بخشی از مقاله

مقدمه
ترديدي نيست كه مهم ترين نقشي كه والدين مي توانند در تربيت كودكان خود ايفا كنند پرورش توانائي خلاقيت آنهاست زيرا خلاقيت به نحو بلامنازع عامل كليه پيشرفت هاي بشري است و امكان بروز خلاقيت افراد وقتي مهارت ها و انگيزه خلاقيت در كودكي پرورش يابد بسيار بيشتر است. شايد از آن مهم تر اين واقعيت اين است كه چنان كه بسياري از روانشناسان تاكيد دارند خلاقيت و سلامت روح وروان همراه و همگام اند. بدين ترتيب شايد به جرات بتوان گفت خلاقيت كليد طلائي خوشبختي است.


شوخ طبعي برجسته ترين رفتار مغز انسان است.
من اين مطلب را پيش از اين بارها گفته ام و دوباره مي نويسم بدون اين كه قصد تحريك داشته باشيم.موضوع از نظر من بسيار جدي است.شوخ طبعي بهتر از هر رفتار ذهني ديگر ماهيت سيستم اطلاعاتي را كه سبب مي شود نشان مي دهد.اين يك "سيسيتم اطلاعاتي خودسامان " است.
شوخ طبعي نه فقط ماهيت اين سيستم را به روشني معين مي كند، بلكه نشان مي دهد كه ادراك شكل گرفته در يك جهت چگونه ممكن است به طور ناگهاني در چهت ديگري تغيير شكل دهد.اين امر جوهر خلاقيت است و بعداً در اين بخش آن را مورد كاوش قرار خواهد داد.
بي توجهي به شوخ طبعي از سوي فيلسوفان ، روانشناسان، دانشمندانِ ارتباطات و رياضيدانان به سيستم هاي غيرخطي و ناپايدار(نظرية بي نظمي و نظرية فاجعه3 و غيره) علاقه مند شده اند.لازم است دو نوع سيستم بسيار گستردة اطلاعاتي يعني سيستم هاي منفعل و سيستم هاي فعال را از هم متمايز كنيم.


در سيستم هاي منفعل، اطلاعات و سطح ثبت آنها، بي حركت يا منفعل اند.تمام فعاليت ها از يك سامانده بيروني است كه اطلاعات را منتقل مي كند و آن را به حركت در مي آورد اما در يك سيستم فعال اطلاعات و سطح ثبت آنها فعال اند و اطلاعات خود را بدون كمك سامانده بيروني سامان مي دهند.به اين دليل، چنين سيستم هايي را خودسامان مي گويند.


ميزي را در نظر بگيريد كه روي آن چند توپ كوچك قرار دارد، به شما گفته شده است كه توپ ها را در دو رديف مشخص مرتب كنيد.اين كار را آغاز مي كنيد.پس شما سامانده بيروني هستيد.شكل هاي 1-1 و 1-2 حالات پيش و پس از فعاليت ساماندهي شما را نشان مي دهد.فرض كنيد به جاي ميز داراي سطح صاف، دو شيار موازي، مانند شكل 1-3 ، روي آن تعبيه شده باشد.اگر توپ ها را به طور تصادفي روي ميز مي انداختند، توپ ها كاملاً توسط خودشان در دو رديف منظم در كف شيارها قرار مي گيرند.در اين حالات شما به عنوان سامانده بيروني عمل نمي كنيد.نيازي به اين كار نبود، زيرا اين سيستم حالا يك سيستم خودسامان است.


البته اعتراض خواهيد كرد كه سازندة شيارها سازمانده واقعي سيستم بوده است.كاملاً درست است، ولي فرض كنيد كه توپ هاي پيشين در نتيجة برخورد با ميز، اين شيارها را به وجود آورده باشند، از اين پس يك سيستم خود سامان واقعي خواهيم داشت.
نيازي نيست كه مثال ديگري را جستجو كنيم.بارش باران روي قطعه زميني طبيعتاً جوي ها را به وجود مي آورد، پس از اين كه آنها براي نخستين بار به وجود آمدند، پس از اين كه آنها براي نخستين بار به وجود آمدند، بارش بعدي به اين جوي ها و رودها هدايت مي شود.بنابراين، در اثر باران آبراه هايي به وجود مي آيد كه مسير باران هاي بعدي را تعيين و آنها را گردآوري و سازماندهي مي كند.
در سال 1969، من مدل يك حوله را كه روي آن چند قاشق جوهر ريخته شده با يك ظرف كم عمق ژلاتين كه روي آن چند قاشق پُر جوهر داغ ريخته شده بود مقايسه مي كردم.حوله نشان دهندة سيستم منفعل است و رنگ جوهر درست در همان جايي كه ريخته شده بود باقي مي ماند، ولي جوهر گرم ژلاتين را حل مي كند و به زودي مجراهايي مانند مسيرهاي ايجاد شده به وسيلة باران، در قالب ژلاتين تشكيل مي دهد.ژلاتين امكان داده است كه جوهر وارد شده خود را در مجراها يا رشته ها سامان دهد.


در كتاب ساز و كار ذهن(1969) و همچنين در كتاب حق با من است، شما اشتباه مي كنيد به تفصيل شرح داده ام كه شبكه هاي عصبي مغز چگونه امكان مي دهند كه اطلاعات وارد شده را به وضع موقتاً پايداري در آورند تا براي تشكيل رشته پشت سرهم قرار گيرند.در اين امر معجزه و رمز و رازي وجود ندارد، اين پديده رفتار سادة شبكه هاي عصبي است اين ايده ها ابتدا در سال 1969 ارائه شدند و پس از آن، افرادي مانند جان هوپفيلد1 در «موسسة فن آوري كاليفرنيا»2 ، كه در سال هاي 1979 شروع به نگارش اين گونه سيستم ها كرد، آن را تكميل كردند.


به راستي، پروفسور «موري جل مان»3، برندة جايزة نوبل براي كشف كوراك4، روزي به من گفت كه در كتاب ساز و كار ذهن اين گونه سيستم ها هشت سال پيش از آنكه رياضيدانان به آن برسند شرح داده شده بودند.
كساني كه مايل اند مشروحاً بدانند كه شبكة عصبي ساده چگونه مي تواند به اطلاعات امكان دهد كه خود را به صورت الگوهايي سامان دهد، بايد دو كتاب ياد شده و نيز ساير كتاب هاي اين رشته را بخوانند.موضوع از اين قرار است كه در سيستم، اطلاعات وارده يك رشته فعاليت را تشكيل مي دهند و اين رشته فعاليت به موقع خود به نوعي مسير ترجيحي يا الگو تبديل مي گردد.شيميدانان دستگاه عصبي و كارشناسان فيزيولوژي دستگاه عصبي دربارة آنزيم هاي دست اندركار اين فرآيند بحث خواهند كرد ولي در تصوير كلي (با توجه به جنبه هاي گستردة آن) تغييري رخ نخواهد داد.


چنين الگوهايي كه پيشتر تهيه شده اند بسيار سودمندند ، زيرا به ما امكان مي دهند كه اوضاع را بشناسيم.وقتي الگويي به كار گرفته شد، آن را دنبال مي كنيم و اوضاع را مطابق تجربة پيشين مي بينيم.در شكل 1-4 ، الگوي ساده اي ارائه شده است.
مشكل موجود در سيستم الگوهايي ساده اين است كه به تعداد زيادي الگو وجود خواهد داشت كه بايد تمام وضعيت آنها را مورد بررسي قرار گيرد.هر وضعيت جديدي كه به الگوي موجود مستقيماً هدايت نشد، ناگريز بايد از نو تجزيه و تحليل شود.مغز اين مشكلات را به روش ناگريز بسيار ساده اي حل مي كند.
الگوها، مانند رودخانه ها، الگوها، آبگير گسترده اي دارند، يعني هر فعاليت در درون آبگ

ير ناپايدار است و به سوي الگوي تشكيل شده هدايت خواهد شد.اين امر مستقيماً از رفتار ساده اي پيروي مي كند.آن چه رايانه به سختي انجام مي دهد (شناسايي الگو)1مغز به فوريت و به طور خودكار انجام مي دهد.آبگير به صورت نوعي قيف در شكل 1-5 نشان داده شده است.از اين رو، ما هر وقت به جهان نگاه مي كنيم فقط آمادگي داريم آن را برچسب الگوهاي موجود خود كه در شكل 1-6 نشان داده شده است ببينيم.
اين همان چيزي است كه ادراك را چنين نيرومند و سودمند مي سازد.ما، به ندرت گيج و سردرگم مي شويم، مي توانيم اكثر وضعيت ها را بشناسيم، همچنين به اين دليل تحليل اطلاعات ايده هاي جديدي به بار نمي آورد، مغز تنها مي تواند آن چه را كه براي ديدن آماده شده است(الگوهاي موجود) ببيند.از اين رو، داده ها را تجزيه و تحليل مي كنيم فقط مي توانيم ايدة از پيش داشته را بگزينم.اين نكتة مهمي است كه بعداً مورد بحث قرار خواهيم داد.
نكته اي كه مي خواهيم مطرح كنم اين است كه اين رفتار الگوسازي و استفاده از الگوي شبكه هاي عصبي مغز شگفت آور است، بدون آن زندگي ناممكن خواهد بود.ادراك فرآيند تشكيل و استفاده از اين الگوهاست.
ولي اگر الگوهاي جانبي، مطابق شكل 7-1 وجود داشته باشد، چه پيش مي آيد؟
آيا مجبوريم بايستيم و هر مسير جانبي را مورد بررسي قرار دهيم؟ اگر مجبور به اين كار بوديم زندگي به طور امكان ناپذير كند مي شد.در عمل اين امر هرگز پيش نمي آيد، زيرا اعصاب به گونه اي قرار گرفته اند كه مسير غالب مسير ديگر را چنان مي بندد كه گويي در آن لحظه مسير ديگري وجود ندارد.بنابراين در مسير اصلي با اعتماد كامل پيش مي رويم.
اگر قرار بود از نقطة ديگري وارد مسير جانبي شويم، در اين صورت راه جانبي را طي مي كرديم و به نقطة آغاز برمي گشتيم.اين فرآيند در شكل 1-8 نشان داده شده است.
اكنون مي رسيم به بي تفاوتي كلاسيك الگوها.چنانكه در شكل 1-9 نشان داده شده است، مسير B به A بسيار مستقيم است ولي مسير A به B ممكن است قدري پيچ در پيچ باشد_شكل 1-9) .دقيقاً همين پديدة بي تفاوتي است كه باعث شوخ طبعي و خلاقيت مي شود.
در گفتن يك نكتة طنز در مسير اصلي حركت مي كنيم.ولي ناگهان تغيير مسير داده و در انتهاي مسير جانبي قرار مي گيريم و بلافاصله مسير مورد نظر را مي بينيم.
« اگر من با تو ازدواج كرده بودم، در قهوة تو زهر مي ريختم».


«و اگر من با تو ازدواج كرده بودم، آن قهوة را مي خوردم».
( اين داستان منسوب به وينسون چرچيل1 و ليدي آسكويت2 است ولي پايان كار نامعلوم است.)
آزارطلب3 به آزارگر4 گقت: «خواهش مي كنم مرا بزن».
آزارگر در حالي كه از اين گفته لذت مي برد، پاسخ داد: « نه».
آزارطلب گفت: «از شما بسيار متشكرم».
در هر دوِ اين مثال ها ذهن به يك مسير مي رود، سپس از لحظه اي مكث به راه

ديگري كه در شكل 1 – 10 ارائه شده، بر مي گردد.
هنگام برگشت به صندلي خود در هواپيما سرم به لاكر‌(قفسة باروبنه) خورد؛ وقتي نشستم، فرد كناري من گفت: « سر من هم به قفسه خورد، فكر مي كنم خيلي پايين نصب شده است».
در پاسخ گفتم « برعكس، مشكل اين است كه به قدر كافي بالا نصب شده است.»
در اين گفتگو، شوخ طبعي در كار نيست، ولي همان تغيير مسير ناگهاني در ادراك وجود دارد، كه اتفاقاً معني داده است.اگر قفسه واقعاً پايين است، شما آن را مي بيند و سر خود را خم مي كنيد.اگر قفسه واقعاً در بالا قرار دارد، فرقي نمي كند كه سر خود را خم كنيد.ولي اگر قفسه در سطحي قرار دارد كه فكر نمي كنيد نياز به خم كردن باشد، در اين صورت آن را خم نمي كنيد و به قفسه مي خورد.
مدل براي خلاقيت
مدل شوخ طبعيِ الگوي بي تفاوتي، مدل خلاقيت نيز هست.توالي زماني تجربة ما مسير عادي ادراك ما را تعيين مي كند.اشيا را به گونة معيني مي بينيم، انتظار داريم كارها به گونة معيني انجام شوند.اگر به دليلي ترتيبي بدهيم كه از مسير اصلي به مسير جانبي وارد شويم، بنابراين مي توانيم به نقطة آغاز برگرديم و به «بينش» خلاق يا ايدة نو، مطابق شكل 1-11 ، برسيم.
ولي چگونه مي توانيم به « نقطة ايده» در مسير جانبي برسيم؟ يعني درست به همان جايي كه شيوه هاي تحريك وارد عمل مي شوند.اين شيوه ها به ما كمك مي كنند تا از مسير اصلي بگريزيم و احتمال رسيدن به مسير جانبي را افزايش دهيم و اين عمل اساس گريزانديشي است.
واژة «گريز» به حركت در مسيرهاي جانبي به جاي حركت در مسير الگوهاي تفكر عادي اشاره

دارد.
با استفاده از همين مدل نيز مي توانيم دريابيم كه چرا هر ايدة خلاق ارزشمند بايد همواره در بازانديشي منطقي باشد.اگر قرار باشد كه به منظور خلق «ايدة نو» در نقطة c، از مسير اصلي بيرون بجهيم، در اين صورت به هيچ وجه نخواهيم توانست آن ايده را با سيستم ارزشي موجود خود متناسب سازيم.راهي جز اين نداريم كه بگوييم اين ايده يا واقعاً جنون آكيز است و يا با حالت موجود دانش، مغايرت دارد.بنابراين، تنها ايده هايي را مي توانيم شناساسيي كنيم كه با گذشته ما ا

