بخشی از مقاله
نحوه تأسيس حزب پيكار و ميهن ـ ۲
[ رام حزب پيكار و سياست اصلاحات ارضي شاه]:
روزي كه مصطفي كاشاني 21 به دفتر من در صندوق تعاون كارگران آمد و گفت :« من يك خواهشي از شما دارم كه اگر قبول كنيد براي شما هيچ زياني نخواهد داشت؛ اما براي من بسيار مفيد خواهد بود. كه لابد عليزاده به شما خواهد گفت و يا گفته. گفتم فقط گفته است كه: » شما كاري با من داريد و خواهش كرد كه خواهش شما را قبول كنم. خلاصه اين همه پيچ و خم براي اين بود كه من را آقا مصطفي به حضور شاه ببرد.
روز بعد، در حدود ساعت هشت كه هوا تاريك شده بود، مرا با اتومبيل خودش [ برد. البته] بعد از عبور از چند پيچ و خم و خيابان در كنار اتومبيلي نگه داشت و پياده شد و سوار آن شد، و ماشين خود را به جاي آن گذاشت و با آن ماشين وارد منزل شاه شديم كه روبروي كاخ مرمر بود، يعني همان قصر يا منزلي كه در دوران وليعهدي داشت.
با آقا مصطفي وارد اطاق انتظار شديم كه در كنار دفتر مخصوص بود. پس از چند دقيقه، من به دفتر شاه رفتم و آقا مصطفي در همان اطاق انتظار ماند.
شاه به من فرمود كه روي يكي از مبلهايي كه روبروي ميز تحرير بود بنشينم. و شاه در مبل روبروي مخلص نشست. خلاصة سخنان شاه اين بود كه: « شما كه درحزب پيكار مرامتان اين بود كه كشاورزان مالك زمين شوند،اكنون كه من املاك خودم را بين كشاورزان تقسيم ميكنم، چرا شاه خود را تنها گذاشتهايد.» با اينكه تحت تأثير اين سخنان آخر بودم و چشمانم نمناك شده بود، عرض كردم: در صفي كه اين آقايان باشند، طبعاً جاي من نيست. و [بعد هم] نام دو روزنامه نويس و دو سه نفر از معاشران شاه را ذكر كردم. شاه فرمود: « اگر فقط دو سه نفر از امثال شما و به خصوص خود شما پيش من بياييد، ديگر جايي براي آنها نخواهد بود».
هفتة ديگر در همان روز يكشنبه ،من به حضور شاه بار يافتم و پس از آن، هفتهاي يك بار و گاهي دوبار به حضور شاه ميرفتم. اين كار سالها ادامه داشت تا هنگامي كه وزير شدم و از آن روز، هر وقت خدمت شاه ميرسيدم، در حضورش مانند ساير وزيران و سفيران ميايستادم و البته شاه هم ميايستاد يا راه ميرفت و صحبت ميكرد.
[ائتلاف سه حزب پيكار ،استقلال و ميهن پرستان ]:
همانطور كه در دفتر اول نوشتهام، از كساني كه در سال بيست و دو در اراك، در بازداشت ارتش بريتانيا بوديم. عدهاي از ما را از اراك به تهران آوردند و پس از چند روز توقف در تهران ، ما را در رشت تحويل ارتش سرخ دادند. سخن كوتاه ، يكي دو ماه پس از آنكه ما را به روسها تحويل دادند، خسرو اقبال از اراك آزاد شد. در مدت بازداشت ما، ايران ما هر روز مرتب انتشار مييافت.
پس از آزادي خسرو در دوراني كه من در رشت اسير ارتش سرخ ميبودم، سه حزب « پيكار»، « استقلال» و « ميهن پرستان» ائتلاف كردند و خسرو اقبال و من را جزء كميتة مركزي گذارده بودند؛ اما نويسندگان ايران ما كه دو ستون اصلي روزنامه محمود تفضلي و اسمعيل پوروالي بودند، تن به اين ائتلاف ندادند.
حزب استقلال را « عبدالقدير آزاد»22 تأسيس كرده بود و از اعضاي آن حزب ، غير از عبدالقدير آزاد و آقا احمد طباطبايي و آل بويه، كسي را نميشناختم.
در حزب ميهن پرستان، جوانان ناسيوناليست هم شركت داشتند، كه از اين جهت به حزب پيكار نزديكتر بودند.
از سلسله جنبانهاي حزب ميهن پرستان، يكي جلالي بود كه در سالهاي بعد سردبير روزنامة اطلاعات شد، و ديگري شجاع الدين شفا23 بود.
دكتر [احمد] متين دفتري و حسينقلي كاتبي و من، زودتر ازديگران از اسارت روسها آزاد شديم. دوران اسارت دوگانة من ،روي هم رفته نه ماه بود.
وقتي به تهران آمدم، نويسندگان ايران ما از من خواستند كه وارد ائتلاف نشوم و ايران ما همچنان مستقل بماند. خسرو اقبال هم به طرف ايران ما آمد؛ اما حزب پيكار كه دربارهاش پيش از اين نوشته هم، چيزي نوشتهام ، نيروي اصلي آن روزنامه بود كه با روزنامة بهار شروع شد. روزنامة بهار كه صاحب امتياز آن شيخ احمد بهار بود، نزديك بيست سال در خراسان منتشر ميشد، و با همان امتياز در تهران هم منتشر ميشد و خسرو اقبال قرا رگذاشت كه آن را ارگان حزب پيكار كند و خود احمد بهار هم اگر مقالهاي خواست، بنويسد؛ البته نه سر مقاله. اين روزنامه از بيست و يكم ارديبهشت هزاروسيصدو بيست و يك ارگان حزب پيكار شد. بدين صورت كه صاحب امتياز احمد بهار و مدير خسرو اقبال، سر مقالهها را من نوشتم، بعد از دوماه و چند روز خسرو موفق شد كه امتياز نبرد را بگيرد و نبرد از اول مرداد 1321 منتشر شد كه سردبير رسمي من بودم. سرمقالههاي بهار را من مينوشتم با ايكه مهمترين مواد آن « تعديل ثروت» و تحديد مالكيت» بود، ما در بهار و نبرد و ايران ما، بيشتر به سخن روز ميپرداختيم .
[كسب اجازه از سفير شوروي براي وكالت شهر مشهد]:
در تابستان هزارو سيصدو بيست و چهار استاد ملك الشعراي بهار 24به من فرمود: « شما كه اينقدر با [علي] سهيلي دوست هستيد، به او بگوييد از سفير شوروي بپرسد كه اگر من براي انتخابات شهر فعاليت كنم، شورويها مخالفت نخواهند كرد؟»
شايستة يادآوري است كه سهيلي، چه در وزارت خارجه، و چه نخست وزيري چون روسي خوب ميدانست، با سفير شوروي اگر همدل نبود به واسطةهمزباني، الفتي داشت.
بعد از دو سه روز، سهيلي گفت: « سفير شوروي گفته است ما هيچ مخالفتي با وكيل شدن بهار نداريم. من دربارة شما هم (يعني مخلص) پرسيدم، سفير شوروي گفت، با وكيل شدن بهار و تفضلي از مشهد موافقيم».
[ اشتياق به وكالت مشهد عليرغم مغايرت با اصول مرامنامة حزب پيكار و ايران ما]:
من از سهيلي چيزي نخواسته بودم، زيرا ميدانستم كه از مشهد يا بايد به زور سر نيزه روسها وكيل شوم، يا نفوذ مالكين، كه اولي را نميخواستم و دومي را هم نميتوانستم، زيرا يكي از مهمترين اصول مرامنامة حزب پيكار و ايران ما ، « تحديد مالكيت» و « تعديل ثروت» بود.
با وجود اين به اميد ياري « محمد قريشي» اميدوار بودم. او با نفوذترين مالك خراسان بود،و گذشته از روابط دوستانة خانوادگي، در اسارت ارتش سرخ، در رشت ،با يكديگر بسيار مأنوس شده بوديم، و اين انس تا روزي كه وي زنده بود، باقي و روزافزون بود.
در مشهد، طبق معمول به خانة برادر بزرگم صادق تفضلي، « موفق السلطان رفتم؛ اما روزها مرتب با قريشي بودم.كساني كه به ديدن قريشي ميآمدند، همه از ملك الشعرا، به صورت وحشت زدهاي گله ميكردند كه چندين سخنراني در مشهد كرده است، و در همة آنها به مالكين و تجار دشنام داده است.
ملك الشعرا در مشهد كه زادگاه وي هم بود، طبعاً مانند ساير نقاط ايران محترم و عزيز بود، و آن سخناني كه به قريشي دربارة بهار ميگفتند ، هشداري هم به من بود.
[وقايع خراسان و تحريم انتخابات]:
در اين روزها، بعداز ظهري كه در باغسراي قريشي نشسته بوديم، سرتيپ مهيمن كه از دوستان قريشي بود و در اسارت ارتش انگليس با من هم همزندان بود، آمد و با نگراني گفت: « سرهنگ نوايي و چند افسر، مقدار مهمي مهمات با چندين جيپ را برداشته و به طرف بجنورد و گنبد قابوس رفتهاند، و ساير اتومبيلهاي لشكر خراسان را هم خراب كردهاند كه نتوانيم آنها را تعقيب كنيم.
من گفتم صدرالاشراف ـ كه در آن وقت نخست وزير بود و هدف انتقادهاي شديد ايران ما ـ پاي مرا به ميان خواهد كشيد.
من هيچ يك از افسراني را كه سرتيپ مهيمن آن روز گفت، نه ديده بودم و نه نام آنان را شنيده بودم . در اخبار اول شب آن روز، راديو تهران از روزنامة هور كه ارگان آقاي سيدضيا بود مطلبي را گفتند كه خلاصهاش اين بود كه: منصور الملك استاندار خراسان و ]مهدي[ محمود فرخ معاونش و من، باعث تحريم اين افسران شدهايم.
من فرداي آن روز با هواپيماـ هواپيماهاي مشهد،تهران و تبريز، تهران از [آن] ارتش سرخ بود كه مسافران را، هركس بود، بين تهران مشهد و تهران تبريز ميآوردند و ميبردند و كرايه ميگرفتندـ [به تهران رفتم.]
در تهران به محض اينكه از هواپيما پياده شدم، دو نفر مأمور شهرباني مرا مستقيم به زندان بردند. زنداني كه در محل خود شهرباني بود من از همان زندان، مطلبي براي ايران ما نوشتم كه خواندنيها هم آن را از ايران ما نقل كرد و اينك آن مقاله:
توضيح دربارة وقايع اخير خراسان25
بعد از وقايع خراسان روزنامههاي آقاي سيدضياالدين بارها به من حمله كردند و مرا محرك فرار افسران خراسان شمردند.
پس از اينكه روزنامه رعد امروز كه از روزنامههاي كثيرالانتشار است از نشر افكار آقاي سيدضيا صرف نظر كردساير روزنامههاي ناشر افكار آقا آنقدر بياهميت و بي خواننده بودند و هستند كه دوستان من و خودم نيز از دادن جواب به آن روزنامههاي بيخواننده اغلب صرف نظر كردهايم و ميكنيم. ليكن چون اخيراً مجلة خواندنيها هم قسمتي از نوشتههاي مغرضانه روزنامههاي سيد را نقل كرده است و از طرفي بعضي از آشنايان محترم و سياستمدار من خواستهاند كه دراين باره توضيحي داده شود به نوشتن توضيح مختصري با اينكه چندي است كسالت دارم مبادرت ميكنم.
روزنامة هور در زير عنوان « انقلابات خراسان» نوشته است:
سياست مرموز و رياكارانه و مزدورانه رجبعلي منصور26 استاندار خراسان سبب پيش آمدهاي اخير گرديد.
در نتيجه سياست خائنانه منصور در ايالت خراسان فقط حزب توده و مأمورين شوروي آزادي عمل داشتند.
كوشش منصور و معاون خائن وي فرخ و جاسوسيهاي تورج رئيس نظميه … خيانتكار مشهد… را اگر بنظر آوريم سبب آن را امروز در مييابيم.
نويسنده هور وزير تبليغات و زبان آقاي سيدضيا پس از اين درفشانيها شرحي تهمت و افتراي مضحك نقل كردهاند و چنين نتيجه گرفتهاند: « جهانگير تفضلي هم در اين انقلابات و مرعوبيت اهالي و تحريك اشرار توده از هر فعاليت جنايت كارانه خودداري نكرده است».
آقاي سيدضيا كه چنين مهملاتي كه نظاير آن را در تيمارستان فقط ميتوان شنيد نويسانيدهاند بدانند.
من با شخص آقاي منصور هيچ آشنايي نزديك ندارم و حتي ايشان را تاكنون نديدهام، اگر يكي از دوبار در روزنامه ما نوشته شده است كه آقاي منصور در مأموريت خود تدبير و شخصيت كافي نشان دادند، براي اين بوده است كه خراسان در دوران استانداري آقاي منصور نسبتاً قرين آرامش بوده است و گمان ميكنم كفايت و تدبير آقاي منصور را دوستان نزديك مجلس آقاي سيدضيا نيز انكار نميكنند چنانچه خود من از بعضي نمايندگان اكثريت و آشنايان نزديك آقاي سيدضيا تمجيد و تحسين از طرز كار آقاي منصور را در خراسان بارها شنيدهام.
عين اين اظهار نظرهاي خوشبيني آميز شايد صريح تر نسبت به طرز كار تيمسار فيروز در فارس نيز در روزنامه ما شده است.
بنابراين روشن است كه براي نويسندگان روزنامه ما جنوب و شمال يكي است و هر مأمور دولتي كه دركار خود مايه رضايت اغلب مردم محل باشد خواه در جنوب و خواه در شمال، خواه سرلشكر فيروز و خواه منصور مورد تقدير روزنامه ما واقع ميشود.
من با اينكه اعتراف ميكنم تاكنون به هيچ وجه نتوانستهام عمق نظريات سياسي منصور را روشن بفهمم همين قدر ميدانم كه نسبت مزدور و خائن دادن به منصور كه بدون ترديد از رجال عاقل و مدير طبقه حاكمه كنوني ايران است همانطور كه باعث نفرت آشنايان ايشان است باعث خنده مخالفين ايشان هم ميشود و اين گونه نسبتها نسبت به منصور تنها گواه نويسنده آنها تواند بود.
اما راجع به آقاي فرخ كه نسبت خائن به ايشان داده شده است،نيز توضيح ميدهم:
فرخ از مردان بسيار محبوب و پاك دامن و شريف خراسان است و علاوه بر اينكه مردي فعال و با بصيرت در امور خراسان ميباشد، از نظر روشنفكري و ادبيات از اساتيد خراسان و ماية افتخار كشور بشمار ميآيند.
فرخ در جريان فعاليتهاي سياسي خود آنقدر پاكدامن و محبوب همه بوده است كه نسبت خائن دادن به ايشان از رذالت و وقاحت بي نظير نسبت دهنده حكايت ميكند و عموم خراسانيان ميدانند كه شاعر محبوب آنان نه تنها فتنه انگيز و محرك فرار افسران نتواند بود بلكه بيش از ديگران طرفدار صلح و صفا و آرامش است.
راجع به جاسوسي آقاي تورج رئيس شهرباني نيز توضيح ميدهم :
آيا كشور ما چه تشكيلات سري و اختراعات جديد اسلحه سازي يا سوق الجيشي دارد و از نظر ديگران پنهان است كه آقاي تورج جاسوسي بكند؟ آيا جاسوسي آقاي تورج به نفع چه اشخاص و به زيان چه كشوري بوده است؟
آنچه راجع به خود من روزنامه آقاي سيدضيا نوشته است كه « جهانگير تفضلي هم در اين انقلابات و مرعوبيت اهالي و تحريك اشرار توده از هر فعاليت جنايت كارانه خودداري نكرده است» نيز توضيح ميدهم:من با هيچ يك از افسراني كه از مشهد فرار كردهاند آشنايي نداشتهام و ندارم و هيچ يك از آقايان را تاكنون هيچ وقت ملاقات نكردهام.
در صورتي كه من هيچ يك از افسران نامبرده را نديدهام و كوچكترين ارتباطي با آنان نداشتهام بعلاوه بيش از ده سال است كه از محيط خراسان دور بودهام چگونه ممكن است كه در تحريك آنان دخالتي داشته باشم؟
من در مشهد شخص گمنام و ناشناسي نيستم كه اگر با افسران عاصي مشهد ملاقات كرده ارتباطي داشته باشم بتوانم انكار كرد.
من در زندگي سياسي خود هيچوقت باعث گمراهي و تحريم هموطنانم بخصوص افسران جوان و پاكدامن، كه مورد ستايش و احترام من هستند نشدهام و اگر روزي قرار شود من در فرستادن عدهاي از هم ميهنانم به سوي خطر شركت كنم بيگمان خودم در پيشايش آنان و يا اقلاً در صف اول به استقبال خطر ميروم.
من از عصيان يك عده از افسران جوان و شريف كشور با اين وضع بسيار متأسفم و از سرنوشت آنان بخصوص رفتار زمامداران ارتش نسبت به آنان بيشتر متأسف ميباشم.27
پيشآمد فرار افسران در تهران، ماية شايعههايي شد كه مثلاً اينها رفتهاند به طرف گرگان كه با تركمنهاي ايراني و تركمنهاي شوروي و با حمايت ارتش سرخ، مشهد و خراسان را بگيرند و اين شايعهها موجب شد كه انتخابات تا هنگامي كه سربازان متفقين در ايران باشند، تحريم شود، و كار بدي هم نبود.
______________________________________________
21. وي پسر بزرگ آيت الله كاشاني و معروف به آقا مصطفي بود كه جزو فعالين نهضت ملي شدن صنعت نفت هم بوده است در سيزده آبان بيست و هشت، بعد از ترور عبدالحسين هژير توسط سيدحسين امامي (فدائيان اسلام)، به همراه مظفر بقايي و سيدابوالحسن حائري زاده و خليل طهماسبي بازداشت و زنداني شد. وي در انتخابات مجلس هيجدهم به نمايندگي مجلس انتخاب شد،اما پس از كودتا و در راستاي تسويه حساب با آيت الله كاشاني و رهبران نهضت،در بيست و سوم آبان سي و چهار به طرز مشكوك و ناگهاني درگذشت. مراسم تشييع با شكوهي براي وي برگزار شد و در مجلس ختم وي بود كه علاء نخست وزير نيز ترور شد.
22. عبدالقدير آزاد از نمايندگان حزب دموكرات در مجلس پانزدهم بود كه سپس از آن حزب جدا شده و به دكتر مصدق در جبهه ملي ميپيوندد. در مجلس شانزدهم او يكي از امضا كنندگان طرح ملي كردن صنعت نفت بود. بعد از نخست وزيري دكترمصدق در سال سي او خواهان تشكيل كابينة جبهة ملي بود؛ اما دكتر مصدق با اين كار مخالفت كرد. به همين جهت جبهه ملي را ترك ميكند و به صف مخالفان دولت مصدق ميپيوندد.
23. شجاع الدين شفا فراماسونر و عضو لژ « جميعت برادري جهاني» و از مشهورترين مترجمان و مؤلفان معاصر است. او در تهران و پاريس به تحصيل پرداخت و آثار بسياري مانند كمدي الهي را ترجمه كرد. او بعد به رژيم شاه وابسته شد و در جشنهاي دو هزار و پانصد ساله، تاريخ شاهنشاهي را چنان نوشت كه كوروش به آريامهر متصل شود. گفته ميشود كه شاه كتاب ماموريت براي وطنم را به كمك شفا نوشته است.
24. محمدتقي بهار، معروف به ملك الشعرا، سياستمدار، روزنامه نگار، استاد دانشگاه و شاعر بزرگ معاصر بود. او كار روزنامه نگاري را با انتشار روزنامهاي به نام نوبهار در مشهد آغاز كرد. بعد از كودتاي هزارودويست و نودو نه ،مدتي مديريت روزنامة نيمه دولتي ايران را بر عهده داشت. او پنج دوره نمايندة مجلس بود. در مجلس پنجم از طرفداران مدرس بود و از رضاخان انتقاد ميكرد. بعد از
اينكه از توطئه سوء قصد جان به در برد، طرفدار رضا شاه شد. در سال هزار وسيصدو بيست و چهار در كابينة قوام وزير فرهنگ شد و در انتخابات دورة پانزدهم به عنوان رياست حزب دموكرات وارد مجلس شد. در سال هزاروسيصدو بيست و نه جمعيت ايراني هواداران صلح را در تهران تشكيل داد و در سال بعد درگذشت.
25. در بيست و چهارم مرداد سال بيست و چهار عده زيادي از افسران، درجه داران و سربازان لشكر خراسان، بنا به تصميم قبلي از پادگان مشهد فراري شدند و با مقدار زيادي اسلحه و مهمات از راه بجنورد به سوي دشت گرگان عزيمت نمودند. اين عده در مسير خود پادگان مراوه تپه، را خلع
سلاح كرده و عدهاي از افراد پادگان را همراه خود كردند. اين عده از افسران داراي تمايلات چپ بودهاند و تعدادي از آنها به حزب توده و سازمان نظامي آن مربوط ميشدند كه در رأس آنها سرهنگ عبدالرضا آذر و سرگرد اسكنداني بودهاند. اين گروه بعد از رسيدن به گنبد مورد هجوم ژاندارمها قرار گرفته و هفت نفر از افسران آنها كشته شدند. بقيه فراري و بعدها دستگير، زنداني و اعدام شدند ( ر. ك قيام افسران خراسان . ابوالحسن تفرشيان)
26. رجبعلي منصور از سال هزارو سيصدو شش تا هزارو سيصدو چهارده در كابينههاي مخبرالسلطنه، فروغي و جم، وزير طرق و شوراع (راه)بود. او همچنين در كابينه احمد متين دفتري وزير پيشه و هنر بود. در هنگام وزارت طرق و شوارع در كابينة محمود جم به اتهام سوء استفاده و
اخذ رشوه از يك شركت خارجي بركنار و محاكمه شد. در سال هزاروسيصدو نوزده در اواخر سلطنت رضاشاه ، به نخست وزيري انتخاب شد. در اوايل سلطنت محمدرضا استاندار خراسان و نايب التوليه آستان قدس شد. او يك بار ديگر در سال هزاروسيصدو بيست و نه نخست وزير شد كه سه ماه بيشتر طول نكشيد. بعد از آن سفير ايران در ايتاليا، تركيه و واتيكان شد. وي از متفكران و برجستگان فراماسونري ايران بود. (ظهور و سقوط ج 2 ص 40)و به عنوان مهره سرشناس انگليسها شهرت داشته است.(همان مأخذ ص 369).
27.جزئيات ماجراي افسران عاصي خراسان در كتابي، با عنوان قيام افسران خراسان به وسيلة احمد شفائي كه خود اهل سبزوار است و جزو افسران قيام كننده بوده، به تفصيل نوشته شده و در سال هزاروسيصدو شصت و پنج از طرف شركت « كتاب سرا انتشار يافته است.