بخشی از مقاله

حضرت يوسف(ع)

يوسف فرزند يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم(ع) از پيامبران بنى‏اسرائيل و از انبياى عظام الهى است كه پس از تحمل محنت‏ها و آزمايش‏هاى فراوان به مقام نبوت و حكومت رسيد و على‏رغم اين فشارها و محنت ها در تمام مراحل زندگى ذره‏اى به گناه و انحراف ميل نكرد و ستايش بليغ خداوندى را نصيب خود نمود. زيباترين داستان قرآن و به تعبير خود قرآن <احسن القصص» مربوط به اوست و

تنها پيامبرى كه يك سوره كامل به قصه زندگانى و دعوت او اختصاص يافته هموست. نام يوسف 27 بار در قرآن و عمدتاً در سوره يوسف آورده شده و بسيار مورد مدح قرار گرفته است؛ نيز محتواى 98 آيه قرآن به زندگانى و دعوتش مربوطاست.
يوسف، اسوه عفت و امانت
يوسف، به حقيقت تبلور كامل تمام فضايل اخلاقى و انسانى است. در شخصيت او همه خصال نيكو از مهر و عفو و تواضع گرفته تا توكل، عفت، ورع، امانت و تدبير نه تنها جلوه گر كه شعله‏ور است؛ اما در زندگى او و به فرا خور شرايط پيش آمده، صفاتى چند مانند عفت، امانت و مديريت او ظهور بيشترى داشته‏اند. بر اين اساس او را مى‏توان اسوه عفت و امانت معرفى كرد تا به شكلى صفات ديگر او را نيز در بر گيرد؛ عفت، نماينده صفات باطنى و امانت، در برگيرنده فضايل اجتماعى او.
شيوه‏هاى دعوت حضرت يوسف(ع)
1. خدا محورى


اساسى‏ترين محور در تبليغ يوسف، حضور بارز تفكر توحيد در تمام مراحل و لحظات زندگى پر فراز و نشيب اوست. او در سختى و راحت، گرفتارى و آسودگى همواره بر خدا تكيه داشت و هيچ تكيه گاه ديگرى اختيار نكرد. اين خدا محورى و اتكال به ذات لايزال الهى از سويى در گفتار نغز او موج مى‏زند و از سويى چون خورشيدى نورگستر، تمام اعمال و رفتارهاى او را نيز تحت پوشش قرار داده است. بنابراين او هم در قول و هم در عمل، مبلّغ شايسته توحيد بود؛ براى نمونه، گفتار او سرشار از ياد و شكر خداست؛
إِنِ الحُكْمُ إِلّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ... ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ...
قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ...
قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا...
ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ‏


جلوه‏هاى اين خدا محورى را در شيوه‏هاى متعدد تبليغى مى‏توانيم دريابيم كه عبارتند از:
الف) تأكيد بر توحيد -
جدا از تبليغ مؤثر عملى، در گفت‏وگوها و مناظره‏ها، بيشترين اصرار يوسف بر تثبيت يگانه پرستى در جان و روان مخاطبان بوده است؛ چرا كه جامعه مصر آن دوران، در اثر سلطه فرعون‏ها و فرعون صفتان از خدا باورى و خدا پرستى حقيقى دورشده و به ورطه‏هاى انحراف و شرك در افتاده بودند. در زندان خطاب به دو هم‏سلول خود چنين مى‏گويد:
يا صاحِبَىِ السِّجْنِ أَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الواحِدُ القَهّارُ؛(1)
اى دو رفيق زندانيم، آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر؟
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛(2)
شما به جاى او جز نام‏هايى را نمى‏پرستيد كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كرده‏ايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است.


إِنِ الحُكْمُ إِلّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ؛(3)
فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين درست.
وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِى إِبْراهِيمَ وَإِسْحقَ وَيَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَى‏ءٍ؛(4)
و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى نموده‏ام. براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خدا كنيم.
ب) يادآورى فضل الهى و شكرگزارى دائم -
بهترين راه تحكيم پايه‏هاى توحيد در اذهان انسان‏هاى عادى بيان آثار، نعمت‏ها و كرامت‏هاى خداوندى است كه انديشه و وجدان مخاطبان را توأماً به خدا باورى ترغيب مى‏كند. يوسف در هر مرحله و موقعيت از حيات پربركتش نعمت و فضل الهى را يادآور مى‏شود و با اين يادآورى‏ها ضمن اداى شكر الهى، تفكر الهى را در جان مخاطبان زنده مى‏سازد؛ زمانى، ترك‏پرستش غير خدا و پيروى آيين ابراهيم را فضل الهى بر خود و ديگر مردمان مى‏شمرد؛
ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَعَلَى النّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ؛(5)
اين از عنايت خدا بر ما و مردم است، ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى‏كنند.
و چون با پيشنهاد نامشروع مواجه مى‏شود؛
قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ؛(6)
گفت: پناه بر خدا. او آقاى من است. به من جاى نيكو داده است.
و وقتى توفيق زيارت پدر را مى‏يابد و ايام فراق پايان مى‏پذيرد، به شكرانه اظهارمى‏دارد:
وَقالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّى حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِى إِذْ أَخْرَجَنِى مِنَ السِّجْنِ وَجاءَ بِكُمْ مِنَ البَدْوِ... إِنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ؛(7)


و يوسف گفت: اى پدر، اين است تعبير خواب پيشين من. به يقين، پروردگارم آن‏را راست گردانيد و به من احسان كرد؛ هنگامى كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان كنعان باز آورد ... به‏راستى پروردگار من به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زيرا كه او داناى حكيم است.
در اين آيه به دو شيوه مستقيم (جمله ان ربى لطيف لما يشاء) و غير مستقيم (با بيان نعمت‏هاى الهى از جمله آزادى از زندان) شكر الهى را ادا نموده است. همچنين در صحنه معارفه برادران كلامى شكر آميز بيان مى‏كند؛
قالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لايُضِيعُ أَجْرَ المُحْ

سِنِينَ؛(8)
گفت: من يوسفم و اين برادر من است، به راستى خدا بر ما منت نهاده است. بى‏گمان، هركه تقوا و صبر پيشه كند، خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند.
و در پايان ماجرا رو به سوى خدا مى‏كند و چنين زمزمه مى‏نمايد؛
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِى مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى مِنْ تَأْوِيلِ الأَحادِيثِ فاطِرَ السَّموتِ وَالأَرضِ أَنْتَ وَلِيىِّ فِى‏الدُّنْيا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصّالِحِينَ؛(9)
بار پروردگارا، تو به من دولت دادى و از تعبير خواب‏ها به من آموختى. اى پديدآورنده آسمان‏ها و زمين، تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى؛ مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما.
2. تبليغ عملى و غير مستقيم
چنان‏كه گفتيم يوسف در دامنه‏اى وسيع به تبليغ عملى پرداخت و بيش از آن كه گفتارش مروج توحيد و فضايل اخلاقى باشد عمل و سلوك ويژه او در مردمان مؤثر مى‏افتاد. به آنها درس عبرت مى‏داد. پيامبرى كه از تمام نعمت‏ها و تمكن ها بهره‏مند گرديد. اما هيچ‏كدام او را از ياد و توكل بر خدا غافل ننمود؛
كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُخْلَصِينَ؛(10)
و اينچنين (كرديم) تا بدى و زشتكارى را از او باز گردانيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.
و به فضل الهى، چنانكه خود مى‏گويد به فساد و انحراف نگراييد؛
و اگر نيرنگ آنان را از من باز نگردانى، به سوى آنها خواهم گراييد و از نادانان خواهم شد.
در اين محور نيز شيوه‏هاى جزيى و عملى متعددى وجود دارد.
الف) مقاومت دربرابر وسوسه و ترجيح زندان بر گناه -
داستان عفت يوسف و امتناع او از پذيرش درخواست خيانت آميز زليخا بهتر از ده‏ها و صدها كتاب اخلاقى و ارشادى مى‏تواند نتيجه بخش و مؤثر باشد، چرا كه از رهگذر تبليغ عملى و عينى به القا و ترويج ارزش‏هاى اخلاقى مى‏پردازد. يوسف در حالى كه مى‏توانست با كمترين تمايل و سازش به منزلت والاى دنيوى در دستگاه فرعونى برسد، رضاى الهى را ترجيح داد كه موجب خشم قدرتمندان گرديد و او را به زندان افكند. وقتى همسرعزيز، پس از نشست و مهمانى زنان اشراف، دوباره خواسته پليد خويش را مطرح كرد، يوسف اينچنين با خداى خود نجوا مى‏كرد؛


قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ؛(12)
گفت: پروردگارا، زندان نزد من از آنچه مرا بدان مى‏خوانند محبوب تر است.
برخى نيز گفته‏اند، چون زليخا با اصرار زياد انجام خواسته خود را مى‏طلبيد و يوسف بر امتناع خود پاى مى‏فشرد، زليخا او را به زندان تهديد كرد، اما او فرمود: يكفينى ربى (خداى مرا كفايت كند).(13)
يوسف دربرابر توطئه همسر عزيز به‏گونه‏اى جدى امتناع مى‏ورزد كه حتى منجر به پاره‏شدن پيراهنش بدست زليخا مى‏گردد و از طرفى شجاعانه و با صلابت مى‏ايستد و مقاومت مى‏ورزد كه در نهايت زليخا در حضور زنان دربارى به عصمت يوسف اعتراف مى‏كند؛
وَلَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ؛(14)
آرى من از او كام خواستم ولى او خود را نگاه داشت.
اين درس عبرت بزرگى از سوى يوسف است كه به ما نشان مى‏دهد چگونه انسان مى‏تواند زندگى دشوار و زجرآور را بر خوشى و آسايش ترجيح دهد، در شرايطى كه زندگى آسوده همراه با زيانكارى روحى و اخلاقى باشد.(15)
درس ديگر و پيامد تبليغى ديگر اين ماجرا، مقاومت دليرانه يوسف دربرابر شرايط جبار حاكم است كه همچون پدران بزرگوارش دربرابر شرايط نامطلوب سر فرود نمى‏آورد، بلكه با مقابله با

آنها سعى در تغيير و اصلاح و بهبود آن مى‏نمايد.
ب) تكريم پدر و مادر -
از جلوه‏هاى تبليغ عملى در سيره يوسف، تكريم و احترام عميق والدين است. او هرچند به مقام نبوت و رياست كشورى پهناور يعنى عزت ظاهرى و معنوى نايل شده بود هرگز احسان و اكرام پدر و مادر را از ياد نبرد، بلكه به‏طور كامل و در همه مراحل آن را ادا نمود:
مرحله اول: از آن‏جا كه يوسف مى‏داند اندوه پدر بر فراق او بس عظيم است براى تسلى خاطرش، پيراهن خويش را برايش ارسال مى‏كند؛
إِذْهَبُوا بِقَمِيصِى هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِى بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ؛(16)
اين پيراهن مرا ببريد و آن را بر چهره پدرم بيفكنيد تا بينا شود. و همه كسان خود را نزدمن آوريد.
و در واقع با اين كار يكى از معجزات الهى خود را نيز آشكار مى‏سازد.
مرحله دوم: هنگامى كه پدر و مادر و برادرانش به قلمرو حكمرانى او مى‏رسند:
فَلَمّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ آوى‏ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ؛(17)
پس چون بر يوسف وارد شدند، پدر و مادر خويش را در كنار خويش گرفت و گفت: ان‏شاء الله، در امان داخل مصر شويد.
مرحله سوم: پدر و مادر را بر تحت عزت و سلطنت مى‏نشاند.
وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلىَ العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّى حَقّاً؛(18)


و پدر و مادرش را بر تحت نشانيد و جملگى پيش او به سجده در افتادند و يوسف گفت: اى پدر، اين تعبير خواب پيشين من است. به يقين پروردگارم آن را راست گردانيد (تحقق بخشيد).
جالب است كه اين تكريم شامل برادر كوچك و حتى برادرانى كه با توطئه‏اى شيطانى جان او را در معرض خطر مرگ قرار داده بودند نيز مى‏شود، و اين بدان جهت است كه رحمت نبوت خطاكاران را نيز در بر مى‏گيرد. او وقتى برادرش را در حضور خود ديد چنين كرد:
وَلَمّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ آوى‏ إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّى أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛(19)
و چون بر يوسف وارد شدند، برادرش بنيامين را نزد خود جاى داد و گفت: من‏برادرتوام. پس از آنچه برادران مى‏كردند، غمگين مباش.
و در برخورد با برادران گنهكارش،
قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ ألرّاحِمِينَ؛(20)
يوسف گفت: امروز بر شما سرزنشى نيست. خدا شما را مى‏آمرزد و او مهربان‏ترين مهربانان است.
ج - حلم، گذشت و بزرگوارى -
تبليغ عملى در غالب موارد از طريق التزام به فضايل اخلاقى و كرامت‏هاى نفسانى تحقق مى‏پذيرد كه يكى از مهم‏ترين آنها گذشت و برخورد بزرگوارانه به جاى انتقام است. يوسف در مقاطع متعدد، حلم و عفو را بر واكنش قهر آميز و تند ترجيح داد؛ نخست آن زمان كه با كيد زنان مواجه گرديد و پس از ساليان رنج و حبس، بى‏گناهى‏اش آشكار گرديد و حتى به قدرت و مكنت كم‏نظير دست يافت، اما به‏جاى سرزنش و انتقام، عفوو اغماض را در مورد منحرفان فسادانگيز در پيش گرفت و تنها به عبادت حق و اطاعت فرمان او سفارش كرد.
همچنين زمانى كه برادران خطا كارش براى اخذ سهميه و روزى خود از غلات آمده بودند، به‏گونه‏اى برخورد كرد كه در كرم او طمع كرده و سهم افزون‏ترى طلبيدند؛ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنا(21) (پس پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق كن). البته اين موضوع با يادآورى ماجرا به‏منظور تنبه برادران تعارضى ندارد؛ خطاب به ايشان به صورت پرسش گفت:
قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذ أَنْتُمْ جاهِلُونَ؛(22)
يعنى آيا زشتى اعمالتان را در حق يوسف و برادرش مى‏دانيد؟ و پيش از پايان سخن عذرى نيز بر ايشان طرح كرد كه شما جاهل بوديد و زشتى اين كار را نمى‏دانستيد. پس توبه كنيد و اين كلامى پر از شفقت و نصيحت بود نه با عتاب و سرزنش، و چنان كه اخلاق انبياست، او حق خدا را بر حق خويش برگزيد.(23)
آن‏گاه، انتقال يوسف از اين موضوع به ياد خدا جالب توجه است؛ هنگامى كه ايشان يوسف را شناختند، چنين گفت:
قالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لايُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ؛(24)
گفت: آرى من يوسفم و اين برادر من است. خدا بر ما منت نهاده است. به راستى كسى كه تقوا و صبر پيشه كند، خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند.
همچنين پس از اعتراف برادران به خطا و خيانت بزرگشان، بدون هيچ قدرت‏نمايى و رجزخوانى و توبيخ، با كمال مهر و عطوفت مى‏فرمايد:
قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اليَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ ألْرّاحِمِينَ؛(25)
گفت: امروز بر شما سرزنشى نيست. خدا جملگى شما را مى‏آمرزد و او مهربانترين مهربانان است.
در اين‏جا نيز در آخرين جمله، آنها را به رحمت و غفران الهى توجه مى‏دهد.
3. اتخاذ شيوه‏هاى متنوع براى پيشبرد دعوت
يوسف(ع) علاوه بر شيوه‏هاى عملى و غير مستقيم، روش‏هاى دقيق و ظريف را براى زمينه‏سازى مؤثرتر دعوت توحيدى و نفوذ در دل مخاطبان در پيش مى‏گرفت تا پيام محورى تمام نبوت‏ها و رسالت‏ها يعنى توحيد را به آدميان برساند. اين روش‏ها عبارتند از:
الف) تلاش براى دفع كامل اتهام
يوسف صديق در كناره گيرى از گناه و مقاومت دربرابر شرايط، چيزى جز رضايت الهى را در نظر نداشت، اما دربرابر تهمت و بدبينى ايجاد شده در اثر جوسازى همسر عزيز مصر، خود را موظف به دفاع از شخصيت و كرامت خود و اثبات صداقت و پاكدامنى خويش مى‏دانست، تا راه را براى دعوت الهى خود هموار و موانع نفوذ در دل‏ها را بر طرف سازد، چراكه وجود نقاط ضعف

و اتهامات، چه درست و چه نادرست، در مورد مبلّغان باعث تيرگى فضاى تبليغى و عدم وصول پيام دعوت به اعماق جان مخاطبان مى‏شود؛ ازاين‏رو، على‏رغم آن كه عزيز مصر پس از بررسى ماجرا يوسف را به روى‏گردانى و فراموشى آن سفارش و زليخا را خاطى معرفى مى‏نمايد و زليخا نيز در حضور زنان دربارى به پاكى و بى گناهى يوسف اعتراف مى‏كند. يوسف به اين ميزان از برائت و ثبوت بى‏گناهى اكتفا نمى‏كند، چرا كه شايد موضوع هنوز در سطح جامعه و عموم مطرح‏نشده و يا از پادشاه (فرعون وقت) مخفى‏مانده است؛ از اين رو، زمانى كه پس از چندين سال تحمل شرايط سخت زندان مأمور آزادى به نزد او مى‏رود، برخلاف عادت معمول زندانيان - كه مشتاقانه براى رهايى لحظه‏شمارى مى‏كنند - براى آزادى خود شرطى معين مى‏كند كه حاصل آن اثبات و اعلان برائت كامل اوست:
قالَ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللّاتِى قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ؛(26)
يوسف گفت: نزد آقاى خويش برو و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دست‏هاى خويش بريدند، چگونه است؟ زيرا پروردگار من به نيرنگ آنها آگاه است.
بار ديگر موضوع را با آن زنان در ميان مى‏نهند و ايشان برائت بى ترديد يوسف را اذعان‏مى‏نمايند.
قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ؛(27)
زنان گفتند: منزه است خدا، ما گناهى بر او نمى‏دانيم.
و همسر عزيز هم دوباره بر معصوميت او صحه مى‏گذارد؛
الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ؛(28)
اكنون حقيقت آشكار شد. من بودم كه از او كام خواستم، و بى شك او از راستگويان است.
و نتيجه آن مى‏شود كه پادشاه پس از اطلاع از چند و چون قضيه، يوسف را از خواص خود قرار مى‏دهد و او را به سمت خزانه‏دارى مملكت پهناور مصر مى‏گمارد. علامه طباطبايى درباره تلاش يوسف براى اثبات بى گناهى خود مى‏گويد:
يوسف براى اين كه شايعات و تبليغات عليه خود را در ميان مردم و درباريان خنثى سازد و بى گناهى خويش را اثبات نمايد به مأمور پادشاه مصر براى آزادى‏اش گفت: برگرد و بپ

رس كه قضيه دست بريدن زنان دربارى چه بوده است! يوسف با ظرافت تمام وارد مى‏شود و بدون اين كه ملكه يا ديگر زنان را متهم كند، با ادب كامل سرنخى به پادشاه مى‏دهد تا او در پى تحقيق به همه جزئيات ماجرا واقف گردد و از پاكى و برائت او آگاهى‏يابد.(29)
در پايان اين سخن بد نيست اشاره كنيم كه اگر آيات 52 و 53 سوره يوسف (ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ‏أَخُنْهُ بِالغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى كَيْدَ الخائِنِينَ * وَما أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبِّى - يوسف (يا زليخا) گفت: اين اعاده حيثيت براى آن بود كه عزيز بداند من در نهان به او خيانت نكردم و خدا نيرنگ خائنان را به جايى نمى‏رساند) را گفته زليخا بدانيم - چنان كه از سياق آيات بر مى‏آيد و برخى از مفسران نيز بدان اشاره كرده‏اند(30) اين اعترافات حاكى از تأثير عميق و شگرف دعوت عملى يوسف است كه توانست فرد فاسق و منحرفى را اين‏گونه به‏سوى خدا باز آورد كه جمله <إلّا ما رَحِمَ رَبّىِ» را از عمق جان سر دهد.
ب) زمينه‏سازى براى تأثيرگذارى بيشتر دعوت
بى ترديد موفقيت و اثر بخشى دعوت‏ها و عملكردهاى تبليغى به زمينه‏هاى فراهم شده بستگى دارد. يوسف اين اصل اساسى را در دعوت خود به‏خوبى درك و رعايت فرموده و در هر فرصت با زمينه‏سازى مناسب اقدام به نشر دعوت نموده است؛ او خداشناسى را يكباره و بدون مقدمه بيان نمى‏كند، بلكه پس از تعبير خواب‏هايى چند براى همراهان و جلب اعتماد ايشان و طرح جملاتى حساب شده ذهنشان را ناخودآگاه متوجه يك موجود برتر و حقيقت والا مى‏نمايد و به موقع به آن تصريح مى‏كند؛ (ذلكما مما علمنى ربى) سپس علت گرفتارى خود از يك سو و نيل به مقام تعبير رؤيا را از سوى ديگر، براى زمينه‏سازى بيشتر بيان مى‏كند و به‏طور ضمنى شرك را نيز مورد حمله قرار مى‏دهد؛
إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ * وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِى إِبْراهِيمَ وَإِسْحقَ وَيَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَى‏ءٍ؛(31)

 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید