بخشی از مقاله

چکیده

سئوال اصلی و دغدغه این پژوهش آن است تا از منظر اندیشه سیاسی، بررسی کند که زمینهها و عوامل اندیشهای و جامعهشناختی ظهور تروریسم و بروز جلوههای آن در اجتماع چیست؛ به تعبیر دیگر، چه روندی رخ داده است که برخی بی محابا و بدون توجه به جان و مال خویش دست به ترور میزنند و بدون ملاحظات انسانی به دیگران آسیب میرسانند.

فرضیه نوشتار آن است که عوامل ظهور تروریسم را میتوان در دو بعد فکری-روانی و بیرونی-جامعه شناختی رصد کرد، در عوامل اندیشگی اموری چون غلبه احساس و عاطفه بر عقل، اندیشههای سلفی-تکفیری، ناامیدی از بهبود وضع موجود و احساس بیعدالتی و در عوامل بیرونی مسائلی مانند خطای راهبردی ابرقدرتها ، حل نشدن برخی از معضلهای منطقهای، فرایند جهانی شدن و سهم خواهی از قدرت، قابل بررسی میباشد که زمینههای ظهور تروریسم در دهههای اخیر را فراهم کرده است.

مقدمه

از آن جا که آدمی در محیط اجتماعی زندگی میکند، امور حیاتی او متاثر از یکدیگر اتفاق میافتند و کمتر حادثهای، منفرد و جدای از دیگر حوادث است. برای بازشناسابی سنجیده رویدادهای اجتماعی چارهای نیست جز آن که به ریشهها، بن مایههای، عوامل و بسترهای آن واقعه بپردازیم. در دنیای امروز که بسیار پیچیده میباشد و روابط افراد و واحدهای بین المللی از نظامی پیدا و پنهان، برخوردار است، تحلیل مسائل و امور پیرامون را سختتر کرده است.

در این میان از آن جا که پدیده تروریسم، سازمانی معلوم، اعضایی مشخص و اهدافی نوشته و اعلام شده، ندارد، روندی غریبتر و پیچیدهتر دارد. حادثه یازدهم سپتامبر و ظهور جریانهای تکفیری در دهه اخیر و انبوه خشونتهای عریانی که از خود نشان دادهاند، اندیشهورزی درباره چرایی شکل گیری این جریانها و عواملی که موجب به وجود آمدن آنها میگردد را بیابند و مسائل را بر اساس چارچوبی علمی و دقیق بررسی کنند.

از دیگر سو، واقعیت آن است که در دنیای امروز، محکی جدی و قطعی وجود ندارد که بتوان میان مدافعان واقعی و دروغین تروریسم را بازشناساند. میشل فوکو بر این باور است که در دوران پیشامدرن، نام گذاری اشیا ناظر بر ذات اشیا بود، اما در عصر مدرن، موضوع نامگذاری به تدریج قراردادی شد که به معنای عرف عام است اما عرف عام که اتفاقا بر اساس آن عقلا رابطهای دال و مدلول را تعیین میکنند،کدام است.

او معتقد است، قدرت مسلط، گفتمان مسلط را تعیین میکند و دال و مدلول را تعیین میکنند.1« امروزه وضعیت دنیا به گونهای گردیده است که قدرتمندان تعیین میکنند تروریسم چیست و تروریست کیست و چه کسانی مصداق و حامی آنند. لذا کار شناخت عوامل و ماهیت دقیق آنها، سختتر میشود. ترور همواره با انواع گوناگون، در زندگی جمعی بشری وجود داشته است. هر چند در دوران جدید، شکل دیگرگون به خود گرفته است.

در دوران کهن و باستان جنبش »سیکاری« یکی از قدیمیترین نمونههای شناخته شده جنبشهای تروریستی است، این گروه مرکب از مردان مراتب پایینی اجتماع یهودیان فلسطین بود و تاکتیک آنان حمله به مردم در روزهای تعطیل و انبوه مردم در اورشلیم بود.آنان به انبار غله آتش میزدند و در شبکههای آبرسانی اختلال میکردند.» 2واژه تروریسم اول بار در فرانسه به کار رفت و کاربرد آن برای توصیف نظام جدید حکومتی بود که در انقلاب فرانسه - 1789 - به وجود آمده بود. رژیم ترور در تلاش بود و تمایل داشت تا دموکراسی و حکومت جمهوری را با پاکسازی انقلاب از دشمنان به انجام رساند.

به هر حال، تجاوز، فشار و خشونت فراوان دولت، ترور را به وسیلهای ترسناک برای آن تبدیل کرد. از آن زمان است که تروریسم معنای منفی پیدا کرده است. این کلمه تا اواخر قرن نوزدهم عمومیت نیافت و فراگیر نشد.1« همان گونه که »در »لویاتان «، هابز تنها از " " fear ترس حرف نمی زند ، از "terror"ترور هم می گوید. در ایران نیز فرقه اسماعیلیه برای مقاومت و طرح شدن هویت خود از طریق حالتهای توهمی و با استفاده از حشیش مخالفان خود را میکشتند.2

وقتی که به ادبیات امروزین تروریسم رجوع میکنیم، با انواع گوناگونی از تروریسم برخورد میکنیم: تروریسم مقدس، اسطورهای اجتماعی، قومی، دولتی، آنارشیستی و...همه و همه نشان از گستردگی و اهمیت بحث تروریسم دارد. با توجه به این دیدگاه است که ریشهیابی تروریسم و پی-جویی عوامل شکلگیری آن از اهمیتی دو چندان برخوردار میگردد، به ویژه اموری که به طور ملموس در روابط جهانی و کشورها تاثیرگذار است.

همه تحلیلگران امور اندیشه در تلاشند که زمینه-ها و بسترهای شکل گیری چنین پدیدههایی را جستجو کنند تا از به وجود آمدن مسائل مشابه جلوگیری کند. این پژوهش در تکاپوست تا عوامل و بسترها شکل گیری تروریسم را جستجو کند. سئوال اصلی و دغدغه این پژوهش آن است تا بررسی کند که زمینهها و عوامل اندیشهای ظهور تروریسم و بروز جلوههای آن در اجتماع چیست؛ به تعبیر دیگر، چه روندی رخ داده است که برخی بی محابا و بدون توجه به جان و مال خویش دست به ترور میزنند و بدون ملاحظات انسانی به دیگران آسیب میرسانند.

فرضیه این نوشته آن است که آن است که عوامل ظهور تروریسم در دو بعد فکری - روانی و بیرونی-جامعه شناختی قابل رصد است، در عوامل اندیشگی بر اموری چون غلبه احساس و عاطفه بر عقل، اندیشههای سلفی-تکفیری، ناامیدی از بهبود وضع موجود و احساس بیعدالتی و در عوامل بیرونی بر مسائلی مانند خطای راهبردی ابرقدرتها، حل نشدن برخی از معضلهای منطقهای، فرایند جهانی شدن و سهم خواهی از قدرت، تاکید شده است که همگی دست به هم داده و زمینههایی را به وجود آورده است که موجب ظهور تروریسم در دهههای اخیر گردیده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید