بخشی از مقاله
محمد اقبال لاهوری - م: 1317 خ1938 / م - شاعری است متعهد که در سرودههایش پیوسته به فلسفهی زندگی اشاره میکند. با اینهمه، آوای او صدای شاعری است دلبسته ی انسان و شیدای طبیعت. اقبال نخست شعر اردو و سپس شعر فارسی را رساترین ابزار برای ارائهی اندیشههایش یافت و دیدگاههای فلسفی/ دینی/ اجتماعی/ سیاسی و تربیتیاش را در قالب شعر ارائه داد. او برای شعر رسالت والایی در نظر می گرفتًَ و هیچگاه نمیخواست او را تنها به نام یک شاعر بشناسند:
نپنداری که من بی باده مستم // مثال شاعران افسانه بستم
نبینی خیر از آن مرد فرودست // که بر من تهمتِ شعر و سخن بست
هدف اقبال از سرایش، چیز دیگری بود:
او حدیث دلبری خواهد ز من // رنگ و آب شاعران خواهد ز من
کم نظر بیتابی جانم ندید // آشکارم دید و پنهانم ندید
سه دیدگاه درباره هنر
در آغاز سده نوزدهم، فلوبر - Flaubert - ، گوتیه - Gautier - و بودلر - Baudlaire - جنبش »هنر برای هنر« را به راه انداختند. شاعران و نویسندگانی مانند پوشکین در روسیه، والتر پیتر - W. Pater - ،و اُسکار وایلد - O. Wilde - در انگلستان و ادگار آلن پو - E. A. Poe - در ایالات متحدهی آمریکا به هواداری از این جنبش ادبی برخاستند. همه کسانی که با این دیدگاه همسو بودند از اشلِگل - Schlegel - و هاینه - Heine - در آلمان الهام میگرفتند.
همگام با جنبش هنر برای هنر، دو جنبش ادبی دیگری پدید آمد: »قالب برای قالب«، و »تقلیدی بودن هنر « هواداران قالب برای قالب میان شکل - form - و قالب هنر با محتوا و مضمون و مایهی آن جدایی می انداختند و بر این باور بودند که محتوا ارزش زیباشناختی ندارد و آنچه به راستی مهم و درخور نگرش است و به هنر شکوه و زیبایی میبخشد قالب و شکلی است که هنر در آن جا می گیرد و ارائه می شود.
دیدگاه سوم، هنر را تقلید می دانست و بس. اقبال با هنر برای هنر و تقلیدی بودن هنر همساز نبود. از نگاه او، والاترین ارزش و هنر انسان آفرینندگیخلّاقیت - - و نوآوری - ابداع - است. تا آنجا او بر نوآوری و آفرینندگی تکیه و تأکید می کرد که جدایی راستین میان گرونده - مؤمن - و ناگرونده - کافر - را در باورمندی به این یا آن دستور کار یا مکتب اعتقادی/ کلامی/ مکتبی نمیدید، بلکه آفرینندگی و نوآوری را در خمیرمایهی ذات و زندگی بشر میدانست:
که او را قوت تخلیق نیست // پیش ما جز کافر و زندیق نیست
تابندگی و ماندگاری انسان به تازهکاریهای اوست:
وغ آدم خاکی ز تازه کاریهاست // مه و ستاره کنند آنچه پیش از این کردند
از آنجا که اقبال برای هنر هدف، آرمان و خواسته ای قائل بود، باید او را »کارکرد باور - Functionalist - « به شمار آورد. کارکردباوران دو دسته بودند: کسانی که هدف و خواسته هنر را لذت و کامبخشی میدانستند، و دیگرانی که هنر را خود و ذات زندگی به شمار می آوردندارسطو،. قدّیس آگوستین، هیوم و سانتانایا - Santanaya - از نخستین دسته اند، و افلاطون، روسکین، آیبسن - Ibsen - ، تولستوی، برنارد شاو و اقبال از دومین گروه.
اقبال با آنکه در فلسفه و اندیشهی فلسفی با افلاطون سر ستیز داشت، ولی در نظریه شعر و شاعری شاگرد او بود.
اقبال گذشته از آنکه کارکردباور بود، با مکتب اکسپرسیونیسم یا حالت نمایی - Expressionism - همساز بود. پلوتینوس یا افلوطین - Plotinus - را نخستین اکسپرسیونیست بزرگ به شمار میآوردند. هواداران این مکتب میگفتند که: زیبایی در ذهن هنرمند چهره می بندد. کروچه - Croce - ، اکسپرسیونیست سترگ معاصر، هنر را سرشاری عواطف و احساسات هنرمند در قالب تخیّل، بینش یا درونْیافت - intuition - میدیددرونْ.یافت یا کشف و شهود همان خوداظهاری آزمودن و تجربهی فرد است.
قدر خویش ندانی، بها ز تو گیرد // وگرنه لعل درخشنده پاره ی سنگ است
دیدگاه اکسپرسیونیستی اقبال در شعر بالا و دو بیت زیرین پیداست:
هنرمندی که بر فطرت فزود // راز خود را بر نگاه ما گشود
آفریند کاینات دیگری // قلب را بخشد حیات دیگری
طبیعت دوستی و طبیعت سرایی اقبال
از روزنه ی اکسپرسیونیسم، اقبال در سروده های فارسی و اردوی خویش صحنه های زیبا و دلکشی از طبیعت ترسیم کرده است. با نگاه به شور و شوق و ابراز احساس و عاطفه سرشار اقبال به هنگام سخن گفتن از طبیعت در سرودههایش، ناگزیر بایستی او را در رده شاعران بزرگ طبیعت سرا مانند وردزورث - Wordsworth - نشاند. شعر »ساقی نامه« که در نشاط باغ کشمیر سروده است،
گواه هنر و شورمندی شاعر در توصیف طبیعت است:
خوشا روزگاری، خوشا نوبهاری
زمین از بهاران چو بالِ تذروی
نپیچد نگه جز که در لاله و گل
بِ جو خودآرایی غنچه دیدی؟
چه شیریننوایی، چه دلکشصدایی
به تن جان، به جان آرزو زنده گردد
نواهای مرغ بلندآشیانی
تو گویی که یزدان بهشت برین را // نهاده است در دامن کوهساری
چه خواهم در این گلستان، گر نخواهم // شرابی، کتابی، ربابی، نگاری؟!
سرت گردم ای ساقی ماهسیما // بیار از نیاکان ما یادگاری!
به ساغر فروریز آبی که جان را // فروزد چو نوری، بسوزد چو ناری
شقایق برویان ز خاک نژندم! // بهتشی فروچین به مشت غباری!
شاعر خود را »غنچهنورُسته« میخواند و اینگونه از طبیعت میسراید:
شو ای غنچه نورُسته دلگیر! // از این بستان سرا دیگر چه خواهی؟
بِ جو، بزم گل، مرغ چمنسیر // صبا، شبنم، نوای صبحگاهی
در دوبیتی دیگری، شاعر با مرغان چمن همداستان است و با غنچهها همزبان:
مرغان چمن همداستانم // زبان غنچههای بیزبانم
چو میرم با صبا خاکم بیامیز! // جز طوفِ گُلان کاری ندانم
- پیام مشرق - زیبایی و شکوه شگفتی آفرین دامنه های کشمیر نه تنها شاعران ایرانی و پارسی گوی را به سرودن مثنویهای بلند و غزلهای نغز درباره ی زیبایی های جادویی آن سامان کشاند، که دامن شاعران انگلیسی را هم گرفت. حاج محمدجان قدسی مشهدی بلندترین، زیباترین و سختهترین مثنوی را در توصیف دشت و کوه کشمیر سروده که باید آن را شاهکار طبیعتسرایی در زبان فارسی دانست.
تاماس مور - Thomas Moore - با الهام از شعر گایور - Gaiour - یا »کافر«و. عروس اَبیدوس - The Bride of Abydos - ، اثر دوست و هممیهن خویش لرد بایرن - Lord Byron - ، شعر »لاله رخ - Lallah Rookh - « را سرود. این شعر داستان هایی از عشق و دلدادگی و شور و شیدایی شاعر تازه جوانی است که امیر ناشناس بخاراست و دلبسته بی قرار لاله رخ، دختر اورنگ زیب پادشاه گورکانی هند؛ مور در چهار منظومه به هم پیوسته «پیامبر ناشناس خراسان«، »بهشت و آفریدگار«، »بنده آتش« و »روشنایی حرم«، به پیروی از رابرت ساوثی - Robert Southey - در سرودهی »شبهای عربی« نام مردان و زنان قهرمان شرقی را میآورد تا به شعر خود آب و رنگی بدهد. بایرون پروتر اسمیث - Byron Proter Smith - شخصیتهای داستانی مور را »همشهریان ناشناس ایرلندی« توصیف می کند.82 مور در شعر »روشنایی حرم« میان توصیف خود از آبشار، گل، بلبل، درخت خرما و شرح دشت کشمیر، پل میزند:
کدامینِ شما ناآشناست با دشت و کوهستان کشمیر؟
با گلهایش که پوشانده زمین را یکسره از نور و بوی گل