین مردن، بهشتی گشت پیش از ما به تیغ عشق شوکشته که تاعمرابدیابی که ازشمشیر بویحیی نشان ندهدکس ازاحیا

(همان:(53-52 موت ارادی یا مرگ قبل از مرگ از تعبیراتی است که اهل تصوف در تفسیر آیهی شریفهی »فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم«

(البقره، آیه(54 ارائه دادهاند. این نوع موت در واقع عبارت از قلع و قمع هوای نفس و اعراض از لذات جسمانی و نفسانی و مقتضیات طبیعت و شهوت است. اهل تصوف کشتن نفس و مرگ قبل ازمرگ را بیشتر در معنی غلبه بر آن به کار میبرند و در واقع تلاش آنان در این است که خصوصیات یک مرده را در وجود خود ممکن سازند. در واقع کشتن نفس در معنی سرکوبی و تحت فرمان درآوردن آن است: »ان استعصبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سولها فیما تحب: اگر نفس او در آنچه بر آن دشوار است فرمان وی نبرد، او نیز در آنچه او دوست دارد،اطاعتش نکند« (نهجالبلاغه،.(226:1375

ناگفته نماند سنایی در تبیین جهانبینی عرفانی خویش بعضی از اندیشهها را به حدی از کمال رسانده که عطار و مولوی هم، بدان حد نرفتهاند، مثل اندیشهی مرگ ، تلقی سنایی از مرگ متفاوت از هر شاعر دیگر است .چنانکه قبلا ذکر شد، از جملهی آن دیدگاهها، جنبهی روانشناسیک و اجتماعی است که میگوید:

اگر مرگ خود هیچ راحت ندارد نه بازت رهاند همی جاودانی
اگر خوشخویی از گران، قلتبانان و گر بدخویی از گران قلتبانی؟

وی در نگاه فلسفی به مرگ و واقعیت آن در نظام کائنات و تکامل هستی است که میگوید:

آن زمان که ایزد آفرید آفاق را هیچ بد نافرید براطلاق
مرگ این را هلاک و آن را برگ زهر این را غذی و آن را مرگ

(شفیعیکدکنی،(46:1372 در این ابیات حکیم سنایی چشماندازهای مرگ در مفهوم عام آن را نیز مورد نظر قرار میدهدو از دیدگاه فردی و اجتماعی به

نکاتی میرسد که این پدیده را از آن چهرهی هراسناکی که برای همه دارد تا حدی خارج میکند. وی جاودانگی را در مردن از این زندگی میداند و در اینگونه وعظها ابتدا خود را مورد خطاب قرار میدهد که دیگران هراسی نداشته باشند:

بمیر ای حکیم از چنین زندگانی کزین زندگانی چو مردی بمانی
(شفیعیکدکنی، (210 :1372

و در بیت دیگری اشاره دارد که مرگ مانند یک بوستان است که موجب سرزندگی میشودو اگر تجدید حیات را میخواهی باید از کفن کهنهی باستانی خود به جامهی تازهی مرگ ملبس شد:

به بستان مرگ آی، تا زنده گردی بسوز این کفن ژندهی باستانی


از این زندگی ترس که اکنون در آنی که آنجا امان است و اینجا امانی
) شفیعیکدکنی، (211 : 1372

گاه با مرگ برخوردی عارفانه دارد:
کی باشد که این قفس بپردازم باروی نهفتگان دل یک دم
(همان:(211 تجلی برخی ویژگیهای عشق مولانا جلالالدین بلخی در شعر سنایی و مساوی بودن ویژگیهای اندیشهی مرگ حکیم سنایی با

ویژگیهای عشق در مثنوی معنوی دیده میشود، به نظر میرسد که اندیشهی سنایی در ابیات ذکر شده و برخی ابیات دیگر مساوی با اندیشهی مولوی و حافظ پیرامون عشق است، چرا که بعضی از این ویژگیها مثلا حیاتبخش بودن در اندیشهی مرگ

سنایی همردیف با حیاتبخشی عشق مولانااست:
سنایی: به بستان مرگ آی، تازنده گردی بسوز این کفن ژندهی باستانی

(شفیعیکدکنی،(211:1372
مولانا: عشق ، جان طور آمد عاشقا طور مست و خرموسی صاعقا

جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
(مولوی،(65:1368

نگاه سنایی به هستی بسیار مثبت و امیدوارانه است. اگر ازاغتنام فرصت سخن میگوید منظور او تنها شادخواری و عیش و نوش نیست. به خاطر امیدی است که به آینده دارد، هر چند عمر را کوتاه میداند ولی،تاکید دارد که باید از سرمایهی عمر در جهت نیکی به دیگران استفاده کرد:

غم خوردن این جهان فانی هوس است از هستی مابه نیستی یک نفس است
نیکویی کن اگر تو را دسترس است که این عالم یادگار بسیار کس است
(سنایی،بیتا: (1118

در باغ الهی آشیان سازم در پردهی غیب عشقها بازم

(سنایی، بیتا: (371
سنایی همواره انسانها را امیدواری میدهد و از مرگ نمیهراسد و چهرهی ترسناک مرگ را برای همهی مردم عادی و الزامی تلقی

میکند تا کسی از مرگ نهراسد.
از این مرگ صورت نگر تا نترسی به درگاه مرگ آی از این عمر زیرا

عرفا همیشه و در همه ی سلوک خویش خارج شدن از جسمانیّت و آرزوهای ن فسانی را محور کار خود قرار دادهاند که از جملهی

این عرفا سنایی است که میگوید:
پیاده شو از لاشه جسم و غایب که تا باشه ی جان به حضرت پرانی
به زیر آر جان خران را چو عیسی که تا همچو عیسی شوی آسمانی
چو مرگت بود سابق، اندر رسی تو به جمع عزیزان عقلی و جانی
بدان عالم پاک مرگت رسان که مرگ است دروازهی آن جهانی
) همان: .(212
سنایی همچنین مرگ را بهترین عامل فرار از زمانهی خویش میداند و روزگار خود را نقد میکند. این ادبیات در زمان مردم هم عصر خویش و به انتقاد از آنها سروده شده است. و مربوط به نیمکرهی خاکستری وجود سنایی است:

به جز پنجه مرگ بازت خرد ز مشتی سگ کاهل کاهدانی

به جز مرگت اندر همایت ک از این شوخ چشمان آخر زمانی
تو بیمرگ هرگز نجاتی نیابی ز ننگ لقبهای اینی و آنی

) شفیعیکدکنی، (213 : 1372

داستانهای فراوانی در حدیقه است که سنایی در آنها دنیا و دنیاگرایی را مذمت کرده است، از جمله داستان عیسی در فلک چهارم بخاطر داشتن یک سوزن (حدیقه: ( 15-391 و یا تمثیل مردی که از برابر شتر مستی گریخت (حدیقه: (9- 408 و تعبیرهای دیگری مثل: » دنیا، رباط مردمخوار است) « حدیقه: ( 16/360؛ » دنیا، اژدهاست) « حدیقه: (7/361 و ... اینها همه بر این گونه است که سنایی برای هرچیزی که مربوط به دنیا و امور دنیایی است ارزش و اعتباری قائل نیست.

از نظر سنایی انسان رنگی خدایی دارد و از مرگ هراسی ندارد. او با آوردن تمثیل زیبای کشتی، انسانها را به مسافرانی تشبیه می-کند که بیاختیار بر کشتی سوار شدهاند و کشتی بدون توجه به خواست مسافران، راه خود را طی میکند و در نهایت به ساحلی میرسد و در آن لنگر میاندازد که آن ساحل مرگ نامیده میشود. همچنانکه حضرت علی (ع) میفرماید : آهل الدنیا کرکب یساربه وهم نیام: مردم دنیا همچون سوارانند که در خوابند و آنان را میرانند ( نهجالبلاغه، .(1375 :370

جان پذیران چه بینوا چه بیبرگ همه در کشتیاند و ساحل مرگ
) سنایی، .(42:1374

سنایی میگوید: انسان از خاک است و دوباره به خاک برمیگردد پس باید طوری زندگی کند که با مرگ رهایی پیدا کند، نه اینکه چنان باشد که وقتی مرد همه از دست او خلاص شوند و به مرگش راضی باشند:

تو چنان زی که بمیری برهی نه چنان چون تو بمیری برهند
) سنایی، بیتا: .(1066
مکن در جهان زندگانی چنانک جهانی به مرگ تو دارند رای
) همان: (1097
نخستین بنمایههای اندیشهی مرگ در شعر شاعر توانایی چون سنایی دیده می شود که بی شک شاعران بزرگی همچون مولوی که بسیار به ستایش مرگ در مثنوی و غزلیات شمس خود پرداخته از آنها الهام گرفته و تأثیر پذیرفته است. به اعتقاد سنایی مرگ پایان زندگی نیست بلکه با مرگ انسان وارد زندگی جدید میشود و حیات تازه پیدا میکند و از قفس جسم رهایی پیدا میکند. پس خوب است که طوری در دنیا زندگی کند که به دیگران ظلمی نکند و بعد از مرگش همه از او راضی باشند و در انتقاد از بیداد- گران آنها را به آن سوی مرگ و رستاخیز تهدید میکند.
دیدگاه سنایی نسبت به مرگ مثبت است و خواندن اشعار او در این زمینه ترس از مرگ را در وجود مخاطب میکاهد. اگر » مرگ پایان زندگی باشد دیگر میل و آرزوی جاودان ماندن فوقالعاده رنجآور است و چهرهی مرگ در آینهی اندیشهی روشن و درونگر انسان بسیار وحشتزاست) « مطهری، .(1373 182 ناگفته نماند که » ستیز سنایی با دنیا و دنیاگرایی آن هم به شیوهای افراطی تا حدی معلول خردستیزیهای اوست وخردستیزی او هم معلول ذهنیّت اشعری و نگاه صوفیانهی وی میباشد) « پارسانسب، :1388 .(97

در انتهای سخن به تحلیل قصیدهای از سنایی پیرامون اندیشهی مرگ میپردازیم:
مسلمانان سرای عمر در گیتی دو در دارد که خاص و عام و نیک و بد؛ بدین هر دو گذر دارد

دو در دارد، حیات و مرگ کاندر اول و آخر یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قدر دارد
چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بگشاید چو فرمان فنا آید قدر این بند بردارد

اجل در بند تو دائم تو در بند امل، آری عجل کار دگر دارد، امل کار دگر دارد

هر آن عالم که در دنیا به این معنی بیاندیشد روان را بر خطر بندد، زبان را بیخطر دارد

هر آنکس کو گرفتار است اندر منزل دنیا نه درمان عجل نه سامان حذر دارد
کمر گیرد عجل آن را که در شاهی و جبّاری زحل مهر نگین دارد، قمر طرف کمر دارد
اگر طبع تو، از فرهنگ دارد، فرّ کیخسرو و گر شخص تو، اندر جنگ، زور زال زر دارد
اگر تو فیالمثل ماهی و از گردون سپرداری بسر عمر تو را لابد زمانه بیسپر دارد
ایا سرگشتهی دنیا مشو غرّه به مهر او که بس سرکش که اندر گور،خشتی زیر سر دارد
طمع در سیم و زر چندین، مکن، گر دین و دل خواهی که دین و دل تبه کرد آنکه دل در سیم و زر دارد
... سنایی را مسلم شد که گوید زهد پرمعنی ندارد قیمت نظمش هرآن کو گوش کر دارد
(شفیعی کدکنی، (105- 106 :1373

این قصیدهی کوتاه، زهد و مثل و نکوهش دنیاست و اندیشیدن دربارهی مرگ، در این قصیده ابراز میدارد که جهان دو در دارد : یکی در تولد که قضای الهی آن را میگشاید و دیگر در مرگ که تقدیر و سرنوشت آن را باز میکند، قابل توجه اینکه هر دو در باز میشود، یعنی مرگ را نیز مانند تولد، دری میداند که به روی موجودات گشوده میگردد، اجل در بند انسان و انسان در بند امل و آرزوهای دور و دراز خویش است درحالی که مرگ کار خویش را میکند و هر لحظه به انسان نزدیکتر میشود ولی او، غافل از آن و در اندیشه دنیاست، سنایی با وعظی گیرا این افراد را هشدار میدهد: ای کسی که سرگشتهی دنیا هستی و به وفای او مغرور گشتهای، بدان که صاحبان زور و زر بسیاری بودهاند که در شاهی و جباری نظیر نداشتهاند.
اکنون در درون خاک خفنهاند و بالشی از خشت زیر سر دارند، سنایی در این قصیده هیچ کس را بیم نمیدهد بلکه با امیدواری کامل و با نحوی زیبا شروع میکند که کسی از مرگ نهراسد و میگوید که: حیات قضای الهی است و این در برای هر موجودی باز میشود و از سوی دیگر مرگ تقدیر الهی است و ناگزیر باید از آن عبور کرد و اجل را مانند صیادی دانسته که در کمین هر جانداری نشسته است تا اینکه با تقدیر الهی موافق شود و صید خود را در دام اندازد در تدابیر عرفا مرگ انسان مساوی است با شکستن آرزوهای نفسانی، پس سنایی هشدار میدهد که باید از قید این آرزوها رها شد، مرگ مانند یک کشتیگیری، کمر آنکس را خواهد گرفت که در شاهی و قدرت و جباری حتی ستاره زحل را مهر نگین خویش ساخته است (اوج قدرت) سنایی با طرز بیان خود در این قصیده، همهی انسانها را از طمع به زر و سیم و زور باز میدارد و انسانهای سرگشته و فریفتهی

دنیا را برحذر میدارد،با تامّل در این قصیده درمییابیم که سنایی دو نوع نگرش نسبت به مرگ داشته است یکی به تعابیر عرفا که زدودن نفسانیات را مرگ دانسته و دیگر اینکه مرگ را پدیده الهی دانسته و همه کس از آن ناگزیر عبور میکنند و همان طور در جای جای اشعار وی میبینیم، بیانهای عرفانی و اجتماعی انتقادی سنایی مطرح است و از نگرانی نسبت به مرگ امید میدهد.

مرگ در اندیشهی ناصرخسرو:

از دیگر شاعرانی که به پدیدهی مرگ نظر داشت، ناصر خسرو قبادیانی است. ناصر خسرو از شاعران بسیار توانا و بزرگ ایران است

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید