بخشی از مقاله


آيا انسان پس از مرگ يكباره وارد عالم قيامت مى‏شود و كارش يكسره‏مى‏گردد، و يا انسان در فاصله مرگ و قيامت‏يك عالم خاصى را طى مى‏كند و هنگامى كه قيامت كبرى بپاشد وارد عالم قيامت مى‏گردد؟(و البته اين را هم مى‏دانيم كه تنها خدا مى‏داند كه قيامت كبرى كى‏بپا مى‏شود.حتى پيامبران نيز از اين مطلب اظهار بى اطلاعى كرده‏اند).
مطابق آنچه از نصوص قرآن كريم و اخبار و روايات‏متواتر و غير قابل انكارى كه از رسول اكرم و ائمه اطهار رسيده است استفاده مى‏شود، هيچكس بلافاصله پس ازمرگ وارد عالم قيامت كبرى نمى‏شود، زيرا قيامت كبرى مقارن است با يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاى كلى در همه موجودات زمينى‏و آسمانى كه ما سراغ داريم يعنى كوهها، درياها، ماه، خورشيد، ستارگان، كهكشانها.هنگام قيامت كبرى هيچ چيزى‏در وضع موجود باقى نمى‏ماند.بعلاوه در قيامت كبرى اولين و آخرين جمع مى‏شوند، و ما مى‏بينيم كه هنوز نظام جهان برقراراست و شايد ميليونها و بلكه ميلياردها سال ديگر نيز برقرار باشد و ميلياردها ميليارد انسان ديگر بعد از اين بيايند.


همچنين از نظر قرآن كريم - همان طور كه‏از آيات گذشته و يك سلسله آيات ديگر استفاده مى‏شود - هيچ كس در فاصله مرگ و قيامت كبرى در خاموشى و بى حسى فرونمى‏رود، يعنى چنين نيست كه انسان پس از مردن در حالى شبيه بيهوشى فرو رود و هيچ چيز را احساس نكند، نه لذتى داشته باشدنه المى، نه سرورى داشته باشد و نه اندوهى، بلكه انسان بلافاصله پس از مرگ وارد مرحله‏اى ديگر از حيات مى‏گرددكه همه چيز را حس مى‏كند، از چيزهايى لذت مى‏برد و از چيزهاى ديگر رنج، البته لذت و رنجش بستگى دارد به افكار و اخلاق‏و اعمالش در دنيا.اين مرحله ادامه دارد تا آنگاه كه قيامت كبرى بپا شود.در آن هنگام در اثر يك سلسله انقلابها ودگرگونيهاى بى نظير كه در آن واحد جهان را فرا مى‏گيرد و از دورترين ستارگان گرفته تا زمين ما همه مشمول آن دگرگونى مى‏شوند،اين مرحله يا اين عالم كه براى هر كسى يك فاصله و حد وسط ميان دنيا و قيامت مى‏شود، پايان مى‏پذيرد.
پس، از نظر قرآن كريم عالم پس از مرگ در دومرحله صورت مى‏گيرد، و به تعبير صحيح‏تر، انسان پس از مرگ دو عالم را طى مى‏كند: عالمى كه مانند عالم دنيا پايان مى‏پذيردو «عالم برزخ‏» ناميده مى‏شود، ديگر عالم قيامت كبرى كه به هيچ وجه پايان‏نمى‏پذيرد.اينك بحث مختصرى درباره عالم برزخ

 

عا لمى به نام عالم برزخ
(نظر جمعى از مفسرين در باره زنده بودن شهداء)
(و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء، و لكن لا تشعرون)بعضى از مفسرين چه‏بسا گفته باشند: كه خطاب(نگوئيد)به مؤمنين است كه به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارند ومعتقدند كه بعد از زندگى دنيا زندگى ديگرى هست و ديگر از چنين كسانى تصور نمى‏رود كه بگويند: آنهائى كه در راه خدا كشته شده‏اند بكلى از بين رفته‏اند، با اينكه دعوت حقه دين رااجابت كرده‏اند و آيات بسيارى از قرآن را كه در باره معاد صحبت مى‏كند شنيده‏اند.

1 - بقره آيه 45 2 - سوره لقمان آيه 17 3 - سوره فصلت آيه 35
4 - سوره زمر آيه 10 5- سوره عنكبوت آيه 45 6 - سوره حديد آيه 4
علاوه بر اينكه آيه شريفه سخنش در باره عموم مردم نيست بلكه براى خصوص شهداء كه‏در راه خدا كشته شده‏اند، خبر از زندگى بعد از مرگ ميدهد و اين خبر را به مؤمنين كه هنوزشهيد نشده‏اند و به همه كفار ميدهد، با اينكه زندگى بعد از مرگ اختصاص به شهيدان ندارد، وشهيد و مؤمن غير شهيد، و كفار، همه اين زندگى را دارند پس بايد گفت: منظور از زندگى بعد ازشهادت اين است كه نام شهيد زنده ميماند و در اثر مرور زمان ذكر جميلش كهنه نميشود، اين‏نظريه جمعى از مفسرين است و ما باين تفسير چند اشكال داريم:
(چند اشكال بر اين نظر)


اول اينكه اين حياتى كه شما آيه را با آن معنا كرديد، جز يك گول زننده چيز ديگرى نيست، و اگر پيدا شود تنها در وهم پيدا مى‏شود نه در خارج، حياتى است‏خيالى كه بغير از اسم، حقيقت‏ديگر ندارد و مثل چنين موضوع وهمى، لايق به كلام خداى تعالى نيست، خدائيكه جز بحق‏دعوت نمى‏كند، و ميفرمايد: (فما ذا بعد الحق الا الضلال، بعد از حق غير از ضلالت چه مى‏تواندباشد)، (يونس آيه 32 ) (آنوقت چگونه به بندگانش مى‏فرمايد: در راه من كشته شويد و از زندگى چشم بپوشيد تابعد از مرگ مردم بشما بگويند(چه مرد خوبى بود)؟.


منظورش ( سوره شعراء آيه4 8) ذكر خير آيندگان نبوده، بلكه منظورش اين بوده كه دعوت‏حقه‏اش در انسان‏هاى آينده نيز باقى باشد و لسان صادقش همواره گويا بماند، نه اينكه بعد از اوذكر خيرش را بگويند و بس.
بله اين سخن دل خوش كننده و باطل و وهم كاذب، با منطق مردمى مادى و طبيعى مسلك، جور در مى‏آيد، براى اين كه آنها نفوس را هم مادى مى‏دانند و معتقدند وقتى انسان مرد بكلى‏باطل و نابود مى‏شود و اعتقادى به زندگى آخرت ندارند.
از سوى ديگر احساس كردند كه انسان بالفطره احتياج دارد به اينكه در راه امور مهمه‏قائل به بقاء نفوس و تاثرش بسعادت و شقاوت بعد از مردن، بوده باشد، چون رسيدن و ارتقاء به‏هدف‏هاى بلند، فداكارى و قربان شدن لازم دارد، مخصوصا هدف‏هاى بسيار مهم كه بخاطر آن‏بايد اقوامى كشته شوند تا اقوامى ديگر زنده بمانند.


و اگر بنا باشد هر كس بميرد نابود شود، ديگر چه كسى خود را فداى ديگران مى‏كند و چه داعى دارد كسى كه معتقد به موت و فوت است، ذات خود را باطل كند تا ذات ديگران باقى بماند، نفس خود را از زندگى محروم سازد تا ديگران زنده بمانند.لذائذ مادى را كه ميتواند از راه جور وزندگى جابرانه بدست آورد، از دست بدهد، تا ديگران با داشتن محيطى عادلانه از آن لذائذبهره‏مند شوند؟


آخر هيچ عاقلى هيچ چيزى را نمى‏دهد، مگر براى اينكه چيزى ديگر بگيرد، و اما دادن ونگرفتن و صرفنظر كردن بدون گرفتن، كار عاقلانه‏اى نيست هيچ عاقلى حاضر نيست بميرد براى‏زندگى ديگران، محروميت بكشد بخاطر بهره‏مندى ديگران.
پس فطرت انسان هرگز چنين معامله بى سودى را نمى‏پذيرد، جوامع و افراد طبيعى مسلك‏و مادى، اين فطرت را دارند و چون اين معنا را مى‏فهمند، لذا مجبور شدند براى دلخوشى خوداوهام و خرافاتى كاذب را درست كنند، خرافاتى كه جز در عرصه خيال و حظيره وهم، موطنى‏ديگر ندارد، مثلا ميگويند: انسان‏هاى حر و آزاد مردانى كه از قيد اوهام و خرافات رهيده‏اند، بايدخود را براى وطن و يا هر چيزى كه مايه شرف آدمى است فدا كنند تا به زندگى دائم برسند، به‏اين معنا كه دائما ذكر خيرش در صفحه روزگار باقى بماند و براى رسيدن به اين منظور مقدس، ازپاره‏اى لذائذ خود بخاطر اجتماع صرفنظر كند تا ديگران از آن بهره‏مند شوند و در نتيجه امراجتماع و تمدن استقامت بپذيرد و عدالت اجتماعى بر قرار گردد و آن كه جان خود را در اين راه‏داده، به حيات شرف و علاء برسد.


كسى نيست از ايشان بپرسد: وقتى شخص فداكار كشته شد، تركيب مادى بدنيش از هم‏پاشيد و جميع خواص زندگى كه از آن جمله حيات و شعور است از دست داد، ديگر چه كسى‏هست كه از زندگى شرف و علاء برخوردار گردد و چه كسى هست كه اين نام نيك را بشنود و ازشنيدنش لذت ببرد؟و آيا اين حرف از خرافات نيست؟.
دوم اينكه ذيل آيه يعنى جمله(و لكن لا تشعرون)با اين تفسير مناسبت ندارد، چون اگرمنظور از جمله(بلكه زنده‏اند، و لكن شما نميدانيد)، نام نيك بود.جا داشت بفرمايد: (بلكه نام‏نيكشان زنده و باقى است و بعد از مردنشان مردم به خير يادشان مى‏كنند)، چون مقام، مقام‏دلخوش كردن و تسليت است.


سوم اينكه نظير اين آيه - كه در حقيقت مفسر آيه مورد بحث است‏حيات شهداء بعد ازكشته شدن را بوصفى توصيف كرده كه با اين تفسير منافات دارد و اين آيه اين است: (و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا، بل احياء عند ربهم يرزقون، زنهار مپندارى كه آنان كه در راه خدا كشته شده‏اند مردگانند.نه، بلكه زنده‏اند و نزد پروردگار خود روزى ميخورند)، (1 - سوره آل عمران آيه 169) و شش‏آيه بعد از آن، و معلوم است كه اين زندگى يك زندگى خارجى و واقعى است نه ذهنى و فرضى.


چهارم اينكه گفتند: همه مسلمانان معتقد بودند به بقاء بعد از مرگ، در پاسخ ميگوئيم: اين آيه‏شريفه در اواسط رسالت رسول خدا(ص)نازل شده و در آن هنگام بى اطلاعى بعضى از مردم ازبقاء بعد از مرگ خيلى بعيد نيست، چون آن ايمانى كه عموم مسلمانان نسبت به زندگى آخرت‏دارند و قرآن هم نصوصى پشت‏سر هم در باره‏اش دارد كه قابل تاويل نيست، زندگى بعد از بعث‏و قيامت است، اما زندگى ما بين مرگ و بعث - يعنى حيات برزخى - هر چند كه آن را نيز قرآن‏كريم سر بسته و مجمل ذكر كرده و از معارف حقه قرآنى است و ليكن از نظر وضوح به حدى‏نيست كه از ضروريات قرآن شمرده شود و كسى جاهل و منكر آن نشود.
بلكه حتى اجماعى هم نيست، و بسيارى از مسلمانان حتى امروز هم منكر آنند، چون منكرتجرد نفس از ماديت هستند و معلوم است كه وقتى نفس آدمى مادى باشد، مانند بدن، با مرگ وانحلال تركيب از بين ميرود، اينها معتقدند كه انسان بعد از مردن روح و بدنش همه از بين ميرود ونابود مى‏شود و آنگاه در روز قيامت دوباره هم روح و هم بدن خلق ميشود.


بنا بر اين ممكن است مراد از حيات خصوص شهداء اين باشد كه تنها اين طائفه حيات‏برزخى دارند و اين معنا را بسيارى از معتقدين به معاد جاهلند، هر چند كه بسيارى هم از آن آگاه باشند.
(مراد از حيات بعد از شهادت، حيات حقيقى(در عالم برزخ)است)


و سخن كوتاه اينكه مراد به حيات در آيه شريفه حيات حقيقى است نه صرف‏دل خوش كننده مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه قرآن كريم در چند جا زندگى كافر را بعد ازمردنش هلاكت و بوار خوانده و از آن جمله فرموده: (و احلوا قومهم دار البوار، قوم خود را بدارهلاك وارد كردند) )سوره ابراهيم آيه 28) و آياتى ديگر نظير آن، مى‏فهميم كه منظور از حيات شهيدان، حياتى سعيده‏است نه صرف حرف، حياتى است كه خداوند تنها مؤمنين را با آن احياء مى‏كند، همچنان كه‏فرمود: (و ان الدار الاخرة لهى الحيوان، لو كانوا يعلمون، و بدرستى خانه آخرت تنها زندگى‏حقيقى است، اگر مى‏توانستند بفهمند)، (3 سوره عنكبوت آيه 64) و اگر بعضى نتوانستند بفهمند، بخاطر اين بود كه حواس‏خود را منحصر در درك خواص زندگى در ماده دنيائى كردند و غير آن را نخواستند بفهمند، وچون نفهميدند، لذا نتوانستند ميان بقاء بان زندگى و فنا فرق بگذارند و آن زندگى را هم فناپنداشتند و اين پندار اختصاص بكفار نداشت، بلكه مؤمن و كافر هر دو در دنيا دچار اين اشتباه هستند.
و به همين جهت در آيه مورد بحث به مؤمن و كافر خطاب مى‏كند: به اينكه شهدا بعد ازمردن نيز زنده‏اند، ولى شما نمى‏فهميد، يعنى با حواس خود درك نمى‏كنيد، همچنانكه در آن آيه‏ديگر باز مى‏فرمايد: (لهى الحيوان لو كانوا يعلمون)، يعنى اگر مى‏توانستند يقين حاصل كنند، چون‏علم در اينجا به معناى يقين است، بشهادت اينكه در آيه: (كلا لو تعلمون علم اليقين، لترون الجحيم، حاشا اگر بعلم يقين ميدانستيد، جهنم را مى‏ديديد)، (1- سوره تكاثر آيه 6) علم به آخرت را مقيد به علم يقين كرده است.


و بنا بر آنچه گذشت - هر چند خدا داناتر است - معناى آيه اينطور مى‏شود: كسانى كه درراه خدا كشته شده‏اند مرده مگوئيد و آنان را فانى و باطل نپنداريد كه آن معنائى كه از دو كلمه‏مرگ و حيات در ذهن شما هست بر مرگ آنان صادق نيست، چون مرگ آنان آنطور كه حس‏ظاهر بين شما درك ميكند به معناى بطلان نيست، بلكه مرگ آنان نوعى زندگى است، ولى حواس‏شما آنرا درك نميكند.
خواهى گفت: اين سخن در برابر كفار بجا است، ولى خطاب در آن به مؤمنين كه يا همه و يابيشترشان علم به بقاء زندگى انسان در بعد از مرگ هم دارند و مرگ را بطلان ذات انسان‏نمى‏دانند، چه معنا دارد؟در پاسخ مى‏گوئيم: درست است كه مؤمنين اين معنا را مى‏دانند و ليكن درعين حال وقتى تصور كشته شدن را مى‏كنند، قهرا ناراحت ميشوند و دچار قلق و اضطراب‏ميگردند چون پاى جان در ميان است و شوخى نيست، لذا در آيه شريفه براى بيدار شدن آنان‏همان علم و ايمان را كه دارند به رخشان مى‏كشد، تا آن قلق و اضطراب از دلهاشان زايل شود.


و معلوم است كه اين خطاب، هم اولياء كشته شده را بيدار مى‏كند و مى‏فهمند كه كشته شدن‏عزيزشان بيش از جدائى چند روز چيز ديگرى نيست، آنان نيز پس از زمانى كوتاه بوى ملحق‏ميشوند و اين جدائى چند روزه در مقابل مرضات خداى سبحان و آن درجاتيكه عزيزشان به آن‏رسيده، غير قابل تحمل نيست.
و هم افراد فدائى و آماده كشته شدن را بيدار مى‏كند و تشنه جهاد ميسازد، چون مى‏فهمندكه در برابر شهادت به حياتى طيب و نعمتى دائم و رضوانى از خدا مى‏رسند، در حقيقت‏خطاب‏در آيه نظير خطاب به رسولخدا(ص)است، كه ميفرمايد: (الحق من ربك، فلا تكونن من‏الممترين، حق از ناحيه پروردگار تو است، پس زنهار كه از دودلان مباش) (2- سوره بقره آيه 147) الخ، با اينكه‏رسولخدا(ص)هم ميدانست كه حق از ناحيه خداست و هم به آيات پروردگارش يقين داشت و اولين موقن بود و لكن اينگونه خطابها كلامى است كنايه‏اى، ميخواهد بفرمايد: آنقدر مطلب، يقينى‏و روشن است كه حتى خطور و تصور بر خلافش را هم تحمل نمى‏كند.


(نشئه برزخ)تا اينجا فهميديم كه آيه مورد بحث به روشنى دلالت دارد بر اينكه بعد اززندگى دنيا و قبل از قيامت‏حياتى هست بنام برزخ، و اين دلالت را آيه ديگرى كه نظير آيه موردبحث است‏يعنى آيه(و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا، بل احياء، عند ربهم يرزقون) (1- سوره آل عمران 169) وآيات بسيارى ديگر دارند.


(سخن بسيار عجيب بعضى مردم در باره آيه شريفه و رد آن)و از عجيب‏ترين امور سخنى است كه بعضى از مردم در باره اين آيه گفته‏اند، و آن اين است‏كه آيه در باره شهداى بدر نازل شده و مخصوص بايشان است و شامل غير ايشان نميشود و چه‏خوب گفته‏اند بعضى از محققين كه بعد از نقل اين سخن در ذيل آيه(و استعينوا بالصبر و الصلوة) (2- سوره بقره آيه 45) الخ گفته: پروردگارا بما صبرى بده تا در مقابل امثال اين سخنان نامربوط، تحمل بخرج دهيم.
من براستى نمى‏فهمم منظور اينها از اين سخنان چيست؟و حيات شهداى بدر را چگونه‏حياتى تصور مى‏كنند؟كه فقط مخصوص آنها باشد، با اينكه در باره همه مردگان ميگويند: آدمى بعداز مرگ و يا كشته شدن بكلى نابود گشته و اجزايش از يكديگر جدا و باطل ميگردد آيا درخصوص شهداى بدر معتقد به معجزه‏اى شده‏اند؟آيا ميگويند: خداوند خصوص آنانرا به كرامتى‏از خود اختصاص داده كه حتى پيامبر اكرم و ساير انبياء و مرسلين، و اولياء مقربين را به آن‏كرامت اكرام نكرده؟در ميان تمامى خلايق، خصوص آنان داراى چنين زندگى هستند؟قطعا اين‏معنا به اعجاز نبوده، چون چنين چيزى محال است، آنهم محالى كه محال بودنش ضرورى و بديهى‏است و معجزه بامر محال تعلق نمى‏گيرد، و اگر عقل جائز بداند كه چنين حكم ضرورى و بديهى‏باطل شود، ديگر براى هيچ حكم ضرورى ديگر اعتبارى نمى‏ماند.


و يا ميگويند: حس در همه جا درست احساس مى‏كند، الا در خصوص كشتگان بدر، كه‏نسبت به آنها دچار اشتباه شده، خيال كرده كه آنان مرده‏اند، ولى نمرده‏اند و زنده‏اند و نزدپروردگار خود مشغول اكل و شرب و ساير لذائذاند، چيزى كه هست چشم ما نمى‏بيند و از نظر ماغائبند و آنچه چشم‏ها ديد كه اعضاى آنها قطعه قطعه شد و بدن‏ها سرد گشت، همه را اشتباه ديد؟.
و اگر ممكن باشد كه حس انسانى تا اين پايه خطا كند و هيچ معيارى هم در خطاء وصوابش نداشته باشد، يكجا بدون جهت هر چه مى‏بيند خطا باشد، جاى ديگر باز بدون جهت هرچه مى‏بيند درست باشد، ديگر چه اعتبارى براى حس باقى ميماند.


و اگر بگوئى: در جنگ بدر كه خطا رفت بدون جهت نبود بلكه جهتش اراده الهيه بود، درپاسخ ميگوئيم: اين جواب اشكال را بر طرف نمى‏كند.براى اينكه نقل كلام به اراده الهيه ميشود، مى‏گوئيم: چه علتى باعث‏شد كه خدا در خصوص شهداى بدر چنين اراده‏اى بكند؟پس بازاشكال بى اعتبارى حس به حال خود باقى است، چون باز هم ممكن است چيزى را كه واقعيت‏ندارد، واقع ببينيم و حس كنيم، و چگونه يك آدم عاقل به خود جرات ميدهد كه لب به چنين‏سخنى بگشايد؟آيا اين حرف غير از سفسطه چيز ديگرى است؟


اين مفسرين مسلك خود را از عوام محدثين گرفته‏اند كه معتقدند امور غيبى يعنى آنچه ازحواس ما غايب است، و از سوى ديگر ظواهر دينى از كتاب و سنت آنها را اثبات مى‏كند، از قبيل‏ملائكه و ارواح مؤمنين و هر چه از اين قبيل است، موجوداتى مادى و اجسامى لطيف هستند كه‏ميتوانند در اجسام كثيف حلول و نفوذ كنند، مثلا بصورت انسان و يا چيز ديگر در آيند و همه‏كارهاى انسانى و يا آن چيز ديگر را انجام دهند، و همه آن قوائى كه ما انسانها داريم داشته باشند، چيزى كه هست محكوم به احكام ماده و طبيعت نميشوند، تغيير و تبدل و تجزيه و تحليل‏نمى‏پذيرند، مرگ و حيات طبيعى ندارند و هر وقت‏خدا اجازه دهد براى حواس ما ظاهر ميشوند، و اگر بخواهد كه ظاهر نشوند نميشوند و شيت‏خدا، مشيت‏خالص است، ديگر علت و جهت ومخصصى در ناحيه حواس ما و يا در ناحيه خود آن موجودات لازم ندارد، (خلاصه ديگر نبايدپرسيد: چرا من همه چيز را مى‏بينم، ولى شهداى بدر را نمى‏بينم و يا شهداى بدر چرا بر خلاف هرموجود ديگرى براى حواس ما ظاهر نميشوند)؟
و منشا اين نظريه محدثين اين است كه ايشان منكر عليت و معلوليت ميان موجودات‏اند، درحاليكه اگر اين احتمال پوچ و خيال واهى درست باشد بايد فاتحه تمامى حقايق علمى و احكام‏علمى را خواند تا چه رسد به معارف دينى، و آنوقت ديگر نوبت نمى‏رسد به اجسام لطيفى كه موردكرامت‏خدا باشند و دست تاثير و تاثر مادى و طبيعى به آنها نرسد.


پس از آنچه گذشت روشن گرديد: كه آيه شريفه بر حيات برزخى دلالت دارد و اين حيات‏برزخى همان عالم قبر است، عالمى است متوسط ميان مرگ و قيامت كه در آن عالم، افراد يامتنعم هستند و يا معذب، تا آنكه قيامت، قيام كند.
(چند آيه قرآنى كه دلالت بر"برزخ"دارند)
و از جمله آياتيكه دلالت بر برزخ دارد آيه مشابه با آيه مورد بحث است كه مى‏فرمايد: (و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا، بل احياء عند ربهم يرزقون، تو مپندار كسانيكه در راه خداكشته شده‏اند اموات هستند، بلكه زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى ميخورند)، (فرحين بماايتهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم، الا خوف عليهم و لا هم يحزنون،
به آنچه خدا از فضل خود بايشان داده خوشحالند و به يكديگر مژده ميدهند كه فلانى‏ها هم ازدنبال ما خواهند آمد، در حاليكه ترس و اندوهى نداشته باشند) (- سوره آل عمران 171) كه در سابق گفتيم: چگونه اين دو آيه بر وجود عالم برزخ دلالت دارد.


و اگر مفسرينى كه گفته‏اند: اين آيات مربوط به شهداء بدر است، در آن دقت كنند، خواهندديد كه سياق آنها دلالت دارد بر اينكه غير شهداى بدر هم با شهداى بدر در اين جهت‏شركت‏دارند و عموم مؤمنين بعد از مرگ داراى چنين حياتى و تنعماتى هستند.
و نيز از آياتيكه دلالت بر مطلوب ما دارد آيه: (حتى اذا جاء احدهم الموت، قال رب‏ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت، كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون) (2- سوره مؤمنون آيه 100) است، كه مى‏فرمايد: (تا آنكه مرگ يكى از ايشان برسد، آنوقت ميگويد: پروردگارا مرا برگردانيد، تا شايد عمل‏هاى صالح كنم و آنچه را نكرده‏ام جبران نمايم، حاشا اين سخنى است كه او(از دربيچارگى)مى‏زند، تازه در پشت‏سر برزخى دارند تا روزيكه مبعوث شوند).
كه دلالت آن بر وجود حياتى متوسط ميان حيات دنيائى و حيات بعد از قيامت بسيار روشن‏است، و انشاء الله تمامى حرفهائى كه در اين آيه داريم در تفسير خود آن خواهد آمد.
باز از آياتيكه دلالت بر اين معنا دارد آيات: (و قال الذين لا يرجون لقاءنا لو لا انزل عليناالملائكة، او نرى ربنا، لقد استكبروا فى انفسهم، و عتوا عتوا كبيرا.يوم يرون الملائكة، لا بشرى‏يومئذ للمجرمين، و يقولون: حجرا محجورا.و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا.
اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا.و يوم تشقق السماء بالغمام، و نزل الملائكة تنزيلا.الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا) (3- سوره فرقان آيه 21 - 26) است كه چون ترجمه‏اش رابخوانى بروشنى بدلالت آن بر وجود عالم برزخ پى مى‏برى، و اينك ترجمه آن:


و كسانيكه اميد ديدار ما را ندارند، ميگويند: چرا ملائكه بر خود ما نازل نميشود؟و يا چراپروردگارمان را نمى‏بينيم؟ راستى چقدر از خود راضى و در پيش خود طغيان كردند، و چه طغيانى‏بزرگ، روزى كه ملائكه را مى‏بينند(و پر واضح است كه مراد به اين روز، اولين روزيست كه‏ملائكه را مى‏بينند و آن روزى است كه مرگشان مى‏رسد و به جان دادن مى‏افتند، چون آيات ديگرنيز بر اين معنا دلالت دارد)در آنروز ديگر براى مجرمان خوشى و بشارتى نيست و پى در پى امان‏ميخواهند و ما به آنچه كرده‏اند مى‏پردازيم و همه را هيچ و پوچ مى‏كنيم، مردمان بهشتى در آنروزدر بهترين قرارگاه و بهترين خوابگاه قرار مى‏گيرند روزيكه آسمان پاره پاره ميشود(و مراد به اين روز، روز قيامت است و ملائكه پشت‏سر هم نازل ميشوند در آنروز ملك حقيقى تنها از آن رحمان‏است، و روزى است كه بر كافران بسيار سخت است).


چون در اين آيات مى‏فرمايد كه قبل از پاره شدن آسمان در قيامت اصحاب جنت منزلگاهى‏دارند كه بهترين منزلها است، پس بايد زندگى داشته باشند تا محتاج به منزل باشند و انشاء الله‏توضيح و تفصيل سخن در ذيل خود اين آيات خواهد آمد.
و نيز از آياتيكه بر وجود برزخ دلالت دارد آيه: (قالوا: ربنا امتنا اثنتين، و احييتنا اثنتين، فاعترفنا بذنوبنا، فهل الى خروج من سبيل؟گفتند: پروردگارا تو ما را دو بار ميراندى و دو بارزنده كردى، اينك به گناهان خود اعتراف مى‏كنيم آيا راهى براى بيرون شدن هست (1) - سوره مؤمن آيه 11 ؟.


كه مى‏فهماند در روزى كه اين سخن ميگويند، دو بار مرده‏اند و دو بار هم زنده شده‏اند، واين جز با وجود برزخ تصور ندارد، بايد برزخى باشد تا آدمى يكبار در دنيا بميرد و يكبار دربرزخ زنده شود، و يكبار هم در برزخ بميرد و در قيامت زنده شود، تا بشود دو بار مردن، و دو بارزنده شدن، و گر نه اگر زندگى منحصر در دو عالم باشد، يكى در دنيا و يكى در آخرت، ديگر دو بارميراندن درست نميشود، چون در اينصورت انسان فقط يكبار مى‏ميرد، در ذيل آيه: (كيف تكفرون‏بالله و كنتم امواتا فاحياكم) (2- سوره بقره آيه 28) نيز پاره‏اى مطالب در باره برزخ گذشت بدانجا مراجعه شود.


و نيز از آياتيكه در باره برزخ گفتگو دارد آيه: (و حاق بال فرعون سوء العذاب، الناريعرضون عليها غدوا و عشيا، و يوم تقوم الساعة: ادخلوا آل فرعون اشد العذاب، آل فرعون راعذاب بدى فرا گرفت، عذاب آتش كه هر صبح و شام بر آن عرضه ميشوند، و روزيكه قيامت بپاشود، بايشان گفته ميشود اى ملائكه آل فرعون را بدرون شديدترين عذاب در آوريد) (سوره مؤمن آيه 45 - 46) ميباشد، براى اينكه همه ميدانيم كه روز قيامت صبح و شام ندارد روزى است غير ساير روزها علاوه براين در اول آيه كه بنظر ما راجع به برزخ است مى‏فرمايد آتش بايشان عرضه ميشود و در آخرش‏كه باز بنظر ما راجع به قيامت است، مى‏فرمايد بدرون عذاب در آوريد پس معلوم ميشود عذاب اهل‏دوزخ دو نوع است، يكى دلهره از ديدن آتش و يكى داخل شدن در آن، پس يكى عذاب برزخ‏است و دومى عذاب قيامت.


و آياتيكه از آن اين حقيقت قرآنى استفاده ميشود و يا به آن اشاره دارد، بسيار است، مانندآيه: (تالله لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم فهو وليهم اليوم، و لهم عذاب‏اليم، به خدا سوگند رسولانى بسوى امتها كه قبل از تو بودند گسيل داشتيم، ولى شيطان اعمال زشت آنان را در نظرشان زيبا جلوه داد، امروز هم همان شيطان سرپرست آنها است، و عذابى‏دردناك در پيش دارند)، (1- سوره نحل آيه 63) كه مى‏رساند كفار همين الآن در تحت‏سرپرستى شيطان زندگى دارند، تادر روز قيامت به عذاب دردناكى برسند، و همچنين آياتى ديگر
الميزان جلد 1 صفحه 518 علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه


برزخ منزلگاه موقت
"ذلك يوم مجموع له الناس" - يعنى آن روزى كه عذاب آخرت، در آن به وقوع‏مى‏پيوندد روزى است كه همه مردم براى ديدنش جمع مى‏شوند.بنا بر اين، كلمه"ذلك"اشاره‏است به روزى كه كلمه"عذاب الآخرة"بر آن دلالت دارد.و به قول بعضيها به همين جهت‏به لفظ مذكر آورده شده و نيز ممكن است مذكر آوردن اشاره(ذلك)بدين منظور بوده باشد كه‏مبتداء با خبر تطبيق كند.
و روز قيامت را به روزى توصيف كرده كه مردم براى آن مجموعند، و نفرموده: "بزودى
(اشاره به وجود ارتباط بين اعمال سابق و لاحق انسان و نيز ارتباطبين اعمال هر فرد و گروه با اعمال ديگران‏و لزوم رسيدگى به اعمال همگان در روزى كه همه جمعند)جمع مى‏شوند، و يا جمع مى‏شوند براى آن مردم"تا دلالت كند بر اينكه جمع شدن مردم براى‏آن، از اوصاف لازم و لا ينفك آن است، و حاجتى نيست به اينكه از آن خبر داده شود.


و با در نظر داشتن اينكه حرف"لام"در كلمه"له"براى غايت است‏خصوصيت اين‏روز اين مى‏شود كه مردم به خاطر آن مجموعند.پس اين روز شانى دارد كه هيچ روز ديگرندارد، و آن شان صورت نمى‏گيرد مگر به اينكه همه مردم بدون استثناء جمع شوند و احدى ازحضور در آن تخلف نكند.
مردم نيز شانى دارند كه با آن تمامى افراد بشر به همديگر ارتباط يافته، اولى با آخرى وآخرى با اولى در آن مختلط مى‏شود و بعض با كل مربوط مى‏شود.و آن شان عبارت است ازرسيدگى به حساب اعمالشان، از نظر ايمان و كفر و اطاعت و معصيت.و كوتاه سخن از نظرسعادت و شقاوت.


پر واضح است كه يك عمل واحد از يك انسان از تمامى اعمال گذشته‏اش كه بااصول باطنيش ارتباط دارد سرچشمه گرفته، و اعمال آينده‏اش كه آنها نيز با احوال قلبيش مرتبط‏است از آن يك عمل منشا مى‏گيرد.و همچنين عمل يك انسان با اعمال هر كس كه با او ارتباطدارد مرتبط مى‏شود، يعنى يا اعمال آنها از عمل اين متاثر گشته و يا اعمال ايشان در عمل وى‏مؤثر بوده است، و همچنين اعمال انسانهاى گذشته با انسانهاى آينده و اعمال انسانهاى آينده باانسانهاى گذشته ارتباط دارد.در بين گذشتگان، پيشوايانى بودند كه يا مردم را هدايت مى‏كردندو يا گمراه مى‏ساختند و اعمال آنان در اعمال آيندگان اثر داشته و ايشان مسؤول آنند، همچنانكه در متاخرين اتباع و دنباله‏روهايى هستند كه از غرور و فريب پيشوايان گذشته‏شان‏پرسش مى‏شوند، و قرآن كريم در اين باره فرموده: "فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن‏المرسلين" (1 به يقين از اقوامى كه پيغمبرانى به سويشان فرستاده شد پرسش خواهيم كرد، و از آن پيغمبرانى‏كه گسيل شدند نيز پرسش خواهيم نمود.سوره اعراف، آيه 6.(


و نيز فرموده: "و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى‏ء احصيناه فى امام مبين" (2 و مى‏نويسيم آنچه كه از پيش فرستادند و آثارشان را هم، و هر چيز را ما در امام مبين بر شمرده‏ايم.سوره يس، آيه 12) .
و جزاء و كيفر هم از حكم فصل و داورى كه حق را از باطل جدا مى‏سازد تخلف پذيرنيست.
و مطلبى كه وضعش چنين باشد، (و آن داورى كه دامنه‏اش از ابتدا تا انتهاى بشريت گسترش داشته باشد)، جز در روزى كه اولين و آخرين بشر يكجا جمع باشند، و احدى غايب‏نباشد صورت نمى‏گيرد.
از همين جا مى‏توان فهميد كه بازجويى از تك تك مردم در قبر، و اجراى پاره‏اى ازثوابها و عقابها در آن، بطورى كه آيات راجع به عالم برزخ بدان اشاره نموده، و روايات وارده ازپيغمبر(ص)و امامان اهل بيت(ع)بطور تفصيل از آن خبر مى‏دهد، غير از مساله حساب روز قيامت و بهشت و دوزخ جاودانه‏اى است كه خداوند از آن خبر داده.


چون بازجويى و سؤالى كه افراد در قبر دارند، براى تكميل پرونده اعمال است، تا براى‏فرا رسيدن قيامت بايگانى شود، و بهشت و دوزخ برزخى هم منزلگاه موقتى است، مانندمنزلگاههاى موقتى كه براى مسافرين در وسط راه آماده مى‏سازند. آرى، در عالم برزخ بطوركامل به حساب كسى نمى‏رسند، و در آنچه كرده حكم فصل و جزاى قطعى صادر نمى‏كنند، همچنانكه آيه"النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشدالعذاب" (1 جهنم كه بامداد و شبانگاه عرضه بر آن شوند، و روزى كه رستاخيز برپا شود فرعونيان را به‏سخت‏ترين عذاب داخل كنيد.سوره مؤمن، آيه 46.(


و آيه"...يسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون" ()...در آب جوشان كشيده شوند، و پس از آن در آتش سوخته گردند.سوره مؤمن، آيه 72. 2) بدان اشاره دارند، چه از عذاب‏برزخيان تعبير كرده به عرضه بر آتش، و از عذاب قيامتيان به داخل شدن در آن، كه عذابى است‏شديدتر، و در دومى از عذاب برزخيان تعبير كرده است به"سحب در حميم"(كشيدن در آب‏جوشان)، و از قيامتيان به"سجر در نار"(سوختن در آتش).
و نيز آيه شريفه"و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم‏يرزقون فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الاخوف عليهم و لا هم يحزنون" (كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده مپندار، بلكه زنده‏اند و نزد پروردگار خويش روزى‏مى‏خورند و به آنچه كه خدا از كرم خود به آنان داده خوشحالند و از سرنوشت كسانى كه از پى مى‏رسند و هنوزبه ايشان نپيوسته‏اند شادمانند كه نه بيمى دارند و نه غمگين مى‏شوند.سوره آل عمران، آيه 169 و 170(


) كه صراحت دارد در اينكه مربوط است به عالم قبر، وگفتگويى از حساب و بهشت‏خلد در آن به ميان نيامده، تنها بطور اجمال پاره‏اى از تنعم‏ها راذكر كرده است.
و نيز آيه شريفه"حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون" و چون مرگ يكى از آنان فرا رسد، گويد پروردگارا مرا بازگردان شايد عمل شايسته‏اى انجام‏دهم، هرگز!اين كلمه‏ايست كه وى گوينده آنست، پيش رويشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته‏شوند.سوره مؤمنون، آيه 99 و 100. ، كه خاطر نشان‏مى‏سازد مردم بعد از مردن در برزخى زندگى مى‏كنند كه متوسط است ميان حيات دنيوى - كه‏بازيچه‏اى بيش نيست - و ميان حيات اخروى - كه حقيقت زندگى است - همچنانكه فرموده:


"و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون" (.زندگى اين دنيا به جز بازيچه و سرگرمى نيست و اگر بدانند، زندگى حقيقى در سراى ديگراست.سوره عنكبوت، آيه 64.(
كوتاه سخن، دنيا دار عمل، و برزخ دار آماده شدن براى حساب و جزاء، و آخرت دارحساب و جزاء است.
و آيه شريفه"يوم لا يخزى الله النبى و الذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم وبايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا" )در آن روز كه خدا، پيغمبر و آنان را كه با وى ايمان آورده‏اند خوار نكند و نورشان پيشاپيش‏ايشان و برطرف راستشان در حركت است، و گويند پروردگارا نور ما را كامل كن و ما را بيامرز كه تو بر همه‏چيز توانائى.سوره تحريم، آيه 8(كه مى‏رساند رسول خدا(ص) و مؤمنينى كه با اويند با نورى كه در دنيا كسب نموده و در برزخ فراهم كرده‏اند به عرصه قيامت‏در آمده، آنگاه درخواست مى‏كنند كه خدا نورشان را تكميل نمايد و بقاياى عالم لهو و لعب را ازآنان بزدايد.
"و ذلك يوم مشهود" - اين جمله به منزله نتيجه و تفريعى است كه به ظاهرش برجمله قبلى: "ذلك يوم مجموع له الناس" مترتب شده است، چون جمع شدن مردم مستلزم‏مشاهده نيز هست، چيزى كه هست لفظ جمله مورد بحث مقيد به ناس(مردم)نشده، و اطلاقش‏اشعار دارد بر اينكه آن روز براى هر كسى كه بتواند مشاهده كند مشهود است، چه مردم، چه‏ملائكه، و چه جن.و آيات بسيارى كه دلالت مى‏كنند به محشور شدن جن و شياطين و حاضرشدن ملائكه در قيامت همه اين اطلاق را تاييد مى‏كنند.
"و ما نؤخره الا لاجل معدود"


يعنى براى اين روز اجل و سررسيدى است كه قبل از رسيدن آن واقع نخواهد شد، وكسى نيست كه حكم خدا را عقب بيندازد و قضاى او را لغو كند، خود او هم آن روز را تاخير نمى‏اندازد، مگر تا همان سررسيدى كه خودش برشمرده است.وقتى آن عدد تمام شد سرآمدمزبور فرا مى‏رسد، و قيامت قيام مى‏كند.
(چند وجه در معناى: "يوم يات"در آيه شريفه)
الميزان جلد 11 صفحه 6 علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه


حيات پس از مرگ
از جمله آيات،آياتى است كه اگر چه مخصوص شهداست ولى از نظر صراحت‏شايد هيچ آيه‏اى‏تا اين مقدار صريح نباشد.در دو جاى قرآن اين مطلب آمده است كه مبادا گمان كنيدكه آنان كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده هستند، خير، زنده‏اند.در يك آيه‏كه در سوره بقره است، اين طور مى‏فرمايد: «و لا تقولوا لمن يقتل‏فى سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون‏» (1 بقره/154.) .به آنها نگوييد مرده‏ها، آنها زنده‏اند ولى شما مستشعرنيستيد، شما درك نمى‏كنيد، شما خيال مى‏كنيد مرده‏اند، واقعا آنها زنده هستند.


كسانى كه نمى‏خواستند قبول كنند كه انسان در فاصله‏مردن تا قيامت‏يك حياتى دارد و يا به علل ديگرى، گفته‏اند شايد مقصود از اين زندگى زندگى مجازى است نه زندگى‏حقيقى، يعنى اينكه قرآن مى‏گويد: «گمان مبر كه شهدا مرده هستند بلكه زنده هستند و شما نمى‏دانيد» مقصوداين است كه نامشان زنده است، به اصطلاح فلاسفه جديد وجود فى نفسه‏شان مرده است ولى وجودشان براى مردم، وجودشان‏در دل مردم زنده است.البته اين يك تعبير مجازى است كه در مواردى به كارمى‏رود، مثل اينكه امير المؤمنين مى‏فرمايد: «و العلماءباقون ما بقى الدهر» مردم ديگر مى‏ميرند ولى علماء زنده هستند «اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجودة‏»( نهج البلاغه، حكمت 147) وجود عينى‏شان نيست اما مثالها و وجود ذهنى‏شان در دلها موجود است.از اين هم تعبير به حيات مى‏شود.يا حافظ مى‏گويد: هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما و يا[سعدى مى‏گويد]: سعديا مرد نكونام نميرد هرگز مرده آن است كه نامش به نكويى نبرند بعضى گفته‏اند اين آيات اين طور است[و مقصود ازاين زندگى زندگى مجازى است] ولى ديگران جواب داده‏اند كه با «لكن لا تشعرون‏» جور در نمى‏آيد.اگر مقصود از اينكه اينهازنده هستند يعنى نام نيكشان در ميان مردم زنده است

، پس مردم هم كاملا مى‏دانند كه نام نيكشان زنده است، اما قرآن نوعى‏زندگى را بيان مى‏كند كه به مردم مى‏گويد: ولى شما نمى‏فهميد، شمادرك نمى‏كنيد، واقعا زنده‏اند ولى شما درك نمى‏كنيد.بعلاوه،آيه ديگرى قرينه اين آيه هست كه ديگر هيچ‏گونه از اين جور احتمالات را نمى‏شود در آن داد و طبعا مفسر اين‏آيه هم هست و آن اين است: «و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون‏» نگوييد به آنها اموات،آنها زنده‏اند و در نزد پروردگار مرزوقند، به آنها روزى مى‏رسد، نعمتها به آنها مى‏رسد كه استفاده مى‏كنند،«فرحين بما اتيهم الله من فضله‏» شادمانند به آنچه خداوند از فضل خود به آنها عنايت كرده‏است، «و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم‏» (آل‏عمران/169 و 170.) و دائما در صددو جستجو و طلب بشارتند درباره دوستانشان كه هنوز به آنها ملحق نشده‏اند، يعنى آنهادوستانى دارند كه هنوز در اين دنيا زنده هستند و منتظرند كه كى اين بشارت‏به آنها برسد كه فلان دوست‏شما هم شهيد شد و به شما ملحق خواهد شد.
اين آيه‏اگر چه در مورد خصوص شهداست ولى به هر حال صراحتش در مطلب به نظرمى‏رسد انكارناپذير است كه قرآن مى‏خواهد بگويد شهدا بعد از مردن زنده هستند، مستشعرند،شادمانند، مرزوقند و آگاهند، حتى آگاهند از دنيايى كه از آن عبور كرده‏اند.


ممكن است كسى راجع به اين آيه بگويد شايد فقط‏شهدا اين جورند.البته معلوم است كه انسان نمى‏تواند احتمال بدهد كه از نظر قرآن مردم دو صنف‏اند، غير شهدا هر كه هست‏همه نيست و نابود و معدوم مى‏شوند تا قيامت، در سكوت مطلق فرو مى‏روند، نه عذابى و نه نعمتى، و فقط شهدا اين جورهستند.بعلاوه، آيات ديگر در اين زمينه هست كه عرض مى‏كنم.اين هم دو آيه كه مخصوص به شهدا بود.


مكالمه ‏ميان فرشتگان و مردگان
آيات ديگرى ما داريم‏كه در آن آيات مكالمه فرشتگان را با متوفاها بعد از مردن بيان مى‏كندكه فرشتگان سخنى مى‏گويند به آنها و آنها جواب مى‏دهند، باز فرشتگان به آنهاجواب مى‏دهند، مكالمه ميانشان صورت مى‏گيرد، مثل اين آيه كه مخصوصا راجع به يك تيپى از اشقياست كه مى‏فرمايد: «ان الذين‏توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروافيها» (2.نساء/97.(
اين آيه جزء آيات هجرت است.مى‏فرمايد گروهى از مردم كه فرشتگان آنها را تحويل مى‏گيرند از آنهامى‏پرسند «فيم كنتم‏» شما در دنيا در چه حالى بوديد، در چه وضعى بوديد؟ آنها كه دست‏خودشان را از همه چيز تهى مى‏بينند، موضوعى‏را(كه واقعا راست بوده)به عنوان يك عذر ذكر مى‏كنند: «قالوا كنا مستضعفين فى الارض‏» ما يك عده مردم مستضعف‏يعنى ضعيف شمرده شده، به حساب نيامده، يك مردم بيچاره‏اى بوديم،دستمان نمى‏رسيد به دين و خدا و پيغمبر و دستور و اين جور چيزها.


البته خود آيه حكايت مى‏كند - احاديث هم واردشده - كه درباره گروهى از مسلمانان است كه در بلاد كفر زندگى مى‏كردند در حالى كه مسلمان بودند و وظيفه‏شان اين بودكه هجرت كنند بيايند به بلاد اسلام ولى ديگر حال و همت هجرت كردن را نداشتند، همان جا مى‏مانند در حالى كه در آنجا وسيله‏دينى هيچ برايشان موجود نبود، نمى‏دانستند حالا كه مسلمانند چه طور عمل كنند.هر مسلمانى اگر در چنين‏شرايطى قرار گرفت هجرت كردن برايش واجب است. «قالوا ا لم تكن ارض الله واسعة فتهاجروافيها» فرشته‏ها مى‏گويند: آيا زمين خدا فراخ نبود كه مهاجرت كنيد؟ اين يك مكالمه است كه قرآن صريحا مكالمه ميان فرشتگان‏و گروهى از مردم را كه آنها را مستضعفين مى‏نامد[نقل مى‏كند]. اينها ديگر از شهدا نيستند، از بيچاره‏ها و بدبختها ومستضعفين هستند.قرآن گفته امر اينها با خداست، تكليف اينها را روشن نكرده است.به هر حال اينها جزء شهدا و سعدا نيستند.اين‏چه چيزى را نشان مى‏دهد؟آيا نشان نمى‏دهد كه از نظر قرآن، اين مستضعفين بعد از مردن از يك نوع حياتى برخوردار هستند؟ باز درباره‏يك عده ديگر مى‏گويد: «الذين تتوفيهم الملائكة طيبين يقولون‏سلام عليكم‏» (نحل) آنهايى كه در حالى كه پاكيزه هستندملائكه آنها را تحويل مى‏گيرند، ملائكه به آنها درود مى‏فرستند.
اين هم يك تيپ آيات كه‏مذاكرات و مكالماتى كه ميان ملائكه و اموات بلافاصله بعد از مردن‏است بيان مى‏كند.آيات ديگرى هم در اين زمينه وجود دارد.


مؤمن آل ياسين
آيات ديگرى‏هم ما در اين زمينه داريم كه راجع به فرد و شخص است، سرگذشت است ولى‏از سرگذشت معلوم مى‏شود كه قرآن حياتى بعد از مردن و قبل از قيامت قائل است.يكى‏از اين اشخاص مؤمن آل ياسين است كه داستانش در سوره ياسين آمده‏است.قرآن نقل مى‏كند كه دو رسول به قريه‏اى فرستاده شد و بعد[خدا] سومى را در تاييد آنهافرستاد (قرآن فقط مى‏گويد «قريه‏» ، مى‏گويند شهر انطاكيه‏بوده، رسولان از فلسطين مى‏روند انطاكيه.انطاكيه جزء روم قديم بوده است و حالا جزء تركيه است(در اين ميان مردى پيدا مى‏شود مؤمن كه به آنها ايمان مى‏آورد و رسالتشان را تبليغ مى‏كند چون[سرگذشت اين مؤمن]در سوره ياسين ذكرشده اسم او مؤمن آل ياسين شده است.قرآن نمى‏گويد مؤمن آل ياسين، مى‏گويد: «رجل من اقصى المدينة‏» .درباره مؤمن آل‏فرعون مى‏گويد: «مؤمن آل فرعون‏» .به قياس آن، اين را هم گفته‏اند مؤمن آل ياسين، و الا در قرآن كلمه مؤمن آل ياسين نداريم.


«و جاء من اقصى المدينة رجل يسعى قال يا قوم‏اتبعوا المرسلين‏» (.يس/20(.تا آنجا مى‏رسد كه او مى‏ميرد.البته‏قرآن نه اسم موت مى‏آورد و نه اسم قتل ولى تفاسير مى‏گويند به چه‏وضعى او را كشتند، كه به هر حال در بحث ما دخالت ندارد.قرآن «قيل‏ادخل الجنة‏» به او گفته شد وارد بهشت‏شو! «قال يا ليت قومى‏يعلمون بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين‏» (يس/26 . 27 (آن وقتى كه خودش را در مقابل آن سعادتها ديد، گفت:اى كاش اين قوم من مى‏دانستند كه من الآن در چه وضعى هستم كه خدا چگونه‏از گناهان گذشته من درگذشت و چگونه مرا مكرم و مورد احترام ساخت.


اين آيه اين طور حكايت‏مى‏كند كه اين[شخص مؤمن]مرد، بعد از مردن او را داخل در يك نوع بهشت‏كردند ()4.بهشتها هست: بهشت عالم برزخ‏و غير عالم بزرخ.اگر[حيات پس از مرگ]را از قرآن استفاده كرده‏ايم، اين مطلب را هم استفاده مى‏كنيم.
، او در آن دنيا به فكر مردم اين دنيا بود، مى‏گفت اى كاش اين را مى‏دانستند.هنوزقيامتى نيست، اين قضيه مربوط به قبل از قيامت است.
استاد شهيد مرتضى مطهرى مجموعه آثار جلد 4 صفحه 647

در فاصله مردن تا آن قيامت، از مردنى كه امروز ما مى‏ميريم يا اشخاصى‏در گذشته مرده‏اند تا قيامت كه معلوم نيست چقدر طول خواهد كشيد و شايد ميلياردها سال طول بكشد، شايد هم مثلا هزارسال ديگر تمام بشود - كه ما عرض كرديم مجهول است و نمى‏دانيم كى هست - در اين فاصله وضع چيست؟از قرآن چه استفاده‏مى‏شود؟آيا در اين فاصله آن كسى كه مرده، ديگر واقعا مرده، همين طورى كه ما به حسب زندگى حسى دنيايى مى‏گوييم؟يعنى‏مثل اين است كه در يك خواب خيلى عميقى فرو رفته و عميق‏تر از آن در يك سكوت مطلق و در يك بى‏خبرى مطلق‏فرو مى‏رود و هست تا در قيامت محشور شود يا نه، در فاصله اين مردن تا قيامت هم يك وضعى دارد كه آن وضع هم بازنوعى زندگى است؟قرآن چه مى‏كند؟آيا در اينجا سكوت كرده است‏يا نظرى دارد و اگر نظرى دارد نظرش چيست؟ مسلم وضع فاصله مردن تا قيامت را اگر ما بدانيم،خودش اولا جزء عوالم بعد از مرگ است و ثانيا تا اندازه زيادى مى‏تواند قرينه باشد براى وضع خود قيامت كه بعد ببينيم‏قيامت چيست.طبعا اين مساله پيش مى‏آيد كه از نظر قرآن تفسير مردن چيست؟اگر ما باشيم و همين اطلاعات ظاهر ومحسوسى كه درباره انسانها داريم يا اطلاعاتى كه يك پزشك درباره انسان دارد، [مردن مساوى است با فساد و تباهى]، انسان‏مى‏ميرد، يعنى يك دستگاهى كه كار مى‏كند، دستگاه سالمى است و گاهى معيوب‏مى‏شود، اصلاحش مى‏كنند به كار خودش ادامه مى‏دهد، يك وقت اين دستگاه آنچنان خراب مى‏شود كه ديگر درست‏شدنى نيست،

ماشينى است كه يكدفعه خراب مى‏شود كه ديگر بكلى متلاشى مى‏شود، يا مثل يك مركب طبيعى يا مركب مصنوعى‏است كه در يك لابراتوار يا در طبيعت تجزيه شود، وقتى كه تجزيه شد، آن هويت وشخصيت‏خودش را از دست داده، ديگر الآن‏آن[مركب]با آن شخصيتى كه بود نيست‏يا به تعبير حكما فساد به مفهوم مصطلح رخ داد و اين مركب فاسد شد.آيا ماهيت‏مرگ از نظر قرآن فساد و تباهى است، همچنانكه مسلم از نظر جسد فساد و تباهى است، يا نه، قرآن مردن را چيز ديگرى تفسير مى‏كند؟ مجموعا آنچه كه ما از آيات قرآن مى‏فهميم‏اين است كه مردن در منطق قرآن تباهى نيست، صرف خراب شدن نيست، انهدام نيست، بلكه مردن انتقال است و آن كه مى‏ميرد،در همان آنى كه مى‏ميرد، در لحظه‏اى كه مى‏ميرد، از اينجا منتقل مى‏شود به جاى ديگر و در جاى ديگر زنده‏است، هست و هست و هست تا روز قيامت كه مساله قبور و حشر جسمانى پيدا شود و بدنها از خاكها بيرون بيايند.قرآن البته كلمه‏عود ارواح بر اجساد را ندارد، ولى در عين حال مى‏گويد كه مردم از قبرها زنده مى‏شوند.در عين حال قرآن خود مردن را مى‏گويدكه انتقال است، جدايى است.البته اين چيزى كه مى‏گويم استنباط من است، حالا من آيات را مى‏خوانم،ممكن است استنباط شما طور ديگرى باشد و خوشوقت مى‏شوم نظر خودتان را بگوييد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید