بخشی از مقاله
بزهكاري
ـ مقدمه
بزهكاري و علل و انگيزه هاي آن ، از جمله مشكلات اجتماعي است كه از ديرباز چشم تيزبين و ذهن روشن محققين و دانشمندان از آن به دور نبوده است . مطالعة پژوهشهاي متخصصان علوم انساني در طي دو سه قرن گذشته نشان مي دهد كه عده زيادي از آنان همواره وقت خود را مصروف اين مهم كرده اند ،تا شايد كشف علل بزهكاري و از ميان برداشت عوامل موثردر پيدايش آن راه گشايي در جهت رفع اين آفت اجتماعي باشند. افزايش ميزان تبهكاري و بزهكاري از نيم قرن پيش يعني از اواخر قرن نوزدهم وپس از دو جنگ بين الملل اول و دوم ،كه منجر به متلاشي شدن خانواده ها وسرگرداني كودكان گرديد، مورد بحث محافل بين الملل قرار گرفت. در سال 1984 در اعلاميه حقوق بشر و اعلاميه هاي ساير سازمانهاي بين المللي لزوم توجه به حقوق اساسي و ارزشهاي بشري و حفظ حقوق اساسي و ارزشهاي بشري وحفظ حقوق حقه كودكان منظور گرديد و به رسميت شناخته شد.
بزهكاري نوجوانان يكي از انواع ناسازگاري زيستي رواني اجتماعي است و چنانكه لاوري ميگويد،
سلوك رفتاري كه خود شخص را ارضاء نمايد ولي مورد پسند جامعه نباشد سلوك دشوار يا بزهكاري و حتي در برخي موارد جنايت ناميده مي شود . صرف نظر از قوانين تدوين شده براي اين پديده، بزهكار ديگر به عنوان يك فرد ضد اجتماعي كه براي مصالح اجتماع بايد مجازات شود شناخته نمي شود، بلكه جواني است مبتلا به اختلال در رشد شخصيت كه بزه وي نيز با توجه به الگوي شخصيتي و تاثيرات خانواده و رفتار و موازين آنها و شرايتي كه جرم اتفاق افتاده است ارزشيابي مي شود. بطور كلي، عقايد گوناگوني در مورد افزايش بزهكاري ذكر شده است.
كانگر (1983) ازدياد جرم و جنايت و تشكيل باندهاي بزهكاري را توسط نوجوانان از اختصاصات جوامع كنوني دانسته و معتقد است كه تحرك جامعه امروزي از قبيل صنعتي شدن كشورها، ازدياد مهاجرت، نفوذ فرهنگهاي مختلف در يكديگر ،ازدياد مشكلات اجتماعي، اختلاف طبقاتي و فقر، فقدان اعتقادات مذهبي و اخلاقيات، منازعات خانوادگي، وغيره انگيزهاي بروني و دروني نوجوانان را در ارتكاب بزه تشكيل مي دهد.
تحقيقات و آمارها روشنگر رو به گسترش نهادن بزهكاري نوجوانان در اكثر جوامع مي باشد. طبق گزارش موسسه تحقيق جرم و جنايت آمريكا(1987)، 90 درصد از نوجوانان آمريكايي حداقل يكبار مرتكب بزهكاري شده اند. همچنين آمار منتشره در سال 1984 در ايالت متحده آمريكا نشان مي دهد كه 50000 نوجوان به جرم ارتكاب بزهكاري در كانون اصلاح و تربيتي نگهداري مي شده اند (پاپاليا و الدز، 1985 ، صفحه 617 ).
گزارش ديگري در همين زمينه نشان مي دهد كه خشونت و تبهكاري در جامعه آمريكا به طرز روزافزوني رو به گسترش نهاده است. به عنوان مثال در سال 1980 ميزان جنايت در حدود 148 درصد و شامل بيشتر از 11 تا 13 درصد كل جمعيت آمريكا بوده است، گزارش ديگري از موسسه تحقيق جرم و جنايت در آمريكا نشانگر اين مهم بوده است كه بين سالهاي 1989ـ1980 ميزان جنايت 69% ، تجاوزات جنسي 116 درصد. وبالاخره مشاجرات توام با خشونت 102 درصد نسبت به سالهاي قبل افزايش داشته است. اين آمار بخصوص در مورد بزهكاري نوجوانان هشدار دهنده بوده، و نشان داده است كه بين سالهاي 1967ـ1958 در حدود 300 درصد سرقت توسط نوجوانان انجام گرفته است. ضمنا با آمار فوق بايد 40% تبهكاري و بزهكاريهاي گزارش نشده را نيز اضافه كرد . بطور نسبي بغير از اتحاد جماهير شوروي ، ساير كشورهاي اروپاي غربي آمار مشابهي در اين زمينه داشته اند . از كشورهاي اروپاي شرقي آمار دقيقي در زمينه بزهكاري نوجوانان در دست نيست و به نظر مي رسد بزهكاري نوجوانان يا بسيار محدود بوده، و يا با معاني ديگري تعبير شده است(دي فلوئر و ديگران، 1987 ،صفحه 78).
2ـ بيان مساله :
هرگاه صحبت از بزهكار يا ناسازگاري جوانان و نوجوانان يا اجتماع مي شود بلافاصله اين فكر به خاطر خطور مي كند كه از چه راه و با چه وسايلي مي توان اعمال ضد اجتماعي و نابهنجار اين گونه افراد را پيشگيري و يا كنترل نمود؟
امروزه در اكثر كشورهاي پيشرفته دنيا، طرق و وسايل خاصي براي اين مسئله حاد اجتماعي در نظر گرفته اند كه يكي از آنها تربيت مجدد اطفال و نوجوانان در كانونهاي اصلاح و تربيت است . ولي بايد توجه داشت براي اينكه بتوانيم نواي جواني را، كه در داخل خانواده خود به خوبي تربيت نشده و بر اثر عدم هماهنگي جامعه خويش به صورت يك فرد بزهكار قانون شكن و ضد اجتماع در آمده است مجددا تربيت نموده وبا اصول و موازين حاكم بر اجتماع تطبيق دهيم مي بايستي علاوه بر وجود وسايل و تجهيزات لازم ، وقت و فرصت كافي نيز براي اين كار در اختيار داشته باشيم كه خود دليلي بر ارائه خدمات آموزشي در محله هاي بزهكار خيز است .
امروزه اين مطلب مسلم است كه جوان يا نوجواني كه به سرقت و جيب بري و قاچاق مواد مخدر و نظاير اين گونه اعمال ضد اجتماعي عادت كرده است به صرف توقف سه ماه يا شش ماهه در كانون اصلاح و تربيت تغيير روش نخواهد داد و هرگاه از زندان و يا كانون اصلاح و تربيت آزاد شود مجددا چون حرفه و كار شرافتمندانه نمي داند و ترك عادات قديمي برايش مشكل است به محيط سابق و زندگي فساد آميز خود مراجعت خواهد كرد .
بنابراين متفكرين و متخصصين اجتماعات غربي با ابداع و استقرار سيستم صدور حكم محكوميت به مدت نا معين مسئله اصلاح و تربيت و نوجوانان را به نحو مطلوب حل كرده و به موازات آن با تشكيل سازمانهاي اختصاصي وابسته به دادگاههاي اطفال براي استقرار يك نظم نوين در زندگي بي بندوبار نوجوانان بزهكار و ناسازگار راه حل هاي جديدي يافته و بدين گونه از فشار بار دادگاه هاي اطفال نيز به نحو محسوسي كاسته و تعداد پرونده هاي ناشي از ارتكاب جرم جوانان بزهكار را بطور چشمگير تقليل داده اند .
در كشورهاي غربي معمولا در جوار دادگاههاي اطفال ، موسسات خاصي وجود دارد (كانون اصلاح و تربيت) كه عهده دار تربيت اطفال بي سرپرست بوده و قاضي اطفال اين گونه كودكان را به آن موسسات تحويل مي دهد . تجربه نشان داده است كه تشديد مجازاتها از تعداد قرون وسطائي نتوانسته عامل لازم و كافي براي پيشگيري و اجتناب از ارتكاب جرم و تكرار آنها باشد ولي آموزش توسط نهادهاي مختلف شهري بر اساس نيازهاي خاصي آن محيط ها توانسته نگرش اعضاي آن جامعه خاص را تغيير دهد .
بنابراين بايد بدنبال روشهاي آموزشي و فرآيندهاي آگاهي رساني كه موجب جلوگيري از وقوع جرائم مي شود، و از راه كشف آن علل كه بيشتر از فساد محيط يا از عكس العملهاي احساسات و تمايلات ناآگاه مجرم سرچشمه مي گيرد ، از وقوع حوادث ناهنجار و جرائم كاست و شخصيتهاي معلول و حادثه جو را از بسياري كارها كه سبب اتفاق جرمها مي شود منع كرد .
جامعه شناسي كيفري با انديشه هاي نو ، افكار جديد و ارزندهاي كه مربوط به اعاده حيثيت افراد است ، مي كوشد تا واقعيت را بصورتي كه بايد جلوه گر سازد و بي عدالتيهايي را كه تا كنون رواج داشته است و باز هم ادامه دارد به وجهي شايسته آشكار نمايد .
علم جامعه شناسي كيفري اثبات مي كند كه بزهكاران حيواني وحشي نيستند كه بايد كشته بشوند، ميكروب به شماره نمي آيند كه بايد در نابوديشان كوشيد ، زشت و پليد و نابكار و غير قابل اصلاح نمي باشند كه به ديار نيستي رهسپار گردند . بلكه انسانند و مي توانند مانند سايرين داراي انديشه هاي عالي و منشها و اخلاقيات شايسته باشند و حتي در زمره بهترين انسانها در آيند به همين جهت ريشارد مي نويسد :
كه فراموش شده است كه بزهكاران ميكروب نيستند بلكه انسانند و جرم تنها عيب برخي از افراد استثنايي نيست ، بلكه تهديدي است اخلاقي كه بر رفتار همه مردم ، سنگيني خود را تحميل مي كند .
امروزه به خوبي به ثبوت رسيده است كه خشونت و اجراي مكافات باعث ستيزه گري بيشتر بزهكاران مي شود و هيچگاه و در هيچ زماني و مكاني خشونت وسيله ارشاد و اصلاح نيست ، بلكه با آ موزش و آگاهي انساني به اعضاي جامعه مي توان پيشگيري يا علاج واقعه قبل از وقوع را انجام داد.
ژرژ ويدال بوسيله آمارهايي كه از بزهكاران در فرانسه بدست آورد ، اثبات كرد كه رقم جرائم در اين كشور و پس از اجراي كيفرهاي بسيار سنگين افزايش يافت در حاليكه پس از آموزش هاي خاص مشروط بطور قابل ملاحظه اي كاهش پيدا كرد وبه همين جهت الن كي استاد تعليم و تربيت در مورد سياست كيفري صحيح مي نويسد :
نرمش و ملايمت در جلسات آموزش به مراتب با ارزش تر از خشونت و شدت عمل است .
سوالات پروژه حاضر عبارتند از :
آيا بين ويژگي هاي فردي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد ؟
آيا بين ويژگي هاي اخلاقي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد ؟
آيا بين ويژگي هاي خانوادگي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد ؟
آيا بين ويژگي هاي مذهبي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد ؟
آيا بين ويژگي هاي اقتصادي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد ؟
آيا بين ويژگي هاي فرهنگي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد ؟
آيا بين ويژگي هاي اجتماعي نوجوانان وبزهكاري رابطه معني داري وجود دارد ؟
3ـ اهميت مسأله :
در ايران طبق گزارشهاي آماري ، تا سال 1345 تعداد بسيار كمي از نوجوانان در كانونهاي تربيتي نگهداري مي شدند . ولي از سال 1356 به بعد سرقت از ناحيه صغار كمتر از 18 سال 65 درصد ، ميزان ضرب و جرح و چاقو كشي و قاچاق 45% افزايش داشته است . با توجه به آمارهاي منتشر بطور خلاصه مي توان گفت كه 50% از جرائم نوجوانان ،جرا ئمي عليه اشخاص از نوع ضرب و جرح غير عمدي 45% از نوع منازعه و چاقو كشي و يا ضرب و جرح منتهي عضو بوده است ، و فقط 5% بقيه مربوط به قتل هاي عمدي مي باشد ( صلاحي 1357،صفحه 48و 178) .
اكثر دانش پژوهان رشد و شخصيت نظير فرويد و اريكسون بر اين عقيده مي باشند كه دوران اوليه كودكي دوراني سرنوشت ساز و دوران نوجواني يك بحران محسوب مي شود . بدين جهت است كه رعايت بهداشت روان و بررسي بسياري از ناهنجاريهاي رفتاري نوجوانان مي باشد . به موجب آمارهايي كه توسط متخصصين امور تربيتي و جرائم اطفال در بلژيك بدست آمده است از تعداد 4221 مجرم صغير تعداد 1607 نفر آنان يتيم بوده اند كه از اين عده 406 نفر آنها هم پدر و هم مادر خود را در طفوليت از دست داده اند
،ضمناًتعداد 1201 كودك منتسب به پدران و مادران اين گروه مجرم مي باشند ،كه طبق همان آمار 937 نفر از پدران 264 نفر از مادران اين گروه معتاد به مشروب بوده اند . تعداد 546 نفر از اين اطفال داراي نامادري و يا نا پدري بوده و تعداد 316 نفر آنان پدران و يا مادران معتاد به مواد مخدر داشته اند . علاوه بر اين ، تعداد 228 نفر از اطفال مذكور از ازدواجهاي غير قانوني متولد شده ، يعني فاقد پدر قانوني بوده اند . ضمناً 189 نفر از كودكان فوق الذكر نيز پدر و مادر مجرم و محبوس داشته اند . و بالاخره تعداد 139 نفر از اطفال بزهكار مورد مطالعه پدر و يا مادرشان قبلا به موجب حكم دادگاه به حبسهاي بيش از 3 ماه محكوم شده و بقيه نيز بر اثر سوء معاشرت و عدم تربيت صحيح به ارتكاب جرم دست زده اند برخي يافته ها
حاكي از آن است كه ، فشارزاهاي رواني ـ اجتماعي در قالب رويدادها و تغييرات زندگي ،مي تواند علت تغيير و دگرگوني عجيب در رفتار نوجوانان و جوانان باشد (هولمز وراهه ،1967 ، ص 116) . قوي ترين و متقاعد ترين شواهد ،از مطالعه هايي به دست آمده كه در شرايط مختلف ،پيامدهاي فشارزاها مورد بررسي قرار گرفته اند . شرايط يا رخ دادهاي طبيعي يا مصائب وارده (مصيبتها ) رويدادها يا تغييرات شديد شخصي ـ اجتماعي ، از مجموعه منابع بنيادي اين مفهوم مي باشند ( براهني و همكاران ،1366ص 268)
ارتباط فشار زاهاي شديد كه مغاير با تغييرات به هنجار هستند ، جزء شواهدي محسوب مي شوند كه از لحاظ اولويت بر ديدگاه اختلالهاي رفتاري ارجعيت يافته اند . گزارشهاي باليني و نتايج بررسيهاي آماري - پژوهشي ، نشان دهنده آن است كه عمده ترين تأثير رويدادها يا تغييرات زندگي اين است كه كاركرده هاي رواني اجتماعي شخصي را دچار نقص كرده و پيامد اين تجربه ناخوشايند ، رفتار بزهكارانه خواهد بود ( پور افكاري ، 1368،ص39 )
مساله بزهكاري نوجوانان و جوانان به طور كلي ، از اهميت فوق العاده زيادي برخوردار است . اين مشكلات كه قسمت عمده آنها ريشه در خانواده و محيط زندگي دارد ،باعث مي شود كه شخصيت سالم و نوجوان امروز آسيب پذير و نوجوان فردا ، در آينده به عنوان فردي كه دچار اختلالهاي رواني – رفتاري است جلوه گر شود (بيلر ،1974،كديور، 1371،ص96 )
در مطالعه تكويني نوجوانان مقطع دبيرستان ، وضعيت آموزشگاهي و محيط اجتماعي مربوط به آن عامل اصلي انجام هويتي در مقابل آشفتگي هويتي ، كاربرد يافته است ، نظريه مارشيا كه بحث از وجود تعهد و بران در چهار وضعيت مختلف آموزشگاهي از لحاظ ويژگيهاي رواني – رفتاري اختصاصي يافته به سطح آموزشگاه از لحاظ اقتصادي و اجتماعي مي نگرد و پيامد اين نظر ايجاد طبقات از لحاظ عوامل ايجاد كننده بهداشت رواني دانش آموزان مطرح هستند(سيف،1373، ص 116)
اگرچه خانواده مي تواند تا حد زيادي نوجوانان و جوانا ن را در ارضاي نيازهايش كمك كند ،ولي هميشه منابع محيطي و سطوح مختلف طبقات اجتماعي به شيوه اي كاربردي در رشد و سازگاري يا در مقابل ناسازگاري نوجوانان و جوانان و به تصوير كشيدن نشانه هاي آشفتگي هاي رواني –رفتاري مؤثر بوده اند. دليل بزرگ اين ادعاء اين است كه هميشه در برخي از محيطهاي زندگي با سطوح اقتصادي و اجتماعي يا پايين تر،وضعيتهاي اجتماعي ـ اقتصادي حاكم بر آن الگوساز رفتارهاي ناسازگارانه بوده و همچنين طبق پژوهش هاي مشاهده اي سازگاري دارند و پيوسته با نيروهاي قضايي و حقوقي درگير هستند . وضعيت نارساي اقتصادي و اجتماعي خانواده ها (والدين)
گاهي نيازهاي اساسي فرزندان راناكام مي گذارند و گاهي عوانل مستعد كننده اي كه در شخصيت نوجوانان وجود دارند ، مانع سازگاري كافي آنان مي شوند . نتيجه مطالعه يابررسي بسياري از پژوهشهاي روانشناسان پرورش مويد آن است كه سطوح مختلف طبقات اجتماعي ،خود تعيين كننده وضعيت اقتصادي نوجوانان و جوانان بوده و اين عمل اجتماعي ،يعني نشانه هاي روان ـرفتاري مشاهده مي شو د كه دانش آموز براي ارضاي نيازهاي خود در جهت نادرستي قدم مي گذارد ،لازم است كه هرچه زودتر آنرا مشخص كنيم ،هرچه دانش آموز بيشتر به مكانيسمهاي دفاعي يا واكنشهاي نورتيك (روان رنجورانه ) پناه ببرد ، غير قابل انعطاف تر مي شود و در مقابل تغيير ، بيشتر مقاومت مي كند . يكي از بزرگترين مشكلاتي كه روانشناسان آموزشگاهي براي متقاعد كردن دانش آموزان مدارس سطح پايين جامعه با آن درگيرند ، تغيير الگو هاي رفتاري همكلاسان يا همسالان در محيط مدرسه و اصلاح يادگيريهاي كه به صورت مشاهده اي ، نقش سرمشق را بازي مي كنند (جي. ا. جانسون 1967).
برآوردهاي بسيار درمورد درصد نوجوانان و جواناني كه در يك فرآيند تغيير رفتار نوعي كاملاً سازگار شده اند و آنهايي كه سازگار نيستند وجود دارد . اين برآوردها با توجه به معيارها ياملاكهاي آشفتگيهاي رواني ـ رفتاري و ابزارهاي ارزشيابي شخصيت يانيم رخ رواني به دست آمده است و نشان دهنده تفاوت بين شاخصها در محيطهاي تحصيلي و زندگي متفاوت مي باشند . ولي دو مجموع ارقام ارائه مي شود تا شاخص از آنچه در فعاليتهاي آموزش براين تغيير رفتار نوجوانا ن و جوانان انتظار مي رود داشته باشند . ايران منش و همكارانش (1989)برآورد زير را بر اساس درجه بندي 800 نوجوان ده جوان كه تحت آموزش تغيير رفتار محلي قرار گرفته اند ارائه داده اند :
سازگار كامل :20 %
بدون مشكل مشخص :52%
داراي اختلال رفتاري : 20%
داراي اختلال در سازگاري :8%
سي. اي . اولمن (1982) دريافت كه وقتي كارشناسان تغيير رفتار نوجوانان و جوانان به طور مستقل به قضاوت مي پردازند ،همگي متفق القول اند كه حدود 8% نوجوانان پسرها به دخترها، چهار به يك بوده است و رفتار بزهكارانه پسرها به علت ثب قانوني بيشتر از دخترهاست .
آر . جي استنت برآورد كردكه حدود 22% از دانش آموزان دبيرستاني يك ناحيه آموزش و پرورش سطح پايين جامعه كه خدمات رايگان دولتي برخوردارند ،به طور جدي يامتوسط از نظر اختلالات رفتار بلوكي (بزهكاري) داراي نشانه هاي آشفتگي شديد يا حتي در برخي از مناطق عميق هستند .
هدفهاي مطالعه :
از نظر هدف ، متخصصين امور بزهكاري ، مجموعه اقداماتي كه د رزمينه پيشگيري به عمل مي آيد، از سه زاويه قابل طرح و بررسي است :
1. كوشش كنيم به صورت زود رس و قبل از موقع و مدتها پيش از آنكه اعمال بزهكارانه از فرد سر بزند كشف كنيم كه بزهكاران بالقوه چه كساني هستند و اقدامات لازم را در مورد شان به عمل آوريم ،تا به عمل پيشگيري تحقق بخشيده باشيم .
2. اقدامات مربوط به پيشگيري را در سطح قبل از وقوع بزهكاري اعمال كنيم . منظور اين است كه مرتباً در صدد كشف افراد خطرناك جامعه باشيم، افرادي كه وجود اختلالات در آنها به ما هشدار مي دهند كه بايد در مورد كنشها به موقع به عمل پرداخت ،تا بتوان از بزهكاري قريب الوقوع آنها جلوگيري كرد.
3. پيشگيري را در سطح تكرار جرم انجام دهيم ، يعني سعي كنيم كساني كه يك با ر به بزهكاري دست زده اند باري با ردوم مرتكب جرمي نشوند . پيشگيري و برخورد با بزهكاريها نوجوانان ، بايد ابتدا عوامل ايجاد آنها را شناسايي كرد بزهكاريها ،مشكلاتي نيستند كه بيست و چهار ساعته ايجادشده باشند با براي آنها راه حلهاي كوتاه ، آسان و سريع وجود داشته باشد . لوسين بودت مشاور بهداشت رواني سازمان بهداشت جهاني ، مخرج مشترك معالجه و درمان نوجوانان بزهكار را عبارت از كسب احساس ايمني مجدد براي آنان م داند تا در نتيجه اين ايمني،بتوانند روابط قابل اطمينان و محبت آميزي با ديگران داشته باشند. بنابراين در آموزش و فرآيند آگاهي رساني به آنها احساس امنيت را القاءكنيم.
انحراف رفتار و بزهكاري حاصل يك سلسله عكس العمل هاي طولاني و بغرنج است و همانگونه كه ميلر مي گويد : “ نوجوان بزهكار بيش از هر نوجواني با مسائل ناگوارتر و حاد تري درهويت و موجوديت خويش روبروست اضطراب او بيشتر و دشمني و عداوتش قوي تر است رفتار بزهكاري در بسياري از موارد راه حلي است كه نوجوان در اختيار دارد و غالباً به منزله بهترين و مهيج ترين اعتراض عليه وضعيت موجود و آينده غير قابل قبول و ملال انگيز است . وقتي چنين باشد ،راه حل عبارت از كمك به بزهكار درشناخت خويش و محيط است كه تنها با آموزش قابل اجراست . در كمك به بزهكاران براي ايجاد تصوير مثبتي از خويش ،بايد آنان را آدمهاي غريبه و جداي از ساير انسانها ندانيم . به استثناي ،رفتار بزهكارانه كه معمولاً نوجوان
رامطرود ميكند فرد بزهكار ،انساني داراي نيازها ، احساسات و عواطف مانند سايرين است در راه حلها، بايستي بازيابي ارزش شخصي بزهكاران ،گنجانده شود . مابه افراد متخصص براي بررسي علل بزهكاري و ارائه و اجراي راه حل براي آنها نياز داريم . وجود اين افراد به طرح برنامه ها و نحوه اجراي آن كمك مي كند و جلو اشتباه كاري رامي گيرد وجود برنامه از اقدامات بدون طرح و نقشه جلوگيري مي كند و شامل برنامه كوتاه مدت و بلند مدت مي شود .
5- پيش فرضها – حدود مطالعه و محدوديتها :
(فرضيه )پيش فرض هاي تحقيق عبارتند از :
بين ويژگي هاي فردي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد .
بين ويژگي هاي اخلاقي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد .
بين ويژگي هاي خانوادگي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد .
بين ويژگي هاي مذهبي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد.
بين ويژگي هاي اقتصادي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد.
بين ويژگي هاي فرهنگي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد .
بين ويژگي هاي اجتماعي نوجوانان و بزهكاري رابطه معني داري وجود دارد .
حدودمطالعه به مرحله رشد نوجواني معطوف است و نوجوانان دختر و پسر را تحت بررسي قرار داده است. از عمده ترين مشكلات پژوهش حاضر عبارت است از عدم توانايي نمونه گيري نسبي يا نسبتي بر اساس حجم جامعه طبقه بندي شده در تحقيق .
برخي ديگر از مشكلات و محدوديتها عبارتند از :
الف- عدم دسترسي به پيشينه هاي پژوهشي كه مستقيماً با موضوع پژوهش ارتباط داشته باشند.
ب- فقدان مطالب نظري د ر زمينه موضوع پژوهش .
ج- مشكلات عدم همكاري برخي از مسؤولان و دست اندركاران .
د- محدوديت زماني جهت جمع آوري و تكميل اطلاعات پرسشنامه ها .
ه- عدم دسترسي به منابع اطلاعاتي دقيق در زمينه ثبت آمار بزهكاري نوجوانان و جوانان .
تعريف اصطلاحات مهم :
بزهكاري : عبارت است از مجموعه رفتارهايي كه نوجوانان و جوانان بر خلاف قوانين اجتماعي و اخلاقي مرتكب مي شوند .
علل بزهكاري : عبارت است از مجموعه ويژگي هاي فردي ، اخلاقي ،خانوادگي ،مذهبي ، اقتصادي، فرهنگي ، اجتماعي .
تعريف بزهكاري:
بزه عبارت است از اقدام 1 به هر نوع عملي كه برخلاف موازين ،مقررات،قوانين و معيارهاي ارزشي و فرهنگي جامعه باشد . و بزه رابط بين عمل و اجتماع را بيان مي كند . اعمال بزهكارانه نوجوانان به اموري گفته مي شود كه قانو ن آنها را براي نوجوانان بزه مي داند و قوانين مربوط به بزه نوجوانان د ركشورهاي مختلف فرق مي كند و بزهكار كسي است كه متهم به ارتكاب رفتار ضد اجتماعي يا قانون شكني است ولي به علت آنكه به سن قانوني (معمولاً 18 سا ل) نرسيده است دراكثر كشورها مانند يك مجرم بزرگسال مجازات نمي شود ولي در برخي از كشورها جرائم اطفال و جوانان ، عنوان خاصي را ندارد يعني صغير مثل كبير اگر مرتكب عملي شود ، قانون ، ارتكاب آنرا براي همه جرم شناخته و آن كس رامجرم مي داند
ولي در بعضي از ممالك اعمال بخصوصي عفو مي شود مثل فرار از مدرسه ،كوچه گردي ، عدم اطاعت از روي لجبازي به اولياء، نوشيدن مشروبات الكلي يا سيگار كشيدن د رمنظر عمومي كه از نظر بهداشتي ،تربيتي براي اطفال و نوجوانان مضر است و جزء بزه محسوب مي شود . رفتار نوجوانان بزهكار كه دست به ناهنجاريهاي اجتماعي زده موجب مي شود كه دريك زمان ومكان معين بوقوع مي پيوندد و در معناي واقعي ،مطالعه گسترده د رسطح يك جامعه اي است كه بايد جرمها را از ديدگاههاي مختلف واز نقطه نظر عوامل بوجود آورنده آنها دقيقاً شناسايي به عمل آورد به همين جهت هنگامي كه بزهكاري بررسي مي شود يعني در حقيقت كليه پديده هاي اقتصادي ، فرهنگي ،بهداشتي ،سياسي ، مذهبي ، خانوادگي و … يك جامعه عميقاً مورد مطالعه قرار مي گيردو بزهكاران از جهات مختلف:
سن ،جنس،نژاد،تجردوتأهل ،شهري و روستايي بودن ،فقير و متوسط و ثروتمند بودن و … تقسيم بندي مي شوند .
در مورد بزهكاري هر يك از دانشمندان 2 با توجه به رشته تخصصي خود و عقايد مكتبي كه از آن الهام گرفته اند ، تعريفهاي گوناگوني نموده اند .
1- فرجاد ،محمد حسين ،آسيب شناسي اجتماعي و جامعه شناسي جرم ،انتشارات كوكب 1356،ص168.
2- نوابي نژاد ،شكوه ،رفتارهاي بهنجار و نابهنجار كودكان و نوجوانان ،انتشارات ابتكار ،تهران1365،ص110.
روانشناسان معتقدند :بزهكاران نوجوان از هر نوع كه باشد سلوك و رفتاري است كه خود شخص را ارضا مي كند ولي مورد قبول جامعه نيست و افرادي مرتكب آن مي شوند كه به سن قانوني نرسيده اند. حقوقدانان معتقدند كه بزهكاري عبارتست از هر فعل يا ترك فعلي كه نظم و آرامش اجتماعي را مختل نمايد و قانون براي آن مجازاتي تعيين كرده باشد.
و جامعه شناسان هم آنرا يك پديده طبيعي و دائمي مي دانند كه در هر زمان و مكان اتفاق مي افتد و با تحولات جامعه تغييري نمي يابد ونزد وجدان و عامه مردم زشت و ناپسند است و ازديدگاه جرم شناسان هم يكي از اشكال اجتماعي ، ناسازگاري اطفال است .
بزهكار كسي است كه مرتكب جرم يا بزه شود . اما تعريف جرم كار آساني نيست . گفته مي شود و بعضي معتقدند كه جرم علمي است كه باعث برهم خوردن نظم اجتماعي مي شود . اما اين تعريف جامع و مانعي نيست زيرا د ر اين صورت ما اول بايد معلوم كنيم كه نظم چيست ؟
دوم : اجتماع چيست ؟ سوم اينكه : تشخيص نظم اجتماعي با چه كسي است ؟
جرم يك پديده جهاني و همگاني است و تمام دنيا از بدو پيدايش انسان شاهد بروز جرم به نحوهاي گوناگون بوده است و تحت عناوين مختلفي آنرا ذكر كرده اند مانند : سرپيچي ،سركشي ،رفتار ناشايسته و …
جرم در حالت انزوا معني و مفهوم ندارد و در زمان و مكان متغيير است . آنچه را كه جامعة ما جرم مي شمارد د رجامعه غرب جرم شناخته نمي شود . آنچه را كه اكنون جرم مي دانيم در گذشته جرم نبوده است مانند لواط در آتن و قبيله چوكچي و سرقت در قوم اسپارت كه جرم شناخته نمي شده ولي ما جرم مي دانيم .
غالباً جرم را به بيماري اجتماعي تشبيه كرده اند ولي نزديك كردن اين دو مفهوم دقيقاً درست نيست ، زيرا بيماري ، در عالم واقع ، با نشانه ها و علائم و نمود ارهايي مشخص مي شو د كه جنبة محسوس و ملموس دارد و ممكن است به خودي خود مورد بررسي قرار گيرد . اما هيچ عملي نيست كه ب خودي خود جرم با شد . در نها يت با يد جرم را اينگونه تعريف كرد :
جرم عملي است كه بر خلاف يكي از موارد قانون مجازات عمومي هر كشور است و مجرم كسي است كه در زمان معين عمل او بر خلاف مقررات رسمي كشور باشد .
تعريف بزه قبل از شروع تحقيقات علمي :
دريونان باستان ، علت ارتكاب بزه را تقدير و يا سرنوشت مي دانستند و معتقد بودند كه سرنوشت ويا تقدير ، كه رفتار و كردار افراد را تحت تأثير قرار مي دهد ناشي از مشيت خدايان و يا نفوذ اراده نيروهاي مرموزي است كه خواست و اختيار بشر در بروز آن نقشي ندارد .
سقراط :( 399-470 قبل از ميلاد ) فيلسوف يوناني ،ضمن انتقاد از شدت مجازاتها مي نويسد :
ما نبايستي با تبه كاران با خشونت رفتار كنيم بلكه بايد به آنها بياموزيم كه به چه ترتيب از ارتكاب بزه خودداري نمايند . زيرا جنايت ثمره ناداني و جهل است و تعداد بي شماري از افراد كه در نتيجه بد شناسي ، نتوانسته اند معرفتي كسب كنند مرتكب جرم مي شوند .
افلاطون : (347-428 قبل از ميلاد ) فيلسوف يوناني كه از شاگردان سقراط و استاد ارسطو بود ، درتشريح علل وقوع جرائم ،عوامل اجتماعي و اقتصادي مخصوصاً فقر و ثروت را منشأ بروز جرائم اعلام و معتقد است كه :
دو عامل مذكور ، عواطف انساني را دگرگون ساخته و افراد را به طرف ارتكاب بزه مي كشاند .
جالينوس (130-200 قبل از ميلاد ) فيلسوف و پزشك رومي به روش علمي بيماريهاي رواني را مورد بررسي قرار داده و در زمان بزهكاران مبتلا به بيماريهاي رواني را توصيه مي كرد . پس از اين دوران مطالعات علمي براي شناسايي و درمان بيماريها و علل بزهكاران آغاز شد البته قبل از اين دوره جادوگري اوهام جايگزين مطالعات علمي شده بود كه با افشاگري افرادي چون ، جان وير ،اسكات نويسنده انگليسي ،توماس مورس و ديگران منسوخ گشت .
آغاز تحقيقات علمي :
از جمله افرادي كه مي توان آنها را به عنوان بنيانگذاران مطالعه علمي بزهكاري نام برد: دلاپورتا اهل ناپل (ايتاليا) ولاواتر فيلسوف و شاعر سوئيسي است . درسال 1640 دلاپورتا در كتاب خود تحت عنوان ((قيافه شناسي ))روابطي را كه بين قسمتهاي مختلف چهره و خصيصه هاي گوناگون افراد وجود دارد مطالعه و قيافة ديوانگان و كساني را كه رفتار خشونت آميز داشتند با سر حيوانات مقايسه نمود و بعضي از علائم آن دو را مشابه اعلام كرد . اين نظريه توسط لاوترا در سال 1776 مورد تأييد قرار گرفت . بعد از اين دو افراد ديگري نيز تحقيقات مفصلي انجام داده اند كه به شرح زير مي باشد :
گال f . I gall (1828-1758 ) پزشك اتريشي ، با تحقيقات علمي سعي كرد كه روابط بين برآمدگيهاي جمجمه و خصلتهاي افراد را ارائه دهد .
وازان f.voision در سال 1837 نتايج تحقيقات علمي خود را دربارة عيوب جسمي اكثر تبه كاران ، در اختيار آكادمي فرانسه قرار داد .
كتله a. quctelet (1874-1796) بلژيكي ، آمار هاي جرائم فرانسه و هلند را بررسي نمود . د رسال 1835 نظريه خود را راجع به تأثير محيط جغرافيايي منتشر كرد .
مورل A.morel (1857) پزشك فرانسوي ، د ر كتاب خود به عنوان ((تباه نوع بشر ))روابط بين بزهكاري و فساد نسل انساني را تأييد نمود .
ويرجيليوvirgilio (1874) استاد ايتاليايي در كتاب خود ((ذات بيماري بزهكاري )) تأثير وراثت را در وقوع جرائم تشريح كرد .
گابريل تارد G.tarde (1904 –1843) قاضي فرانسوي ، درسال 1886 نتايج مطالعات خود را تحت عنوان ((بزهكاري تطبيقي)) منتشر و تقليد را بروز بزهكاري اعلام داشت .
سزار سبروزو S.lombros (1909-1835) پزشك ايتاليايي ، با پيروي از عقايد گال ،ويرجيلو ،بروكا ،جمجمه مجرمين مرده را مورد آزمايش قرار داد و در سال 1876 اثر مصرف خود ((انسان تبه كار)) را منتشر ساخت .
از جمله ديگر افراد فعال در اين زمان مي توان از فري دور كيم ،گور،ژولي نام برد .
طبقه بندي بزه كاران از نظر تيپ بدني و قيافه :
1- طبقه بندي كين برگ : كين برگ يك جرم شناس سوئدي بود . وي معتقد بودكه بروز تمايلات نفساني و وضع اعضاي بدن به چهار خصلت رواني مربوط مي شود :1- لياقت 2- سلامتي
3- عادت 4- پايداري
2-طبقه بندي دي توليو : وي مجرمين را بر اساس عوامل زير طبقه بندي نموده است .
- عامل نخست ، نسبت بين قد و حجم بدن است . در قد بلندها ، رشد قد طولي است . دست و پاهاي آنها دراز و شكم كوچك و صورت كشيده است .
-عامل دوم ، ناشي از مجموعه ماهيچه ها ونيروي محركه است كه هر يك از اين دو گروه خود به دو دسته استرنيك ، سترنيك تقسيم مي شوند .
استرنيك افرادي پر هيجان ، پر تحرك و دمدمي مزاج هستند .
سترنيك افرادي فاقد نيرويي كافي و مبتلا به ضعف و ناتواني بوده اما آرام و ثابت قدم مي باشند .
3-طبقه بندي كرچمر : اين دانشمند افراد بزهكار را به چهار دسته تقسيم مي كند :
- افراد لاغر و دراز كه 50% جمعيت و 40% بزهكاران را تشكيل مي دهند .
- افراد قوي هيكل و عضلاني كه 30% جمعيت و 50% بزهكاران را تشكيل مي دهند .
- افراد چاق و فربه كه 20% جمعيت و 10% بزهكاران را تشكيل مي دهند .
- تيپ مختلف از مشخصات مذكور كه اين افراد كم حرف ، داراي دستهاي پهن ، بازوان لاغر مي باشند و جرايمي مانند قتل و سرقت را نيز انجام مي دهند .
در هر حال اين مجموعة كوچكي است از تعاريف وعقايد بعضي از دانشمندان راجع به بزه و بزهكاران و در اين مورد اجتماعي هر دانشمندي عقيدة خاص خود را دارد كه مجال ذكر آن در اين جزوه بسيار كوچك ، نيست .
انواع جرمهاي ارتكابي:
به طور كلي جرائم ارتكابي نوجوانان را مي توان به صورت زير بيان كرد :(حشمتي 76)
1- قتل 2- سرقت 3- استعمال مواد مخدر 4- ايراد ضرب و جرح
5- اعمال منافي عفت 6- تكدي گري 7- كلاهبرداري
8- رشوه گري
تفاوتهاي جنسيتي د رآسيب پذيري در برابر فشار :
در دوران كودكي ، اختلال رواني در پسران شايعتر از دختران است .1 شايعترين اختلالات دوران كودكي اختلال رد رفتار و اختلال كمبود توجه است .
اختلال نادري كه در پسران شايعتر از دختران است اختلال هويت جنسي است . كودكاني كه اين اختلال را دارند تمايل بسيار شديد به بودن با جنس مخالف نشان مي دهند و به طور مستمر به رفتارهاي جنس ديگر مي پردازند . 2
به رغم شيوع عمومي اختلال رواني در ميان پسران ، ازدوران اوليه كودكي ، دختران به مراتب بيشتر از پسران مشكلات عاطفي و به خصوص اختلال اضطراب نشان مي دهند .3
ميزان شيوع افسردگي دوران كودكي براي دختران و پسران مشابه است .4
وقتيكه كودكان به دوران نوجواني مي رسند دختران در برابر اختلال آسيب پذيرتر از پسران مي شوند . در نوجواني ، دختران به مراتب بيش از پسران دچار اختلال در خوردن غذا ، نظير بي اشتهايي عصبي مي شوند . د رمطالعه اي كه از كودكان 1 تا 3 ساله به عمل آمد ، پسران در برابر اثرات فشار خانواده آسيب پذيرتر از دختران بوده اند و پيامد تجربه به عوامل فشار را نظير اختلاف زناشويي يا افسردگي ها در برابر پسران اختلال رفتار بوده .5
1. rutter , tizard&whit more offord etal , 1987
2. zucker,&green,1992
3. last,1989,mitter , beyour.
4. Fleming , offord &boyle ,1989.
5. Farls & jung ,1987.
پسران نسبت به طلاق والدين و ديگر عوامل فشارزا نظير تولد يك خواهر يا برادر ، آسيب پذير تر از دختران بوده اند. 1
به مرور زمان كه كودكان به دورة نوجواني مي رسند ،دختران درمقايسه با پسران به فشار واكنشي منفي تر نشان مي دهند . (شرار 1378 ،سوزان ورابين في دش :نويسندگان )
1. RUTTER , 1985
تاريخچه بزهكاري :
در طول تاريخ ، بزهكاري همواره انديشه ها و تلاشهاي پژوهشگران را به خود جلب كرده است و بسياري از متخصصان و كارشناسان سال بهداشت رواني – اجتماعي بر آن شدند كه جنبه هاي مختلف اين معزل را شناسايي كنند زيرا بيشتر آنان بر اين باورند كه بزهكاري نوجوانان و جوانان ، پديده اي نيست كه تنها در قرن حاضر خود نمايي كرده باشد بلكه اين مشكل اجتماعي از زمانهاي دور تاكنون هم وغم محققان ودلسوزان جامعه را به خود مشغول داشته است .اين مسئله از تاريخ 306 قبل از ميلاد مسيح وجود داشته است1 و اولين نظرات ابراز شده بيشتر جنبة نظري داشت ولي متدرجاً به مرحله مشاهده و تجربه در آمد و اين تجارب و آزمايشها گسترش يافت و صورت علمي به خود گرفت و جرم شناسي هم بين سالهاي
1815 تا 1840 در سايه روانپزشكي به وجود آمد وتوسعه يافت و چون بزهكاري در تمام جوامع موجود بود ودر تمام زمانها ، اثرات نامطلوبي در اذهان و قلوب باقي گذاشته است به همين جهت د رقديم آنرا نوعي مصيبت و ضيافت به جامعه و جزء اعمال شيطاني مي پنداشتند و مكافات و قصاص مي كردند و براي جنبه هاي ارعابي مجازات و ايجاد خوف و هراس د ربزهكاران و اعمال مجازاتهاي سنگين مانند دست بريدن ، سنگباران كردن ، اعلام ،حبسهاي دراز مدت توأم با شكنجه اهميت زيادي قائل بودند.
دريونان قديم يا قرون وسطي هميشه مسئله بزه از نقطه نظر اخلاق و قانون مورد مطالعه قرار مي گرفت و به همين علت نزد متفكراني همچون (هزيود )2 ، (پتياگور )3، ( سقراط )4 ،(پروتاگوراس)5
(هراكليت)6 ،(افلاطون )7 ، (ارسطو )8 انديشه مربوط به جاني و لزوم مجازات ديده مي شود . در تراژدي يونان ،علل جرم بيشتر از ساير موضوعات مورد توجه بوده است مخصوصاً در بعضي از اشعار شعرا ديده شده و شعرا توجهي به جنبه هاي رواني ريشه جرم داشتند ولي به هر حال بزه را معمولاً يك بدبختي و سرنوشت شومي مي دانستند كه از طرف دستگاه آفرينش به بشر تحميل گذشته است اما افلاطون و ارسطو نظريات عميقتري داشتند و واقع بين تر بودند . آنها علل بزهكاري را در
1. كوراكيوس ، ويليام سي (يونسكو) ،بزهكاري نوجوانان،انتشارات كتاب كودك ،تهران 1367،ص2 2. HESIOD 3. PYTHAGORE 4. SOGHRATH 5. PORTAGORE 6. HERACLITE 7.AFLATOON 8 .ARASSTOO
تشكيلات اقتصادي و اجتماعي و عواطف بشري جستجو مي كردند و به خصوص روي تهيدستي و فقر تكيه داشتند . 1
بعد از يونان به روم مي رسيم ولي در روم هم اثري ازيك مطالعه علمي در اين زمينه يافت نمي شود زيرا درميان قوانين اوليه روميان پيش بيني هايي براي كودكاني كه دزدي مي كردند به عمل آمده است روميان تشخيص داده بودند كه مسئوليت كودكان در برابر چنين جرائمي محدود است بدين ترتيب مي توان متذكر شد كه بزهكاري نوجوانان به هيچ وجه مخصوص نسل امروز نيست و تا حدي به صورت دفاع ، عده اي مي توانند ادعا كنند كه اين مسئله حتي انحصاري هيچ كشور يا فرهنگي نيست .2
در ادبيات لاتين هم جز تكيه بر فقر ورابطه آن به بزه چيز ديگري به چشم نمي خورد اخلاقيون هم با وجود آنكه فقر را ما در كليه مفاسد قلمداد مي كردند از توانگري و ثروت هم به نوبة خود مذمت مي نمودند و معتقد بودند اين عامل قبل از آنكه راحتي و آسايش ايجاد نمايد ، نارضايتي خاطر ،پر توقعي و حرص ايجاد مي كند و در نتيجه اخلاقيات را در معرض خطرهاي بزرگ قرار مي دهد به طور كلي دانشمندان اين عصر همچون ( كنتيلين )3، (سالوست)4 ، (ويرژيل)5 ،(ژوونال)6 ، فقر و بدبختي را عامل بزرگ نابسامانيها به شمار مي آورند .7
درقانون همواره بي مربوط به 2200 سال پيش از ميلاد مسيح ، مجازاتهايي براي سوء رفتار و اعمال خلاف اخلاق جوانان در نظر گرفته شده بود . د رقرن هفدهم در روم و نيز دراوايل سده هيجدهم در انگلستان بازداشتگاههايي به سبك امروزي براي نوجوانان بزهكار ايجاد شده در بيمارستان سنت ميشل 8 در روم براي بهسازي ، اصلاح و آموزش نوجوانان هرزه و فاسق اختصاص يافت .
1 . مظلومان ،رضا ، جامعه شناسي كيفري،انتشارات دانشگاه تهران،1353،ص153-149.
2. كوراكيوس ،ويليام سي (يونسكو) بزهكاري نوجوانان ،انتشارات كتاب كودك ،تهران 1367،ص3
3.QUINTILIEN 4. SALLUSTE 5. VIRGILE 6. GUVENAL
7.مظلومان ، رضا ،جامعه شناسي كيفري ،انتشارات دانشگاه تهران 1353،ص160و159
8. SANTMICHEEL
بدين ترتيب نوجوانان هرزه و ولگرد كه به حال خود و جامعه خويش مضر و زيان آور بودند مي توانستند تحت آموزش و تعليم قرار گيرند و به عناصري سودمند براي اجتماع ، تبديل شوند . در انگلستان نهاد اصلاح و بهسازي كينگزوود 1 تأسيس شد تا گروههاي نوجوانان قانون شكن كه به خيابانهاي شهرهاي جديد صنعتي هجوم مي آورند و منشاء اذيت و آزار عامه بودند را بازداشت كنند و بديهي است پديده بارز و ناسودمندي چون بزهكاري نوجوانا ن كه چنين ريشه دار ، عميق و نمايان است بزرگسالان را بر آن داشت تا د رجستجوي علل ، آثار و تبعيات آن برآيند. 2
در اواسط قرن 18 ، د رفرانسه قيامهايي عليه بيرحمي و استبداد مجازاتها صورت گرفت كه دراين مبارزه فلاسفه بزرگي همچون (منتيسكو)3 ، (روسو)4 ، (ولتر )5 ،(دلباخ )6 شركت نمودند وعقايدي ابراز داشتند . مبارزه جدي آنها باعث گشت كه برخي قانونگذاران به دنبال آنها كشيده شوند و اين مبارزات د رفرانسه به ساير كشورها هم ريشه دواند و روي بسياري از محققان تأثير زيادي گذاشت منجمله (بكاريا ) از ايتاليا و (هوارد)(بنتام) از انگلستان كه اين سه دانشمند به سنگيني و بيرحمي مجازاتها حمله نمودند و براي بهبود شرايط نامطلوب موجود و تجديد نظر د ر قوانين قيام نمودندو خواستار اصلاحات عميقي گشتند . در واقع قرن 19 است كه جرم شناسي به صورت علمي شروع به گسترش مي كند و در سايه روانپزشكي با ( نپل )7 ،( اسكيرول)8 بوجود مي آيد و در حقيقت از سال 1875 به بعد است كه انديشه هاي جديد مبني بر مشاهده و تجربه امور بزهكاري شروع به گسترش مي نمايد و اولين مطالعات علمي را ( لمبروزو)9 ، (ايزيكوفري) 10 ،(گاروفالو )11 در ايتاليا پايه گذاري كردند.12.
1.KING SWOOD
2.مظلومان ، رضا ،جرم شناسي ، انتشارات دانشگاه ملي ايران ،تهران 1347،ص1444و145
3.MONTEQUIEU 4.gg.Rousseau 5. Voltaire 6. Delboch
7.pibel 8.esquirol 9. Cesar lombroso 10. Ennico ferri
11 . rafael garafalo
12. مظلومان ، رضا ،جامعه شناسي كيفري ،انتشارات دانشگاه تهران 1353.ص 167 تا180
علل و عوامل مؤثر در بزهكاري :
براي تأمين سلامتي افراد ،پيشگيري مرض بهتر از معالجه آن است پس بايد قبول كنيم كه از نظر حفظ مصالح اجتماعي پيشگيري نيز بهتر ازمجازات است ولي مي دانيم كه براي پيشگيري از بزه ، شناختن علل وانگيزه هاي آن لازم است بنابراين در اين مبحث قبل از هر چيز به بررسي علل بزهكاري مي پردازيم .
اين نكته مسلم است كه هيچ معلولي بدون علت نيست مثلاً طفلي كه مرتكب جنايت و يا هر نوع عمل ضد اجتماعي مي شود به احتمال قوي ، تحت فشار اجتماعي ، خانوادگي ، جسمي و رواني خويش قرار دارد .عوامل فردي و جسمي نظير نقايص رواني و علل جسماني از يك سو و عوامل اجتماعي ، اقتصادي و خانوادگي مربوط به محيط زندگي طفل از سوي ديگر رل مهمي را در بزهكاري او بازي مي كنند به طوركلي چهار عنصر اصلي كه هر يك داراي معنا و مفهومي كاملاً جداگانه و گسترده است در گرايش به بزهكاري مؤثر هستند
يكي از عناصر آن عامل است . عامل ،پديده اي است كه د رآفرينش ، رشد و شكل گيري وبالاخره پيدايش جرم نقش بسيار مؤثري را ايفا مي كند . عامل هيچگاه بوجود آورنده جرم نيست بلكه در واقع پرورش دهندة آن مي باشد . نقش عامل از نظر تأثير بخشي ، بستگي كامل به افراد دارد زيرا عاملي كه با قدرت فراوان بر روي فردي اثرات بسيار عميقي مي بخشد و او را در مسير بزهكاري قرار ميدهد ممكن است نسبت به ديگري فاقد آن قدرت و اثر باشد و نقش زيانبخشي ايفا ننمايد و يا درجه نفوذش زيادتر نباشد . مثلاً عاملي كه به سادگي ممكن است بر روي فرد بيسوادي اثر كند و مقدمات بزهكاري اورا فراهم آورد ، نمي تواندبر فرد آموزش ديده و باسواد تأثير نمايد . از طرفي ظرفيت تحمل افرد نسبت به يكديگر
فرق مي كند زيراممكن است فردي در برابر ناراحتيها ،زودتر تسليم شود و دست به اقدامات ناهنجار بزند ولي فردديگري قدرت ايستادگي و مقاومت بيشتري داشته باشد . عواملي كه تأثير قوي دارند به عوامل نادر موسومند كه هم نسبت به افراد و هم اجتماع فرق مي كنند . از طرفي عوامل جرم باهم فرق مي كنند زيرا هر دسته از عوامل ،جرم خاصي رابوجود مي آورد. بنابراين اگر فرضاً عوامل سازنده يك جرم خاص به دو نظر يكسان اثر بخشد ،نوع جرم ، نحوه ارتكاب آن به وسيله اي كه بكار مي رود و … همه بستگي به خصوصيات آن دو نفر دارد. جرم شناسان هم در بررسيهاي خود به عوامل مختلفي اشاره كرده اند . زيرا براي آنكه جرمي به وقوع به پيوندد به تعداد زيادي عامل نيازمند است كه بايد با هم جمع شوند و بر هم اثر
بخشند . عنصر دوم ، علت است . علت آفريننده جرم است ولي ظهور آن بستگي كامل به عوامل مختلف دارد يعني اگر چند عامل گرد هم آيند و رويهم اثر بخشند در نتيجه جرمي بوجود مي آيد و در واقع مجموعه آنها علت است و عنصر سوم ،انگيزه است . انگيزه يك پديده رواني است كه كاملاً فردي و دروني مي باشد كه گاهي انگيزه مي تواند به حدي نيرومند باشد كه بدون برخورداري از ياري عوامل خارجي ، جرمي را بوجود آورد. ناراحتيهاي شديد رواني ، اختلافات مختلف دروني ، جنونهاي گوناگون و … از انگيزه هاي بسيارقوي مي باشند كه قادر هستند گاهي مستقيماً نقش مؤثري را در ايجاد جرم ايفا نمايند و عنصر چهارم هم شرط است . شرط پديده اي است كه زمينه را براي ارتكاب جرائم گوناگون به خوبي آماده مي سازد . شرط ياشرايط رابايد پديده اي به مراتب قويتر از كليه عوامل محسوب كرد. زيرا زماني كه شرط ياشرايطي به عوامل موجود اضافه شوند امكان ايجاد جرم جديد و افزايش جرائمي كه وجود داشته است بسيار زياد مي شود .
پس جرم از امتزاج و تركيب چندين عامل بوجود مي آيد و براي شناسايي و كشف علت حقيقي آنها بايد ابتدا اين عاملها را شناخت و به حدود تأثيراتشان پي برد ودر جهت تدابير اصلاحي و تهذيبي آنان بر آمد به طور كلي دو دسته از عوامل در ايجاد بزهكاري مؤثر مي باشند :
1- عوامل ذاتي و فردي
2- عوامل خارجي كه خارج از وجود طفل قرار دارند كه همانا اثر ثانوي محيط و اجتماع است .
عوامل فردي همچون نقايص و عيوب ارثي ،يا عارضي در طفل ،عوامل جسماني و رواني ،روحيه ضعيف و تلقين پذير اتفاقات در محيطهاي نامناسب بخصوص كودكان و اطفالي كه روحي حساس و اعصابي ضعيفتر از بزرگسالان دارند طبعاً خيلي زودتر از آنان ،متهور تأثيرات سوءنظير فقر ،بيكاري و سرمشقهاي بد قرار مي گيرند . رفتار معاشرين ناشايسته ممكن است موجبات سقوط طفل را فراهم سازند . عوامل ذاتي و سرشتي ،توارث،اثراتي كه امراض در فرد ايجاد مي كند به سه صورت ممكن است :
1- مجموعه صفات و اوصاف موروثي منتقل از پدر و اجداد
2- تحولاتي كه از آغاز زندگي جنيني بر اساس اين صفات و به دنبال يك سلسله قبل در تكوين شخصيت طفل موثر است و موجد يك صفات تازه اي گرديده است .
3- تركيب و شكل گرفتن تمام آنها در يك وضعيت ثانوي و تازه اي تحت عنوان طنيت و سرشت ذاتي شخص باتوجه به اثراتي كه حوادث و اتفاقات بعد از تولد در طفل بجاي خواهد گذاشت.
نقايص ارثي ، دوران جنيني ،حوادث زمان كودكي در رشد طفل و شخصيت او مؤثر است و اگر اخلالي در آن بوجود آيد اين عوارض ممكن است مانع رشد طبيعي كودك و پرورش شخصيت اوشود و يا اينكه در تكامل او تأخير ايجادنمايد . و سپس به صورت نقايص شخصيت نه اختلالات عاطفي و هر نوع پريشانيهاي رواني دروني ظاهر شود و تحت اثر اين عوارض و حالت غير طبيعي ذاتي خودمرتكب اعمالي شود كه با زندگي اجتماعي ناسازگار و مخل نظم جامعه باشد كه در هنگام مواجه با بزه هاي اطفال ناسازگار بايد به شخصيت و خصوصيات اخلاقي آنان توجه نمود. ممكن است انگيزه آنان ناشي از وضع غير عادي باشد در آن صورت بايد براي معالجه به مؤسسات خاص طبي برد.
علل فردي و اثراتي كه توارث يا امراض رواني و اختلالات عاطفي مي تواند در طفل ايجاد كند هر چند موضوع بيشتر به زيست شناسي روانپزشكي بستگي دارد صفات ارثي در بعضي از موارد ممكن است مستقيماً به فرزندان منتقل شود و در بعضي موارد فقط قسمتي قابل انتقال مي باشد مثل صرع 1% ولي كابوس وحشت شبانه نزد اطفال ، راه رفتن درخواب ،تشنجات و هيجانات عصبي بيشتر قابل انتقال است و اغلب عوارض مرض به صورت يك سلسله هيجانات و تحريكات عصبي و عدم تعادل در اعمال و حركات طفل ظاهر مي شود. صفات و خصوصيات اخلاقي و عوارض رواني از والدين قابل انتقال است و گاهي تظاهر آن بلافاصله يك نسل در نسل بعد ظاهر مي شود . صفات ارثي بعضي صفات و عوارضند كه ذاتي و در هنگام تكوين و تولد بوجود مي آيد و يا بر اثر اتفاقات و حوادث دوران بارداري و زايمان ايجاد مي شود . مجموعه اين عوامل اعم از ازثي –ذاتي صرفنظر از بيماريها كه اختلالاتي به طور مستقيم در طفل ايجاد نمايند و بر اثر جلوگيري از رشد طبيعي و سالم طفل سبب مي شود كه طفل فاقد يك شخصيت محكم و قوي بوده و امكان ارتكاب نزداين
اطفال و جوانان بيشتر است . از طرفي حساسيت رواني جوان و قابليت انطباق او با هر شرط اجتماعي و تحولاتي كه در حيات جوان پيش مي آيد و بالاخره محيطها
ي مختلف شغلي ، تربيتي ،اقتصادي،خانوادگي كه با آن مواجه است ، انگيزه ها و عوامل دروني وبروني بزهكاران جوان را تشكيل مي دهد .
علل مجرميت و شناخت انگيزه ها و عوامل و آثار اجتماعي،رواني،اقتصادي،فردي بزهكار جوان مشكل قديمي است كه بعضي علل موروثي و برخي اكتسابي وپاره اي عواملي سرشتي وروحي و…راذكرمي كنند كه ما بايد علل را بشناسيم ودرصدد آن باشيم كه وسايل مبارزه با آن را فراهم نمائيم و از ميزان بزهكاري بكاهيم.پس يك علت و دسته علل مطلق دليل بزه نيست بعضي خصوصيات بدني،عده اي عوامل و آثار اجتماعي مثل سينماـمطبوعات ـمحله هاي فقير و پر جمعيت،وضع جغرافيايي ،اندازه گيري درجه حرارت و رطوبت،بي خبري از خداوند و بي اعتنايي به اوامر و مذهب خود ميدانند كه علت واحد نيست و تاثير علل در اشخاص و
موقعيتها فرق دارد. عوامل جرم زمينه مساعدي دارد و انگيزش خارجي را تقليل مي دهد كه بايد آن عاملي كه
بيشتر مؤثر است را از بينبرد و يا سطح تعليم و تربيت افراد را بالا برد و بر طبق موازين عقلي و اجتماعي مهيا نمود.تحقيقات گسترده اي كه به منظور پي بردن به علل تخلف جوانان از قوانين اجتماعي انجام شد.نتايج زير استنباط گشته كه اين افراد آمادگي بيشتري براي ارتكاب بزه دارند:
1ـ افراد كمتر از 15 سال.
2ـ افراديكه در حومه شهرها زندگي مي كنند.
3ـ نوجواناني كه از تفريحات سالم و تحصيلات برخوردار نيستند.
4ـ نوجواناني كه از لحاظ مالي در رفاه بوده ولي از توجه و محبت بي بهره بودند.
5ـ عدم رشد معنوي و اخلاقي نوجوانان.
6ـ خصوصيات جسماني پسران.
7ـ پسران بيش از دختران.
به طور خلاصه وقتي نيازهاي نوجوانان براي احراز هويت،امنيت،استقلال و بحث با شكست مواجه شود، رفتارضد اجتماعي آنان به عنوان كوششي است در جهت تنشهاي انباشته شده وناكامي آنان.پاره اي از شرايط هم به بزهكاري مي انجامدمنجمله كم هوشي ، فقر فرهنگي ، اجتماعي ، اقتصادي ،تعارض درخانواده، خانواده هاي از هم پاشيده ،بي محبتي والدين نسبت به فرزند،نبود ضوابط اخلاقي صحيح در خانواده،تحقير و شكست درمدرسه و احساس حقارت ناشي از عيوب جسماني يا علل تخيلي يا واقعي كه در بحثهاي بعدي به اختصاردرباره عوامل مهم ان اشاره مي گردد.
عوامل ذاتي غير ارثي:
عوامل مادرزادي در حقيقت حد فاصل بين عوامل ارثي واكتسابي است.همانطوركه قبل از انعقاد نطفه و تشكيل جنين ، عوامل ارثي بنحوي از طريق ژنها در شخصيت افراد مؤثر واقع مي شوند، عوامل ديگري نيز وجودداردكه از زمان انعقاد نطفه تا زمان تولد روي جنين اثر مي گذارند و تأثير هر يك از اين عوامل در شخصيت طفل غير قابل انكار است
1ـ نوابي نژاد،شكوه،رفتارهاي بهنجار و نابهنجار كودكان و نوجوانان،انتشارات ابتكار،تهران 1365 ،ص 111.
الفـ ـ عوامل مربوط به دوران حاملگي:
رشد طبيعي جنين و كيفيت ان در صورتي است كه شرايط محيط رحم و عوامل متعدد ديگر درمسير صحيح و طبيعي باشد. در 9 ماه زندگي جنين،عوامل محيطي متعددي مي تواند در رشد طبيعي تأثير نا مطلوب بجاي گذ ارند،حالات عاطفي و هيجاني مادر،استفاده ازمواد مخدرو الكل و تاثير مواد راديو اكتيو از اين جمله مي باشند كه در زير به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
1ـ سن مادر:
سن مادر از عوامل مؤثر در وضع عمومي جنين مي باشد ، پيشرفتهاي طبي و بهداشتي در اين زمان نشان داد
ه است كه بهترين سن براي زايمان بين 23 تا 29 سالگي است. مادران كمتر از20 سال و بيشتر از 35 سال احت احتمال دارد بعضي فرزندانشان دچارعقب ماندگي ذهني و منگوليسم باشند، شايد يكي از دلايل آن عدم رشد كافي دستگاه توليد مثل مادران جوان و آغاز فرسودگي اين دستگاه در مادران مسنتر مي باشد. زمانيكه پس از 35 سالگي براي اولين بار وضع حمل مي نمايند احتمالا“ دچار دشواريهايي مي گردند، بديهي است هر جه سن بالاتر رود اين دشواريها افزايش مي يابد.
2ـ سوء تغذيه:
سوء تغذيه مادر وكمبود كلسيم و فسفات در حالت جسمي جنين تأثير مستقيم دارد، بسياري ازبيماريهاي دور ان طفوليت و ضعف جسمي كودك ناشي از كمبود تغذيه مادر،در دوران بارداري است و به علت فقدان كلسيم لازم در خون مادر،استخوانهاي جنيني درست شكل نمي گيرد و نقائص استخواني در او پديدار مي شود.جنين كه از راه بند جفت تغذيه مي كند در صورت برخورداري مادر از تغذيه مطلوب،سالم تر و شاداب تر مي باشد و از
بيماريهاي عمومي در امان هستند.
3ـ تأثير داروهاي شيميايي:
داروهايي كه از راه جفت از مادر به جنين منتقل مي شود باعث آسيب ديدگي جنين مي شود،اين توجه به خصوص پس ازملاحضه تأثير “تاليدوميد”كه نوعي داروي شيميايي است قوت گرفت،مادراني كه در طول بارداري از اين دارو مصرف مي كردند نوزاداني ناقص به دنيا مي آوردند.بدون ترديد داروهاي شيميايي در رشد طبيعي جنين اختلال ايجاد مي كند حتي داروهاي مصرفي قبل از زايمان نيز تأثيرموقتي روي جنين دارند.
4ـ تأثير الكل و مواد مخدر:
استفاده از الكل و مواد مخدر درحين بارداري براي جنين مضر مي باشد.مواد مخدر كه از راه بند ناف به جنين مي رسد موجب برخي از فعل و انفعالات نامناسب ميگردد،تأثير مواد مخدر روي جنين به مراتب بيشتر از الكل مي باشد،در جنين درطول 6 ماه آخر بارداري نسبت به اعتياد مادر از خود بازتاب نشان مي دهد و ضربان قلب
او افزايش مي يابد،جنين مادران معتاد هنگام تولد معتاد بوده و بايد در رفع اعتياد آنان اقدام نمود.بديهي است نيازي به توصيف مستي ناشي از الكل در اينجا نيست.الكليسم مسأله مهمي است كه مي تواند به زوال عقل نيز
بيانجامد،جنون حاد الكلي با مصرف زياد و مداوم الكل و مشروبات الكليودر نتيجه كاهش كل بدن نسبت به الكل
پيش مي آيد مثال بارزي ازاختلالهاي رواني ناشي ازضايعات عضوي است.در اين حالت بي قراري،نا آرامي،اضطراب و شك وترديدي كه با فرا رسيدن شب افزايش مي يابد در فرد بروز مي كند ، اختلال جهت يابي ، اختلال حواس و درك واقعيت،اختلال در تعادل بدني و اعمال شعوري همراه با رفتارهاي عجيب و از بين رفتن عاطفه امري عاد ي به شمار مي آيد.هذيانهاي الكلي با توهمات حسي نيز خودنمايي مي كند و ممكن است سرانجام آن به جنون بكشد.
5ـ بيماريهاي مادر در دوران بارداري:
ظاهرا” ميان جنين و بسياري از ميكروبهاي موجود در بدن مادر، حائلي وجود دارد كه سبب عدم ابتلاء جنين به بيماريهاي مادر مي گردد،ولي در بعضي از موارد ملاحظه شده كه ابتلاء پدر يا مادر به بيماريهاي مختلف از قبيل ديفتري، سرخك، آبله، سوزاك وسيفليس و حصبه در جسم و روح جنين مؤثر است از 1296 بزهكار كه در مركز آزمايشات “فرن” فرانسه مورد بررسي وآزمايش قرار گرفته اند پنجاه درصد آنان از والدين مبتلا به بيماريهاي مذ كور بوده اند. بيماريهاي واگير دار و عفوني پدر و مادر از راه خون به جنين سرايت مي كند و در نتيجه طفل نحـ يف و عليل متولد مي شود، دائما” حالت عصبي داشته وقوه تميز و هوش و اراده طفل ضعيف شده و رشد طبيعي ندارد.
6 ـ حالت هيجاني ـ عاطفي مادر:
بهداشت زنان باردار و جلوگيري از هيجانات گوناگون آنها از جمله مسائلي است كه بايد مورد توجه كامل قرارگيـ ـرد،هيجانات شديد ، فكر و خيال بسيار اندوه و اوقات تلخي، افكار تيره، تأسف از آبستن شدن،نگراني از اين كه ممكن است مولود آينده دختر باشد مخصوصا” در خانواده هائيكه از اين حيث تعصب زييادي دارند ممكن است نقائصي در بچه بوجود آورد.حالات هيجاني مادر سلسه اعصاب او را تحريك نموده و سبب آزاد شدن بعضي ازموا د شيميايي مانند آدرنالين در بدن مادر مي شود ، تحت شرايط هيجاني ، غدد داخلي هورمونهاي مختلفي نيز ترشح مي كنند،سوخت و ساز از جفت گذشته واردبدن جنين شده و سبب تغييراتي در دستگاه گردش خون او خواهد شد.
7ـ تأثير تشعشعات راديو اكتيو:
عوامل ديگري كه در جنين اثر مي گذارد، عكس العملهاي جنين در برابر پذيرش يا رد،داروي مصرفي مادر است.راديو سكپي از مادر زمان بارداري،روي جنين اثرات نامناسبي دارد،تأثيرموارد فوق بيشتر مربوط به سه ماه اول بارداري است، ميزان اشعه اي كه به طور كم و در عكسبرداري با اشعه X بكار مي رود براي جنين مزاحمت زيادي ندارد ولي مقادير زياد آن نه تنها زيان آوربوده بلكه در بعضي موارد باعث مرگ جنين مي گردد،در يك تحقيق ملاحظه شد كه بيش از يك سوم يك گروه 75 نفري از نوزاداني كه مادرانشان ضمن حاملگي از اشعه
X استفاده نموده بودند،اختلالات جسماني و رواني خاصي ظاهر ساختندكه صرفا” به واسطه استفاده از اين اشعه بوده است،از اين گروه بيست نوزاد مبتلا به اختلالات شديد دستگاه عصبي شده، شانزده نوزاد دچارميكر وسفاليك “ كوچكي جمجمه ” بوده و هشت نوزاد بسيار كوچك بوده و از نظر جسماني نقص عضو داشته و دچار نابينايي گرديديند.
ب ) عوامل مربوط به دوران زايمان:
علاوه برعوامل مربوط به دوران بارداري،عوامل ديگري وجود دارند،كه هنگام زايمان بر نوراد اثر گذارده وشخصيت او راتحت تأثير قرار مي دهد.استعمال انبر قابلگي و داروهاي بيهوشي هنگام تولد به منظور عدم احساس درد،اگر مقدار آن زياد باشد ،ممكن است روي مغز و اعصاب نوزاد مؤثر واقع شود.هر گاه كودكي بر اثر بيماريهاي جنيني ،زودرس به دنيا بيايد ، در اين صورت ممكن است دچار ضايعات مغزي شده كه اين نقيصه در رفتار او اثر سوئي خواهد گذاشت ، ضربه هاي وارده بر جمجمه نوزاد به هنگام توليد نيز در ايجاد عقب ماندگي ذهني كودك حائز اهميت مي باشد.
اختلالات رواني:
تحقق و پيدايش پديده جنايي را نبايد منحصر به عوامل فيزيكي و زيستي نمود،درست است كه دربرخي از موار د،عوامل زيستي تأثيرفراواني در بزه كاري دارند.
عوامل دروني:
علل خارجي يا اجتماعي ، مربوط به محيطهايي است كه بزهكار در آن مي زيسته و يا بستگي محيط خانوادگي و اجتماعي از بدو طفوليت برحسب استعداد وتأثير پذيري فرد در او نفوذ كرده و محرك او بوده است. در اين مـ ورد بايستي هم شخصيت مجرم و هم محيطش را مورد توجه قرار داد زيرا علل بزهكاريها مثل سايراموراجتماعـ ي خاصيت كلي بودن را دارد و همچون ساير پديده ها آميخته به عوامل متعدد است و به سختي مي توان گفـ ت يك عامل يا چند عامل در گرايش به بزه مؤثر بوده است:
1ـ عواملي كه مربوط به شخص مجرم است و علت جسمي ـ رواني دارد.
عوامل داخلي،قبل از تولد،هنگام انعقاد نطفه و بعد از تولد بوجود مي آيد كه روانپزشكي اهميت زيادي براي: وارث،نقايص جسماني و معلولين رواني قائل است و شخصيت آنها را تركيب محيط و وراثت ميداند زيرا محيطي مساعد براي امراض سيفليس،الكليسم،ساير اعتيادات و امراض رواني والدين مثل صرع باشد موجب ايجاداطفالي غير عادي از نظر رواني ميگردد و شخصيت آنها نامتعادل و ناكافي مي شود مثلا” وقتي غذا در طول مدت باردا ري به مادر به ميزان كافي نرسد يا امراض دوران حمل ، وارد آمدن صدمات به مغز طفل در موقع تولد، ابتلاء و بعضي امراض دوران كودكي، برخي بيماريهاي غدد،عواملي هستند كه در عدم تعادل و سلامت جسماني و رواني و رشد مغزي و خلق و خوي طفل مؤثر هستند و موجب بوجود آمدن
افرادي ناسازگار داراي نقايص عقلي ،شعو ري،پريشانيهاي رواني، بي اعتنايي خلقي و انحراف جنسي مي گردند.علل بروني يا محيطي درارتكاب عمل ضد اجتماعي و گناه مذهبي مؤثر هستند و بزه اجتماعي مؤثر عبارتند از: عوامل جغرافيائي ياطبيعي، اقتصادي همچون فقر، عدم رعايت اصول بهداشتي،خانوادگي(عوامل مربوط به محيط داخلي و خارجي خانواده)،راديو،
تلويزيون،مطبوعات،عوامل تربيتي، عوامل مربوط به سازمانهاي كيفري و زندانهاي كشور،تأثير تمدن جديد،شيوه نوين زندگي،صنعتي شدن شهرها وترقي هزينه زندگي،طغيان عمومي جوانان عصرها،تغييرفاحش در نحوه سلوك
ورفتارآنها در مقايسه با جوانان قرن گذشته بكلي متفاوت است. رها كردن اطفال در كوچه ها براي بازي وتماس با كودكان شرور و بزهكار،وسايل نامناسب تفريح و سرگرميها، تماشاي فيلمهاي پليسي و جنايي،مجالس رقص و جشنهاي گوناگون،خواندن كتب جنايي، عوامل خانوادگي مخصوصا”آن عواملي كه موجب جدائي والدين مي گر دد،فقر و بيكاري نقشي كه اوقات فراغت و افزايش آن در اين موارد دارد همگي وسائلي هستند كه براي تماس با اشخاص ناصالح و منحرف و همچنين محروم كردن كودك از توجه و مراقبت والدين،جدائي طولاني
والدين بخصوص مادر،فقدان و كمبود مراقبت يا عوامل كوتاه ولي مكرر جدائي والدين،وجود اختلال يا نارسائيدر روابط عاطفي طفل با والدين و يا جانشينش آنها بويژه در سالهاي نخستين كودكي تأثير سويي در زمينه رشد شخصيت و نيروهاي عاطفي بخصوصو قدرت سازش اجتماعي داشته و تحت شرايطي فرد را به طرف بزه سوق مي دهد.كمبود عاطفي والدين در اكثر موارد مؤثر بوده لذا گسيخته شدن ارتباط والدين با كودك يكي از اساسي ترين علل بزه است.اما راجع به عامل فقر تحقيقات نشان داده كه به طور مستقيم علت بزه نيست پس اگر زير بناي ساختمان شخصيت كه در كودكي پي ريزي شده محكم باشد و طفل از محبت و مراقبت صحيح مادر و بخصوص از تربيت و پرورش كامل پدر سيراب باشد عامل فقر نمي تواند به
آساني فرو بريزد.جوان به واسطه زمينه مساعد رواني،الگوهاي اختياري از فيلمها و نقشها اخذ مي كند.براي اينكه آنان درسنيني هستند كه از هركاري خيلي زود تقليد مي كنند و تحت تأثير كودكان و نوجوانان مقلدند پس بايستي الگوهاي رفتاري مناسب و مفيد را در اختيارشان قرار داد.بزهكاريها را مي توان يك ضايعه اجتماعي دانست.اوضاع و شرايط نامساعد اجتماعي و ضعف كنترل و آموزشهاي نادرست به ارتكاب جرم كمك مي كند و وسايل ارتباط جمعي در شكل گيري آن دخالت مي نمايد ولي نميتوان اين عوامل را بهتنهايي علت بزه دانست.شايد مجموعه اي از علتها نوجوانان را به بزه بكشاند و رفتار ضد اجتماعي از خود بروز دهند.يكي از عوامل بنيادي بزهكاري نوعي ناكامي است.نيازهاي نوجوانان براي احراز هويت ، امنيت ، استقلال و محبت،گاه آنگونه با شكست مواجه مي شود كه رفتار ضد اجتماعي به عنوان كوششي در جهت كاهش دادن تنشهاي انباشته شده آنان بروزمي كند.پاره اي ازشرايط زندگي و شرايط فيزيكي كه احتمالا” ايجاد ناكامي مي كند و در نتيجه به بزهكاري مي انجامد عبارت اند از:
كم هوشي،فقر فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي،تعارض در خانواده،خانواده هاي از هم پاشيده،بي محبتي والدين نسبت به فرزند،نبودن ضوابط اخلاقي و اعتقادي صحيح درخانواده،تحقير و شكست درمدرسه،احساس حقارت ناشي ازعيوب جسمانيو يا علل تخيلي و يا واقعي كه به اختصار درباره عوامل مهم آن در بحثهاي بعدي اشاره خواهد شد.
1ـ اهميت خانواده:
محيط خانوادگي،محيطي كه كودك در آن چشم به دنيا گشود ورشد خود را آغاز مي كند. در سنين اوليه زندگي با اينكه كودك هنوز راه نمي رود و حرف نمي زند لكن تمام حركات اطرافيان خود را تقليدو رفتار و كردار اطرافيان درضمير اوحك و شخصيت طفل پي ريزي مي گرددبنابراين يكي از عوامل موثر در فرد،خانواده مي باشد. محيط خانوادگي يكي از والدين و با دوام ترين عاملي است كه دررشد و تكوين شخصيت افراد تأثير مي نمايد.چنانچه ثابت شده است فرد خصوصيات را از والدين به ارث مي بردو رفتار والدين زمينه پيشرفت و رشد افراد را فراهم مي سازد. نفوذ والدين در فرزندان تنها محدود به جنبه هاي ارثي نيست.در آشنايي كودك
به زندگي جمعي و فرهنگي جامعه نيزخانواده نقش مؤثري را ايفا مي نمايد. افكارو عقايد،آداب و رسوم، ايده آنها
و آرزوهاي والدين،سطح تربيت آنها در طرز رفتار كودكان نفوذ فراوان دارد.شكل خانواده ها ، طرز ارتباط اعضاي هرخانواده با يكديگر و جامعه اي كه خانواده در آن به سر مي برد مي تواند در رشد شخصيت آينده كودك مؤثر باشد.خانه،محلي است كه كودك در آن امور مختلف را فرا مي گيرد. فرد در خانواده تجربيات فراواني كسب مي كند از طريق اين محيط كوچك است كه فرد با دنياي خارج آشنا مي گردد و با افراد ديگري كه با مناسبتي در خانه رفت و آمد دارند تماس پيدا مي كند. طرز معاشرت با ديگران را فرد در خانه ياد مي گيرد، در اين محيط است كه اخلاق،راه زندگي و فلسفه اجتماعي جامعه منعكس مي شود و كودك در اثر تماس با ديگران به تدريج از طريق خانه امور مربوطه را درك مي كند . مادر و پدر ضمن اعمال و رفتار خويش، افكار و عقايد،طرز برخورد و تمايلات، ميزانهاي اخلاقي و اجتماعي خود را در مقابل كودك آشكار مي سازند.فرد علاوه بر اينكه از مشاهده
رفتار والدين به تدريج آنهارا مي شناسد راه ورسم زندگي را نيز با تقليد از اعمال آنها فرا مي گيرد و اگر چنانچه موقعيت خانواده ناهنجارباشد اين ناهنجاري تأثير زيادي مي تواند بر روي رفتار او در جهت عدم انطباق باقوانين اجتماعي ومدني داشته باشد و او را كه در دوران كودكي در خانواده،محروميتهاي زيادي كشيده اين محروميتها مي تواند زمينه سازاو در جهت تمايل به بزهكاري باشد.پس خانواده اولين محيط زندگي و نخستين كانون پرور شي و تربيتي طفل است و مهمترين وظيفه آن،پرورش شخصيتو تربيت اجتماعي و حمايت از كودكان است كه گاهي بعضي خانواده ها،طوري تربيت مي كنندكه محيط جرمزايي درخانه بوجود مي آورند.چكونگي رفتاروالدين با طفل،عادتها ،سرمشقهاي ناپسند،تزلزل محيط خانواده بر اثر تضاد بين والدين و طلاق ، جدايي يا مرگ پدر و مادر، بد رفتاري و بي اعتنايي ، عدم توجه و مراقبت والدين از اطفال ، واگذار كردن كودكان به سرنوشت خود،
خشونت از بي محبتي ،غفلت والدين درتربيت،غيبتهاي طولاني والدين ازخانه و فقدان نفوذ لازم باعث اختلالات خلقي،عاطفي،رفتار غير عادي و احساس محروميت، ناامني ميشود كه در صورت تداوم اختلاف در نتيجه موجب ايجاد عقدة گناهكاري و حقارت دروني و قرار گرفتن در سراشيب سقوط مي گردد.تغييرات اجتماعي و فرهنگي ناشي اززندگي جديد صنعتي درمحيط خانه اثرگذاشته وموجب تزلزل و عدم ثبات مي گرددكه بايستي درجهت استحكام بخشيدن به محيط خانوادگي كوشيد چون محيطي اجتناب ناپذير است يعني محيطي است كه طفل آنرا انتخاب نكرده بلكه به او تحميل شده و ازتحمل آن ناگزير است ووقتي رفتار والدين براي طفل به منزله سرمشق مناسب نباشد به ناچار بسياري از موارد در رفتار او نيز نابهنجار است.
الف ـ نقش خانواده در رابطه با دروغگويي:
دروغ و دروغهاي تخيلي ، روابط خوب خانواده را به خطر مي اندازد، بين افراد بي اعتمادي وناراحتي و احساس ناامني ايجاد مي كند و محيط زهرآگين بوجود مي آورد.در حاليكه راستي و صداقت،روابط بسيار خوشايند بين افراد ايجاد مي كند و اگر بين افراد اعتماد باشد و به هم راست بگويند باعث ايجاد محيطي پر از صفا و محبت مي شود .راستي،صداقت فضيلتي عقلاني و فكري است و زماني به حد اعلاء و كمالش مي رسد كه عقل فرد به حدكافي رشد كرده باشدو والدين كودك را بايد تشويق كنند به تشويق و از او بيش از حد انتظار نداشته باشند و هر صفت خوب را بيش از حد در تعليمش پافشاري ننمايند چون نتيجه اي عكس دارد. كودك در هر سن و سالي احتياج به نوعي تربيت دارد كه با سن او بايستي مطابقت داشته باشد.در دوره قبل از دبستان طفل كافي
است عادت كند كارهايي كه انجام داده پنهان نكند و اين عادت نيكو را بايستي والدين در او ايجاد نمايندودر دوران دبستان هم كار والدين و اولياء مدارس مشكل است زيرا زيرا از دروغهاي ارادي و تقلبهاي كوچك در بازي شروع مي شود و در نوجواني مسئله مشكلتر است چون شرم و حياء كروني، افكار جديدش را دور مي كند. نوجوان محتاج احترام والدين است و اعتماد دو جانبه والدين و فرزندان ضروري است. براي اينكه اگر گاهي كودكي با شكل ناراحت كننده اي روبرو گشت بايد به والدين خودكه پشت و پناهي براي او هستند مراجعه كند و از راهنمايي صادقانة آنها بهره مند گردد.به طور كل، تربيت عبارت است از،ياد دادن اعمالي كه انسان را به تتبع از يك زندگي كامل حاضر مي كند يابه عبارتي رسانيدن جسم و روح به بلندترين پايه كمال و جمال.درتعليم و تربيت اطفال،توجه به روحيه و شخصيت از موارد ضروري است. كودكان شلوغ و پر هيجان را بيشتر مي توان به راستگويي تشويق كرد ولي اشكال آنها دراين است كه احتمال دارد مسائل را به ميلشان تغيير دهند اما بعضي از بچه ها ترسو هستند واز ترس تنبيه، خشم و مورد سرزنش قرار گرفتن والدين به دروغ وادار مي شوند و عدهاي از اطفال، مطيع و فرمانبر هستندودروغگويي بيشتر در آنها ميباشد زيرا محيط خانواده درغگويي را ايجاب مي كند . اگر در خانه اعتماد افراد به هم كمتر باشد ابتكار بيشترانجام ميگيرد و عادت مي شود و خشونت، تهديد، نكوهش، اين قبيل اطفال در اصلاح آنها بي اثر است بلكه بايد آنها را پر و
بال داد وتقويت كرد. فعاليتهاي شخصي احتياج به ابداع دارد كه بايد محيطي آرام وخوشايند ايجاد نمود وحس و اعتماد به ديگران رادرطفل بوجود آورد، بايستي والدين نسبت به يكديگر نسبت به يكديگر صداقت و راستي داشته باشند و احساس كمبود آنها را پر كردو به آنها توجه كرد و از عدم ايمني و اطميتات آنها را رهايي بخشيد و همچنين ترس از تنبيه پدر،مادر، معلم ، ترس از سرافكندگي بين همگان،ترس محروم شدن
از محبت والدين، باعث دروغگويي مي شود.تنبيه و سرزنش، كتك خوردن طفل از اولياء هم به دروغگويي كمك مي كند، به طور مثال اگر طفلي بودن عمد، شيشة راهرويي را هنگام بازي بشكند به خاطرترسي كه از تنبيه والدين دارد مجبور مي شود كه مسئله راكتمان نمايد و تجربه كودك از كار اخلاقي كه انجام داده اين است خواه عمد يا سرمو، به هر حال او تنبيه مي شود پس والدين، مسؤل ترس و دروغگويي كودكان خود هستند و همين مسئله باعث مي شود كه كودك وقتي هزاران خطاي ديگر را هم كرد كتمان نمايد و به راههاي انحرافي ديگر روي آورد.
ب ـ اثرات احساس حقارت در ايجاد اعمال بزهكارانه:
نتيجه حقارت، غالبأ آموختني است و از مقايسه خود با ديگران ايجاد مي شود، در نتيجه شخص،احساس ارزش كمتري را مي نمايد كه اگر اولياء تفاوت بين استعدادهاي فطري كودكان را در نظر نگيرند و سعي نكنند،كودك
كم استعداد خودرا درمقام رقابت با كودك پر استعداد بيندازد در نتيجه،كودك كم استعداد دچاراختلال عاطفي
مي گردد پس بايد همكاري نمودو ازايجاد حقارت جلوگيري كرد ،بايد در همان اول زندگي به كودك آموخت نبايد درشكست خواهر و برادرخودسعي نمايد بلكه آنچه دارد اكتفانمايد وسعي كند،استعدادهاي نهفته خود راپرورش دهد چون به تدريج كه كودك رشد مي كند متوجه قضاوت ديگران در موردخود مي شود و نوعي خود پندهري در او ايجاد مي شودكه همان انعكاس ارزيابي ديگران مي باشد كه اگرتحقير كننده و ناپسند باشد كودك هم به همان نظر مي نگرديعني اگر به او ناچيز، حقير، بي ارزش نگاه نمايند او هم خود راچنين مي پنداردوبلعكس اگر شخصي سالم باشد وبراي شخصيت خودارزش واحترام قائل شود وخود را فرد مفيد و
با ارزش به پندارد آدمي مثبت وخوش بين است.چون افراد از لحاظ خصوصيات رواني متفاوتند واينكه اين تفاوتها عللي دارد جاي شك نيست ولي درمورد اينكه اين علل چيست و هريك چه وظيفه اي به عهده دارند
و تا چه حد در رفتار افراد تأثيرمي كند بسيارغامض و پيچيده است.
ج ـ محبت والدين:
يكي از احتياجات اساسي رواني فرد ، بر خورداري از محبت است ازاين رو محيط خانواده اثر شايان توجهي در
وضع اطفال دارد.كودكي كه در سالهاي اول زندگي از محبت والدين محروم باشد احساس نا امني مي كند و از زندگي لذت نمي برد وبرعكس كودكي كه از محبت سرشار پدر و مادر برخوردار است قدرت سازگاري بيشتري دارد از اين رو تعليم و تربيت و محيط تربيتي اثر سازندهاي در آتيه طفل دارد اگر والدين خود را علاقمند به تعليم و تربيت طفل نشان دهند در خوشبختي او سهيم هستند وگرنه اگر وي رابه حال خود رها سازند طفل به طرف ارتكاب بزه سوق داده خواهد شد البته خوانواده متقي و درستكار و مهربان ، افرادي پرهيزكار و
صميمي تربيت ميكنند و خانواده ناپاك افرادي پليد به جامعه تحويل مي دهند همچنين محبت بي مورد و يا ناكافي گاهي مانع رشد شخصيت كودك مي شود كودكي كه مورد محبت بيش از حد پدرومادر است بيشتر وقت خيش را با ايشان بسر مي برد و نم تواند با بچه هاي همسن آميزش كند در نتيجه رشد اجتماعي او عقب مي افتد و موجب مي شود كه والدين بيش از اندازه در كارهاي او دخالت كنند و طرز فكر، قضاوت ، ميزانهاي اخلاقي و اجتماعي او تابع چيزهايي است كه پدر و مادر به او مي گويند .