مرشد معتمد و پیر مسترشد که رهبری طریق پر مخاوف عرفان بر عهده اوست انسان کاملی است که در شریعت و طریقت و حقیقت، تمام است و به نام های متعدی نامیده شده انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی گویند و دانا و بالغ و کامل و مکمل گویند و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند و جام جهان نما و آیینه گیتی نمای و تریاق بزرگ و اکسیر اعظم گویند و عیسی گویند که مرده، زنده می کند و خضر گویند که آب حیات خورده است و سلیمان گویند که زبان مرغان میداند. در منطقالطیر آن هنگام که مرغان عزم راه کردند و پیش از آنکه پرواز را آغاز کنند به منظور مصونیت از خودسریها و انحرافات بالاتفاق بر سپردن سکان رهبری به پیشوایی کاردان که حل و عقد امور خود را به وی سپارند، تأکید کردند تا او که از مخاوف این طریق هولناک آگاه است ایشان را از دریای ژرفی که پیش روی داشتند، به سلامت بگذراند.
عزم ره کردند عزمی بس درست ره سپردن را باستادند چست جمله گفتند این زمان ما را به نقد پیشوایی باید اندر حل و عقد تا کند در راه ما را رهبری زانک نتوان ساختن از خودسری در چنین ره حاکمی باید شگرف بوک بتوان رست از این دریای ژرف عطار، پس از این بار دیگر بر ضرورت همراهی با پیر تأکید می کند: تا نیفتد بر تو مردی را نظر از وجود خویش کی یابی خبر گر تو بنشینی به تنهایی بسی ره بنتوانی بریدن بی کسی پیر باید، راه را تنها مرو از سر عمیا درین دریا مرو پیر ما لابد راه آمد تو را در همه کاری پناه آمد تو را چون تو هرگز راه نشناسی ز چاه بی عصاکش کی توانی برد راه نه تو را چشمست و نه ره کوته است پیر در راهت قلاوز ره است هرک شد در ظل صاحب دولتی نبودش در راه هرگز خجالتی هرک او در دولتی پیوسته شد خار در دستش همه گل دسته شد ویژگیهای هدهد رهبر در منطقالطیر هلهل خحضسر زمان، مرد کامل و دانای راه است.
پیش هدهد آمدند از خود شده جمله طالب گشته و بخرد شده پس بدو گفتند ای دانای راه بی ادب نتوان شدن در پیش شاه او حله ای از طریقت بر تن و افسری از حقیقت بر سردارد و مثال اعلای ولی عصر و مرد کامل و پیر دلیل و مرشد راهدان است و نام ستنی و اسم اعظم در منقار او نهادهاند، از این موهبتی است که حضرت حق بدو نموده و اشتیاقش به طی طریق بدان جهت است که جلوه ای از حقیقت کامله جهان، سیمرغ کوه قاف را مشاهده نموده است. با آنکه مرغی علوی آشیان است منطق طیور عالم سفلی را نیک میداند و راهنمای مرغان جویای سیمرغ کوه قاف می شود. هلهل آشفته دل پر انتظار در میان جمع آمد بی قرار تیز وهمی بود در راه( بیت ۱۸۹ - ۱۸۷۶)