بخشی از مقاله
ماترياليسم
موضوع بحث ، علل گرايش به ماديگری ( ماترياليسم ) است . اول بايد ماديگری ( ماترياليسم ) را كه موضوع بحث امروز ماست ، از نظر اصطلاح متداول فعلی تعريف كنيم و حدود آن را بيان نماييم ، سپس وارد بحث شويم . واژه ماترياليسم استعمالات مختلفی دارد كه همه آنها - اكنون كه درباره علل گرايش به ماترياليسم بحث میكنيم - نمی تواند موضوع بحث ما باشد . مثلا گاهی ماترياليسم میگويند و مراد مكتب اصالت ماده است ، اما به اين معنی كه ماده يك امر اصيل و يك امر واقعی در جهان هستی است ،
نه يك امر فرضی و ذهنی و نمايشی و ساخته ذهن ، در مقابل ايدهآليسم كه منكر واقعيت ماده است و آن را مخلوق ذهن بشر میداند . اگر ماترياليسم را به اين معنی بگيريم بايد همه الهيون را - چه مسلمان و چه غير مسلمان - ماترياليست بخوانيم ، زيرا اينها همه ماده را كه واقعيتی است در بستر زمان و مكان ، و حقيقتی است متغير و متحول و متكامل و محسوس و ملموس ، امری عينی و ماورای ذهنی و ذی اثر میدانند . مادی بودن و ماترياليست بودن به اين معنی با مسأله خدا و توحيد منافاتی ندارد ، بلكه عالم ماده و طبيعت به
عنوان يك واحد " كار " و يك واحد " مصنوع " ، بهترين وسيله برای
شناسايی خداوند است . اراده حكيمانه خداوند در جريان همين تحولات مادی
كشف میشود . قرآن كريم پديدههای مادی را به عنوان آيات الهی ياد می كند . و گاهی اين كلمه استعمال میشود و مراد از آن انكار موجود ماورای ماده
است ، يعنی مكتب انحصار ، مكتبی كه هستی و نظام وجود را در انحصار ماده میداند و هستی را در چهارچوب آنچه در تغير و تبدل است و در بستر زمان و مكان واقع است محدود و محصور میكند و آنچه را كه از چهار ديواری تغير و تبدل و احساس و لمس بشر بيرون است ، منكر است و معدوم و نيست میپندارد . اكنون بحث ما پيرامون علل گرايش به اين مكتب يعنی مكتب انحصاراست كه چطور شد گروهی از بشر طرفدار انحصار گشتند و به مكتب نفی گراييدند و در صدد انكار خدا برآمده ، بيرون از جهان ماده را نيست پنداشتند .
آيا انسان بالفطره الهی است يا مادی ؟
طرح اين بحث به اين كيفيت كه علل گرايشهای مادی چيست ، طبعا نمودار اين است كه ما مدعی هستيم انسان بالطبع نمی بايست گرايش مادی پيدا كند ، ماديگری يك جريان مخالف طبيعت و فطرت انسان است و چون برخلاف اصل است ، بايد به جستجوی علت آن پرداخت و از سببی كه آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده كاوش نمود . و به عبارت سادهتر ، اعتقاد به خدا حكم سلامت را دارد و گرايش مادی حكم بيماری را . هيچ گاه از سر سلامت نبايد پرسيد ، زيرا سلامت بر طبق مسير و جريان طبيعی نظام خلقت است ، اما اگر ديديم فردی يا جمعيتی بيمارند ، آنجا بايد پرسيد : چرا اين افراد بيمار شدند ؟ چه موجباتی سبب بيماری آنها شده است ؟ .
اين نظر ما درست بر خلاف آن است كه در كتب " تاريخ اديان " معمولا اظهار نظر میكنند . نويسندگان آن كتب غالبا به دنبال اين میگردند كه چرا بشر گرايش دينی پيدا كرد ؟ از نظر ما گرايش دينی نيازی به پرسش ندارد . آن ، كشش فطرت است ، بلكه بايد كاوش كرد كه چرا بشر گرايش به بی دينی پيدا كرد ؟ فعلا نمیخواهيم اين بحث را دنبال كنيم كه آيا دينی بودن يك امر طبيعی است و بی دينی امری غير طبيعی و يا برعكس است ؟ زيرا از نظر موضوع بحث اصلی ، ضرورتی نمیبينيم . .
البته اين مطلب را بايد توجه داشت كه مقصود اين نيست كه چون گرايش توحيدی يك گرايش فطری و طبيعی است ، آنگاه كه در سطح تعقلات علمی و فلسفی طرح میشود هيچ گونه سؤالی به وجود نمی آورد . خير ، مقصود اين نيست . اين مسأله مانند هر مسأله ديگر هر چند مورد تأييد يك غريزه فطری باشد ، آنگاه كه در سطح تعقل طرح میشود ، طبعا سؤالات و اشكالات و شكوك و شبهاتی برای مبتدی به وجود میآورد و راه حلهای لذت بخشی هم در همان سطح دارد . عليهذا ما نمی خواهيم شكوك و شبهاتی كه واقعا برای افرادی پيش میآيد ناديده بگيريم و يا آنها را ناشی از خبث طينت و سوء سريره آنها بدانيم . خير ، چنين نيست . پيدايش شكوك و شبهات در اين زمينه آنگاه كه بشر میخواهد همه مسائل مربوط به اين
موضوع را حل كند ، يك امر طبيعی و عادی است و همين شكوك است كه محرك بشر به سوی تحقيق بيشتر است . و لهذا ما اين نوع شكوك را كه منجر به تحقيق بيشتر میشود ، مقدس میشماريم ، زيرا مقدمه وصول به يقين و ايمان و اطمينان است . شك آنگاه بد است كه به صورت وسواس درآيد و آدمی را به خود سرگرم كند ، آنچنانكه میبينيم بعضی افراد از اينكه میتواننددر مسائل ترديد كنند لذت میبرند و آخرين منزل سير فكری خود را ترديد و دو دلی میدانند . اين حالت ، حالت بسيار خطرناكی است ، برخلاف حالت اول كه مقدمه كمال است . لهذا مكرر گفتهايم که شك ، گذرگاه خوب و لازمی است اما توقفگاه و سر منزل بدی . بحث ما اكنون درباره افراد يا گروههايی است كه شك را توقفگاه و آخرين منزل خويش ساختند . به عقيده ما ماترياليسم هر چند خود را يك مكتب جزمی معرفی میكند ، ولی جزء مكاتب شك است . منطق قرآن نيز درباره اينها همين است . قرآن میگويد : " حداكثر اين است كه دچار برخی شكوك و ظنون هستند ، ولی در عمل ، آن را به صورت جزم و علم و يقين در میآورند " .
سابقه تاريخی
اين طرز تفكر چيز تازه و جديدی نيست . نبايد پنداشت كه پيدايش اين طرز تفكر از نتايج تحولات علمی و صنعتی جديد است و در يكی دو قرن اخير برای اولين بار به وجود آمده است ، مانند بسياری از نظريات علمی كه در دورانهای قبل نبود و سپس بشر بر آنها دست يافت . نه ، مسلما گرايش
مادی بشر پديده مخصوص قرنهای اخير نيست ، بلكه از جمله افكار بسيار قديمی است . در تاريخ فلسفه میخوانيم كه بسياری از فلاسفه يونان باستان ، قبل از دوران سقراط و نهضت فلسفی او ، مادی بوده و ماورای ماده را انكار میكردند . در ميان مردم جاهليت مقارن زمان بعثت نيز گروهی چنين فكری داشتند و قرآن در مقام مبارزه با آنها برآمده ، سخنشان را نقل و انتقاد میكند :
«و قالوا ما هی الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر .
و گفتند : زندگی نيست جز همين زندگی دنيای ما . میميريم و زنده میشويم و نمی ميراند ما را جز دست روزگار . اين جمله كه قرآن از مردمی نقل میكند ، هم انكار خدا را در بر دارد و هم انكار معاد را .
ماترياليسم در دوره اسلامی
كلمه " دهر " يعنی روزگار . به مناسبت همين آيه و همين كلمه كه در اين آيه آمده است ، در دوره اسلامی افرادی را كه منكر خدا بودند ، " دهری " میگفتند . در دوره اسلامی به افرادی برخورد میكنيم كه دهری و مادی بودهاند ، خصوصا در دوران عباسيان كه فرهنگها و روشهای مختلف فلسفی وارد جهان اسلام شد . به واسطه آزادی فكری كه در آن دوره برای افكار علمی و فلسفی و دينی ( البته تا حدودی كه با سياست عباسيين تضاد نداشت ) وجود داشت ، رسما عدهای به عنوان مادی مسلك و منكر خدا شناخته میشدند . اين عده با مسلمانان و ساير پيروان اديان و معتقدين به خدا مباحثه و مجادله میكردند و دلايل خود را بازگو مینمودند و به دلايل اهل توحيد ايراد میگرفتند و بالاخره میگفتند و میشنيدند و آزادانه عقايد خود را ابراز میداشتند . تاريخچه اينها در متن كتب اسلامی ثبت شده است . افرادی در زمان امام صادق ( عليه السلام ) در مسجد پيغمبر (ص) جلسه میكردند و از اين نوع سخنان میگفتند . كتاب توحيد مفضل زاييده يكی از
اين جريانهاست . يكی از اصحاب امام صادق ( ع ) به نام مفضل بن عمر میگويد : در مسجد پيغمبر نماز خواندم و سپس در انديشه فرو رفتم و درباره پيغمبر ( صلی الله عليه و آله ) و عظمت آن حضرت فكر میكردم . در همان حال عبدالكريم بن ابی العوجاء كه به اصطلاح آن وقت زنديق بوده است آمد و به فاصله دورتری نشست . سپس يكی ديگر از هم مسلكان وی آمد . دو نفری شروع كردند به كفر گفتن ، يعنی خدا را انكار كردند و پيغمبر را فقط به عنوان يك مفكر و نابغه بزرگ نه به عنوان فرستاده خدا و مبعوث از جانب او و به عنوان كسی كه از مبدئی غيبی وحی تلقی میكرده است ياد كردند . میگفتند او نابغهای بود كه افكارش را به صورت وحی عرضه داشت تا بتواند در مردم نفوذ كند ، و الا نه خدايی هست و نه وحيی و نه قيامتی . مفضل از شنيدن سخنان آنها سخت ناراحت شد و به آنها ناسزا گفت . سپس به محضر امام صادق ( عليه السلام ) آمد و جريان را به عرض رسانيد حضرت او را دلداری داد و فرمود من تو را مجهز میكنم به سخنانی كه بتوانی با آنان مواجه شوی و سخنانشان را جواب گويی . سپس امام صادق ( عليه السلام ( در چند جلسه طولانی تعليماتی به مفضل داد ، مفضل نوشت و به اين ترتيب كتاب توحيد مفضل به وجود آمد .
ماترياليسم در قرون جديد
چنانكه میدانيم در قرنهای هجدهم و نوزدهم ، ماترياليسم به صورت يك مكتب درآمد ، و حال آنكه در گذشته اينچنين نبوده است و آنچه به بعضی مكاتب يونان قديم نسبت میدهند ، اساس درستی ندارد. معمولا تاريخ فلسفه نويسها خودشان فلسفه نمی دانند و چون بعضی كلمات از برخی فلاسفه در مورد قدم زمانی ماده و يا چيزی از اين قبيل میبينند ، خيال میكنند لازمه اين فكر ، انكار خدا و ماورای طبيعت است . از نظر ما ثابت نيست كه قبل از قرون جديد مكتبی مادی وجود داشته است ، بلكه قبلا فقط گرايشهای فردی به سوی ماديگری در يونان و غير يونان وجود داشته است و همين است كه برای بسياری اين احتمال را به وجود آورده است كه شايد پيدايش ماترياليسم به صورت يك مكتب ، رابطه مستقيم با علم و پيشرفتهای علمی دارد . خود ماترياليستها البته بسيار میكوشند كه مطلب را به همين صورت جلوه دهند و ديگران را به اين مطلب مذعن نمايند كه علت نضج و رواج
ماترياليسم در قرون هيجده و نوزده ، طلوع نظريات علمی بوده و توسعه علم ، بشر را به اين سو كشانده است . اين مطلب به شوخی نزديكتر است تا به يك حقيقت جدی .
گرايش مادی از دورانهای باستان ، هم در طبقات دانشمند بوده و هم در طبقات جاهل . در دوره جديد نيز همين طور ، در تمام طبقات افرادی مادی پيدا میشوند ، همچنانكه در تمام طبقات و قشرها خصوصا در طبقه دانشمند گرايشهای الهی و معنوی و ماوراء الطبيعی وجود دارد . اگر مطلب به اين منوال بود كه ماترياليستها میگويند ، بايد به همان نسبت كه علم پيشروی كرده است و دانشمندان بزرگ در جهان پيدا شدهاند ، گرايشهای مادی در تيپ دانشمند بيشتر باشد و افراد هرچه دانشمندتر باشند مادیتر باشند ، و حال اينكه واقعيت خلاف آن را نشان میدهد .
امروز ما از يك طرف افرادی معروف و مشهور را میبينيم مانند راسل كه تا حدود زيادی خود را ماترياليست نشان میدهند . وی میگويد : بشر مولود عواملی است كه در ايجاد او تدبيری به كار نرفته و غايتی در نظر گرفته نشده است . اصل بشر ، نمو و حتی عواطف او چون آرزو ، ترس ، عشق و عقيده چيزی جز مظهر تلفيق
تصادفی اتمهای مختلف نيست . . . "
راسل به اين ترتيب وجود نيروی شاعر و مدبر حاكم بر جهان را انكار میكند ، هرچند گاهی در بعضی گفتههای خود ، خود را شكاك و " لا ادری " قلمداد میكند .
از طرف ديگر ، اينشتاين نابغه علمی قرن بيستم را میبينيم كه درست در جهت خلاف نظر راسل ، نظر میدهد و میگويد : در عالم مجهول ، نيروی عاقل و قادری وجود دارد كه جهان گواه وجود
اوست " .
آيا میتوان گفت راسل با مفاهيم علمی امروز آشناست ، اما اينشتاين آشنا نيست ؟ ! يا فلان فيلسوف قرن هيجدهم يا نوزدهم با مفاهيم علمی زمان خويش آشنا بوده اما پاستور خداشناس ، آشنا نبوده و جاهل بوده است ؟ آيا میتوانيم بگوييم ويليام جيمز ، مرد موحد بلكه عارف عصر خويش يا
برگسون و الكسيس كارل و امثال اينها با مفاهيم علمی زمان خود آشنا نبودهاند و با مقياس هزار سال قبل فكر میكردهاند ، اما فلان جوان ايرانی كه يكدهم آنها معلومات ندارد و به خدا معتقد نيست ، با مفاهيم علمی زمان خود آشناست ؟ گاهی ديده میشود دو نفر رياضی دان ، يكی معتقد به خدا و دين است و ديگری مادی است ، يا دو نفر فيزيك دان ، دو نفر زيست شناس ، دو نفر ستاره شناس ، يكی مادی فكر میكند و ديگری الهی . پس مسأله به اين سادگی نيست كه بگوييم علم آمده است و مسائل ماورای طبيعت را منسوخ كرده است . اين يك سخن كودكانه است . بحثی كه بيشتر بايد روی آن تكيه كرد اين است كه چه چيز موجب گشت در اروپا ماترياليسم به صورت يك مكتب ظهور كرد و گروندگان بسياری پيدا كرد ، هرچند قرن بيستم برخلاف قرنهای هيجدهم و نوزدهم از پيشروی
ماترياليسم كاست ، بلكه در اين قرن نوعی شكست نصيب ماترياليسم شد . اين گرايشهای دسته جمعی ، يك سلسله علل تاريخی و اجتماعی دارد كه بايد مورد بررسی قرار گيرد .
ما در مطالعات خود به عللی برخوردهايم و همانها را در اينجا ذكر میكنيم . شايد افرادی كه مطالعات بيشتری در زمينههای اجتماعی ، خصوصا در تاريخ اروپا دارند ، علل و اسباب ديگری را بشناسند . ما در اينجا محصول مطالعات خودمان را ذكر میكنيم .
ازليت ماده
باز از جمله نمونههای نارسايی فلسفه غربی اين است كه خيال كردهاند نظريه ازليت ماده با اعتقاد به خدا منافی است و حال آنكه هيچ ملازمهای ميان اين نظريه و انكار خداوند نيست ، بلكه حكمای الهی
معتقدند لازمه اعتقاد به خداوند ، اعتقاد به ازليت و دوام فياضيت او و دوام خالقيت اوست كه مستلزم ازليت خلق است .
يكی از دانشمندان روسی در مقالهای كه به فارسی در يكی از مجلهها در چند سال پيش ترجمه شده بود ، نوشته بود كه ابوعلی سينا در ميان ماترياليسم و ايدهآليسم در نوسان بوده است . چرا اين دانشمند درباره ابن سينا اينچنين اظهار نظر میكند و حال اينكه يكی از مشخصات " ابن سينا " اين است كه در آراء و عقايد خودش به يك روش رفته است و تذبذب و تناقض در گفتههايش يافت نمی شود . شايد حافظه نيرومند و فوق العادهاش كه هيچ گاه افكارش را فراموش نمی كرد ،
يكی از علل اين ويژگی است . اين دانشمند روسی چون ديده است ابن سينا از طرفی قائل به ازليت ماده است و برای زمان ابتدا قائل نبوده است ، فكر كرده پس او ماترياليست است . و از طرف ديگر ديده است كه از خدا و آفرينش و علت نخستين دم میزند ، با خود فكر كرده كه بوعلی به اصطلاح ايدهآليست است ، پس بوعلی در ميان دو قطب ماترياليسم و ايدهآليسم در نوسان بوده و عقيده ثابتی در اين زمينه نداشته است ! آن دانشمند روسی از اين جهت درباره بوعلی اينچنين انديشيده كه نظريه ازليت ماده را با مخلوق بودن آن و مخلوق بودن همه جهان منافی دانسته است ، و حال آنكه در منطق ابن سينا كه مسأله " مناط نيازمندی به علت را بررسی كرده است و مناط نيازمندی به علت را ، امكان ذاتی "
تشخيص داده نه حدوث ، هيچ گونه تناقضی ميان ايندو وجود ندارد . قبلا مسأله " مناط نيازمندی به علت " را كه از مهمترين مسائل فلسفی است و تنها در فلسفه اسلامی آن مسأله طرح شده است ، طرح كرديم و روشن كرديم كه لازمه معلوليت و مخلوقيت ، " حدوث زمانی " نيست . مانعی نيست كه يك موجود ، وجود ازلی و ابدی داشته باشد و در عين حال وجودش " از غير " باشد . درباره اين مسأله باز هم سخن خواهيم گفت .
خدا يا آزادی ؟
مسأله معروفی هست در فلسفه و كلام و اخلاق به نام جبر و اختيار . بحث در اين است كه آيا انسان در كارهای خود مجبور است و آزادی برای انتخاب ندارد ، و يا حر و آزاد و مختار است ؟ مسأله ديگری در الهيات هست به نام قضا و قدر . قضا و قدر يعنی حكم قطعی الهی در جريانات كارهای عالم و حدود و اندازههای آنها .
در مسأله قضا و قدر بحث در اين است كه آيا قضا و قدر الهی عام است و شامل همه اشياء و جريانات است يا نه ؟ و اگر عام است ، تكليف آزادی و اختيار انسان چه میشود ؟ آيا ممكن است كه هم قضا و قدر الهی عام و كلی باشد و هم انسان نقش آزاد و مختار داشته باشد ؟ جواب اين است : بلی . ما خود در رسالهای كه در همين موضوع نوشتهايم و با نام انسان و سرنوشت چاپ شده است ، در اين باره بحث كردهايم و ثابت كردهايم كه هيچ گونه منافات ميان قضای عام الهی از يك طرف و
اختيار و آزادی انسان از طرف ديگر نيست . و البته آنچه ما در آنجا گفتهايم چيزی نيست كه اولين مرتبه ما گفته باشم ، آنچه گفتهايم اقتباس از قرآن كريم است و قبل از ما ديگران اقتباس كردهاند ، مخصوصا حكمای اسلامی مستوفی در اين باب بحث كردهاند . اما امروز كه به جهان اروپا مینگريم میبينيمافرادی مانند ژان پل سارتر در شش و پنج اين مسأله گرفتارند و چون در فلسفه خود به مسأله انتخاب و اختيار و آزادی تكيه كردهاند . خدا را نمی خواهند قبول كنند . ژان پل سارتر میگويد : چون به آزادی ايمان و اعتقاد دارم نمی توانم به خدا ايمان و اعتقاد داشته باشم ، زيرا اگر خدا را بپذيرم ناچارم قضا و قدر را بپذيرم و اگر قضا و قدر را بپذيرم آزادی فرد را نمی توانم بپذيرم و چون نمیخواهم آزادی را نپذيرم و به آزادی علاقه و ايمان دارم پس به خدا ايمان ندارم .
از نظر اسلام ، اعتقاد و ايمان به خدا مساوی است با اينكه انسان آزاد و مختار باشد . آزادی به معنای واقعی ، گوهر انسان است . قرآن كريم خدا را بسيار بزرگ و اراده و مشيتش را عام معرفی میكند ، ولی از آزادی نيز سخت دفاع میكند :
«هل اتی علی اعنسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا 0 انا خلقنا اعنسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا 0 انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا »
آيا بر انسان روزگاری گذشت كه چيزی نبود كه از آن ياد شود ؟ ما او را از نطفه مخلوطی كه دارای خلطها بود آفريديم ، خلطهايی كه موجب استعدادهای گونه گون بود و او را در معرض آزمايش قرار میدهيم . پس ما او را بينا و شنوا قرار داديم و راه به او نشان داديم ، و او خود مختار
است كه شكرگزار باشد يا كافر نعمت .
يعنی او آزاد است ، میخواهد راه صحيح را انتخاب كند و میخواهد راه كفران نعمت را انتخاب كند . باز قرآن میفرمايد :
«من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا 0 و من اراد الاخره و سعی لها سعيها و هو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكورا 0 كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا »
هر كه به نعمتهای زودگذر بسنده كند ، از آن نعمتها هر چه خواهيم به هر كس كه خواهيم زود دهيم و سپس جهنم را برای او قرار دهيم كه در آن داخل شود نكوهيده و دور از رحمت . و هر كس كه خانه عاقبت خواهد و برای آن به مقدار لازم و شايسته كوشش كند و مؤمن باشد ، پس اينان كوشش شان
قدردانی خواهد شد . همه را آن گروه و اين گروه را از بخشش پروردگارت مدد كنيم ، و عطای پروردگارت منع شدنی نيست .
آری ، اين است منطق قرآن . قرآن هيچ منافاتی ميان قضای عام الهی و حريت و اختيار انسان نمی بيند . از نظر برهانی و فلسفی نيز در جای خود ثابت شده است كه ميان ايندو منافاتی نيست . اما اين فيلسوفان قرن بيستم خيال كردهاند كه تنها اگر خدا را نپذيرند آزادند ، آن هم بدين معنی كه در اين صورت میتوانند رابطه اراده خود را با گذشته و حاضر ، يعنی با تاريخ و محيط ، قطع كنند و با چنين اراده قطع شده از تاريخ و محيط ، آينده را انتخاب كنند و بسازند ، و حال آنكه مسأله جبر و اختيار به قبول و نفی خدا مربوط نيست . با قبول خدا میتوان برای اراده انسان نقش فعال و آزاد قائل شد ، همچنانكه با نفی خدا نيز طبق قانون عليت عامه میتوان به فرضيه آزادی انسان ايراد گرفت ، يعنی ريشه جبر و يا توهم جبر ، اعتقاد به نظام قطعی علت و معلول است كه هم الهی به آن معترف است و هم مادی . اگر منافاتی ميان نظام قطعی علت و معلول و ميان آزادی و اختيار انسان نيست همچنانكه واقعا هم نيست اعتقاد به خدا سبب نمی شود منكر آزادی بشويم . تفصيل بيشتر اين مسأله را از كتاب انسان و سرنوشت بخواهيد . در اينجا چند نمونه ديگر از لغزشهای فلسفی غرب را در الهيات ذكر میكنيم .
تصادف ، خدا ، عليت ؟
برای آنكه بيشتر با طرز تفكر غربی ، اعم از الهی يا مادی ، درباره خدا آگاه شويم خوب است اين بحث را نيز طرح كنيم :
گروهی اثبات خدا را در گرو خدشه وارد كردن بر قانون عليت و بر اصل ضرورت علی و معلولی پنداشتهاند ، يعنی در گرو همان چيزی كه اساسی ترين پايه اثبات وجود خداوند است ، نه تنها اساسی ترين پايه اثبات وجود خداوند ، بلكه اساس قبول هر نظريه علمی و فلسفی است .
برتراند راسل در كتاب جهان بينی علمی فصلی باز كرده تحت عنوان " علم و دين " . مسائلی در اين فصل عنوان كرده كه به زعم او محل برخورد علم و دين است . يكی از آنها همين مسأله است و او آن را تحت عنوان " اختيار " ذكر كرده است . علت اينكه تحت اين عنوان ذكر كرده اين است كه در تصور غربی ، اختيار و آزادی كه در مورد انسان به كار برده میشود عبارت است از رهايی از قانون عليت و ضرورت علی و معلولی . پس اگر قانون عليت و قانون موجبيت ( قانون ضرورت علی و معلولی ) را
در طبيعت انكار كنيم ، در حقيقت به نوعی اختيار در مورد طبيعت قائل شدهايم . از اين رو " راسل " اين بحث را در زير تيتر " اختيار " طرح كرده است .
به عقيده ما طرح اين مسأله زير اين تيتر به نوبه خود نشانه ديگری است از اينكه تفكر غربی در اين گونه مسائل در چه سطحی است . به هر حال ، راسل میگويد :
"تا اين اواخر ، اگر چه حكمت كاتوليكی اصل اختيار را میپذيرفت ، با اين حال ميلی هم به قبول قوانين طبيعی در جهان هستی نشان میداد و اين اصل فقط در مورد قبول معجزات استثناء میپذيرفت و اندكی تعديل میيافت .
. . . .يكی از مراحل رشد قابل توجهی كه اخيرا در شيوه عمل پژوهشگران مذهبی حاصل شده تلاشی است برای نجات اختيار به دستياری جهلی كه نسبت به طرز سلوك اتمها دارند . . . هنوز با هيچ درجه اطمينانی نمی توان اعلام كرد كه اصولا قانونی كه از جميع جهات شامل حركات اتمها باشد ، وجود دارد يا حركات اين گونه اتمها تا اندازهای تصادفی است . . . در يك اتم حالات مختلفی روی میدهد كه با يكديگر توالی مستمر ندارند و با فواصل كوچكی از يكديگر جدا میشوند . يك اتم میتواند يكمرتبه از حالتی به حالت ديگر جهش كند و از اين گونه جهشها برای اتم فراوان اتفاق میافتد .
در حال حاضر قانونی وجود ندارد تا معلوم كند كه در فلان موقعيت خاص ، كدام جهش روی خواهد داد و از اين لحاظ گفته میشود كه اتم تحت هيچ نظم و قاعدهای قرار نمیگيرد ، اما دارای خاصيتی است كه از نظر مشابهت شايد بتوان به اختيار تعبير كرد . ادينگتون در كتاب ماهيت جهان فيزيكی با همين امكان ، صحنه بزرگی آراسته است .
راسل آنگاه به تاريخچه " اصل عدم موجبيت " پرداخته و اضافه میكند :
"من در شگفتم از اينكه ادينگتون برای تأييد اختيار به اين اصل متوسل شده باشد ، زيرا اصل مزبور به هيچ وجه نشان نمیدهد كه در سير طبيعت ، اختيار وجود دارد " آنگاه درباره اين مطلب بحث میكند كه آنچه از مكانيك كوانتومی نتيجه میشود ، نفی عليت نيست ، نفی اصل موجبيت ( و اصل ضرورت ترتب معلول بر علت ) است . میگويد :
" پس در اصل عدم موجبيت ، چيزی كه نشان دهد يك واقعه فيزيكی بدون علت واقع میشود ، وجود ندارد . . . حال بر میگرديم به اتم و اختياری كه در آن پنداشته میشود . نخست بايد دانست كه هنوز معلوم نيست حركت اتم كاملا سرسری باشد . ادعای قاطعيت در تأييد و يا رد اين نظريه به يك
اندازه غير علمی و اشتباه آميز است ، زيرا علم در همين اواخر به كشف اين نكته نائل آمده است كه اتم در حوزه عمل قوانين فيزيكی قديم نيست و برخی فيزيكدانان با بی پروايی از همين مقدمه نتيجه گرفتهاند كه اتم اصلا در حوزه عمل " قانون " نيست . . .
آدمی تا چه اندازه بايد بی پروا باشد كه رو بنای حكمتی را بر مبنای جهلی بنا كند كه فقط برای لحظهای قابل دوام باشد . . . بعلاوه ايرادهای علمی محضی نيز عليه ايمان به اختيار ، وجود دارد . بررسيهايی كه تاكنون در مورد رفتار حيوانات يا موجودات انسانی به عمل آمده روشن كرده است كه
در اينجا نيز مانند زمينههای ديگر میتوان به قوانين علمی ( علی ظ ) دست يافت و اين همان است كه در تجربيات " پاولوف " آزموديم . صحيح است كه ما نمی توانيم اعمال آدمی را با هيچ درجه از كليت پيش بينی كنيم ، لكن اين موضوع تا حدی مربوط به پيچيدگی مكانيسم آدمی است و هرگز بيانگر
بی قانونی محض كه باطل بودنش در همه موارد تجربی به ثبت رسيده است نيست و كسانی كه مايلاند جهان فيزيكی از وجود قانون بر كنار باشد ، به نظر من نتيجه اين ميل خود را در نمی يابند . همه استنباط ما از جريان طبيعت بر اصل عليت استوار است و اگر طبيعت تحت لگام قانون نباشد ، مجموع چنين استنباطی نقش بر آب خواهد بود . در آن صورت ، ديگر نخواهيم توانست از چيزی كه همه جوانب آن را شخصا نيازمودهايم ، آگاهی داشته باشيم ، و حتی اگر جدی تر صحبت كنيم ، آگاهی ما منحصر به تجربه خود ما خواهد بود ، آن هم فقط در همان لحظه آگاهی ، چون حافظه نيز بكلی مشمول قوانين عليت است . در اين صورت ، اگر ما ناتوان از اين باشيم كه از وجود ديگران و حتی از گذشته خود استنباط موجهی داشته باشيم ، استنباط ما درباره خدا يا هر چيز ديگری كه حكمای الهی آرزوی آن را دارند ، بسی ناچيزتر خواهد بود . . .
در واقع ، هيچ دليل قانع كنندهای بر اين فرض وجود ندارد كه حركات اتمها تابع قانون نباشند ، زيرا فقط در همين اواخر روشهای تجربی توانستهاند آگاهيهايی از حركات اتمهای مجرد را به دست بياورند و هيچ بعيد نيست قوانين حاكم بر اين حركات هنوز كشف نشده باشند "
ما نظر راسل را داير بر اينكه هيچ دليل قانع كنندهای بر بی قانون بودن حركات اتمها ارائه نشده تأييد میكنيم و بلكه مدعی هستيم محال است چنين دليلی وجود داشته باشد يا در آينده پيدا شود . و همچنين نظر وی را درباره اينكه اگر قانون عليت در كار نباشد و جهان بی قانون باشد ، همه
استنباطهای ما درباره جهان و درباره خدا و درباره هر چيز ديگر نقش بر آب خواهد بود ، كاملا صحيح میدانيم . آنچه راسل در پاسخ مدعيان بی قانون بودن جهان ( لااقل در درون ذرات اتمی ) اظهار داشته است ، همان است كه حكمای الهی اسلامی در پاسخ اشاعره كه میخواستند منكر ضرورت علی و معلولی بشوند اظهار داشتهاند . ما در پاورقيهای اصول فلسفه و روش رئاليسم و در كتاب انسان و سرنوشت نظر خود را درباره اين اصل بيان كردهايم . ولی در اينجا نمی توانيم از اظهار