بخشی از مقاله
چکیده :
حجر در لغت به معناي منع و بازداشتن آمده است. در اصطلاح حقوقي نيز حجر، به معناي عدم اهليت استيفاست و در تعريف آن حقوقدانان معتقدند كه، حجر عبارت است از منع شخص به حكم قانون از اينكه بتواند امور خود را بطور مستقل و بدون دخالت ديگري اداره كند و شخصاً اعمال حقوقي انجام دهد،به این ممنوعیت قانونی حجر گفته می شود.
مقدمه :
در اينكه حجر فقط در امور مالي است يا شامل امور غير مالي هم ميشود اختلاف نظر وجود دارد؛ بعضي فقها و حقوقدانان آنرا مختص امور مالي ميدانند و در مقابل عدهاي از فقها و حقوقدانان آنرا اعم از امور مالي و غير مالي ميدانند.
انواع حجر:
با توجه به نوع ممنوعيت شخص درتصرفات خويش و ميزان آن ميتوان تقسيمات زير را براي حجر ارائه نمود.
1) حجر عام و حجر خاص:
منظور از حجر عام آن است كه شخص به طور كلي از اجراي حق و انجام دادن اعمال حقوقی ممنوع باشد مثل حجر مجنون كه حجر عام است چرا كه ديوانه در كليه امور خود ممنوع از تصرف است و به علت فقدان اراده، هيچ گونه عمل حقوقي، چه عقد باشد چه ايقاع، نميتواند انجام دهد. جنون در حقوق ايران به هر درجه كه باشد باعث ميشود كه شخص نتواند اهليت استيفا داشته باشد. طبق ماده 1211 قانون مدني جنون به هر درجه كه باشد موجب حجر است.
منظور از حجر خاص، آن است كه شخص از پارهاي از تصرفات خود ممنوع باشد نه همه آنها، مثل حجر سفيه كه حجر خاص است چرا كه حجر و ممنوعيت تصرف او، محدود به امور مالي است.
«معاملات و تصرفات غير رشید در اموال خود نافذ نيست مگر با اجازۀ ولي يا قيم او اعم از اينكه اين اجازه قبلاً داده شده باشد. يا بعد از انجام عمل (مفاد ماده 1214 قانون مدني)
بنابراين شخص سفيه ميتواند در امور غير مالي خود مثل طلاق، تصميم بگيرد. همچنين حجر اشخاص تاجر ورشكسته نيز، حجر خاص است چرا كه محدود به تصرفات مالي است كه به زبان طلبكاران باشد.
2) حجر حمايتي و سوء ظني:
در حجر حمايتي، منظور قانونگذار، حمايت از محجور است كه او را در مقابل ديگران تحت حمايت خود قرار دهد، تا اينكه ديگران از حجر و وضعيت او سوء استفاده نكنند.
مثلاً در حجر صغير، مجنون و غير رشید، قانونگذار بدليل اختلال يا نقص قواي دماغی و به جهت اينكه آنها قادر به ادارۀ امور خود به طور كامل نيستند، بعضي از محدوديتيها را نسبت به آنان و كساني كه با آنان تعامل دارند، اعمال نموده است.
«هرگاه كسي مالي را به تصرف صغير غير ممیز و يا مجنون بدهد، صغير يا مجنون مسئول ناقص يا تلف شدن آن مال نخواهد بود. (مفاد ماده 1215 قانون مدني)
ولي در حجر سوء ظني، منظور قانونگذار، حمايت از ديگران است در مقابل محجور، مثل حجر تاجر ورشكسته كه محدوديت قانونگذار براي تاجر ورشكسته، بدليل حمايت از طلبكاران ميباشد.
3) حجر قانوني و حجر قضايي:
منظور از حجر قانونی اين است كه قانون مستقيماً آن شخص را محجور ميداند مثل:
«اشخاص ذيل محجور و از تصرف در اموال و حقوق مالي خود ممنوع هستند:
1- صغار 2- اشخاص غير رشيد 3- مجانين. (مفاد ماده 1207 قانون مدني)
منظور از حجر قضائي اين است كه حكم توسط دادگاه صادر شده باشد؛ مثل حجر تاجر ورشكسته كه پس از احراز شرايط ورشكستگي توسط دادگاه صادر ميشود.
4) حجر مبتني بر فقدان اراده و نقص اراده:
گاهي حجر به علت نبود قوه درك، شعور و اراده است كه اصلاً شخص محجور، فاقد قواي دماغي سالم است مثل مجنون و گاهي حجر به علت نقص در قواي دماغی يا عدم كفايت اراده است؛ مثل حجر صغير ممیز يا سفيه.
5) حجر در امور مالي و غيرمالي:
گاهي حجر و ممنوعيت تصرف شخص، فقط در امور مالي است مثل حجر سفيه كه در امور غير مالي نميباشد و فقط در امور مالي است كه عقل معاش ندارد و گاهي حجر هم شامل امور مالي و هم غير مالي است مثل حجر صغير و مجنون كه عام است.
6) حجر مغيّي و حجري كه غايت معني ندارد:
گاهي حجر محدود به زمان خاصي است مثل حجر صغير كه پس از رسيدن به سن بلوغ و رشد، مرتفع ميشود. ولي گاهي غايت معني ندارد مثل حجر مجنون كه معلوم نيست كه برطرف می¬شود يا نه و تا كي ادامه دارد.
احـكام حجر
اسباب حجر
اعسار:
معنى مُعسر :
سؤال 688 : به نظر جناب عالى معسر به چه كسى گفته مى شود ؟ آيا به صرف نداشتن مصرف سال به كسى معسر گفته مى شود يا اين كه بايد امكان تحصيل مال نيز نداشته باشد تا به او معسر اطلاق شود ؟
جواب : معسر كسى است كه اموال موجودى او به بدهى هاى حال او كافى نباشد و چنانچه قادر به تحصيل مال باشد بر او واجب است كه تحصيل نموده و اداء ديون بنمايد .
* مقصود از عنوان اعسار :
سؤال 689 : آيا اعسار يك عنوان كلى قابل انطباق بر مجموعه فقه است يا فقط حاكم بر امورات مالى و محدود به مسائل مالى است ؟
جواب : شخص محجور شرعاً از تصرف در مال خود فقط ممنوع است .
* اشتراك معسر و مفلس درحكم :
سؤال 690 : آيا معسر و مفلس داراى يك حكم اند ؟ آيا جميع تصرفات معسر حين الاعسار حتى در مستثنيات دين نافذ و صحيح است ؟ در اين مورد بين قبل و بعد حكم حاكم به اعسار فرقى هست يا خير ؟
جواب : احكام معسر و مفلس يكى است و منع از تصرفات شرعاً بعد از حكم حاكم شرع است .
* راه ثبوت اعسار :
سؤال 691 : راه هاى ثبوت اعسار را چه مى دانيد ؟ آيا راه تشخيص منحصر به طريق بينه و قسم است يا از استظهار و كشف و علم و امثال آن نيز در ثبوت آن مى توان استفاده نمود ؟
جواب : چنانچه بر اثر استظهار و كشف براى حاكم ( مجتهد جامع الشرائط ) علم به اعسار حاصل شود مى تواند حكم به اعسار نمايد .
سؤال 692 : با توجه به اين كه احكام ظاهريه در شبهات موضوعيه احتياج به فحص و كشف ندارد در ثبوت اعسار اشخاص فحص و تحقيق مبناى شرعى دارد يا خير ؟ و آيا در اين مورد نيز فقط بايد از قاعده « البينة للمدعى و اليمين على من انكر بايد استفاده نمود يا راه هاى ديگرى از قبيل علم قاضى ، استظهار از حال معسرو تحقيق از افراد وتوجه به مستندات و ادله ارائه شده نيز طرق شرعى هستند ؟
جواب : استظهار از حال معسر و تحقيق از افراد و مستندات و ادله مقبوله چنانچه سبب علم قاضى ( مجتهد جامع الشرائط ) شود ، مى تواند به آنها حكم به اعسار نموده و اعسار ثابت مى شود .
* شرايط صدور حكم اعسار :
سؤال 693 : آيابراى صدور حكم اعسار شرايطى از قبيل :
1 ـ ثبوت دِين نزد حاكم .
2 - عدم كفاف دارايى مديون جهت اداء دين .
3 ـ حال بودن دين .
4 ـ درخواست غرماء مبنى بر صدور حكم حجر مديون را شرط مى دانيد يا خير ؟
جواب : امور چهار گانه مذكوره براى حكم به حجر لازم است على الاظهر .
* وظيفه و محدوده عمل قاضى نسبت به معسر :
سؤال 694 : زيد طى درخواستى از دادگاه تقاضاى گرفتن طلب خود از عمرو نموده و آقاى عمرو با مراجعه به دادگاه ادعاى اعسار نموده :
1 ـ آيا دادگاه مى تواند عمرو را حبس نمايد ؟ چه مدت ؟ و آيا اين حبس تعزيرى است ؟
2 ـ اگر اعسار عمرو بر حاكم ثابت شد ، تكليف دادگاه نسبت به مطالبات زيد چيست ؟ و نسبت به تقاضاى زيد چگونه بايد عمل نمايد ؟
3 ـ محدوده تحقيق دادگاه در اصل دعوى اعسار چه قدر است ؟ آيا صرفاً دارايى و عدم دارايى عمرو را بررسى مى كند ؟ يا اين كه حق فحص در نحوه صرف اموال و غيره را نيز د
ارد ؟
جواب : در فرض سؤال عمرو كه مدعى است بايد ادعاى خودش را با مدرك قابل قبول ثابت نمايد ، كه در صورت ثبوت اعسار حكم به حجر او مى شود ، ولى اگر نتواند ثابت كند ، حاكم شرع تحقيق و تفحص از دارايى و نحوه صرف و سائر موارد او را نموده و به نتيجه فحص عمل نمايد و حكم به تحجير او كند و اگر وضعيت او مشكوك بود حاكم مى تواند او را حبس نمايد تا حال او معلوم شود و اين حبس تعزير نمى باشد .
* تصرفات معسر قبل از صدور حكم :
سؤال 695 : شخص معسرى معامله هبه و صلح معوض و غير معوض را قبل از صدور حكم اعسار انجام داده و مشخص نيست كه به قصد فرار از پرداخت دين بوده يا قصد تبرع و خيرخواهانه و بيع حقيقى و غيره داشته كه نهايتاً اين معاملات در حال حاضر اضرار طلبكاران را به دنبال داشته است ، حكم آن معاملات از نظر نفوذ و عدم نفوذ و صحت و عدم صحت چگونه است ؟
جواب : تصرفات و معامله هاى معسر قبل از صدور حكم نافذ و صحيح است .
* تصرفات معسر :
سؤال 696 : آيا حجر معسر مطلق است يا محدود به تصرفات مالى است ؟ و آيا ساير اقدامات غير مالى معسر مثل ازدواج ،قبول هدايا ، استيفاى قصاص ، و عفو آن و . . . نافذ است ؟ و آيا حاكم مى تواند اضافه بر حجر مالى او را از جميع تصرفات منع نمايد ؟
جواب : محجور اگر كارهايى انجام دهد كه تصرف مالى محسوب نمى شود و يا كارى انجام دهد كه درآن عمل ، سود و منفعت دارد مثل قبول هدايا و امثال آن ، اشكال ندارد و صحيح است ، ولى اگر ازدواج او سبب تصرف در اموال شود ، از ازدواج ممنوع است و نسبت به عفو از قصاص چنانچه در مقابل ديه مالى اخذ نمايد اشكال ندارد و ليكن عفو مجانى مشكل است .
* معاملات معسر :
سؤال 697 : آيا معاملات معسر در حكم احتيال ( كلاه بردارى ) است ؟ و آيا مى توان برآن آثار حقوقى اعم از اين كه مال به مالكيت محتال در نيايد و منافع مدت تصرف را ضامن باشد و در معامله با اموال محتيله حكم معامله با مال غيررا داشته باشد ، مترتب كرد ؟
جواب : چنانچه حاكم شرع حكم به تحجير معسر بنمايد ، او از تصرف در اموال خودش ممنوع خواهد شد و تصرفات او از قبيل بيع و هبه و اجاره و غيره محكوم به بطلان است و نقل و انتقال شرعاً صورت نمى گيرد و اموالى را كه از اين معاملات به دست آورده ضامن است وبايستى به صاحبشان رد نمايد .
اولياء
ولايت حاكم شرع:
سؤال 698 : بعد از فوت پدر اموال صغير نزد چه كسى گذاشته مى شود ؟
جواب : هركس كه حاكم شرع صلاح بداند .
ولايت پدر و جد و وصى آنها و ولايت حاكم شرع:
سؤال 699 : در مورد صغار و مجانين كه مورد ضرب و جرح يا توهين قرار گرفته باشند بفرماييد : الف ) آيا اولياء آنان با رعايت غبطه مولّى عليه حق گذشت دارند يا خير ؟ ب ) ملاك در رعايت غبطه مولّى چيست ؟ آيا صرف عدم الضرر كافى است يا بايد نفع صغير لحاظ گردد ؟
جواب : پدر و جد پدرى طفل و نيز وصى پدر و وصى جد پدرى مى توانند مال طفل را بفروشند ، مجتهد عادل هم مى تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسى را كه غايب است بفروشد ،لكن بايد جد و وصى و حاكم شرع ملاحظه صرفه و غبطه را بنمايند ، و اما پدر پس هرچند كه كفايت عدم ضرر بعيد نيست ، و لكن احتياط به مراعات غبطه و مصلحت ترك نشود ، و اما نسبت به بخشش
و گذشت از اموال و يا حقوق صغير ، غبطه و مصلحت حتماً لازم است
مطلقاً .
ولايت پدر:
* معاملات پدر در اموال فرزند صغير :
سؤال 700 : پدرى ملكى را ولايتاً براى دو دختر صغير خود خريدارى مى كند ، چندى بعد ملك را ولايتاً مى فروشد ، آيا اين دو دختر پس از رشيد شدن مى توانند نسبت به اين معامله فروش پدر خود معترض شوند و ابطال معامله و اسناد رسمى انتقال را درخواست نمايند ؟
جواب : در صورتى كه پدر ملاحظه مصلحت دو دختر را در خريد وفروش كرده حق اعتراض ندارند و در صورتى كه پدر ادعا مى كند كه مصلحت
را ملاحظه كرده و دختران انكار مى كنند قول پدر مقدم است ولى بايد قسم بخورد .
* پدر و مادر غير مسلمان :
سؤال 701 : حد احترام به پدر و مادر غير مسلمان را بيان داريد ؟يا به عبارتى : وظيفه فرزند در مقابل پدر و مادر غير مسلمانش به چه نحو است ؟ و اطاعت از آنها تا چه حد است ؟
جواب : رفتار و كردار و گفتار فرزند مسلمان در مقابل پدر و مادر
غير مسلمان بايد طورى باشد كه در انظار عرف و عقلاء براى آنان هتك حرمت و تحقيرمحسوب نشود و اطاعت از آنان در غير از واجبات و محرمات
از نظر شرع مقدس اسلام مانعى ندارد ، بلكه اطاعت و نيكى به آنها بسيار ترغيب شده .
ولايت عمو ـ قیومیت مادر:
سؤال 702 : آيا بعد از فوت پدر وجد عموحق تربيت اولاد و تصرف در اموا لشان را دارد ؟
جواب : هر كه را كه حاكم شرع صلاح ديد قيم قرار مى دهد و حق الحضانه براى مادر است .
سؤال 703 : احياناً اگر بعد از فوت پدر ، مادر شوهر نمايد آيا تربيت بچه ها به عموى آنها واگذار مى شود ؟
جواب : چون كه پدر موجود نيست قیومیت حق مادر است .
ولايت قيم:
* قيم شدن زن :
سؤال 704 : با توجه به اين كه در شرع و قانون ( ماده 1233 قانون مدنى ) قيم شدن زن منوط به اجازه شوهر است ، اگر شوهر و برادر شوهر زنى محجور باشند آيا ممكن است كه آن زن را به عنوان قيمه شوهر و برادر شوهر انتخاب و انتصاب كرد ؟
جواب : در صورتى كه شوهر و برادر شوهر محجور شد ،حاكم شرع يا شخصاً يا به واسطه وكيل ، در امور مالى او تصرف مى كند و مانعى ندارد زن او را به عنوان وكيل خود معرفى كند كه در امور مالى او يا برادرش از طرف حاكم شرع تصرف كند در صورت لزوم ، البته اطلاق قيم در اين حال مسامحه است .
بلوغ
سن بلوغ پسران:
سؤال 705 : آيا پسرها هنگامى كه به سن 15 سالگى برسند نماز و روزه بر آنها واجب مى شود ؟ بعضى ها كه به اين سن مى رسند و امور دين را درك نمى كنند چه حكمى دارند ؟
جواب : اگر علامات بلوغ كه 15 سال و احتلام و غيره است در او ديده شد نماز و روزه بر او واجب مى شود و بايد احكام آن را ياد بگيرد .
سن بلوغ دختران:
سؤال 706 : با توجه به اين كه حيض و قاعدگى و موى زهار از نشانه هاى خارجى بلوغ شمرده شده است وفقهاى بزرگ به آن فتوا داده اند و موى زهار در دختران نشانه بلوغ شمرده نشده و ادله ، اختصاص به پسران دارد ، نظر حضرت عالى در سن بلوغ دختران چيست ؟
جواب : بلوغ دختران به 9 سالگى ثابت مى شود و حيض و حمل ، كاشف از سبق بلوغ است زيرا در اين زمان غالباً متأخر است از علامت اول ، و اما اشعار و انبات پس مخصوص پسران است اگر چه فقها بين پسر و دختر فرق نگذاشته اند ، ولى ادله مخصوص پسران است و ممكن است در دختران نيز علامت باشد ، لكن سكوت شارع از آن به جهت آن است كه انبات در دختران غالباً
متأخر از 9 سالگى است كه علامت بلوغ مى باشد . عجالتاً همين مقدار كافى است هر چند كه بعد از تأمل ممكن است كه ان قلت و قلت هايى ظاهر شود كه مجال ذكر آنها نيست .
يكسان بودن تكاليف در بالغ:
سؤال 707 : آيا بين بلوغ عقلى و بلوغ دينى و بلوغ جنسى فرقى قائليد ؟
به تعبير ديگر : به نظر جناب عالى براى همه تكاليف ، سن واحدى
( 9 سالگى در دختران ) جعل و تشريع شده يا اينكه هر تكليفى سنى را اقتضا مى كند ؟
جواب : همه تكاليف يكسان است 9 سالگى علامت بلوغ است ، لكن ممكن است بعضى احكام ثابت نشود به خاطر نبودن عقل يا رشد .
سؤال 708 : آيا بين سن انجام فرايض دينى از قبيل نماز و روزه در دختر
با احكام امضايى و معاملاتى فرقى قائل هستيد يا هر دو را در نه سالگى مى دانيد ؟
جواب : نظر ما همان 9 سالگى است و اما روايات 10 سالگى شايد مراد داخل شدن در 10 سالگى باشد و منافات با روايات ديگر ندارد و اما موثقه عمار ساباطى چون معارض است با اخبار 9 سالگى و آنها مشهورند ، لذا مقدم مى شوند بر موثقه ، مضافاً ممكن است مفهوم نداشته باشد و فقط اثبات مى كند وجوب صلاة را در سيزده سالگى و منافات ندارد كه قبل از آن وجوب ثابت شده باشد ، گرچه خالى از تأمل نيست يا حمل كنيم بر كسى كه قبل از 13 سالگى عقل نداشته باشد يعنى از متعارف كمتر باشد ، و فرقى بين انجام فرايض دينى و احكام وضعيه نيست و تمام آنها در 9 سالگى ثابت مى شود و در روايت حمزة بن حمران تصريح شده ، آرى اگر رشيده نباشد معاملات او احتياج به اذن ولى دارد از جهت نبودن شرط ديگرى و آن رشد است .
علايم تعبدى و طبيعى بلوغ:
سؤال 709 : با توجه به آيات وروايات باب بلوغ آيا روايات 9 سال موضوعيت دارد ؟ ثانياً : آيا 9 سالگى را در بلوغ اماره تعبدى مى دانيد يا خير ؟ ثالثاً : با توجه به تعارض روايات 9 سالگى با روايت 10 سال و 13 سال ، خصوصاً با موثقه عمار ساباطى ( وسائل الشيعه جلد 1 صفحه 32 باب 4 حديث 12 ) و با توجه به عدم تطابق آنها با واقعيات خارجى ( حيض نشدن دختر در 9 سالگى ) نظر مبارك در باب بلوغ دختران چيست ؟
جواب : 9 سالگى علامت تعبدى بلوغ است ،البته شارع آن را علامت قرار داده به خاطر اين كه از اين سال به بعد دختر حيض مى بيند ،يعنى بلوغ طبيعى او در اين سن ممكن است حاصل شود ،مخصوصا در مناطق گرمسير ولذا در حديث 13 همين باب ، روايت عبدالله بن سنان مى فرمايد : و اذابلغت الجاريه تسع سنين فكذلك و ذلك انها تحيض لتسع سنين .
سؤال 710 : به نظر حضرت عالى دختران در چه سنى به بلوغ مى رسند ؟ و آيا نه سال تمام موضوعيت دارد يا مثل مرحوم صاحب جواهر ( در جلد 26 صفحه 4 ) آن را اماره براى بلوغ طبيعى مى دانيد ، چنانچه از نظر مرحوم شيخ طوسى و قاضى ابن براج ، محقق حلى ، علامه حلى و شهيد اول نيز اين مسئله استفاده مى شود . خلاصه اين كه آيا بلوغ يك مسئله تعبدى و فقهى است يا اين كه يك موضوع خارجى است و علائم و امارات بيان شده
از طرف شارع مقدس از قبيل سن ، احتلام ، حيض و . . . موضوعيت ندارد ؟
جواب : از روايات به دست مى آيد كه بلوغ يك امر طبيعى است ولى شارع براى آن علاماتى قرار داده كه بعضى تعبدى و بعضى طبيعى است ، زيرا در
روايت حمزة بن حمران حديث 2 باب 11 جامع احاديث الشيعه ج 1 مى فرمايد : « اذا خرج عن اليتم و ادرك ، قلت فلذلك حد يعرف به ، فقال : اذا احتلم ، يا در روايت خصال از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (عليه السلام) حديث 7 مى فرمايد :« . . . قال : حتى اشده . قال : و ما اشده ؟ قال : الاحتلام ، و همچنان در روايت حلبى حديث 8 قال : « سئل ابى و انا حاضر عن قول الله عزوجل : حتى اذا بلغ اشده ، قال :الاحتلام ، از اين روايات ممكن است و بعضى استفاده نموده اند كه ملاك ادراك و بلوغ اشد است ،و احتلام و امثال ذلك علامت آن است لكن در دختران 9 سالگى و در پسران 15 سالگى علامت تعبدى است ، يعنى بلوغ به آن حاصل مى شود ، اگر چه نشانه هاى بلوغ طبيعى در آنها نباشد .
اسلام حجر
پس از غزوه بدر، آفتاب اسلام در آسمان مدینه ظاهر شد و دیدگان بسیاری را خیره ساخت. دیگر اسلام امری درونی باوری مخفی نبود;سرود پیکارهای خونینی بود که در صفوف پولادین مردان سترگ تجلی می کرد و ایمان راسخ مومنان راسیتن را در صحنه جهاد به تصویرمی کشید. نوید پیروزی توحید که از تکبیر رعد آسای شیرخدا درنبرد احزاب ظاهر شد، پیکر حق جویان را نیرویی تازه بخشید.
صدای دل انگیز اسلام در سراسر جزیره العرب پیچید و معارف زلالش سمت دلهای مشتاق سرازیر شد. سیل تشنگان حقیقت از نقاط مختلف جهان سوی مدینه شتافتند. برخی مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری و اویس قرنی انفرادی و بعضی نیز گروهی نزد پیغمبر اکرم(ص)رفته، در کمال آزادی اسلام را می پذیرفتند. در تاریخ اسلام،کسانی که به صورت گروهی به ملاقات رسول خدا(ص) شتافته، به اسلام ایمان می آوردند «وفد نامیده می شوند. این گروهها به دو دسته تقسیم می شود:
1- بزرگانی که از اعتبار سیاسی یا قبیله ای بر خوردار بودند،در راس گروهی از طرفدارانشان به مدینه می آمدند و بسیاری ازآنان نیز با شنیدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان می شدند.
2- کسانی که در پی کشف حقایق و خارج شدن از کجروی های عقیدتی،با یک هم فکری به حضور فرستاده خداوند شرفیاب شده، به دور ازگرایشهای قومی و سیاسی به اسلام می پیوستند.
حجر بن عدی نوجوانی حقجو بود و در شمار دسته دوم جای داشت.
سال دقیق ایمان آوردنش معلوم نیست; ولی می توان گفت: وی همراه برادرش هانی بن عدی به مجلس پیغمبر اکرم(ص) آمد و به دست مبارک آن حضرت به دین اسلام مشرف شد.
سیمای علمی حجر
برخی از محدثان حجر را از تابعین، یعنی کسانی که با یاران رسول خدا(ص) معاشرت نزدیک داشتند، شمرده اند; اما بیشتر مورخان و محدثان، ضمن تصریح به کم سن بودنش، وی را از بزرگان صحابه پیامبراکرم دانسته اند. در حقیقت این نکته را می توان دلیل روشنی بر وسعت ابعاد علمی و عملی حجر دانست; زیرا هیچ کس بدون این دو نمی تواند به مقام بلند اصحاب بزرگ نبی اکرم(ص) دست یابد. او در این زمینه از چنان درجه ای بر خوردار بود که حتی مورخان اهل سنت نیز وی را ثقه یعنی کسی که در گفتارو کردار مورداعتماد کامل است، شمرده اند. در فقه شیعه نیز، ضمن اعتبار همین معنا راویی را به این نام می خوانند که در فهم نقل روایت گرفتار خطا و فراموشی نشود. افزون بر این، فردی که در جوانی بار علمی و عملی سالخوردگان دانشمند را بر دوش گیرد، باید ازهوش و استعداد بالا; انگیزه نیرومند، اراده و کوشش عالی وتزکیه و خود سازی روحی نسبتا کاملی بر خور دار باشد.
سیمای معنوی، اجتماعی و نظامی
حجر بن عدی افزون بر فضیلتهای علمی، در بعد ایمان و بندگی پروردگار نیز مقامی والا داشت. عرفان عملی آن مرد خدا چنان بودکه بسیاری از مخالفان تشیع، که در عدم انصاف شهره اند،کرامتهای روحی آن شیعه مخلص را تا مرز مستجاب الدعوه بودن نگاشته اند. او در بعد اجتماعی نیز چهره ای شاخص داشت و نفوذمردمی اش در تمام مراحل قیامش به چشم می خورد. حمایت گسترده عمومی و استقامت پسندیده وی در برابر دو چهره فریبکار وخونریز تاریخ بشر، معاویه و فرزند ابیه نشان دهنده نفوذ والای حجربن عدی است. بسیاری از منابع تاریخی اهل سنت به معروف بودنش به «حجرالخیر گواهی داده اند. هنگام نماز و دفن ابوذر، در ربذه همراه
مالک اشتر بود. حضور وی در رده های بالای فرماندهی سپاه امیرمومنان(ع) و حکومتهای پیشین بخشی دیگر ازویژگیهای شایسته او را نمایان می سازد. در جنگ صفین، از سوی امام(ع) به فرماندهی قبیله بزرگ کنده برگزیده شد و در حماسه نهروان، در سمت ریاست میسره ارتش نیرومند آن حضرت لشکرگمراهان را به خاک مذلت افکند. حدود شایستگیهای انسانی وی افزون بر گنجایش این گفتار است.
بنابراین، بدانچه گذشت بسنده می کنم و سخن را در باره قیام تاریخی حجر پی می گیریم.
در سال 41 هجری مغیره بن شعبه از سوی معاویه حاکم کوفه شد. به شهادت تاریخ و حتی صاحب نظران غیر مسلمان، معاویه نخستین کسی بود که به نام خلیفه اسلامی، به رسم شاهان ایران و امپراطوران روم باستان، حکومت کرد. او ضمن فرمانی به مغیره به نکات زیرتاکید ورزید:
1- به کار بردن تازیانه بر مردم ضروری است.
2- از ناسزاگفتن به امیرمومنان(ع) و تحقیر پیروانش خود داری نگردد.
3- از شیعیان عیب جویی کرده، بر تکریم عثمان و هواخواهانش افزوده شود.
اولین درسی که فرزند هند به کارگزاران خود داد، استفاده اززور و حاکمیت شلاق برای کوبیدن جسم و جان مردم بود و جالب اینکه او این عمل ظالمانه را از ویژگیهای سیاست و خردمندی می شمارد.
خداوند حق را به آب روان و حیات بخش تشبیه کرده که سرسبزی طبیعت و شادابی مردم در گرو وجود او است. و برای باطل نیزکفهای سبک و بی ارزش را مثال آورده که روی جریان آب در هیئتی خیره کننده ظاهر می شود و سرانجام با تمام ابهت کاذبش از میان می رود. معاویه که حق را شناخته و از باطل بودن خود به خوبی آگاه بود، تمام سعی خویش را در مبارزه با حق به کار برد تابتواند چند روزی به بقای ظاهری حکومتش ادامه دهد. مبارزه پیگیر معاویه با نام علی(ع) که تجسم همه نیکیها و تجلی تمام زیباییهای هستی است; گویای نهایت پستی و پلیدی اوست. اومی دانست امیرمومنان(ع) کسی نیست که با مرگ به نیستی بپیوندد.
و دیگر هیچ اثری بر جامعه ننهد. بنا براین، جلوه دادن نام علی و از میان بردن عظمت یادش رادر راس برنامه های خود قرار داد.
البته معاویه واقعا از قتل عثمان متاثر نبود. عبدالفتاح عبدالمقصود، که خود از محققان معاصر اهل سنت است، در جلد دوم کتاب علی(ع) می نویسد: «برای معاویه زندگی و خلافت عثمان مطرح نیست. او به حکومت خود می اندیشد. زمانی که بقای ریاست خود رادر قوام خلافت عثمان بداند، از او دفاع می کند; و روزی هم که تشخیص دهد از بر افراشتن علم خونخواهی خلیفه به مقاصد خودبهتر می رسد، مقدماتش را فراهم می سازد. چنانکه وقتی استمداد اورا شنید، با آنکه یکصد هزار مرد جنگی در اختیار داشت، التفاتی به کمک خواهی وی نکرد. چون خبر قتل عثمان به او
رسید، او که منتظر چنان لحظه ای بود به تحریک مردم پرداخت; چه اینکه تحریک از انگیزه های نفسانی و تجارت معاویه سرسلسله امویان بود که این بار نیز غریزه تجارت پیشه اش وی را به تاخیر در کمک به عثمان و هدفهای وسیعتر و سودمندتری راهنمایی کرد.
مغیره بن شعبه، که ابن اثیر در جلد دوم تاریخ معروف خود وی را در شمارچند مرد با هوش عرب قرار داده است، مردی فریبکار و نیرنگ بازبود. جرجی زیدان مسیحی می نویسد: «واما مغیره اگر شهر هفت دروازه ای باشد و از هیچ دروازه آن کسی بدون فریب و فسون بیرون آمدن نتواند، مغیره از تمام آن هفت دروازه بیرون می جهد.
این بار عقل تجارت گر آن پیر تبهکار سود ظاهری اش را در پیروی ازتمایلات پسر ابوسفیان دید و فرمان حاکم شام را اطاعت کرد.حقوق پیروان مکتب علوی را به تاخیر می انداخت و گاه از ال پرداخت آن نیز خود داری می ورزید. او، چون دیگر فرمانروایان دستگاه اموی، به مسجد و منبر به عنوان ابزار مصالح شخصی و حب و بغضهای فردی می نگریست. روزی در خطبه نماز جمعه به امیرمومنان(ع) و خاندان وحی ناسزاگفت. ناگاه صدای اعتراض حجر بن عدی کلامش را برید. هرچند جملات حجر کوتاه بود، ولی بسیار پرمحتوا و شورانگیز می نمود. «تو حق نداری حقوق ما را به تاخیراندازی و در اموال مردم بدون اجازه آنان تصرف کنی.تو نمی توانی به امیرمومنان(ع) یعنی به بهترین مخلوق خداونداهانت روا داری.
آنگاه بر روان علی(ع) دورد فرستاد و معاویه و حاکم بی شرمش را لعن و نفرین کرد.چون مغیره به مرکز فرمانروای اش رسید، هواخواهان بنی امیه ونیز فرومایگانی که هر روز در پی موقعیتهای ویژه به مدح قدرتهای تازه مشغولند، نزدش شتافتند; بر کشتن حجر و یارانش تاکید کردند و گفتند: «چنانچه حجر و شیعیان مخالف را تنبیه نکنی، سبب شورش دیگران می شوند. و امیر شام از تو دلگیر خواهدشد.
مغیره در آخرین روزهای زندگی، مانند بیشتر جنایتکاران جهان که خود را در آخر خط مشاهده می کنند، حقایقی را به زبان آورد که عمری به خاطر سود جویی بیشتر به جنگ آنان رفته بود.ولی افسوس که حقایق پس از ناتوانی جنایتکاران آشکار می گردد.در حالی که سران قبایل گرد بسترش حلقه زده بودند، گفت: «اجل من فرا رسیده، نمی خواهم نیکان این شهر را بکشم تا آنها خوشبخت و من بدبخت باشم. معاویه در این دنیا عزیز و مغیره در آخرت ذلیل گردد.
او، که به گفته مسعودی و طبری به دلیل شیوع بیماری طاعون ازآن شهر گریخته بود و سرانجام پس از بازگشت به سبب همان بلای عمومی از دنیا رفت. سیاست بازی ماهر بود که به هر چیز از دیدسود شخصی می نگریست و در این راه از هیچ کردار پستی کوتاهی نمی کرد.
قیومیت :
مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برتریهایى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى دیگر قرار داده است، و به خاطر انفاقهایى كه از اموالشان (در مورد زنان) مىكنند. و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، د
ر مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مىكنند. ( سوره نساء – آیه 34)
در مقاله قبل از قیمومیت مرد از خانواده اش صحبت شد ، در این مقاله چگونگی قیمویت مرد از خانواده اش مطرح می شود . این قیومیت باید ویژگی های زیر را داشته باشد .
صلابت توأم با مهربانی
اقتدار وصلابت ، از ویژگی های یک مدیر موفق است ، البته اقتدار به معنی خشونت وتحکم نیست ؛ اقتدار یعنی آن که زیردستان برای مدیر احترام قائل باشند واز او اطاعت کنند. این اقت
دار از راه های گوناگون به دست می آید ، اسلام این اقتدار را همواره از راه تسخیر قلوب می خواهد ، مانند پیامبر (ص) که حاکم بر قلوب مسلمین بودند .
أَبِی عَبْدِ اللَّهِ( ع) قَالَ فِی رِسَالَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) إِلَى الْحَسَنِ (ع) ..... وَ اسْتَبْقِ مِنْ نَفْسِكَ بَقِیَّةً فَإِنَّ إِمْسَاكَكَ نَفْسَكَ عَنْهُنَّ وَ هُنَّ یَرَیْنَ أَنَّكَ ذُو اقْتِدَارٍ خَیْرٌ مِنْ أَنْ یَرَیْنَ مِنْكَ حَالًا عَلَى انْكِسَار
علی (ع) در نامه ای که به امام حسن (ع) در مورد همسر چنین سفارش می نماید :
نزد خود چیزهایی را نگه دار و به روی اونیاور، به درستی که پنهان کردن وحفظ کردن بعضی امور از زن ها درحالی که تورا صاحب اقتدار ببیندبهتر است از این که آن را برملا کنی و آنان تو را با حالی شکست خورده ببینند. (کافی ج 5ص509).
گاهی اوقات مدیرمؤسسه ای در تصمیم گیری لازم می داند که با نظرات زیر دست خود مخالفت نماید . این کار باید با ملایمت وصلابت انجام پذیرد تا زیردستان با او همکاری نمایند؛ در اجتماع خانواده هم گاهی اوقات مرد لازم می داند که با بعضی از نظرات وخواسته های همسرش مخالفت کند.
اولا این مخالفت با خواستهای زن ،مخالفت به طور مطلق با زن نیست ،یعنی آن که ، هر چه زن گفت ما مخالفت کنیم بلکه در مواردی که خواسته او از نظرشرعی و عقلی درست نیست ، قبول نمی کنیم . ثانیاً باید حسن معاشرت ومدارا نسبت به زن رادر همه احوال مراعات نمود . اگر خواسته زن را صلاح خودش واعضای خانواده نمی دانیم،اورا درآغوش می گیریم، وبا محبت ولی محکم مخالفت خودمان را با نظر او اعلام می نماییم. در برابر رفتار های غیر عادی او ، با آرامش و محبت دو باره مخالفت خود را اعلام می نماییم.از هر گونه رفتار خشن وتحکمی ،خوداری می کنیم .
حدیث ذیل مسؤلیت مرد را در برابر ملاطفت به زن به خوبی بیان می نماید :
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْبَرَنِی أَخِی جَبْرَئِیلُ وَ لَمْ یَزَلْ یُوصِینِی بِالنِّسَاءِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنْ لَا یَحِلَّ لِزَوْجِهَا أَنْ یَقُولَ لَهَا أُفٍّ یَا مُحَمَّدُ اتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی النِّسَاءِ
پیامبر (ص) فرمودند : برادرم جبرئل همواره من را راجع به زنان شفارش می کرد ، به گونه ای من گمان می کردم که جایز نیست به زن کلمه «اف را نمی توان گفت وبه من می گفت : یا محمد (ص) خدارا درباره زنان مراعات کن ( مستدركالوسائل ج : 14 ص : 253).
اسلام ، از مرد خواسته است که در منزل با اخلاق خوش با خانواده خود برخورد کند ؛این رفتار خوب را جزء وظابف مرد می داند ، ودائم در خوش رفتاری
با همسر به او سفارش شده است .چنانچه در این امر کوتاهی کند به شدت مؤاخذه خواهد شد
وَ قَالَ الصَّادِقُ ع رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْسَنَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ زَوْجَتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ مَلَّكَهُ نَاصِ
یَتَهَا وَ جَعَلَهُ الْقَیِّمَ عَلَیْهَا
امام صادق (ع) فرمودند : خدا رحمت کند بنده ای که وظایف خودش را نسبت به همسرش به نحو احسن انجام دهد ؛ پس بدرستی که خدای عزوجل البته اختیارش وقیمویتش را به توداده است (وسائلالشیعة ج 20 ص 170).
وَ قَالَ ع مَنِ احْتَمَلَ مِنِ امْرَأَتِهِ وَ لَوْ كَلِمَةً وَاحِدَةً أَعْتَقَ اللَّهُ رَقَبَتَهُ مِنَ النَّارِ وَ أَوْجَبَ لَهُ الْجَنَّةَ وَ كَتَبَ لَهُ مِائَتَیْ أَلْفِ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ مِائَتَیْ أَلْفِ سَیِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِائَتَیْ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَةٍ عَلَى بَدَنِهِ عِبَادَةَ سَنَةٍ
و فرمود: هر كس حتى بر یك سخن ناگوار زن شكیبایى كند؛ خداوند او را از دوزخ رهایى بخشد و بهشت را برایش حتمى سازد، و 200 هزار حسنه برایش بنویسد، و دویست هزار گناه از او محو نماید، و دویست هزار درجه بالایش برد، و به هر موى تنش عبادت سالى برایش بنویسد (الكافی ج : 5 ص : 513).
خوش رفتاری باخانواده
وَ عَاشرُِوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسىَ أَن تَكْرَهُواْ شَیًْا وَ یجَْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیرًْا كَثِیرًا
و با آنان، بطور شایسته رفتار كنید! و اگر از آنها، (بجهتى) كراهت داشتید، چه بسا چیزى خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانى در آن قرار مىدهد! (نساء،19).
اسلام ، از مرد خواسته است که در منزل با اخلاق خوش با خانواد? خود برخورد کند ؛این رفتار خوب را جزء وظابف مرد می داند ، ودائم در خوش رفتاری با همسر به او سفارش شده است .چنانچه در این امر کوتاهی کند به شدت مؤاخذه خواهد شد .
قَالَ رسول الله (ص ) أ َلَا خَیْرُكُمْ خَیْرُكُمْ لِنِسَائِهِ وَ أَنَا خَیْرُكُمْ لِنِسَائِی
پیامبر (ص) فرمودند: بهترین شما آن کسی است که با زنانش خوب رفتار کند ومن از همه شما بهتر با زنانم خوب رفتار ی کنم ( وسائلالشیعة ج 20 ص 171).
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص : ....فَأَشْفِقُوا عَلَیْهِنَّ وَ طَیِّبُوا قُلُوبَهُنَّ حَتَّى یَقِفْنَ مَعَكُمْ وَ لَا تَكْرَهُوا النِّسَ
اءَ وَ لَا تَسْخَطُوا بِهِنَّ وَ لَا تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلَّا بِرِضَاهُنَّ وَ إِذْنِهِنَّ الْخَبَرَ
با زنان با مهربانی وشفقت رفتار کنید قلوب آنها را (از نگرانی) پاک نمایید به گونه که (قلوب ) آنها با شما باشند وآنها را ناراحت نکنید وآنها را به خشم نیاورید ، اگر چیزی به او بخشده اید از ایشان باز مگیرید (مستدرك الوسائل ج 14، ص 253).
توجه به قیومیت خدا و ترک گناه :
دومین کاری که حسین بن علی علیهما السلام از مرد گنه کار خواست که قبل از ارتکاب معصیت آن را به جا آورد این بود که از تحت ولایت و سرپرستی حق تعالی خارج شود و بدون تکیه بر حول و قوه الهی ، هستی خود را حفظ کند ، آن گاه هر گناهی که خواست انجام دهد .
در این جا برای پی بردن به ارتباط موجود بین دو امر مزبور ( خروج از تحت ولایت و قیمومت حق
تعالی و اذن در ارتکاب معاصی ) از اشاره به امری فطری وضروری - که نزد همگان معتبر است و نیز فرموده نورانی سید الشهداء علیه السلام بر آن مبتنی است - ناگزیریم و آن این که : هر انسانی مادامی که بر فطرت انسانی خود باقی مانده باشد ، در مقابل کسی که هستی و نیستی و بود و نبودش به او و اراده اوبستگی دارد ، خاضع و فرمانبردار است و به هیچ وجه به خود اجازه مخالفت با او را نمی دهد ، مثلا اگر کسی با آلت قتاله بالای سر شما ایستاده باشد و تهدید کند که : اگر از جای خود تکان بخوری کشته می شوی ، آیا به خود اجازه می دهی ازجایت تکان بخوری یا این که از ترس مانند چوب ، خشک می شوی و اجازه کوچک ترین حرکتی به خود نمی دهی ؟
بی شک اگر به حفظ جان خود علاقه داشته باشی ، مواظب هستی تا دست ازپا خطا نکنی و حتی الامکان بر خلاف خواسته او کاری انجام ندهی ، چرا که ظاهرازندگی و مرگ تو در دست اوست و می تواند به آسانی به زندگانی تو خاتمه دهد . همه اینها اموری است فطری که هر کس به اقتضای فطرت خود بدان ها پایبند است و احتیاج به عامل خارجی ندارد . اگر چیزی هست فقط تنبه دادن و شورانیدن است .
صفحه 25
حال می گوییم : اگر کسی بخواهد مرتکب گناه شود و عملی بر خلاف خواسته خدا انجام ده
د ، باید به یکی از سه امر تن در دهد : یا باید قیومیت خدا را انکار کندو یا باید خود را از ولایت حق تعالی آزاد سازد و دم از استغنا بزند و یا باید به امر فطری و ضروری یاد شده پشت کرده و آن را نادیده بگیرد . بدیهی است هر کدام ازامور مزبور ، مستلزم محذوری است که نمی توان بدان ملتزم گردید :
اما امر اول : آیا می توان پذیرفت که خداوند با تحفظ بر خدا بودنش ، قیوم نیست ؟ آیا می توان ملتزم شد که خداوند نگاه دارنده ممکنات نیست ؟
واضح است که نمی توان ، زیرا طبق ادله و شواهد عقلی و نقلی ، واجب الوجود حافظ و نگاهدار وجود ممکنات است و اگر لحظه ای لطف وعنایتش را از ممکنات دریغ دارد ، تمام عالم و هر چه هست و نیست ، همه سر به جیب عدم در خواهند کشید . حول و قوه اوست که همه را نگاه داشته و به برکت و عنایت اوست که همه از فیض وجود برخوردارند . مولوی در مثنوی ابیات نغز و شیرینی دارد که در آنها با تمثیلات و تشبیهاتی بس گویا ، قیومیت حق تعالی را تصویر می کند . به عنوان مثال در دفتر اول آن چنین گوید :
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی
زاری از مانی ، تو زاری می کنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفا
ت
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو در میان
ما عدم هاییم هستی های ما
تو وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله شان از باد باشد دم به دم
حمله شان پیدا و ناپیداست باد
آنکه ناپیداست از ما کم مباد
باد ما و بود ما از داد تست
هستی ما جمله از ایجاد تست(1)
صفحه 26
از مرحوم حاج ملا هادی سبزواری درباره ابیات فوق سؤال شد که مراد مولانا از این ابیات چیست ؟ و چه می خواهد بگوید ؟
مرحوم سبزواری در جواب فرمود : « می خواهد بگوید : لا حول و لا قوة الابالله .
و نیز در دفتر پنجم می گوید :
یا خفی الذات محسوس العطا
انت کالماء و نحن کالرحی
انت کالریح و نحن کالغبار
تختفی الریح و غبراها جهار
تو بهاری ما چو باغ سبز خوش
او نهان و آشکارا بخششش
تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
تو چو عقلی ما مثال این زبان
این زبان از عقل دارد این بیان
تو مثال شادی و ما خنده ایم
که نتیجه شادی فرخنده ایم
جنبش ما هر دمی خود اشهد است
که گواه ذو الجلال سرمد است
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اشهد آمد بر وجود جوی آب(2)
بنابر آنچه مذکور افتاد : نمی توان خداوند را قیوم ندانست و نمی شود قیومیت حق تعالی را منکر شد .
اما امر دوم : آیا شخص معصیت پیشه - که علم مخالفت با خدا را بر افراشته است - می تواند خود را از قیومیت حق تعالی برهاند و بدون اتکای بر حول و قوه الهی ، هستی خود را حفظ کرده و به وجود خویش ادامه دهد ؟
بی شک پاسخ منفی است ؛ چرا که اگر او بخواهد دم از استغنا بزند و از تحت ولایت و سرپرستی خداوند خارج شود ، باید ادعای واجب الوجود بودن را داشته باشد ؛ در حالی که نمی تواند چنین ادعایی بکند ؛ زیرا او محتاج و ممکن الوجودا
ست و هر ممکن الوجود متوقف بر واجب الوجود است ؛ لذا نمی تواند بدون اتکای بر او موجود باشد .
شخصی در حضور جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام و منصور دوانیقی - خلیفه مقتدرعباسی - به دروغ شهادت داد که آن جناب مشغول توطئه و گرد آوری اموال جهت تقویت مخالفان و بر اندازی حکومت بنی عباس است .
امام صادق علیه السلام بدو فرمود : « ای مرد ! آیا راجع به صحت آنچه می گویی قسم یاد می کنی ؟ گفت : « آری ، قسم یاد می کنم ، آن گاه چنین گفت : « و الله الذی لا اله الا هوالطالب
الغالب الحی القیوم . حضرت فرمود : « ای مرد ! عجله مکن . بدین صورت که من می گویم قسم یاد کن و بگو : ابرء الی الله من حوله و قوته ، و الجا الی حولی و قوتی ، انی لصادق برفی مااقول . یعنی : از حول و نیروی خداوند بیزار گشته و به حول و قوه خویش پناه می برم از این که در این شهادت دروغ بگویم . آن بخت برگشته بیچاره همان طور که امام علیه السلام فرموده بود قسم یاد کرد . سوگند یاد کردن همان و نقش بر زمین شدن و جان به جان آفرین تسلیم کردن همان .
(3)
مگر ممکن است از حول و قوه خداوند خارج شد و آن گاه به هستی خود ادامه داد ؟ مگر می شود از تحت ولایت و قیمومیت حق تعالی بیرون آمد و در عین حال وجود و هستی خود را حفظ نمود ؟ حاشا و کلا .
پس ای انسان گنه کار و معصیت پیشه ! چاره ای جز آن نداری که به قیمومیت حق تعالی اعتراف کنی و هستی خود را مرهون لطف و عنایت او بدانی و اگر به آنچه گفته شد اعتراف کردی ، به حکم فطرت ، ملزمی که جانب او را مراعات نمایی و با او به خالفت برنخیزی و حکم و دستور او را بشنوی و آنچه از تو خواسته انجام دهی ، به جا آوری و از آنچه نهی فرموده است دوری گزینی ، و اگر چنانچه بخواهی با او مخالفت کنی و جانب او را در نظر نداشته باشی ، باید ندای فطرت خود را نادیده بگیری و آن را با شهوات و خواسته های شیطانی نفس لگدمال نمایی و در نتیجه ، خود را از فطرت انسانی خویش دور سازی و گمان نمی رود که به این گونه امور تن دهی .
قوام بودن مربوط به مدیریت اجرائی است ؛ توان مرد در مسائل اجتماعی وشمّ اقتصادی و تلاش او برای تحصیل مال و تأمین نیازهای منزل واداره زندگی بیشتر است وچون مرد مسئول تأمین هزینه زندگی است ،سرپرستی منزل هم با اوست و این سرپرستی مزیتی وفضیلتی برای مرد نیست ؛بلکه کاری اجرائی و وظیفه است.
خانواده
مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتری هایى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى دیگر قرار داده است، و بخاطر انفاقهایى كه از اموالشان (در مورد زنان) مىكنند. و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مىكنند .(سوره نساء – آیه 34)
واژه قیومیت از ریشه( قام ،یقوم )مشتق شده است و به معنای ایستادن است .لغت شناسان آن را به «انتصب ( ایستاد )معنا کرده وضد «مجلس وقعد (نشست )دانسته اند .آنان هم چنین می گویند :«قام الامر به این معنا ست که کار راست گردید ودرست شد .آن چه بیان شد،
معنای این واژه در استعمال لازم است ،امّادر کار برد متعدد (قوّم ،قام علی ...)،این واژه به سرپرستی وبر عهده گرفتن امور دیگری معنا می شود .بر همین اساس ،وقتی گفته می شود: « قام الامیر علی الرّعیته یعنی امیر سرپرستی امور رعیت را بر عهده گرفت ؛یا امیر به شئون رعیت قیام کرد (حکمت نیا وهمکاران ،ص ،54).
الرِّجَالُ قَوَّمُونَ عَلىَ النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلىَ بَعْضٍ وَ بِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَلِهِمْ
مردان سرپرست زنانند،به دلیل آنکه خدا برخی از ایشان را بر برخی برتری داده و نیز به دلیل آنکه از اموالشان خرج می کنند (نساء،آیه 34).
در تفسیر آیه فوق دو نوع تفسیر بیان داشته اند ، **بعضی قیم را به صاحب اختیار ،مسلط ، ومسخّر معنا کرده اند ،همانند سلطه حاکمان به رعایا و زمانداران بر ملت فرمانبر(حکمت نیا وهمکاران ،ص 57). **و در تفسیر خسروی می خوانیم «قوّامون ،قائم بر امر زنان ودر کارهای آنان قیام وایستادگی دارند ودر محافظت آنها رعایت و مراقبت دارند .
آیت الّله جوادی آملی در کتاب زن در آینه جلال وجمال قیومیت مرد رااین گونه بیان می دارند :
«باید دانست آنجا که زن و مرد به عنوان دو صنف مطرح می شود ،هرگز مرد قوّام وقیم زن و نیز زن تحت قیمویت نیست ، بلکه قیمویت در مورد رابطه زن وشوهر است .وانگهی ،این قوام بودن نیز نشانه کمال وتقرب به خدا نیست ؛ چنان که در وزارتخانه ها،مجامع و....افرادی بنام مدیر ،مسؤل وکارگزار ،قوام دیگرانند ،امّااین مدیریت ،فخر معنوی نیست ، بلکه مسؤلیتی اجرائی و تقسیم کار است و ممکن است مرئوس خالصانه تر از قیم کار کند و ارزش کار او بیشتر و
نزد خدا مقرب تر باشد .
قیمومت مرد در منزل ،به این معنا می باشد که :خدای متعال بخاطر قدرت تعقلی که به مرد داده شده است ،مسئولیت وسرپرستی اعضای خانواده را به او سپرده است و درحسن اجرای آن موردبازخواست الهی خواهد شد
قوام بودن مربوط به مدیریت اجرائی است ؛ توان مرد در مسائل اجتماعی وشمّ اقتصادی و تلاش او برای تحصیل مال و تأمین نیازهای منزل واداره زندگی بیشتر است و چون مرد مسئول تأمین هزینه زندگی است ،سرپرستی منزل هم با اوست و این سرپرستی مزیتی وفضیلتی برای مرد نیست ؛بلکه کاری اجرائی و وظیفه است ؛یعنی روح قیّوم وقوّام بودن،وظیفه مندی است ؛ پس قرآن نمی گوید که زن در فرمان مرد است ؛بلکه می فرماید :مرد وظیفه سرپرست
ی زن ومنزل را به عهده دارد (ص 325،326).
بنابراین قیمومت مرد در منزل ،به این معنا می باشد که :خدای متعال به خاطر قدرت تعقلی که به مرد داده شده است ،مسئولیت وسرپرستی اعضای خانواده را به او سپرده است و در حسن اجرای آن مورد بازخواست الهی خواهد شد.