بخشی از مقاله

طراحي لباس شب با تلفيق نقوش سنتي و نقاشي پست مدرن (تکنيک نقاشي باتيک )
چکيده :
راهي بر شناخت هر چه بيشتر چاپ باتيک و تاريخچه و روش کار آن و استانداردهاي پارچه و رنگ بوده است . استفاده از نقش سنتي ايران در آثار نقاشان پست مدرنيسم موضوعي است براي رسيدن به يک تعادل و هماهنگي موزون و پيچيده زيبا (که هر کدام لازمه يکديگرند)، در ايجاد طرحي مدرن با هويت ايراني .
لازمه شناخت هنر نقاشي دوره پست مدرن آشنايي با مسايل اجتماعي، ايدئولوژي، اقتصادي سياسي مي باشد که در اين پروژه سعي شده با شناخت هنر اين دوره به بررسي آثار نقاشان پست مدرن از طريق اطلاعات سايتها (کتابخانه ) پرداخت . در بين آثار نقاشان پست مدرنيسم ٧ اثر انتخاب گرديده که با نقوش سنتي تلفيق شده است .
در اين پروژه ٧ نوع پارچه لباس شب طبق طرح مورد نظر با تکنيک نقاشي باتيک با قلم تيان و موم بر روي پارچه ابريشم طراحي و با قلمو رنگ آميزي شده است که در پايان پس از بررسي تکنيکهاي مختلف چاپ باتيک بر روي پارچه استات و تست استاندارد آن به اين نتيجه رسيديم که پارچه هاي ابريشمي با رنگ راکتيو و پارچه هاي استات با رنگهاي ديسپرس براي چاپ باتيک مناسب هستند.
کليد واژه : تکنيک چاپ نقاشي باتيک - طراحي لباس شب - نقوش سنتي- نقاشي پست مدرن - ابريشم –


مقدمه :
کاربرد هنر باتيک را گاه در تابلوها ، پرده ها ، شالها ، لباسها ، کراوات ها ، دستمالهاي تزئيني ، روميزي ها ، کوسن ها و...
مي توان يافت ؛ که از ميان نقوش آنها هنر و فرهنگ غني و بي نظير ايراني متجلي است .
در دنيايي که در آن همه چيز رو به مدرنيزم و پست مدرنيزم دارد ، اين هنر نيز گاه از از گليم خود پا فرا تر نهاده ، همگام با دنياي اطرافش رنگ و بوي نوگرايي در طرح و تکنيک پيدا مي کند ودر عين حفظ شالوده اصلي و برخي نقوش سنتي خود با روش هايي نو قد بر مي افرازد.
دردهه هاي آخرين سده بيستم ، تحولاتي عميق در مفهوم هنر و ساختار زيبائي را شاهد بوده و از اين رهگذر قلمروي گسترده و متنوعي از ابزارها و روش هاي بيان هنري جديد را تجربه کرده است . اساساً مهمترين خصيصه هنر اين قرن وجه تجربي آن بود، که اين خود از ميلي خستگيناپذير به نوآوري و شيفتگي بيحد و حصر نسبت به پديده هاي نو سرچشمه گرفته است . تحولات شکلي هنر در ابتداي قرن ، با بکارگيري موادي فراتر از رنگ و بوم – في المثل بريده هاي کاغذ و پارچه در کولاژهاي هنرمندان کوبيست – آغاز و در سال هاي آخرين آن به آزادي کامل هنرمندان از هرگونه قيد و بند نقاشي و مجسمه سازي و رويکرد بسوي رسانه ها و امکانات جديد آفرينش هنري منتهي گرديد. تلاش پرشور هنرمندان پيشرو در بکارگيري هر وسيله و روش ممکن براي ابراز معنويات شخصي خويش ، بدين معني است که اکنون هنرمند خود در مرکزيت ابداع هنري قرار گرفته است . به بيان ديگر رسانه هاي جديد با همه نيروي بصري و فن آوري پيشرفته شان ، اينک شخص هنرمند – و نه اثر هنري – را در مرکز توجه قرار مي دهند. بدين ترتيب در بستر جريان پيشگام ، «هنر» و «شيوه بيان هنري » هر دو به حاشيه رفته و اين همان نقطه تحول بنياديني است که از آن به عنوان «پايان هنر» ياد ميشود.
پست مدرنيسم ١اصطلاحي براي جنبشهاي هنري پس از دهه ١٩٦٠ است که در عرصه هاي ادبيات و فلسفه نيز به صورت گسترده به آن پرداخته شده است . درباره پست مدرن مباحث زيادي مطرح شده ولي هنوز تعريف جامع و کاملي براي آن ارائه نگرديده است . يکي از دلايل نبود تعريف يکسان و مدون براي پست مدرنيسم وجود نظريات و آراي متفاوت و غيرهمساني است که در اين باب ارائه گرديده و در دهه هاي مختلف مباحث متعددي بدان اضافه گشته يا از آن کاسته شده است پست مدرنيسم در چند دهه اخير در غرب به عنوان نظريه و فلسفه حاکم بر همه علوم و فنون مطرح شده است و مي توان به طور کلي عنوان کرد که يک حرکت فرهنگ ساز است . لازم به ذکر است که ماهيت پست مدرنيسم از اواسط دهه هشتاد به واسطه تحولات فناوري و فراگيري ارتباطات و کشفيات نوين چهره متفاوت پيدا کرد.
در مجموع اگر بخواهيم يک معناي کلي و فراگير در ارتباط با پست مدرنيسم ارائه کنيم مي توان چنين بيان داشت که « پست مدرنيسم سنتي فراتر از مدرنيسم را تعقيب مي کند » از اين رو بسياري از مسائلي که در مدرنيسم معتبر شناخته مي شد در دوران پست مدرنيسم رد شده و يا به گونه اي ديگر به آن پرداخته شده است .
مفهوم نقش و سنت در هنرايران
در اين قسمت ، به غافل مانده از مفهوم سنت در دنياي جديد اشاره شده است . سپس سنت به عنوان امري فوق بشري مطرح شده و نسبت آن با امر قدسي و دين مورد بررسي قرار گرفته است . در ادامه ، درباره ارتباط سنت با هنر زيبايي ، هنر قدسي و هنر اسلامي بحث شده است .
يکي از وجوه برجسته حيات فکري جهان غرب در چند سده اخير که از حدود يک قرن پيش تاکنون به شرق و ايران نيز سرايت کرده است ، غفلت از مفهوم درست و صحيح سنت ٣به ويژه در محافلي همچون دانشگاه ها که وظيفه رسمي آنها اهتمام ورزيدن به پرسش ها و مسائل داراي شان و مرتبه اي تعقلي ، است . علت اين غفلت هر چه باشد ، نتيجه اين است که با وجود پيدايش آثاري داراي ماهيت سنتي طي شصت ، هفتاد سال گذشته هنوز بسياري از محافل فکري جهان و ايران فهم و تعريف درستي از سنت ندارند و آن را با رسم ، عادت ، عرف و مانند آن ، مترادف مي دانند . هرگاه به عدم درک کاملي که جامعه قرون هفدهم و هجدهم اروپا از هر لحاظ نسبت به قرون وسطي از خود نشان داد ، بينديشيم ، شايد به آساني دريابيم که تغييري چنين تام و تمام و ناگهاني در مفهوم سنت نمي توانست به خودي خود انجام گيرد . در واقع لازم بود که انسان ابتدا در فرديت خود محدود و محصور شود تا بعد بتواند مفهوم سنت را دگرگون کند و اين کار از عهده مذهب اصالت عقل ٤ بر مي آيد که داشتن و به کار بردن هر گونه قوه متعالي را در انسان انکار مي کند . مذهب اصالت عقل به دنبال مذهب اصالت بشر٥ که محصول رنسانس دوره تجدد در غرب بود ، به وجود آمد . مذهب اصالت بشر پيشرو و مقتداي مذهب اصالت عقل بود . زيرا مذهب اصالت بشر در حقيقت در حکم ادعاي برگرداندن همه چيز به عناصر صرفا بشري وردهر امر فوق انساني بود و هست .
