بخشی از مقاله

پيكار خيبر
با فاصله اي اندك از بازگشت پيامبر (ص) از حديبيه، پيامبر بر آن شدند كه سرنوشت مهم ترين پايگاه يهود را رقم زنند. يهود در هر شكست به خيبر دل خوش بودند و از آن چون دژي تسخير ناپذير ياد مي كردند.
روشن نيست كه چرا پيامبر (ص) سركوبي يهود خيبر را آهنگ كردند. در ذهنيت مورخان، سيره نگاران و مغازي نويسان اين پندار نادرست كه پيامبر (ص) همه را ـ اگر پذيراي اسلام نمي شدند، از دم تيغ مي گذراندند. مانع كاوش و پژوهش در اين زمينه هاست. اما رفتار پيامبر(ص) با قريش كه در دشمن كامي و بعثت ستيزي هيچ مرزي نمي شناختند، مهر باطله اي ست بر اين پندار بي اساس.


نشانه هايي گوياي رفت و آمدي ست ميان غطفان و خيبر1 كه مي توان آنرا، با پژوهشي بايسته، دقيقتر و زمينه شناسي و ريشه يابي كرد.
نگارنده بر اين باور است كه فرمان پيامبر(ص) به سپاه اسلام براي حركت به سوي خيبر، ريشه در گزارشهايي دارد كه پيامبر (ص) را در جريان تحركهايي خطرناك قرار مي داده است. مبناي اين باور، شناختي ست كه از سيره هاي پيامبر (ص) با تأمل در روي كردهاي گذشته اش، دارم.
تاريخ حركت پيامبر (ص) ماه صفر از سال هفتم هجرت روايت شده است. بر حسب شماري روايت ها، در هلال ربيع الاول آن حضرت حركت را فرمان دادند1.


نگراني يهود مدينه
يهود مدينه از شنيدن خبر حركت سپاه اسلام به آهنگ خيبر سخت نگران شدند. آنان، هر چند به زبان از تسخير ناپذيري دژ خيبر و حضور ده ها هزار مرد جنگي در آن سخن مي گفتند، در دل نگران سرنوشتي براي يهود خيبر همانند ديگر يهودان بودند.


آورده اند كه عبداله بي أبي كه از پرداختن وام خود به او شحم تفره مي رفت، سخن او را كه از فزوني سپاه خيبر چيزي به زبان آورده بود، بهانة تهديد كرد و بر آن شد كه از آن يهودي نزد پيامبر(ص) سعايت كند. غافل كه پيامبر هرگز اجازه نمي دهند كه به هر بهانه حق شهروندي پايمال شود. چنين بود كه چون ابوشحم از عبداله بن أبي به محضر آن حضرت شكايت برد كه او از پرداختن وام خويش، خودداري مي كند؛ پيامبر بي درنگ او را به پرداختن حق آن يهودي ملزم ساخت و او ناگزير از راه فروختن شماري جامع و اثاثيه، وام خود را پرداخت2.


تنگناي مالي
در جمع بندي روايتها و سندهايي كه حركت سپاه اسلام را در جنگ خيبر ياد آورند مي توان نتيجه گرفت كه مسلمانان به رغم گشايش هايي كه با پيروزهاي پي در پي و غنيمت ها براي شان پيش آمده بود، در تنگناي اقتصادي بوده اند. تأمين زاد و توشة سفر براي شماري شان به سادگي ميسر نبوده است و پيامبر(ص) به آنان كمك يا رهنمود مي دادند1. در نگاهي ديگر، وضع معيشتي در آن روزگار چنان نبوده است

كه مردم در گذران زندگي مشكلي نداشته باشند. نه تنها مردم عادي كه چهره هاي پر آوازه هاي كه در شمار اشراف از آنان ياد مي شود، بي مشكل نبودند. در برخوردي كه از عبداله بن أبي با ابوشحم يهودي پيش از اين به آن اشاره شد. سخن از مشكل عبداله در پرداخت وامي ست به مبلغ 5 درهم2! داشتن تصوير درست از وضع پول و ثروت مردم در هر عصر، از بايسته هاي پژوهش است.


آوازه ي خيبر
پيش از اين يادآور شديم كه يهود بر اين باور بودند كه خيبر دژي تسخير ناپذير است. اين باور را منافقان مدينه دامن مي زدند تا روحيه ي مسلمانان را تضعيف كنند. ياران پيامبر هم با ايمان به وعده هاي خداوند به پيامبر(ص) در كاستن از تأثير اين تبليغات مي كوشيدند1.
اگر بپذيريم كه با قلع و قمع بني قريظه مهم ترين ضلع از مثلث جبهه ي بعثت ستيزان نابود شد. فتح خيبر را چون تير خلاصي بايد به حساب آورد كه زمينه ساز نااميدي كامل آنان بوده است. جبهه ي دشمن هر ضربه ي سهمگيني پيش از اين دريافت مي كرد با يادآوري جنگ آوران خيبر خود را دلداري مي داد. اينك كه پيامبر حركت به سوي خيبر را فرمان داده بودند. گويي تنها اميد دشمن شكست سپاه اسلام در اين پيكار بود.


نكته ي ديگري كه در روايت ها و سندهاي مربوط به حركت سپاه اسلام ـ به سوي خيبر ـ به چشم مي خورد، ناشناخته بودن راه خيبر است. گويي راه يافتن به خيبر براي همه كس امكان پذير نبوده است. چنان كه تنها شماري از هم پيمانهاي خيبريان به آن دژ راه مي بردند. مسير سپاه اسلام را واقدي چنين روايت كرده است :
مدينه ــــــــ ثنيه الوداع ـــ زغابه ـــ نقمي ـــ مستناخ ـــ وطيح
از وطيح چون دژي از دژهاي خيبر ياد شده است كه گويي سپاه اسلام براي رسيدن به مركز خيبر مي بايست آن را مي گشود2. از اين پس سخن از دو راهنماست با نام هاي حسيل بن خارجه و عبداله بن نعيم از قبيله اي اشجع ـ كه با يهود خيبر آشنايي داشتند 3ـ و با راهنمايي اين دو تن سپاه اسلام از كوه عصر گذشت و به صهباء رسيد4. گويي سپاه اسلام با گذشتن از راه هايي ناشناخته و دشوار، دچار خستگي شده بود. پيامبر (ص) از عامربن سنان خواست كه با هنر خود به آنان روحيه بدهد. او را رجزهايي ست در آن فرصت كه در متون معتبر ـ از جمله مغازي ـ به آن اشاره شده است.


واقدي را پس از آوردن رجزهايي از عامر اشاره اي ست به سرنوشت او در پيكار خيبر،چنان كه در مغازي روايت شده است عامربن سنان كه با كينه ي ابن أكوع بيشتر از او ياد مي شود، در خيبر به شهادت رسيد و پيامبر(ص) از عبداله بن رواحه خواستند كه به رغم شهادت او را چاره اي بينديشد. پسر رواحه را در آن دم رجزي ست چون همان رجز كه به ابن أكوع منسوب است و به آن اشاره شد1.
نماز عصر
آورده اند كه پيامبر (ص) نماز عصر را در صهباء با ياران به جاي آوردند و پس از آن كه او با يارانش با خوردن اندكي خرما و سويق2 تجديد قوا كردند، چندان در آن سرزمين توقف كردند كه نماز مغرب و عشاء را نيز به جاي آوردند. گويي پيامبر(ص) بر آن بودند كه مسافت باقي مانده را در شب بپيمايند و با استفاده از پردة سياه شب دشمن را غافل گير كنند.


پس از نماز عشاء از آن دو راهنما ـ حسيل و عبداله ـ كه پيش از اين نقش شن را ياد‌آور شديم، خواستند كه با راهنمايي شان سپاه اسلام را ـ پس از درنورديدن دشتها ـ به نقطه اي ميان شام و خيبر رهنمون شوند. چنان كه اردوگاه سپاه اسلام مانع از پيوستن غطفان به خيبريان شود3.


نگراني پيامبر از پيوستن غطفان به يهود خيبر گوياي اميدي ست كه قريش و غطفان به جنگ آوران خيبر داشتند. نمي دانيم، شايد اگر پيامبر(ص) پيش دستي نمي كردند. با پيوستن قريش و غطفان به يهود خيبر بار ديگر جبهه ي احزاب در برابر اسلام شكل مي گرفت. خطر شكل گيري اين جبهه از آنچه پيش از اين گذشت سهمگين تر بود، چه با تجربه اي كه در شكست احزاب براي دشمن فراهم شده بود،

امكان پراكندن شان نبود. با توجه به هراسي كه قريش از گام نهادن پيامبر (ص) و مسلمانان در مكه داشت ـ كه به موجب صلح نامة حديبيه ناگزير مي بايست به آن تن مي داد ـ اين احتمال تقويت مي شود كه انان همة نيروي خود را براي شكل دادن به جبهة احزاب به كار برده باشند. چنان كه پيش از اين يادآور شديم. تكرار اين يادآوري را از آن روي سودمند مي دانم كه ـ در باور نگارنده ـ رمز تحليل درست فتح خيبر در اين نكتة ناشناخته و راز سر به مهر است.


چند راه رمز آلود!
چون سپاه اسلام به سرزميني رسيد كه طرق نام داشت. راهنمايان پيامبر (ص)گفتند : اينك به چند راهي مرموزي رسيده ايم . انديشه در ژرفاي طرق ـ كه در برگردان فارسي مي توان از واژة چند راه ! سود برد ـ مي تواند زمينه ساز پذيرش احتمالي باشد كه پيش از اين مطرح شد. دژ خيبر چنان طراحي شده بود كه نه تنها فتح آن دشوار بود كه راه يافتن به آن نيز، كاري آسان نبود، براي رسيدن به خيبر، سپاه اسلام از چم و خم هايي مي بايست مي گذشت كه پس از آن در نقطه اي با نام طرق ـ و چند راه ! سرگردان مي شد.


پيامبر(ص) با شنيدن نام چند راه ! از راهنمايان خواستند كه يك يك راه ها را نام ببرند. شگفتا! كه هر راه نامي چندش آور داشت، چون : حزن، شاش و حاطب.
رسول خدا را نامهايي كه شومي را در ذهن مي نشاند ناپسند بود. گرايش آن حضرت به نام هايي كه بتوان آن را به فال نيك گرفت. تفال گرايي و تطهير گريزي، دو اصل فرهنگي ست در سيره ي پيامبر (ص) كه در جاي خود با ژرفت انديشي بايد به آن پرداخت.
گويي نام هاي آخرين راه خيبر، همه شوم انتخاب شده بود تا اندوه، پريشاني و شكست را تداعي كند، سرانجام آن دو راهنما گفتند : اينك يك راه بيشتر نمانده است كه با نام مرحب ـ جنگ ‌آور پرآوازه اي خيبر ـ نامگذاري شده است. پيامبر(ص) ناگزير آن را پذيرفتند. شگفتا! كه عمر ـ بي توجه به اين كه بسا گزينش پيامبر (ص) از ناگزير بودن است، نه به دليل عشق به مرحب! به دو راهنما با پرخاش گفت : چرا نخست اين راه را نام نبرديد‌ !
در راه دژ خيبر، از طريق مرحب!


هر چند پيامبر در فداكاري در راه خدا و آرمان هاي بعثت بي دريغ بودند، اين ويژگي را با هم داشتند كه به ياران عشق ورزند و از خليدن خاري هم در پاي هر يكي شان رنج برند. سيماي محمد را در جمع بندي اين دو ويژگي بايد شناخت، او هرگاه ضرورت رسالت ايجاب مي كرد بي دريغ خود و ياران را فدا مي كرد. با اين همه، اگر ضروري نبود خليدن خاري را هم در پاي ياري رضايت نمي دادند. بگذريم كه در فداكاري نيز پاره هاي تن و خاندان خود را سپر ياران مي كردند. چنان كه علي او را با همين ويژگي بارها يادآور مي شود و مي ستايد. چنين بود كه در راه خيبر پيامبر (ص) بر آن بودند كه بي دليل خطري ياران را تهديد نكند. عبادبن بشر و سواركاري چند، چون طلايه داران پيش افتادند تا راه را براي سپاه اسلام هموار كنند.

او جاسوسي را ـ از قبيله اي أشجع دستگير كرد كه خبرياب يهود خيبر بود1. او نخست خود را سارباني معرفي كرد كه در جست وجوي اشترهاي گمشدة خويش است، عباد نخست پنداشت كه با هوشياري توانسته است اطلاعات سودمندي از آن جاسوس به دست آورد. از او شنيد كه ميان يهود خيبر و غطفان در آن روزها پيوند و پيماني از نو منعقد شده است كه در برابر دريافت خرماي يكسال خيبر، غطفان به ياري خيبريان بشتابد. از كنانه بن ابي الحقيق و هوذه بن قيس نام برد كه در گرفتن پيمان از غطفان نقش داشتند.

نيز نام عتبه بن بدر به ميان آمد كه با عده و عدة فراوان به ياري خيبريان شتافته است و اينك درون دژ خيبر است2. عبادگويي ناگهان به آن اطلاعات و سودمند بودن آن ـ كه شايد دمي مي پنداشت كه با هوشياري آن را به دست آورده است ـ شك كرد و مطمئن شد كه او يك باديه نشين يا صحراگرد عادي نيست كه در تكاپوي يافتن اشتران خود باشد، با اندك فشار و تهديد عباد زبانش بيش از پيش باز شد و از عباد پرسيد : اگر راست بگويم، مرا تأميني خواهد بود؟ به او در پاسخ اين پرسش، اطمينان داد و او چنين گفت :


واقعيت اين است كه يهود خيبر ـ با سرنوشتي كه شما يهود يثرب را رقم زديد ـ سخت دچار هراس اند. پسر عموي من را ـ كه براي فروش كالا در مدينه بوده است ـ يهود يثرب نزد كنانه بن ابي الحقيق فرستاده اند كه با او از اندك بودن سپاه شما سخن بگويد و به او اطمينان بدهد كه اگر نيروي جنگ آزموده اي در مصاف با شما به صحنه بيايند، شكست خواهيد خورد. اينك قريش را در مورد جنگ خيبر، دو پيش بيني ست. شماري به پيروزي خيبريان دل خوش اند، شماري ديگر بر اين باورند كه خيبر نيز به دست سپاه اسلام فتح مي شود و آن به مفهوم ذلت روزگار است. من اين همه را خود شنيدم و كنانه مرا بر سر راه شما قرار داد تا شما را با گزافه گويي پيرامون زور و زر خيبريان دچار بيم و هراس كنم. او از من خواسته بودكه چون نقش خود را ايفا كردم، با شتاب باز گردم و آن چه را از شما مي دانم. در اختيارش قرار دهم.


عباد آن مرد را به محضر پيامبر آورد و داستان را گزارش كرد. عمر ـ چنان كه راه و رسم شناختة اوست ـ گردن زدن او را پيشنهاد كرد. عباد گفت : من او را امان داده ام. پيامبر فرمودند : زنده اش بگذار، و با هوشياري و محكم كاري مگذار بگريزد. او كه راه و رخنه ي خيبر را نيك مي شناخت ـ اسلام آورد و در راهنمايي سپاه اسلام نقش مثبت و سودمندي داشت1.
نيايش پيامبر
چنين بود كه فزون بر دو راهنمايي كه سپاه اسلام را به سوي دژهاي خيبر راه مي نمودند، راهنماي جديدي در اختيار آنان قرار گرفت. سپاه اسلام دشت ها و بيابانها را درنورديد و پس از گذشتن از دژ خَرصه، بين شق و نظاه، بر دژ اصلي خيبر مشرف شد2. در اين هنگام رسول خدا ياران را آموزش دادند كه چنين با خداي خود دست به نيايش بردارند :


بار خدايا ! اي پروردگار آسمانها و آنچه در سايه دارند، و اي پروردگار زمين ها و هر چه در ‎آغوش كشيده اند، و اي پروردگار شياطين و هر كه به گمراهي كشانند، و اي پروردگار نسيم ها و آنچه مي افشانند ! ما هر نيكي را در اين آباده و آباده نشينان و هر چه را كه در آن است از تو مي خواهيم و از هر بدي در هر زمينه به تو پناه مي بريم3. آن گاه ياران را فرمان دادندكه به نام خدا به سوي خيبر پيش بروند. آورده اندكه پيامبر در گام نهادن در هر آباده و شهر چنين عمل مي كردند4.


چنان كه در سيره ي ابن هشام روايت شده است، پيامبر (ص) هرگز به دشمن شبيخون نمي زدند، اگر شب به اردوگاه دشمن مي رسيدند تا بامداد به توقف پاي بند بودند. در بامداد نيز اگر بانگ اذان مي شنيدند، يورش نمي بردند در خيبر هم چنين كردند.


خيبريان با ديدن سپاه پيامبر (ص) گريختند و در دژها ـ پشت درهاي بسته ـ موضوع گرفتند. سپاه اسلام دژها را يكي پس از ديگري گشود. چنان كه ابن هشام روايت كرده است، نخستين دژ ناعم نام داشت كه در جريان فتح آن محمود بن مسلمه به شهادت رسيد. پس از آن قموص نام داشت كه از آن بني ابوالحقيق بود. صفيه دختر حي بن أخطب با دو دختر عمويش از جمله اسيران اين دژ بودند و به اسارت سپاه اسلام درآمدند.

پيامبر صفيه را خود برگزيدند و چون دحيه ي كلبي بي خبر از اين گزينش خاستار آن شدند، دو دختر عمويش را به او داد1. در اين جا سخن از شماري نبايدها و نبايسته هاست كه پيامبر (ص) ياران را از آن هشدار مي دادند. و نهي مي كردند از جمله پاسداري حريم زنان باردار2. پس از اين دو دژ، سخن از دژيست كه منسوب به صعب بن معاذ و پس از آن دژهاي وطيح و سلالم كه از آن به عنوان آخرين دژها ياد مي شود كه بيش از 10 شب در محاصرة سپاه اسلام بوده است3.
آورده اند كه مرحب از اين دژ غرق در سلاح بيرون آمد و رجزخوان حريف مي طلبيد :


قد علمت خيبر أني مرحب شاكي السلاح بطل مجرب
أطعن أحيانا و حينا أضرب اذ الليوث أقبلت تحرب
إن حماي للحمي لا يقرب
چنان كه در سيرة ابن هشام آمده است، مرحب را نخس كعب بن مالك پاسخ مي دهد و پس از آن محمد بن مسلمه به مصاف او مي رود و پس از درگيري سختي كشتن او را توفيق مي يابد. پس از مرحب برادرش ياسر به ميدان مي آيد و چون زبير به مصاف او مي رود، مادرش صفيه از كشته شدن پسرش ابراز نگراني مي كند و پيامبر(ص) عمة خود را آرامش و اطمينان مي دهند كه ياسر به شمشير زبير به قتل خواهد رسيد و چنين شد4.


در آنچه ابن هشام روايت كرده است، نشانه هايي از جعل است. ازجمله آنچه به صفيه نسبت داده شده است كه با شخصيت او كه در جاي جاي تاريخ اسلام مطرح است. سازگار نيست، به هر حال بررسي روايت هايي از اين دست ـ كه دو نيم دايرة ستايش و ستيز را شكل مي دهد ـ از بايسته هاي پژوهش است.
اختلاف روايت در ترتيب فتح دژهاي خيبر
فزون بر مناقشه در چگونگي كشته شدن مرحب، ترتيب فتح دژهاي خيبر نيز دستخوش اختلاف روايت هاست. آنچه گذشت، بر حسب روايت هايي از سيرة ابن هشام بود. اينك چگونگي فتح دژهاي خيبر را چنان كه در مغاز واقدي روايت شده است، از نگاه مي گذرانيم.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید