نگرش کارکردگرایانه نسبت به »خانواده« را، پارسونز بسط بیشتری داد. پارسونز کارکرد اصلی »خانواده« را اجتماعی کردن بچه ها و حفظ شخصیت بزرگسلان میدانست.
پارسونز از میان کارکردهای خانواده، دو کارکرد را از همه مهمتر می دانست، یکی کارکرد جامعهپذیری و دیگری نقشی که خانواده در تثبیت شخصیت بزرگسالان دارد، زیرا از نظر او، فرایند توسعه صنعتی به بروز انشقاق در خانواده منجر شده است و در نتیجه، تمام عملکردهای اقتصادی و آموزشی خانواده بین خانواده و دیگر نهادها تقسیم شده است. تنها کارکرد مهمی که باقی مانده، فراهم آوردن عوامل جامعهپذیری کودکان و بالاتر از همه، شرایط کسب تعادل روانی برای بزرگسالان است.
این نقش مهم که پارسونز با بهرهگیری از اصول روانکاوی، آن را یکی از دو کارکرد اساسی خانواده در جامعه صنعتی میدانست، در واقع، جنبه مهمی از کارکرد عاطفه و همراهی است. در نظر پارسونز، تثبیت شخصیت بزرگسالان اشاره دارد به نقشی که خانواده در مواجهه با فشارهای روانشناختی زندگی روزمره ایفا می کند، فشارهایی که بالقوه میتوانند شخصیت بزرگسالان را بیثبات کند. تثبیت شخصیت از حمایت عاطفی متقابلی که زوج ازدواج کرده به یکدیگر عرضه می کنند و نیز از نقش پدر و مادری ناشی میشود. در خلال فرایند تثبیت شخصیت، والدین می توانند از راه بازی با فرزندان خود، به دوران کودکی بازگردند و به این ترتیب، تنشها را رفع نمایند.
پارسونز در مقالهای با نام »ساختار اجتماعی خانواده(1956) «، عقاید خود را در مورد خانواده نوین بیان کرد. او خانواده هستهای را به عنوان »خانواده« مطرح میکند و معتقد است که میتوان پسوند هستهای را به کنار گذاشت و تمام روابط خارج از خانواده را نیز تحت عنوان »خویشاوندی« مطرح کرد. او خانواده را به دو نوع تقسیم میکند.
-1 خانوادهای که فرد در آن رشد میکند و با استفاده از مفهومسازی آن را خانواده جهتیاب مینامد. -2 خانوادهای که فرد خود تشکیل میدهد و شامل همسر و فرزندان اوست و آن را خانواده فرزندیاب مینامد.