رتباط منطقي دارند.بنابراين، چنين نتيجه گرفته مي شود كه همة ايده هاي خلاق با ارزش بايد در بازانديشي منطقي باشد.به زبان ساده: كلمة «ارزشمند» به طور خودكار به معني منطقي بودن در بازانديشي است.
به طور خلاصه، مغز دستگاه عجيبي است، براي اين كه امكان مي دهد كه اطلاعات وارده خود را به صورت الگوهايي ساماندهي كنند.به محض شكل گيري اين الگوها، يا نواحي آبگيري وسيعشان، ما اين الگوها را در فرآيندي به نام ادراك به كار مي گيريم.اين الگوها بي تقارن اند، اين بي تفاوتي هم موجب شوخ طبعي و هم خلاقيت مي شود.
اين امر نياز منطقي به خلاقيت است يعني منطق سيستم هاي الگويي خودسامان.دلايل بيشتري براي نياز به خلاقيت وجود دارد.براي برخي افراد بايد دلايل بيشتري آورد كه فهم آنها آسان تر باشد.خوانندگان دقيق توجه خواهند داشت كه دلايل ديگر در واقع بازگويي همان دلايل در زمينه اي ديگر است.
تلة توالي زماني
سيستمي را در نظر بگيريد كه اطلاعات را در طول زمان گردآوري مي كند.همة اطلاعات نه يكباره بلكه كم كم وارد سيستم مي شوند.تصور كنيد كه سيستم در هر لحظه سعي مي كند تا از اطلاعات موجود به حداكثر استفاده كند.بديهي است كه اين نوع سيستم شبيه افراد، بنگاه ها، شركت ها، مؤسسات فرهنگي و غيره است.اطلاعات در طول زمان گردآوري مي شود و سيستم مي كوشد تا بهترين استفاده را از آنچه به دست آمده حاصل كند.


براي روشن شدن موضوع، مي توانيم بازي ساده اي را طرح كنيم كه در آن هر زمان يك حرف عرضه مي شود.ما بايد هر بار كلمه معني داري بسازيم.
- حرف اول A.
- به دنباله آن حرف T، كه كلمة AT را مي سازد.
- با حرف بعدي R، به آساني كلمة RAT را مي سازيم.
حروف نشان دهندة اطلاعات وارده و مجموع اطلاعات موجود است كه براي ساختن كلمه اي به كار مي رود.
- حرف بعدي B است كه با آن مي توان كلمة RATE را ساخت.
- حرف G پس از اينها مي آيد كه با افزودن آن كلمة GRATE. ساخته مي شود.
تا اينجا اطلاعات جديد به آساني بر هم افزوده شده و ساختار فعلي را تشكيل داده است.
- حرف بعدي T است، افزودن اين حرف به حروف پيشين آسان نيست، كلمة جديد را تنها با پس روي و درهم ريختن كه ساختار موجود و تبديل آن به TARGET مي توان ساخت.
در اين مثال ساده مي بينيم كه توالي زماني رسيدن اطلاعات چگونه ساختارهايي را مي سازد كه بايد در هم ريخته شود تا ساختاري به منظور پيوستن به گونه اي متفاوت ساخت شود.اين فرآيند تعريف رسائي از خلاقيت است.در چنين سيستمي، بدون خلاقيت نمي توانيم پيش برويم.
اين ايراد ممكن است گرفته شود كه در هر مرحله بايد تمام حروف از يكديگر جدا شوند سپس حرف جديد به آنها افزوده و كلمة جديدي تشكيل شود.البته در زندگي واقعي ممكن نيست كه تمام مفاهيم، ادراكات ، كلمات و يا نهادهاي موجود در هم ريخته شوند تا اطلاعات قديم و جديد به بهترين شكل ممكن با هم تلفيق شوند.
پس از مدتي، اقلام اطلاعاتي، مانند حروف در بازي فوق قابل جداشدن نيستند.مثلاً مجموعة حرف سازندة RAT مدتي باقي مي ماند.و سپس محكم و استوار شده و در مقابل درهم ريختگي مقاومت مي كند.ادراكات پايه درست به همين طريق در برابر در هم ريختگي مقاوم اند.
به منظور رهايي از ساختارهاي موقتي كه به وسيلة توالي ويژة تجربه تشكيل شده اند، به خلاقيت نيازمنديم.چنانكه بيان كردم، خوانندگان دقيق در مي يابند كه اثر توالي زماني مانند اثر الگو شدن است.توالي زماني تجربه الگوهاي عادي تجربه را تشكيل مي دهد؛ براي به هم پيوستن توالي جديد لازم است از اين الگوها رهايي يابيم.
اكثر افراد اين نكات را مي پذيرند.مشكل هنگامي رخ مي نمايد كه شخص گمان كند اين كار تنها آراستن مجدد تكه هاي موجود در قالب جديد است.اين كار ممكن است در مدل روميزي سيستم هاي اطلاعات انفعالي آسان به نظر آيد، ولي در سيستم هاي اطلاعاتي خود سامان بسيار دشوار است، زيرا اطلاعات ديگر قابل تفكيك نيستند، بلكه به صورت بخشي جدايي ناپذير از الگو در مي آيند.تغيير دادن الگوها به اندازة دادن معنايي كاملاً جديد به يك كلمه در هر زمان كه بخ

واهيد، دشوار است.كلمات، الگوهاي ادراك و تجربه اند.
بنابراين در مي يابيم كه در هر سيستم خودسامان و در حقيقت در هر سيستمي كه در آن اطلاعات جديد به اطلاعات موجود افزوده مي شود به خلاقيت نياز مبرم وجود دارد.
اگر ذهن انسان مانند كتابخانه اي كار كند، اطلاعات جديد را مي توان به راحتي در نقشه هاي خالي جا داد بي آنكه براي ادغام آنها به سيستم موجود تلاش شود.در اين صورت، اطلاعات جديد به هدر مي رود.البته اين كاري است كه ما با استفاده نكردن از خلاقيت و ادغام نشدن اطلاعات جديد با اطلاعات قديم انجام مي دهيم.
خلاقيت تنها راهي براي بهتر كردن امور نيست، بلكه بدون خلاقيت قادر نخواهيم بود از اطلاعات و تجربه اي كه براي استفاده در دسترس اند كاملاً بهره برداري كنيم و آنها را به شكل ساختارهايي كهنه، الگوهايي كهنه، مفاهيمي كهنه و ادراك هايي بي مصرف باقي گذاريم.
نياز عملي به خلاقيت
بيمة عمر صنعتي بسيار سنتي است كه تحت كنترل سنت و مقررات است.روزي در رون باربارو1 رئيس بيمة پرودنشيال كانادا2، كه يكي از استفاده كنندگان جدي شيوة گريزانديشي است، نوعي تحريك به وجود آمد: چرا سود بيمة عمر پيش از مرگ به او پرداخت نشود.
اين موضوع به مفهوم « سود زندگي»3منجر شد، هر بيمه گذاري را كه پس از مرگ او قابل پرداخت خواهد بود مستقيماً دريافت كند.اين مفهوم موفقيت بزرگي خواهد بود مستقيماً از آن تقليد كردند، زيرا اين مفهوم بيمة عمر را با تبديل بخشي از آن به بيمة بيماري درمان ناپذير ، بيشتر مورد توجه قرار داد.
تا اندازه اي به دليل موفقيت اين ايده و همچنين مهارت وي در ارائه آن، رون باربارو به زودي به سمت رياست بيمة پرودنشيال ايالات متحده آمريكا برگزيده شد.
توني اُريلي4، مديريت عامل شركت هاينز5، مي گويد: برنامة كاهش هزينه آن قدر از نيروي كار در خارخانة فراوري تون ماهي كاست كه باعث شد مقدار زيادي گوشت ماهي روي استخوان ها باقي بماند و هدر رود.افزايش كاركنان مجدداً هزينه را بالا برد ولي گوشت به مقدار كافي صرفه جويي شد كه توانست افزايش هزينه را تأمين و سود را افزايش دهد.
سنگاپور يكي از كشورهايي است كه تصميم به موفقيت گرفته است.دولت 20% بودجه را صرف آموزش و پرورش مي كند.در سال 1965، توليد ناخالص ملي (GNP) سنگاپور 970 ميليون دلار بود، و امروز 23 بيليون دلار است.


هر وقت در سنگاپور سميناري برگزار مي كنم، هميشه افراد بسياري در آن حضور مي يابند.ولي همواره مشكلي وجود دارد.مؤثر بودن سمينار به تعداد شركت كنندگان، ارائه ايده ها، جايگزيني ها و غيره بستگي دارد.در كشورهاي لاتين ، اين امر هرگز مشكل ساز نيست، زيرا هر شركت كننده مي داند كه عقيدة او از بهترين هاست.ولي در سنگاپور كسي پيشنهاد ارائه نمي كند.در موضوعي مانند «خلاقيت» نمي توان به آساني شخصي را نشان داد و ادعا كرد كه او خلاق است.اين يك امر غيرمنصفانه و ناارحت كننده است.


من تصميم گرفتم شيوة «كلمة تصادفي» را به طور رسمي مورد استفاده قرار دهم.كلمة تصادفي از يك فهرست 60 كلمه اي با نگاه كردن به ساعتم و توجه به موقعيت عقربه ثانيه شمار به دست آمد.كلمة «تفنگ» فوراً هدف مشخصي را القا كرد.شما مي توانيد تفنگي را بي هدف به هوا شليك كنيد و انتظار داشته باشيد چيزي را بزنيد.از همين موضوع فكر شماره گذاري ميزها و مشخص كردن افراد دور ميزها با حروف شكل گرفت.بنابراين، من اكنون مي توانستم نتيجه را از فرد D مربوط به ميز شماره 12 بپرسم.پاسخ شگفت انگيز بود.من بازخوردي را كه مي خواستيم به دست آوردم.به نظر مي آيد كه شركت كنندگان خجالتي نبوده اند، بلكه فكر مي كردند كه جلو افتادن از ديگران كار درستي نيست.شماره گذاري افراد دور ميزها به يكباره حالت رسمي به آنها داد و آنها از اين كه در بازي شركت داشتند خوشحال بودند.بنتون1، شركتي است بسيار موفق در رشته اي كه عدة زيادي در آن به طور رقابت آميز فعاليت دارند.اين شركت كار خود را با همكاري سه برادر و يك خواهر در ايتاليا آغاز كرد.يكي از برادران حسابدار معمولي و خواهرشان خياط بود.امروزه آنها سه هزار فروشگاه در سراسر جهان دارند ارزش و دارايي شركت دو ميليون دلار است.
موفقيت شركت به چند طرح قوي بستگي داشت.توليد كنندگان پوشاك، چنانكه مرسوم است پس از توليد تلاش دارند كه فروشگاه ها را به خريدن و انبار كردن آنها ترغيب كنند.بنتون به جاي اين كار تصميم گرفت با بازكردن فروشگاه هاي ساده و كوچك خود را به مشتري نزديك كند.بخش بعدي طرح فروش «رنگ» بود نه «شكل».ي كردند.و اگر خريداران به خريد پوشاك قرمز يا ارغواني تمايل داشتند، آنها را مطابق سليقة مشتري رنگ مي كردند.رايانه هاي پيچيده اي پاسخ انعطاف پذيري حتي به صورت قبول سفارشات پستي به مشتري مي دادند.
هر يك از اين چهار نمونه يك جنبة نياز به خلاقيت را نشان مي دهد.در مورد سمينار سنگاپور، مشكلي وجود داشت بدون آن كه راه حل استانداردي براي آن باشد.وقتي كه راه حل استانداردي وجود نداشته باشد يا دسترسي به آن امكان پذير نباشد، در اين صورت ممكن است نياز عملي براي تفكر خلاق وجود داشته باشد.
در مورد فرآوري ماهي تون شركت هاينز، برنامة كاستن از هزينه اشتباه بود.كاهش هزينه با كاستن از تعداد كاركنان، به اميد اين كه بقيه از عهدة كارها برخواهند آمد بسيار آسان به نظر مي

رسد.ولي امروز اين گونه راه حل ها علاوه بر بي اثر بودن، خطرناك تشخيص داده شده اند.پيش از كم كردن تعداد كاركنان، بازنگري و تجديد ساختار كار ضرروت دارد كه اين امر ممكن است به خلاقيت نياز داشته باشد.
مثال بنتون نيروي عظيم ايدة‌نو را در صنعتي بسيار رقابت آميز نشان مي دهد.انجام دادن كارهاي پيشين به صورت بهتر، كافي نيست بلكه بايد آنها را به گونة متفاوتي انجام داد.
مثال پرودنشيال نشان مي دهد كه حتي در مورد صنعت سنتي نيز اين امكان وجود دارد كه آفرينش ايده اي نو و توانمند فرصت هاي جديدي فراهم كند.
رون باربارو نيازي به طرح ايده اي نداشت و هيچ مسئلة مهمي براي حل كردن نداشت، ولي از جملة افرادي است كه به وسيلة خلاقيت براي گسترش مفاهيم نو به پيش مي رود و فرصت هايي را براي خود فراهم مي كند.
در اينجا مي توان گفت كه در دو مورد زير به خلاقيت نياز عملي وجود دارد:
1- در مواردي كه به ايدة نو نياز واقعي وجود دارد و بدون آن كاري از پيش مي رود ممكن است نوعي مشكل، بحران يا اختلاف در بين باشد.رهيافت هاي ديگر با شكست مواجه شده اند.كه باعث شكست ساير راه حل ها شده است، خلاقيت، تنها اميد است.
2- در مواردي كه به ايدة‌ نو هيچ نياز مبرم نيست اما ايدة نو، فرصت، مزيت و سود در پي دارد.
كاهش هزينه و برنامه ارتقاي كيفيت
كاهش هزينه در بسياري از سازمان ها در بالاترين الويت قرار دارد.در بسياري از موارد، تجزيه و تحليل به تنهايي به كاهش هزينه كمك خواهد كرد.ولي در مواردي طراحي هم ضرورت پيدا مي كند.نياز است كه كاري را از نو طراحي كنيم تا با هزينة‌ كمتري انجام شود.آيا شما براي پايين نگاهداشتن هزينة مواد اولية ارزان تري مي خريد يا روش هايي را براي كاهش ضايعات پيدا مي كنيد تا بتوانيد همچنان مواد اولية مرغوب تري خريداري كنيد؟ اشتباه است كاستن از هزينه را فقط يك اقدام تحليلي بدانيم.


ايجاد تغيرر در چگونگي انجام يك كار ممكن است بسيار مؤثرتر از كم كردن آن كار باشد.شركتي هزينة زيادي را صر نگهداري و تعمير موتورسيكلت هاي خود مي كرد.موتورسيكلت را به استفاده كنندگان آنها فروخت و كمك هزينه اي نيز به آنها پرداخت كرد.كاهش هزينه مبلغ قابل توجهي بود.
اين نوع ملاحظات در مورد برنامه هاي ارتقاي كيفيت نيز كاربرد دارد.در مواردي ضرورت مي يابد كه از خلاقيت به عنوان ابزاري براي پيشبرد هدف ارتقاي كيفيت استفاده گردد.ممكن است مسائلي وجود داشته باشد كه بايد حل شود.
همچنين بايد به خاطر داشت كه انجام دادن كارهاي پيشين با كيفيت بهتر ممكن است پاسخ درستي نباشد.امكان دارد ضرورت ايجاب كند كه تغييري در كارها داده شود.
برنامه هاي ارتقاي كيفيت ممكن است در بعضي مواقع گمراه كننده باشد، زيرا اين برنامه ها ظاهراً با اين تصور آغاز مي شوند كه كار جاري درست است و تنها تنظيم كردن كيفيت ضرورت دارد.
انجام كارهاي پيشين با كيفيت بهتر و بهتر، به طور ناگهاني به انجام دادن كاري متفاوت منجر نمي شود.همچنين نبايد با بسط كلمة كيفيت به «تأمين نيازها» آن را بي ارزش كرد.ارتقاي كيفيت به معني انجام دادن كار جاري با كيفيت بهتر است.
برنامة متداول ديگر بهبود بخشي «مداوم» است.بديهي است بهبود ممكن است هرازگاهي به فكر خلاق نياز داشته باشد.
اگر كاري هميشه به يك شيوه انجام شده است، پس ممكن است فكر خلاقي نياز باشد تا با آن شيوه مبارزه كند و شيوة بهتري براي كارها ارائه دهد.
«بهبود بخشي» يكي از موارد عمدة به كارگيري تفكر خلاق است بعداً به آن خواهم پرداخت.
نكتة اصلي اين است كه هر جا نياز به تفكر است، به اطلاعات، به تجزيه و تحليل، و به خلاقيت نياز استمفاهيم و ادراكات بخش اصلي همة تفكري است كه چندان متداول نيست.
مديريت نگهداري
با اين كه به ندرت اظهار مي كنند، اغلب مديران به نگهداري و حفظ وضع موجود گرايش دارند.آنها احساس مي كنند كه شغل آنها راهبري امور و حل مشكلات به هنگام بروز است.نگران شدن دربارة توليدات يا استراتژي يا امور مالي را وظيفة ديگران مي دانند.انحراف از اين مديريت نگهداري ريسك بزرگ همراه با امكان شكست خواهد بود.


موفقيت سازمان به ميزان داد و ستد يا قرار گرفتن در مرتبه اي مناسب بستگي دارد و حمايت از طرف مديريت صالح كفايت مي كند.
مديريت نگهداري به شدت به حل مشكلات پيش آمده گرايش دارد.چنانكه هر وقت مشكلي پيش مي آيد بايد حل شود.در اين صورت اگر مشكلي نباشد اوضاع رضايت بخش است.
متأسفانه در جهاني سرشار از رقابت، مديريت نگهداري ديگر مفهوم و معناي كافي را كه شايد پيش از اين داشته است، ندارد.هنگامي كه در جسنجوي راهي براي حفظ و نگهداري وضع و موقعيت كنوني خود هستيد، رقيبان سعي دارند از شما پيشي گيرند.


حتي در مديريت نگهداري هم به منظور حل مشكلاتي كه هرازگاهي بروز مي كند به خلاقيت نياز است.خلاقيت در اينجا به عنوان مسكّن عمل خواهد كرد.تسكين موقتي مشكلات هنگام بروز معمولاً بقاي سازمان را تضمين نمي كند.
رقابت و فوق رقابت
حتي رقابت كلاسيك نيز در حال تبديل شدن به بخشي از مديريت نگهداري است.در زمينة قيمت، كيفيت، توزيع و ارتقا لازم است كه پا به پاي رقيبان پيش رفت.ضروري است كالايي را متمايز كرد.
در كتاب «فوق رقابت»1دليل كافي نبودن رقابت در آينده را مورد بحث قرار داده ام و علت لزوم تغيير جهت دادن به سوي رقابت را توضيح داده ام.
كلمة «رقابت» به معني « با هم جستجو كردن» است.يعني شما و رقيبتان در يك مسابقة شركت داريد.و رفتار شما را عموماً رفتار رقيبانتان تعين مي كند.فوق رقابت به معني «جستجو در سطحي بالاتر از ديگران» يا ايجاد مسابقه اي براي خويش است.معناي آن ايجاد «انحصارات ارزشي» نو است.اين انحصارات ارزشي عموماً بر پاية «ارزش هاي چند جانبه» خواهد بود.مثلاض يك خودرو ذيگر به تنهايي يك قطعة مهندسي شده نيست.ارزش هاي چند جانبه شامل قدرت خريد، فروش و بيمه كردن آن است.موضوعات فوق ايمني و حفاظت در برابر سرقت را شمال مي شود.ارزش هاي چندجانبه توانايي پارك كردن خودرو در شهرها را نيز در بر مي گيرد.روزي به شركت خودرو سازي فورد انگلستان پيشنهاد كردم كه آنها بايد شركتي را كه مالك اكثر پاركينگ هاي مركز شهر جزاير بريتانيا است خريداري كنند و اين پركينگ ها را به خودروهاي فورد اختصاص دهند.در ژاپن، هوندا و نيسان اين ايده را گرفته اند و تعجب ندارد كه اين ايده را در سراسر جهان گسترش دهند.مرحلة اول بازرگاني «فرآورده و خدمات» بود.
مرحلة دوم بازرگاني «رقابت» بود.
مرحلة سوم بازرگاني« ارزش هاي چندجانبه» خواهد بود.


فوق رقابت شديداً به مفاهيم بستگي خواهد داشت.باي ايجاد اين مفاهيم به تفكر خلاق توانمند نياز خواهد بود.
رشته هاي ديگر
من به طور عمده روي رشته هاي بازرگاني تمركز كرده ام، زيرا به تجربة من بازرگاني نسبت به ديگر رشته ها به تفكر خلاق بيشتر نياز دارد.ولي اكنون اين نظر در حال تغيير است.ديگر رشته هايي كه مسائلي واقعي و مشكل بودجه دارند، دير يا زود متوجه خواهند شد كه تفكر خلاق عامل اصلي پيشرفت آنهاست.
در حكومت و امور اداري به مفاهيم نو نياز است.
در اقتصاد مفاهيم نو ضرورت مي يابد.


در آموزش و پرورش به مفاهيم نو نياز است.
در جلوگيري از جنايت مفاهيم نو مورد لزوم است.
در اجراي قانون به مفاهيم جديد نياز است.
در فراهم كردن مراقبت هاي بهداشتي مفاهيم نو كارساز خواهد بود.در حل اختلافات مفاهيم نو از ضروريات است.
در حفظ محيط زيست از مفاهيم نو بايد استفاده كرد.
در كاستن از فقر جهان سوم نياز به مفاهيم نو احساس مي شود.آيا رشته اي وجود دارد كه از تفكر خلاق، مفاهيم نو و ادراكات نو سود نبرد؟
براي فراهم كردن اين مفاهيم نو چه بايد كرد؟ در برخي رشته ها ابتكارات جالبي وجود دارد، ولي به طور كلي هنوز باور بر اين است كه تجزيه و تحليل هوشمندانه، اطلاعات مناسب، استدلال هاي ماهرانه، كافي خواهد بود.من با اين نظر موافق نيستم.
ادراكات نادرست درباره خلاقيت
در چند جاي اين كتاب، دربارة نحوة نگرش به خلاقيت مطالبي را نوشته ام.در جاهاي مختلف اين كتاب احتمالاً مطالب بيشتري را بعداً اظهار خواهم كرد.گر چه احساس مي كنم كه جمع كردن اين نكات مختلف در يك جا ارزشمند باشد، اين كار ممكن است تا حدي تكراري باشد ولي به خودي خود سودمند است.به طور كاملاً آشكار نظرهايي را كه اينجا پيشنهاد مي كنم عقايد شخصي است كه بر پاية سال ها تجربه در زمينة تفكر خلاق و تدريس مهارت هاي مربوط به آن بنا شده است.
1- خلاقيت نوعي استعداد طبيعي است و نمي توان آن را به كسي آموخت
اين ادراك نادرست به راحتي پذيرفته مي شود زيرا همه را از نياز به انجام كاري در مورد تشويق به خلاقيت خلاص مي كند.اگر استعداد فقط به صورت طبيعي وجود داشته باشد آنگاه نيازي به تلاش براي كاري دربارة خلاقيت نيست.
به منظور استدلال ، معمولاً به موارد نادر خلاقيت مانند موتسارت1، اينشتين2 يا ميكل آنژ3 اشاره مي شود.
خلاف نيست اگر بگوييم نيازي به آموزش رياضيات نيست زيرا نمي توان از طريق آن نابغه اي مانند پوانكاره4 به وجود آورد.به دليل آنكه نمي توان تضمين كرد كه هر شاگرد ناوزندة پيانو يا ويولُن، يك ليست5 يا يك «پادروسكي»6 شود، نبايد آموزش دادن پيانو را متوقف كرد.
آيا مي توانيد يك بيورن بورك7 يا مارتينا ناوراتيلوا8 از هر نوآموز تنيس به وجود آوريد؟


سطوح بسيار سودمندي از توان رياضي، نواختن پيانو، لُن و بازي با تنيس وجود دارد، حتي اگر در اين زمينه ها نابغه اي وجود نداشته باشد.عده اي از افراد را در نظر بگيريد كه براي انجام مسابقه اي صف كشيده اند.سوت به ثدا درآمده و مسابقه در جريان است، يكي اول و يكي هم اخر مي رسد، عمل به توان دوندگي طبيعي افراد بستگي دارد.حال تصور كنيد شخصي «رولراسكيت»1 را اختراع مي كند و به تمام دوندگان آموزش هايي در مورد ان مي دهد.مسابقه دوباره انجام مي شود، هر كس نسبت به سرعت پيشين خود مي رود ولي هنوز هم يكي اول و يكي آخر مي رسد.


اگر در كاري در مورد خلاقيت نكنيم نتيجتاً به طور توانايي خلاق فقط به استعداد «طبيعي» بستگي خواهد داشت.ولي اگر آموزش ، وسايل و شيوه هاي روشمند فراهم كنيم مي توانيم سطح كلي خلاقيت را بالا ببريم.برخي افراد باز هم بهتر از سايرين خواهند بود ولي هر كس مي تواند قدري مهارت خلاق كسب كند.بين استعداد و اموزش هيچ گونه تضادي نيست، هر معلم ورزش يا اُپرا مي تواند اين موضوع را ثابت كند.اين كه بعضي افراد به طور طبيعي خلاق اند به اين معني نيست كه آنها با بعضي آموزش ها و شيوه ها خلاق تر نخواهند شد و نيز به اين معني نيست كه افراد ديگر نمي توانند خلاق شوند.


وقتي من براي نخستين بار نوشتن دربارة خلاقيت را آغاز كردم ، پنجاه درصد انتظار داشتم كه افراد خلاق بكويند كه انها به اين مطالب نيازي ندارند.درست عكس اين اتفاق افتاد، زيرا بسياري از افرادِ خلاقِ معروف ضمن تماس با من گفتند كه بعضي از فرايندها را بسيار سودمند تشخيص داده اند.
منابع خلاقيت
در اين بخش مي خواهم بعضي منابع سنتي و همچنين ديگر منابع خلاقيت را مورد بررسي قرار دهم.اين بررسي ها هم براي قرار دادن شيوه هاي روشمند گريزانديشي در برابر ديد و همچنين براي ايجاد بعضي لصول علمي دربارة تفكر خلاق سودمند است.
معصوميت
معصوميت خلاقيت اختصاصي كودكان است.اگر شما رهيافت معمولف راه حل معمول و مفاهيم معمول مربوط را ندانيد ، در نتيجه ممكن است به رهيافت تازيه اي دست يابيد.همچنين اگر قيدها و دانستن كارهايي كه نمي توان انجام داد، مانع شما نباشد، در اين صورت بيشتر آزاد خواهيد بود تا رهيافت جديدي مطرح كنيد.


وقتي برادران مون گلفيه1 نخستين بالن هواي گرم را بالا فرستادند ، آوازة اين واقعه ي هيجان انگيز به گوش پادشاه وقت در پاريس رسيد و او فوراً به پتانسيل نظامي آن پي برد.آنگاه صاحب منصب ارشد علمي خود ( م – شارل)2 را احضار كرد و به او دستور داد كه بالني بسازد.اين دانشمند بزرگ مغز خود را به كار انداخت.«آنها چگونه توانسته اند اين دستگاه ابتكاري را به پرواز درآورند؟» پس از مدتي با گفتن معادل فرانسوي كلمة «اورِكا» (به معني يافتم) از جا جَست.با خود گفت: «آنها بايد از اين گاز تازه كشف شده هيدروژن كه از هوا سبك تر است استفاده كرده باشند».به اين ترتيب ، او اقدام به اختراع بالُن هيدروژن كرد، كه نوع كاملاً متفاوتي است.
سال ها پيش، در جنوب سوئد، گروهي از دانش آموزان را گونار وسمن3، كه بعدها مدير عامل شركت پرستورپ4 گرديد، دور هم گرد آورد.من به آنها قدري گريز انديشي تدريس كردم.سپس شماري افراد وابسته به دولت و صنعت از اسكتهلم آمدند كه مسائل خود را براي اين جوانان مطرح كنند.يكي از مسائل مشكل ترغيب كردن كارگران براي قبول نوبت كاري در روزهاي تعطيل داير

باشد.كودكان با معصوميت خود توصيه كردند كه به جاي ترغيب كارگران بهتر است كارگران تازه نفسي استخدام كنند كه هميشه روزهاي شنبه و يكشنبه كار كنند.از قرار معلوم، اين ايده مورد آزمايش قرار گرفت و شمار متقاضيان اين شغل براي روزهاي تعطيل بيش از حد نياز بود افراد بزرگسال تصور كرده بودند كه كسي كار آخر هفته را دوست ندارد به طوري كه اتحاديه هاي كارگران هرگز اجازه اين كار را نداده است و غيره.


كودكان مي توانند بسيار تازه كار و مبتكر باشند، در عين حال مي توانند انعطاف پذير نيز باشند(چنانكه پيش از اين گفتم).آنها مي توانند از ارائه روش هاي ديگر به عنوان جايگزين خودداري كنند.خلاقيت از رهيافت تازه يا معصوم و نه جستجوي رهيافت تازه حاصل شود.
متأسفانه بي خبري و معصوميت را نمي توان در جريان رشد حفظ كرد.معصوميت در رشته اختصاصي خود نيز ناممكن است.بنابراين، نكات عملي حاصل از خلاقيت معصوميت چيست؟
شايد در فرصت هاي معيني واقعاً بايد به حرف بچه ها گوش كنيم.بعيد است كه بچه ها راه حل كاملي ارائه دهند، ولي اگر شنوندگان آمادگي برداشت اصول را داشته باشند، آنگاه ممكن است نتايج جديدي به دست آيد.
در بعضي فعاليت هاي كاري مانند خرده فروشي و صنايع موتوري ، به طور سنتي به عاملان آنها تلقين شده است كه احساس كنند تمام پاسخ ها را دارند.اين احساس وجود دارد كه بايد در شغلي بزرگ شوي تا در آن سهمي داشته باشي.در اين گونه صنايع، نگرش به بيرون و جستجوي ايده ها از بيرون يك اصل است.تازگي اين ايده ها ممكن است به حدي باشد كه نتوان آنها را از افراد خودي، با هر مقدار تجربه، به دست آورد.


يك اصل عملي مهم به پژوهش مربوط است.طبيعي است كه به هنگام ورود به حوزه اي جديد، بايد تمام چيزهاي مربوط به آن حوزه را خواند.اگر اين كار را انجام ندهيد نمي توانيد از شناخته ها استفاده كنيد و وقتتان را با دوباره كاري تلف خواهيد كرد.وقتي تمام خواندني ها را خوانديد، ديگر مبتدي نخواهيد بود.در دورة مطالعه، مفاهيم و ادراكات موجود را به دست خواهيد آورد.ممكن است سعي كنيد با اين مفاهيم و ادراكات مخالفت كنيد و حتي به جهت مخالفت برويد، ولي نمي توانيد در برابر اين ايده ها معصوم و پاك باشيد.ديگر احتمال گسترش دادن مفهومي كه قدري با مفهوم سنتي متفاوت است، وجود نخواهد داشت.بنابراين، اگر صلاحيت مي خواهيد، بايد همه چيز را بخوانيد ولي اگر تازگي مي خواهيد ، چيزي نخوانيد.
يك راه خروج از اين دو راهي خواندن رشتة جديد تا حد شناخت آن است.سپس از خواندن دست مي كشيد و افكار خود را دنبال مي كنيد.وقتي بعضي از ايده هاي شخصي خود را گسترش داديد، مطالب بيشتري مي خوانيد.سپس از خواندن دست كشيده و ايده هاي خود را مورد بررسي مجدد قرار مي دهيد، و حتي ايده هاي جديدي گسترش مي دهيد.سپس به عقب برمي گرديد و مطالعة خود را تكميل مي كنيد.به اين طريق احتمال دارد كه مبتكر شويد.
وقتي شخصي به سازمان جديدي وارد مي شود آنجا پنجرة كوتاهي از تازگي وجود دارد كه شش تا هجده ماه معتبر است.پيش از شش ماه، اين شخص هنوز اطلاعات كافي براي لمس كار ندارد (مگر آن كه كار بسيار ساده اي باشد)پس از هجده ماه ، اين شخص آن قدر آلودة فرهنگ محل كار و چگونگي برخورد با كار مي شود كه امكان (تازگي ناشي از معصوميت وجود ندارد).
بايد يادآوري كرد كه بعضي شغل هاي بسيار جدي مانند تبليغات و تلويزيون در عين حال شغل هاي ملايمي هستند.در بعضي حوزه هاي ديگر براي هدايت رفتار، مقررات ثابت يا حتي قوانين بدني

وجود دارد.از آنجا كه اين قوانين در رشته هاي ملايم عملاً وجود ندارد، دست اندركاران اين رشته ها، به منظور ايجاد احساس امنيت بيشتر براي خود مقررات دلخواه بسياري ابداع كرده اند.اگر همه چيز امكان پذير باشد، پس شما از كجا مي دانيد كه چه بايد بكنيد؟ بنابراين، رهنمودهاي جدي با سنت به وجود مي آيند و افراد خود را مجبور به كار در چارچوب اين قواعد خواهند يافت.در اين گونه رشته ها، معصوميت مانند بي خبري كنار گذاشته مي شود.


تجربه
خلاقيتِ تجربه آشكارا مخالف خلاقيت معصوميت است.بر اثر تجربه در مي يبايم چه چيزي مؤثر است.بر اثر تجربه در مي يابيم چه چيزي موفق خواهد شد، چه چيزي فروش خواهد رفت.
نخستين طرز عمل خلاقيت تجربه «زنگ ها و سوت ها» است.اين ايده، پيش از انجام يافتن اصلاحاتي به منظور جلوه يافتن به صورت ايده اي نو، بسيار مؤثر بود.اين كار، نوعي تغيير فرآورده است كه پيشتر، در بحث رقابت، دربارة آن صحبت شد.
طرز عمل دوم خلاقيتِ تجربه «پسرِ لَسي»1 است.اگر كاري پيشتر نتيجة خوبي داشته است پس مي توان آن را تكرار كرد.اگر فيلم راكي موثر افتاده است، چرا راكي1 دو و سپس سه، چهار و پنج نداشته باشيم.اين طرز عمل شامل توليدات كپي شده، وام گرفته و شبيه سازي شده است.يك سبك جديد در تبليغات فوراً مقلدين بسياري پيدا خواهد كرد.اين نوع خلاقيت در آمريكاي شمالي، يعني سرزميني كه در آن به طور قابل توجهي امكان تخلف وجود دارد، بسيار عادي است.اگر مي دانيد كه چيزي مؤثر است به جاي آنكه كاري نو ارائه كنيد، آن را تكرار مي كنيد.اين كار به علت آن است كه هزينه هاي شخصي شكست بسيار بالاست.لايق بودن يك مدير با نتيجة آخرين كارش سنجيده مي شود.اين كار به جاي گسترش دادن فرصت هاي واقعي، فرصت طلبي ايجاد مي كند.
طرز عمل سوم خلاقيت تجربة پياده كردن و به دنبال آن سوار كردن مجدد است.چيزهايي را كا كار كردن آنها محرز است، مثلاً فراوردة مالي را به صورت يك فراورده بسته بندي مي كنند.وقتي زمان آن مي رسد كه فراوردة جديدي بسازيم، بستة اوليه را از هم جدا و اجزاي آن را به طريق متفاوتي مجدداً بسته بندي مي كنيم.معمولاً اجزاء در بين بسته هاي مختلف مخلوط مي شوند به طوري كه تركيبات آنها هميشه در حال تغيير است.
خلاقيت تجربه ذاتاً خلاقيتي با خطر اندك است و در جستجوي تقويت و تكرار موفقيت هاي گذشته است.خلاقيت هاي تجاري غالباً از اين نوع اند.يك بازده قابل اطمينان از خلاقيت نسبتاً موفق وجود خواهد داشت، ولي به واقع چيز جديدي وجود ندارد.اگر بنا بود كسي راجع به چيز واقعاً جديدي بينديشد، مورد قبول قرار نمي گرفت.زيرا دليل كافي براي تضمين موفقيت لازم وجود نداشت.چنانكه سام گولدوين2 زماني گفت؛ «آن چه ما واقعاً نياز داريم كليشه هاي به كلي نو است».
انگيزش


خلاقيت انگيزش بسيار مهم است، زيرا بيشتر افرادي كه خلاق تشخيص داده شده اند خلاقيت خود را از اين منبع به دست آورده اند.
انگيزش به معني ميل به صرف وقت تا پنج ساعت در هفته به منظور پيدا كردن راهي بهتر براي انجام كار، در حالي كه ديگران شايد براي اين كار پنج دقيقه در هفته وقت صرف نكنند.انگيزش به معني جستجوي راه حل هاي بيشتر است، هنگامي كه ديگران از راه حل بديهي راضي اند.انگيزش به معني داشتن كنجكاوي براي جستجوي تبيين است.انگيزش به معني آزمودن و كسب تجربه در راه جستجوي ايده هاي نو است.
يك جنبة مهم انگيزش اشتياق به توقف و نظر انداختن به چيزهايي است كه هيچ كس ديگر زحمت نگاه كردن به آنها را به خود نداده است.اين فرآيند سادة تمركز روي امكاناتي كه معمولاً قابل قبول پنداشته شده اند، منبع نيرومند خلاقيت است، حتي وقتي كه استعداد خلاق ويژه اي براي اين تمركز جديد به كار نرفته باشد.اين موضوع آن قدر مهم است كه در مورد آن تحت عنوان شيوه هاي خلاق بحث خواهيم كرد.
بنابراين، انگيزش به معني صرف وقت و تلاش كردن براي خلاق شدن است.در طول زمان بازدهي اين سرمايه گذاري به صورت ايده ها نو و خلاق خواهد بود.
تمام آنچه در مورد استعداد خلاق پذيرفتني است، بيشتر از انگيزش خلاق نيست، و شكي هم در آن نيست.اگر بتوانيم قدري مهارت هاي خلاق به انگيزش موجود بيفزاييم، تركيب آنها مي تواند بسيار نيرومند باشد.
داوري تنظيم شده
بين عكاس و نقاش تفاوت وجود دارد.نقاش با رنگ ها، قلم موها، و الهامات در مقابل بوم مي ايستدو نقاشي مي كند.عكاس با يك دوربين پرسه مي زند تا منظره اي يا چيزي نظر او را به خود جلب كند.عكاس با انتخاب زاويه، تركيب بندي، نور و غيره منظره «مساعدي» را به عكس تبديل مي كند.
خلاقيت «داوري تنظيم شده» شبيه خلاقيت عكاس است.شخص با داوري تنظيم شده ايده اي را به وجود نمي آورد.شخص با داروي تنظيم شده پتانسيل يك ايده را در مرحلة كاملاً اوليه تشخيص مي دهد.
از آنجا كه داروي شخص روي احتمال، بازار و سبك ويژة آن رشته تنظيم شده است، شخص ايده را بر مي دارد و آن را به اجرا در مي آورد.
اگر چه اين نوع خلاقيت فقاد فريبندگي و ارضاي خاطر به وجود آورنده ايده هاست، در عمل

ممكن است حتي مهمتر از آنچه هست باشد.ايده اي كه گسترش يافته و به اجرا گذاشته شده مهمتر از ايده اي است كه فقط به صورت ايده وجود دارد.
بسياري از افراد كه با ايده هاي ظاهراً نو به موفقيت نائل شده اند، ايده هاي اولية خود را از ديگران وام گرفته اند ولي براي بكار بستن آن ايده ها انرژي خلاق به كار برده اند.
توان دريافتن ارزش يك ايده خود عمل خلاقي است.اگر ايده اي نو باشد، در اين صورت لازم است نيروي آن ايده را تجسم كرد به افرادي كه ايده ها را به اين طريق گسترش مي دهند بايد به اندازة كساني كه ايده ها را ابداع مي كنند ارج نهاد.
اتفاق، پيشامد، اشتباه و جنون
تاريخ ايده ها پر از نمونه هايي است كه نشان مي دهند چگونه ايده هاي مهم از روي اتفاق، پيشامد، اشتباه يا «جنون» به وجود آمده اند.تفكر سنتي كه خلاصه اي از تاريخ است با آن در يك جهت حركت مي كند.سپس چيزي اتفاق مي افتد – كه نمي توانسته برنامه ريزي شده باشد – و اين امر تفكر را به مسير جديدي مي كشاند و چيز جديدي كشف مي شود.
بسياري از پيشرفت هاي پزشكي مرهون پيشامد، اشتباه يا مشاهدات اتفاقي بوده است.نخستين پادزيست (آنتي بيوتيك) وقتي كشف شد كه الكساندر فلمينگ1مشاهده كرد در ظرف آلوده به نوعي كپك گويا باكتري ها از بين رفته اند، پس از آن پني سيلين كشف شد.فرايند ايمن شناسي را پاستور وقتي كشف كرد كه دستيار او باكتري بسيار ضعيف وبا را به اشتباه وارد بدن جوجه ها كرد.اين دُز ضعيف ظاهراً آنها را در برابر دُز بيشتر باكتري كه بعداً وارد بدن آنها شد، حفظ كرد.
كريستف كلمب حركت به سوي غرب، به مقصد هند ، را آغاز كرد، زيرا روش محاسبة نادرستي را به كار مي برد.او از روش محاسبة نادرست بطليموس2 براي اندازه گيري محيط كرة زمين استفاده مي كرد.اگر از روش درست اِراتوستنز3 ( كه پيش از بطليموس در اسكندريه به سر مي برد) استفاده مي كرد، شايد هرگز به اين كار دست نمي زد، زيرا مي فهميد كشتي هاي او نمي توانند آذوقة مورد لزوم براي اين مسافران را حمل كنند.
تقريباً تمام صنايع الكترونيك (حدود 150 ميليارد دلار در سال فقط در ژاپن) مديون اشتباه

لي دوفرِست4 است.لي دوفوريست مشاهده كرد وقتي در آزمايشگاه بين دو كره جرقه زده مي شود

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید