بخشی از مقاله

پارچه

پارچه ماده‌ای نرمش‌پذیر است که از شبکه‌ای از الیاف طبیعی یا مصنوعی (معروف به نخ) تشکیل شده پارچه را از طریق بافتن، کش‌بافی، قلاب‌بافی، گره زدن یا فشردن الیاف به هم درست می‌کنند.
پارچه‌ها از نظر مواد به‌کار رفته انواع گوناگون دارند از جمله نخی، پنبه‌ای، پشمی، ابریشمی . غیره. به بخشی از بازار که پارچه‌فروشی‌ها در آن قرار دارند بازار بزازها گفته می‌شود
انواع پارچه
• چيت (= پارچه‌ی پنبه‌ای و نقش داری که بيشتر مزين به نقش گل‌های کوچک و بزرگ بود)
• چلوار (= پارچه‌ی پنبه‌ای سفيد و آهار دار و بسيار پر مصرفی که از آن پيراهن و زيرجامه و ملحفه و روبالشی تهيه می‌کردند)
• کرباس (= کرباس يا کرپاس ، پارچه‌ی پنبه‌ای سفيد و درشت بافت که غالباً زنان و مردان روستايی از آن جامه می‌ساختند و برای کفن نيز به کار می‌رفت)

 


• متقال (= پارچه‌ی پنبه‌ای سفيد شبيه به کرباس اما از آن لطيف تر) *کتان (= پارچه‌ای که از الياف ساقه‌ی کتان ساخته می‌شود. کتان گياه علفی يکساله‌ای است دارای برگ‌های سبز مات و ساقه‌ی متشکل از الياف نرم و بلند. از اين الياف نخ کتانی هم به دست می‌آورند)
• مخمل (= پارچه‌ای نخی يا ابريشمی که يک روی آن صاف و روی ديگر دارای پرزهای لطيف و نزديک به هم و به يک سو خوابيده است)
• حرير (= پارچه‌ی ابريشمی نازک) وال، تور ، فاستونی
• ململ (= نوعی پارچه‌ی نخی لطيف و نازک و سفيد)
• ماهوت (= پارچه‌ای ضخيم تمام پشم ، نرم ، کمی براق ، با سطح پرز دار)
• کريشه (پارچه‌ی سبک نخی دارای گل‌های برجسته)
• کلوکه (= پارچه‌ی نخی که بيشتر برای چادر مشکی بکار می‌رفت)
• کرپدوشين (= يا کربدوشين پارچه‌ای از خانواده‌ی کرپ که از ابريشم خام بافته می‌شد)
• آغبانو (= پارچه‌ای نازک و پنبه‌ای که بيشتر برای چارقد و چادر به مصرف می‌رسيد)
• گاواردين (= نوعی پارچه‌ی معتبر و مرغوب انگليسی که بيشتر به مصرف کت و شلوار مردانه می‌رسد)
• دبيت (= پارچه‌ای نخی که بيشتر آستر لباس و رويه‌ی لحاف می‌شد و نوع علی اکبری آن از همه مرغوب تر بود.حاج علی اکبر شخصی بود که دبيت را به کارخانه‌های دبيت بافی لندن سفارش می‌داد)
• مخمل‌های کاشان
• زربفت‌های يزد (= زربفت‌هايی که به دست زنان زردشتی يزد بافته می‌شد) *بورسا (= بروسا يکی از بنادر معروف ترکيه است که محصولات ابريشمی آن شهرت جهانی داشت)
• شال‌های کشمير (= اين شال‌ها را به تقليد از شال‌های کشمير با پشم شتر در کرمان می‌بافتند)
• پارچه‌های زری دوزی شده‌ی اصفهان
• قدک نخی قزوين
• عبای لار.
پارچه شناسی

نوعي از پارچه هاي دستباف ايراني است كه دو نوع تابستاني و زمستاني رواج دارد با، تار و پود نخ پنبه يي كه به رنگ مشكي يا قهوه اي در آمده است، بافته مي شود و عباي زمستاني كه محمديه ي نايين مهم ترين مركز بافت آن است، با بهره گيري از كرك شتر به عنوان تار و پود توليد مي شود.
عبا توسط دستگاه هاي ساده ي بافندگي به عرض 75 تا90 سانتيمتر و طول 6 متر بافته مي شود و كاملاًًًَ بدوي نقش و طرح بوده و قطعات آن با دوخت ساده اي به هم دوخته مي شود.
برك

برك، نوعي پارچه ي ضخيم است كه بيشتر در بوشرويه ي خراستان و با استفاده از كرك بز يا كرك شتر و برروي دستگاه دو وردي بافندگي بافته مي شود و از آن عمدتاً براي تهيه و دوخت كت مردانه استفاده مي كنند.
برك به طور معمول خود رنگ بوده و در رنگ ها قهوه اي، سياه، سفيده، شيري وشكري و خاكستري توليد مي شود.


آشنايي با مهم‌ترين پارچه‌هاي دستباف ايراني

1ـ دارايي ـ ايكات
ايكات كه مأخوذ از واژة مالايايي منجيكات است ودر فارسي دارايي ناميده مي‌شود، روشي كهن در بافت پارچه‌هاي منقش با رنگ ناپذير كردن نخ‌ها پيش از بافتن آنهاست تا بتدريج وبه موازاتي كه كار بافتن پيش مي‌رود، نقش نيز نمودار گردد. ايكات به معناي بستن يا گره‌زدن يا پيچاندن است ومنظور از آن، شيوة بستن تاروپود از روي الگويي است كه از پيش آماده شده است.

اگرچه خاستگاه اين روش دقيقاً مشخص نيست اما برخي محققان بر اين عقيده هستند كه اين‌گونه بافت را قرن‌ها قبل از توسعة بازرگاني اروپا - درقرن‌هاي پانزدهم وشانزدهم - اقوام گوناگوني در ممالك مختلف جهان، هر يك مستقل از ديگري، ابداع وبه موازات يكديگر رشد داده‌اند. ضمن آنكه برخي از پژوهشگران تأكيد بر پيچيدگي اين روش بافت، شك دارند كه ايكات رابيش از يك قوم ابداع كرده‌ باشدوبر اين اساس آن را داراي زادگاه خاص وواحدي مي‌دانند.

تنوع، پيچيدگي وظرافت نقش‌ها وروش‌هايي كه در جزاير مالي،

سومبا، سوماترا وبرنئو يافت شده است، دلالت بر آن دارد كه اگر زادگاه واحدي براي اين شيوة بافت وجود داشته، در منطقة اندونزي بوده است.
قديمي‌ترين نمونة موجود،ايكات، مصري است وتاريخ بافت آن حدود سال 1100 ميلادي است. نقش‌هاي ديواري آجنته كه در شمال‌غربي هندوستان در حدود 50 سال پيش از آن ساخته شده، زناني را نشان مي‌دهد كه جامه‌هايي با نقش ايكات پوشيده‌اند. نبود مدارك ديگر، تعيين تاريخ دقيق بافت رادشوارو پيگيري چگونگي توسعة روش‌ها ونفوذ نقش‌هاي بيگانه را ناممكن مي‌سازد. ايكات را از مكزيك تا پرو مي‌بافند، ضمن آنكه در بيشتر مناطقي كه در حوزةاسلام واقع بوده‌اند، ازماداگاسكار تااسپانيا واز هندوستان تاآفريقاي‌غربي اين روش بافت مشاهد

ه شده است. در ژاپن نيز ايكات رواج داشته ولي در مناطق خشك شرق آسيا، شايد به دليل آنكه چيني‌ها از پيش، سنتي در بافت پارچه‌هاي عالي وظريف داشته‌اند نشاني ازايكات يافت نمي‌شود.

در كشورمان اين شيوة بافت از گذشته‌هاي دور در مناطق مختلفي وجود داشته ولي در حال حاضر ايكات يا دارايي را تنها مي‌توان در كارگاه‌هاي محدودي در شهر يزد مشاهده نمود كه تني چند از صنعتگران هنرمند هنوز اين شيوهّ بافت را حفظ نموده‌اند.
به دليل كاربرد روش ايكات در مورد تار يا پود يا هردو، لازم است ميان ايكات تار وايكات پود وايكات دوگانه فرق قائل شويم. ضمن آنكه لازمة هر سه روش آن است كه نخ‌ها روي نوعي چارچوب كشيده شوند تا بتوان آنها را به صورت نقشي جمع كرد وبه هم بست.
ايكات‌هاي تار معمولاً ثابت هستند و همين كه روي دستگاه بافندگي نصب شوند، ديگر به آنها دست نمي‌زنند وفقط پود رنگي واحدي را به آنها مي‌بافند. البته اين قاعده، استثنايي نيز دارد وآن اينكه، هنگامي كه تارها رابه صورت افقي مي‌بندند، بايد آنها را به ترتيب وتوالي، به جلو بكشند تا نقش پيكان يا شعله‌يي ازآن پديدآيد.

 

ايكات‌هاي پود به كار بيشتري روي دستگاه بافندگي نياز دارند زيرا هر گره‌يي بايد درجايي دقيق ومعين زده‌شود تا نقش ظاهر گردد. البته بافنده تا اندازه‌اي مي‌تواندبا حركت دادن وجلو وعقب بردن پود، نقش‌هايي را كه خود درنظر دارد، به وجود آورد.
ايكات‌هاي دوگانه به مهارت فوق‌العاده‌اي كه در هرروش بايد به كار بسته

شود، نياز دارد وگاه تكميل اين بافت‌هاي ظريف پيچيده يك سال يابيشتر زمان مي‌گيرد.
درهرسه روش، وقت‌گير‌ترين كار، بستن ورنگ زدن وگشودن نخ‌هاست. مقدار بستن ازاندازة ظرافت نقش تبعيت مي‌كند. براي رنگ‌زدن تا گذشته‌اي نه‌چندان دور، همواره از رنگ‌هاي طبيعي استفاده مي‌شد، ولي امروزه رنگ‌هاي شيميايي جاي رنگ‌هاي طبيعي را گرفته وكمتر از رنگ‌هاي طبيعي استفاده مي‌شود. درهر حال دررنگرزي بارنگ‌هاي طبيعي: ازنيل براي رنگ

آبي، روناس وقرمزدانه براي رنگ قرمز، پوست درخت وگل براي رنگ زرد، مواد معدني وخاكي گوناگون براي رنگ سياه استفاده مي‌شده واستفاده مي‌گردد.

تا چند سال قبل براي تاروپود پارچه‌هايي كه با روش ايكات در يزد توليدمي‌گرديد، از ابريشم طبيعي استفاده مي‌شد، ولي در حال حاضراز نخ ويسكوز براي تارو از ابريشم مصنوعي يا ويسكوزرايون فيلامنت براي پود استفاده مي‌گردد.
با روش ايكات وضمن استفاده ازمواد اوليه‌يي كه به آن اشاره شد، انواع پارچه كه مورد استفادة رولحافي، بقچه، سوزني وروميزي دارد، توليد مي‌گردد.
باادامه واستمرار انواع روش‌ها در بافت دارايي ياايكات، نقش‌هاي بيشمار از ساده‌‌ترين صور راه‌راه وهندسي تا پيچيده‌ترينسبك ژاكارد از نسلي به نسل ديگرانتقال يافته است. هيچ‌گاه دو گونه ايكات همسان نمي‌توان يافت، بلكه هربافت نرامي ومواجي ويژه‌اي دارد كه آن رااز انواع ديگر بافت‌هاي رنگين وحتي چاپ كلافه‌اي (باتيك) متمايز مي‌سازد.
چوقا
چوقا يا چقا يا چوغا كه به عباي دهقاني و عشايري نيز معروف مي باشد، درواقع كت دراز و بي آستيني است كه مردان عشاير و روستايي به خصوص در استان هاي خوزستان، چهار محال وبختياري و گيلان و برخي از نقاط پشتكوه در استان اصفهان به صورت عبا روي لباس هاي ديگر خود مي پوشند توليد كنندگان اين نوع پارچه را اكثراً زنان بافنده ي روستايي تشكيل مي دهندكه با استفاده از دستگاههاي بسيارساده ي بافندگي كه داراي عرض حداكثر70 سانتيمتر مي باشد،چوقا را توليد مي نمايند.
چوقامعوملاًداراي دو رنگ سياه وسفيد(يا سرمه يي وسفيد)است كه به صورت قواره يي به عرض 70 سانتيمتر و طول حداكثر حدود350 سانتيمتر بافته مي شود وبه دو تكه بريده شده واز به هم دوختن قطعات بريده شده،چوقا يا عباي دهقاني و عشايري حاصل مي گردد. طرح نيمه ي بالايي چوقا از نوارهاي متعدد پهن،سرمه يي يا سياه ولي طرح نيمه ي پاييني فقط از چند خط تشكيل مي شود.
مواد اوليه ي مورد مصرف در بافت چوغا تا چند سال قبل، پشم دستريس بسيار ظريفي بود كه در محل توليد چوقا قابل تهيه بود ولي امروزه از پشم ريسيده شده توسط كارخانجات نيز استفاده مي گردد.
در هر حال مواداوليه ي چوقا را نخ پشمي ونخ پنبه

اي تشكيل مي دهد. ضمن آنكه بايد گفت چوقا مي تواندتماماً از نخ پشمي يا تماماً از نخ پنبه اي و نيز با استفاده از نخ پنبه اي(معمولاً نمره 10)به عنوان تار ونخ پشمي به عنوان پود، توليد شود كه نوع تار وپود پنبه اي آن معمولاً مخصوص فصل تابستان است ودر فصول ديگر سال كاربرد چنداني ندارد.
نقش و نگار پارچه‌هاي هخامنشي پارچه هاي پارسيان آورديم، بيشتر در پيرامون جامه هاي رنگين ساده و بي‌نقش و نگار يا رنگ زمينه ي پارچه هاي گلدار دور ميزد و اينك بجاست چند سخني نيز درباره نقش و نگار و گل و برگ روي پارچه‌ها نيز همچون رنگها، نمودار ذوق و سليقه و نماياننده ي چگونگي آرايش دوستي و حتي كيش و باورهاي مردم آن روزگارست و ما با مطالعه آنها، تا اندازه‌يي مي‌توانيم در اين زمينه‌ها برازهاي نهفته‌ي فراواني دست يابيم.
چنانكه پيشتر هم آورده‌ايم، از تاريخ‌ها و آثار باستاني چنين پيداست كه پوشيدن جامه‌هاي رنگارنگ و گلدار در ميان ايرانيان آن زمان بسيار رواج داشته و حتي پارچه ي جامه هاي مردان نيز همچون زنان، با شكل گل و برگ و جانور و نقوش هندسي يا نقشهاي رمزي ديگر آراسته مي گرديده است.
برخي از پژوهندگان، چنين پنداشته اند كه اين نقش و نگارها و گلبرگها در زمينه پارچه‌ها بافته نبوده، آنها را سپس برروي پارچه‌ها يا جامه‌ها دوخته يا به شكل پولك‌هايي از فلز بر آنها مي‌افزودند(1) ، ليك خردي و فراواني پاره‌يي از نقش‌ها كه برروي پارچه هاي آن زمان ديده مي شود، ما را از چنين پنداري بدور داشته، بي‌گمان مي‌گرداند كه اين نقش‌ها در دستگاههاي بافندگي در زمينه‌ي خود پارچه‌ها بافته ميشده و چه بسا پاره‌اي از نقش‌ها نيز از راههاي گوناگون رنگرزي، كه هنوز هم در ايران بكار برده مي شود، پديد مي آمده است.
از تاريخ نويسان يوناني، برخي در نوشته هاي خود ، از رنگارنگي و گلداري و راه راهي قباها و شلوار هاي ايرانيان ياد كرده اند، ليك به هيچ روي سخني از چگونگي شكل اين گلها و نقش‌ها به ميان نياورده‌اند و نمونه‌هايي بدست نداده‌اند، از اين رو مدارك و مطالب ما درباره چگونگي شكل و طرح نقش و نگارهاي پارچه هاي هخامنشي بسيار اندك است و با افسوس بايد گفت جز چند نقش و طرح مستند از نقوش پارچه هاي آن زمان، چيزي در دست نداريم.
جامه‌هاي پارسيان ـ هم چنان تيره‌هاي ديگر ـ در نقش برجسته هاي تخت جمشيد ـ جز در دو جا كه نقش و نگار و حاشيه دوزي جامه نشان داده شده است ـ بيشتر بي رنگ و بي نقش است، ليك از بي رنگي و بي نقشي نبايد چنين پنداشت كه در آن زمان جامه‌ها يكنواخت و ساده و بي‌نقش و نگار بوده است، زيرا از نشانه‌هايي كه

در كار است ليك مي دانيم كه نقش بر جسته‌ها و در و ديوارهاي تخت جمشيد هنگام آباداني، رنگ آميزي شده بوده و رنگ پارچه‌ها و چگونگي نقش و نگارها و ريزه كاريهاي ديگر، با رنگ هاي گوناگون نموده مي شده است و سپس كه با گذشت زمان و ريزش باران و تابش آفتاب، رنگها از ميان رفته و سنگ نگارها باز مانده،

جامه‌ها نيز اين چنين يك رنگ و يك نواخت گرديده است. نمونه‌هاي نقش و نگار پارچه‌هاي دوره‌ي هخامنشي كه در دست

داريم، برخي از مدارك ايراني و پاره‌يي نيز يوناني است. نمونه هاي مدارك ايراني از هفت گونه بيشتر نيست و همه‌ي آنها را از كاشيهاي رنگين شوش و نقش برجسته هاي تخت جمشيد و پاره‌يي آثار ديگر هخامنشي بدست آورده‌ايم. نمونه‌هاي ديگر كه نويسنده، بر اثر نگرش و پي جويي در پيكره هاي يوناني بدست آورده، ن

زديك به هيجده گونه است كه سپس چگونگي يكايك آنها را خواهيم نمود.
از مطالعه اجمالي اين نقش و نگارها چنين دانسته مي شود كه در آن زمان، بافت نقوش هندسي است: دايره و خطاي شكسته (چپراس) (2) و سه بر و چهار بر و بادامي و جز اينها ،بر روي پارچه‌ها، رواج فراوان داشته است، زيرا اينگونه نقش‌ها هم با زيورها و آرايشهاي ديگر آن زمان هم آهنگي داشته و هم بافتن آنها با دستگاههاي بافندگي و نقشبندي ساده آن دوره، آسان تر و آسوده تر بوده است.
گذشته از اينها، چنانكه خواهيم آورد، دسته‌يي از اين نقش و نگارها، نماياننده‌ي نشانه هاي پادشاهي، و پاره‌يي نمادها (سمبل) و رمزهاي كيشي و برخي نيز نمودار خوي رزم جويي و جنگاوري و دليري مردمان آن زمانهاست.
درباره ي چگونگي نقش و نگارهاي پارچه‌هاي دوره هخامنشي، پيش از همه بجاست بدانيم كه جهان باستان، جهان رازها و نمادها و رمزها بوده است و بيم و هراس‌ها و باورهاي گوناگوني كه درميان مردمان رواج داشته است از راه جادوگري و كاهنيگري انگيزه‌ي پيدايش رمزها و نشانه‌هايي گرديده كه بيشتر جنبه جادو و طلسم و حرز دارند و يا نمادهاي كيشي و «اختر ماري» (Astronomy) هستند.
اين نمادها و نشانه‌ها را خود مردم بانگيزه ي باوري كه به آنها داشتند و يا گردانندگان دستگاههاي كيشي و فرمانروايي، براي بيان و فهمانيدن بسياري از معني‌هاي كيشي و پادشاهي در ميان مردم كه از خواندن و نوشتن بي بهره بودند، رواج داده در همه جا شناخته گردانيده بودند از اينرو ما از اينگونه نمادها و نقش‌ها، بر روي بخشهاي گوناگون ساختمانها، ظرفهاي سفالي و فلزي، مهرها گورها و حتي بافته‌ها و پارچه‌ها، گاهي به رويه‌ي تصويري و گاهي برويه تجريدي و ساده شده و بسيار مي بينم.
اگر نيك بنگريم، اين نمادها و نشانه‌ها به راستي يك گونه زبان نوشته است كه با گذشت زمان ، كليد رمز آنها گم و الفباي آنها فراموش گرديده و معنيهاي پيشين خود را از دست داده كم كم رويه آرايشي به خود گرفته است ليك با سنجش و سود جويي از سر چشمه‌ها و دانسته هاي ديگر و تجزيه و تحليل آنها، مي توان پاره‌يي از معني‌ها و خواست هاي پديد آورندگان و سازندگان و بكار برندگان اين نمادها را بدستك نقش ساده آرايشي مي پنداشتيم خود در اصل نشانه و نمادهاي ويژه‌يي بوده و مردم از بكار بردن آنها معني‌هاي ويژه‌يي را بديده مي‌گرفته‌اند.
در آرايش بافته‌ها و پارچه هاي دوره

هخامنشي نيز چنانكه يادكرديم مانند مردمان ديگر جهان باستان از اين نمادهاي كيش

ي و پادشاهي و اختر ماري سود جسته اند و نيك پيداست كه اين نقش و نگارها تنها براي زيبايي و آرايش جامه‌ها نموده بلكه معني‌هايي را نيز مي رسانيده است و همچنين برخي از اين نقشها كه نمونه هاي آنها را بدست خ

واهيم داد، تنها در پارچه شلوارهاي بلند مادي و برخي نيز در پارچه قباها و پاره‌يي نيز در هِردو بكار مي رفته است و به زبان ديگر برخي

نقش ويژه قبا نيز براي هر دو بوده است.
يكي از نقشها كه بر روي جامه داريوش در تالار اصلي كاخ داريوش و جامه خشايارشا در حرم سراي او در تخت جمشيد ديده مي

شود، گل لوتوس و نقش هاي ساده و سرشته ي آنست. لوتوس يك گل و رجاوند (مقدس) و نمادي (سمبليك) است كه با مهر پ

رستي و پادشاهي هم بستگي دارد و از اين روست كه در دوره هخامنشي در آرايش جامه‌هاي شاهنشاه و جام‌ها و ساغرهاي زرين و سيمين و ستونها و حاشيه‌ها و بلكه بيشتر بخشهاي ساختمانهاي پادشاهي از گل و و ساقه آن سود جسته اند.
در نقش برجسته هاي تخت جمشيد بارها ديده مي شود كه شاهنشاهان هنگام نشستن بر اورنگ شاهي، در يك دست عصا يا چوگا

ن شاهنشاهي و دردست ديگر شاخه اي از گل لوتوس گرفته‌اند و بيشتر بزرگان مادي و پارسي نيز كه براي شادباش و درود جشن مهرگان يا نوروز به پيشگاه آنان مي روند شاخه‌هايي از اين گل در دست دارند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید