بخشی از مقاله

فرمول زندگی زناشویی

تاکنون فرمول خاص و درستی از شیوه زندگی کردن بین زن و مرد بدست نیامده است. اما تصور، چنین است که رعایت نمودن و در نظر قراردادن یک فرمول ابداعی و توجه مخصوص به آن باید راه حلی مانند بدست آوردن یک معادله چند مجهولی باشد اینکه گفته شد چند مجهولی سخن بیموردی است مانند این است که گفته شود مجهول الامکان یا مجهول الهویه اما بالاخره می توان آن مجهول را کشف نمود.


اما در اینجا مجهول بیشتر مصداق دارد زیرا ماهیت زن و شوهر در آغاز زندگی پنهان است و باید به مرور زمان با هشیاری و دقت نظر آن مکتوم را بدست بیاورند. یک مثال ساده، روشنگر این سخن است: دو جنس مخالف و متضاد یکدیگر در دو کفه ترازو، قرار می گیرند اما مشاهده می گردد که آن دو جنس هموزن، شاهین ترازو را هماهنگ می کند. در اینجا دو کالا یا دو نفر و ترزو با زندگی شبیه شده است. در این صورت باید وجود و ماهیت همه را در راستای خصوصیات اخلالقی و

رفتاری کشف نمود قبل از اینکه به اصل مطلب پرداخته شود باید توضیح داده شود که شخص باید وجود ماهیت مطلوب داشته باشد یعنی معیارهای زندگی مشترک( اگر خصوصیت قابل قبولی نداشته باشد) اکنون خود را با معیارهای زندگی تطبیق بدهد و دارای وجهه اجتماعی، ارزشمند بودن در جامعه، خوشنامی و .... اما دو زوج جوان درواقع و در آغاز زندگی مشترک دو مجهول

رفتاری هستند که باید با درایت خاص یکدیگر را پیدا کنند و در بدست آوردن پاسخ معادله همت گمارند. زیرا شخصیت واقعی دو زوج جوان در ابتدای راه زندگی نهفته است و به سخنی دیگر ماهیت درونی آنان، آشکار نیست که متأسفانه گاهی این ماهیت درونی را مخصوصاً اگر جنبه های منفی داشته باشد بروز نمی دهند اما بمرور زمان ماهیت واقعی آنان آشکار خواهد شد. البته از دیدگاه طرفین، ناپیداست وگرنه هر یک از طرفین خود را بخوبی می شناسد. و از دیدگاه جامعه و افراد خانواده طرفین شناخته شده هستند اما در بعضی موارد کسانی هستند که دارای بعد

شخصیت نامطلوب می باشند اما آنرا از افراد خانواده خویش پنهان می دارند در این صورت بطور یقین باید گفته شود که او خود می داند از چه (قماش) است لکن باید در زندگی مشترک، با همسر خود بمعنی واقعی صادق باشد. در هر صورت ابعاد هر کس فقط باید در زندگی تأهل حتی قبل از ازدواج، در بوته آزمایش قرار بگیرد. نتیجه اینکه ضرورت دارد طرفین تشریک مساعی کنند تا

بتوانند با در نظر گرفتن نکات ظریف روانشناسی، پاسخ صحیح این معادلات را بیابند مشروط بر اینکه صداقت داشته باشند و دوم اینکه برای پیداکردن جواب و شناخت باطن مخاطب خود، راه غلطی را انتخاب نکنند. در غیر اینصورت به نتیجه قطعی و صحیح، دست نخواهند یافت اما دو انسان دقیق، دانا، دارای بینش صحیح و ژرف نگر و آینده نگر، می توانند فرمول یادشده را پیدا کنند. در غیر اینصورت بدفرجامی و ناکامی در انتظار آنهاست. بر این مبنا با شکیبائی فراوان می توان بنای زندگی را تحکیم نمود و با تشریک مساعی دیگر و تلفیق ایده های متقابل زندگی مطلوبی را در پیش گرفت و این شیوه، همان فرمول است.


علم اخلاق
در برابر هر صفت نیک، اخلاق نکوهیده هم وجود دارد. اخلاق پسندیده هم حد و مرز ندارد. البته هر دو این خصلت ها باید متعادل باشد اما برشمردن و اندازه گیری آنها بآسانی نمی باشد. لکن اوصاف حمیده باید حد وسط داشته باشد. از جمله مسائل که آگاهی به آن قبل از تفصیل اخلاق نیکو درمانپذیر است اینکه بسیار اتفاق می افتد که در بعضی از افراد خصلت ها، صفات و افعالی

بروز می کند که ظهور آن نیکو و فاعل آنها هم دارای اخلاق خوب، متصور می شود در حالیکه چنین نیست. بنابراین تفاوت بین صفات خوب و آنچه شبیه به آن است در حقیقت فضائل به شمار نمی رود، آگاهی پیدا شود تا اینکه عاقل و نیک سیرت مشتبه نشود و به بیراهه نرود و هر کس با عیب های خود نفس خود آشنا گردد تا شخصی که از وی انتظار و توقع خوبیها را دارد فریفته نشود و خود را به اشتباه نیک تصور نکند زیرا در غیر اینصورت از کلیه شئونات پسندیده، باز می ماند. لذا باید

گفت صفت دانستن، عبارت است از علم به حقایق موجودات بطوری که در ذات آنها وجود دارد و تصدیق کردن اشخاص مانند آن می ماند که طفل خود را به مردان تشبیه کند و همان حرف باصطلاح دانا را بگوید یا مانند حیوانی است که بعضی از سخنان آدمی را آموخته باشد و با بعضی از افعال و رفتار را یاد گرفته و انجام دهد.


یکی دیگر از علم اخلاق، عفت شناسی است و عبارت از این است که قوه غریزه در تحت فرمان و ید اختیار عقل باشد و نحوه بهره گیری از آن موافق امر و نهی باشد و آنچه که متضمن مصلحت مورد نیاز معاش و معاد باشد اقدام کند و مورد استفاده قرار دهد و آنچه که فسادانگیز باشد، از آن دوری گزیند و هرگز مخالف و تضاد فرمان عقل عمل نکند، و حتی تهدید هیئت حاکمه دولتمردان و کسانی که کارها ی کلیدی دارند، او را وادار به عمل زشت و قباحت آمیز، ننماید و بسیار کسانی هستند که دوری جستن از زشتی ها از بدست آوردن تنعم و رفاه، چشم پوشیده اند و منطق

اینگونه اشخاص در این مورد این است که به لذت بهتر، غیرعرفانی تر و به مفهوم واقعی دست یابند وبطور اختصار اینکه به ذات پروردگار نزدیکتر و اجر زندگی را انتظار بکشند. وجه دیگر علم اخلاق عبارت است از شجاعت و اینکه قوه چشم، مطیع عقل، درایت ومنطق باشد تا آنچه را که عقل تأئید کند و فرمان بدهد تسلیم شود وگردن نهد و آنچه را که نهی نماید از آن دوری گزیند و نباید

هیچگونه مدعی و باعثی در این امر، بجز رسیدن به کمال و نیک بختی دخالت داشته باشد. پس کسانیکه خود را در مهلکه می اندازند و فی المثل بدون داشتن پروا، بر لشگری سهمناک می تازند و از ضربه زدن و ضربه خوردن و حتی کشته شدن بی دست و پا گشتن بیم ندارند و اینکه برای بدست آوردن ثروت فراوان و یا به اشتیاق معشوقه خوش سیما یا از ترس حکام مستبد یا در راه مفاخرت و رسیدن به شهرت، در میان مردم خود، اهتمام می ورزد، نمی توان گفت که شجاع هستند بلکه می توان گفت که از ملکه شجاعت، نصیبی ندارند.
پس ریشه و منشاء این موارد، رهاکردن لگام خشم و غضب و شهوت است یا از ترس بنابراین افرادی که در اینگونه مسائل، خود را در معرض خطر می گذارند، ترسو و حریص بوده و از مفاهیم شجاعت، بسیار فاصله دارند و همچنین اشخاصی که از رات تعصب قومی، و یا در مهلکه داخل شده و پیروز گردید و بیم او از بین رفته و برمبنای عات خود را برحذر نمی دارد و می اندیشد که پیروز است نه تنها در اشتباه است بلکه این شیوه هم شجاعت بشما رنمی رود بلکه طبیعت او

بعلت عادت غیر از غلبه نمودن را در نظر نمی گیرد و تصور مغلوب شدن هم در وجودش نمی گنجد و در همین راستا است که بسیاری از حیوانات درنده، برای حمله، به یکدیگر، مقابله می کنند، به ستیز برمی خیزند و هیچگونه عجز و پروائی ندارند لذا می توان گفت فاقد قوه تعقل هستند بلکه

غضب خشم، خودخواهی، خوی درندگی، خودمحوری و خود بزرگ بینی بوده و ریشه قوه امن نفس در فرمان او نیست و تهاجم آن از ملکه شجاعت بشمار نمی رود و بزرگترین شجاعت پیروز شدن بر نفس خویش است. پس طبیعت آنان چنین است.
در این مورد یک مثال ساده، مطلب را روشنتر می سازد: کسی که به مواد مخدر اعتیاد دارد از رفتن به زندان یا ارودگاه بازپروری بیمن ندارد. دست تکدی به سوی این و آن درازکردن و ساختن پلی که بگذرد از آبروی خویش نمی ترسد. این نترسیدن، شجاعت نیست بلکه حماقت است و علم اخلاق اینگونه رفتارها را محکوم می کند از نگاه یک فرد معتاد مقروض شدن، با اهمیت نیست، از مرگ، هراسی ندارد. به جداشدن همسر و فرزند از او نمی اندیشد، از فقر، تهدیستی، سیه

روزگاری و تیره بختی پروا ندارد و خود را در دایره هولناک و هرگونه مخاطرات قرار می دهد و بخاطر ارضاء نفس بیمار خود دست به خون دیگران آلوده می سازد و تا مرز کشتن و کشته شدن پیش می رود. آیا او شجاع است؟ بطور اجمال، شجاع واقعی کسی است که با باطن خود مبارزه کند و کلیه اعمال او با عقل کاملاً قابل انطباق باشد وعقل او را هدایت کند و به همین جهت است که خداوند به انسان عقل، علم و درایت عنایت نموده که راه درست زندگی را انتخاب نماید و این نظریه، دقیقاً صحت دارد. چه بسا که عقل در بسیاری از مقاطع و مواضع فرمان برحذربودن از نهی را صادر

می کند. لذا گریز و پرهیز از آن، با شجاعت هیچگونه منافاتی ندارد. مثالی دیگر: بی پروا بودن از صاعقه های نیرومند نترسیدن از زلزله شدید و مخرب و سیلهای ویرانگر، نشانه جنون است نه نشانه شجاعت. روآوردن به جانوران درنده خو و خون آشام یا جانوران گزنده که سم قوی و مهلک

دارند، نه تنها از شجاعت نیست بلکه حماقت است. باید به این حقیقت آشکار اشاره شود که در نهاد شجاع واقعی، محافظت کردن و بدورماندن از ننگ، رسوائی، بدنامی و دارابودن اشرفیت انسان که به آن باید قائل بود پس با شرافت مردن، بهتر از زندگی ننگین است.


سالم زیستن
انسان بطور کلی دارای دو عضو اساسی و حیاتی است: تن و روان که حیات وجود همه ی انسانها بستگی به این دو دارد و هر یک از تلخی ها دردها، راحتی ها، بیماریها و صحتها است و دردهای بدن عبارت است از بیماریهای گوناگون که بدن به آنها مبتلا می شود، نحیف، لاغر و ناتوان می

سازد و بیمار را از احساس، لمس و درک لذایذ جسمی باز می دارد که مسامحه در درمان قطعی آن خطراتی را بوجود می آورد و علم پزشکی، موضوعی است که برای تشخیص بیماریها و اقدام لازم و همه جانبه در مان آن پزشکان را ملزم می سازد. اما بیماریهای روانی عبارت است از اخلاق ناستوده، پیامد مشکلات عدیده زندگی، غم و اندوه هجوم افکار ناخواسته، تا مرز دیوانگی و.... و

علت دیگر که فراوان بوده و پیامدهای بسیار تلخ و ناگواری دارد که این نگارش درصدد ریشه یابی آن نمی باشد اما بنظر می رسد که جزء صفات آدمی محسوب می شود و بطوریکه خواهیم گفت( اعصاب) که ضعف آن، باعث ناراحتی می گردد، تا حدودی در اختیار خود انسان است که در کتب دیگر، در این مورد به تفضیل سخن گفته ایم و مقداری از آن به مسائل اجتماعی مربوط می گردد

یعنی مشکلات عدیده ی زندگی، افراد را به تفکر وامیدارد و ضعف روانی را در پی دارد.
بهرحال کسانی که ناسالم بودن، روان و اعصاب و... که بر اندیشه و افکار ناسالم ختم می شود را جزء صفات ناپسند بشمار می آوردن که آدمی را از درک لذات روحی بازمی دارد و نیز سالم بودن روح انسان عبارت است از موصوف بودن به وصف های قداست و اخلاق ملکه او همین روح اندیشه و طرز تفکر و حفظ فکری است که قربت داشته باشد و این تفضیل هم جزئی از علم اخلاق

محسوب می گردد لذا تأکید می شود که از نظر روحی، بسیار هشیار بوده و حواسها جمع شود و در سالم نگهداشتن آن حتی دقایقی غفلت نشود زیرا اگر به بیماری اعصاب و روان مبتلا شوند درمان آن، دشوار و طولانی خواهد بود و تقویت روحی و پیشگیری از عواقب و پیامد آن، درواقع نیمی از درمان بشمار می رود و این مسئله بسیار حائز اهمیت بازیچه قرار نگیرد و سهل و آسان تل

قی نگردد و چون گفته شد جزء علم اخلاق محسوب می گردد، آن را ساده نگیرید.
سلامت روح، آن اندازه، از درجه اهمیت برخوردار است که با سلامت بدن قابل قیاس نمی باشد. در حالیکه منظور از سلامت بدن در نزد کسانی که از روح سالم برخوردار نیستند و توجه به آن را فراموش کرده اند و اهمیت نمی دهند نیست حتی اگر برای زندگی کوتاه و موقت این جهان باشد اما سلامت کامل روح و پرداختن به محاسن و زیور اخلاق. موجبات زندگی ابدی واقعی را فراهم می آورد و به سخنی دیگر: بستگی به آن دارد و پس از آنکه ساحت نفس انسان از شیوه اخلاق

ناستوده منزه گردید و آنچه که بر آن مقرر شده است، آراسته باشد، مستعد قبول محسنات و فضیلت های بی انتهای وجدان و پرودگار خواهد شد افزون بر آن، موانع و حجابهائ را که از خلق حسنه بازمی دارد، به کنار خواهد بود و وجود و شکل کلیه موجودات، در آئینه دلشان تجلی پیدا خواهد کرد و در این صورت، موجودی که به حد خلعت خداوندی پوشیده شده شود و بر تارکش تاج ریاست معنوی قرار گیرد و به چنان لذات باطنی آراسته خواهد شد که هیچ لذتی بی مانند آن را متصور نخواهد بود و روشن است که بخاطر هیچ و پوچ آفریده نشده است.


اگر این نبود که لشگر شیطان، اطراف دلهای بنی آدم را فرا گرفته اند. هر آئینه مشاهده می کردند که به حقایق موجودات عالم – علویه و سفلیه، آگاهی می یافتند. جز آثار قدرت کامل حق سبحان در آن وجود نداشت. در این صورت موجب صفا و روشنی در نفس می شود. اینکه آئینه نفس از رنگ کدورتها ظلم و ستم عالم طبیعت پاک می گردد و آنچه را که در این آئینه منعکس خواهد شد، از

قداست طبیعت پاک می گردید و آنچه که در این آئینه منعکس خواهد شد، از قداست برخوردار است و بهمان اندازهپف موجبات قرب به پیشگاه پروردگار را فراهم می آورد و هر کسی که در مقام سلوک و راه مستقیم سعادت باشد و از حالات و عملکرد خویش مراقبت نماید باندازه استعداد و لیاقت خود بهره خواهد گرفت و آنچه که به او عطا می گردد از عنایت ذات پروردگار است و فضیلت ها و محسنات به او تعلق خواهد گرفت اما فهم و شعور و ادارک بسیاری از انسانها، این مقام و رتبه را در ک نمی کنند و اگرچه باید از طریق ایمان، صادق باشد اما به نبوت به ماهیت

پیامبری.واقف نخواهد شد زیرا عقلهای بنی آدم قاصر است و بر بعضی از امور آگاهی ندارد و عیناً مانند این می ماند که جنین به علم طفل نادان است و طفل نیز چیزی را تشخیص نمی دهد و ممیز عامی به جهان علم بیگانه است و علما هم طرز تفکر و ماهیت انبیاء را هرگز نخواهند شناخت. به حکم عنایت خداوند، درهای رحمت بی انتها برروی هر کسی گشوده شده است اما ورود به آن،

مشروط بر این است که دل، صیقل داده شده و مصفا گردد و از هرگونه تیرگی، حتی جزئی ترین آن، از عالم طبیعت منزه شود و رنگ اخلاق مذموم و ناپسند، ناستوده، و ناصواب، از آن زایل شود. پس محرومیت از فیوضات خداوندی و دورماندن از اسرار باری تعالی. از بخیلی مبدأ فیضها نیست بلکه از پرده های ظالمانه گناهان و خصوصیات جسمانی است.


در زندگی صنعتی – ماشینی امروز گهگاه، نه بلکه در بسیاری از موارد شنیده و دیده می شود که افراد فاقد عزم قوی و فاقد اراده فولادی و استوار و عدم اتکا به نفس خویش می گویند فلان موضوع اعصاب مرا خرد کرده است. فلان شخص در رابطه با مال اندوزی من، آرامش رااز من سلب نموده است. مسائلی با آرامش من سازگار نیست. این بچه اعصاب مرا( قاطی) کرده است. تمام رابطه های اجتماعی و ... اعصاب مرا از بین برده است و ..... باید به صراحت گفته شود که هرگاه فردی،

دارای تندرستی و سلامت روان باشد و در هر رابطه یی، منطقی، اعمال مشروع، عزمی آهنین و شکیبا و تحمل سختی ها را برخود آسان بگیرد و بردباری را در تمام شئون زندگی شیوه خود قرار دهد هیچ موضوعی، هرچند که قامض باشد، با اعصاب کاری ندارد و اعصاب، پیوسته در آرامش کامل خواهد بود مشروط بر اینکه در کنترل آن مصمم باشد و همواره از سکون، بهره گیرد. و اگر خود چنین نخواهد باشد، زندگی در کام شخص، تلخ خواهد بود. بدیهی است که روح سالم در بدن

سالم است. یا باید این نظریه پذیرفته شود و یا اینکه پوچ و بی معنا انگاشته شود که در صورت عدم پذیرش آن تجاهل شود و این از منطق بدور است و ماند این است که گفته شود آنچه که پیداست و قابل لمس می باشد و با چشم دیده می شود( موجودات و اشیاء) قابل قبول نیست در حالیکه نظریات علمی و مشاهدات عینی و قوائد کلی، غیرقابل انکار است و مستند می باشد. آنچه که عیان است، چه حاجت به بیان است؟
ضرورت کامل دارد که وجود انسان، انکار نشود و مورد تأئید قرار بگیرد و همین انسان نظریه های مستند را ارائه داده است. اگر نظریات و نفس علم مردود شمرده شود باید در مورد سالم بودن عقل، کمی تردید و درنگ شود. اینکه سلامت اعصاب قوی، چگونه پدیدار می شود. خود، جای بحث است. فرض این است که فلان شخص در فروش مال التجاره خود، سود کلانی بدست نیاورد او نباید بگوید در این رابطه اعصاب من خرد شده است و امثال آن، زیرا پول و اعصاب با یکدیگر مأنوس نیستند و هیچگونه ارتباط نزدیکی با یکدیگر ندارند و به سخن دیگر: پول و اعصاب با هم قابل قیاس

نمی باشند بلکه به اقتصاد و تأمین زندگی بستگی دارد البته در این مورد اندکی نگرانی وجود دارد. شاید عدم سوددهی آن مال التجاره یا هر کالای دیگری به این دلیل بوده است که از راه غیرمشروع بدست آمده شاید هم سهم یتیم، صغیر، براه مانده و ذیحق دیگری بوده. شاید در چگونگی آوردن آن مال اندیشه نکرده، راه غیراصولی رفته و یا اینکه بدون تجربه بوده باشد و شاید هم در آنراه به بیراهه گام نهاده.


در هر صورت شخص باید در این مورد و موارد مشابه دریادل باشد و برای جبران ضرر، طریق صحیح و منطقی تر را برگزیند. دیده و شنیده می شود که فرد دیگر اظهار می دارد فلان همکار در اداره یا سازمان و محل کار، در مورد انجام امور، آرامش و اعصاب راحت را از من سلب نموده است. باید گفت که چنین نیست و اعصاب راحت باکار رابطه اندکی دارد. باید گفت ک چنین نیست زیرا اگر

اظهارات او درست باشد، درواقع همکار صمیمی و کارآمد، ندارد در این صورت به راندمان کار مربوط می شود نه به اعصاب و باید از تجربه خود برای درست انجام دادن کار همکار خود، او را یاری کند و باو بیاموزد که چگونه کار کند در این صورت اعصاب او در آرامش کامل خواهد بودو اگر فردی مدعی شود که شریک من اعصاب مرا خرد کرده است. او در انتخاب شریک وگزینش او دچار اشتباه شده است و باید نقص و نقاط ضعف را در خود جستجو نماید و عیوب ودرد را پیدا کند نتیجه اینکه اعصاب او در اختیار خوش است و باید از آن، بخوبی نگهداری کند، زیرا او نباید اعصاب خود را( بنا به تعبیر خود) بدست شریک بسپارد. دیگری می گوید: دخترم، پسرم، پدر و مادرم و... اعصاب مرا خرد نموده اند. این طرز اظهار نظر نیز صحیح بنظر نمی رسد. زیرا در اینگونه موارد، تربیت، درجه، فرهنگ، شعور، درک و شخصیت اجتماعی و اصل و نسب افرادی که بزعم او اعصاب وی را بهم ریخته، باید مورد بررسی، تجزیه و تحلیل قرار گیرند. او باید با همیاری دیگران محیط آرامی بوجود بیاورند تا زندگی شیرینی داشته باشند و به شخص مدعی، بی ارتباط است مگر اینکه خود وی در نحوه

برخورد، رفتار و طرز سلوک نامطلوبی داشته باشد و حتی هر کس می تواند خود را با وضع موجود، تطبیق بدهد و شکیبایی کند و بی گمان واکنش نشان دادن و خونسردی ننمودن پیامدی دارد که باید از آن پیشگیری شود. به این ترتیب، تربیت آموزش و بالابردن درجه فرهنگ افراد خانواده، اشتراک مساعی لازم را می طلبد. فرض بر این است اطرافیان خوب نباشند. شما ثابت کنید که خوب هستید و این خوبی، بیشتر در رابطه با خویشتن داری، تمرکز اعصاب، حلم و بردباری تحقق پیدا می کند لذا می بینیم که در اینجار، قبل از هر چیز، خوبی شخص مطرح می شود نه اینکه چگونگی برخورد دیگران. اگر دیگران خوب نیستند، تو ثابت کن که خوب هستی.


کسی که نتواند برای فردی، اعصاب فولادین بسازد، باری در خردشدن اعصاب او نمی تواند نقش داشته باشد. شایان ذکر است که مقداری از خونسردی و وجهه اجتماعِی، اکتسابی می باشد اما نقش فرعی را بعهده دارد. اگر آن اندازه توانایی متکی به نفس و توان وجود نداشته باشد که یک اسب سرکش را مهار نمود و کنترل کرد( تشبیه اسب سرکش و اعساب ناآرام که می توان هر دو را کنترل نمود) بدیهی است کنترل آن حیوان از دست آدمی، خارج خواهد شد و این تشبیه

چندان دور از ذهن نیست. چه لزومی دارد که آدمی در زمان برخورد با دیگران بشدت عصبانی شود تا آنجا که عنان اختیار اعصابش از کف خارج شود؟ در این صورت هیچکس اختیاری از خود ندارد و موجودی بلااراده و دارای نقاط ضعف است و مانند عروسکی خواهد شد که با در دست داشتن سرنخی حرکت می کند و بی حرکت نخ او را از حرکت باز می دارد. تنها راه برخورد با افراد بی

فرهنگ سکوت است زیرا از قدیم گفته اند که جواب ابلهان خاموشی است. خاموشی گزیدن در مقابل اهانت و ایذاء دیگران، نشانگر متانت، گذشت و اعصاب فولادین بشمار می رود و نیز نشانگر بزرگواری است. اگر شخصی در مقابل رفتار جهالت آمیز دیگران عکس العمل بزرگوارانه داشته باشد سایر مردم رفتار پسندیده وی را تحسین و عمل خویش را سرزنش نماید. زیرا پس از اینکه خشم مقطعی جاهل، فرونشست، خود را سرزنش می کند و متنبه می شود.


اعصاب با انسان بسیار مأنوس است زیرا زمانی که وی دستش را به آتش نزدیک می کند بلافاصله دست خود را از آسیب رسیدن و سوختگی به کنار می کشد. این عمل واکنش اعصاب است که فرمان می دهد دست خود را از آتش و آسیبهای آن دور کن. پس لازم است قدر این( فرمانده) را دانست و وجود او را محترم شمرد و د رحفظ سلامتی این عضو حساس، جدی تر عمل نمود.
از میدان بدررفتن، اثبات شخصیت نادرست است کسی که عصبانی می شود پرخاشجوئی می نماید، منطق ندارد. همواره در مشکلات زندگی بخندید تا انگیزه یی برای خندیدن داشته باشید. از تحقیر نمودنن و خرده گیری بپرهیزید تا دنیای شیرین تری داشته باشید.


بیائید با هم دنیای بهتری بسازیم.
سیستمهای عصبی، به شدت تحریک می شوند و تحت تأثیر محیط قرار می گیرند فشارهای عصبی رو بازدیاد می روند بنابراین نباید تعمداً در فروپاشی آن اقدام نمود. آنانکه می پندارند در بعضی موارد، در برخوردهای مسائل روزمره اعضایشان تخریب می شود باید در مواجه با آن عوامل برخود مسلط باشد زیرا تسلط برخود بسیاری از ضایعات عصبی را دفع می کند همچنانکه بدن

نیرومند در اثر پرداختن به ورزش، ضربه ها را دفع می نماید. در این صورت، هم ازنظر روحی و نقطه نظر جسمی، آسیب پذیری، کاهش می یابد در غیر اینصورت مانند این می ماند که آدمی در برابر مشکلات زندگی اجتماعی، زانو خم کند. در بسیاری از انتحارها در همین رابطه بوقوع می پیوندند. انتحارکنندگان نتوانستند در مقابل معضلات ضایعات، طوفانها و تندبادها حوادث( که باید آنها را آسان گرفت) پایداری نمایند و همچون حباب برروی آب محو گردیدند. در صورتیکه می باید در برابر شدائد سخت زندگی و پیشامدهای ناشی از آن همچون صخره های تسخیر ناپذیر ثابت قدم و راست قامت جلوه نمود. در غیر اینصورت تن و روان آدمی دستخوش امواج سهمگین و خروشان زندگی

 

اجتماعی می گرددو لذا ضرورت دارد که عوامل موجود سهل و آسان گرفته شوند و ناتوانی در آن جایز نمی باشد و انسان ناتوان نیست.
به مادران باردار و شیرده توصیه می شود که در تمام دوران بارداری و شیردهی به هیچگونه خود را تسلیم هیجانات روحی، عصبانیت و غم و اندوع ننمایند. تجربیات این حقیقت را آشکارا به اثبات رسانیده، ما درانی که موارد فوق را رعایت نمی کنند شیر آنان، کاهش می یابد و زمان پس از حمل یا در حین شیردهی فرزند آنان به علت فقدان یا کاهش شیر، از این غذای مفید محروم می شوند

و مادر، بناچار از شیرخشکهائی که نمی تواند جایگزین آن گردد، را مورد استفاده قرار می دهد و در نتیجه کودک با کمبود مواد غذائی و عدم رشد طبیعی، مواجه می گردد. و مادر باید از عواملی که باعث نقصان شیر او می شود، دوری کند تا تحت فشار روحی قرار نگیرد.


اعصاب چگونه اند؟
اعصاب رشته هائی هستند که سیستم سیم کشی بدن را تشکیل و تحریکات اطراف خود را انتقال می دهند. سیستم اعصاب به قسمتهای گوناگون تقسیم می شوند. سیستم مرکزی اعصاب، شامل مغز و نخاع می باشند. تعداد بیشماری از اعصاب از مغز و نخاع خارج می شوند که تحریکات مختلف بدن را به سیستم مرکزی اعصاب می رسانند. سایر اعصاب، سیستم انعکاس را تشکیل می دهند و بطوریکه در سطور پیشین اشاره شد در اختیار و کنترل شخص نمی باشد و اساساً کار بسیاری از ارگانهای بدن و بخصوص قلب، کلیه، روده ها و ششها و غده های ترشحی را کنترل می کنند. حالت عصبی باعث نوعی تغییر فیزیولوژیکی در بدن که سبب می شود تا گردش خو در بدن سریعتر شده که در نتیجه خون و اکسیژن و غذای مورد نیاز بافت را به مقدار بیشتر حل می کند در ضمن رگهای خونی ماهیچه ها را تغییر اندازه داده تا نه تنها مواد مورد نیاز را که ماهیچه ها را آسانتر نمایند و همچنین شخص قدرت تفکر و هوشیاری بیشتری از خود نشان می دهد و این مکانیسم غیر از مواردی است که در مورد عصبانیت جدی را بوجود بیاورد بطوریکه اضطراب و نگرانی برای شخص مخصوصاً برای شخص بیمار، غیرقابل تحمل و نیز صعب العلاج باشد.

مسئولیت مرد و زن در زندگی مشترک
مرد باید با احساس مسئولیت، همکاری و تقویت حس معاضدت با همسرش را سرلوحه کارهای جاری محیط دوستانه، قرار دهد. ضرورت دارد که بخود عادت بدهد که در تمام مراحل زندگی این شیوه مودت آمیز را پیوسته دنبال کند. رهبری مرد در خانه تنها ارزش ظاهری و سطحی نگری

نیست بلکه تحقق بخشیدن به اهداف و انگیزه ازدواج ریشه دار عمق بخشیدن به ویژگیهای طرفین زندگی می باشد همانگونه که اطاعت زن از شوهر عقب افتادگی اجتماعی بشمار نمی رود بلکه پذیرش رهبری شوهر در محیط زندگی و خانواده است. جهت بنیانگذاری محیطی مملو از تفاهم و انسانی ضرورت درک کردن کامل یکدیگر بر مبنای ویژگیهای خاص آن آشکار می شود. مرد باید

مسئولیت های خود را بر عهده بگیرد و دیگری هم باید وظائف خود را بانجام برساند تا همآهنگی و انسجام مطلوب در میان طرفین تحقق یابد و ساختار تکامل یافته طرح خانواده بوجود بیاید و بافت قابل قبولی بنیان نهد.


زن از ویژگیهای خود برخوردار است و مرد نیز دارای خصوصیات خود می باشد و نادیده گرفتن این خصوصیات منصفانه نیست وحتی ممکن است اختلافاتی را بوجود بیاورد که جبران آن مشکل است. حالات زن با عواطف عمیق محبت، دوراندیشی و علم اراده زندگی توأم است. مرد با اراده و صلابت و رودرروئی با مشکلات و حوادث خود را همآهنگ می کند اما زن، یارای آن را ندارد و مواجه شدن او با مشکلات ثقیل است. در زن عاطفه، شفقت، و رقت قلب وجود دارد و ممکن است بتواند بمرد نیز

منتقل کند و لذا می توان گفت موجبات آرامش مرد را فراهم می نماید اما این آرامش مطلق نیست و نسبی می باشد و بطوریکه خواهیم گفت گاهی آرامش و آسایش را از مرد سلب می کند مرد طبق یکی از آیه های قرآن کریم، سرپرست زن بشمار می رود. زن را به گل تشبیه نموده اند و گل به دلیل نازکی، شکنندگی و لطافت، به محافظت نیاز دارد و حفظ کننده زن ، مرد است و هر ضربه یی و ناملایماتی بمعنی نابودی گل در برابر طوفان است وهمچین جابجا شدن حفاظ گل به معنی نابودی هر دو طرف خواهد بود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید