بخشی از مقاله

ميترائيزم و زيبايي


ميترائيزم

ميترائيزم و زيبايي
مبحث بعدي تحت عنوان «دين و زيبايي» خواهد آمد. ميترائيزم نيز يك دين است بايد در آن مبحث و در كنار اديان ديگر، مطرح مي‌گشت و گشته. دليل اين مبحث ويژه براي ميترائيزم، ويژگي آن است در ارتباط با موضوع بحث ما يعني چيستي زيبايي.
در بينش علمي. هر فلسفه، دين نيست. اما هر دين يك فلسفه است. حتي يك آيين ديني ابتدايي در ميان كلان‌هاي اوليه. بل‌كه هر دين مدعي ارائه بهترين فلسفه است و هر دين ديگر و فلسفه ديگر را باطل مي‌داند.


خواه به ميترائيزم به عنوان يك دين نگريسته شود و خواه به عنوان يك فلسفه، نگاه مختصري به آن در بحث ما ضرورت دارد. ميترائيزم به طور بي‌رحمانه‌اي به «ثنويت» متهم شده است، حسن آن به قبح تبديل گشته و واقعگرايي زيباي آن به صورت غير منصفانه‌اي به بدترين معني تفسير شده است. پايگاه واقعيت گرايي در ميترائيزم حتي از فلسفه‌هايي كه در دو قرن اخير پديد گشته و ارائه شده‌اند اساسي‌تر و روشن‌تر است.


آيين ميترايي درست به همان ميزاني كه «زيبايي» را يك واقعيت مي‌داند، «نا زيبايي» را نيز به همان ميزان يك واقعيت مي‌داند. نور را يك واقعيت، ظلمت را نيز يك واقعيت ديگر، خير را يك واقعيت، شرّ را نيز يك و اقعيت، يزدان يك واقعيت، اهريمن نيز يك واقعيت.
دلخوش بودن بيهوده، و خود فريفتن كه: همه چيز خير است، شرّي در عالم وجود ندارد، شرّها عدميات هستند و... يا: همه چيز جلوه‌ي خدا است، همه چيز مظهر خداست و... و نيز عشق به همه چيز و بالاخره زيبا ديدن همه چيز، راهي به ميترائيزم ندارد.


«مهر» و «كين» دو واقعيت متضاد هستند؛ سمبل مهر، خورشيد نوراني است. و سمبل كين، ظلمت است. سرود مدار مهر يزدان است. سرود مدار كين اهريمن است.
در عين حال؛ مهر كه مهر است اگر نسبت به «كين» كين نداشته باشد، مهر نيست. انسان كامل، كامل و سالم نمي‌شود مگر خود مهري شود كه نسبت به «كين» كين دارد. انسان كامل تير و كمان هم دارد اما آن را به سوي اهريمن نشانه رفته است. جنگ نا زيباست اما جنگ با نا زيبايي، زيباست.


بدين‌سان فرق ميان اصول ميترائيزم با هر فلسفه‌ي ديگر به خوبي روشن مي‌شود. و اصلِ «براي درك زيبايي، درك نا زيبايي، ضرورت دارد و بالعكس»، اصل صريح، روشن، غير پيچيده و بدون ابهام، در اين آيين ايراني است. كه در اين مساله، نزديك‌ترين دين به اسلام اصيل است.


اگر بنيانگذار ميترائيزم امروز حاضر بود، پيروان فلسفه‌هاي ديگر (به ويژه آنان كه فلسفه‌شان ريشه در انديشه‌ي كلاسيك يونان دارد) را به لقب «كبك» ملقب مي‌كرد كه سرشان را به برف فرو برده و نديدن واقعيات را به مثابه‌ي عدم آن واقعيت، تلقّي كرده «شرّ» را انكار مي‌كنند. در حالي كه در روزمرّه‌ي زندگي واقعي‌شان هر لحظه با شرّها دست به گريبان هستند.
و از جانب ديگر: ميترائيزم بينش‌هاي طرف ديگر را نيز مردود مي‌داند؛ بينش ابوالعلاي معرّي كه وجود و واقعيت «خير» را انكار كرده و خيرها را «عدم الشرّ» مي‌نامد. معرّي درست بر عكس ارسطوئيان و صوفيان، همه چيز را بد، نا زيبا مي‌بيند و در عالم هستي به زيبايي‌اي كه بتوان به آن دلخوش بود، باور ندارد.


اگر منصفانه نگريسته شود، داوري ميان اين دو بينش سخت دشوار است. زيرا معرّي با همان سبك و روش و استدلال، خير را انكار مي‌كند كه ارسطوئيان و صوفيان با همان سبك و روش و استدلال، شرّ را انكار مي‌كنند. از ديدگاه ميترائيزم هر دو باور به يك ميزان نادرست و باطل هستند. زيرا زيبا ديدن نا زيبا، اهريمن را زيبا ديدن است. و نا زيبا ديدن زيبا، يزدان را نا زيبا ديدن، است همان طور كه گروهي از صوفيان در اثر زيبا ديدنِ همه چيز، ابليس را نيز مظهر خدا دانستند و ماجرا به پديده‌اي بزرگ به نام «شيطان پرستان» منجر گشت كه هنوز هم هستند و شيطان را مي‌پرستند.
ثنويت:


هستي شناسي ميترائيزم در دو بخش انجام مي‌يابد: خدا شناسي و جهان شناسي. ميترائيان در خدا شناسي موحد بوده و هستند. در جهان شناسي و تبيين عالم مخلوقات، ثنوي هستند هم به خير باور دارند و هم به شرّ. اما نمي‌توان اين حقيقت را ناديده گرفت كه ميترائيان مانند پيروان اديان ديگر دچار انحراف شده بودند كه زردشت به اصلاح آن مأمور مي‌شود. و از نظر تاريخي نيز مشاهده مي‌كنيم با گذشت زمان، خورشيد سمبل مهر، در پيش از اصلاحات زردشت در حد يك الهه بزرگ نه فقط ستايش كه پرستيده مي‌شود.
وقتي كه «سمبل» به «خدا» تبديل مي‌شود و همه خير‌ها از خورشيد ناشي مي‌شود، لازمه‌ي ضروري آن تبديل شدن اهريمن نيز به خداي دوم، است. زيرا هيچ شري از مهر ناشي نمي‌شود پس بايد شرّها از اهريمن ناشي شوند.


زردشتيان امروزي جداً منكر «دو خدايي» هستند. فرهيختگان آنان يزدان را خدا نمي‌دانند به نظرشان «اَهور» فقط يك نام دارد، گاهي «مزدا» به عنوان پسوند مي‌آيد كه نشان دهنده واحد بودن اوست. اينان مدعي هستند كه جايگاه يزدان در آيين‌شان همان جايگاه جبرئيل يا آن فرشته‌اي كه مسلمانان آن را «روح»[1] مي‌نامند، است.
افراد انديشمند زردشتي كه امروز به جاي خورشيد به نور آتش، توجه دارند، ثنويت خودشان را دقيقاً به خير و شرّ تطبيق مي‌دهند كه در اديان سامي به ويژه در اسلام، هست. و اساس دو گانه پرستي را كه به دو خدا باور داشته باشند، از اصل و ريشه، رد مي‌كنند با اين تلقي كه در هيچ زماني دچار آن نبوده‌اند نه قبل از اصلاحات زردشت و نه بعد از آن.


يك زردشتي مي‌گويد: من انكار نمي‌كنم؛ پيش از اصلاحات زردشت با گذشت زمان، نقش خورشيد از نقش يك سمبل محض، به نقش افراط آميزي تبديل شده بود كه زردشت به اصلاح آن مأمور مي‌شود. و حتي مي‌پذيرم كه پس از زردشت نيز درباره‌ي آتش يك بينش افراطي پيش آمده بود ليكن ما امروز چنين باوري نداريم و بر اصول اوليه آئين‌مان هستيم. اما مي‌بينيم برخي از برادران ايراني مسلمان ما اهريمن را مظهري از مظاهر خدا مي‌دانند و اين عقيده‌شان از تلويزيون هم پخش مي‌شود. ما از چند جانب دچار هجمه‌هاي غير منصفانه شده‌ايم؛ از

طرفي آن ميترائيزم خارج از ايران كه از ايران به مصر و بخشي از اروپا نفوذ كرده بود و در طي اين مسير با تغييراتي همراه بوده، به حساب ما گذاشته مي‌شود. از جانب ديگر: متون تاريخي كه يونانيان آن‌ها را نوشته‌اند: گاهي ندانسته و گاهي نيز به طور يك جانبه‌گرايي، داوري منصفانه‌اي درباره‌ي ما نداشته‌اند. از جانب سوم كه مهمتر است ناخرسندي ارسطوئيان و صوفيان، از ما است كه آنان جهان را تك بُعدي و بدون شرّ مي‌دانند، ما را كه جهان را مانند اديان سامي و اسلام، دو بعدي مي‌بينيم (هم به خير باور داريم و هم به شرّ، هم به زيبايي عقيده داريم و هم به نا زيبايي) به ثنويت پرستي متهم مي‌كنند. درست است ما ثنويت به اين معني را مي‌پذيريم و از اصول مسلّم ما است.


متأسفانه متون تاريخي آن چه از ميترائيزم ثبت كرده‌اند گوشه‌اي از سخنان بالا را تأييد مي‌كند. زيرا بيشتر به توضيح ميترائيزم در مصر و مناطق خارج از ايران، پرداخته‌اند و از آن ديدگاه به ميترائيزم ايراني نگريسته‌اند. اين روش، داوري را سخت مشكل كرده است. به نظر مي‌رسد گوياترين متن در اين باره، متون روايي مسلمانان و نيز عمل عيني آنان در مورد زردشتيان، است. هر چه باشد مسلمانانِ 1380 سال پيش، زردشتيان را بهتر از ما مي‌شناختند. اين شناخت به دليل تماس دائمي و حتي در مناطقي به دليل زندگي عرب‌ها و ايرانيان در خلال همديگر (يعني هم از نظر زماني و هم از نظر مكاني) براي‌شان ملموس‌تر بوده است.


مسلمانان آئين ايرانيان را نه به نام ميترائيزم و نه به نام زردشتي، بل به نام «مجوسي» به عنوان يك دين رسمي، يعني ديني كه از اصل و اساس از شرك منزّه است، به رسميت شناختند و ايرانيان را «اهل كتاب» دانستند. و در نظرشان آئين مجوسي در رديف آيين يهودي و مسيحي، قرار گرفت.
اين كه عرب‌ها از هزاره‌هاي پيشين، ايرانيان را «مجوسي» مي‌ناميدند، نه ميترايي و نه زردشتي، مسايل مهم و اساسي تاريخي را براي ما نشان مي‌دهد. مجوسي يك اشتقاق تعريبي (معرّب شده) از «جاماسب» است كه نام و نشاني است از بنيانگذار دين ايراني. و نشان مي‌دهد كه اصطلاح ميترائيزم و «مهر پرستي» پس از اصطلاح مجوس و در عصر افراط گرايي درباره‌ي خورشيد، به زبان‌ها افتاده است. همان طور كه اصطلاح «آتش پرست» در دوره‌ي افراط گرايي درباره‌ي آتش، رايج شده بود. عنوان «مجوسي» قديمي‌ترين و اصلي‌ترين نام آن آئين، بوده است.


پس از آن كه نظاميان عرب، تيسفون پايتخت امپراطوري ايران را بر گشودند آن را مداين ناميدند، عمر شورايي تشكيل داد تا موازين و مقررات و «حقوق جنگ» با ايرانيان، تعيين و تدوين شود. در اين قبيل همايش‌هاي مشورتي، تكليف اعضاي شورا از پيش معين بود و همين طور نقش حضورشان. زيرا معلوم بود كه مساله و برنامه همان است كه علي(ع) ابراز خواهد كرد، حضور آنان براي استماع آن است كه به يك سنت دائمي و استراتژي هميشگي تبديل شود.


پيش‌تر خود قرآن مجوسيان را در رديف «اهل كتاب» شمرده بود و بلافاصله تذكر داده بود كه خود خورشيد نيز مخلوق خدا است و در حالت سجده (اطاعت بي‌چون و چرا) بر خداست.[2] و همچنين از پيامبرشان شنيده بودند كه «با مجوسان به قاعده اهل كتاب، رفتار كنيد. زيرا آنان پيامبري داشتند. به نام داماسب كه كشته شد و كتابي داشتند به نام جاماسب كه بر هزار ورق از چرم نوشته شده بود.»[3] ظاهراً در اين ضبط نام پيامبر با نام كتاب، جا به جا شده است.


اصل اين موضوع و كتاب آن پيامبر، (بدون ذكر نام) بعدها توسط امام صادق(ع) نيز تأييد و تأكيد شده است.[4] و در جاي ديگر به نام آن تصريح كرده كه جاماسب بوده است.[5] با اين وجود، تشكيل شورا براي توضيح و سامان دادن به امور در حين عمل، ضرورت داشت تا مساله دچار برداشت‌ها و به اصطلاح قرائت‌هاي مختلف نگردد. پس از آن فرماندهان نظامي مي‌دانستند كه وظيفه و برنامه مأموريت‌شان چيست؟


در نظر مسلمانان فاتح، زردشت به مثابه انبياي بني‌اسرائيل در فاصله موسي(ع) و عيسي(ع)، تلقي مي‌شده نه يك پيامبر مؤسس كه اصطلاحاً اولوالعزم، ناميده شود. بر خلاف آن چه كه در ميان اروپائيان و هنديان و در دو قرن اخير ميان ايرانيان، رايج است.
در متون تاريخي عنوان «جاماسبيه» و جاماسبيان، و معادل يوناني آن، در عصر هخامنشيان، در زبان‌ها بوده است. پيرنيا در «تاريخ ايران باستان» ـ بخش اردشير اول ـ هم از آن عنوان، نام برده و هم از سجده اردشير اول به خورشيد، سخن گفته است. ظاهراً هنوز اصلاحات زردشت از خراسان به دربار مركزي، نرسيده بود. آيين كهن جاماسبيه ناميده مي‌شد در مقابل آيين جديد كه زردشتيه، بود.


در اين جا به دو نكته مهم بايد توجه كرد: اول: اصطلاح‌هايي از قبيل ميترائيزم، آيين مهر پرستي، اصطلاح ايراني نيستند. دين ايراني پس از آن كه به مصر رسيده، چنين ناميده شده است به ويژه در بيان محققين اخير با اين عنوان‌ها موسوم شده است. نام آن «جاماسبي» و به قول عرب‌ها «مجوسي» بوده كه امروز زردشتيان چندان استقبالي از اين نام نمي‌كنند. به قول مؤبديار، افلاطون يزداني، مسئول آتشكده محلّه‌ي «بيوك» يزد، كه تصريح مي‌كنند زردشتي غير از ميترائيزم است. گفتم: حق با شماست آن ميترائيزم كه محققين آن را در مصر دنبال كرده و از آن طريق به ايران نسبت مي‌دهند. هرگز در ايران نبوده و شما حق داريد از آن تبري بجوييد.


آقاي يزداني نسخه‌اي از سالنامه زردشتيان، به من داده كه هم در روي جلد آن و هم در صفحه اولش آمده است: 1384 خورشيدي ـ 3743 ديني زرتشتيان.
از جانب ديگر، امروز بيش از هر وقت ديگر مشخص شده است كه زردشت و ظهور او حوالي 2600 سال پيش، بوده است اما تاريخ اين دين در باور خود زرتشتيان تا 3743، پيش مي‌رود. و اين خود به خوبي نشان مي‌دهد كه بنيانگذار اصلي آن، شخصيتي پيش از زردشت بوده است.


دوم: درباره‌ي اصطلاح «جاماسبيه» يا «جاماسبيان» در دوره‌ي هخامنشي، گاهي اشتباه مي‌شود و آن را به جاماسب حكيم كه در دربار گشتاسب بوده نسبت مي‌دهند. اين جاماسب، يار و معاون زردشت بود، نه كسي كه در مقابل زردشت يا در كنار او آيين ديگري، ايجاد كرده باشد. زردشت، جاماسب حكيم و گشتاسب (شاه محلّي خراسان)، هر سه معاصر هم و در كنار هم بوده‌اند.


خورشيد و آتش و هر منبع نور، از آغاز در ميترائيزم، سمبل بوده‌اند، خورشيد در درجه اول و آتش در درجه‌ي دوم، طبيعي است كه پيش از زردشت درباره‌ي خورشيد افراط مي‌شده است كه در اصلاحات زردشت به شدت مورد هجمه قرار گرفته و كنار رفته است. اما آتش توانسته مقام سمبليك خود را حفظ كند و در زمان‌هاي بعدي نوبت به افراط در آن، مي‌رسد.
خاستگاه اصلي ميترائيزم:


گرچه ادامه بحث در ميترائيزم، ما را از بحث اصلي (چيستي زيبايي) باز مي‌دارد اما خواهيم ديد كه موضوع و مساله مهمي در بحث چيستي زيبايي و نيز اصل مهمي از اصول «انسان شناسي»، از اين طريق، براي ما روشن خواهد شد.


با دقت در اموري كه به طور جسته و گريخته از متون تاريخي بر مي‌آيد، روشن مي‌شود كه خاستگاه اصلي ميترائيزم در نزديكي‌هاي رود ارس و در ميان «كادوسيان»، بوده است. پيش از آمدن آريائيان، سه تمدن شناخته شده، در ايران وجود داشته‌اند: كادوسيان در حوالي سبلان، كاسپيان در حوالي البرز مركزي (قزوين)، و «مانن» يا تمدن مانايا، در حوالي مياندوآب و بيجار (تخت سليمان). قرآن از كادوسيان با «اصحاب رس» تعبير مي‌كند. متون حديثي اسامي شهرهاي آنان را، فروردين، ارديبهشت تا اسفند، مي‌شمارند. هر ماه در يكي از آن شهرها يك روز جشن داشته‌اند كه در اثر آن، اسامي شهرها به ماه‌هاي سال منتقل شده است.[6]


در تقويم امروزي زردشتيان همان طور كه هر ماه از سال براي خود نامي دارد، هر كدام از روزهاي هر ماه نيز براي خود نام ويژه دارد. در هر ماه نام يك روز همان نام خود ماه است. مثلاً روز ششم فروردين همان فروردين، و روز دوم ارديبهشت همان ارديبهشت، و روز چهارم خرداد، خرداد است و روز دهم مهر، مهر است و معروف به «جشن مهرگان» است و همين طور روزهايي در ماه‌هاي ديگر.


يعني همراه با انتقال نام آن شهرها به ماه‌هاي سال، روزهاي جشن همچنان با نام خود باقي مانده‌اند. چون روز دوم اولين ماه سال در شهر فروردين جشن داشته‌اند، آن را روز فروردين مي‌ناميده‌اند و هم‌چنين در مورد ديگر شهرها، شگفت است: در يك حديث مختصر اين همه حقايق تاريخي براي ما روشن مي‌شود، حقايقي از تاريك‌ترين اعماق تاريخ كه خود زردشتيان سخت به آن‌ها نيازمندند.


آريايي‌ها پس از ورود به فلات ايران، كاسپيان را به سمت شمال البرز راندند. اما با كادوسيان كنار آمده و به دين آنان گرويده‌اند. هنوز هم الفاظ و واژه‌هاي كادوسي جايگاه اساسي و بنياني را در دين زردشتي، دارند. فرشتگان با اسامي فروردين و... تا اسفند، و نيز لفظ بهشت، مينو، يزدان، فرّ، فروَهر، اَهور، حتي واژه شاه،[7] آب، درخت، روشن، و... در بنياني‌ترين پايه‌هاي ميترائيزم و زردشتي حضور دارند كه هيچ كدام آريايي نيستند. و همين موضوع باعث شده كه ادبيات ديني ايرانيان قديم، از زبان و ادبيات روزمرّه‌شان، جدا شود و زبان ديني حتي اوستايي، مخصوص مغان و مؤبدان باشد.


واژه‌ها و اصطلاحات كادوسي، در آيين ايراني به وفور يافت مي‌شود كه اثري از آن‌ها در ميان آريائيان هندي و يوناني يافت نمي‌شود. الفاظ مقدس آريايي در ميان هنديان آريايي و يونانيان، همچنان مشترك مانده‌اند. اما در ايران نه تنها از بين رفته‌اند بل توسط خود آريائيان، به معني نامقدس، به كار رفته‌اند. از آن جمله كلمه «دِيُو» كه حرف اول آن با تلفظي ميان دال و ذال، بوده همان طور كه هنوز لفظ «گنبد» گاهي «گنبذ» تلفظ مي‌شود و نيز «كاغد» و «كاغذ». لفظ «ديو» در يونان «ذيو» با اضافه شدن حرف «س» كه خاصيت يونانيان است، «زئوس» تلفظ مي‌شود كه خداي بزرگ آرياها پيش از مهاجرت، بوده و هنوز هم در ميان آريايي‌هاي، هند و يونانيان، همچنان هست. اما در ايران با تلفظ «ذيو» و «ديو»، همرديف اهريمن گشته است.


مساله خيلي مهم است به حدي كه نمي‌توان بهاي كمي به آن داد. خداي خدايان كه دوران مديدي مورد پرستش آريائيان پيش از مهاجرت، در آسياي مركزي بوده. همراه مهاجرت‌شان با آنان همه جا رفته، همچنان خداي خدايان مانده اما در ايران به معني پليد‌ترين موجود در كنار اهريمن جاي گرفته است. اين نشان مي‌دهد كه آن آيين از بن و بيخ كنار گذاشته شده است. درست مانند اسامي بت‌هاي عرب در پيش از اسلام كه مقدس‌ترين واژه‌ها بودند و پس از اسلام منفورترين واژه‌ها شدند.


ميترائيزم از ايران به يمن رفت، در حوالي سال 1200 قبل از ميلاد بلقيس ملكه‌ي يمن پيش از آن كه با سليمان متّحد شود، مهر پرست بوده است؛ قرآن از زبان پيك سليمان نقل مي‌كند: «وجدتها و قومها يسجدون للشّمس».[8] كه او و مردمش پس از اتّحاد با سليمان، خورشيد پرستي را كنار مي‌گذارند.
پيش از آن ميترائيزم در قالب خورشيد پرستي از يمن و ايران به مصر نيز رسيده بود و تا بخش‌هايي از اروپا نيز پيش رفته بود. مؤرخين يوناني و نيز مؤرخين اخير اروپايي آن چه از ميترائيزم مي‌شناسند، دوران افراط در خورشيد پرستي آن است و لذا آن را «ميترائيزم = خورشيد پرستي» ناميدند.
رابطه‌ي ميترائيزم و زردشتي با اديان سامي:


سمت‌گيري همه آثار ميترايي و زردشتي به سوي كعبه، از قبيل قبر كوروش و ديگر بناهاي مقدس، محراب آثار مربوط به دوره اقتدار مادها (ميديا) حاكي از يك رابطه ميان كعبه و ميترائيزم، است. رعايت اين قانون موجب شده در بخش‌هايي از ايران در ساختن بناها، از چهار جهت اصلي، صرف نظر شود. و نيز ايرانيان دوست داشتند كه بناهايي شبيه كعبه بسازند. كلمه «زمزم» يك واژه‌ي دقيقاً ايراني است (و دعاي سر سفره ايرانيان زمزمه ناميده مي‌شد) كه بر چاه كنار كعبه نامگذاري شده.[9] وقتي كه عبدالمطلب چاه زمزم را از نو تعمير و لايروبي كرد، دو مجسمه زرين يافت كه اردشير بابكان نياي ساسانيان، به كعبه هديه كرده بود. خاندان‌هاي بزرگ ايراني معمولاً نذر و نيازهايي با كعبه داشته‌اند.


اين رابطه هم پيش از اصلاحات زردشت بوده و هم پس از آن. ما تاريخ دقيقي براي ظهور زردشت نداريم. اما مي‌بينيم كه اردشير اول هخامنشي در حوالي 2450 سال پيش، بر خورشيد سجده مي‌كرد، بنابراين در آن وقت هنوز اصلاحات زردشت از خراسان به دربار مركزي نرسيده است. با اين حساب، ظهور زردشت نمي‌تواند به سه هزار سال پيش برسد. سقوط هخامنشيان و حمله اسكندر اوضاع اجتماعي را طوري به هم ريخته است كه معلوم نيست در چه زماني پارسيان جنوبي و مادهاي غرب، دست از پرستش خورشيد برداشته و اصلاحات زردشت را پذيرفته‌اند.


از شواهد و قراين بر مي‌آيد كه جاماسب بنيانگذار ميترائيزم به عصر ابراهيم كه تعمير كننده كعبه است، نزديك بوده همان طور كه در حديث ديديم و نيز تقويم خود زردشتيان 3743 را نشان مي‌دهد، بنابراين او حدود هزار سال پيش از زردشت مي‌زيسته است.


اين كه برخي از نويسندگان زردشت را در چهار هزار سال پيش و برخي ديگر در حوالي سه هزار سال پيش، مي‌دانند، و نيز آن عدّه كه به دو شخصيت به نام زردشت معتقد هستند، اين گونه اختلاف‌ها از اين ذهنيت ناشي مي‌شود كه آنان زردشت را بنيانگذار آيين ايراني مي‌دانند، نه اصلاح‌گر، او را هم در آغاز اين دين به جاي جاماسب مي‌بينند و هم در نهضت اصلاحات.


جاماسب و زردشت هر دو، كارشان را از آذربايجان شروع مي‌كنند، جاماسب در ميان كادوسيان موفق مي‌شود، گرچه جان خود را در اين راه از دست داده باشد. اما پيام‌هاي اصلاحي زردشت كه حدود هزار سال پس از او بوده، در آذربايجان بي‌مشتري، مي‌شود. او به خراسان رفته و در دربار گشتاسب (كيا = مرزبان = شاه محلي بوده نه شاهنشاه) موفق مي‌شود. اما در جنوب يعني سيستان ـ سكه‌ئستان ـ در ميان سكاها با مقاومت روبرو مي‌شود. اسطوره رستم و اسفنديار براي نشان دادن اين مقاومت ساخته شده كه رستم مرد كهن و كهندين و اسفنديار جوان جواندين، سمبل طرفين هستند. فردوسي فرزانه از فرزانگان مي‌آورد كه: هميشه سنن پيشين سعي مي‌كند تا چشم و بينش آئين انقلابي نو را، دچار اشكال كند گرچه نماينده انقلاب، روئين تن باشد.


خراسانيان پارتي از زردشت استقبال كردند اما پيام‌هاي او در ميان مادهاي غرب و پارسيان جنوب با درنگ پيش مي‌رفت، پس از حمله اسكندر، خاندان اشكاني از ميان پارتيان خراسان برخاسته امپراطوري ايران را احيا كردند، تيسفون را كه در جانب غربي زاگرس و ملتقاي ماد و پارس بود، مركز قدرت و پايتخت خود قرار دادند. وضعيت ويژه‌اي پيش آمده بود. اشكانيان از نظر جغرافي و سرزمين از عقبه خود يعني خراسان، جدا افتاده بودند. زيرا ميان تيسفون و خراسان سرزمين‌هاي ماد و پارس قرار داشت. در اين شرايط مي‌بينيم كه نام چهار نفر از شاهان اشكاني «مهرداد» است. اصلاحات زردشت كه مقام سمبليك را در آن بالاها از مهر (خورشيد) سلب كرده در درون كوره‌هاي معابد و اجاق خانه‌هاي خراسانيان قرار داده، هنوز در ميان پارسيان و مادها، كاملاً جاي نيفتاده است. نامگذاري «مهرداد» توسط اشكانيان به مثابه‌ي «شعار وحدت ملي» و در واقع رشوه‌اي صميمانه بود كه به مادها و پارس‌ها، داده مي‌شد. در عين حال روز به روز از احترام خورشيد كاسته مي‌شد. مي‌توان گفت از هم پاشيدن اوضاع اجتماعي و سقوط خاندان هخامنش، نيز زمينه را براي سقوط مهر پرستي آماده‌تر كرده است.


كوشش براي ايجاد وحدت ملي موجب شد يك لهجه‌ي ويژه‌اي در غرب زاگرس پديد آيد كه عناصري از لهجه ماد، لهجه‌ي پارسي و پارتي، را با هم داشت كه تفاوت‌هاي بارزي با هر كدام از سه لهجه محلي داشت. حتي با لهجه پنجوي (پلهوي) كه در دوره‌هاي بعدي پديد آمد، متفاوت بود.
اين سيره در جهت وحدت ملي ادامه داشت، مي‌بينيم كه ساسانيان پارسي در عصر يزدگرد در درون دربار با لهجه‌اي سخن مي‌گفتند كه با لهجه پارسيان محلي (جنوب ايران) متفاوت بود، لهجه‌اي كه تا دوران خلافت عباسيان در بخش جنوبي و مركزي عراق، رواج داشت.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید