بخشی از مقاله

نگاهی ساختـار مدار به داستان »حسنک وزیر«

چکیده

هدف از این پژوهش، بررسی شکل و سـاختار داسـتان »حسـنک وزیـر- « در مجلـد ششـم تـاریخ بیهقی- است. از آنجا که این شیوه نگرش به داستانهای تاریخ بیهقی سابقه چندانی نـدارد، نخسـت تعریفی از ساختار داستان ارائه می شود. آنگاه ضمن تحلیل عناصر و اجزاء داستان و ارائه پیوندهای این عناصر، آنها را در متن داستان »حسنک وزیر« جستجو نموده، با ذکر نمونه ها و توجه به شـکل و شیوه »روایی- نمایشی متن« تبیین می گردد که چگونـه اجـزاء و ارکـان آن در پیشـبرد مقاصـد داستانودر بستر جاذبه یک رابطه عِلّی و استدلالی، ضامن استحکام و انسجام آن شده است تـا در نهایت از یک طرح کلی و پایدار با سیر و حرکت متوالی و برمدار، از بدایت تا نهایت، رونمایی کند.

کلید واژه ها: حسنک وزیر، ساختار داستان، پیرنگ، زاویه دید، شخصیت، گفتگو، ظرف رویدادها

طرح موضوع پژوهش

هر متن ممتاز و برجسته، به ویژه یک متن داستانی، دارای شکل و روش منحصر به خودی است که آگاهی از ساختار آن وابسته به آشنایی با اجزاء و ارکان سازنده آن و شناختروابط و پیوندهای موجود میان این ارکـان اسـت و صـرفاً بـا تعمـق در ساختار متن و بررسی دقیق آن است که می توان حکم به تعلق آن به یک نوع ادبـی داد و از میـان انـواع و قالبهـا، یکـی را از دیگری تشخیص داده، در یک زیرمجموعه قرار داد.

اگر چه بر همه داستانهای موجود در تاریخ بیهقی یک فضای کلی حاکم است و همه در ظرف مکانی و زمانی مشابه قـرار دارند، بیهقی به عنوان تنها راوی همه آنها حضور و غیابی هماهنگ و متناوب دارد و برتر از همه انـواع داسـتان، در بسـتر یـک نقل تاریخی و بیان یک سرگذشت، بالیده اند، اما هر یک از آنها ساختی ویـژه و تعیـین کننـده دارد. بـر ایـن اسـاس، داسـتان »حسنک وزیر« هم دارای فرم و قالبی تعیین کننده و مخصوص به خود است و زمانی می توان آن را به نام و نشـانی خـاص از میان انواع ادبی دیگر مقید کنیم که بر تار و پود بافت آن آگاه شویم و عناصر خاص ساخت نوع ادبی آن مشخص گردد.

داستان حسنک اگرچه مانند هر داستان دیگر از این انشای تاریخی و بلکه اعجاز نگارش ادبی در نامه پارسـی، بـه منزلـه ستونی استوار و محکم است و از اجزای جدایی ناپذیر آن به شمار می رود، اما دارای استقلال ویژه ای است که اگر بیهقی نه به قصد تاریخ نگاری و فقط افکندن طرحی نو تاریخش را می نوشـت، تنهـا بـه دلیـل همـین یـک داسـتان در آسـمان ادب مـی درخشید. از این رو آن قابلیت را دارد که به تنهایی و با صرف نظر از پیوستگی هایی که با تمام مـتن دارد مـورد بررسـی قـرار گیرد. بر این اساس، ابتدا تعریفی جامع و مانع از داستان به دست داده، با ذکر عناصر و مناسـبات سـاختاری نـوع داسـتان، بـه جسجو، بررسی و تحلیل آنها در داستان »حسنک وزیر« می پردازیم.

1


در تعریف داستان آورده اند: »داستان نقل وقایع است به ترتیب توالی زمان- در مثل ناهار پس از چاشت و سه شنبه پـس از دوشنبه و تباهی پس از مرگ می آید. « (فورستر، (36 :1353 یا به تعریفی دیگر: »داستان توالی حوادث واقعی و تـاریخی یـا ساختگی است، بنابر این تسخیر عمل به وسیله تخیل را ارائه می دهد.« (میرصادقی، (24 :1386 در نگاهی دیگـر، داسـتان بـه انواع داستان بلند، داستان کوتاه و رمان تقسیم می شود؛ داستان بلند1، نوعی داستان است که از داسـتان کوتـاه طـولانیتر و از رمــــــــان کوتــــــــاهتر اســــــــت. اغلــــــــب آن را بــــــــا ناولــــــــت و رمــــــــان کوتــــــــاه یکــــــــی دانسته اند. داستان بلند خصوصیات و کیفیات داستان کوتاه و رمان را توأمان داراست. این نوع، از حیـث تکـوین شخصـیتها در جریان داستان، به رمان نزدیک می شود، اما حدود این تکوین شخصیت و پرورش مضمون در داستان بلند بر حادثه های واحدِ به هم پیوسته استوار است و اغلب بُعد زمانی کوتاهتری دارد؛ گاهی نیز تأثیر واحدی را القاء مـی کنـد. داسـتان بلنـد، حاصـل وصلتی میان رمان و داستان کوتاه می باشد. (داد، (212 :1382

بــا تأمــل در ایــن تعریــف و غالــب تعــاریف داســتان، بــه وضــوح مــی تــوان دریافــت کــه محتــوا و حــدود آنهــا بــا نمونه های عصرجدید انطباق بیشتری دارد، زیرا این تعاریف بر پایه آثاری بنا شده است که آن آثار از دایره زمـانی یـک قـرن و با تسامح، اندکی بیش از آن، فرا تر نمی روند؛ در ایران این تعاریف با آغاز داستان نویسی به شیوه نوین یعنی انتشـار مجموعـه داستان کوتاه محمد علی جمالزاده تحت عنوان »یکی بود یکی نبود« مناسبت دارد، اما داستانهای تاریخ بیهقی با ایـن تعـاریف سازگاری و انطباق کامل ندارد و خود عناصری را در بر می گیرد که از محدوده تعیین شـده بیـرون مـی افتـد. کـه در جسـتار حاضر به بررسی این ساختار خاص و عناصر آن می پردازیم.

بیهقی تعریفی کلاسیک از داستان ارائه می دهد؛ که همان قالبی » روایی- نمایشی« با زمینه ای2 تـاریخی یـا اسـتفاده از دانایی بوسیله توانایی است. در این شیوه روایت، وقایع و حوادث تاریخ بر پرده هنر و انشاء نمایش داده مـی شـود و از ایـن رو روایات تاریخ بیهقی با قصه و حکایت تفاوت های بنیادی داشته،یک طرحِ3 کلاسیک، قوام دهنده آن اسـت؛ در اصـل داسـتانی در حدّ حیات یک یا چند قهرمان فعالکه بیشتر علیه عوامل و نیروهای بیرونی و عینیِ مخالف می جنگند تا به هدف مطلـوبی دست پیدا کنند یا لااقل با دوراندیشی اوضاع را در سلامتی متعادل نگه دارند و ایـن در امتـداد زمـان و در چـارچوب واقعیـت داستانی که یکپارچه و دارای ردیف علّی و استدلالی است، ناظر بر یک حرکت برای رسیدن به پایانی مشخص است. (نک. مـک کی، (32 :1362 اما این یک حکم کلی نیست و همواره باید یک اصل را در نظر داشت و آن تفاوت میان پس زمینه هایی است که نویسندگان تار و پود سخن خود را در آن می تنند. فراموش نکنیم که تاریخ و رویدادهای تـاریخی مشـمول گذشـت زمـان هستند و »گزارش«، تنها هنری است که نویسنده از خود بدان می افزاید و باقی عناصر، ثابـت و وقـایعی واقعـی یـا پوشـیده از حاشیه اند، در حالیکه در موارد غیر روایت و گزارش، مخاطب با خلاقیت و ایجاد مواجه است که یا سابقه ای در ذهن نویسـنده داشته و یا برآمده از خیال و در شکل آرمانیش، مطلوب اوست. با این توصیف در تحلیل هر روایت وجـوه مشـترکی وجـود دارد
که برای تحلیل داستان باید بدان پرداخت:
شیوه اتصال عناصر، شکل یا ساختار: 3 هر داستانی دارای یک اسکلت و استخوان بندی اسـت و شـکل یافتـه از عناصـر و ارکانی که نسبت به هم و نسبت به کل ساختار، وضعیت مشـخص و متفـاوتی دارنـد. ( محمـدی، (60 :1378 در حقیقـت ایـن ساختار مانند یک رشته است، بی آنکه در چشم آید، عناصر داستان را چون مهره هایی کنار هم می چیند و سـامان مـی دهـد. » شناخت هر داستان وابسته به آن است که به طور همزمان از عناصـر، قـوانین و مناسـبات سـاختار آن آگـاهی کـافی داشـته باشیم« (همان) تودورف، به عنوان یکی از ساختارگرایان برجسته، ساختار داستان را چنین توصیف می کند: »کمترین دسیسه کامل عبارت است از انتقال از یک حالت پایدار به حالت پایدار دیگر.« (بالایی، (271 :1366 بر این اساس، داسـتان دارای یـک نقطه شروع و یک نقطه پایان است و آنچه در میانه آن قرار می گیرد، اوج است.

2


حقیقت مانندی:1 یکی از اصول اساسی و مهم مکتب کلاسیک است و کیفیتی را در نظر دارد که در شخصیتها و در عمل آثار داستانی یا نمایشی وجود دارد و موجب مقبولیت، رواج و باور واقعیت داستانی می شود. این اصـطلاح را نخسـتین بـار ارسـطو مطرح کرد و بنا بر تعریف او: »فرق شاعر و مورخ این نیست که اولی سخن منظوم بگوید و دومی کلام منثور، بلکه فـرق اصـلی این دو در آنست که مورخ از آنچه اتفاق افتاده است سخن می گوید و شاعر از آنچه مـی توانسـت اتفـاق بیفتـد« (داد، :1382 .(201 در نوع ادبی، حقیقت نمایی، چیزی است که از اتفاق و اتحاد عقاید عمومی برخوردار است. بر این اساس، نویسـنده بایـد وقتـــــــــی کـــــــــه شـــــــــخص خاصـــــــــی را بـــــــــه عنـــــــــوان قهرمـــــــــان اثـــــــــر خـــــــــود بر می گزیند، خصلتی از او را موضوع اثر قرار دهد که برای اشخاص همپایه او حالت کلی و عام دارد. بـه عنـوان نمونـه، تمایـل انسان برای غلبه بر سرنوشت محتوم و گریزناپذیر بودن آن، یک ویژگی عمومی است که بیهقی از زندگی الگو می گیـرد و بعـد آن را در تراژدی بزرگی چون داستان»حسنک وزیر« دستمایه سخن می سازد. واقعیت داستانی با همه بدهی هایش به واقعیت موجــــــود یــــــا تخیـــــــل نویســــــنده، قــــــائم بـــــــه ذات اســــــت. (نــــــک. فورســـــــتر، (825 :1353 بر این اساس، حقیقت مانندی دو وجه دارد: یکی در داستانهای واقع گرا و دیگر در داستانهای نمادین کـه از دایـره ایـن بحـث خارج است. در داستانهای واقع گرا هر اتفاقی که می افتد در حکم ماده اولیه ای است که نویسنده با آن دست به آفرینشی می زند که از ویژگی انتقال واقعیت برخوردار است.

آغاز و پایان:2 آغاز و انجام، برشی است که حد داستان را در سه بعد زمان، مکان و فضا مشخص مـی کنـد. تمـامی عناصـر و اجزای داستان را در بر می گیرد و از مختصات و نشانه های داستان و تمایز آنها با یکدیگر است.

طرح یا پیرنگ: فورستر، پیرنگ را چنین تعریف می کند: ...» طرح (پیرنگ) نیز نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علت و معلول.« (فورستر، (112 :1353 پیرنگ در حقیقت به نحوه وقوع چیزها در جهان اشاره دارد؛ اینکه چگونه علـت باعـث به وجود آمدن معلول می شود و چگونه این معلول، خود علتی می شود برای معلولی دیگر. (نـک. مـک کـی، (36 :1382 ایـن یک اصل بنیادین است که تبعیت و توالی را تفسیر می کند و به عبارت بهتر؛ »شاخص تـرین عنصـر کلیـدی در میـان عناصـر داستانی است.« (محمدی، (104 :1378 پیرنگ خود از عناصری ساخته می شود که عبارتند از: گره افکنی، کشمکش، هـول و ولا یا حالت تعلیق، بحران، بزنگاه یا نقطه اوج، گره گشایی. (نک. میرصادقی، (295 :1386

در این زمینه، بیهقی در طبیعی جلوه دادن داستان تعمدی ویژه دارد و برای برکنار ماندن از هر گونه دخالـت و قضـاوت تلاش می کند تا صرفا با معرفی و نشان دادن جایگاه عناصر به یک رابطه علت و معلولی جایگیر در طبیعت و توالی حوادث آن دست یابد. او همواره از تیررس انگشت اعتراض و تهکم می گریزد.

شخصیت:3 در ادبیات داستان، شخصیت، فردی است برساخته ذهن نویسنده که مانند اشخاص حقیقی از ویژگیهایی برخوردار است و با این ویژگیها در صحنه داستان ظاهر می شود.(نک. داد، (301 :1382 و در تاریخ، بـازیگر داسـتان اسـت، فـردی کـه کیفیت روانی و اخلاقی او در عمل او و آنچه می گوید و می کند وجود داشته است. (نک. میرصادقی، (299 :1386 زاویه دید : موضعی است که نویسنده در قبال روایت داستان اتخاذ می کند و دریچه ایست که در برابر دیـدگان خواننـده بـاز

می کند تا بوسیله آن حوادث داستان را ببیند و بخواند و به بیان دیگر »شیوه ای است که نویسنده به وسیله آن، مصالح و مواد داستان خود را به خواننده ارائه می کند.« (طالبیان، (98 :1383 لغت(زبان): در ادبیات داستانی، نوع خاص کاربری واژگان است و نیـز، مشخصـه بـارز نویسـنده و بیـانگر قـدرت او در روایـت

داستان است و خود به دو گونه هنری و کاربردی تقسیم می شود. (نک. داد، ( 261 :1382 لحن کلی و شایع نویسنده: عبارت از فضایی است که داستان نویس برای زبان و کلام ایجاد می کنـد و شخصـیتها تـابع آن می شوند و آن را از متن عمومی داستان به عاریت می گیرند. (نک. براهنی، (354 :1362

اگرچه این تعاریف و عناصر داستان، تمامی آن چیزی نیست که در تحلیل ساختار یک داسـتان مـورد بررسـی قـرار مـی گیرد، اما، همه زوایای مورد نیاز برای یک نگاه ساختار شناسانه به داستان »حسنک وزیر« است.

3

ساختـار داستـانی »حسنک وزیر«

داستان حسنک، چنانکه پیشتر بیان شد، در جلد ششم تاریخ بیهقی و پس از گریز نویسنده به داستان »افشین و بودلـف« آمده است. در شیوه تاریخ نگاری و تحلیل تاریخ همواره دو نگرش مطرح است؛ یکی نگرش توضیحی - توصـیفی و دوم نگـرش تحلیلیِ مبتنی بر علت یابی و معلول کاوی. شیوه بیهقی در این اثر، شیوه ای است مرکب از این دو روش. او هم می کوشـد تـا وقایع را چنانچه بوده است گزارش کند و کمتر از خود بر آن بیفزاید یا به اصطلاح مورخان، خود کمتـر در آن دیـده شـود و از سوی دیگر اسباب و علل و نتایج حوادث را مورد بررسی قرار می دهد و به نکات خام تاریخ و گزارشهای صرف بسنده نمی کند. در حقیقت شیوه تاریخ نگاری بیهقی، تکیه بر توصیف و تحلیل علل و حوادث در زمان اسـت وبیهقـی از تحلیـل علّـی کـه در

طول تاریخ آشکار می شود و نیازمند به زمان است چندان بهره نبرده است.
در واقــع بیهقــی پــیش از آنکــه نگارنــده اثــر تــاریخی خــود باشــد یــک دبیــر اســت و متصــف بــه ویژگیهــای دبیــری، بنابر این در داستان هایی که تاریخ خود را در ضمن آن روایت می کند شرایط ادب و تکریم را فرو نمی گذارد تا در قالب آن از ذکر دقایق و حقایق باز نماند و چنانکه آگاهانه و در جای جای کتاب گوشزد کرده است،گزارش او رنگ دیگری نپذیرد و طریـق ناصوابی نسپرد.

داستان حسنک وزیر که یک تراژدی ادیبانه و هنری است، نمود کاملی از مهارت بیهقی در تاریخ نگاری ادبی به شمار مـی آید. همچنین با رویکرد روانشناسانه ای که در تبیین خلق و خوی بزرگان آن دوران و ثبت و بیان واقعه ای که هریک عهده دار اجـــــزای ســـــازنده آن هســـــتند، بعـــــد دیگـــــری از نگـــــرش علمـــــی خـــــود را بـــــه مخاطبـــــان نشـــــان می دهد.

در ابتدای این داستان، بیهقی هنرمندانه و چنانکه اقتضای شیوه نثـر و نگـارش اوسـت بـا زاویـه دیـد اول شـخص، بیـان برجستگیهای واقعه را به دست می گیرد، سپس با بیانی پند آمیز و پیامی عبرت آموز، زمان کتابت را گوشزد کرده تـا از همـان آغاز، خواننده را متوجه احوال نویسنده سازد و ذهن او را به قضاوت و نقد روزگار معطوف نماید، آنگاه نیش سخن را یک راست متوجه برخی ناستودگی ها کرده،هر آنچه سرنوشتِ کلیت حادثه را رقم می زند از ماجرا بیرون کشیده و در پـیش چشـم مـی آورد:
- »فصلی خواهم نبشت در ابتدای این حال بر دار کردن این مرد و پس به شرح قصه شد« (بیهقی، .(221 :1350
- »امروز که من این قصه آغاز می کنم در ذی الحجه سنه خمسین و اربعمائه .«... (همان)

- ...» ازین قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده اند، در گوشه ای افتاده و خواجه بوسـهل زوزنـی چنـد سـال است تا گذشته شده است و به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار و ما را با آن کار نیست- هر چند مرا از وی بـد آمـد-

به هیچ حال، چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی می بباید رفت... «. (همان) بیهقی در طول تمام واقعه، با دقت فراوان، صرفا در مقام تشریح احوال، به دور از تعصب -که سخت ناخوش می دارد- می
کوشد تا اندیشه مخاطب از خارخار جانبداری یا غرض ورزی نویسنده سلیم النفس مبرا باشد.

- ...»و در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گوینـد شـرم بـاد این پیر را، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند).«همان: (221 -222

سلامت نفس و صداقت سخن بیهقی تا به حدی است که در روایت داستان می کوشد دربـاب کسـانی کـه در ایـن واقعـه دخالت چندانی نداشته اند، با کلامی آمیخته با گونه ای دوراندیشی- چنانکه گویی می داند آیندگان بر احوال وکیفیـات واقعـه واقف می گردند- به ذکر وقایع بپردازد. به طور مثال در روایت بیهقی، امیر به هیچ روی در آغاز کـار، بـه رغـم رنجشـی کـه از ناحیه حسنک بر دل داشته، شتابزده و احساسی عمل نکرده، مکرر به دنبال حجتی و عذری است تا نیندیشیده کاری به دسـت نگیرد.

البته باید توجه داشت با آنکه بیهقی داستان را تحت نظارت خود و با نقل قول هایی که از ایـن و آن بـه میـان مـی آورد پیش می برد، ولی یک اصل کلی بر آن حاکم است؛ اینکه او نگارنده تاریخ و واسطه خواننده بـا رویـدادی کـه مـدتها پـیش رخ داده، محسوب می شود.


4


گزارش تحلیلی داستـان آغاز داستان: داستان با مقدمه ای هنرمندانه، پس از ذکر اوقاتی که بدان مورخ بوده است »ذی الحجه سـنه خمسـین و

اربعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابوشجاع فرخ زاد ابن ناصرالدین االله...« (بیهقـی،( 221 :1350 آغـاز مـی شـود و سـراغ از نخستین شخصیت داستان- بلکه یک رکن ثابت وقایع- می گیرد: ...»و خواجه بوسهل زوزنی چندسال اسـت تـا گذشـته شـده است و به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار.« (همان) این بدایت ناگهـانی حـاکی از تمرکـز و تـدویر حـوادث، حـول محـور ایـن شخصیت است، بلافاصله به ذکر دقیق ویژگیهای بوسهل زوزنی می پردازد تا مخاطب در بازخواستی که روا خواهـد داشـت وی را به بی اخلاقی متهم نکند: »این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد

ولا تَبْدیِلَشده- لِخَلْقِ االله- و با آن شرارت دلسوزی نداشت...« (همان: .(222 پس از آن، اولین وزنه تعادل تعارضـات و کنشـها میان دو قهرمان داستان معرفی می شود: ... » دیگر که بونصر مردی بود عاقبت نگر ... « (همان).

پس از ذکر بونصر، قهرمان دوم داستان و نقطه مقابل بوسهل یعنی »حسنک وزیر« معرفی می شود. راوی با لحنـی آرام و حالتی از استرحام و در قالبی برائت استهلال گونه چنین می گوید: » و حال حسنک دیگر بود.« (همان) حسنک نقطـه مقابـل بوسهل در دستگاه پادشاهی و نسبت به بونصر سخت کم تجربه و ناکار آزموده است.

بونصر در روزگار امیر محمود، بی آنکه به سرور خود خیانتی کند، در تمامی امور، حرمت مسعود را نگه داشت »که دانست تخت ملک پس از پدر وی را خواهد بود « (همان)، اما در مقابل حسنک مرتکبتعدّیهای فراوانی شد؛ »یکی آن بود که عبدوس را گفت: امیرت را بگوی که من آنچه کنم به فرمان خداوند خود می کنم، اگر وقتی تخت مُلک به تو رسد حسنک را بر دار باید کـــــــــرد« (همـــــــــان: (223 و ایـــــــــن، بـــــــــه قـــــــــول ابوالفضـــــــــل بیهقـــــــــی یکـــــــــی از نا دوراندیشی های حسنک بود، هم اینجاست کهالْمُقَدّرُحقیقت» کائِن« معنا می یابد. بیهقـی معتقـد اسـت، تـدبیر آدمـی در جهت تقدیر خدا قرار دارد و با آنکه که »عاقبت نگری« را راز بقا در دستگاه های سلطنتی میلا داندمَرَدّاز» لِقَضاءِ االله« غافـل نمی شود. او بر اصول عمل سلطانی به نیکی واقف بوده، این نکته را برابر چشم داشته است که عمل پادشاه دو وجه دارد: امیـد نان و بیم جان و چون سفر دریاست که یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.

نکته درخور توجه در آغاز داستان، نوع خلق و خویی است که برای قهرمانان توصیف می کند و فرجامی محتوم که نتیجه قطعی آن خصال می داند. بوسهل در مذهب تشفّی صلب و در دین انتقام غالی است و بونصر عاقبت نگر و کاردان، ولی حسنک با همه فضل، دوراندیشی ندارد و همه این سستی ها مقهور مقدرات ایزد است. اما بیهقی در توجیه کیفرکـار حسـنک گـاهی از قضای ایزد و نمامی و تضریب بوسهل اغماض می کند و رنج او را بر تهور و تعدی وی حمل می کند:

- »چون تعدیها رفت از وی که پیش ازین در تاریخ بیاورده ام ... لاجرم چون سلطان پادشاه شـد ایـن مـرد بـر مرکـب چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل درین کیستند؟ که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید.« (همان)

تا این قسمت از داستان، زاویه دید، سوم شخص است و مخاطب، موضع خـود را نسـبت بـه زمینـه سـازی هـای راوی و اشخاص معرفی شده اتخاذ می کند، آنچه بیهقی بیان می کند به منزله آینه ای تمام نماست تا مخاطب دریابد؛ تمام واقعه ذکر یک مجازات است در دستگاهی حکومت در نتیجه کینه جویی که بر خوی قشر درباری مستولی است. آنچه پس از این خواهـد آمد بیشتر به صورت تداخل و باز گشت به گذشته1 روایت می شود.

بیهقی ضمن روایت داستان هر جا لازم می بیند نکته ای از باب پند و مثل که خواننده بایستی در ترتیب منطقی و تعلیل حوادث، آن ها را مد نظر داشته باشد برای تبیین شرایط و اوضاعی که بر ارکان و عناصر داستان عارض اسـت بیـان مـی کنـد، چنانکه در تمثل احوال حسنک، سرگذشت خاندان برمکی در زمان خلافت هارون را مورد اشاره قرار می دهد. او در این بخـش از داســـــــتان از دورانـــــــی ســـــــخن مـــــــی گویـــــــد کـــــــه مســـــــعود بـــــــر تخـــــــت ســـــــلطنت تکیه زده و برادر خود، محمد را مغلوب ساخته و اکنون حسنک وزیر که در ایام کوتاه سلطنت محمد به هواخواهی او، این برادر خردتر را رنجور ساخته، از اضطرار شرایط گویی بر تار مویی سوار و از هرسو کانون توجه و زیر ذره بین اغیار، بـه ویـژه بوسـهل است.

5


از دیگر ویژگیهای بیهقی در طرح داستان، توجه به همه زوایا و گوشه و کنار واقعه است، چندانکه خواننده خود را یکی از ناظرین واقعه می بیند.

میانه داستان: این بخشباانتقال حسنک از بُست به هرات آغاز می شود، تحت الحفـظِ علـیِ» رایـض« ، چـاکر و خـادم بوسهل زوزنی، همراه با توهین و تحقیر. اینجاست که اولین نشانه های تعارض میان بوسهل و حسـنک پدیـدار مـی شـود کـه حاصل آن - با تقریر برتری بوسهل- قید و بند حسنک است. در این بخش از روایت، حوادث و کنش های گوناگونی روی مـی دهد که با یک توالی استدلالی به هم پیوند می خورد و می توان آنها را به دو نوع اصلی و فرعی تقسیم نمود که نوع اول؛ شکل گیری داستان را رقم می زند و نوع دوم؛ در گسترش و توسع داستان ایفـای نقـش مـی کنـد و ممـد اصـل »حقیقـت نمـایی« داستان است که در دو بخش و در قالب یک حادثه و یک کنش ارائه می گردد.

بخش نخست:
- حادثه: حسنک در بازگشت از حج از دست مصریان خلعت گرفته و به دیدار خلیفه نرفته است.

- کنش: خلیفه بر حسب گزارشات مغرضانه و توأم با کینه توزی های اطرافیان خود، بسیار خشـمگین مـی شـود و حسـنک را قرمطی خوانده، در پی آن نامه از امیر محمود باز می گیرد.

بخش دوم:
- حادثه: استخفاف پرده دار حسنک بر بوسهل زوزنی در روزگار وزارت حسنک.

- کنش: بوسهل کینه در دل می گیرد و مترصد فرصت تلافی می شود.

تمام حوادث داستان حاصل توسع این دو بخش است که بیهقی آن را با تغییر زوایای دید و معرفی شخصـیتهای گونـاگون گزارش می کند. به عبارت دیگر حوادث این روایت تاریخی از تضادهای موجود میان اشخاص مایه می گیرد که اصلی ترین آنها تضاد میان بوسهل و حسنک بوده که بر کل داستان سایه افکنده است و عامل اصلی بسط و شرح کنش ها به شمار می آید.


برخی دیگر از این تضادها عبارت است از:
1. تضاد اخلاق مدارانه بین بوسهل و چاکرش، علی رایض، که موجب اِعمال ده یک تخفیف هایی می شود که بوسهل فرمـان می دهد در باب حسنک لحاظ گردد: »هرچه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مـرد از ده یکـی کـرده آمـدی و بسیار محابا رفتی.« (بیهقی، (224 :1350

2. تضاد بین خواجه احمد حسن و بوسهل که در پرده ای از مصلحت است و جلوه چندانی ندارد و در مـرز عـدم موافقـت بـا بوسهل، متوقف می گردد؛ آنجا که به عبدوس می گوید: »تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ریخته نیایـد کـه
زشت نامی تولد گردد« (همان: (227 یا آنجا که پس از شنیدن داستان پرده دار با بوسـهل گفـت: »ای سـبحان االله! ایـن مقدار شَقْر را چه در دل باید داشت!« (همان: 225(وآنجا که در مجلس ضبط اموال حسنک در حضور مُزکّیان و قُضات و مُعدّلان و اَشراففُقهاو و علما، بوسهل را بر دست چپ می نشانَد یا او را در همه کارها نا تمام می دانـد و تنهـا در همـین مجلس، بوسهل که به اقرار خودش بر خشم طاقت ندارد و با صفرای خویش بر نمی آید، سه بار تندی می کند که هر بـار

با کنش کلامی خواجه مواجه می شود.
.3 تضاد بین عبدوس و بوسهل به روایت بیهقی: »پس از این هم استادم حکایت کرد از عبدوس- که با بوسهل سخت بد بود- که....« (همان: (224

4. تضاد آشکار بین حسنک و بوسهل، آنجا که بوسهل او را سگ قرمطی می خوانـد و حسـنک بـه تعـریض در پاسـخ او مـی گوید: »سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آنچه مرا بوده است از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان داننـد... اگـر امـروز اجل رسیده است کس باز نتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار که بزرگتر از حسین علی نیم. این خواجه کـه مـرا ایـن می گوید مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است، اما حدیث قرمطی به ازیـن بایـد کـه او را

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید