بخشی از پاورپوینت
اسلاید 2 :
تعریف تعلیم و تربیت ا ز نظر تعدادی از استادان معروف این رشته
بطور کلی مفهوم تعلیم و تربیت باید همه جانبه بوده برا ی معلم قابل درک بوده و بتواند آن را در کارهای آموزشی یا به اصطلاح فعالیتهای تربیت مورد توجه قرار گیرد .
1- باتلر: در کتاب معروف چهار مکتب فلسفه : تعلیم و تربیت فعالیت یا کوششی است که در آن افراد مسن تر اجتماع انسانی یا آنهایی که بیشتر رشد کرده اند با افراد کم رشد تر برخورد می کنند تا رشد بیشتری در آنها بوجود آید .و از این راه به پیشرفت زندگی انسانی کمک می کنند.
2- کنور دانشگاه لیورپول: : تعلیم و تربیت را مجموعه ایی از معلومات و مهارتهای مهم تلقی می کند که نقش تعلیم و تربیت نظارت صحیح بر انتقال این معلومات است .
3-پروفسور برودی :تعلیم و تربیت را به عنوان کنترل یادگیری مورد بحث قرار می دهد . به نظر ایشان تعلیم و تربیت با یادگیری یکسان نیست . یاد گیری ممکن است بدون آگاهی و فهم صحیح انجام گیرد .
4-جان دیویی : تعلیم و تربیت را چنین بیان می دارد :تجدید نظر در تجربیات و تشکیل مجدد آنها بطوری که این جریان موجبات رشد بیشتر را فراهم سازد .
5-دکتر شریعتمداری : تعلیم و تربیت باید خصوصیات زیر را در بر داشته باشد : الف)مفهوم تعلیم وتربیت را بطور آشکار مشخص سازد .
ب) با مفهوم اموری مانند کسب معلومات , فراگیری مهارتها و ایجاد عادات در هم نیامیزد.
ج) مفهوم تعلیم و تربیت را طوری بیان کند که در مراحل مختلف زندگی یا مراحل مختلف تربیتی ( کودکستان ، دبستان، دبیرستان، دانشگاه و بعد از فراغ ا ز تحصیل قابل اجرا باشد .
د) مفهوم تعلیم و تربیت را طوری بیان کند که به عنوان اصل راهنمایی کننده درهرمرحله ایی برای مربی یا معلم مورد استفاده قرار گیرد .
اسلاید 3 :
انواع فلسفه های تعلیم و تربیت
1- اید آلیسم و تعلیم و تربیت : به آن دسته از تئوری ها اطلاق می شود که به ذهن یا روح اهمیت می دهد . فلسفه ای یونانی و عقاید مسیحی می باشد . ایدالیستها ماهیت انسان را ذهن یا روح او تشکیل می دهد .فکر انسان را از دیگر موجودات ممتاز می سازد.و ذهن روح از امر مجردی که معمولا خدا نامیده می شود ناشی می شود .(دکارت ،هگل،هورن،باتلر)
2-رئالیسم و تعلیم و تربیت : برودی استاد دانشگاه امریکا در باره واژه رئالیسم می گوید هر چه ما به آن نگاه میکنیم یا در باره آن فکر می نماییم از دو چیز تشکیل شده محتوی و صورت مثال یک مثلث را تقریبا از هر چیز می توان درست کرد اما در هر حال صورت مثلث را داراست .(برای تحقیق یک شی مانند صندلی چهار علت لازم است:1-علت مادی ماده تخته 2-علت نهایی(هدف از ساخت صندلی)3-علت صوری(صورت صندلی که با اشیا دیگر فرق می کند)4-علت فاعلی ( نجار) و بطور کلی هدف رئالیسم ها زندگی خوب به عنوان هدف تعلیم و تربیت است
3-پراگماتیسم و تعلیم وتربیت : فلسفه ای است امریکایی که به عنوان فلسفه تجربی ، آزمایشی، آلی یا وسیله ای مانند اینها خوانده می شود.پراگماتیسم نتیجه یکنوع تجدید بنا در فلسفه است و نقش فرد و اثر نیروی عقلانی او را در ایجاد افکار و عقاید و بکار انداختن مهارتها و معلومات برای بهبود زندگی جمعی روشن نمود .(پروفسور چیلدز،جان دیویی) در این فلسفه با انکار وجود آنچه ورای تجربه است واقعیت وجود خدا و ارزش تعالیم دینی را که آثار آن در حیات بشر غیر قابل انکار است مورد تردید قرار می دهد.
4-فلسفه تربیتی اسلام (رئالیسم اسلامی) : طبق صریح آیات قرآن مجید جهان مستقل و جدا از انسان وجود دارد . در این زمینه اسلام از پاره ایی از مکتبهای ایدآلیسیتی که بحث شناخت را با وجود شناسی در هم می آمیزند و موجودیت جهان را وابسته به انسان و ادراکات او تلقی می نمایند متمایز میگردد. ا
-اسلام نه تنها واقعیت موجودات را مورد تائید قرار می دهد ، بلکه جهان را نظامی واحد و منسجم که از مقررات و قوانین معین تبعیت می کند قلمداد می نماید ( علامه طباطبایی ، شهید مطهری) – تربیت اسلامی از منبع وحی سر چشمه می گیرد و از این رو تربیتی دینی ، الهی و معنوی محسوب میگردد.
اسلاید 4 :
با اتکا بر فلسفۀ تربیت در جمهوری اسلامی ایران و تعریف تربیت ، تربیت رسمی و عمومی این گونه تعریف شده است:
«بخشی از جریان تربیت که به شکل سازمان دهی شده ، قانونی ، عادلانه ، همگانی و الزامی در مدرسه با محوریت دولت اسلامی و مشارکت فعال دیگر ارکان تربیت (خانواده ، مدرسه ، رسانه ها،سازمان ها و نهادهای غیر دولتی )صورت می پذیرد و با تاﺀکید بر وجوه مشترک (انسانی، اسلامی، ایرانی)- همراه با توجه به وجوه اختصاصی هویت متربیان (به ویژه هویت جنسیتی)- در پی آن است تا آنان ، مرتبه ای از آمادگی را برای تحقق حیات طیبه در ابعاد گوناگون فردی ، خانوادگی و اجتماعی به دست آوردند که تحصیل آن مرتبه ، برای عموم افراد جامعه لازم یا شایسته باشد» .
تعریف تربیت رسمی و عمومی
اسلاید 5 :
فلسفه تربیت رسمی و عمومی در جمهوری اسلامی ایران
نظام تعلیم و تربیت در کشور ما کم و بیش با مشکلات متعددی مواجه می باشد که اهم آنها عبارتند از :
1- مغایریت و ناسازگاری نسبی با مبانی و ارزش های و تعالیم تربیتی اسلام
2-بی توجهی به مقتضیات فرهنگی و ملی جامعه اسلامی
3-عدم توانایی پاسخگویی نظام تربیت رسمی به نیازهای فردی واجتماعی متربیان
4-عدم تعامل اثر بخشی نظام تربیت رسمی با سایر بخشهای فرهنگی و اجتماعی
5- فقدان جامعه نگری و دچار شدن به یکسو نگری ، اصلاحات جزیی و بخشی و حتی تغییرات صوری در فرایند سیاست گذاری و برنامه ریزی و اجرا
6-فقدان ارتباط معنی دار و هم سویی میان کوشش های انجام یافته با همدیگر که نتیجه آن ناهماهنگی بین سیاست ها و برنامه های اصلاحی و.می باشد
7- ضعف ارتباط مشخص با سیاست ها و آرمان ها و توسعه همه جانبه در چشم انداز دراز مدت کشور
اسلاید 6 :
1- مجموع تدابیر و اقدامات تربیتی اساسا در چهار چوب فلسفه تربیتی مدون و بومی متناسب با جامعه اسلامی ایران تنظیم و سازماندهی نشده اند .
2- جریان تربیت رسمی و عمومی به عنوان بخش مسئول تحصیلات مدرسه ایی فاقد فلسفه خاص و مدون با خصوصیت اسلامی و ایرانی است .
3- سازماندهی و گسترش نظام تربیت رسمی و عمومی بدون تکیه بر فلسفه ای مشخص و مدون با دو ویژگی اسلامی و ایرانی انجام یافته است .
تدابیرواقدامات تربیتی جامعه ما با سه مسئله بینادی مواجه هستند
اسلاید 7 :
1- تدوین فلسفه تربیت در جمهوری اسلامی
2- فلسفه تربیت رسمی و عمومی در جمهوری اسلامی ایران
3- تدوین رهنامه تربیت رسمی و عمومی در جمهوری اسلامی ایران
برای مسائل ذکر شده سه راه حل معتبر و قابل اطمینان از طریق اهداف ذیل پیشنهاد شده است :
اسلاید 8 :
فلسفه تربیت در جمهوری اسلامی
مبانی تفکر اسلامی، با تکیه بر تربیت اسلامی
1-مبانی هستی شناختی
2- مبانی انسان شناختی
3- مبانی معرفتشناختی
4- مبانی ارزش شناختی، مبانی دین شناختی)
اسلاید 9 :
هر دیدگاه و نظریه تربیتی مشتمل بر شماری از گزارههای تجویزی (ناظر به تعریف، غایت، اهداف، اصول تربیت و یا تعیین محتوا، ابزار، روشها، مراحل و دیگر عناصر و مولفههای تربیت) است که بر بنیاد مجموعهای از گزارههای توصیفی با عنوان "مبانی تربیت" استوار میشوند.
مبانی تربیت از هستی و موقعیت آدمی در هستی یعنی نسبت او با خالق هستی و دیگر موجودات، وضعیت مطلوب زندگی انسان و غایت آن، سرمایهها، امکانات، تواناییها و ظرفیتها، ضعفها و محدودیتها و نیز از قوانین، سنتها، ضرورتها و شرایطی بحث میکنند که حیات انسان و نحوه تحول در آن را همواره تحت تاثیر قرار داده و تصویری از زندگی انسان و نحوه تحول آن به دست میدهند که براساس این تصویر، همه گزارههای تجویزی تربیت شکل میگیرند.
اما میتوان به طور کلی مبانی تربیت را، به لحاظ محتوا و نوع نقش آفرینی آنها، به سه بخش تقسیم کرد:
1- بعضی از مبانی تربیت از سنخ قضایای فلسفی و مدللی هستند که، به عنوان اموری مسلم و مفروض، از جهانبینی و نظام ارزشی معتبر و مقبول (یا به تعبیر دیگر از دین و فلسفه اجتماعی) جامعه به دست میآیند. از این گروه مبانی میتوان در استنباط گزارههای مربوط به تعریف تربیت و بیان غایت، اهداف و اصول آن استفاده نمود. لذا این دسته گزارهها از مهمترین مبانی علوم تربیتی به طور عام و فلسفه تربیت به طور خاص به شمار میروند و باید آنها را "مبانی اساسی تربیت" نامید.
2- برخی دیگر از مبانی تربیت، گزارههای توصیفی- تبیینی یا تجویزی هستند که از علوم تجربی و کاربردی مرتبط با تربیت سرچشمه میگیرند (یعنی علوم دارای نتایج قابل آزمون توسط تجربه نظیر جامعهشناسی تربیتی، روانشناسی تربیتی، مدیریت آموزشی، برنامهریزی درسی، تکنولوژی آموزشی و اقتصاد آموزش و پرورش که به آنها میتوان علوم دیگری نظیر علوم سیاسی، زبانشناسی، مردمشناسی و حتی زیستشناسی و عصبشناسی را نیز افزود). هر چند برای تعیین و تجویز تفصیلی چگونگی تحقق انواع تربیت و تعیین جزئیات روشها و برنامههای تربیتی، میتوان و باید از این سنخ مبانی بهرهمند شد (البته به شرط آنکه پیش فرضها و مفروضات فلسفی و نتایج تجویزی آنها با مبانی و اصول اساسی تربیت- معتبر از نظر جهانبینی و نظام ارزشی مورد قبول جامعه ما- منافات نداشته باشند یا آنکه بتوانیم با نقد و تعدیل، تفسیر مجدد و بازپردازی مفاهیم و یافتههای نظری این علوم- براساس التزام به مبانی و اصول اساسی یاد شده- به ترکیبی از این دستاوردها به صورت سازوار و سازگار با آن مبانی و اصول دست یابیم) لیکن علیالاصول نمیتوانیم در تبیین فلسفی جریان- که به مباحث کلی و بنیادی مربوط به این جریان میپردازد- بر این گونه مبانی تکیه نمائیم.
3- همچنین، تحقق جریان تربیت در هر جامعه (به ویژه در اشکال رسمی آن) به لحاظ جنبه اجتماعی آن، به ناچار مستلزم پذیرش مجموعهای از گزارههای معتبر (با ماهیت سیاسی یا حقوقی) است که در قالب قانون اساسی یا قوانین موضوعه مورد قبول قرار گرفته است و تبیین و تجویز نحوه تحقق تربیت یا الزام افراد حقیقی، شخصیتهای حقوقی و نهادهای اجتماعی نسبت به رعایت حقوق و مسئولیتهای تربیتی، تنها با فرض پذیرفتن این گزارهها، قابل توجیه قانونی و اخلاقی میباشد و لذا باید این مجموعه گزارهها را به مثابه "مبانی سیاسی و حقوق تربیت" قلمداد کنیم. در این خصوص نیز به نظر میرسد برای تبیین فلسفی تربیت (در معنای عام آن)، اتکا بر مبانی سیاسی و حقوقی تربیت موضوعی ضروری نباشد. هر چند ابتنا بر این مبانی سیاسی و حقوقی، نیز صرفاً در ذیل مبانی اسیاسی تربیت (یعنی به شرط ابتناء و یا سازگاری با آنها) امکانپذیر است.
براساس آنچه گذشت اینک در نخستین بخش از "فلسفه تربیت در جمهوری اسلامی ایران"، مجموعهای مهمترین مبانی دسته نخست (مبانی اساسی تربیت) بیان میشود تا تبیین چیستی، چرایی و چگونگی تربیت در بخشهای بعدی این مجموعه، بر حسب مورد، با استناد به آنها صورت پذیرد. بدیهی است که در فلسفه تربیتی جامعه اسلامی- یعنی کشوری که اکثریت افراد آن دین اسلام را به عنوان دین حق (بیانگر جهانبینی و نظام معیار) برگزیدهاند و لذا نظام فکری، اعتقادی و ارزشی اسلام بر شئون مختلف زندگی مردم آن حاکم میباشد- برای شناخت مبانی اساسی باید بر دیدگاه اسلامی، تکیه نمائیم؛ زیرا گزارههای بنیادی برگرفته از نصوص دینی که به توصیف و تبیین حقیقت هستی (خدا و جهان)، انسان، معرفت آدمی و ترسیم نظام ارزشها میپردازند، را نه تنها میتوان در ذیل مبانی اساسی تربیت قرار داد، بلکه پس از قبول عقلانی اصل دین و براساس لزوم هماهنگی یافتههای عقل (حجت درونی) با دادههای وحی (حجت بیرونی)، باید مفاد تعالیم قطعی دین در این موارد را محور اصلی و مصباح حقیقی فهم این گروه از مبانی تربیت به شمار آوریم و بنابراین برای تبیین مبانی اسلامی تربیت براساس دیدگاه اسلامی باید از تعالیم بنیادی اسلام و معارف اصیل اسلامی بهرهمند شویم؛ چنانچه در موارد لزوم (یعنی موضوعاتی که مستقیماً به هدایت دینی مربوط نبوده و با توجه به توانائی عقلانی بشر، متون دینی متکفل پرداختن به آنها نبودهاند) باید به اندیشه و تفکر استدلالی بشر مراجعه نمائیم که در این خصوص نیز با توجه به لزوم هماهنگی یافتههای عقل با دادههای وحی میتوان از دستاوردهای دانش فلسفه با رویکرد اسلامی- یعنی دیدگاه مشهور بین فیلسوفان مسلمان (به ویژه پیروان حکمت متعالیه)- استفاده کرد که در عین تکیه بر برهان و استدلال، الهام گرفته از مفاد تعالیم اسلامی بوده و یا با مضامین آنها هماهنگ هستند.
1- مبانی تربیت
اسلاید 10 :
"مجموعه قضایای مدللی که تبیین چیستی، چرائی و چگونگی تربیت براساس دیدگاه اسلامی با توجه به آنها صورت میپذیرد و از آموزههای وحیانی اسلام و معارف اصیل اسلامی و یا از تبیینهای مدلل در دانش فلسفه با رویکرد اسلامی، به دست آمده باشند."
البته به اقتضای صبغهی عقلانی مباحث فلسفه تربیت، منظور از تبیین چیستی، چرایی و چگونگی تربیت براساس این مبانی، بیان استدلالی و مبرهن تعریف تربیت و ویژگیهای آن، تعیین غایت و هدف کلی تربیت، توضیح انواع تربیت و عوامل و نهادهای سهیم و موثر در تربیت و بیان اصول کلی حاکم بر تربیت با توجه به این گزارههای معتبر (مسلم فرض شده و اثبات شده در جای خود) میباشد، به گونهای که بتوان به لحاظ منطقی، در صورت اذعان به درستی و حقانیت این مبانی، بیان تجویزی آن مطالب را درباره تربیت امری مدلل و مستدل دانست.
به بیان دیگر، انتخاب این مبانی (از بین تعداد قابل توجهی از گزارههای بیانگر جهانبینی و نظام ارزشی اسلام) با عنایت به نقش و جایگاهی است که قبول آنها میتواند در تبیین مدلل چیستی، چرائی و چگونگی تربیت براساس دیدگاه اسلامی داشته باشد و پذیرش آنها نیز (همچون دیگر مبانی تربیت) به صورت اصل موضوعیو با تکیه بر دلایل و شواهد معتبری است که در جای خود مطرح شدهاند. بنابراین مسئله اصلی در باب مبانی اساسی تربیت، نه تعداد و نحوه بیان و دستهبندی آنها و نه چگونگی استدلال درباره حقانیت آنهاست، بلکه پرسش اساسی در این زمینه آن است که: «به فرض پذیرش این گزارهها، آیا بر این اساس، تبیین مناسبی از تربیت و ویژگیهای اساسی آن (غایت، هدف کلی، اصول و انواع تربیت و ..) صورت گرفته است؟ آیا این تبیین با مبانی موردنظر هماهنگی و سازگاری دارد و میتوان- بهتر از سایر تبیینهای انجام یافته- در جهتدهی و ساماندهی جریان تربیت و انواع آن بر چنین تبیینی تکیه کرد؟»
تعریف و توضیح مبانی اساسی تربیت (در فلسفه تربیتی جامعه اسلامی) عبارتست از:
اسلاید 11 :
1- مبانی هستی شناختی
2- مبانی انسانشناختی
3- مبانی معرفتشناختی
4- مبانی ارزششناختی
5- مبانی دینشناختی
مبانی اساسی تربیت را میتوان بر حسب موضوع به پنج بخش نسبتا مجزا به شرح ذیل تقسیم نمود:
اسلاید 12 :
مقصود از مبانی هستی شناختی تربیت در این مجموعه، "بخشی از مهمترین گزارههای توصیفی- تبیینی درباره حقیقت وجود و احکام کلی آن است که در مباحث جهانبینی اسلامی یا حوزه وجود شناسی فلسفه اسلامی- بطور مدلل و مبرهن مطرح شده یا مفروض قرار گرفتهاند."
1-1-1) جهان هستی واقعیت دارد
وجود جهان مفروض است، یعنی جهان هستی مجموعهای است به هم پیوسته از واقعیتهای بس گوناگون که هیچ شک و تردیدی در اصل وجود آن راه ندارد. در آیات قرآن پذیرش این مبنا کاملاً مشخص و برجسته است و لذا در تعالیم اسلامی از انسان خواسته شده تا در شناخت خود و محیط خویش فارغ از پندارها و ذهنیات، هر چیز را همانطور که هست، با همه خصوصیات واقعیش، با همه بعدهای مختلف و پیوستگیها و وابستگیهایش بشناسد.
1-1-2) هستی به طبیعت منحصر نیست.
جهان آفرینش عظیم، گسترده و بیکران است و آنچه از آن تاکنون شناخته شده ذرهای کوچک از جهان بینهایت است. در ورای طبیعت و هستی مادی (عالم طبیعت)- که علیرغم گستردگی اعجابانگیز ظاهری آن دارای محدودیتهای فراوان (به لحاظ پایانپذیری و ناپایداری، وابستگی و .) میباشد- سطح بالاتری از هستی و عوالم دیگری (عالم مثال و عالم عقل، عالم ملکوت و جبروت و یا عالم عرش و کرسی) و موجوداتی غیرمحسوس (نظیر روح، ملائکه، جن و شیطان) نیز وجود دارد. براین اساس جهان هستی، مجموعهای از عالم غیب و عالم شهادت است که جهان شهود مرتبه نازلهای از واقعیتهای عالم غیب است. لذا تصویر طبیعتگرایانه و صرفاً مادی از هستی مردود است.
1-1-3) خداوند مبدا و منشا جهان هستی و مالک، مدبر و رب حقیقی همه موجودات عالم است.
حقیقت هستی در ذات خود، همان واجبالوجود است. اصل تمام موجودات و مقوم آنها خداوندی است که از هر کمال، بالاترین مرتبهاش را دارد و از هر گونه عیب و نقص و فقر و نیاز، پیراسته است. او موجودی است فراتر از زمان و مکان، دانا و توانای مطلق، بخشندهی پرمهر و در عین حال دادگری سخت کیفر لذا هستی تمام موجودات- اعم از مادی و غیرمادی- در ارتباط با واجبالوجود و در ظل وجود او واقعیت پیدا میکند. همه موجودات معلول واجبالوجودند، از این رو هویتی مستقل از علت خویش ندارند؛ بنابراین موجودات جهان نباید به منزله واقعیتهای منفصل و مستقل از ذات واجبالوجود تلقی شوند بکله وجود آنها عین صدور از واجبالوجود و عین ربط به اوست در واقع همه موجودات صرفا به مثابه آیات حقیقت وجود- خدای متعال- به شمار میآیند. یعنی موجوات هستی تطورات و شئون حقیقت وجودند که در ذات خویش نمود و نشانه اویند. اعتراف به این حقیقت که آنچه هست، صرفا نمود و آیهای از خداوند است و مالکیت حقیقی و تدبیر و اداره همه موجودات عالم منحصر به اوست توحید نام دارد.
1-1-4) آفرینش هستی غایتمند بوده و خداوند غایت همه موجودات است.
جهان هستی به حق و عدل وجود یافته و بیهوده آفریده نشده است و از آفرینش هستی، غایت و غرضی حکیمانه در کار بوده است. خدا خود غایت هستی است.
بنابراین جهان، افزون بر این که ماهیت "از اویی" دارد، به سوی "او" نیز در حرکت است و غایت تمام مراتب وجود اوست.
1-1-5) خداوند خیر بنیادین هستی است و همه موجودات عالم را به سوی کمال شایسته آنها هدایت میکند.
هر بهره وجودی که موجودات از آن برخوردارند، از خدا نشات یافته و خداوند علاوه بر آن که خیر و کمال محض است، منبع هر خیر و کمال نیز است، از این رو خیر امری وجودی و مطلق میباشد، اما شر امری عدمی و نسبی است که در صورت عدم تجلی، تعین مییابد. همه پدیدههای جهان هستی از هدایت الهی برای حرکت به سوی مقصد و غایت آفرینش برخوردارند یعنی خداوند به هر موجودی آنچه نیاز او شایسته و بایسته او بوده اعطا کرده و مقصدی مشخص برای او در نظر گرفته و او را برای رسیدن به مقصد بطور کامل تجهیز نموده است (هدایت تکوینی عام همه موجودات عالم بصورت طبیعی و یا غریزی)
1-1- مبانی هستی شناختی (صفحه اول)
اسلاید 13 :
1-1-6) در جهان هستی در عین وحدت، کثرت وجود دارد. (وحدت در کثرت و کثرت در وحدت)
در جهان هستی، به عنوان یک حقیقت واحد، از طریق کمال و نقص یا شدت و ضعف مراتب هستی، تمایز حاصل میگردد و کثرت به وجود میآید. یعنی، در خارج اساساً یک حقیقت واحد داریم، که از آن به حقیقت وجود تعبیر میگردد، ولی در این حقیقت از طریق کمال و نقص و شدت و ضعف و از طریق تفاضل، تمایز به وجود آمده و بدین گونه حقایق وجودی و واقعیات خارجی متکثر و گوناگونی حاصل شدهاند. لذا حکمت الهی اقتضاد کرده بین موجودات عالم از نظر کمال و نقص و وجدان مراتب وجود و فقدان آن، و قابلیت رسیدن به آن مراتب و محرومیت از آن اختلاف باشد بنابراین وجود یک حقیقت شخصی واحد صاحب مراتب (امری تشکیکی) است که به اطوار گوناگون و مراتب متفاضل تجلی میکند. اختلاف مراتب وجود ناشی از شدت و ضعف (کمال و نقص/ غنی و فقر) و یا تقدم و تاخر در وجود است. برخی مراتب وجود بر بعضی مراتب دیگر متقدمند. اصل حقیقت وجود که از هر جهت واحد است در تمام مراتب وجودات امکانی، ظهور و تجلی دارد و از تجلیات پی در پی حقیقت وجود، عالم پدیدار گشته است. هر چند مراتب وجود- بخاطر حدود و نقایصی که دارند و متضمن صفاتی هستند که وجود واحد حقیقی از آنها منزه است- با حقیقت واحد وجود متفاوتند. در نتیجه اختلاف موجودات در صفات و کمالات، به اختلاف مراتب وجودی آنها بازگشت میکند.
1-1-7) بر هستی، نظام علت و معلول و سبب و مسبب، حاکم است.
جهان در کل، معلول فعل حق تعالی است، در عین حال رابطهای علی بین پدیدهها و اجزای جهان برقرار است. بر این اساس میتوان گفت که هستی یک کل است که اجزای آن در تعامل با یکدیگر هستند. به بیان دیگر جهان دارای نظام متقن سبب و مسببی است و فیض الهی و قضا و قدر حق تعالی از مسیر اسباب و علل، در جهان ساری و جاری میشود بنابراین در نظام تدبیر جهان هر چند هیچ کس و هیچ چیز بطور مستقل از تدابیر و اراده الهی دخالتی ندارد (لا موثر فی الوجود الا الله) اما خداوند خود چنین مقرر فرموده که در نظام تکوین و تشریع، برخی موجودات محسوس (علل و عوامل طبیعی و انسانی) و یا نامحسوس (فرشتگان، شیاطین و جن) بنابر اذن خداوند و در چهارچوب اراده او دخیل باشند، البته همین نظام نیرومند سبب و مسبب و علت و معلول نیز مقهور اراده و مشیت خداوند و همان خدای سببساز میتواند سبب سوز نیز باشد. (امکان وقوع معجزه و کرامت توسط انبیاء و اولیاء و یا تغییر در تقدیر موجودات به اذن الهی از طریق اسبابی غیرطبیعی و معنوی نظیر صدقه، دعا، توسل و شفاعت)
1-1-8) جهان طبیعت در شدن و دگرگونی و حرکت مداوم است.
جهان طبیعت، برخلاف ظاهر ثابت آن، واقعیتی ساکن، جامد و لایتغیر نیست. بلکه موجودات جهان ما اموری پیوسته متغیر، متحول و ناپایدار میباشند و همواره در حال شدن و صیرورت (دگرگونی)- حرکت مدام به سوی خدا- هستند. این دگرگونی دائمی جهان طبیعت هم در ذات و هم در عرض آن رخ میدهد (نظریه حرکت جوهری). بنابراین تمامی اجزای هستی مادی در سطوح و مراتب مختلف وجود، در ذات خود در حرکت میباشند و سیر تکاملی خود را طی میکنند.
1-1-9) هستی دارای نظام احسن میباشد و اراده و سنن الهی بر جهان حاکم است.
جهان هستی که نظام احسن است، براساس اراده و سنن الهی اداره میشود، خواست او بر همه جهان حکومت و تسلط دارد (قضا)؛ دیگران، هر چه و هر که باشند فقط در چهارچوب و محدودهای حرکت میکنند که خداوند به عنوان قلمرو کار و اراده آنها معین کرده است چرا که او برای هر چیز، محدودهای معین کرده است (قدر). آزادی و اختیار انسان نیز به همین سبب، در حدودی است که مشیت خدا بر آن قرار گرفته است. بنابراین تاثیر اراده و مشیت انسان در عالم و هستی خویش و دیگران نیز به هر حال محدود است و نه انسان و نه هیچ موجود دیگر نمیتواند و نباید خود را فرمانروای مطلق و بیمنازع، حتی در منطقهای محدود بدانند.
1-1-10) جهان طبیعت و همه واقعیتهای آن (دنیا) اموری محدود، پایانپذیر و فناشدنی هستند.
تمام پدیدههای عالم طبیعت و همه اشخاص و اشیائی که در این جهان هستند سرانجام زائل و فانی میشوند و حیات همه موجودات عالم طبیعت دارای اجل بوده و به مرگ و فنا منتهی میشود تا زمینه رستاخیز عظیم (آخرت) فراهم شود. ماهیت و حقیقت دنیا برای آخرت است و عمر دنیا در برابر آخرت روز یا ساعتی بیش نیست. کیفیت حیات دنیا نیز در مقابل حیات آخرت امری قابل مقایسه و درک برای انسان نمیباشد بنابراین علاوه بر انسان و امور انسانی، عمر دنیا و امور طبیعی نیز در زمان مشخص پایان خواهد پذیرفت.
1-1- مبانی هستی شناختی (صفحه دوم)
اسلاید 14 :
مراد از مبانی انسان شناختی، در ذیل مبانی اساسی تربیت، آن دسته از گزارههای توصیفی- تبیینی مدلل درباره واقعیت وجود انسان است که از متون معتبر اسلامی یا معارف اصیل اسلامی و یا از مباحث فلسفه اسلامی (علمالنفس فلسفی) استخراج شدهاند و باید آنها را به لحاظ نقش محوریِ تبیین و ترسیم سیمای انسان در هر نظریه فلسفی تربیت، سنگ بنای اصلی هر گونه تبیین و تجویزی از چیستی حقیقی تربیت، براساس رویکرد اسلامی دانست.
1-2-1)انسان موجودی مرکب از جسم وروح (به عنوان دو حیثیت در هم تنیده وبا هم مرتبط) است.
وجود انسان علاوه بر داشتن جنبهای مادی (جسم یا بدن)، دارای وجهی غیرمادی (روح) میباشد. روح از بدن بیگانه نیست و انسان از دو حقیقت بیگانه ترکیب نشده است، بلکه به رغم تفاوتهای اساسی، ارتباطی وثیق (تاثیر متقابل) میان این دو جنبه برقرار است. رابطه روح و بدن رابطهای بنیادین، عمیق و در اصل هستی است (نظریه جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء) به این معنا که ماده جسمانی بر پایه حرکت اشتدادی وجود در ذات و جوهر خود کامل میگردد و دارای درجهای از وجود میشود که به حسب آن درجه غیر مادی و غیر جسمانی شده و آثار و خواص روحی از قبیل اندیشه، اراده، عواطف و انفعالات مربوط به آن درجه و مرتبه از وجود است. لذا در حقیقت بدن و روح مراتب یک وجود شخصی واحد و متصل به هم میباشند که این دو وجه و جنبه وجود انسان دارای تاثیر و تاثر مداوم و متقابل بر یکدیگر میباشند.
1-2-2) حقیقت انسان، روح او و کمال و جاودانگی آدمی نیز به کمال و بقای آن مربوط است.
حقیقت انسان- از آن جهت که انسان است- همان روح او است که امری غیرمادی (مجرد از خصوصیات ماده) و موضعی باقی (فنا ناپذیر) میباشد. مخاطب خداوند، روح و نفس انسان است که از امر خداوند نشأت گرفته و حیاتش پس از مرگ در عالم برزخ و عالم آخرت تداوم مییابد. از این رو کمال حقیقی بشر (نیز از آن حیث که انسان است)، به تکامل همین جنبه از وجودش باز میگردد.
1-2-3) انسان دارای فطرت الهی است که قابل فعلیت یافتن، شکوفایی و یا فراموشی میباشد.
انسان دارای فطرت (خلقت خاص) ربوی است فطرت، سرشتی الهی در وجود آدمی است یعنی آدمی معرفت و گرایش اصیل (غیراکتسابی) نسبت به مبداء عامل هستی دارد این فطرت قابلیت بر انگیختن و بسط داشته و همچنین میتواند به فراموشی سپرده شود. فطرت در جنبه معرفتی آن، معرفت حضوری انسان به خداست و در بعد گرایش میل به پرستش، حقیقتجویی، فضیلتخواهی و زیبایی دوستی از اهم گرایشهای فطری انسان است. فطرت مفهومی است که معمولاً در برابر جنبه طبیعی بشر به کار گرفته میشود در حالی که طبیعت انسان ناظر به نیازها و تمایلات مربوط به ویژگیها و تطورات جسمانی او است، فطرت که در هر حال شامل شناختها و گرایشهای متعالی (و غیر اکتسابی) است همواره در انتظار تحقق خارجی و ظهور و توسعه (شکوفایی) میماند. آزادی- به عنوان دیگر ویژگی خداداد نفس ناطقه انسان- سبب میشود پس از الهام فجور و تقوی، این بنیاد مشترک هویت آدمی، فعلیت یابد. پس انسان فطرت الهی را یا تثبیت میکند و توسعه میدهد یا به فراموشی میسپرد، اما فطرت هیچگاه قابل از بین رفتن نیست بلکه وجود فطرت الهی در انسان زمینه بسیار مساعدی است که میتواند به همه شناختها، گرایشها و اعمال وی جهت والای الهی دهد و در صیرورت اختیاری آدمی به موجودی والا، ممتاز، هدفدار و جهتدار نقش اصلی را ایفاد کند.
1-2-4) انسان در نظام آفرینش دارای کرامت و ارزش ذاتی است.
انسان دارای دو نوع کرامت ذاتی یا هستی شناختی و کرامت اکتسابی یا ارزش شناختی است. مقصود از کرامت ذاتی آن است که خداوند انسان را به گونهای آفریده است که در مقایسه با بسیاری از موجودات دیگر از لحاظ وجودی از امکانات و مزایای بیشتری برخوردار است. این نوع کرامت، حاکی از عنایت ویژه خداوند به نوع انسان است و به همین دلیل هم خود آدمی و هم دیگران باید پاسدار این سرمایه الهی و ارزشمند باشند. اما کرامت اکتسابی در پرتو ایمان و عمل صالح و تقوا (و در حقیقت با صیانت از همان کرامت ذاتی و خداداد) به دست میآید و از آنجا که محصول سعی و تلاش آدمی میباشد، معیارهایی ارزش انسان و ملاک تقرب او در پیشگاه خداوند است.
1-2-5) انسان موجودی آزاد و صاحب اختیار است، که این آزادی را خدا به او داده است.
ذات نامتعین انسان، به او امکان صیروت در جهات مختلف هدایت و ضلالت را میدهد. این امر نشانگر آزادی آدمی و حرکت اختیاری اوست. لذا در گستره زندگی با فراهم آمدن تجربههای علمی مختلف و افزایش قدرت ارزیابی، میتوان از انسان به عنوان موجودی آزاد (دارای قدرت انتخاب و اختیار) سخن گفت به گونهای که علم و عقل نیز از مبادی آزادی و اختیار انسان محسوب میشوند. قرآن بر آزادی انسان تصریح دارد و بر انتخابگری او تاکید مینماید. آزادی مقتضای ناتمامی و عدم تعین هویت آدمی است. مقام نامعلوم انسان در سلسله مراتب وجود، عرض عریضی برای حرکت او فراهم آورده و سبب گشته تطورات آدمی در همه مراتب وجودی موجودات امکانات تحقق داشته باشد، البته انسان در عین حالی که محکوم جبر مطلق نیست، در نظام هستی، آزاد مطلق (رها از هر گونه قانون و قاعده و تکلیف) نیز نمیباشد زیرا آزادی به معنای نفی کامل تاثیر علل و عوامل بیرونی و درونی و نفی قانون علیت بر اعمال آدمی و آثار آن نبوده، بلکه آزادی، مبنای اختیار و اساس هر گونه تکلیف و مسئولیتپذیری انسان است؛ چرا که بدون فرض این عنصر، سخن از پاداش و عقاب بیمعنا است و اصولاً هر گونه تکاملی که برای انسان حاصل شود در اثر اعمال اختیاری و آزادانه آدمی است.
1-2-6) آفرینش انسان هدفمند و در هماهنگی کامل با غایت هستی است.
چون انسان آفریده خداست پس غایت زیست انسانی نمیتواند فارغ از غایت آفرینش باشد و غایت آفرینش انسان، باید با غایت آفرینش جهان هماهنگ باشد. زیرا زیست آدمی در جهان و وابسته به آن است. او در خلا بسر نمیبرد و لذا هر گونه داعیه استقلال و انفکاک بشر به عنوان ادعایی سبکسرانه محکوم به شکست میباشد. بودن در جهان به معنی همراهی و توافق با هستی و از قانون سراسری آن و حرکت عمومی آن بازنماندن و به سوی مقصد انتهایی آن ره پیمودن است. از این رو قرآن کریم هم درباره جهان و هم درباره انسان تعبیر «الی الله المصیر» را بکار میبرد دستیابی به غایت هستی هدف اساسی آدمی میباشد، اما رسیدن به این هدف، با توجه به نیروی اراده و اختیار در آدمی؛ مستلزم حرکت تعالیجویانه و اختیاری انسان از مراتب فرودین زندگانی به سوی حق متعال (خدا) میباشد، این حرکت، نیازمند تلاش و کوشش مستمر و تعهد نسبت به ارزشهای متعالی است و لازمه تداوم آن ایمان و عمل است. کسب معارف و حقایق و اعمال فاضله انسانی، موجب اشتداد وجود آدمی شده و او را در رسیدن به غایت هستی یاری میدهد.
1-2-7) وجود انسان همواره در حال شدن، حرکت و دگرگونی است.
انسان موجودی همواره در حال حرکت و صیروت میباشد منظور از این حرکت، تغییر پیوسته نفس- به مثابه یک وجود واحد دارای مراتب- و خروج دائمی آن از قوه (استعدادهای بالقوه) به فعلیت میباشد. آدمی در ضمن این تغییر مستمر، میتواند اشتداد وجودی یابد. با این که حرکت نفس از الگوی تعریف شدهای برای تغییرات در مراتب نفس نباتی و حیوانی تبعیت میکند و حرکت نفس در مرتبه انسانی، امری از پیش تعریف شده نیست بلکه وابسته به اراده و انتخاب وی و از این رو موضوعی نامتعین است. منظور از نامتعین بودن حرکت نفس انسانی، بیجهتی آن نیست، بلکه مقصود این است که جهت این حرکت گرچه در مراتب پایین معین و اجباری است ولی در مراتب انسانی آن، موضوعی اجباری، از پیش تعریف شده و معین نیست.
1-2-8) انسان موجودی دارای استعدادهای طبیعی متنوع و قابل رشد و تعالی مداوم است.
با توجه به حرکت اختیاری و همیشگی نفس آدمی از یکسو و وجود توانائیهای طبیعی خداداد و بالقوه گوناگون در افراد بشر از سوی دیگر، هر شخص میتواند این استعدادها را فعلیت بخشیده و (در صورت همسوئی آنها با غایت حقیقی زندگی) به کمالاتی دست یابد. اگرچه حرکت نفس بر اساس آزادی ذاتی انسان، متوجه جهتی متعین و از پیش تعریف شده نیست و ادبار و اقبالهای فراوانی دارد. بنابراین میتوان گفت استعدادهای طبیعی و سرشار انسان در همه ابعاد و همواره، قابلیت فعلیت یافتن و رشد و تعالی را دارد. اما این قابلیت مداوم آدمی باید در جهت هدف غائی زندگی انسان و کمال او جهتدهی شود. توجه به این امر تاکید بر لزوم هدایت و جهتدهی حرکت اختیاری آدمی در طول عمر است. هدایت ویژه آدمی توسط خداوند (بعثت انبیاء و ارسال کتاب برای هدایت بشر) نیز از جمله برای کشف و رشد متعادل استعدادهای طبیعی آدمی (و پیشگیری از انحراف آنها از این مسیر) بوده و ضرورت این راهنمائی خاص نیز با فرض پویایی و بالندگی مداوم او در فعلیت بخشیدن به این استعدادها، قابل درک است.
1-2-9) انسان بر حسب فطرت و آفرینش، جویای همه مراتب کمال (تا حد بینهایت) است.
انسان نه تنها خود را دوست دارد، بلکه در درون خویش شوق و میلی فطری به سوی کمال و تعالی خود مییابد (حب کمالات از شوون حب ذات است). انسان به دلیل آنکه کمالش را دوست دارد، اراده میکند تا هر عملی را انجام دهد که به نظرش در تکامل او نقشی مثبت داشته باشد. لذا این اراده، در واقع تبلور یافته همان حب ذاتی آدمی به خود و اشتیاق نسبت به تعالی مداوم آن است. یکی از ویژگیهای این میل و شوق فطری نیز، نامتناهی بودن آن است یعنی آدمی خواهان کمال مطلق است. البته کمال طلبی آدمی دارای مراتبی است که حرکت در این مسیر، از کمالات طبیعی آغاز میگردد و به سوی مراتب بالاتر به پیش میرود. بنابراین هم توجه به کمالات طبیعی (نظیر نیازهای جسمانی و تلاش جهت برآورده کردن آنها به صورت معقول) ضرورت مییابد و هم توقف در این مرتبه امری ناسازگار با فطرت بینهایت طلب انسان میباشد.
1-2-10) انسان موجودی اجتماعی است و شخصیت و زندگی او تا حدی قابل توجه، متاثر از شرایط اجتماع میباشد.
انسان به دلیل نیازمندی و یا کمالجویی ونیز به لحاظ ساختار آفرینش، موجودی اجتماعی است. هویت و ساختار شخصیت او تا حد قابل توجهی (به خصوص در آغاز زندگی) در عرصه زندگی اجتماعی ساخته و پرداخته میشود. یعنی بینش و منش انسان از نظام فرهنگی، اقتصادی و سیاسی اجتماع تاثیر میپذیرد، هر چند این تاثیر هرگز بدان پایه نیست که او را به صورت تابعی مطلق از وضع محیط اجتماعی درآورد، بلکه آدمی میتواند با شناخت جامعه و قوانین حاکم بر تحولات اجتماعی و عمل مناسب، بر محیط و نظام جامعه تاثیر گذارد. در این باره قرآن کریم در آیات متعدد ضمن اشاره به واقعیت تاثیرپذیری بسیاری از انسانها از محیط اجتماعی، با توجه به وجود اختیار و اراده در انسان، بر مسئولیت آدمی در برابر اجتماع تاکید نموده و در برخی آیات به تغییر شرایط حاکم بر هر جامعه در صورت تحول افراد آن، به مثابه سنت الهی تصریح کرده است.
1-2-11) انسان در تکوین و تحول هویت ناتمام و پویای خود، نقش اساسی دارد.
انسان با داشتن فطرت الهی به عنوان زمینه و سرمایه اولیه و با برخورداری از استعدادهای طبیعی و با تاثیرپذیری نسبی از عوامل محیطی و اجتماعی، در اثر تجربه (یعنی مواجهه اختیاری با موقعیتهای مختلف) به تدریج واقعیتی شخصی و سیال مییابد که از آن با عنوان هویت (شاکله در تعبیر قرآن) یاد میشود. هویت، واقعیتی تدریجی، انعطافپذیر و ناتمام است که با صیرورت اشتدادی انسان و حضور فعال او در صحنههای گوناگون شخصی و اجتماعی زندگی و در طول حیات دنیوی تکوین و تحول و در حیات اخروی تداوم مییابد. بنابراین تحقق و تحول هویت بیش از هر چیز به جریان منحصر به فرد زندگی هر شخص و اراده و اعمال اختیاری خود او وابسته است. یعنی هر شخص در صورتبندی یا تعیین و تغییر هویت خویش بطور نسبی- نه مطلق- از آزادی (تکوینی) برخوردار است و لذا میتواند هویت خویش را چنانکه میخواهد (در جهت غایت حقیقی زندگی انسان یا برخلاف آن جهت) شکل دهد و متحول سازد، البته تکوین و تحول هویت تاثیرات پیش روندهای بر اعمال و کوششهای فرد در آینده دارد
2-1مبانی انسان شناختی صفحه اول
اسلاید 15 :
1-2-11) انسان در تکوین و تحول هویت ناتمام و پویای خود، نقش اساسی دارد.
انسان با داشتن فطرت الهی به عنوان زمینه و سرمایه اولیه و با برخورداری از استعدادهای طبیعی و با تاثیرپذیری نسبی از عوامل محیطی و اجتماعی، در اثر تجربه (یعنی مواجهه اختیاری با موقعیتهای مختلف) به تدریج واقعیتی شخصی و سیال مییابد که از آن با عنوان هویت (شاکله در تعبیر قرآن) یاد میشود. هویت، واقعیتی تدریجی، انعطافپذیر و ناتمام است که با صیرورت اشتدادی انسان و حضور فعال او در صحنههای گوناگون شخصی و اجتماعی زندگی و در طول حیات دنیوی تکوین و تحول و در حیات اخروی تداوم مییابد. بنابراین تحقق و تحول هویت بیش از هر چیز به جریان منحصر به فرد زندگی هر شخص و اراده و اعمال اختیاری خود او وابسته است. یعنی هر شخص در صورتبندی یا تعیین و تغییر هویت خویش بطور نسبی- نه مطلق- از آزادی (تکوینی) برخوردار است و لذا میتواند هویت خویش را چنانکه میخواهد (در جهت غایت حقیقی زندگی انسان یا برخلاف آن جهت) شکل دهد و متحول سازد، البته تکوین و تحول هویت تاثیرات پیش روندهای بر اعمال و کوششهای فرد در آینده دارد
1-2-12) هویت آدمی در دو وجه فردی و جمعی و در انواع و جنبههای مختلف قابل تحقق میباشد.
هویت آدمی، دو وجه فردی و جمعی دارد. وجه فردی ناظر به بعد اختصاصی وجود انسان (شخصیت منحصر بفرد او) و وجه جمعی ناظر به بعد مشترک زندگی انسان با دیگر انسانهاست. وجه فردی، به دلیل برخورداری انسان از عقل و فطرت و اراده و اختیار، او را از مقهور شدن و مستحیل شدن در جمع دور میکند و وجه جمعی، او را در جریان پیوند و داد و ستد با دیگران و احساس همهویتی با آنان قرار میدهد. ولی این داد و ستد، به نحوی است که اراده آدمی از او سلب نمیگردد. بر این اساس، تبیین صرفا فردگرایانه از هویت و یا تحلیل جامعهشناختی محض از روند تکوین و تحول هویت مورد تایید نیست. همچنین هویت دارای انواع و لایههای مختلف میباشد که این انواع در شخص واحد در عین تمایز نسبی، همپوشی نیز دارند. مهمترین انواع هویت در وجه جمعی آن، عبارتند از:
هویت انسانی (جهانی)، هویت دینی/مذهبی، هویت ملی، هویت قومی، هویت خانوادگی، هویت جنسی/ جنسیتی و هویت حرفهای.
تحقق هویت از دیگر سو، امری دارای ابعاد و جنبههای مختلف با توجه به شئون گوناگون حیات انسان است. گرچه این جنبهها استقلال ذاتی از همدیگر ندارند و در جریان تکوین و تعالی، در تعامل با یکدیگر میتوانند موجودیتی یکپارچه و وحدتیافته را تشکیل دهند. به سخن دیگر هویت، حقیقت واحدی در عین کثرت است. البته در میان این جنبهها، هویت دینی/مذهبی (ناظر به معرفت حق تعالی و ایمان- انتخاب آگاهانه و آزادانه نظام معیار الهی- و برقراری ارتباط با او در همه شئون زندگی) میتواند نقش محوری داشته و وحدتبخش تمامی جنبههای هویت باشد.
1-2-13) معرفت،میل،باور، اراده و عمل مداوم، عناصر اصلی تکوین و تحول هویتی میباشند.
هویت به طور کلی برآیند مجموعهای از بینشها، باورها، گرایشها و اعمال و صفات میباشد و از این رو نه تنها امری ثابت و از پیش تعریف شده نیست بلکه حاصل تلاش و توفیق شخص و البته تا حدودی متأثر از شرایط اجتماعی است. انسان به عنوان موجودی در نظر گرفته میشود که میتواند با تکیه بر فطرت و استعدادهای طبیعی خود و با استفاده از عقل و نیروی اختیار و اراده خویش، به معرفت و بینش دست یابد، معرفت ایجاد شده میتواند زمینه میل و گرایش را در فرد فراهم سازد، بینش و گرایش درونی، زمینه باور (ایمان) و تکوین اراده (تصمیم معطوف به عمل) را در آدمی فراهم میآورد و با عمل و تکرار آن، بتدریج هویت فرد شکل میگیرد. همین امور نیز در هر گونه تحول هویت- پس از تکوین اولیه آن- نقش آفرین است.
1-2-14) انسان همواره در موقعیت میباشد و میتواند آن را درک کرده و تغییر دهد.
انسان در طی زندگی خود همواره در موقعیت خاصی بسر میبرد. منظور از موقعیت ، وضعیت و نسبت مشخص و پویایی است که درک و تغییر آن حاصل تعامل پیوسته فرد به عنوان عنصری آگاه، آزاد، فعال و قابل اعتماد، با گسترهای از جهان هستی (واقعیتهای ماوراء طبیعت، طبیعت و جامعه) در محضر حق متعال- به عنوان مبداء و منتهای هستی و حقیقتی برتر (فرا موقعیت)- میباشد. اگر این گونه تعامل ناظر به وجه اختصاصی و منحصر به فرد وجود آدمی باشد، میتوان از درک و تغییر موقعیت ویژه فرد سخن گفت که به تکوین و تحول وجه فردی هویت میانجامد و در صورت تعلق این تعامل به جنبه مشترک وجود فرد (با دیگران)، درک و تغییر موقعیت مشترک به تکوین و تحول وجه جمعی هویت منجر میگردد. لذا این تعامل از سویی موجب تغییر مداوم مرتبه وجودی آدمی و در نتیجه تکوین و تحول پیوسته هویت فرد گشته و از دیگر سو به خلق مداوم موقعیتهای جدید میانجامد. البته با توجه به آزادی و اختیار آدمی، ممکن است که درک و تغییر موقعیت به صورت شایسته انجام پذیرد (یعنی به وجهی که موجب تکوین و تعالی هویت انسان و تحقق غایت حقیقی زندگی- قرب الهی- شود) که در این صورت باید از "درک درست موقعیت خویش و عمل مداوم برای بهبود آن" سخن گفت که مستلزم معرفت خود و اعتماد به نفس- به عنوان شناسنده و اصلاح کننده موقعیت- و نیز معرفت و باور به خداوند- به مثابه حقیقت برتر فرا موقعیت- و کشف و برقراری نسبت عناصر موقعیت با خداوند متعال به مثابه مبدا و مقصد هستی میباشد. ولی در عین حال امکان دارد که انسان موقعیت واقعی خود (نسبت خویش با عناصر مختلف هستی در محضر حق متعال) را به درستی درک نکند یا در تغییر مناسب آن (متناسب با غایت حقیقی زندگی) تلاش شایسته به عمل نیاورد.
1-2-15) انسان "به منزله موجودی عامل"، با عمل (آگاهانه و اختیاری) خود، در درک و تغییر موقعیت و تکوین و تحول هویت خویش تاثیرگذار است.
در دیدگاه قرآن، انسان به عنوان موجودی در نظر گرفته شده که خود منشأ عمل (یعنی هر گونه فعل اختیاری- جوارحی یا جوانحی- برخاسته از معرفت، میل، اراده، طراحی و عزم) خویش است و با همین عملها هویت خود را رقم میزند. "انسان به منزله عامل" صورتبندی وسیع و فراگیری است که انسان را فراتر از طبقهبندیها خرد موردنظر قرار میدهد؛ خواه طبقهبندی آئینی همچون مومن/ مشرک یا طبقهبندی جنسی زن/ مرد یا نژادی و نظیر آن. به عبارت دیگر، بالاترین افقی که قرآن، ما را به نگریستن از آن به انسان فرا میخواند، این است که انسان را به منزله عامل در نظر بگیریم. مومن یا مشرک، زن یا مرد، سفید یا سیاه، همه موجوداتی به منزله عاملاند که هر چند هر یک متناسب با عمل خویش، هویت معینی را برای خود رقم میزند، اما همه منشأ عملاند و با عمل خود، هویت خود را میسازند. «عمل»، فقط به آن دسته از افعال آدمی اطلاق میشود که از مبادی معینی نشأت یافته باشد، حداقل مبادی لازم برای تحقق عمل عبارتند از: سه مبدا «معرفت»، «میل»، «اراده». البته، میتوان از دو مبدا دیگر برای عمل تحت عنوان «طراحی» و «عزم و تصمیم» سخن گفت. البته با نظر به سنخ عملهای بشری و انواع هویتهایی که بر حسب آنها فراهم میآید، در قرآن از دو نوع عمل سخن به میان آمده است: عمل رهایی بخش و عمل اسارت آفرین.
2-1مبانی انسان شناختی (صفحه 2)
اسلاید 16 :
1-2-16) انسان برای نقشآفرینی درروند تکوین و تحول هویت خویش نیازمند هدایت است.
فرآیند درک موقعیت و عمل برای بهبود مداوم آن به منظور تکوین و تحول مداوم هویت آدمی، چنانچه گذشت به سبب حضور اختیار و آزادی در همه عناصر اصلی این فرآیند، حرکتی یک سویه و خودکار نیست بلکه این روند میتواند (به شرط تکیه بر فطرت و شکوفاسازی آن و رشد همه جانبه و متعادل استعدادهای طبیعی در راستای غایت زندگی، و در پرتو تعقل) به شکلگیری هویتی یکپارچه و پویا در وجود انسان و تعالی پیوسته آن متناسب با غایت مطلوب زندگی بیانجامد. اما برای تحقق این امکان، ضروری است تا با توجه به نقش آزادی و اختیار در عناصر اصلی (معرفت، گرایش، اراده و عمل مداوم) موثر بر این روند، آدمی از راهنمائی و هدایتی خاص (علاوه بر هدایت تکوینی عام الهی نسبت به همه موجودات) برای جهتدهی به این حرکت پیچیده بهرهمند شود. انتخاب پیامبران الهی و جانشینان ایشان که از سوی خداوند مسئولیت راهنمایی همه مردم به صراط مستقیم را بر عهده دارند پاسخی الهی است به این نیاز ضروری که زمینه شکوفائی فطرت و بهرهمندی از نیروی عقل آدمی را بخوبی فراهم آورده است، چنانچه کمک فرشتگان الهی از طریق الهام نیز زمینهای برای راهیابی به مسیر حق و سعادت میباشد.
1-2-17) انسان موجودی مکلف است و نسبت به انجام تکالیف خود، نخست در برابر خداوند و سپس دیگران مسئولیت دارد.
آدمی با توجه به آزادی و قدرت انتخابی که برای حرکت در مسیرهای مختلف زندگی یافته است، تکلیف دارد تا پیوسته و بطور آزادانه و آگاهانه در جهت حق و کمال بکوشد. لذا نسبت به انجام درست تکالیف فردی و اجتماعی خویش مسئولیت داشته و باید پاسخگو باشد. الزام به این تکالیف و وظایف فردی یا جمعی نسبت به خداوند، خویشتن، خلق (انسانهای دیگر) و خلقت (سایر موجودات زنده، محیط زیست، طبیعت و حتی موجودات ماوراء طبیعی) متناسب با توانائی و وسع مکلفین و با رعایت شرائط عمومی تکلیف (عقل، بلوغ، علم، قدرت و اختیار و آزادی) از سوی خداوند- به عنوان رب و صاحب اختیار مطلق امور انسان- و صرفا در جهت خیر و کمال بندگان صورت میپذیرد. عقل نیز امتثال این تکالیف و اطاعت از مولای حقیقی را بر بنده لازم شمرده و نافرمانی از این الزام را ظلم و مستوجب عقاب و مجازات عادلانه میداند. لذا مسئولیت آدمی در بینش توحیدی فقط در مقابل خداوند متعال اصالت دارد. اما در بسیاری از موارد در نظام معیار دینی، اداء برخی وظایف نسبت به افرادی مشخص، ملازم یا مساوق با رعایت حقوق آنها قرار گرفته و از آنها با تعبیر "حقوقالناس" یاد شده و حتی به خاطر تاکید نسبت به اهمیت رعایت این گونه تکالیف، رعایت این حقوق بر اداء "حقوق خداوند" مقدم دانسته شده است. بدیهی است در این موارد انسان باید در خصوص انجام تکلیف خود نسبت به صاحبان این حقوق نیز پاسخگو باشد. اما با توجه به این توضیح مشخص میشود که این گونه پاسخگویی و مسئولیت انسان نسبت به دیگران، صرفا در پرتو مسئولیت در برابر خداوند متعال شکل میگیرد.
1-2-18) انسان در عین برخورداری از استعدادهای فراوان، دارای انواع محدودیتها است.
انسان علاوه بر برخورداری از استعدادهای خدادادی مختلف، که رشد مناسب آنها میتواند منجر به تعامل سازنده با شرایط بیرونی و تحول در زمینههای پیشروی آدمی گردد، با محدودیتهای مختلفی نیز روبهرو است. این محدودیتها عمدتاً به نوع انسان تعلق دارند ولی از حیث دامنه مانند هم نیستند، برخی از آنها دامنهای کوتاه دارد و تنها در مقطع معینی از زندگی مطرح است و برخی دامنهای بلند دارد و ممکن است به درجاتی تا پایان عمر نیز باقی بماند، همچنین در حالی که برخی از محدودیتها، به صورت بالفعل در انسان حضور دارد، برخی دیگر بالقوه است و در شرایط معینی آشکار میگردد. از جمله محدودیتهای عموم انسانها میتوان به ضعف، حرص، ستمکاری و ناسپاسی، نادانی، شتابزدگی و فراموش کاری اشاره داشت که تن دادن به این گونه محدودیتها و تداوم و تشدید اختیاری آنها حتی باعث میشود آدمیزاده به نازلترین مرتبه هستی (همانند چهارپایان بلکه پستتر از آنان) سقوط کرده و به مثابه "بدترین جنبدگان" محسوب شود.
1-2-19) سنتهای الهی بر زندگی انسان حاکم است.
علاوه بر سنت عام هدایت فطری و تشریعی، خداوند برای تحول و حرکت مناسب آدمی به سوی کمال، سنتهایی همچون ابتلا و امتحان، استدراج و امهال بر گستره زندگی انسان حاکم نموده است. در این میان قوانین و سنتهای اجتماعی نیز، بخشی از طرح خلقت و سنن الهی در زندگی آدمی است. آگاهی نسبت به سنن تاریخی و تیزبینی در شناخت بافت جوامع و تفسیر حوادث تاریخ و آشنایی با سرگذشت پیشینیان و روشنبینی نسبی به نهادها و گرایشها و سنن اجتماعی و عوامل شکلدهنده هر جامعه، برای آدمی باعث میشود تا با اقدامهای متناسب و به موقع، بتواند در تحولات اجتماعی ثمربخش باشد. ولی در هر حال اراده آدمی تنها در چهارچوب تقدیر خداوند و با پذیرش سنن الهی، قدرت تاثیرگذاری بر این دگرگونیها را دارد.
1-2-20) انسان حیاتی بیپایان دارد و سرنوشت هر کس در زندگی جاودان، با انتخاب و عمل او در همین دنیا رقم میخورد.
آغاز زندگی هر انسان از هنگام (انعقاد نطفه و تکوین و رشد جنین او در رحم مادر تا زمان) تولد او در دنیا است ولی ادامه و استمرار حیات او راپایانی نیست و تا بینهایت خواهد رفت. سیر او به پروردگارش منتهی میشودو همانطور که سرچشمه وجودش خداوند بوده به سوی او نیز باز میگردد. قرآن این زندگی بیپایان را در سه مرحله کلی معرفی کرده است: دنیا، برزخ و معاد. حیات انسان در این سه مرحله ویژگی خاص خود را دارد که ادامه حیات آدمی براساس نحوه زندگی در مرحله دنیا شکل میگیرد. خدای دادگر در جهان دیگر پاداش نیکوکار و کیفر تبهکار را در چهارچوب نظام متقن "عمل و عکسالعمل" مقرر ساخته است، در آن جهان هر کس آن دِرَوَد که در این جهان کشته و خود را با آن هویت و کتاب (= نامه عمل)، مییابد که در این سرا، برای خود ساخته و پرداخته است. هر تلخ و شیرینی که در آن جهان به او رسد فرآورده عمل (فردی و جمعی) این جهانی خود اوست که تمام و کمال و بیهیچ ستمی به او رسیده است.
1-2-21) همه انسانها برحسب آفرینش برابر بوده و از حقوق و تکالیف عادلانه برخوردارند.
همه افراد بشر از یک اصل (آدم و حوا) نشأت گرفتهاند؛ لذا انسانی بر انسان دیگر به لحاظ اصل آفرینش فزونی و برتری ندارد. تفاوتهای طبیعی (نژادی، قومی، جنسی، وراثتی و .) موجود بین انسانها، بر مبنای حکمت الهی و صرفاً برای شناسایی آدمیان است که نمیتواند بخودی خود معیار هیچ گونه برتری باشد. به سخن رسول گرامی اسلام (ص) همه انسانها مانند دندانههای شانه با هم برابرند. البته برابری انسانها در برابر قانون به معنای آن است که همه انسانها صاحب حقوق و تکالیفی عادلانه (بر حسب توانائیها و میزان سعی و تلاش خویش) هستند.
1-2-22)افراد انسانی علاوه بر طبیعت و فطرت مشترک، دارای خصوصیات متفاوت هستند.
خداوند انسانها را با وجود اشتراکات بسیار، متفاوت آفریده است. براساس این تفاوتها، چگونگی و میزان مسئولیت و نیز گستره زمینهها، امکانات و فرصتهای تکامل یا تنزل در انسان، گوناگون است. البته این گونه اختلافها تابع حکمت الهی و نظام علت و معلولی حاکم بر جهان بوده و سبب میشود تا انسانها بر حسب وسعهای متفاوت، با تکالیف متنوعی مواجه باشند. این تفاوت قابل توجه، هم بین افراد و اصناف بشر وجود دارد و هم در طول زندگی یک فرد و بر حسب شرایط و مقتضیات مراحل رشد رخ مینماید. لذا پذیرش فطرت و طبیعت مشترک نباید موجب نادیده گرفتن انواع تفاوتهای موجود بین انسانها و در مراحل زندگی شود؛ یعنی علی رغم لزوم توجه به حقیقت مشترک انسانی و وحدت بنیادی فطرت و طبیعت آدمی، نباید این نوع اختلافها را نادیده گرفت.
1-2-23) آدمی موجودی است در معرض انواع مخاطرات و تهدیدهای بیرونی و درونی.
انسان با وجودِ داشتن فطرت الهی، عقل و استعدادهای طبیعی خداداد که میتواند او را در مسیر کمال کمک نماید، همچنین در معرض انواع مخاطرات و تهدیدها میباشد. از سویی انسان از همان آغاز زندگی خود گرفتار دشمنی سرسخت، نیرومند و قسم خورده بنام ابلیس گشت که تنها پاکترین پاکان و بندگان مخلص الهی از شر او در امانند. ابلیس پس از مهلتی که تا روز برانگیخته شدن انسان از خدا گرفت، سوگند یاد کرد که همواره بر سر راه او بنشیند و از همه سو (پیش، پهلو و پشت سر) او را اغوا و وسوسه کند و از راه خدا به انحراف کشاند. به این ترتیب، ابلیس که خداوند او را شیطان نامیده است، از جهلها، ضعفها و کششهای درونی نفس انسان استفاده کرده و با تزیین امور باطل و ایجاد وسوسه در فکر و اراده آدمی میکوشد تا او را از مسیر بندگی خدا دور کرده و به سوی بیراهه و کفر و فحشاء دعوت کند. از سوی دیگر نفس اماره انسان که انسان را به بدی فرمان میدهد با برخورداری از کششها و تمایلات طغیانگری که نتیجه استفاده بیحد و مرز از نیروی شهوت و غضب است، زمینه پیروی از وساوس شیطان را فراهم مینماید. همچنین برخی انسانها که با سوء استفاده از قدرت اختیار و آزادی خدادادی از مسیر حق و نیکی و عدالت منحرف شدهاند نیز در قالب طاغوت، مستکبران، رهبران کفر و ضلالت و شیاطین انس و جن میکوشند تا دیگران را از حرکت در صراط مستقیم منصرف سازند.
2-1مبانی انسان شناختی ( صفحه 3)
اسلاید 17 :
منظور از مبانی معرفتشناختی در این مجموعه "بخشی از مهمترین گزارههای توصیفی و تبیینی درباره شناخت آدمی و حدود و ثغور آن است که بنابر سنت متعارف در مباحث فلسفی معاصر، و با توجه به اهمیت بسیار عرصه معرفتشناسی در تبیین فلسفه تربیت، مبانی مربوط به این عرصه از مبانی عام انسانشناختی متمایز گشته است". (هر چند در متون رایج فلسفه اسلامی با وجود پرداختن به بسیاری از مباحث این عرصه مهم، چنین تمایزی وجود ندارد.)
1-3-1) انسان توانایی شناخت هستی و درک موقعیت خویش در آن را دارد.
جهان هستی قابل شناسایی است و انسان توانایی شناخت آن را دارد. خداوند این توانایی را به انسان عطا کرده است. دعوت حق به شناخت، با اشاره به پدیدههای آفاقی و انفسی، نشان از قدرت بشر برای شناخت ابعاد مختلف هستی دارد. همچنین اشاره قرآن به علم انسان و تعلیم بشر توسط خدا، دلالت بر این امکان دارد و همین علم انسان زمینه انتخابگری و مسئولیت و کرامت آدمی و در نتیجه سجود و خضوع فرشتگان در برابر انسان را فراهم آورده است. در سراسر قرآن بارها با مفاهیم مختلفی چون تفکر، تدبر، نظم، علم، بصر و لب، بر وجود این توانایی در انسان تاکید شده است. براساس این آیات، خداوند به انسان نیرویی عطا کرده است که به واسطه آن میتواند از هستی و موقعیت خویش در آن آگاهی یابد.
1-3-2) علم دارای اقسام حقیقی و اقسام اعتباری است.
با توجه به سطوح مختلف واقعیت، میتوان به مساله تقسیم علوم دست یافت. در بالاترین یا فراگیرترین سطح واقعیت؛ کل هستی با همه موجودات آن، خواه محسوس یا نامحسوس، مخلوق و آیت خدا محسوب میشوند. در این سطح، تفاوتی میان موجودات نیست، آنها همه واقعیتی آیهای یا نمادین دارند. در این سطح، نمیتوان اقسامی برای علوم قائل شد، بلکه از ویژگی یگانگی برخوردار است. در سطحی پایینتر، که موجودات از حیث نوع موجودیت یا ویژگیهای خاص وجودی، مورد توجه قرار میگیرند، علوم نه تنها موضوعات مختلف دارند، بلکه به تبع آن، چه بسا روشهای مختلفی برای تحقیق و مطالعه خواهند داشت. البته نمیتوان همواره در سطح کثرت علوم باقی ماند، بلکه پس از بهرهوری از نتایج آن (مایه ور شدن علوم مختلف)، باید به وحدت بازگشت. این بازگشت در حکم رجوع به واقعیت اساسیتر موجودات است.
از سوی دیگر براساس قصد و غرض آدمی، میتوان گفت که علم دارای قسم و یا اقسام اعتباری است. در معرفتشناسی اسلامی، به دلیل اهمیتی که برای واقعیت معلوم در نظر گرفته شده، قسم یا اقسام حقیقی علوم کنار گذاشته نمیشود، اما علاوه بر آن، امکان تقسیم اعتباری علم نیز بر حسب مقاصد و نیازهای خاص آدمی وجود دارد. از این نظر، علم متناظر با نیازهای آدمی و میزان سودمندی آن قابل تقسیم است. سودمندی علم در پاسخگوئی به نیازهای واقعی انسان مشخص میشود. هر علمی که به نیازهای اساسیتر پاسخ گوید، از سودمندی بیشتری برخوردار است. نیازهای اساسی بشر شامل نیازهای حیاتی و نیازهای متعالی هستند که رفع نیازهای دسته اول اولویت زمانی دارد ولی پاسخگویی به دسته دوم از اولویت رتبی برخوردار است.
1-3-3) منابع شناخت آدمی متعدد و علم انسان دارای مراتب و سطوح مختلف است.
انسان برای دستیابی به معرفت، راهها و منابع گوناگونی شامل: حواس (ظاهری و باطنی)، استدلال، شهود و مکاشفه و تکیه بر آراء و اخبار معتبر در اختیار دارد. حس فراگیرترین ابزار معرفت است، اما شناختهای برآمده از حواس ظاهری، حصولی و جزئیاند و دارای محدودیت زمانی و مکانی هستند. درک برخی از معانی و صورتهای ذهنی، ساخت صورتهای تازه و آفرینشگریهای هنری و شعری، تعریف و استدلال، یادآوری معلومات گذشته و گاه فراموش شده؛ از کارکردها یا شوون حواس باطنی است. در شهود یا مکاشفه، واقعیتی بدون واسطه و به شکل حضوری به ادراک انسان درمیآید. از جمله شناختهای شهودی همگانی میتوان به مواردی نظیر معرفت به خود، معرفت به توانائیهای درونی خود (اعم از ادراکی و تحریکی)، معرفت به حالتهای روانی و معرفت به آفریننده خود اشاره نمود. شناختهای شهودیِ ویژه (وحی)، محصول ارتباط خاصی است که برخی انسانهای برگزیده (پیامبران الهی) بر اثر آن، قسمتهایی از واقعیان جهان را به مقدار سعه وجودی خود، به روشنی مشاهده میکنند و پارهای از حقایق جهان غیب برایشان منکشف میگردد.
همچنین حقیقت تشکیکی علم در یک تقسیم کلی شامل دو مرتبه علم حضوری و علم حصولی است که از حیث تجرد و واقعنمایی، علم حضوری برتر از علم حصولی است چون فارغ از وساطت صورتها و مفاهیم، به طور مستقیم و با شهود خود واقعیت حاصل میگردد. علم حصولی شامل سه مرتبه حسی، خیالی و عقلی است. مراتب علم با یکدیگر نسبت و رابطه دارند ولی مراتب حسی، خیالی و عقلی به یکدیگر تبدیل نمیشوند. مبدا تمام ادراکات حتی بدیهیات، حس است. اما ادراکات حسی هرگز به تنهایی نمیتواند معرفتی را پدید آورد، زیرا ادراک حسی، علم یا معرفت کلی به بار نمیآورد مگر به ضمیمه وساطت تعقل به نتیجه کلی منتهی شود. به هر حال علم نسبت به سطوح معینی از واقعیت ممکن است، صورت پذیرد و با دست یافتن به هر سطحی از واقعیت کافی است که به آن نام علم بنهیم؛ لذا علم انسان امری ذومراتب است و سطوح آن تابعی از ابزارها، روشها، مهارتها و محدودیتهای شناختی آدمی است.
1-3- مبانی معرفت شناختی )صفحه اول)
اسلاید 18 :
1-3-4) انسان توانایی تعقل (عقل ورزی) درمقام نظر و عمل را دارد.
یکی از وجوه امتیاز آدمی عقل اوست. عقلورزی، ممیز نفس انسانی از نفس حیوانی و نباتی است. نفس انسانی علاوه بر انجام اعمال و تکالیف نفس نباتی و نفس حیوانی در حوزه تدبیر بدن، دارای امتیازی ویژه یعنی عقل میباشد. عقل، قابلیتی در نوع بشر است که به وسیله آن، افزون بر اینکه میتواند در مقام شناخت واقعیتهای هستی با ادراک مفاهیم کلی و استنتاج گزارههای توصیفی از بدیهیات و یقینیات با روش استدلال و برهان، برخی از آنها را به صورت یقینی درک کند و قضایای صادق را از کاذب تشخیص دهد (عقل نظری و استکشافی) و در مقام تبیین علی یا پیشبینی وقایع مشاهدهپذیر، با ابداع مفاهیم و سازهها و فرضیهپردازی و آزمون تجربی آنها، نظریههای ظنی معتبر ارائه کند و یا در مقام مداخله و مهار واقعیتهای طبیعی و اجتماعی و رسیدن به اهدافی مشخص، ابزارها، برنامهها و روشهای مناسب را به اتکاء قدرت تخیل، خلاقیت و ابتکار خویش ابداع نموده و بکار گیرد (عقل تجربی، مولد و ابزاری)؛ لذا تعقل مهمترین فعالیت آدمی است و در تمام فعالیتهای شنیدن، دیدن، مشاهدات قلبی، همچنین تولید مفاهیم و گزارهها، استنتاجها، ارزیابیها و تعمیمها، ارجاعها، اصلاحات و بازنگریهای مکرر و یقین و عمل حضور اساسی دارد. تعقل (در معنای جامع آن) مشتمل بر رمزگشایی از ذات واقعیت و رمزگذاری واقعیت (بیان آن در قالبهای جدید) میباشد. رمزگشایی از عالم نمادین و آیات آفاقی و انفسی که سراسر نمود واقعیتند در فرآیند پیوسته یا مکرر تعقل، ممکن میباشد. تعقل طی چهار مرحله صورت میگیرد که عبارتند از: ترسیم واقعیت؛ مفهومسازی و برهانپردازی برای واقعیت؛ باور به واقعیت و بالاخره بیان واقعیت در قالب الفاظ و گزارهها، اعمال و صفات. همچنین با تعقل میتوان در مقام درک حقائق و ارزشها (بایدها و نبایدهای مربوط به عمل اختیاری انسان) صلاح و فساد، حق و باطل، درست و نادرست و خوب و بد را از هم تمیز داد و در مقام عمل اختیاری نیز به لوازم فهم و درک خویش ملتزم ماند (عقل عملی). لذا عقل قادر است هم در دو حوزه ادراکات نظری (یعنی شناخت واقعیتها و هستها) و ادراکات عملی (یعنی شناخت خوب و بدها، یا باید و نبایدها) و هم در مقام التزام عملی (ارده و عمل) به لوزام ادراکات نظری و عملی خود وارد شود.
1-3-5) تعقل در شناخت حقیقت هستی و کسب سعادت جاوید نقش اساسی دارد.
فعالیت عقل در عین محدود و مخاطرهآمیز بودن، امکان دست یافتن آدمی به برخی حقایق فراتاریخی و یقینی در مورد واقعیت هستی آدمی در آن را فراهم میآورد. آنگاه در پرتو فهم و تفسیر درستی که به این ترتیب از هستی و موقعیت شایسته انسان فراهم آمده، عقلورزی، لوازم عمل بایسته به این درک و فهم را در زندگی فرد را مشخص میکند و تعهد نسبت به آنها (و در نتیجه تحقق عملی این لوازم) را از طریق تاکید بر انسجام نظر و عمل موجب میشود. براین اساس قرآن دستیابی به سعادت جاودانه را به ایمان و عمل مشروط میکند که هر دو مبتنی بر تعقل میباشند. بنابراین تنها در صورتی که از توانایی عقلورزی خود بطور کامل بهره گیریم- یعنی نخست مجموعه واقعیتها و حقائق عالم را در مراحل ابتدایی تعقل در ذهن ترسیم و برهانپردازی نموده و سپس آنها را در مراحل عالی تعقل باور کنیم (تعقل نظری)، آنگاه لوازم عملی این درک و باور را بطور آگاهانه و اختیاری انتخاب و به تدریج در خویشتن با عمل اختیاری مداوم تثبیت نماییم (عقل ورزی عملی)- به هستی جاودانه و آسایش همیشگی دست مییابیم.
1-3-6) علم در عین کاشفیت ازواقع (ازمنظر معلوم)،محصول ابداع نفسانی (از منظر عالم) است.
خداوند نفس را به گونهای آفریده که بر ایجاد صورتهای مجرد تواناست و همانطور که تمام مخلوقات خدا برای او حاصلند، صورتهای ابداعی نفس نیز برای آن حاصل میباشند و حصول صورت (در فرض مطابقت آن با واقع) برای نفس، مناط عالمیت نفس (در علم حصولی) است. بدین ترتیب، نفس متصف به علم نیست و علم در نفس حلول نمیکند یا در آن منعکس نمیشود بلکه نفس فاعل شناسا، مبدع علم است.
1-3-7) معیار اعتبار علم، مطابقت با مراتب گوناگون واقعیت (نفسالامر) است.
مطابقت گزارههای معرفتی با نفس الامر، ملاک علم معتبر است. نفس الامر فراتر از عالم مادی است؛ نفس الامر در قضایای تجربی، همان واقعیات مادی است ولی در وجدانیات، واقعیات نفسانی و در قضایای منطقی، ذهن میباشد. بنابراین براساس تفسیرپذیری نفس الامر، زمینههای اعتبار بخش دانش گسترده میشود. شاخصهای اعتبار دانش نیز شامل: مطابقت با شواهد عینی، سودمندی نتایج، سازگاری با منظومه معرفتی معتبر و معقول و اعتبار مرجع میگردد.
1-3-8) علم در عین ثبات (از منظر معلوم)، دارای ویژگی پویایی است.
هنگامی که علم را با نظر به عالم مورد توجه قرار میدهیم؛ ویژگی تحول و پویایی آن آشکار میشود، که نشات گرفته از علمورزی عالمان در زمینههای مختلف است. قرار داشتن عالمان در زمینههای مختلف اجتماعی، آنان را در فضاهای متفاوتی قرار دهد. سوالهای مختلف منجر به پیجوییهای مختلف، حتی در خصوص یک پدیده خواهد شد و علمی که از این پیجوییها حاصل میشود، متنوع خواهد بود. بنابراین میتواند در عین ثبات علم (از منظر معلوم و مطابقت آن با نفس الامر)، به پویایی علم اعتقاد داشت؛ مشروط بر آن که به نسبیتگرایی منجر نگردد. پذیرش ثبات و پویایی در علم با ظهور دوگونه تغییر در آن قابل جمع است، گونه نخست تغییر، این است که معرفتهای دیگری بر علم پیشین افزوده شود. گونه دوم این است که علم پیشین با قرار گرفتن در عرصه منظومه معرفتی معین، قدر معرفتی متفاوت بیابد.
1-3-9) شناخت آدمی با موانع و محدودیتهایی همراه است.
هر چند انسان قادر است به کمک قوای شناختی، شناخت خود را از واقعیات و حقائق محسوس و نامحسوس هستی گسترش دهد و هر دو لایه هستی (شهود و غیب) را بشناسد، در عین حال محدودیتهایی برای این توانایی بشر متصور است: از یک سو این شناخت به قدر طاقت فرد صورت میگیرد و هر انسانی به قدر توان و استعداد خود از این معارف بیکران بهره میگیرد. از سوی دیگر، عقل بشر قادر نیست که به بسیاری از حقائق هستی (نظیر درک کنه ذات اقدس الهی) پی ببرد. همچنین موانع فراوانی در مسیر شناخت انسان (نظیر لجاجت، سطحینگری، پندارگرائی، شخصیتگرائی، تقلید کورکورانه، غرور و استبداد رای) وجود دارد که با وجود امکان رفع اکثر این موانع، احتمال وجود برخی از این موانع باعث میشود که نتوانیم به صورت قطعی بر اکثر معلومات خود و دیگران اعتماد کنیم و لذا باید همواره دانش انسانی را در معرض نقد و ارزیابی قرار دهیم.
1-3- مبانی معرفت شناختی (صفحه دوم)
اسلاید 19 :
مقصود از مبانی ارزش شناختی در این نوشتار، "مباحثی درباره ماهیت ارزشها و نحوه درک و اعتباربخشی آنها و نیز بخشی از گزارههای مربوط به بیان مصادیق مهمترین ارزشهای معتبر و چگونگی تحقق آنها براساس نظام معیار معتبر و مقبول در جامعه اسلامی (مبانی و ارزشهای مبتنی بر دین حق و یا سازگار با آن) است که عموماً از حوزه فلسفه اخلاق و حکمت عملی با رویکرد اسلامی یا از سایر منابع بیانگر نظام ارزشی و اعتقادی اسلام، به عنوان اصول موضوعه اخذ شدهاند."
1-4-1) ارزشهای حقیقی (معتبر) مفاهیم و گزارههاییاند که با تکیه بر واقعیتهای مربوط به عمل آدمی و نتایج آن ارزشگذاری شدهاند.
ارزشها مفاهیمی اعتباری هستند که انسانها به نوعی در مقام عمل به آنها ملتزم و پایبند میباشند و به مفاد آنها یا براساس آنها اقدام و رفتار میکنند. این اعتبارات تنها در ارتباط با مفاهیم حقیقی و با تکیه بر آنها قابل اعتنا و طرح میباشند و در غیر این صورت از خود وجود مستقلی ندارند . بایدها و نبایدها ارزشی بیانگر رابطه ضروری خاصی است که بر حسب علیت و سببیت ما بین عمل اختیاری فرد و نتیجه مترتب بر آن وجود دارد. در واقع ورای اعتبار مفاهیم ارزشی و مقدم بر آن، واقعیتی (رابطهای واقعی میان عمل اختیاری و نتیجه آن) وجود دارد که خود در زمره مفاهیم ارزشی نمیگنجد، اما ثبات و اعتبار ارزشها به آن بستگی دارد. بنابراین برخی از ارزشها را میتوان به تبع مبانی منشأ انتزاع خویش از امور حقیقی به شمار آورد. بنابراین اگر گزارههای ارزشی بدون نظر به واقعیات عینی اعتبار شوند، اعتباراتی صرف خواهند بود که به احساسات، عواطف، سلیقهها، امیال و خواهشهای افراد، مستند هستند و نمیتوان بر آنها احکام و آثاری مترتب نمود.
1-4-2) حرکت آزاد آدمی و انتخاب او همواره در پرتو ارزشگذاری محقق میگردد.
امکان انتخاب در ذیل فرآیند ارزشگذاری فراهم میشود. پایهریزی حرکت نفس بر اراده، ضرورت انتخاب و حضور ملاک را به همراه میآورد. حضور ملاک برای انتخابهای نفس، امری ضروری است زیرا حرکت نفس در مراتب عالی، از نوع حرکت مبتنی بر اراده، مسبوق به انتخاب و در نتیجه مشروط به ترجیح میباشد که مستلزم شناسایی و التزام به ملاکهایی مناسب جهت ترجیح یا ارزشگذاری است. لذا برای حسن استفاده از حرکت آزاد و اختیاری انسان نخست باید به انتخاب و التزام آگاهانه و ارادی نظام معیار معتبری دست یازید.
1-4-3) ارزشها، دارای انواع و مراتب مختلف هستند.
ارزشها به جهتهای مختلفی قابل تقسیم میباشند. در یک تقسیم اولیه ارزشها به دو قسم ارزشهای غایی و ابزاری تقسیم میشوند. ارزشهای ابزاری اموری هستند که نتایج مطلوب به ارمغان میآورند و یا این که برای نیل به یک ارزش دیگری مورد استفاده قرار میگیرند. ارزش غایی امری است که به سبب رابطهای حقیقی با واقعیت در خود آن، مطلوب واقع گردد.
1-4-4) ارزشها دو دسته ثابت (مطلق) و غیرثابت (مشروط و متغیر) دارند.
طبقهبندی دیگر در مورد ارزشها، مطلق یا نسبی بودن آنهاست؛ مطلق یا نسبی بودن ارزشها، با ثبات یا تغییرپذیری ارزشها در ارتباط است. مطلق بودن ارزشها، ثبات کامل آنها را در موقعیتهای مختلف به دنبال دارد. یعنی حداقل برخی از ارزشها میتوانند به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی معتبر باشند و به طور مطلق با ارزش تلقی میگردند، یعنی همیشه و در همه جا با ارزش هستند و پارهای از ارزشها با توجه به شرایط و موقعیتها، ممکن است مطلوب واقع گردند. در سلسله مراتب ارزشها میتوان به ارزشهای دینی، اخلاقی، فرهنگی، زیبایی شناختی- هنری و اقتصادی اشاره کرد. از آنجا که خداوند از حیث وجودی، خیر بنیادین و بنیاد هر خیر میباشد، قرب به خداوند نیز دارای ارزشمندی مطلق است. به تبع قرب الهی همه امور و افعالی که در مسیر قرب خدا و رضوان الهی قرار گیرند (نظیر ایمان به خدا، معاد و رسالت پیامبران الهی، اعمال صالح واخلاق الهی) نیز از ارزشمندی مطلق برخوردار است. با توجه به وجود سلسله مراتب ارزشها باید این رتبهبندی را در ارزشگذاری امور و موضوعات در نظر گرفت، چنانکه غیر مطلق بودن ارزشها، محدود بودن به موقعیتها و در نتیجه تغییرپذیری را به دنبال خواهد داشت. در حیطه ارزشهای غیرمطلق، نیز دو نوع ارزش متفاوت در نظام ارزشی شامل ارزشهای مشروط و ارزشهای متغیر مطرح میباشد. ارزشهای مشروط، محدود و مقید به حدود خاصی هستند و تنها در چهارچوب ارزشهای مطلق ارزشگذاری میشوند. این ارزشها در محدوده حدود خود صادقند و بیرون از آن محدوده، برقرار نخواهند بود. اما ارزشگذاری به ارزشهای متغیر، صرفاً با توجه به این میباشد که در زمان و مکانی دگرگون میشوند و لذا اعتبار آنها تاریخی و یا جغرافیایی وابسته به موقعیت است. لذا افعال خوب و بدی که به قیود و شرایط ویژه مقیدند، نسبی میباشند و خوبی و بدی آنها تابع خوبی و بدی افعال دسته اول است.
1-4-5) عدالت اساسیترین ارزش اجتماعی است.
در آموزههای اسلامی، عدالت اساسیترین ارزش اجتماعی محسوب میگردد. هر چند عدالت چون امری ارزشی، دارای جنبه اعتباری است اما این ارزشگذاری، امری ثابت و پایدار است زیرا ملایمت و تناسب اعمال عادلانه با استواری و سعادت انسان و جامعه، همواره ثابت است. معیار عدالت، رعایت حق و حقوق افراد است. اما حق افراد مختلف، میتواند یکسان و برابر یا متفاوت و نابرابر باشد. در مواردی که حق افراد یکسان باشد (با توجه به خصوصیت مشترک بین آنها) در این صورت، عدالت به معنای برقراری میان افراد است. البته برابری فقط به معنای میزان برخورداری مشابه افراد (در شرایط یکسان) نمیباشد، بلکه در صورت نابرابری شرایط و وجود بیعدالتی میان افراد (دارای حقوق یکسان)، تحقق عدالت و برابری فرصتهای اجتماعی، مستلزم دسترسی به مزایا و بهرهمندیهای مختلف باشد، در این صورت عدالت با نابرابری همراه است اما این گونه نابرابری هرگز به معنای ظلم نیست بلکه با عدالت قابل جمع است یعنی هر کس متناسب با وسع و حاصل تلاش خود، باید از حق و پاداش یا جزای مناسب برخوردار گردد.
1-4-6) رأفت و احسان متمم عدالت است.
اگر عدالت را در معنای بسیار عام آن، یعنی قرار دادن هر چیزی در جای خود بدانیم، در این صورت شامل رأفت و احسان نیز خواهد بود. اما عدالت در معنای خاص بر حسابگری، دقت اعطا و حرمان مناسب حق هر کس و هر چیز استوار است. در حالی که رأفت و احسان، فراتر از رفتن از این نوع مواجهه دقیق و عادلانه و اعطا و بخشش بالاتر از حق و افزون بر حساب و کتاب است. به هرحال تکمیل و اتمام روند تکوین و تعالی فرد و جامعه، در گرو آن است که علاوه بر عدالت، رأفت و احسان نیز در روابط بشری وارد گردد چنانکه در رابطه بین خدا و انسان نیز رحمت و لطف واسعه الهی مبنای رشد آدمی است.
1-4-7) آزادی حقیقی انسان، در رهایی از وابستگی به شهوات و تمایلات نفسانی، رفع همه موانع (درونی و بیرونی) تعالی انسان و نفی اطاعت غیر خداست.
اساساً اسلام علاوه بر رسمیت شناختن آزادی تکوینی انسان (که برای همه افراد بشر بنا بر حکمت الهی و به عنوان مقدمه اختیار و اراده آنها، فعلیت دارد)، او را به مرتبهای برتر یعنی کسب آزادی حقیقی (یا به تعبیر رساتر آزادگی) دعوت کرده و نخستین مرحله این نوع آزادی را در رهایی اراده آدمی از وابستگی به شهوات و تمایلات نفسانی دانسته است (آزادگی اخلاقی)، به طوری که اگر انسانها از بند هواهای نفسانی رهایی نیابند، قادر نخواهند بود از چنگ طواغیت و حکام ظلم رهایی یابند ، رهایی از هر گونه ستم سیاسی و اقتصادی و دستیابی به انواع آزادیهای فردی و اجتماعی و به ویژه آزادی از تقلید کورکورانه از افکار غلط و هنجارهای غالب (آزادی فکری و فرهنگی) مصادیق دیگری از آزادی حقیقی انسان هستند که پیامبران الهی ما را به کسب آن فرا خواندهاند. در واقع، آزادی حقیقی آدمی یعنی نفی اطاعت هر آنچه غیرخداست و بندگی و خضوع فقط در برابر خالق هستی و نظام آفرینش. به تعبیر دیگر، آزادی در معنای متعالی و تجویزی آن یعنی رفع همه موانع درونی و بیرونی تکامل و تعالی انسان و تجلی استعدادها و شخصیت انسانی او.
1-4- مبانی ارزش شناختی )صفحه اول)
اسلاید 20 :
1-4-8) ارزش زیباشناختی،هم ناظربه واقعیتهای عینی است وهم وابسته به ادراک فرد.
ارزش زیباشناختی با دو معیار عینی و ذهنی در متون اسلامی مطرح گردیده است. مقصود از عنصر عینی در زیبایی این است که امر زیبا، خود از خصایصی واقعی برخوردار است که آن را زیبا میگرداند. عنصر ذهنی در زیبایی نیز، سهم و نقش ادراک و ادراک کننده را در آن نشان میدهد. علاوه بر دو معیار عینی و ذهنی در امر زیبایی، توجه به غایت نیز مطرح میباشد و در هر حال زیباییها با توجه به غایت هستی و یا هدف زندگی آدمی تعیین میشود. گرایش به زیبایی و جمال را خداوند به طور فطری در وجود انسان خلق کرده است به طوری که قسمت مهمی از زندگی آدمی را توجه به امور زیبای ظاهر و باطن تشکیل میدهد.
1-4-9) طبیعت دارای ارزش ابزاری و آیهای به صورت توأمان است.
طبیعت به ویژه زمین از آن حیث که وسایل و امکاناتی برای زندگی آدمی در آن وجود دارد، حکم ابزاری مناسب را برای تحقق غایت آفرینش انسان دارد. اما در کنار ارزش ابزاری طبیعت باید دو نکته را مورد نظر قرار داد: نخست آنکه تعبیر ابزاری بودن طبیعت، ناظر به مفهومی غایتگرایانه است. بنابراین طبیعت، ابزاری برای استفاده بهینه در زندگی آدمی است و لذا تصرف آگاهانه و روشمند در شرایط طبیعی محیط زندگی به منظور توسعه زندگی انسانی، نباید به جدال با طبیعت و تخریب آن منجر شود. نکته دوم این است که طبیعت، محدود به جنبه ابزاری نیست، بلکه جنبهای نمادین نیز دارد. از این حیث، طبیعت و پدیدههای آن، نشانه و نمادی از اقتدار، حکمت، لطف و رحمت الهی است و آیهای از آیات الهی است، که درک و فهم آن و نگرش آیهای به آن نیز علاوه بر تصرف باید مورد نظر قرار گیرد.
1-4-10) اعتبار ارزشها از طریق عقل و فطرت انسانی یا از طریق دین معلوم میگردد.
معیار ارزش، حسن و قبح عقلی است یعنی عقل میتواند ملاک اصلی خوبی و بدی افعال اختیاری آدمی را بشناسد. بنابراین حکم به خوبی و بدی بعضی از افعال، مانند خوبی عدل و بدی ظلم، مورد پذیرش همه عقلا است. بنابراین ارزش افعالی که ریشه در فطرت انسانی دارند و بدون هیچ قید و شرطی با هدف اصلی و مطلوب نهایی آدمی یعنی کمال او ارتباط دارند، تغییر ناپذیرند و عقل نیز توانایی درک آنها را دارا است و قادر است رابطه بین فعل و نتیجه مطلوبش را کشف کند. اما در مواردی عقل آدمی نمیتواند مصادیق معیارهای حسن و قبح و موضوعات احکام ارزشی را به دلیل عدم رابطه واقعی میان اعمال اختیاری و آثار آنها تشخیص دهد (لذا به خودی خود حکمی نمیکند) در این موارد وحی و تعالیم دین، بشر را با آن حقائق (وجود رابطه حقیقی بین عمل فرد و نتایج غیر مشهود یا اخروی آنها) آشنا میسازد و در نتیجه حکم ارزشی (باید و نباید) آنها را بیان میکند. بنابراین برای فهم و التزام به این گونه ارزشها باید راه تعبد به احکام شرعی را در پیش گرفت، هر چند این گونه تعبد اساسا امری عقلائی محسوب میشود (با ملاحظه عقلانی بودن اصل دین و دینداری و این واقعیت که همه احکام شرعی مبتنی بر مصالح و مفاسد واقعیاند). از اینجا نقش وحی و راهنمایی پیامبران برای تشخیص مصادیق خوبی و بدی روشن میگردد. لذا در این موارد بیانات شرع در تشخیص مصادیق ارزشها نقش آفرین است و عقل ما را به پیروی از حکم دین دعوت میکند بنابراین، دین و عقل و فطرت در صدور احکام ارزشی مبتنی بر کشف رابطه ضروری بین انواع اعمال اختیاری و آثار مترتب بر آنها موید همدیگرند و هیچگاه در مقابل هم قرار نمیگیرند.
1-4-11) تاثیر کامل التزام به ارزشها، علاوه بر حسن فعلی، تابع حسن فاعلی است.
در مقام التزام عملی به ارزشها و اجتناب از ضد ارزشها، هر عمل اختیاری فرد، هم باید فی حد نفسه عمل صالح باشد (یعنی به لحاظ انطباق محتوا و شکل انجام آن با نظام ارزشی معیار، لیاقت و شأنیت این را داشته باشد که انسان را به کمال برساند) و هم باید بر مبادی مناسبی (نظیر آگاهی، ایمان و نیت صحیح) استوار باشد تا موجب کمال نفسانی گردد. پس، حسن فعلی و حسن فاعلی هر دو ملاک است، هر چند حسن فعلی در طول حسن فاعلی است زیرا روح افعال اختیاری، نیت و انگیزه نفس برای انجام عمل (کیفیت ارده و اختیار) است که از معرفت، میل، باور نفس و دیگر مبادی عمل سرچشمه میگیرد. ولی هر نیت با نوعی از افعال سنخیت دارد (یعنی شکل عمل و حجم و کمیت و کیفیت آن باید متناسب با آن نیت باشد و نمیتوان با نیت خیر هر گونه عملی را انجام داد)، پس هر چند اصالت با حسن فاعلی است اما حسن فعلی را هم باید مورد نظر قرار داد.
1-4-12) سلسله مراتب ارزشها با غایت زندگی ارتباط دارند.
غایت زندگی در واقع همان ارزش نهایی است که منشا تمامی ارزشهای دیگر است. یعنی ارزشها از غایت زندگی معنا کسب میکنند و از ارزش نهایی پدید میآیند و میتوانند بر مبنای میزان ارتباط با این ارزش نهایی، نسبتهای خاصی با یکدیگر به صورت عرضی و طولی برقرار کنند.
بنابراین تنها با توجه به غایت زندگی است که میتوان فهرست ارزشهای معتبر را مشخص کرد و میزان ثبات، دوام و اطلاق هر یک از ارزشها را تعیین نمود؛ چنانچه باید براساس همین معیار نهائی، رابطه ارزشها با یکدیگر را در سلسله مراتب ارزشها معلوم کرد و نسبت ارزشها با شرایط و اقتضائات محیطی (اعم از محیط طبیعی و اجتماعی و شرایط مکانی و زمانی) و شرایط شخصی را شناسائی نمود.
1-4- مبانی ارزش شناختی )صفحه دوم)