بخشی از مقاله
چکیده
جهان تصوف، سرزمینی بسیار جذاب و مملو از هیاهوی عارفانه است که جز از طریق تجربه های معنوی، راهیابی بدان میسر نیست. مشاهیر و بزرگان تصوف گاه در اقوال و سخنان خود از حالاتی سخن برزبان میرانند که حکایت از همین تجربههای ناب معنوی دارد یکی از این حالات »شوق« است. اگرچه در نگاه اول، با استناد به اقوال و سخنان صوفیه، میتوان گفت که این تجربههای معنوی برای همه سالکان طریقت یکسان نیست، اما میتوان گفت که مستی و شوق حاصل از این تجربهها یکسان و مشترک است در این پژوهش قصد داریم با بررسی اقوال مشاهیر تصوف، به صورتی دقیق به بررسی و ساختارشکنی حالِ »شوق« به عنوان لذتی مشترک در میان تجربههای معنوی متعدد و ناهمگون بپردازیم.
کلیدواژهها: حال، شوق، تصوف، تجربه عرفانی.
مقدمّه
رابطه انسان با خدا رابطهای عاشقانه و سرشار از شور و شوق عارفانه است. عرفا از جهان بینی منحصر به فرد و منسجمی برخوردارند. تجارب شخصی عرفا در دایره جهانبینی آنان و سخنان این طایفه و الفاظ مصطلح در میان ایشان بسیار مهم تلقی میشوند چون از این راه است که میتوان به جوانب و کیفیت تجارب آنان در سخنانشان آشنایی پیدا کرد. با توجه به اینکه کار جدی درباره شوق انجام نگرفته، بایسته می نماید شوق در اقوال ایشان بررسی و موارد اختلاف در قضاوتهای ایشان تبیین گردد. سخنان عرفا و نگرش هر کدام به شوق نماینگر نوع تجربه آنان است. نوع زندگی هر کدام بافتِ بینشی و تجربی آنان را به وجود میآورد و میتوان گفت چنین عاملی میتواند منشآ اصلی اختلاف آنان درباره شوق دانسته شود. پژوهش حاضر به بررسی سخنان عرفا درباره شوق و قضاوتهای تجربی ایشان میپردازد. این بررسی، باعث آگاهی بیشتر نسبت به موضوع حال شوق میشود.
تعریفِ شوق
شوق در لغت به معنای »میل تمام، طلب مدام« - نفحات الانس، - 642 :1337 است. و نیز »به فتح اول در لغت به معنی آرزومند شدن و آرزومندی است.« - گوهرین، 37 :1388 به نقل از کشف اللغات - در اصطلاح صوفیه »کنده شدن و کشش دل است به دیدار محبوب.« - جرجانی، - 56 :1370 التهاونی نیز - 18 :1378 - مینویسد: »شوق نزد اهل سلوک عبارت است از هیجان قلب در هنگام ذکر محبوب.« ابونصر سرّاج - - 82 :1386 معتقد است: »شیخ - ره - گوید: حالِ شوق، حالی است شریف.« خواجه عبداالله انصاری - 192 :1389 -
میگوید: »شوق، وزش و جهش دل است به سوی غایب، در مذهب این طایفه« و نیز »شوق عبارت از آتشی باشد که در دل افروخته شود تا خاطرها و ارادتها وهر چه در آن باشد جز محبوب بسوزاند.« - ابرقوهی، - 494- 493 :1364؛ خواجه نصیر توسی - - 151 :1376 مینویسد: »شوق عبارت است از د سترسی به لذت محبتی که آن لازمه نهایت خواستن است به خصوص آن زمان که با دردی چون درد دوری آمیخته باشد.« غزالی - - 182 :1381 مینویسد: »باید معنای شوق را دانست، چون محبت، بیشوق نیست.« باخرزی - - 53 :1358 نیز میگوید: »و هو هیمان القلب عند ذکر المحبوب.« عزالدین کاشانی - - 286 :1387 می نویسد: »مراد از شوق، هیجان داعیه تمتع از محبوب است در باطن محب و وجود آن، لازم صدق محبت است.
چنانکه »ابو عثمان حیری« گوید: الشوق» ثمره المحبه من احبّ االله المشتاق الی لقائه.« انصاری در جای دیگر - 335 :1386 - میگوید: »گفت: ما الشوق؟ گفت: ملاحظه الفوق.« قشیری - - 575 :1388 نیز مینویسد: »استاد امام رحمه االله گوید که شوق از جای برخاستن دل بود به دیدار محبوب و شوق بر قدر محبت بود. و - همان: - 576 مینویسد: »ابو عثمان گوید: »شوق دوستی مرگ است بر بساط راحت. یحیی معاذ گوید علامت شوق آنست که جوارح از شهوات بازداری.« صوفیه شوق را ثمره محبت و لازمه ریاضت میدانند. قشیری - همان: - 580-579 مینویسد: »از استاد ابو علی شنیدم رحمه االله از قول پیغامبر - ص - اسالک الشوق الی لقائک.
گفت شوق صد جزو است، نود و نه پیغامبر را - ص - و یکی همه مردمان را، خواست این یک جزو نیز او را باشد از رشک آنکه مقداری از شوق دیگر کس را بود. شوق به دیدار و لقای محبوب نکته محوری تمام تعاریف میتواند باشد. لقاء در معنی دیدار 18 بار در قرآن کریم آمده است - عبدالباقی، - 768 :1390 که دو مورد ذیل از آنهاست:فمن» کان یرجو ا لقاء ربّه فلیعمل عملا صالحا - کهف/ آیه - 18 ، من کان یرجوا لقاء االله فان اجل االله لآت - عنکبوت/ آیه «. - 5 به طور کلی میتوان گفت انسان برای درک و دریافت و تجربه حضوری و تفسیر موضوعی هر چیزی به ناچار و اجبارخود را مبنا و مآخذ قضاوتهایش قرار میدهد چنانکه عرفا نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
نوع نگرش و دریافت و تفاسیر آنها نسبت به حال شوق ب ه خوبی نشانگر این است که قضاوتهای آنها دربارهجوانب مختلف حالِ شوق چه بوده است. از طرف دیگر می توان گفت به تعداد عرفا و نگرشهای متعدد و متفاوت آنها تعاریف و برداشتهای متعدد و متفاوت وجود دارد. این اختلاف ناشی از مبانی نگرشی و تجربی آنان میباشد لذا بررسی سخنان این طایفه و اختلافات آنان به روشن شدن بیشتر حال شوق کمک مینماید. در ابتدا ما به مفهوم شوق و خاستگاه آن و سپس به انواع و احوال حال شوق پرداخته و در آخر امر موارد اختلاف در میان ایشان را تبیین مینماییم.
بحث و نظر .1 مفهوم شوق
1,1 پیوستگی مفهوم شوق با ریاضت
پژوهشگران معتقدند »اساس و ریشه واقعی تصوف اسلامی را که بر زهد و ورع خاص بنیان گذاشته شده است، باید در کتاب مبین و سنت رسول اکرم - ص - و ائمه معصومین و صحابه و تابعین اولیه جستجو کرد. - «گوهرین، 1388 ج - 55 :1؛ بنا بر گفته استاد گوهرین تصوف بر زهد و ورع و ریاضت بنیان گذاشته شده است و حال شوق نیز چنین استسرّاج. - - 83-82 :1386 مینویسد: »دیگری گفت: شوق، آتش عشق الهی است که حق تعالی در قلوب اولیای خود برافروخته تا بدان، خواطر و خواستاریها و عوارض و حاجاتی را که در دلهایشان است، بسوزاندعطّار. در تذکره الاولیاء - - 65 :1386
درباره رابعه مینویسد: »نقل است که شبی در صومعه نماز میکرد. در خواب شد. از غایت شوق و استغراق نیی در چشم او شد، چنان که او را خبر نبود از غایت خشوع.« سالک همواره مشتاق دیدار محبوب خود است و همین شوق دیدار محبوب، او را طالب مرگ و هر ریاضت دیگری میکند. چنانکه »از ابودرداء نقل شده است که گفت: »مرگ را به خاطر شوق دیدار پروردگار دوست دارم.« از حذیفه روایت شده که گفت: »رسیدن به محبوب پس از تحمل سختیها حاصل میشود و کسی که پشیمان است، رستگار نمیگردد. از شهر بن حوشب روایت شده که گفت: »معاذ را دیدم که دملی در حلقش بود. گفتم: بیماری گلو تو را خفه میکند.
گفتبه: عزّت خدا سوگند که مرگ را دوست دارم. - شعبانزاده، - 165 :1391 و نیز - همان: - 166 آمده است: »مشتاق به خدای - تعالی- از دنیا و ماندن در آن رنجیده خاطر است. او دوستار مرگ و به پایان آمدن زمان و فرا رسیدن اجل است و از نشانههای او ترس از خلق و التزام به گوشهگیری و انزواست و از خصوصیاتش اضطراب و ناله و اندوه و گریه شدید و غم فراوان و قلب شکسته از شدت عشق، و دلدادگی و هذیان با ذکر محبوب، و شادمانی به یاد اوست. او دارای اندیشه خالص ، با شور و هیجان و عزمی قوی، و جولان روح در ماورای طبیعت برای طلب دیدار، و سرگردانی و تحیر و سرگشتگی هنگام پندار محبوب، غلبه بر آرزوها و فراموشی بهرههای دنیوی و اخروی، و مشتاق دیدار معشوق است.
او در برابر رسِت نرسیدن به وصال محبوب و حجابهای حایل بین او و معشوق، مقاومت می-کند. میترسد که حادثهای رخ بدهد و او در سرای مصیبت گرفتار باشد. پس روزها و شبها بر او طولانی میگردد تا این که از دنیا برود و دلش از اموری که رضایت مولایش در آن است، آسوده است.« در رساله قشیریه اقوالی از مشایخ صوفیه آمده است شوق و پیوستگی آن را با ریاضت تبیین مینماید از قبیل: »یحیی معاذ گوید علامت شوق آن است که جوارح از شهوات بازداری.« - قشیری، - 576 :1388 و نیز - همان - می-نویسد: »استاد ابو علی گوید که داود - ع - روزی به صحرا بیرون شده بود تنها، خداوند تعالی بدو وحی فرستاد که ای داوود چون است که تو را تنها می بینم گفت بار خدایا شوق تو اندر دلم اثر کرده است و مرا از صحبت خلق باز داشته است... «.
و نیز »هم از وی شنیدم که گفت از علامت شوق آرزوی مرگ بود بر بساط عافیت.« - همان: - 578 و »گفتهاند که مرگ بر مشتاقان چون درآید از آنچه ایشان را کشف کرده باشند، از روح وصال از شهد شیرین تر. - همان: - 580 و »جنید را پرسیدند که گریستن دوستان از چه بود که یکدیگر را ببینند گفت آن از شادی وجد و از سختی شوق بوی. « - همان: - 583 التهاونی 1378 - ش، ج - 1047 :1 مینویسد: »بعضی از اهل ریاضت گفتهاند که شوق در دل عاشق چون فتیله است در چراغدان، و عشق چون روغن است.«
2,1مفهوم راهبری شوق در سلوکِ راه حق
شوق راهبر سالک تا سرمنزل مقصود است. و همین راهبری است که عرفا را به ارتباط مستقیم با محبوب میرساند. به طوریکه هیچ کس در میانه آنها نمیتواند وارد شود. چنانکهعطّار - 68 :1386 - درباره رابعه گوید: »گفتند: »حضرت عزت را دوست داری؟« گفت: »دارم« گفتند: »شیطان را دوشمن داری؟« گفت »از دوستی رحمان با عداوت شیطان نمیپردازم لکن رسول را - علیه الصلوه و السلام- به خواب دیدم. گفت: یا رابعه! مرا دوست داری؟ گفتم: یا رسول االله! که باشد که تو را دوست ندارد؟ لکن محبت حق، مرا چنان فرو گرفته است، که دوستی و دشمنی غیر او در دلم نمانده است.« شمس الدین آملی - 28 :1381 - مینویسد: حال» شوق مطیّه ایست که قاصدان کعبه مراد را به مقصد و مقصود رساند.
« این سخن یعنی راهبری شوق در اکثر کتب صوفیه مکررا گفته شده است چنانکه استا د سجادی در فرهنگ مصطلحات خود مینویسد: حال» شوق مطیّه ایست که قاصدان کعبه مراد را به مقصود میرساند و دوام آن با دوام محبت پیوسته است.« - سجادی، - 239 :1339 مفهوم کارکردی حال شوق راهبری آن به سر منزل مقصود حقیقی است و همین حالشوق و اشتیاقِ دیدار و لقاء محبوب است که سالک را از توجه به غیر باز میدارد. جامی - - 616 :1337 دربارهحالِ شوق رابعه مینویسد: » سفیان از وی پرسید که بهترین چیزی که بنده به آن به خدای تعالی تقریب جوید کدام است؟ گفت آنکه بداند که بنده از دنیا و آخرت غیر وی را دوست نمیدارد.
« با توجه به اینکه اغلب صوفیان به مفهوم راهبری شوق در کلام خود اذعان دارند به نمونههایی از سخنان زیبای آنان می پردازیم.اردشیر العبادی - - 139 :1358 مینویسد: »قال االله تعالی فی بعض کتبه شوقناکم فلم تشتاقوا، و قال رسول االله - ص - : الشو ق مطیه المومن، بدانکه رونده را شوق مرکبست و هر مسافر که پیاده رود زود مانده شود و باشد که منقطع شود و به مقصد نارسیده ملول گردد و بازگردد. زیرا که بال طمع زود کنده شود و پای حرص زود لنگ شود اما مرکب شوق تیزرو است هرگز فرو نه ایستد تا به مقصود نرسد.« عزالدین کاشانی - - 286 :1387
مینویسد: »و حال شوق، مطیه ایست که قاصدان کعبه مراد را به مقصد و مقصود رساند و دوام او با دوام محبت پیوسته است؛ مادام تا محبت باقی بود، شوق لازم باشد.« شوق راهبری سالک را در اختیار دارد و همین شوق سالک باعث راهبری دیگران نیز میگردد چنانکه قشیری - 582 :1388 - میگوید: »و گفتهاند هر که به خدای مشتاق گردد همه چیزها بدو مشتاق گردد.« در واقع اگر حال شوق در سالک آشکار نمیشد وصال به مقصود ممکن نمیگشت. خواجه نصیر توسی - 152-151 :1376 - میگوید: »در حال سلوک، بعد از