بنابراين به نظر مي رسد که پايه هاي عالم جديد بنا بر ضديت با سنت گذاشته شده است . يکي ديگر از روش هاي ضديتي با سنت که هم اکنون نيز ادامه دارد. تلاش هايي است که براي به کار بردن نارواي مفهوم سنت انجام مي گيرد . اين تلاش ها گاهي از سوي اشخاصي صورت مي گيرد که در ظاهر سنت گرا هستند . در بسياري از موارد ، ايم عمل چه بسا صرفا از عدم فهم ناشي مي شود . اما در عين حال ناگزير به اين مطلب نيز بايد اذعان کرد که در برخي موارد سوء تعبيرها و استنباط هاي نادرست و به ظاهر غير عمدي به حدي خوب و زيرکانه صورت مي گيرد که در مورد ارتباط آن با تلفيقاتي که بر روحيه جديد (روحيه ضد سنت ) مسلط بوده و همواره به تخريب سنت راستين گرايش داشته ، نمي توان ترديد کرد . به عبارت ديگر روحيه ، جديد از لحاظ صفت مشخصه خود ، حاصل تلقين جمعي وسيعي است که طي چندين قرن – پس از رسانس – به طور مستمر صورت گرفته و موجب ايجاد رشد روز افزون روحيه ضد سنتي شده است . به طوري که در سده اخير به جوامع سنتي شرقي نيز سرايت کرده است . علاوه بر اين براي پي بردن به اهميتي که عوامل آگاه و ناآگاه روحيه جديد به انکار امور فوق بشري ميدهند ، کافي است به اين مطلب توجه کنيم که همه کساني که نابجا خود را مورخان تاريخ اديان ، هنر ، معماري و صور ديگر سنت مي دانند ، بيش از هر چيز در تلاش هستند که اين مقوله ها را به وسيله عوامل صرفا بشري تبيين کنند و نگذارند که اموري فراتر از امور بشري برجاي ماند . از اين روي ، در چنين وضعي و علي رغم همه مطالبي که درباره اين موضوع نگاشته شده ، کند و کاو در معناي سنت و تبيين مفهوم آن ، حقيقتي که انسان طي تاريخ طولاني خود با آن زندگي کرده است . به دليل افول و فقدان اين خمير مايه زندگي در دنياي جديد ، ضرورت مي يابد .
١-٢- سنت
مقصود از سنت هرگونه ره آورد تاريخي و کهن است که دست به دست ، سينه به سينه ، در انديشه ، باور و عمل از پدران و مادران به فرزندان ميرسد و فرزندان آنها را به نسل بعد منتقل مي کنند. اين کار با اندکي دستکاري و گاه با محافظه کاري بسيار شديد در نسلها تکرار شده و به امروز رسيده است . بنابراين سنت ممکن است سخن ، پند، موعظه ، طرح ، فن، رفتار، باور يا طرز عمل باشد که فرزندان از گذشتگان خود به يادگار دارند و معمولاً سرمنشأ آن را جز از راه تحقيق ، نمي شناسند. ملاحظه ميکنيم که هر دين ، آئين ، قوم و قبيله اي داراي سنتهايي است و هر چه قومي يا آئيني کهنتر باشد، سنتهاي کهنتري دارد، مثلاً سنتهاي اسلامي از صدة هفتم ميلادي، سنتهاي يهودي از ١٢٠٠ قبل از ميلاد و سنتهاي زردشتي از اوائل هزارة دوم قبل از ميلاد (١٨٠٠ ق .م .) و حتي پيش از آن (هزاره هاي سوم و چهارم ق .م .) آغاز ميشود. سنتهاي ريسندگي، رنگرزي و بافندگي ايران در دورة کهن سنگي شکل گرفته است که از حدود هزارة دهم قبل از ميلاد آغاز مي شود.
هنگامي که سخن از طراحي سنتي مي شود، بدان معني است که طراحي غير سنتي هم داريم . اين نوع که بايد طراحي آزاد ناميده شود، از مجموع اندوخته هاي انسان در همۀ جهان و نوآوري و آفرينش هنري استفاده مي کند .
طراحي سنتي صرفاً به طرحهاي سنتي مي پردازد. متاسفانه در ايران کار طراحي سنتي به دو انحراف کشيده شده است .
يکي تکرار بيروح طرحهاي گذشته و دوم نوآوريهاي ناسازگار با سنت که معلول نشناختن سنت است . در اينمبحث به مباني و ضوابط طراحي سنتي خواهيم پرداخت .نقشه (طرح )هاي ايراني طراحي ايراني و سنتي با تعدادي نقشۀ مشخص شناخته مي شود. اين نقشه ها ره آورد اسطوره ها، آئينها، دينها و باورهاي مردم ايران است . بنابراين لازمۀ شناسائي دقيق آنها مطالعه در تاريخ اديان و اساطير ايران ، مردم شناسي و تاريخ فرهنگ ايران است . اين نقشه ها بر طراحي سنتي ايران تسلط يافته اند و به طوري که خواهيم ديد نه تنها بنياد طراحي سنتي ما را ميسازند بلکه اثري قطعي بر طراحي جهان ، به ويژه در طرحهاي سنتي گذاشته اند. اثر نقشه هاي سنتي بر هنر ايراني چنان است که نوعي جهان شناخت هنري با آن ساخته و پرداخته شده است ، بدين معني که آشنائي دقيق با اين طرحها بينش ويژه اي در شناسائي هنر به دست ميدهد که اگر چه حاصل برداشت از طرحهاي نسبتاً محدود است ، امّا جامعيت و وسعت ويژه اي به انسان ميبخشد زيرا تنوع بسيار دارد.
اين ديده ويژه از آنجا سرچشمه ميگيرد که طرحهاي ايراني، هر يک به شکلي بخشي از چهان را تصوير ميکنند، مثلاً به طوري که پس از اين بحث خواهيم ديد، اگر نقشۀ گلستان (باغ ) ايراني از باوري فراطبيعي گرفته شده است ، خود را به عالم واقع (باغها، کوشکها، نقشۀ فرش ، کاشي و ...) پيوند زده و با زندگي ايراني عجين شده است . چنين است که ايراني در ذهن خود از مفهوم باغ هم نوعي جدول بندي و نظم را متصور ميکرد و با اين تصور با هر باغي روبه رو مي شد.٦او اين تصور را بر ساختمان شهر، ساختمان روستا (قلات )، پرستشگاه و خانه نيز فرا ميافگند و حتي تصور ميکرد که ساختار اجتماعي بايستي متأثر از آن باشد که معمولاً ارتباطي با اعداد سه ، هفت ، دوازده ، بيست و چهار، شصت و ... داشت و در تعداد حاشيه هاي فرش ، ديوارهاي شهر، تقسيم بندي درون مرکزي شهر ايراني، اقاليم ايراني، عمر جهان (دورة دوازده هزار سالي )، تقسيم بندي طبقاتي جامعه و ....
ديده مي شود.
اين جهانبيني يا دست کم تصور هنري ويژة جوامع شهري ايران بود. در جامعه هاي روستائي و عشايري هنر ديگري در جريان بود که نه تنها مکمل هنر شهري بلکه ادامۀ منطقي آن بود. در هنر شهري همه عوامل شهرنشيني ايراني، انضباط ، شخصيّت و هويت ممتاز حاکم بود، انواع قواعد و قوانين که سخت گيري و حساب شدگي شديد را ترويج ميکرد وجود داشت و در هنر روستائي و عشايري آزادگي و رهائي که مقتضاي همسايگي طبيعت است . در اين هنر حسّ و تأّثر اهميت داشت و در آن رابطه ، انضباط ، دانش و آگاهي. جرياني مخفي از آن به اين و از اين به آن وجود داشت که تنها در مطالعۀ تاريخ هنر ايران آشکار مي شود. همين جريان دو طرفه باعث نفوذ نقشه هاي شهري به طرحهاي عشايري و روستائي (مثل نقشه هاي لچک ترنج ، ترنجدار، محرمات و ....) و نفوذ نقشهاي روستائي و عشايري به نقشه هاي شهري (گل هاي سه شاخه ، درخت سه کُنده ، آدمک ، عروسک و ...) شده است .
١- با افتادن کارها به دست ناآگاهان ، شهرهاي ما بيدر و دروازه ، بيساختار، ديمي، فاقد باغهائي که داشتند و دچار گرفتاريهاي ديگر شد. اکنون فضاهاي سبز و پارکهائي که ساخته ميشود، ربطي به فرهنگ ايراني ندارد و تقليد ناآگاهانه اي از شهرسازي و معماري بين المللي است که سالها است طشت آن از بام افتاده است . اين از جمله نشانه هاي صادق نبودن ما در اعتقاد به خويش است .
سنت و تجدد
در ايران با ورود تجدد است که مفهوم سنت و جامعه سنتي مطرح شده ف ولي با گذشت بيش از يکصد سال از برخورد جدي سنت و تجدد هنوز در بسياري از محافل شناخت کافي از اين دو مقوله وجود ندارد و غالبا با سنت و مفهومي روبه روييم که به رسم ، عادات و امري متعلق به گذشته تقليل يافته است . و همچنين با مدرنيته اي کاسته شده که فقط در سطح فنون قابل فهم و جذب است نه در سطح تفکر و تعقل ، ژان بودريار معتقد است ( که ابتدا تجدد در غرب به عنوان يک گسست از سنت مطرح شد . اما پژوهش هاي ظريف و عميق تري که بعد از جنگ جهاني دوم در حوزه انسان شناسي سياسي انجام گرفت نشان دهنده اين امر مي باشد که مساله پيچيده تر از آن است که گمان مي رفت . زيرا نظام سنتي در برخي کشورها از خود مقاومت نشان داده و ساختارهاي مدرن ( اداري –اخلاقي و ... ) با سنت کنار آمده اند . در اين کشورها تجدد مي تواند بر سنت تکيه کند بدون آنکه اين سنت معنا و مفهومي محافظه کارانه داشته باشد .
جامعه شناسي معاصر با برخورد بسيار موشکافانه تر تجربه برخورد جوامع سنتي با مدرنيته را بررسي مي کند و بر خلاف تصور کلاسيک مبني بر تعارض و تقابل ميان سنت و تجدد بحث هاي ديگري به ميان کشيده است .
سنت و مدرنيته در ايران
با در نظر گرفتن مباحث مطرح شده اين وظيفه سنگين صاحبنظران ايراني است که بينديشيند آيا بايد به مدرنيته به عنوان يک گسست از سنت نگريست ؟ يا اينکه امکان تحقق مدرنيته خاص فرهنگ ايراني وجود دارد ؟ و يا زمان آن نرسيده که در جست و جوي شناخت هويت خود و بررسي عميق تجربه غرب و ارائه راهکارهاي مناسب باشيم ؟
متاسفانه در اين زمينه با از خود بيگانگي تدريجي نسبت به ارزش هايي که جهان بيني ما بر اساس آن شکل گرفته است و همين طور با عدم درک صحيحي که از روح تمدن غربي داريم ، روبه روييم .
مدرنيته تقليل يافته ما منحصر به ماشين و تکنولوژي است که ما را مصرف کننده و نه حتي توليد کننده فرآورده هاي آن از لذت غرب ساخته است . چنانچه مي دانيم از دستاوردهاي مهم مدرنيته خردورزي و آزادانديشي و روحيه پرسشگري مي باشد . با اين ابزار ، مدرنيته توانايي آن را دارد که بر فراز سطوح ادراکي مختلف به پرواز درآيد و بدون وابستگي خاص از آنها ارزيابي درستي به دست دهد . زيرا نه پاسخ ، بلکه اين پرسش بوده ، که روشنگر است .
باتيک چيست ؟

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید