بخشی از مقاله
چکیده
در سال های اخیر، پژوهشگران در حوزه های مختلف تلاش نمودند که از نظریه های نوین زبانشناسی شناختی بهره گیرند. حوزه های مطالعاتی مختلف از مفاهیمی که در زبان شناسی شناختی توسعه پیداکرد همچون استعاره مفهومی، ساخت مقوله بندی خصوصاً سرنمون ها و مقوله شعاعی، بدنمندی و ماهیت کاربرد-بنیاد زبان - - usage-based استفاده کردند. رویکردهای زبانشناسی شناختی در آموزش زبان دوم نیز بسیار مورد توجه قرارگرفته است. در چندسال اخیر، زبانشناسی شناختی نقش زیادی در برنامه ریزی درسی و تهیه، تدوین مواد درسی و آموزش زبان دوم داشته است.
پژوهشگران در حوزه آموزش زبان دوم دریافتند که استفاده از این مفاهیم می تواند به زبان آموزان کمک کند که روی بعضی از جنبه های چالش برانگیز در یادگیری زبان دوم تسلط پیدا کنند. مهمترین نظریه های زبانشناسی شناختی که در آموزش زبان مورد استفاده قرارگرفته اند عبارتند از نظریه استعاره مفهومی، رهیافت شناختی به دستور زبان، نظریه سرنمون ها و طرحواره های تصویری.
اکثر مطالعاتی که به دنبال بهره گیری از اصول زبانشناسی شناختی در آموزش زبان بوده اند، روی موضوعاتی از قبیل آموزش واژگان از جمله اصطلاحات - idioms - و همکردها یا هم آیی ها - collocations - ، تعامل بین واژگان و دستور از جمله حروف اضافه و عبارت های فعلی، آموزش نمود - aspect - و زمان - tense - تمرکز داشته اند. قائل بودن به نظریه ای که زبان و آموزش زبان را برپایه فرایندهای شناختی و تجربیات فیزیکی انسان از جهان درنظر می گیرد به ما این امکان را می دهد که به فراگیری زبان دوم به گونه دیگری بیندیشیم. در این پژوهش ضمن بررسی چگونگی استفاده از رهیافت های زبانشناسی شناختی در آموزش زبان دوم، نمونه هایی را برای کاربرد این رهیافت در آموزش فارسی به غیرفارسی زبانان - آزفا - ارائه می نماییم.
-1مبانی نظری
-1-1 زبانشناسی شناختی
برای روشن ساختن رهیافتی که در مقاله حاضر به کارمی رود، ابتدا معرفی زبانشناسی شناختی ضروری به نظر می رسد. زبانشناسی شناختی در دهه 1970 درنتیجه ناخرسندی از رهیافت ساختگرا و بی توجهی به معنا در بررسیهای علمی زبانشناسی، با تلاش چندتن از محققان زبانشناسی از جمله جورج لیکاف، رونالد لانگاکر1و لئونارد تالمی2رونق گرفت. زبانشناسی شناختی به بررسی دستگاههای مفهومی شناخت، ساخت معنا و تبیین ساختارهای مفهومی و فرایندهای ذهنی مرتبط با دانش زبانی می پردازد - پورمحمد، زیرچاپ - .
پژوهشگرانی همچون لیکاف و تامسون - - 1975 و فیلمور - - 1975 این نگرش را که نحو مستقل از دیگر جنبه های زبان است و زبان مستقل از شناخت است را رد کردند. علاوه برآن، زبانشناسی شناختی بسیار تحت تاثیر نظریه ها و یافته های به دست آمده از دیگر حوزه های شناختی خصوصاً روانشناسی شناختی و روانشناسی گشتالتی بوده است. بنابراین، در زبانشناسی شناختی، زبان بخشی است که تحت تاثیر شناخت از جمله ادراک و مقوله بندی قراردارد و رشد زبان در اثر تعامل با جهان صورت می گیرد
معناشناسی شناختی3 و رویکرد شناختی نسبت به دستور 4 دو حوزه اصلی مطالعاتی زبانی در زبانشناسی شناختی به شمار میآیند. در رویکرد شناختی نسبت به دستور زبان، سطوح بازنمایی زبان مستقل از معنا نیستند، بلکه همه ساختارهای دستوری ذاتاً مفهومی هستند و کارکرد آنها در ساختاربندی محتوای مفهومی جملهها دخالت دارند. در این رویکرد، هیچ مقوله دستوری مستقل از شناخت و معنا وجود ندارد. دراین رویکرد، مقولههای واژگانی همچون اسم، صفت و قید تنها مقولات دستوری نیستند، بلکه این مقولات واژگانی ابزارهایی مفهومی به شمار می آیند
معناشناسی شناختی به ارتباط بین تجربه انسان، نظام مفهومی و ساختار معنایی که در قالب زبان رمزگردانی میشوند، میپردازد. معناشناسان شناختی بر شیوه بازنمایی اطلاعات مفهومی - ساختار مفهومی - و ساختار معنایی تمرکز دارند - ایوانز و گرین، . - 2006 معناشناسی شناختی بر چهار اصل شناختی استوار است - ایوانز و گرین، - 157 :2006 که به توضیح مختصر آنها خواهیم پرداخت:
بدنمندی ساختار مفهومی: معناشناسی شناختی به بررسی چگونگی تعامل انسان با دنیای خارج و پایهریزی نظریه ساختار مفهومی براساس شیوه ادراک انسان از جهان خارج می پردازد - ایوانز و گرین، . - 157 : 2006 در این زمینه، یکی از تبیینهایی که در زبانشناسی شناختی برای توصیف سازماندهی مفهومی براساس تعامل بدن با دنیای خارج مطرح شده است فرضیه شناخت بدنمند5 است.
منظور از بدنمندی شناخت این است که تجارب ما از جهان خارج به واسطه بدن در ساختار عصبشناختی و فیزیولوژیکی ما ساختاربندی میشود. به عبارت دیگر، مفاهیمی که ما به آنها دسترسی داریم و تعابیر6 ما از »واقعیت7« که درباره آنها فکر یا صحبت میکنیم، متأثر از تجارب بدنمندی ماست. ما تنها میتوانیم درباره چیزهایی صحبت کنیم که به نوعی امکان دریافت و ادراک آنها را داریم. به این اصل شناختی، اصل شناخت بدنمند گفته میشود - ایوانز و گرین، . - 2006 تجارب بدنی ما از طریق طرحواره تصویری به شکلگیری مفاهیم معنامند میانجامد. برای مثال، مفهوم حجم حاصل تجربه مستقیم بدنمندی ما نسبت به موقعیتهای محصورشده یا دارای حجم است.
ساختار معنایی، ساختاری مفهومی است. براساس اصل دوم، زبان مجموعهای از مفاهیم موجود در ذهن گویشور است و مستقیماً به ماهیتها و اشیای موجود در خارج بر نمیگردد. به عبارتی، ساختار معنایی - معانی قراردادی مرتبط با واژهها و دیگر بخشهای زبان - را میتوان معادل ساختار مفهومی - مفاهیم - دانست.
ما افکار، ایدهها و احساسات زیادی داریم که نمیتوانیم آنها را در قالب زبان رمزگردانی کنیم. همانطور که لانگاکر - 1987 - بدان اشاره میکند، مفهومی در ذهن ما وجود دارد که به فاصله میان بینی و لب بالای دهان که مکان رویش سبیل است بر میگردد. برای اینکه بفهمیم نام مویی که در این ناحیه از صورت رشد میکند »سبیل« است، باید مفهومی از این قسمت از بدن در را ذهن داشته باشیم. همین نمونه نشان میدهد که مفاهیم واژگانی1 یا مفاهیم معنایی که به طور قراردادی با یک بخش زبان مثل واژه مرتبطاند، تنها یکی از زیرمجموعهها از بین مجموعه کاملی از مفاهیم موجود در ذهن گویشوران میباشد
ساختار معنایی ماهیتی دائرهالمعارفی دارد. براساس اصل سوم، مفاهیم واژگانی بستههایکاملاً مشخص معنایی را بازنمایی نمیکنند. بلکه مفاهیم واژگانی تنها نقطه آغازین دسترسی به ذخیرههای دانشی است که مربوط به مفهوم یا حوزه مفهومی خاص میباشند. از نظر معناشناسان شناختی معنای قراردادی یک واژه، تنها نوعی پردازش ساخت معنایی را که انتخاب تفسیری متناسب با بافت است »برمیانگیزاند.« برای مثال، واژه »مطمئن« چندین معنا دارد. معنایی که ما برای این واژه انتخاب میکنیم، تحت تأثیر بافتی است که واژه در آن به کار رفته است و 2 این نکته را روشن میکنند.
1. او آدم مطمئنی نیست.
2. پولت را جای مطمئنی گذاشتی؟
ساخت معنایی زبان به شیوه مفهومسازی است. بر اساس این اصل زبان معنا را رمزگردانی نمیکند، بلکه واژهها فقط محرک ساخت معنا هستند. براین اساس، معنا درسطح مفهومی ساخته میشود. مفهوم سازی فرایندی است که به واسطه آن بخشهای زبان از جمله واژهها برای آرایش عملیات مفهومی و به کارگیری دانش پیشزمینه، نقش تحریکی دارند.
در معناشناسی واژگانی شناختی2 اقلام واژگانی مقولات مفهومی 3 هستند. یک واژه یک مقوله از معانی متفاوت اما مرتبط به هم را بازنمایی می کند که تاثیرات سرنمونی4 نیز درآن وجود دارد. به نظر لیکاف - - 1987 ، اقلام واژگانی نوعی مقولات پیچیده را بازنمایی می کنند که او بدان مقولات شعاعی5 می گوید.
لیکاف - 1987 - و بروگمن و لیکاف - - 1988 برپایه معناشناسی واژگانی شناختی براین باورند که اقلام واژگانی مثل /over/ یک مقوله مفهومی با مفاهیم - - sense مجزا ولی مرتبط به هم را می سازند. علاوه برآن، بعضی از این مفاهیم که بخشی از یک مقوله هستند معنی سرنمونی یا مرکزی آن اقلام واژگانی هستند - مثل - over و برخی دیگر جزو معانی کمتر سرنمونی - less protypical - و یا حاشیه ای6 می باشند. این بدان معناست که واژه ها نیز همانند مقولات شناختی می توانند دارای تاثیرات سرنمونی باشند. برای مثال، برای بسیاری از گویشوران بومی انگلیسی، در مقایسه با مفهوم کنترل در /over/ مفهوم بالای - - above در /over/ نمونه بهتری از /over/ می باشد - ایوانز و گرین، - . - 2006 به مثال های 3 و 4 نگاه کنید -