بخشی از مقاله

مفهوم خود از ديدگاه روان شناسي انسان گرا و عرفان اسلامي با تاکيد بر روش تطبيقي


چکيده
خودشناسي از جمله محوريترين ارکان تعليم و تربيت به شمار ميرود. مفهوم "خود" به عنوان يکي از مباحث انسان شناسي، مفهومي بنيادي در روان شناسي به خصوص روان شناسي انسان گرا است .
مکتب عرفان اسلامي نيز که ريشه در آموزه هاي اصيل اسلامي دارد، از جمله مکاتبي است که در سطح وسيع به موضوع "خود" و "خودشناسي" پرداخته است . هدف کلي اين پژوهش ، بررسي تطبيقي مفهوم خود از ديدگاه روان شناسي انسان گرا و عرفان اسلامي ميباشد. با توجه با اين هدف ، ابتدا ديدگاه مازلو و راجرز به عنوان اصليترين نمايندگان روان شناسي انسان گرا و نجم الدين رازي و عزيزالدين نسفي به عنوان نمايندگان عرفان اسلامي بررسي و سپس به شباهت ها و تفاوت هاي اين ديدگاه ها در خصوص مفهوم خود پرداخته شده است . پژوهش حاضر از نوع کيفي و با روش تطبيقي انجام شده است .نتايج پژوهش حاضر نشان داد که با وجود تفاوت ها، شباهت هاي زيادي نيز ميان اين دو ديدگاه در خصوص خود و خودشناسي وجود دارد. لذا تعامل و گفتگوي سازنده ميان اين دو ديدگاه امکان پذير است .
واژه هاي کليدي: مفهوم خود، خودشکوفايي، روان شناسي انسان گرا، عرفان اسلامي .

مقدمه
همانطور که ميدانيم ، علوم انساني تا حد زيادي وابسته به فرهنگ است . لذا ضروري است به جاي گرته برداري از نظريه ها و الگوهاي توليد شده در غرب ، با توجه به ملاحظات فرهنگي به توليد نظريه ها و الگوهاي بومي و اصيل در قلمرو علوم انساني بپردازيم . در چندين سال اخير اين امر با تاکيد مقام معظم رهبري مورد توجه مسئولين و مديران ارشد نظام نيز قرار گرفته است . از طرف ديگر توليد علم بومي به معناي ناديده انگاري علوم انساني غربي نيست . چه بسا نظريه ها و مدل هاي علوم انساني غربي هم بتواند براي جامعه مثمرثمر واقع شود. چرا که عليرغم برخي تعارضات ، با توجه به پيشينه ي مذهبي جوامع غربي و همچنين فطرت مشترک همه ي انسان ها، به نظر ميرسد در برخي بنيادها و مباني اشتراکاتي وجود داشته باشد(شمشيري، ١٣٨٤).
واضح است که توليد علوم انساني اصيل و بومي نيازمند برداشتن گام هايي است . يکي از اين گام ها به کارگيري روش هاي پژوهشي مناسب است . روش مطالعات تطبيقي از جمله روش هايي است که ميتواند ضمن کمک به زمينه سازي لازم جهت توليد علم بومي، به ما در بهره گيري مناسب و منطقي از نظريه هاي غربي کمک کند. بدين معني که بتوانيم آن نظريه ها را با توجه به مباني فلسفي و ديني خود بازسازي کنيم . با توجه به اين هدف ، مقاله ي حاضر درصدد است که مفهوم خود را به عنوان يکي از کليديترين مفاهيم روانشناسي معاصر غربي را با اين مفهوم در عرفان اسلامي که از جمله مهم ترين رويکردهاي اسلامي در تاريخ جهان اسلام مقايسه کند. چرا که عرفا نيز غافل از اين مفهوم نبوده و به شکل هاي مختلف به آن پرداخته اند. به نظر ميرسد با چنين مقايسه اي بتوان گام به گام به توليد نظريه ها و الگوهاي روانشناسي بومي و ايراني اسلامي نزديک شد.
لازم به توضيح است که مفهوم خود و خودشناسي نه تنها در روان شناسي و عرفان مورد توجه قرار گرفته است ؛ بلکه در مذاهب و مکاتب گوناگون نيز توجه به خود و شناخت آن ، همواره جايگاه ويژه اي داشته است . قرآن کريم ، اين والاترين اثر تدويني آفريدگار آفاق و انفس ، با نغزترين و ژرف نمايانه ترين تعبيرها، نفس انساني را به تصوير کشيده و مقام و منزلت آن را به نمايش ميگذارد. قرآن ، نفس را از آيات و نشانه هاي الهي و راه پي بردن به حقانيت خداوند معرفي ميکند(نجاتي، ١٣٨٥، ص ٢٨).
در فلسفه نيز بر خودشناسي ١ تاکيد شده است . در دوران باستان و از زمان سقراط ، شناخت خود جايگاه مهمي داشته است . سقراط فيلسوف اخلاق يونان ، با سردادن نداي اندرزگونه معروف «اي انسان ، خودت را بشناس »، بشريت را به انديشيدن در خويش و گوهر روحاني خود دعوت کرد (همان : ص ٢٠). پس از او کشف هاي تازه اي در اهميت خود صورت گرفت ؛ به طوريکه در عصر روشنگري "خود" کانون توجه قرار گرفت و موضوع کامل فلسفه شد(سولومون ١، ١٣٧٩، ص ٢٠).
انديشمندان و فلاسفه اسلامي نيز در حوزه ي علم النفس به پژوهش و کند وکاو دست زده و هرکدام به فراخور ذوق و ظرفيت علمي خود، در اين مسير گام هايي برداشته اند. البته نميتوان تاثير فلسفه يونان را بر آثار فلاسفه اسلامي ناديده انگاشت . اما اين بدين معنا نيست که انديشمندان اسلامي خود را محدود به ديدگاه هاي فلاسفه يونان کرده اند؛ بلکه آنان با نگاهي بديع و نو به علم النفس ، فلاسفه غرب را نيز مجذوب خويش نموده اند(طيب نيا، ١٣٨٣، ص ١٧- ١٨).
بي شک ، اين همه تاکيد بر "خود" و شناخت آن ، از شرق تا به غرب و از گذشته تا به امروز، نشان از اهميت آن است و اين اهميت در دنياي مدرن نوين دو چندان شده است . دنياي پر هياهويي که در کنار دانش و تکنولوژي، از خود بيگانگي و بحران هاي روحي را نيز براي بشر به ارمغان آورده است . در چنين روزگاري نگاهي دوباره و تازه به انسان ، آن هم از چشم انداز مکاتبي که در اين باره حرفي براي گفتن دارند، خالي از فايده نيست .
با توجه به اهميت مفهوم "خود" به عنوان يکي از ارکان تعليم و تربيت (شمشيري، ١٣٨٥، ص ٢٨٤)، هدف کلي اين پژوهش ، بررسي تطبيقي مفهوم خود از ديدگاه روانشناسي انسان گرا و عرفان اسلامي ميباشد. به منظور رسيدن به اين هدف ، ابتدا ديدگاه مازلو و راجرز به عنوان اصليترين نمايندگان روانشناسي انسان گرا و نجم الدين رازي و عزيزالدين نسفي به عنوان نمايندگان عرفان اسلامي بررسي و سپس به شباهت ها و تفاوت هاي اين ديدگاه ها درخصوص مفهوم خود پرداخته شده است .
پژوهش حاضر که از نوع تحقيات کيفي است ، با رويکردي غير پيدايشي به استخراج مقوله هاي مورد نظر پرداخته است . داده هاي مورد نياز با روش اسنادي جمع آوري شده است . بدين صورت که محقق خود به عنوان ابزار تحقيق ، از طريق غور در منابع مربوط شامل کتاب ها و مقاله هاي نگارش يافته در ارتباط با ديدگاه هاي راجرز و مازلو و همچنين آثار نگارش يافته توسط نجم الدين رازي و عزيز نسفي و مقالات و کتاب هاي مرتبط با آنها، به جمع آوري داده ها پرداخته است .
تجزيه و تحليل داده هاي جمع آوري شده نيز با رويکرد توصيفي- تفسيري صورت گرفته است .
پژوهش گر در اين رويکرد علاوه بر توصيف وارد درجاتي از تفسير شده و داده ها را تا حدودي تفسير ميکند(بلنکي ٢ ١٩٩٢، ص ١٢٢، به نقل از ميکات و مورهاوس ).
در اين تحقيق به منظور مقايسه ي ديدگاه ها از روش تطبيقي استفاده شده است . روش تطبيقي يکي از مهم ترين و کاربرديترين روش هاي تحقيق در گستره علوم انساني است که به مدد آن ميتوان ايده هاي جديدي را در اين حوزه توليد و شکوفا کرد. اين روش ميتواند به طور مداوم براي آينده طرح مساله کرده و داده هاي ذهني جديدي را به وجود بياورد(صادقي شهپر،١٣٨٧: ٧٧-٧٦).
رواشناسي نيز به عنوان يکي از شاخه هاي علوم انساني ميتواند از اين روش بهره برده و با تطبيق نظريه هاي غربي و آنچه در ميراث فرهنگي کشورمان وجود دارد، گام به گام به سمت ايجاد يک روان شناسي بومي پيش رود.
يکي از روش هاي مورد استفاده در مطالعات تطبيقي روشي است که بردي ١ پيشنهاد کرده و شامل چهار مرحله است .
١- مرحله ي توصيف : در اين مرحله پژوهنده بايد به توصيف نمودها و پديده هاي مورد تحقيق بر اساس شواهد و اطلاعاتي که از منابع مختلف به دست آورده ، بپردازد.
٢- مرحله ي تفسير: اين مرحله شامل وارسي اطلاعاتي است که در مرحله ي اول ، پژوهشگر به توصيف آن پرداخته است .
٣- مرحله ي همجواري: طي اين مرحله اطلاعاتي که از صافي اوليه گذشته است ، طبقه بندي شده و کنار هم قرار ميگيرند و چارچوبي فراهم ميشود که راه را براي مرحله ي بعدي، فراهم ميکند.
٤- مرحله ي مقايسه : در اين مرحله مساله ي تحقيق ، دقيقا با توجه به جزييات در زمينه ي تشابهات و تفاوت ها مورد بررسي و مقايسه قرار ميگيرد(آقازاده ، ١٣٧١: ٧٤).
بحث و بررسي
روان شناسي انسان گرا در قرن نوزدهم در اروپا دو مکتب ، اصالت وجود و پديدارشناسي با عقايد انسان گرايانه ظهور کردند.
اين دو تفکر، تحريکاتي را در ديگر زمينه ها و از آن جمله در زمينه ي روانشناسي برانگيخت . تلاش و کوشش پديدارشناسان و وجودگرايان به ظهور پديده هاي انسان گرايي در آمريکا و ايجاد نيروي سوم در برابر مکاتب پر نفوذ رفتارگرايي و روانکاوي منتهي شد. فصل الخطاب همه اين ديدگاه ها، پرداختن به انسان به منزله يک فرد است . فردي با مشکلات و مسائل شخصي و منحصر به فرد انساني که تجارب و عملکرد او به صورت يک کل تاييد ميشود و بايد محور اساسي مباحث روانشناسي را تشکيل دهد(کبير، ١٣٨٣).
روانشناسان انسان گرا با ديدي نو به ماهيت انسان مينگرند. انساني که آنها ميبينند با آنچه رفتارگرايي و روانکاوي يعني اشکال سنتي روان شناسي ترسيم ميکنند، متفاوت است . روانکاوي و رفتارگرايي از استعداد بالقوه آدمي براي کمال و آرزوي او براي بهتر شدن از آنچه هست بحث نکرده اند. در واقع ، اين نگرش ها تصوير بدبينانه اي از طبيعت انسان به دست ميدهند. رفتارگرايان ، آدمي را پاسخگوي فعل پذير محرکهاي بروني و روانکاوان او را دستخوش نيروهاي زيست شناختي و کشمکش هاي دوره کودکي ميپندارند. اما آدمي از نظر روانشناسان کمال ، بسي بيش از اينهاست .
روانشناسان کمال در عين آنکه تاثير محرکهاي بروني، غريزه ها و کشمکش هاي دروني را بر شخصيت نفي نميکنند، آدميان را نيز دستخوش دگرگوني ناپذير اين نيروها نميدانند. آنها معتقدند که ما بايد رشد و پرورش يابيم و از حد نيروهايي که بالقوه بازدارنده هستند بگذريم (شولتز، ١٣٨٢، ص ٧- ٦).
عرفان اسلامي
هنگامي که پرتو درخشان آيين مقدس اسلام ، با معارف شکوفا، پربار، بالنده و الهي، سراسر جهان ظلماني را روشن ساخت و مسلمانان و جويندگان حقيقت و کمال انساني را از چشمه ي زلال دانش و معرفت سيراب کرد، همگان را برانگيخت تا از جنبه هاي گوناگون ، در باب توحيد و شناخت حق و راه هاي وصول به حقيقت مطلق و غايت و نهايت وجود بينديشند، بدين روي، از حق تعالي و قرآن کريم و احاديث و سيرت نبوي و پيشوايان دين مدد جستند و انديشه عالي خداشناسي و سير و سلوک طريق معرفت را رشد داده و پروراندند و به صورت مکتبي پرارج و بسيار بزرگ و پهناور درآوردند و شيوه حرکت و سير در راه تعالي و تکامل انسان را آموختند. اين انديشه تابناک و اين سير و سلوک يک مکتب فکري، علمي و عملي پديد آورد که عرفانش ناميدند(سجادي، ١٣٧٢، ص ٩٥).
عرفان که به لحاظ ريشه لغوي بر نوعي شناخت و بينش دلالت دارد را در اصطلاح چنين ميتوان تعريف کرد: نوعي شناخت و معرفت مستقيم که فراحسي و فراعقلي است و فرايند رفع موانع و کشف حجاب هاي قلب با نوعي سلوک يا جذبه آن را ميسر ميکند و بدين سان عارف به باطن ، غيب و وحدت اصيل نهفته در وراء ظواهر و کثرت ها وقوف مييابد. اين روند سير انفسي دارد و مستلزم کمال نفس است و از راه خودشناسي و اشراق درون حاصل ميشود(رحيميان ، ١٣٨٣، ص ٥).
عرفان اسلامي نخست در قالب عرفان عملي و شيوه هاي زيست عارفانه در قرن نخست اسلام تحقق يافته و سپس با جمع آوري دستاوردهاي معرفتي عارفان مزبور در مجموعه هاي مدون انديشه و مکتوبات اهل اين طريق رواج يافته است . در حالي که سرمايه عارفان عملي جز قلب پاک و نيت خالص در اعمالشان چيز ديگر نيست و طي تمامي مراحل معنوي با همين سرمايه آغاز شده و سپري ميشود، عرفان نظري در بعد فراگيري و تعليم و تعلم بر علوم متعددي از منطق گرفته تا فلسفه و کلام و آشنايي با اقوال و مکاشفات و يافته هاي عرفاني مبتني است (رحيميان ، ١٣٨٣، ص ١٠- ٩).
مفهوم خود از ديدگاه مازلو و راجرز
مازلو از خود تحت عنوان فطرت دروني يا هسته دروني نام برده است . به باور وي همه انسان ها از اين فطرت دروني ذاتي برخوردارند. اين هسته دروني شبه غريزي است و خود را به شکل گرايشات فطري و تمايلات دروني نشان ميدهد. وي معتقد است اگر چه اين هسته دروني شبه غريزي است ولي شباهت زيادي به غرايز حيوانات رده پايين تر ندارد و به روشني و با صراحت به انسان نميگويد چگونه عمل کنند. بلکه فطرتي ضعيف ، ظريف و لطيف است که به راحتي تحت تاثير يادگيري، انتظارات فرهنگي، ترس و نظاير آن ، سرکوب يا فراموش ميشود و تنها در فرهنگي که مؤيد فطرت انسان است رشد ميکند و شکوفا ميشود (مازلو، ١٣٧١، ص ٢٠٩).
در روان شناسي راجرز نيز، مفهوم "خود" به قدري حايز اهميت است که نظريه او را اغلب "تئوري خود" مينامند. کارل راجرز در نوشته هاي خود گفته است که چگونگي نگرش فرد به خويشتن مهم ترين عامل در پيش بيني رفتار اوست ؛ زيرا درک واقع گرايانه واقعيت هاي بيروني و شرايطي که شخص در آن قرار دارد به موازات هم پيش ميروند. خود حاصل رشد سريع بخش هاي معيني از تجارب فرد است (دي. ناي، ١٣٨١، ص ١٤٣). کودک در دوران شيرخوارگي يکي از جنبه هاي تجربه خود را از جنبه هاي ديگر متفاوت يا جدا ميکند. اين جنبه ،"خود" اوست که با کاربرد بيش از پيش واژه هاي "به من " و"مال من " نمايان ميشود. کودک شيرخوار توانايي آن را مييابد تا آنچه را متعق به او يا جزيي از اوست ، از ساير چيزهايي که ميبيند و ميشنود و لمس ميکند و ميبويد، تشخيص دهد و تصوري از خود بيابد ( شولتز، ١٣٨٢، ص ٤٤).
بنا به اعتقاد راجرز، انسان ها استعداد آگاهي از کل تجارب خود را دارند، ولي دستيابي به اين آگاهي مستلزم باز و حساس بودن نسبت به اين تجارب است . اين امر ممکن است از سوي افراد مهم زندگي کودک مثل والدين در دوران کودکي يا دوستان صميمي و نزديک دوره بلوغ مورد تشويق قرار بگيرد يا نگيرد. در صورتي که اين افراد مهم پذيراي همه تجارب گوناگون فرد باشند، خودپنداره اين شخص احتمالا از غناي بسياري برخوردار خواهد شد و بر اساس معيارهاي ديگران شکل نخواهد گرفت (دي. ناي، ١٣٨١، ص ١٤٣). طبق نظر راجرز دو نوع "خود" وجود دارد؛ خوداجتماعي و خودواقعي. ديدگاه پديدارشناسي وي حکايت از اين دارد که برداشت دروني و تجربه هاي دروني انسان ، واقعيت وجودي او را تشکيل ميدهد(راجرز، ١٣٩٠، ص ١٤١). وي نداهاي دروني و عميق وجود انسان را خويشتن واقعي او قلمداد ميکند(همان : ص ٢١٣). راجرز و مازلو هر دو معتقدند که سرشت دروني انسان پاک و نيک است و چنانچه جامعه يا نظام اجتماعي آن را همان گونه که هست بپذيرد و تحميلي بر آن وارد نکند، به رشد و شکوفايي ميرسد.
آنها به استعداد بالقوه انسان براي رشد و شکوفايي معتقدند. رشد و خودشکوفايي از نظر مازلو و راجرز، فرايندي تدريجي و گام به گام است . مازلو اين مراحل را در هرمي از نيازها به تصوير کشيده است . بدين صورت که در هر مرحله نيازي از نيازهاي انسان ظاهر ميشود و با رفع آن ، فرد قدم به مرحله ي بعد ميگذارد تا به آخرين و بالاترين مرحله يعني خودشکوفايي ميرسد. راجرز نيز معتقد است که خودشکوفايي مسيري است که در ابتدا جنبه فيزيولوژيک دارد و با رشد فرد به سمت جنبه هاي رواني سوق مييابد. راجرز و مازلو خودشناسي را شناخت استعدادها و تواناييهاي بالقوه و هم چنين احساسات و نداهاي دروني ميدانند. آنها معتقدند که "خودواقعي" انسان تحت تاثير فرهنگ ، جامعه و نظام اجتماعي سرکوب شده و در لايه اي از حجاب محو ميشود. لذا شناخت آن نيز امري دشوار است و نيازمند جرات و تلاش فراوان است که با کمک مشاور و در فضايي آکنده از عشق ، محبت و اعتماد تا حدودي تسهيل ميشود.
مفهوم خود از ديدگاه نجم الدين رازي و عزيز نسفي
از بررسي ديدگاه نجم الدين رازي روشن شد که "نف" مفهومي است که معادل "خود" به کار رفته است . نجم معتقد است که نفس داراي لايه ها و مراتب مختلفي است که در هر لايه آگاهي نفس نسبت به خودش بيشتر ميشود. اولين لايه ، نفس اماره است . نفس اماره جنبه اي از نفس است که شهوات و تمتعات نفساني و حيواني غالب است و بعد جسماني نفس ، فرمان دهنده و امير است (رازي، ١٣٥٢، ص ٣٨٨). همه نفوس موصوف به صفت امارگي هستند(حتي نفس نبي)؛ و به واسطه ي تربيت به کمال استعداد خود ميرسند(همان : ص ٣٦٩).
نفس لوامه دومين لايه ي نفس است . در اين لايه ، نفس نسبت به ماهيت بد خود و روي آوردنش به شهوات دنيوي آگاه ميشود و خود را ملامت ميکند(همان : ص ٣٥٧).
سومين لايه ، نفس ملهمه است که در آن نفس تا حدودي از بند و حجاب خود رهايي پيدا کرده و نسبت به صلاح و فساد خود آگاه ميشود و در نهايت توفيق مييابد که به ترک باطل و پيروي از حق بپردازد و از صفات ذميمه پاک گردد(همان : ص ٢ - ٣٦١). از آنجا که نفس انسان در اين مرحله به الهامات مشرف ميشود، فرد به جاي تبعيت از طبيعت حيواني خود از نور الهام خداوندي بهره ميگيرد(همان : ص ٣٦٦).
نفس مطمئنه چهارمين لايه ي نفس است و در اين لايه از نفس ، تمام لذات و شهوات حيواني ساکت شده و نفس به اطمينان و آرامش خاطر ميرسد. در اين مرحله است که سالک خود مجازياش را رها ميکند و به اتحاد با معبود خود ميرسد(همان : ص ٣٨٣).
نسفي نيز همچون نجم و ديگر عرفا قايل به وجود مراتب و مراحل "خود" است . هرچند نسفي عقايد خود را به روشني بيان ننموده است ، اما چنين به نظر ميرسد که وي از روح به عنوان حقيقت وجودي انسان نام برده است (نسفي، ١٣٨٤، ص ١١٢). با وجودي که نجم و نسفي هريک واژگان متفاوتي را در مورد "خود" به کار برده اند؛ اما روشن است که از حقيقتي واحد سخن ميگويند.
گوهري که با وجود لايه ها و مراتب گوناگون داراي سرشتي واحد و جوهري ثابت است . در نگاه نجم و نسفي، سرشت و حقيت وجودي انسان منشايي الهي دارد و در ارتباط با خالق هستي معنا مييابد. آنها معتقدند که استعداد کمال به طور بالقوه در انسان وجود دارد و با تربيت تدريجي و مرحله به مرحله به ظهور ميرسد. در اين مسير سالک با کمک شيخي کامل و از طريق درون نگري تمام حجاب ها و موانع را کنار ميزند و به کمال نهايي يعني اتحاد با معبود ميرسد.
انسان ، استعداد کمال و خود واقعي
انسان گراها و عرفا هر دو بر کرامت و برتري انسان تاکيد دارند و براي انسان جايگاه والايي را در نظر ميگيرند. انسان گراها انسان را موجودي توانا ميپندارند که قادر است استعداد بالقوه ي خود را شکوفا کند. آنها بر خلاف پيشينان خود که نگاهي ابزارگونه به انسان داشته و طبيعت وي را ناتوان و درمانده ميپنداشتند، به اهميت و قابليت کمال او توجه نمودند. توجه به شان و منزلت انسان در عرفان اسلامي سال ها پيش از انسان گراها مورد توجه قرار گرفته است . انسان در نگاه عرفاني آينه تمام نماي صفات الهي است . او کسي است که بيواسطه و به اشارت "کن " پديد آمد و " با خلعت اضافت ياء «من روحي» بر جملگي ممالک روحاني و جسمانيش عبور دادند و در هر منزل و مرحله آنچ زبده بود و جملگي و خلاصه دفاين و ذخاير آن مقام بود در موکب او روان کردند و او را در مملکت انسانيت بر تخت قالب به خلافت بنشاندند و در حال جملگي ملأ اعلي از کروبي و روحاني پيش تخت او به سجده درآمدند"(رازي، ١٣٥٢، ص ٨٦). به تعبير نسفي، انسان نسخه اي از جهان است و زبده و خلاصه موجودات . به همين دليل وي انسان را به جاي توجه به بيرون به تامل و تدبر در درون دعوت ميکند(نسفي: ١٣٥١، ص ٥٣ ). نجم نيز با چنين ديدگاهي نسبت به انسان از او ميخواهد که قدر خود را بشناسد، به چشم حقارت به خود نگاه نکند و استعداد انسانيت خود را در راه تحصيل صفات حيواني صرف نکند(رازي، ١٣٥٢، ص ٨٢).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید