بخشی از مقاله

مقدمه

برخی فرهنگ را روح و جان ملت و چون شمعی فروزان در بروز استعداد، توانائی و مهارتهای منحصر به فرد حال تک تک مردم میدانند که به نوعی با طبیعت اجتماعی آن، شرایط اقلیمی و تجارب تاریخی و ارزشهای حاکم که فلسفه وجودی را ورای ماهیت ذاتی قرار داده، جز خمیر مایه ما قرار میدهند. این فرهنگ است که به ما آموزش میدهد که ماهیت حقیقی و راستین خود را بر اسب راستی بنشانیم و خود را در ساختن جامعهای متعالی، بر مدار اجتماع قرار دهیم .

هویت بخشی نقش فردی بر مدار آموزشهای اقناعی فرهنگ انگیخته شدهای میزاید که میتواند فرد را بر مدار جامعه به عنوان یک سیستم اجتماعی خود نظم ده بنشاند و او را قادر میسازد از طریق تحلیل انتقادی حرکت میان تعینات با دستگاه نقد متغییر را با نیروهای اثرگذار و فعال با تاریخ و اساطیر، آرزوها و ارزشهای شهودی و خالقانه خود در آمیزد و چنان قدرتی در او میسازد که میتواند در همه حال او را در هدایت و راهبری جامعه برای ساختن اثری جاودانه تر مهیاتر سازد و حتی میتواند آشفتگیها را به نظم ببرد. این رویکرد که فرهنگ را چون سیستم و به تعبیری به مثابه دیگ مذاب میپندارد.

همگان را قادر میسازد، تمام بهم ریختگی فرهنگی و حتی تهاجم فرهنگی را در درون دستگاه خود نظم ده به نظم انگیخته تبدیل کند.اینگونه فرهنگ بیشتر زیر جلدی بوده و عرف نامیده میشود و به تعبیر «ساندرز و کاوی» به صورت فرهنگ انگیخته تعریف شده است.از نظر آنها هیچ قدرتی واالتر از فرهنگ انگیخته شده نمی تواند نیروی خالقانه مردم را در خدمتگزاری و ارائه خدمات عالی و تمدن سازی فرهنگی بر انگیزد

وقتی این فرهنگ انگیخته کاهش مییابد و همه چیز به فرمان تحکم و ترس و جذب مادی به عنصری برای نظم تحکمی با ابزار سیاست در ساحت اجتماعی فردی بر مدار عادتهای تکراری جمعی، بدون نقد انتقادی قرار میدهند. فرهنگ به مثابه صنعت، پروژه و در بهترین شرایط به مثابه بازار در نظر گرفته میشود و همواره تعارض آفرینی و نا سازگاری را دیکته افراد سازمان و جامعه میکند. در چنین رویکردها وجه معرفتی و خالقانه کاهش مییابد و جای آن را کینه توزی و بد اخالقی و پدیدههای شومی چون موبینگ پر میکند.

باورهای کج در روشهای مارموزانه مدیریتی که درحرکتی نا متوازن و پیچ در پیچ بخشی از حقابق نا خواسته ما و شما میشود تا ما را با فرهنگ خود بزرگ بین و جاه طلب در هم آمیزند. ترس و تحدید و عادت و حذف و تحقیر و آزار و اذیت خود و دیگران به وفور دنبال میشود و بی وزن ساختن ارزشهای فرهنگی انگیخته شده را در پندار و رفتار و کردار در من و تو استوارترمی سازد.

چرا جامعه به فرهنگ انگیخته نیازمند است؟

چرا فرهنگ انگیخته باید هر روز در مقابل با مشکالت بر شمرده شده فوق،عکس العمل مناسب داشته باشد تا کهنه و فرسوده نشود؟

در مقدمه کتاب «خدمت تخصص ماست « به نقل از «کاوی» بخشی از مشکالت را باز گوشده است. کاوی گفته است آیا فرهنگ به این دلیل میتواند اجتماعات موفق از افراد پدید آورد که در بینشی واحد و مجموعهای از ارزشهای اشتراکی با هم موفقیت دارند؟

بینش و ارزشهایی که خطوط کلی تصمیم گیری افراد را مشخص کرده و آنها را در قبال یکدیگر مسئول میکند یا بطور خالصه فرهنگ انگیخته دارند - استیفن آر کاوی - .آیا این فرهنگ انگیخته شده از باال به پایین ایجاد شده یا نه میتوان این جوهره فرهنگ انگیخته شده را در روح و جان ملت و بلکه تمامیت فرهنگ رخنه کرده و به صورت سیستماتیک در درون افراد نفوذ و ریشه دوانده

اگر فرهنگ انگیخته با رویکرد سیستماتیک قادر است همه فرهنگها را در خود جذب و بلکه ذوب کند میتواند نا سازگاری و موبینگ ساز باشد؟. یا بر عکس هر گاه فرهنگ انگیخته را ساختنی و تصنعی فرض کنیم و آن را به مثابه صنعت و پروژه و ابزار بازاری بپنداریم، تعارض و موبینگ زا خواهد شد.مقاله حاضر این دو مقوله را در کنار هم مورد تاکید قرار میدهد و فصل مشترک و گرانیگاه مقهومی و هندسه سخن را در فرهنگ انگیخته شده و موبینگ مورد توجه قرار میدهد تا نشان دهد هر گاه فرهنگ انگیخته شده در نمایشی غیر واقعی به سمت فرهنگ تحکمی و سیاست زده حرکت کند، موبینگ یا جنگ روانی در سازمانها گسترش مییابد و هر گاه فرهنگ به سمت آداب و رسوم بر خواسته از تمدن و فرهنگ کهن با رویکر انسان شناختی و با حرکت سیستماتیک فرهنگ انگیخته شده به مثابه دیگ مذاب و شبهه ارگانیزیم زنده تصور شود ،می تواند سایر فرهنگها را در خود جذب و بلکه مجذوب و منکوب خود سازد، در این شرایط موبینگ و نفرت و قلدری کنترل شده و فرهنگ در مدار خدمت کردن و آرامش خواهد چرخید وفرهنگ گفتگو، دوست داشتن و تامل و تساهل و تفاهم مورد استقبال مردم قرار خواهد گرفت.

بیان مساله:

همیشه ذهنم را با این سوال درگیر ساخته بودم که چرا در برابر نیروی با ثبات در برابر تغییر قرار داریم و آنقدر از توسعه فرهنگ ،ابزارچماق و هویج ساخته میشود. چرا همه چیز در پای فرهنگ تحکمی اقلیتی خود نادان خواسته، قربانی میشوند؟ وحتی فش وناساز گفتن به تاریخ و فرهنگ خودی و خویشتن ارزش پنداشته میشود.چرا ما نمی توانیم حتی در مورد برداشت از توسعه فرهنگ وحتی برداشت ازخود فرهنگ و مفهوم توسعه با هم با صداقت گفتگو کنیم

هر گاه بخواهیم ازنوعی جدایی از تفکرات پیشین و روشهای قدیمی، دانشها و مهارتهای کهنه سخن بگوئیم.چرا آنقدر با بادهای مخالف حتی در درون خودمان روبرو میشویم؟. برخی اوقات من بر این تصورم که ما حتی از تاریخ و گذشته خودمان نیز نمی توانیم ،به درستی سخن بگوئیم و دائما میترسیم و همواره در بیان دچار تعارض و ناسازگاری هستیم؟.گاهی این آشوبها و آشفتگی ها، تمام پیشرفتهای جشمگیر و اساطیری تمدنی خودمان را به حاشیه میراند و با خود میگوئیم بهتر است همه ی این فرهنگهای زیر جلدی را فراموش کنیم و چیزی از آن نگوئیم؟.بسیاری چون فخر رازی و اقبال الهوری ... چنین کردند اما کمتر نتیجه گرفتند .چرا نیروی عقالنی فرهنگ انگیخته شده جامعه به عادت فعال برای مبادالت فرهنگی با نیروی خلاق در هم نمی آمیزد

کی ما قادریم از نیروی فرهنگ انگیخته شده بزرگانی چون حافظ وموالنا ورودکی و فردوسی و ناصر خسرو ... در جهت ساختن امروز، سخن بگوئیم و در پای اشتیاقهای بزرگان و مفاخر ملی بیشتر به گفتگوی سازنده و انسانی بپردازیم و کارآمدترین فرآیندهای انسانی را در سایه اینان به نمایش گذاریم

شاهکار توماس کوهن در کتاب ساختار انقالبهای علمی را میتوان این جمله بزرگ دانست که تمام دانستنیها و پیشرفتهای بزرگ و چشمگیر در طول تاریخ جهان همیشه با نوعی جدایی و هنجار شکنی همراه بوده اند،اصطالحی که او به نام «پارادایم شفیت «در کتاب ساختارهای انقالبات علمی از آن سخن راند، مگر غیر از این شکستن پارادایمهای قدیمی است 

وقتی از فیزیک و شیمی و هندسه و... سخن گفته میشود، این تغییر را میفهمیدم و حاضربودم صدای شکستنشان را بشنویم، اما وقتی از فرهنگ و ابعاد پیچیده و سرگردان ساز، آن سخن گفته میشد، گیج میشدم. فاصلهها و تفاوتها بازتاب گذشته ما مثل مهره مار میشدند. از یک سو میدانستم و میفهمیدم به تعبیر «پرگوگین برنده جایزه نوبل» هیچ علمی گسترش نخواهد یافت مگر اینکه به فرهنگ تبدیل شود. وقتی رنه مائو این جمله را که علم آن است که در فرهنگ مردم خوب جذب شود را خواندم، فهمیدم.اما باز نتوانستم، پاسخ آشفتگی و سرگردانی خودم را در فرهنگ انباشته شده پیدا کنم.

اما وقتی در برابر جملهای از» استیفن آر کاوی» قرار گرفتم که فرهنگ همان چیزی است که در آداب و رسوم در عبارتی عجیب به نام «فرهنگ انگیخته « قرار میگیرد، گوئی به یک باره پاسخ این همه آشفتگی خود را یافتم و دست به قلم شدم تا یادم نرفته این سازه ی پایا و بدیع را در ذهن خود حالجی کنم. چگونه با گذار از یک پارادایم سنتی بتوان به خوبی با حوزههای فرهنگی و تفکری بازتری در برابرافقهای جدید تر رسید. پارادکس عجیبی است از یک سو شکستن هنجارها و سنتها را باید در پیش گرفت از سوی دیگر آرزوی سنتها و آداب و رسومی را در فرهنگ انگیخته طلب کرد که حجم زیادی از فرهنگ را به تاراج برده است.

تکرار پدیدهای که میتوان کفر دیروز را ایمان امروز ما سازد. فرآیندی بسیار مرز شکن و خطرناک که شما را تا کفر مطلق و ایمان مطلق به قربانگاه میبرد. این خاصیت پارادایمیک پرادوکسیکال است، هنجار شکن، مرز شکن، نافی گذشته، همراه ساز گذشته برای آینده میخواهد همگان را بر اسب گذشته سوارکند. این پارادکس و تضاد و آشفتگی همیشه در برابر ما خودنمائی میکرد.

اگراین تضاد درست با فرهنگ انتقادی تحلیل نشود ،می تواند حتی فرهنگ و تاریخ و تمدن و سنتها را به ضد فرهنگ و توسعه تبدیل کند و ما با پیامدهای غیر منتظرهای چون موبینگ و بولینگ و آزار و اذیت و تحقیر و آشفتگی و سردرگمی و خود بیگانگی فرد و جامعه در سازمان و در سطوح فردی و اجتماعی روبرو سازد .چرا جمله ارشمیدوس که میگفت یافتم.یافتم آنقدر شیدائی میآورد. من پاسخ این سوالم را از مدیر ژاپنی یافتم،وقتی در برابر هر سوال پیچیده ی من از نظامهای مدیریتی بی صبرانه و کنجکاوانه با پاسخی غیر منتظره و حتی غیر قابل درک « عرف» قرار میگرفتم.

گیچ تر میشدم!گوئی قوانین و مقررات آنها فقط محدود و اندک است آنچه که فرمان نامرئی و هزار توی قدرت مدیریتی را در سازمانها بر عهده دارد، این فرمان خودکار شونده و خود کنترلِ «فرهنگ انگیخته «یا به تعبیر نگارنده» عرف» و به تعبیر کاوی فرهنگ انباشته است که پرچم خود را دائما در همه ما برپا افراشته است و همه را تحت کنترل دارد.حاال پاسخ این سوال را که مدیر ژاپنی هر جا کم میآورد و مقرراتی نبود میگفت «عرف» را کم کم در خود میفهمیدم و اینکه ،این پدیده چقدرقدرتمند است

چقدر قدرتمندانه در سطح باالئی از پاسخگوئی، موفقیت، مسئولیت پذیری، حسابرسی درونی،برنامه ریزی و تصمیم گیری کالن و خرد در خط مقدم جبهه فرهنگ، فرمان نگهبانی از انسان را سر لوحه خود قرار میدهد. وقتی کمی بیشتر اندیشیدم و سخنان ساندرز را در کتاب «خدمت تخصص ماست» را با عمق فراوان چندین بار خواندم مطلبی پیچیده تر در ذهنم شکل گرفت.جدایی از تفکرات پیشین، روشهای قدیمی، مهارتهای کهنه شده و ابزارهای گذشته میتواند از یک سو در برابر تفکرات نو، چون سدی آهنین برای جنگ روانی و پدیدهای نامیمون در سازمانهای چون موبینگ و بولینگ چون هزار توی پیچیده عمل کنند و همچنین میتواند از دگر سو با برداشت صحیح در قالب آداب و رسوم و عرف چون داروئی شفابخش، تسهیل گرایانه آشفتگی فرهنگی را در ما و ساحت اجتماعی درمان گری کند. برای دردهای تاریخی ما و حتی قواعد بازی را به نفع فرهنگ توسعه انسان محور با رویکرد آینده پژوه تغییر دهد

این تمام رمزی است که در این مقاله تالش خواهد شد ابعادی از آن بازشناسی شود.اما قبل از آن الزم است انواع رویکردهای فرهنگی را مورد توجه قرار دهیم. اما قبل از آن تعریفی اجمالی از موبینگ ضروری است: - موبینگ آزار ارادی، تکرار شونده، زماندار، هدفمند و برنامه ریزی شده در موقعیتهای فردی، گروهی یا سازمانی که با نقشه قبلی اجرا میشود به گونهای که مورد موب شده را دچار جنگ روانی کرده تا نتواند در برابر اطرافیان، همکاران و مقامات باالدست به دفاع نظامند از خود بپردازند

انواع رویکردهای فرهنگی:

بسیاری از آشوبها و هرج و مرجهای فرهنگی، تعارضات و ناسازگاریها در الیههای مختلف فردی، گزوهی، حزبی و اجتماعی به تفاوت افراد در دیدن و نوع نگاه به فرهنگ باز میگردد.موالنا میگفت دانشمندی را وا واگذارید و اندیشمندی را بر گزینید.برخی فرهنگ را چون موجود زنده پویا و سر حال در حال تعامل با سایر فرهنگ دائما در حال تنفس و انرژی دادن و انرژی گرفتن در حال دم و بازده در نظر میگیرند.

برخی دیگر فرهنگ را موجودی بسته و چون پروژهای سیاسی و ابزاری در دست سیاست مداران برای برجام سازی و فرجام سازی، چون فرمان تحکمی میدانند که به جباریت تاریخی در افراد جامعه فرو کاسته میشود.برخی فرهنگ را موجودی گذشته نگر دانسته و دائما دنبال احیا گذشته چرخ زمان را میخواهند، نگه داشته و حتی به گذشته باز گردانند. برخی فرهنگ را چون توپی غلتان در دست کودک گستاخ خود میپندارند که دوست دارند به هر سو با شتاب پرتاب کنند.

برخی فرهنگ گذشته را چون انگلی میپندارند که آدمی را در زندان خود سرکوب میکند و با تحکم میخواهند که مجموعهای از رفتار و گفتار را حفظ و تکرار کند.اما برخی فرهنگ را برآیند همه تجربهها و ژنوم تبدیلی در نظم هماهنگ و فرهنگ انگیخته تفسیر میکنند که میتواند همه نظمها را در دستگاه تبدیلی نظم اقناعی از طریق فرهنگ انگیخته نه سیاست اندوخته،در جامعه خود ایجاد کند. این تفاوت در رویکردهاست که انواع مختلف برداشتها و تفاسیر از فرهنگها را خورند ما میسازند و ما مجبوریم قبل از هر سخنی آنها را از هم تفکیک و شاخصهای مهم هر یک را مرور کنیم.

-1 فرهنگ به مثابه صنعت:

این رویکر فرهنگ را مکانیستی، جز به کل و فرآیند اصالحات فرهنگی را از باال به پایین مورد توجه قرار میدهد. اوج این دیدگاه در زمان مدرنیزاسیون و نوسازیهای اداری و مدیریتی بعد از انقلاب صنعتی به ویژه در نظریههای نوسازی در اوایل قرن بیستم، و در گام بعدی در نظریه «جهانی شدن» مطرح شده و تا کنون ادامه دارد. در این نظریهها فرهنگهای سنتی فرهنگهای تکلیفی و گذشته نگر در برابر رویکردهای نوسازی شده مقاومت میکنند لذا هر چه فرهنگهای سنتی کنار زده بشوند، فناوری و فرهنگ توسعه جای پای محکمتری را در توسعه پیدا میکنند.

این فرهنگ انگیخته گذشته نگر مانع توسعه است و باید کنار زده شود. اوج این دیدگاهها با کمکهای ایالت متحده آمریکا برای انجام اصالحات در سایر کشورها در طرح مارشال همراه بود و بهمین دلیل نظریه پردازان وابستگی مکتب نوسازی را مدل توسعه غربی و آمریکائی میدانند. نظریه فرهنگ به مثابه صنعت که در تئوری نوسازی تئوریزه شده و بسیار در دهه 1940 تا 1960 میلادی مورد توجه جدی قرار داده شد، امروز از دایره تحلیل به حاشیه رفته و نادرستی آن اثبات شده است، اگرچه با باز تولید افکار نئو مدرنیزاسیون افکار پریشان و دستوری و تحکمی خود را بسیار مورد تعدیل قرار داده و در این راه احترام به فرهنگها، تکیه مجدد به فرهنگ ها، و سنت ها،تاکید مجدد بر تاریخ، ارائه تحلیل پیچیده تر و چند سویه از توسعه، از ریشههای ساختاری، تقسیمات فرهنگی، عوامل مذهبی و سنتی،رفاه اقتصادی، ساخت اجتماعی کشورها و توجه بیشتر به عوامل خارجی و ستیز، بستر فرهنگی، فرآیندهای تاریخی یک سلسله مطالعات جدید را از سر گرفتند و برای تغییر اجتناب ناپذیر دانستند تا راه خود را در ایفای نقش بازتر کنند و تا آنجا که ممکن است از بحران ناشی از بی هویتی و به ریشگی نظریه خود را برهانند و خود را همچنان در میدان نظریه پردازی نگه دارند.

این نظریه فرهنگ را چون صنعت طنینی غربی میپنداشت که میباید با فاصله گرفتن از فرهنگهای سنتی و انگیخته باید فرهنگ نوسازی غربی و آمریکائی را به عنوان یک عمل کامال مفید مورد توجه قرار دهند.این رویکرد به دلیل بی توجهی به فرهنگ انگیخته به شدت موبینگ ساز است و بسیاری از نظریه پردازان مشهور دنیا، نا آرامیهای کشورهای در حال توسعه رابه درستی به این نوع نگاه مکانیستی به فرهنگ توسعه، مورد ارزیابی قرار میدهند

-2فرهنگ به مثابه ساختاروابستگی:

مکتب وابستگی که همیشه مساله فرهنگ وابسته را طنینی از آواهای غربی میدانستند و با نگاه ایدئولوژیک خود در رویارویی با سلطه فرهنگی غربی به خصوص آمریکائی به معارضه جدی برخاسته است.در این رویکرد فرهنگی علل غائی مشکالت را در توسعه فرهنگ و فرآیندهای توسعه از بیرون مورد توجه قرار داده و سرنوشت نوسازی را عمدتا برای کشورهای جهان سوم زیانبار و پیش بینی مسیر توسعه را با بدبینی مورد توجه قرار داده و راههای نیل به توسعه پایدار رانه در ارتباطات فرهنگی با کشورهای توسعه یافته،بلکه در کاهش ارتباطات وحتی قطع رابطه و همراه شدن با انقالبات سوسیالیستی میدانند.

این نظریه نیز در عرصه فرهنگی و اجتماعی چون نظریه نوسازی با کم اثر کردن تاریخ، وابستگی را به عنوان عاملی مضر در مسیر توسعه دانسته و با تاکید بر مولفههای بیرونی، مبادله نابرابر و استعماری را ماهیت وابستگی اقتصادی دانسته وفرهنگ غربی را در توسعه در مسیری یک طرفه به سمت توسعه نیافتگی میدانند. این دیدگاه هم میتواند به دلیل ایستائی دانستن فرهنگ و عدم ارتباط با دنیای پیرامونی، موبینگ ساز بوده و به دلیل نفی تاریخ و تحوالت گذشته در توسعه و یک سویه در نظر گرفتن توسعه نیافتگی، به دلیل ماهیت رفتارهای ایدئولوژیک به شدت موبینگ ساز ظاهرشوند و در همه سطوح تعارض آفرین باشد.

هر چند همچنانکه الوین ی . سو در کتاب تغییر اجتماعی و توسعه به نقل از کاردوزو اشاره ی خوبی دارد» نظریههای جدید مطالعات وابستگی به مولفههای درونی پدیدههای اجتماعی و قابلیت همزیستی برای توسعه را در میان دو فرآیند متناقض یعنی وابستگی و توسعه امکان پذیرساخته است.اما به نظر میرسد ،کماکان این رویکرد به دلیل ایستائی و ایدئولوژیک بودن در عرصه فرهنگی وتاریخی، موبینگ ساز بوده و باعث گسترش جنگ روانی در سازمانها و در افراد باشداست.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید