بخشی از مقاله
چکیده
هدایت و داستانهاي او براي فارسیزبانان، بهویژه ایرانیان چنان نامآشنایند که بیهیچ مقدمهاي میتوان وارد بحث بررسی شخصیتهاي داستانی زن در داستانهاي او شد و بدین ترتیب بیمقدمه وارد بحث شدن خود میتواند مقدمهاي باشد. برخلاف داستانهاي جمالزاده، دستکم نیمی از شخصیتهاي داستانی هدایت را زنان تشکیل میدهند که به عنوان شخصیت اصلی یا فرعی ظهور می کنند.
در آثار داستانی این نویسنده بجز »آتشپرست« داستانی نمیتوان یافت که از حضور زن خالی باشد. از طرف دیگر تقریباً 20 درصد داستانهاي هدایت یا نام زن اصلی داستان را بر پیشانی خود دارند یا به نوعی مؤید حضور زن در آن داستانهایند. علویه خانم، »مادلن«، »آبجی خانم«، »کاتیا«، »سامپینگه«، »زنی که مردش را گم کرد«، »عروسک پشت پرده«، »هوسباز« و »محلل« از این جملهاند.
علاوه بر این، میتوان بر داستانهایی از هدایت که اکثر شخصیتهاي اصلی آنها، چه اصلی و چه فرعی، زنانند، نیز انگشت گذاشت: »مرده خورها«، »طلب آمرزش«، »چنگال« و... هسته ي اصلی بوف کور را به تعبیري رؤیاها و تفکرات راوي حول مسئلهي زن به وجود میآورد. در این مجموعهي گسترده، زنان برخاسته از قشرها و لایههاي مختلف، به صورتهایی گوناگون و با سن و سالی متفاوت آمد و شد میکنند و نقشهایی همچون پیرزن قصهگو، زن خانهدار، معشوقه، همسر، هوو، خدمتکار، کولی، فاحشه، رقاصه، زن مطلقه، هنرمند مجسمهساز، دختر زشتروي در خانه مانده، لکاته و... را به عهده میگیرند.
آنچه مهم است این است که تعداد زیادي از این زنان که به طبقات پایین اجتماع متعلقند، خانهدار و در پردهاند. این امر با واقعیت اجتماعی دوران هدایت که در آن زنان نقش چندانی نداشتند، مناسبت کامل دارد. مسائل دیگري نیز بر این امر تأکید میورزند. شخصیتهاي داستانی هدایت معمولاً ستمدیدگانند. حتی اشخاصی مانند کاکارستم در »داش آکل«، گل ببو در »زنی که مردش را گم کرد« و... که بر دیگران ستم روا میدارند، خود ستمدیدگانی هستند که بر اثر شرایط دشمنخوي اجتماعی، مجبور به بیدادگري شدهاند. اما در این میان زنان از ستم مضاعفی رنج میبرند: ستم اجتماع و ستم مرد. شگفت آنکه در بعضی موارد زنان چنان به ستم اخیر گردن مینهند که گویی آن را به عنوان قانونی لایتغیر که جزو ذات و سرشت آنان درآمده است، پذیرفتهاند.
براي نمونه عزیزآقا یکی از شخصیتهاي داستان »طلب آمرزش« چون اجاقش کور است، خود دختري را براي شوهرش خواستگاري میکند و از این طریق خود را »سیاه بخت و سیاه روز« میکند - هدایت، سه قطره خون، . - 81 زرینکلاه، شخصیت اصلی داستان »زنی که مردش را...« که شوهرش یک ماه است او را بینفقه گذاشته است و رفته است، بعد از آنکه در پایان سفري دشوار و تلخ شوهر خود را مییابد، »با حسرت جاي شلاقها روي تن زن جوانی« را که یک ماه است جاي او را گرفته است و او را از این نعمت هر شبه! محروم کرده است، مینگرد و چون ناامید و دلشکسته با مرد جوانی که به شوهرش - گل ببو - شباهت دارد، همراه میشود، آرزو میکند که »این جوان هم عادت به شلاق زدن داشته باشد و تنش بوي الاغ و سر طویله بدهد«.
درست است که هدایت در اینجا تحت تأثیر جملهاي از نیچه »به سراغ زنان میروي؟ تازیانه را فراموش مکن.« که آن را در صدر داستان آورده است، شخصیت زرینکلاه را پرداخته است و او را به صورت یک بیمار خودآزار - مازوخیست - که از شلاق خوردن و رنج کشیدن لذت میبرد، تصویر کرده است. اما »این نکته در اصل قضیه بیپناهی زن و نابرابري او با مرد در جامعهي آن روز تغییري نمیدهد« - دستغیب، نقد آثار صادق هدایت، . - 90
مفهوم مخالف سخنان فوق حاکمیت بلامنازع مرد بر زن به عنوان فعال مایشاء است تا آنچه را که میخواهد بر زن اعمال نماید. از چندهمسري و طلاق دادن زن - با اندك بهانهاي - گرفته تا کتککاري و حتی کشتن زن و مسائلی نظیر این که زن نباید بدون اجازهي شوهرش از خانه بیرون برود و... - ر.ك: هدایت، زنده به گور، . - 57 براي مثال حاجی مراد اغلب زنش را کتک میزند - همو، - 55؛ پدر پیر و کوفت کشیدهي داوود زن جوان میگیرد و بدین سبب همهي بچههایش کور و افلیج به دنیا میآیند - همو، - 77؛ مشدي سر زنش منیژه هوو میآورد - همو، - 127؛ براي حسنی قوزي شبی یک صیغه میآورند - هدایت، نوشتههاي پراکنده، - 227؛
تقی یکی از شخصیتهاي »سه قطره خون» «عقیدهاش این است که زن باعث بدبختی مردم شده و براي اصلاح دنیا هر چه زن است، باید کشت« - هدایت، سه قطره خون، - 13؛ در »گرداب« همایون چون دخترش شبیه دوستش بهرام است به زنش ظنین میشود و او را متهم به داشتن رابطهي نامشروع با بهرام میکند؛ در »داش آکل« مرجان جوان بیآنکه بخواهد، به عقد مردي زشت با سنی بیش از چهل سال درمیآید؛ شاه باجی در »طلب آمرزش« به خاطر دعوا کردن با شوهرش مطلقه میشود، بعد مریض میشود و میمیرد؛ به عقیدهي منوچهر در »صورتکها» «زنها همه دروغگو و مزورند« و به علاوه »استقلال روح ندارند و حرفهاي دیگران را مثل صفحهي گرامافون تکرار میکنند« .
در »چنگال« سیدجعفر معرکهگیر شبی در حال مستی، گلوي زنش را میفشارد، گیسهایش را دور گردنش میپیچدو خفهاش میکند و دو ماه بعد از کشتن زنش رقیه سلطان را به زنی میگیرد؛ شیخ ابوالفضل در »مردي که نفسش را کشت« دختري را که براي خدمتکاري به خانهاش میبرد، هزار بلا سرش میآورد، ناخوشش میکند و پولهایش را بالا میکشد؛ در »محلل« میرزا یداالله که جانشین پدر روحانی خود میشود، یک شب هنگامی که براي نوشتن دعا بر بالین بیماري حاضر میشود، دختر 8 یا 9 سالهاي نظرش را جلب میکند، دو روز بعد، در حالی که پیش از آن دو صیغه داشته و هر دو را مطلقه کرده است، کس میفرستد تا دختر را برایش عقد کنند، »شب که او را آوردند، آنقدر کوچک بود که بغلش کرده بودند، من از خودم خجالت می کشیدم«، این مرد که اکنون 30 ساله است، وکیل بیوهاي میشود، برایش دندان تیز میکند و سرانجام او را به حبالهي نکاح خود درمیآورد و چون زنش نسبت به این کار زبان به اعتراض میگشاید، او را سه طلاقه میکند - همو، - 158-160؛ در »علویه خانم« هر مرد چند زن صیغهاي میگیرد و رابطهي مردان با زنان حالتی ابزارگونه دارد؛ راوي بوف کور زنش را میکشد؛ حاجی ابوتراب در حاجی آقا چندین زن در اندرونی دارد؛ و... .
در اینجا باید به یک استثنا در میان داستانهاي هدایت اشاره کرد و آن حاکمیت زنسالاري در داستان طنزآمیز »قضیهي نمک ترکی« است که شخصیتهاي آن آدم میمونهایی هستند که پیش از انسان متفکر میزیستهاند. داستان اشاره میکند که در آن زمان »سرقبیله و سردوده و همهکاره و کیا و بیا زن بود« و به همین جهت »سرقبیلهي آدم میمونهاي دوپا عمه گرگه« است - هدایت، علویه خانم و ولنگاري، . - 133 در داستانهاي هدایت زنانی هستند که قصد شوریدن بر ستم مرد را دارند، اما شورش آنها غیراصولی است و به اصطلاح سورنا را از سر گشادش میدمند.